عصمت پيامبران
مگر در قرآن و احاديث نيامده است كه پيامبران و امامان از هرگونه اشتباه و گناهى معصوم بوده اند، پس چرا در نيايش و راز و نيازهاى آنها به وفور مشاهده مى كنيم كه آنان از خداوند طلب بخشش گناهان و كوتاهى در عبادت مى كنند؟
گرچه شيعه معتقد به عصمت پيامبران و امامان(عليهم السلام) از خطا و گناه است، اما خطا و گناه مراتبى دارد:
1ـ گناه به معناى حقيقى آن كه معصيت است و ترك فعل واجب يا انجام فعل حرام است. پيامبران و امامان(عليهم السلام)كاملاً از اين گونه گناه معصوم بودند، زيرا اگر مرتكب چنين گناهانى مى شدند اعتماد مردم را نسبت به خود از دست مى دادند و نقض غرض مى شد; هدف از بعثت پيامبران يا انتصاب امامان به وصايت، جلب اعتماد مردم و حجيت فعل و قول و تقرير خودشان است، تا بتوانند پيام خداوند را بى كم و كاست به آنان برسانند و آنان را به حقيقت محض هدايت كنند و به سعادت ابدى برسانند.
2ـ گناه و خطا به معناى مجازى آن يعنى ارتكاب يا ترك كارى كه مطلوب خداوند نيست; مثلاً انجام امور مباح يا مكروه كه از آن به «ترك اولى» تعبير مى شود; يعنى بهتر آن بود كه آن فعل صورت بگيرد (مستحب) يا ترك شود (مكروه) يا به جاى آن فعل مباح، فعل بهترى صورت گيرد يا ترك شود، زيرا ترك آن بهتر از انجام آن است.
پيامبران و امامان(عليهم السلام) گاه دچار حالتى مى شدند كه معمولاً مقتضاى بشر بودن آنان است و نمى توانند از حالت بشرى خود خارج شوند; مثلاً هنگامى كه حضرت موسى(عليه السلام) از مناجات كوه طور به ميان قوم خود برگشت و آنان را گوساله پرست يافت، از آن رو كه مسئوليت رهبرى مردم را به عهده برادرش حضرت هارون(عليه السلام) گذاشته بود دچار غضب شد و همان گونه كه رئيس به معاون خود پرخاش مى كند، بر او پرخاش كرد كه چرا از اين فاجعه جلوگيرى نكردى؟ او در اين كار خود ملاحظه امور فراوانى را كرده بود، اما حالت بشرى او موجب غليان حسّ غضب آن حضرت شد. اما پس از آن كه استدلال حضرت هارون(عليه السلام) را شنيد و آن را قانع كننده يافت و براى همگان روشن شد كه تقصير از هارون(عليه السلام) نيست، حسّ غضب حضرت موسى(عليه السلام)فروكش كرد و رو به درگاه الهى كرد كه خدايا مرا و برادرم هارون را مورد بخشش و رحمت خود قرار ده.[1]
بنابراين غالب عذرخواهى هاى پيامبران و امامان از قبيل عذرخواهى از ترك اولى است. و اين مسئله به هيچ وجه پايان يافتنى نيست، زيرا اگر شما از ميهمان بسيار عزيز و محترمى دعوت كنيد و بهترين پذيرايى را از او به عمل آوريد باز هم در پايان از او عذرخواهى مى كنيد كه بر كاستى ها ببخشد و همين مقدار از پذيرايى را با ديده منت و چشم پوشى بپذيرد.
پيامبران و امامان نيز هر چه بيشتر به دستورهاى خدا عمل كنند باز هم احساس قصور يا تقصير مى كنند و چون بر عظمت بى منتهاى پروردگار وقوف كامل دارند اشكشان از چشم و ناله شان از حنجره و سوزشان از جگر برمى خيزد كه اى خداى مهربان به بزرگوارى خود كاستى ها را بر ما ببخشاى.
اما حالت ديگرى نيز در پيامبران و امامان معصوم وجود دارد و آن تعليم كيفيت مناجات و استغفار به درگاه خداوند به مردم است، زيرا ديگران نمى دانند چگونه با خداوند سخن بگويند و از پروردگار عالم درخواست كنند. آن چنان كه يك خطيب يا واعظ به زبان حال شنوندگان مناجات مى كند و به درگاه الهى دعا مى كند و شنوندگان مقصود و نياز خود را در ضمن سخنان و دعاهاى گوينده مى يابند و با او هم نوا مى شوند.[2]
[1]. سوره اعراف آيه 150 و 151 و سوره طه آيه 92 ـ 94.
[2]. براى مطالعه بيشتر مراجعه شود به: سيدمرتضى علم الهدى، تنزيه الأنبياء و جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 5، و ج 10.
دليل مسلمان بودن شيعيان چيست؟
همه فرق و نحلههاي اسلام اتفاق دارند كه هر كس، شهادتين را بر زبان بياورد، مسلمان است و تا مادامي كه از آن برنگشته يا حكمي از احكام ضروري اسلام را مانند وجوب نماز و روزه و... را انكار نكرده باشد، مسلمان ميباشد.
«ابن تميمه در منهاج السنة (ج 3، ص20) ميگويد: قول سلف و ائمه فتوي مثل ابيحنيفه، شافعي، ثوري، داود بن علي و غير اينها (اين است كه) در مسائل اصولي و فرعي اگر مجتهد خطا كند، گناه ننموده است. يعني كسي از روي اجتهاد بگويد سيگار كشيدن جايز است، تبرك جستن به حرم (قبه) پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ مستحب است، مسافرت جهت زيارت قبر آن حضرت مستحب است يا بدعت نيست، يا شرك نيست؛ براي مجتهد ديگر كه نظرش برخلاف آن است، جايز نيست كه به معارضه با او برخيزد و او را تفسيق و تكفير كند. زيرا اينها از ضروريات دين نيست.»[1]
شيعه هم مانند ساير فرق اسلام به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ شهادت ميدهد و به قرآن و سنت او معتقد است، به سوي كعبه نماز ميگزارد و به فروع دين از نماز گرفته تا «تبري» اعتقاد راسخ دارد و آن را جزء ضروريات دين ميداند. تكفير افرادي كه اقرار به شهادتين كردهاند و به راه و روش مسلمانان زندگي مينمايند از گناهان بزرگ است و برخلاف سيره پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ سيره تابعين و تابعيِ تابعين است. سيره آنان اين بود كه هركس اظهار شهادتين ميكرد و به احكام اسلام ملتزم بود آن را مسلمان ميدانست.
بخاري از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل ميكند كه: «امرتُ ان اقاتل الناس حتي يقوموا لا اله الا الله فاذا قالوها و صلوا صلاتنا و استقبلوا قبلتنا و ذبحوا ذبيحتنا و حرم علينا دماؤهم و اموالهم» و في حديث آخر «... عصموا في دماءهم و اموالهم و حسابهم علي الله» كسي كه شهادتين را بر زبان جاري ميكند، نماز ما را بخواند، رو به قبله نمايد و مثل ما حيوانات را تذكيه (ذبح) نمايد، جان و مال و خون آنان در أمان است و ريختن خون آنان و غارت اموال آنان حرام ميباشد، زيرا اين شخص مسلمان ميباشد. اما راهي كه براي ثابت كردن اسلام شيعه بايد طي كرد اين است كه اول: بايد دلائلي كه براي نفي مسلمان بودن شيعه هست، بررسي شود. دوّم بررسي عقايد شيعه و عرضه كردن آن بر قرآن كه ميزان همه ايدهها، افكار، كردار و رفتار مسلمانان ميباشد. سوم بررسي چگونگي پيدايش مذهب شيعه است. دربارة هر سه راه، كتابها و آثار ارجمند و گرانبهايي وجود دارد. به نظر نگارنده آنچه كه مهم است كه در اينباره گفته شود اين است كه شيعه مسلمان است و در آن هيچ شك و شبههاي نيست. زيرا يكي از فرقههاي مهم اسلامي به حساب ميآيد، و مانند ديگر مسلمانان، اقرار به شهادتين دارند و رو به قبله نماز گزارد و... .
علاوه بر آن، دلايل نظري كافي و وافي وجود دارد. يكي از آنها، سخن مفتي اعظم جامع الازهر در حقانيت مذهب شيعه است. شيخ شلتوت، شيخ جامع الازهر، مفتي اعظم، فتوايي را در تاريخ هفدهم ربيعالأول هزار و سيصد و هفتاد و هشت صادر كردند كه فتوكپي آن فتوي در كتاب «الوحدة الاسلامية» در ص 22 مقدمه موجود است. ايشان در آن فتوا گفته است كه تعبد به مذهب شيعه اماميه جايز است.[2]
در مقابل اين فتوا، فتواي علماء وهابي است كه فتوا داده بودند كه شيعه، مسلمان نيست. دليل آن علماء، بر نامسلماني شيعه اماميه اين است كه اينها انبياء و ائمه اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ را ميپرستند. به دليل اينكه شيعه ـ العياذ بالله ـ شبيه نصاري براي ائمه اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ مقامي قائلاند كه نصاري براي مسيح قائلاند و به آنها توسل ميجويند و در مزار آنها به زيارت آنها ميروند و در آنجا گريه و زاري و تضرع ميكنند، آنان را واسطه نعمتهاي الهي ميشمارند. عمده نشانه و علامتهاي نامسلمان بودن شيعه اينها است.
در جواب اين عالمان وهابي بايد گفت: اولاً شيعه و اهلسنت در دو امر اساسي و مهم ـ كه علامت مسلمان بودن هست ـ همصدا و مشتركند، در شهادت به وحدانيت خدا و شهادت به پيامبر رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و آنچه بر او نازل و وحي شده است. امر سومي هم هست كه هم باعث اشتراك و همصدايي شيعه و اهل سنت است و هم موجب اختلاف آنها، بلكه اولين نقطه اختلاف و منشاء جنگ و نزاع و درگيري اين دو گروه ميباشد، وآن، امرِ خلافت امام علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ است. در ميان اهلسنت، امام علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ ، به اشاره امام حنبل، خليفه چهارم راشدين شد، امّا شيعه آن حضرت را وصي و جانشين بلافصل و انتصابي رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ ميداند. اختلاف اين دو فرقه در وصف اين امام همام است آيا او امام و خليفه اولِ انتصابي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ است يا از خلفاء راشدين به انتصاب و قرارداد امام حنبل است.
اگر در سيره و تاريخ دقت و بررسي شود، مييابيم كه امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ تا زمان عمر بن عبدالعزيز نه تنها خليفه به حساب نميآمد، بلكه به سيره و سنت به جامانده از معاوية بن ابيسفيان، مستحق لعن و سب در قنوت نمازها بود ـ فعل و قول و تقرير امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ در ميان اهلسنت، حجت و اعتبار ندارد. «نهجالبلاغه»، كه گزيدة انتخابي سيدرضي (ره) از سخنان و سيره آن امام همام هست، در نزد اهلسنت ـ نه از جهت تاريخي و نه از جهت مواعظ و حكم اخلاقي و نه از ساير جهات ـ معتبر نيست. فقط به عنوان يك كتاب بلاغت و فصاحت در بعضي از دانشگاهها و مراكز علمي تدريس ميشود. چون اگر نهجالبلاغه آنچنان كه براي شيعه اماميه، يك كتاب زندگي، كتاب توحيد، كتاب حكومت و سياست و مرتبه نازله قرآن ميبود و همان اعتبار و منزلتي كه در ميان شيعه دارد در ميان اهلسنت ميداشت، امروز جامعة نمونه و پويائي از مسلمانان را شاهد بوديم.
ثانياً: فراتر از آن يك حكم فقهي متفق بين تمامي فرق اسلامي هست كه هر كس يكي از اصول ـ توحيد، نبوت، معاد ـ را منكر شود و يا يكي از ضروريات دين مقدس اسلام را انكار نمايد خونش حلال است و كشتن او جايز است. در طول تاريخ اگر خوب بررسي و تأمل شود ميبينيد كه ائمه اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ ، از امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ گرفته تا امام حسن بن علي الزكي العسكري ـ عليهالسّلام ـ براي حفظ همان اصول دين و ضروريات دين جان خودشان را از دست دادهاند و شهيد شدهاند، و شيعيان آنان هم به همان اصول و ضروريات پايبند بودهاند و هيچگاه از آن تخطي و تجاوز نكردهاند. از طرفي ميبينيم، كسي به مهدوريت خون مخالف خلافت ابوبكر و عمر و عثمان فتوا ندادهاند. امّا در تاريخ مييابيد كه در زمان ابوبكر بعد از شور كردن بالأخره به قتل علي ـ عليهالسّلام ـ ، رأي دادهاند و خالدبن وليد را مأمور قتل او كردند و لكن موفق نشدند.[3] عمر خليفه ثاني هم به حضرت علي ـ عليهالسّلام ـ ، گفت: اگر بيعت نكني گردنت را ميزنم.[4] ابوبكر هم دستور داد كه شيعهها اگر نيايند و بيعت نكنند با آنها بجنگيد.[5] نتيجهاي كه بر پاية انديشة نادرست ميتوان گرفت اين است كه وقتي امام اين فرقه در نزد آن آقايان، مهدور الدم باشد، پس شيعيان او نيز مهدورالدم بوده و از دين، خارج خواهند بود.
ثالثاً: اما استدلال آن مفتي كه شيعيان، مسلمان نيستند چون ائمه خودشان را واسطه نعمت ميدانند، اين استدلال بيش از آنكه بر نامسلمان بودن شيعه، دلالت كند، علت عناد و تنفر و دشمني خود آن مفتي و پيروانش را ميرساند. در آية هفتاد و چهار سورة مباركه توبه ميفرمايد: «قسم به خدا ياد ميكنند كه حرف كفر بر زبان نياوردهاند (چنين نيست) البتّه سخن كفر گفته و پس از اظهار اسلام كافر شدند و همت بر آنچه موفق بر آن نشدهاند، گماشتند: «وما نقموا الا اغنيهم الله و رسولهُ» آنها (به جاي آنكه) از آن بينيازي كه به فضل خدا و رسول نصيب آنها شد (شكر گويند) در مقام انتقام و دشمني برآمدند. فاعل بينيازي كه موجب دشمني آنها شده است، هركس حساب شده است خدا و رسولش. اين تثنيه در خيلي از امور ديگر هم در آيات قرآني ديده ميشود مثلاً در تدبير عالم. در بسياري از آيات ميفرمايد: كه مدبر عالم فقط خداست، در بعضي آيات ديگر، بعضي كارها را به مدبرات عالم اسناد ميدهد، به ملائكه و ساير اسباب مادي اسناد ميدهد.[6] در سورة حمد ميفرمايد: ما فقط از تو استعانت ميجوئيم. در سورة بقره ميفرمايد:[7] از نماز و صبر، استعانت جوئيد. از اين رو، شيعه، عنايت ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ و پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ را در طول عنايت الهي و جلوهاي از آنكه به خواست حضرت حق به ايشان عطا شده، ميدانند. نه اينكه همدوش خدا، فاعل ديگري را نيز صاحب اختيار بدانند.[8] حال چگونه اين امر سبب كفر و نامسلماني شيعه ميشود.
رابعاً: سخن ديگر آن مفتي كه گفته شيعيان به زيارت قبور ائمه اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ ميروند و در آنجا زاري و تضرع ميكنند و به آنها توسل ميجويند و طلب شفاعت مينمايند.
حل اين مسئله چندان مشكل نيست. شفاعت، از آن خداست. امّا به عدهاي اجازه و اذن داده است كه شفاعتكنند. از نظر شيعيان شافعان در روز محشر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ و قرآن و ائمه اهلبيت او ـ عليهمالسّلام ـ و غيره هستند.
علاوه بر آن در زندگي عادي خودمان براي جريان امور از خيلي چيزها استعانت ميجوئيم و براي پيشرفت كارمان خيلي چيزها را كنار بعضي چيزهاي ديگر و يا اشخاص ديگري قرار ميدهيم و آنها را جفت و شفيع ميسازيم. آيا اين امور شرك ورزيدن به خداست. با توجّه به اين مثال، بايد گفت: در امور معنوي شخصيت محترم و آبرودارِ در نزدِ خدا را شفيع فضل خدا ميكنيم و از خدا طلب مغفرت و عفو و فضل مينمائيم.
در پايان ميگويد: شيعه، فقط خدا را ميپرستد و مثل اهلسنت، رو به قبله ميايستد و نماز بپا ميدارد. برخي از پيروان ابن تميميه بر شيعه خرده ميگيرد كه شيعه، كافر است چون بوسه بر حجرالاسود در مراسم حج ميزند و در هنگام سجود بر خاك سجده ميكند.
در پاسخ ميگويد: كه استلام حجرالاسود و بوسيدن آن را امام اهلسنت عمر بن خطاب هم انجام داده است؛ هر ايرادي كه بر شيعه وارد است بر او هم وارد است. امّا سجود بر خاك، شيعه به مانند اهلسنت سجده ميكنند امّا سجودشان بر خاك «و علي التراب» است. بين اين دو يعني «لام» و «علي» فرق گذاشت. سجود بر خاك با سجود براي خداي تفاوت دارد آنچه كه منافي عبادت و توحيد عبادي و اخلاص است، سجود «غير» الله است، يعني متعلق و مضافاليه «لام» غير از «الله» تبارك و تعالي باشد، خود اهلسنت، سجود «علي الفِراش» ميكند. آيا ميشود گفت آنها فراش و فرش را ميپرستند؟
با توجّه به مطالب فوق و ادلة قطعيه و حتي با توجّه به صراحت بزرگان اهلسنت، ترديدي باقي نميماند كه تشيع يكي از فرقههاي اسلامي است.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . امين، محسن، كشف الرتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص 69.
[2] . بيآزار شيرازي، عبدالكريم، الوحدة الاسلامية و التقريب بين المذاهب السبعه، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، مقدمه، ص 22.
[3] . ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 284.
[4] . الامامه، ج 1، ص 13، ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 8 و 9.
[5] . تاريخ الطبري، 3، 210، شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، 1. 58، العقد الفريد، 2، 250، تاريخ ابيالفداء. ج 1، 156.
اعلام النساء، 3، 1207، الامامه و السياسة، 1، 14، به نقل الغدير، ج 7، ص 77 دارالكتاب العربي، بيروت.
[6] . سورة يونس، آية 3، سورة رعد، آية 12، سورة انعام، آية 61.
[7] . سورة حمد، آية 5، سورة بقره، آية 45، براي مطالعه، سورة زمر، آية 42، سورة انعام،آية 61، سورة زمر، آية 44، سورة نجم، آية 26، سورة نمل، آية 65، سورة آلعمران، آية 175.
[8] . طباطبايي، محمدحسين، الميزان، ج 9، ص 356، 357، جوادي آملي، هدايت در قرآن، و بحث هدايت در الميزان.
شيعيان مايه وحدت اند يا افتراق امت؟
مصلحان و دانشمندان روشنفكر اسلامي معاصر، اتحاد و همبستگي ملل و فرق اسلامي را از ضروريترين نيازهاي اسلامي ميدانند؛ به ويژه در اوضاع و احوال كنوني كه دشمن از همة جوانب به آنها هجوم آورده و پيوسته با وسايل مختلف در پي توسعة اختلافات كهن و اختراع اختلافات نوين است.
همان طور كه ميدانيم وحدت و اخوات اسلامي،سخت مورد عنايت و اهتمام شارع مقدس اسلام بوده و از اهمّ مقاصد اسلام محسوب ميشود و قرآن، سنت و تاريخ اسلام و سيرة پيامبر (صلي الله عليه وآله) گواه آن ميباشد.
اما بايد بدانيم مقصود از وحدت اسلامي چيست؟
نكتة مسلّم اين است كه وجود فرقههاي مختلف اسلامي با برداشتهاي متفاوتي كه از اسلام دارند و هريك نيز اسلام واقعي را در نگرش فرقه و مذهب خود تلقّي مينمايند، واقعيتي است كه به هيچ عنوان نميتوان منكر آن شد.
حال آيا مقصود از وحدت اسلامي اين است كه از ميان مذاهب اسلامي يكي انتخاب شود و ساير مذاهب كنار گذاشته شود؟يا مقصود اين است كه مشتركات همة مذاهب گرفته شود و مفترقات همةآنها كنار گذاشته شود و مذهب جديدي اختراع شود كه مانند هيچ يك از از مذاهب موجود نباشد؟يا اينكه وحدت اسلامي، به هيچ وجه ربطي به وحدت مذاهب ندارد و مقصود، اتحاد پيروان مذاهب مختلف، در عين اختلاف نظرهاي مذهبي، در برابر بيگانگان است ؟
بديهي است كه منظور علماي روشنفكر اسلامي از وحدت، حصر مذاهب به يك مذهب و يا اخذ مشتركات مذاهب و طرد مفترقات آنها نيست؛ زيرا چنين انديشهاي نه معقول و نه منطقي است و نه مطلوب و عملي، بلكه منظور تشكل مسلمانان در يك صف واحد در برابر دشمنان مشتركشان ميباشد.
عالمان، روشنفكران بر اين باورند كه مسلمانان نقاط مشترك بسياري دارند كه ميتواند مبناي يك اتحاد محكم گردد؛ مسلمانان همگي خداي يگانه را ميپرستند و همه به نبوت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) ايمان داشته و محبت اهل بيت را در دل دارند، كتاب قرآن و قبلة همه كعبه است. با هم جمع ميكنند و مانند هم نماز ميخوانند، روزه ميگيرند و تشكيل خانواده ميدهند و جز در اموري جزئي با هم تفاوتي ندارند. همه از يك نوع جهان بيني برخوردارند و يك فرهنگ مشترك دارند و در يك تمدن عظيم و باشكوه و سابقهدار شركت دارند.
وحدت در جهان بيني، فرهنگ، سابقه تمدن، بينش و منش، معتقدات مذهبي، پرستشها و نيايشها، و آداب و سنن اجتماعي ... ميتواند ملّت واحدي ساخته و قدرتي عظيم و با هيبت به وجود آورد كه قدرتهاي عظيم جهان به ناچار در برابر آنها خضوع نمايند. به ويژه اينكه در اسلام بر اين تأكيد شده و نص صريح قرآني، مسلمانان را برادر هم دانسته است: «انما المؤمنون اخوه »[1] با اين وجود چرا مسلمانان از اين همه امكانات وسيع كه از بركت اسلام نصيبشان گشته، استفاده نميكنند؟
از نظر اين گروه از عالمان اسلام، هيچ ضرورتي ايجاب نميكند كه مسلمانان به جهت اتحاد اسلامي،صلح و مصالحه و گذشتي دربارة اصول يا فروع مذهبي خود بنمايند؛ زيرا لازمه وحدت اين است كه مسلمانان دربارة اصول و فروع اختلافي بين خود، بحث و استدلال نكنند تا احساسات كينه توزي در ميانشان شعلهور نگردد، متانت را حفظ كرده و يكديگر را سبب و شتم ننمايند، به يكديگر تهمت نزده و دروغ نبندند، منطق يكديگر را مسخره نكنند و بالاخره عواطف يكديگر را جريحهدار نساخته و از حدود منطق و استدلال خارج نشوند. سيرة عملي بزرگان اسلام و تشيع نيز همواره همين گونه بوده است. امير المؤمنين علي (عليه السّلام) با اينكه بارها به غصب حق مسلّم خود اعتراض ميكرد و با منطقي قوي سخنان خود را در اين باره بيان مينمود؛[2] در عين حال هيچ گاه كاري نميكرد كه اساس وحدت مسلمانان بر هم بريزد و ميفرمود: تا زماني كه روال كار مسلمانان بر منوال خود باشد و تنها برشخص من ستم رود، دست به اقدام عملي نخواهم زد. [3] يا دربارة مسائلي كه به مصالح اسلام و مسلمانان مربوط ميگشت، نظر ميداد و به مشورت خواهي خلفا جواب مساعده داده، آنان را راهنمايي ميكرد. [4] حتي در اجتماعات و نمازهاي آنان شركت ميكرد. البته سيرة امامان ديگر شيعه هم همين گونه بوده است، تا جاييكه در كتب معتبر شيعه رهنمودهاي بسياري خطاب به شيعيان مبني بر الفت با ساير فرقههاي اسلامي و شركت در اجتماعات و تشيع جنازه آنان و.... آمده است. [5] سيرة عملي عالمان بزرگ تشيع هم در طول تاريخ اين گونه بوده است؛ براي نمونه ميتوان به مساعدت و همكاري مرجع بزرگ عالم تشيع حضرت آيتالله العظمي بروجردي در تأسيس و استمرار حركت دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه و اعزام نماينده از جانب ايشان، اعلام هفتهاي به نام هفتةوحدت از سوي نظام جمهوري اسلامي و رهنمودهاي رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني (قدس شرة) و رهنمودهاي مقام معظم رهبري در همين زمينه اشاره كرد.
از آنجا كه تشيع بزرگترين آرزو و آرمان خود را گسترش و حاكميت جهاني اسلام ميداند، وحدت بين تمامي مذاهب و فرقههاي اصيل اسلامي را نخستين گام در راه تحقق اين ايدة مقدس ميشمارد. [6] و در اين راه تا به حال از هيچ كوششي دريغ نكرده. سپس شيعه نه تنها عامل افتراق مسلمانان نيست بلكه در طول تاريخ هميشه تلاش كرده تا اتحاد و همبستگي مسلمانان از بين نرود.
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ حجرات /10.
[2] ـ مانند خطبة شقشقيه، نهج البلاغه، فيض الاسلام .
[3] ـ نهج البلاغه،خطبه 173، فيض، ص171.
[4] ـ نهج البلاغه، فيض، خطبه 134، ص415، كنزالعمال، فاضل هندي، ج 5، ص244.
[5] ـروضة كافي، ج 8 ،ص267.
[6] ـ مجموعه مقالات ـ استاد شهيد مطهري، ص89 .
ماهيت احمد كسروي؟
احمد كسروي از علماي شيعه بود كه با تحقيق و تفحص به مذهب اهل سنت گرايش پيدا كرد و مهمترين علت اين گرايش بطلان و سستي عقائد شيعه ميباشد كه پس از پي بردن به ضعف معتقدات شيعي، مقالات و كتب بسياري در ردّ عقائد شيعه نوشت و در حقيقت خدمت مهمي به تاريخ نمود.
اولاً: كسروي از علماي شيعه نيست، زيرا در بسياري از نوشتههاي خود به اين مطلب اعتراف ميكند كه از علوم حوزه اندكي بيشتر نياموخته است. وي در كتاب زندگي من چنين ميگويد: «در منطق طلبهها كتابهاي حاشه ملا عبدالله و شرح ثميه را ميخوانند ولي من تنها حاشيه را خوانده، با آن بسر كردم. به درس حكمت دو روز رفتم و رها كردم و امّا اصول كه گودال بس ژرف و بزرگي در سر راهم ميبود از آن نيز به آساني جستم».
وي پس از اين منطق، اصول و حكمت را كه از علوم حوزوي ميباشد. دامهايي بر سر راه خود ميدانست و خدا را شكر ميكند كه در اين دامها گرفتار نشده است. [1]
او تمام مذاهب كشور را مورد هجوم قرار داده و هرگز به مذهب اهل سنت گرايش پيدا نكرد، اگرچه وي بيشترين حمله را به مذهب اكثريت مردم ايران يعني شيعه و ائمه اطهار(ع) انجام داد ولي مخالفت خود را با اديان الهي هرگز پنهان نكرده و در كتب خود بارها به اين موضوع صريحاً اعتراف ميكند كه قصد وي نابودي تمام مذاهب از جمله مذهب اهل سنت ميباشد. وي اين كار را براي كشور ضروري ميدانسته و اين را از آرزوهاي هميشگي خود ميداند. وي در كتاب پرسش و پاسخ چنين ميگويد: «... تاكنون بارها گفتهايم: دينها همه يك راه را پيمودهاند و همة آنها مقاصدشان يكي بوده... ميخواهيم همة جهانيان را به يك راه آوريم... آئين خردمندانهاي براي زندگاني آنها بنيان ميگزاريم.»[2]
او براي بنا نهادن ديني جديد سعي كرد كه از هرديني قسمتي از آن را گرفته و بنظر خود دين جديدي كه تابع مقتضيات زمان باشد بنا گذارد. او عقيده دارد كه دين، تابع مقتضيات زمان است و در مراحل مختلف بشر ضرورت پيدايش ديني نو با سلاح عقلي و اخلاقي نو اجتناب ناپذير است.[3]
اما شايد اين پرسش از سوي كسي صادر شده است كه تنها كتاب شيعيگري كسروي را مورد مطالعه قرار داده است والا اگر تمام كتب وي را مورد مطالعه قرار ميداد به اين نكته پي ميبرد كه كسروي اصولاً با تمام اديان مخالف ميباشد و همواره احكام وعقايد و بزرگان اديان را مورد حمله قرار ميدهد. وي در اينباره چنين ميگويد:
«... اكنون سخن در آن است كه در كشور، بيشتر گمراهيها به عنوان دين است، سيزده يا چهارده كيش گوناگون كه هست و ما همه را به گمراهي و بدآموزي ميشناسيم... به جاي اينها بكوشيد حقايق زندگاني را دريابيد و بكوشيد اين گمراهيهاي گوناگون را از خود دور گردانيد، بكوشيد و آن سيزده كيش را از ميان خود بيرون برانيد...»[4]
احمد كسروي در كتاب سخيف، شيعيگري از همان ابتداء روشن ميكند كه قصد دارد با حمله به معتقدات شيعه، خصوصاً به ائمه اطهار(ع) و فاطمه زهرا - سلام الله عليها - ، به دو هدف مهم خود برسد: اولاً: با تخريب شيعه و عقائد آنها براي خود نام و رسمي دست و پا كند. ثانياً: با اختلاف بين شيعه و سني به تخريب اصل اسلام بپردازد. وي اهداف خود را از نوشتن كتاب چنين بيان ميكند: «... ما در اين كتاب از كيش شيعي، و از ملايان كه پيشروان آن كيشند به گفتوگو پرداخته، تاخت بسيار بردهايم.»[5]
ولي با تمام اين مطالب اين هرگز ثابت نميكند كه كسروي به مذهب اهل سنت گرايش داشته باشد چون در همين كتاب شيعيگري به شديدترين وجه به عثمان سومين خليفه مسلمين حمله ميكند و به طور ضمني از كشتن او خوشحالي ميكند و مرگ او را به حق ميداند. و چنين بيان ميكند: «پس از محمد، عثمان را برگزيدند. ولي از اين مرد در پايان كار بديهايي رخ نمود و يك دسته از مسلمانان باو شوريدند و چنانكه در تاريخها نوشته شده او را كشتند و اين سزاي او بوده...»[6]
او علاوه بر اين مطالب مقدسات تمام مذاهب اسلامي را مورد تمسخر و اشكال قرار داده است و به قرآن توهين نموده است.
وي درباره نوح(ع) چنين ميگويد:
«مسلمانان ميگويند كه قرآن گفته است: «نوح نهصد و پنجاه سال در ميان مردم خودماند» پس به آنچه پاسخي ميدهيد؟... ميگوييم: اين مطلب جاي ايراد است: اينگونه چيزها در قرآن از متشابهات آن ميباشد و بايد به حال خود بماند و گفتگويي از آنها نرود...»[7]
كسروي علاوه بر اهانت به مذهب شيعه و سني به اديان ديگر و مقدسات آنها نيز توهين كرده است كه از جمله آنها تورات و انجيل كتابهاي مقدس يهود و مسيحيت است وي دربارة تورات و انجيل چنين ميگويد: «دانشمندان كه در راهجستجو از حقايق رنجها برده و پس از قرنها كوشش دربارة چگونگي زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و مانند اينها بحقايق ارزشمندي دست يافتهاند پيداست كه نوشتههاي تورات و انجيل در پيش آنها بيش از افسانههاي پيرهزنان ارزشي ندارد و روي هم رفته ماية نفرت آنهاست.»[8]
احمد كسروي با عقايد اديان الهي نيز به شدّت مخالفت ميكند و معاد را زير سؤال برده و چنين ميگويد: «... كسيكه مرده، تن او لاشهاي بيش نميباشد كه بيش از چند روز از هم خواهد پاشيد و ديگر اسلام اسلام“ كاري نيست... حال اگر به جاي دفن او را بسوزانند، سوزانيدهاند. از ديد دين باكي نميباشد...»[9] وي دربارة وحي چنين ميگويد: «وحي را چنين گرفتهاند كه به يك پيغمبري فرشتهاي از آسمان ميآيد و از سوي خدا دستورهاي ميآورد و آن فرشته نيز جبرئيل است... ولي همة اينها پندارهاي عاميانه است اينها نمونههايي از نافهميهاي آخوندهاست... من بياد ندارم كه سخني از ديده شدن جبرئيل يا فرشتة ديگري در بيرون، در قرآن رفته باشد.»[10]
احمد كسرويمعجزه را دروغ ميداند و ميگويد اين از دروغهايي است كه يهوديان ساختهاند. «جاي گفتوگو نست كه اينها دروغ است... من ميخواهم بگويم كسي كه به راهنمايي گروهي برخاسته به معجزه چه نياز دارد؟ اساساً معجزه به كار او ارتباط ندارد و نتيجهاي از آن در دست نتواند بود...»[11]
وي علاوه بر حمله به اديان الهي به فرهنگ و سنّت ايراني نيز هجوم ميبرد و ضمن اعتراف به جشن كتابسوزي خود، به دفاع و توجيه اين عمل زشت خود ميپردازد و ميگويد: «سالانه در نشستهاي كتابسوزاني ما يك رشته از چيزهايي كه سوزانيده شده شعرهايي بود كه خود شاعران آورده و...»[12]
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - زندگي من، احمد كسروي، انتشارات بنياد، ص 37-38.
[2] - پرسش و پاسخ، احمد كسروي، انتشارات پايدار، چاپ سوم، ص 10.
[3] - سيري در انديشة سياسي كسروي، حجت الله اصيل، انتشارات اميركبير، چ اوّل، ص 49.
[4] - پرسش و پاسخ، احمد كسروي، انتشارات پايدار، چ سوّم، صص 19 ـ 12.
[5] - شيعيگري، احمد كسروي، مقدمه كتاب.
[6] - همان منبع، ص 38.
[7] - همان منبع، ص 50.
[8] - همان منبع، ص 14.
[9] - همان منبع، ص 28.
[10] - همان منبع، ص 59.
[11] - همان منبع، ص 61.
[12] - همان منبع، ص 46.
مبناي اثبات مذهب شيعه بحث علمي است يا دروغ پردازي؟
سنت پيامبر (ص) بعد از كتاب خدا از مهمترين منابعي است كه مورد پذيرش همه مذاهب و فرقهها ميباشد. اگر چه بعضي از علماي اهل سنت با ديدگاه افراطي به اين مطلب مينگرند و بدون هيچ توجهي به نقش عقل، فقط نقل را حجت ميدانند. و بعضي از آنان عقل را به عنوان اصل در اثبات مسائل ديني خود مطرح كردند بدون اينكه توجه خاصّي به نقل و سنت پيامبر (ص) داشته باشند. اما در ميان اين مذاهب مكتب شيعه راه جامع تري را انتخاب كرده و عقل و نقل را با هم در خدمت استدلالات و روش بحثي خود قرار داده است.[1] و راه اعتدال را در پيش گرفته كه استاد مطهري به اين اعتدال اشاره ميكند و ميگويد «تعقل و تفكر شيعي نه تنها با فكر حنبلي كه از اساس منكر استدلال در عقايد بود و با تفكر اشعري كه اصالت را از عقل گرفته، مخالف و مغاير است و با تفكر عقلي معتزلي هم مخالف است زيرا تفكر معتزلي هر چند عقلي است ولي جدلي است نه برهاني.»[2] پس عقل؛ آن هم از نوع برهاني بعد از نقل در مكتب شيعه از جايگاه بلندي برخوردار است تا آنجا كه از آن به عنوان حجت باطني خداوند در مقابل حجت ظاهري يعني پيامبران را ياد كنند.[3]
علماي شيعه هم باتوجه به قرآن كريم كه ميفرمايد: «اُدعُ الي سبيل ربِّكَ بالحكمةِ و الموعظةِ الحسنةِ و جادلهم بالتي هي احسن»[4] براي اثبات حقانيت خود، روش حكمت، برهان، موعظه و جدال احسن را انتخاب كردند كه هر سه روش در مقابل تهمت و زور ميباشد، چون معني حكمت يعني: گفتگو بر سبيل منازعه ميباشد.[5]
آري علماي شيعه بدون هيچ طمعي در حكومت و قدرت و بنا به وظيفة خطير امر به معروف ونهي از منكر و تنوير افكار، شروع به تاليف و تدريس و بحث و مناظره در حوزة ديني نمودند و آثاري كه از بزرگان شيعه به يادگار مانده، جز درس و بحث و تأليفات علمي چيز ديگري را اثبات نميكند. آثار علمايي مانند سيد مرتضي، شيخ مفيد، شيخ طوسي، و... همه وهمه در راستاي اثبات حقانيت معارف مستدل شيعه و در جواب به مخالفان از راه قلم و مباحثة علمي و به دو از اهانت ميباشد. كتاب «الشافي» سيد مرتضي در جواب اشكالات قاضي عبدالجبار معتزلي در امامت، كتاب تجريد العقايد خواجه نصير، كتاب شبهاي پيشاور نوري، و ايجاد نمودن دارالتقريب مذاهب توسط آيتا...العظمي برجردي در مركز علمي اهل تسنن قاهره، سياست استدلالي و منطقي شيعه در مباحثات و برخورد با مخالفان را ثابت ميكند.
اما در مقابل اين سياست علمي شيعيان، مخالفان از راه كينه و عداوت وارد شدند و هر چه از ظلم، ستم، قتل، و اهانت، در توان داشته نثار شيعيان و علماي آنها كردند. امويان و عباسيان وافرادي چون حجاج از خون هيچ عالم شيعي به راحتي نگذشته و مورخان و متكلمان قلمهايشان را آلوده به نسبتهاي ناروايي به شيعه چون زنديق، رافضي، ملحد، كردند. كه تاريخ پر از اسنادي از اين قبيل ميباشد.
ولي علماي شيعه در مقابل اين اهانتها با مسلح شدن به علوم مختلف مذهب شيعه را در برابر طوفانهاي وحشتناك روزگار نجات دادند. و در حال حاضر هم علماي شيعه عقيده دارنند كه شيوة تحميل رأي بر ديگران مخصوصاً در حوزة انديشه و دين، شيوهاي وحشيانه و به دور از منطق و انصاف و انسانيت و روش علمي است
اللهم عجل فرج وليك القائم المؤمّن
وبلاگ نداي اسلام ، مرجع پاسخ به شبهات عقائدي
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - رباني گلپايگاني ، درآمدي به علم كلام ، ص 188و 189.
[2] - استاد مطهري ، آشنايي با علوم اسلامي (كلام و عرفان)، ص54.
[3] - اصول كافي ، ج 1، كتاب عقل و جهل ، حديث12.
[4] - سورة نحل ، آيه125.
[5] - علامه طباطبائي، نفسير الميزان، ج 12، ص 374 و 371.
فضيلت تراشي وهابيان براي ابوسفيان
ابوسفيان به عنوان يكي از بزرگان قريش، بيشترين دشمني را با اسلام انجام داد. در هيچ كتاب تاريخي معتبر ذكري از شكستن بتهاي مكه توسط ابوسفيان به ميان نيامده است. بلكه اسلام او از روي اجبار و ترس شمشير بود كه هنگام نزديك شدن سپاهيان اسلام به مكه رخ داد.
ابن هشام بعد از نقل واقعة آمدن ابوسفيان همراه عباس به ميان سپاه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميگويد:
«... چون عمر بن خطاب (خليفة دوم) ابوسفيان را ديد گفت: اين ابوسفيان دشمن خداست «الحمدالله الّذي امكن منك بغير عقد و لا عهد» ...و سپس خود را به پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسانيد و گفت: اي رسول خدا اين ابوسفيان است آن را به من واگذار كنيد تا گردن او را بزنم و ...[1] »
طـبري، ابـن اثـير و يعـقوبي نيز اين واقعـه را بيان ميكنند و ميگويند كه: «... ابـوسـفيان از شـهادت و گـواهـي رسـول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ امتناع ميكردتا اينكه شمشير مرگ را بالاي سرخود ديد و د رآن صورت بود كه حاضر شد شهادتين را بر زبان جاري كند ...[2]»
ابوسفيان بعد از اينكه شهادتين را به ظاهر بر زبان جاري كرد باز در درون خود از اسلام متنفر بود و گاهي آن را جاري بر زبان ميكرد. واقدي نقل ميكند كه: ... چون اذان صبح گفتند همه سپاه اذان را تكرار كردند و ابوسفيان از اذان ايشان سخت ترسيد و گفت: اينها چه ميكنند؟ عباس گفت: نماز است ... چون ابوسفيان ديد كه مسلمانان در مورد دسترسي به آب وضوي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر يكديگر پيشي مي گيرند گفت: اي ابوالفضل (كنيه عباس) من هرگز سلطنتي اين چنيني نديدهام نه خسروان و نه پادشاهي قيصران. عباس گفت: اي واي بر تو، ايمان بياور و ...[3]»
چون ابوسفيان به ظاهر ايمان آورد عباس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خواست براي او امتيازي در نظر بگيرد و گفت: كه او امتياز را دوست دارد پس رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند كه: هركس به خانة ابوسفيان وارد شود در امان است و ...[4]»
در هيچ كدام از كتب تاريخي معتبر ذكري از شكسته شدن بتها به دست ابوسفيان به ميان نيامده است.
«... پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در حالي كه بالاي سر هبل ايستاده بودند، فرمان دادند كه تا آن را درهم شكنند و درهم شكسته شد، زبير بن عوّام به ابوسفيان بن حرب گفت: اي ابوسفيان بت هبل درهم شكسته شد و تو روز جنگ احد به آن شيفته و مغرور بودي و ميپنداشتي كه نعمت و بركت ارزاني خواهد داشت. ابوسفيان گفت: از اين مطلب دست بردار و...[5]».
رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ چون داخل كعبه شدند به بلال امر كردند كه اذان بگويد.
« ... بلال به اذان پرداخت در حالي كه ابوسفيان بن حرب و عتّاب بن اسيد و حارث بن هشام در پشت كعبه نشسته بودند. ابن اسيد گفت: خدا را شكر كه امروز پدرم زنده نيست كه اين صدا را گوش دهد، حارث هم گفت: چه بدبختي بزرگي، كاش پيش از اين مرده بودم و ... ابوسفيان نيز گفت: امّا من هيچ نميگويم چون اگر بگويم همين ريگها به محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ خبر خواهند داد، جبرئيل رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را از اين واقعه خبر داد ... [6]»
در جنگ حنين نيز وقتي در اثر شكست، مسلمانان پراكنده شدند، بعضي از قريش آنچه را داشتند آشكار ساختند يكي از آنها ابوسفيان بود كه چون چنين ديد گفت: «به خدا سوگند، شكست و گريزشان به دريا نرسيده پايان نميپذيرد و... [7]»
ابن واقدي نيز نقل ميكند كه: « ابوسفيان بن حرب هم از پي لشگر روان شد و اگر زره يا نيزه يا چيزهاي ديگري بر ميخورد جمع ميكرد و تيرها را هم در تيردان قرار ميداد و بر شتر خود مينهاد آن چنان كه بار سنگيني بر شترش جمع شد و ...[8] ».
علاوه بر اين، احاديث بسياري از نبيّ اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از طريق شيعه و اهل سنّت نقل شده است كه دلالت ميكند بر اين مطلب كه اسلام ابوسفيان واقعي نبوده است كه براي نمونه يكي از آنها نقل ميشود:
« ... از پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ روايت است كه: ابوسفيان را سوار بر شتري ديد كه معاويه آن را ميكشيد و يزيد (فرزند ديگر ابوسفيان) آن را ميراند. پس پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: لعن الله الراكب و القائد و السائق (خدا سوار و جلودار و راننده را لعنت كند ... [9]»
امّا واقدي در مغازي واقعهاي را نقل ميكند كه شايد اين واقعه باعث اين سؤال در ذهن اين پرسشگر محترم شده باشد. وي نقل ميكند كه: « بـعـد از جـنـگ طــائــف، نــمايــندگـان ثــقـيف هـمين كه ديدند مردم تسليم صلح شده و از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ترسيده و به اسلام راغب شدند ... ولي از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ خواستند كه آنها را از ويران ساختن بت لات معاف دارد. نبيّ اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: باشد من كسي را ميفرستم تا آن را ويران كند ... پـيـامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ابـوســفيان و مـغـيره بن شـعبه را كـه با آنها دوسـتي داشت براي اين كار تعيين كردند و ...[10]»
ابوسفيان و مغيره براي خراب كردن بتهاي طائف از جمله خراب كردن بت لات حركت كردند ولي باز ابوسفيان چون دچار ترديد و دو دلي بود از اجراي دستور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ خودداري كرد. واقدي نقل ميكند كه: «ابوسفيان و مغيره و همراهان براي خراب كردن لات حركت كردند. وقتي نزديك طائف رسيدند، مغيره به ابوسفيان گفت: براي اجراي دستور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به طائف برو! ابوسفيان گفت: آنها خويشان تو هستند، خودت برو! پس مغيره پيش افتاد و ابوسفيان در ذيالهرم (جاي نزديك طائف) توقف كرد و... [11]»
ابوسفيان بعد از اسلام نيز دست از نيرنگ و توطئه برنداشت و هر زمان كه فرصت ميكرد سعي در تخريب اسلام داشت و همواره در صدد اختلاف بين مسلمانان بود كه براي روشن شدن اين موضوع بايد به كتب تاريخي رجوع كرد.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . السنيره النبويّه، ابن هشام، جلد4، ص45.
2.همان منابع.
[3] - مغازي واقدي، جلد دوم، ص624ـ623.
[4] - تاريخ يعقوبي، ترجمة مرحوم آيتي، انتشارات علمي فرهنگي، جلد اول، ص418.
[5] - مغازي واقدي، جلد دوم، ص637ـ636.
[6] - السنيره النبويه، جلد4، ص56 و ... .
[7] - سيرةالنبويه، جلد4، ص86، تاريخ يعقوبي، جلد1، ص424 و... .
[8] - مغازي، محمد بن عمر واقدي، جلد سوم، ص683.
[9] - تاريخ طبري، جلد5، ص622، (در تاريخ 284) ، تاريخ ابي الفداء، جلد2 / 57، حوادث سنة 238 ه، و پيكار صفين، نصر بن مزاحم منفري، ص247، و تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص115.
[10] - مغازي، محمد بن عمر واقدي، جلدسوم، ص 736، 738 و 739.
[11] - همان.
چرا اميرالمؤمنين زبان به قدح شيعه گشود؟
پاسخ اين شبهه داراي دو قسمت ميباشد؛ ابتدا تاريخ بيان و سبب ايراد اين خطبه:
زمان ايراد اين خطبه، بعد از جنگ صفين و داستان حكميت و پيش از جنگ نهروان بوده است.[1]
معاويه در آن زمان با استفاده از تضعيف جبهه امام علي ـ عليه السّلام ـ و با انشعابي كه به وسيلة خوارج صورت گرفته بود، دست به يك سلسله شبيخونها به مناطق حكومت امام علي ـ عليه السّلام ـ زد تا روحيه مردم را تضعيف كند، از آن جمله وقتي ضحاك بن قيس فهري را با سه الي چهار هزار نفر به مرز قلمرو حكومت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرستاد و به او گفت: بر هرگروه از اعراب كه در طاعت علي هستند، گذشتي حمله نموده و آنان را غارت كن و... .[2]
بدين ترتيب ضحاك بن قيس، به سرزمينهاي تحت حكومت حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ حمله برد و غارت و كشتار به راه انداخت؛ در شرح نهجالبلاغة ابن ابي الحديد آمده است: ضحاك اموال مسلمانان را غارت مينمود و آنان را ميكشت، تا به منزل ثعلبه رسيد و بر حاجيان حمله برد و كالاهايشان را گرفت و به عمربنعيسي بن سعد ذهلي، كه برادرزادة عبدالله بن مسعود، (صحابي پيامبر(ص)) بود برخورد نمود و او را در كنار راه حاجيان در قطقطانه با گروهي از يارانش كشت.[3] بعد از اين كه اين اخبار به علي ـ عليه السّلام ـ رسيد، به منبر رفت و فرمودند: برويد و با دشمن خود جنگ كنيد و از حريم خودتان دفاع كنيد. امّا كوفيان به سستي پاسخ دادند.[4] و اين خطبه در هنگام غارت ضحاك بن قيس ايراد شد.[5] و وقتي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ از مردم كوفه نااميد شد، به نخليه رفت و حجربنعدي (يكي از ياران شجاع و وفادار خود) را فراخواند و به او پرچمي داد و چهار هزار تن را در اختيار او قرار داد و او بر ضحاك بن قيس حمله برد و او را وادار به فرار كرد.[6]
قسمت دوّم پاسخ به شبهه: آيا شبهه كننده، گمان بر آن دارد تمام مردم تحت حكومت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ يكسان بودند؟ آيا صحبتهاي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ حتماً تمام كساني را كه در كوفه و يا مناطق ديگر بودهاند را فرا ميگيرد؟! آيا ميشود مالك اشتر و حجربنعدي و محمّد بن ابوبكر را با امثال عمارة بن وليد كه در كوفه ميزيسته و اخبار عراق را پنهاني براي معاويه ميفرستاده[7]، يكي حساب كرد؟! اگر تمام افراد كوفه داراي يك رأي و يك هدف بودند، پس چگونه حكميت شكلگرفت؟ و نهروانيان چگونه به وجود آمدند؟
كساني كه مورد خطاب حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در اين خطبة واقع بودند، كساني هستند كه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در مورد آنان ميفرمايند: «فعلكم يطمع فيكم الاعداء».[8] عملكرد شما، دشمن را براي ضربه زدن به شما اميدوار ميكند. سئوال اين است كه آيا مالك اشتر و امثال او كه از دلاوران و وفاداران لشكر امام علي(ع) بودند را ميتوان گفت كه از جنگ گريزان بودند؟ آيا اين مذمت نيست به فراريان از جنگ و افراد سست ايمان، شامل تمامي افراد ميشود؟! عقل سليم چگونه قبول ميكند در حاليكه اين جمله حضرت در وصف صاحبان اين صفت باشد و ما آن را به همگان سرايت دهيم؟!!
البتّه اين سستي كه در ميان عراقيان پيدا شده بود معلول توطئهها و جنگهاي داخلي بود كه طلحه و زبير و عايشه و معاويه بر حضرت و شيعيان او تحميل كردند و موجبات تلفات و ضايعات زياد را فراهم ساختند و نيروهاي عراقيان را فرسوده ساختند. و آن شبيخونها و غارتها نيز مزيد بر علّت شد. بنابراين بهتر است كه ما علّت را محكوم كنيم و بپرسيم همانهايي كه دچار سستي شده بودند، چرا گرفتار آن وضع شدند؟ و ما اگر به قضيه، از اين زاويه نگاه كنيم، در درجة اوّل كوفيان موجب ملامت خواهند بود يا ناكثين و قاسطين؟.
نكتة آخر اينكه: شيعه واقعي كما اينكه در روايات ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز اشاره شده، كسي است كه همواره در گفتار و اعمال پيرو واقعي اهلبيت(عليهم السلام) كه تبيين كنندة احكام اللهي هستند، باشد و در حقيقت ادعاي شيعه بودن بدون عمل صالح ارزشي ندارد و افتخار شيعيان واقعي اين است كه شيعه بودن را در عمل نشان دادهاند و مصداق اين روايت شريف پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)هستند كه فرموده: «اِنّ علياً وشيعته هم الفائزون يوم القيامة».
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ترجمة دكتر محمود دامغاني، ج اوّل، ص 254، چاپ طلوع.
[2] ـ همان، ص 257.
[3] ـ همان، ص 257.
[4] ـ همان، ص 257.
[5] ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ترجمة دكتر محمود دامغاني، ج اوّل، ص 251، چاپ طلوع.
[6] ـ همان، ص 257.
[7] ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 151 و همان، ص 256.
8] ـ كساني كه به دروغ از خود تعريف ميكنند و موقع جنگ عذر ميآورند. خطبة 29، نهجالبلاغه.
شيعيان اهل سنت را ناصبي مي دانند؟
مقدمه:
براى روشن شدن جواب مقدمةً به نكاتى اشاره مى شود:
آيات:
1ـ قرآن مى فرمايد، به چيزى كه آگاهى و اطلاع نداريد، اظهار نظر نكنيد «لا تفف ما ليس لك به علم...([1])» از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل همه مسئوولند «و از آنها در مورد كارهاى كه انجام مى دهند و... سؤال مى شود».
2ـ مساله دوستى اهلبيت (ذوى القربى) و پرهيز از دشمنى آنها، مورد اتفاق فريقين مى باشد، چون هم قرآن بر اين مساله تأكيد دارد، و هم روايات خود عامه، اما قرآن مى فرمايد: «قل لا اسئلكم عليه اجراً ايد المودة فى القربى([2])» بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم (= اهل بيتم) و هر كس كار نيكى انجام دهد بر نيكى اش مى افزايم. و بعضى آيات ديگر([3]).
اما روايات:
در دو قسمت بعضى از رواياتى را كه از طريق عامه نقل شده است بيان مى كنيم.
الف: روايات محبت به اهل بيت(ع)
1ـ زمخشرى از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود: «الا و من مات على حب آل محمد مات شهيداً([4])» بيدار باشيد هر كس بر محبت آل محمد (ص) بميرد شهيد از دنيا رفته... بخشيده شده، توبه كننده مؤمن، از دنيا رفته، و ملك الموت بشارت بهشت مى دهد، و همچون عروسان وارد بهشت مى شود، و در قبر دو تا در براى او او به سمت بهشت باز مى شود و قبرش مزار ملائكه رحمت مى شود([5]).
2ـ پيامبر (ص) فرمود: «معرفة آل محمد (ص) برائة من النار، و حب آل محمد (ص) جواز على الصراط و الولاية لآل محمد (ص) امانٌ عن العذاب([6])» شناخت آل محمد رهايى از آتش جهنم، دوستى آنها گذرنامه ى رد شدن از پل صراط، و ولايت آل محمد (ص) امان نامه اى است از عذاب.
ب: روايات بغض و دشمنى با اهل بيت
1ـ پيامبر (ص) فرمود: «الا و من مات على بغض آل محمد مات كافراً» هر كسى بر بغض آل محمد (ص) بميرد كافر از دنيا رفته است، و بوى بهشت به مشامش نمى رسد([7]).
2ـ پيامبر (ص) فرمود: «علىٌ خير البشر من ابى فقد كفر» على بهترين بشر است هر كس ابا نمايد و قبول نكند كافر است([8]).
بعد از بيان مقدمه جواب قسمت اول شبهه اين است كه ناصبى دو تا معنى دارد.
1ـ معناى لغوى كه عبارت است از تعب و رنج، بزحمت انداختن، كوشش نمودن (اذا فرغت فانصب همٌّ ناصِبٌ) يعنى غم بارنج، عيش ناصب و زندگى با مشقت است([9]).
2ـ معناى اصطلاحى، به كسانى ناصبى گفته مى شود كه دشمنى با اهل بيت (ع) دارند، و يا به آنان دشنام دهد، و يا به يكى از ائمه (ع) دوازدهگانه شيعه دشمنى، و يا دشنام دهد([10])، اين اصطلاح دوم برگرفته از روايات خود اهلبيت (ع)([11]) مى باشد كه به چند روايت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم:
1ـ ابى بصير از امام صادق (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود: «مُدمِنُ الخمر كعابد و تن، و الناصب لآل محمد شرٌّ منه» شراب خوار مانند بت پرست است و دشمنى با آل محمد (ص) بدتر از شراب خوار است([12]).
2ـ از امام باقر (ع) سؤال شد كه آيا زن مؤمنه شيعه مى تواند با ناصبى ازدواج كند فرمود: «لا لانّ الناصب كافرٌ([13])» فرمود: نه، چون ناصبى كافر است.
3ـ در روايت ديگر مى خوانيم «ان الله تعالى لم يخلق خلقاً انجس من الكلب و ان الناصب لنا اهل البيت لا نجس منه([14])» براستى كه خداوند نجس تر از سگ نيافريد، دشمن اهلبيت از سگ بدتر است. از اين سه روايت بخوبى استفاده مى شود كه مراد از ناصبى دشمن اهلبيت (ع) مى باشد، ضمناً استفاده مى شود كه آنها نجسند و كافر، و زن مسلمان نمى تواند با آنها ازدواج كند.
اما قسمت دوم شبهه كه شيعيان آيا اهل سنت را ناصبى مى دانند؟
بايد گفت: خير شيعيان اهل سنت را ناصبى نمى دانند چرا كه اولا اكثريت اهل سنت (غير از ناصبى ها) محبت اهلبيت را لازم مى دانند (طبق نص قرآن و روايات خود آنها كه قبلا اشاره شد، و شافعى يكى از سران چهار مذهب عامه افتخارش اين است «ان كان رفضاً حب آل محمد فليشهد الثقلان انى رافض([15])» اگر دوستى اهلبيت نشانه رافضى بودن است، جن و انس شهادت دهند كه من رافضى «و محب اهلبيت) هستم و ثانياً خود اهل سنت دشمن و مبغض اهلبيت را كافر مى دانند كه قبلا نقل شد، آنگاه چگونه مى توان گفت آنها ناصبى مى باشند و ثالثاً ناصبى ها چنانكه گفته شد، نجس، ذبيحه آنها حرام، و ازدواج با آنها جائز نيست، اما اهل سنت را هيچ عالم شيعى چنين فتواى درباره آنها نداده است، بلكه در رساله ها تصريح به حليت ذبيحه آنها، جواز ازدواج به آنها، و... شده است و حتى همه علماى شيعه نماز بر جنازه مسلمان را واجب، و دفن و كفن ميت مسلمان را لازم مى دانند([16]).
خلاصه ى جواب قسمت اول شبهه
ناصبى يك معناى لغوى دارد. كه به معناى رنج و خستگى و كوشش و... مى باشد و يك معناى اصطلاحى دارد كه برگفته از روايات اهلبيت (ع) مى باشد و آن اينكه كسى با اهلبيت دشمنى داشته باشد يا به آنها دشنام و ناسزا بگويد.
خلاصه ى جواب قسمت دوم شبهه
به هيچ وجه عامه از نظر شيعيان ناصبى نمى باشند، چون آنها اولا اهلبيت را دوست دارند و ثانياً دشمنان آل محمد (ع) را كافر مى دانند، و ثالثاً تمام علماى ما فتوا بر جواز ازدواج با آنها، و وجوب دفن و نماز بر ميت آنها داده اند.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ اسراء/36.
[2]ـ شورى/23.
[3]ـ سباء/47 و فرقان/57.
[4]ـ محمد بن عمر زمخشرى، الكشاف (دار الكتاب العربى، 1407 هـ 1987م) ج4، ص220.
[5]ـ همان مدرك، دنبال حديث، نقل به صورت تلخيص.
[6]ـ حافظ سليمانى قندوزى، ينابيع المودة (مكتبة بصيرتى قم) ص22.
[7]ـ كشاف (پيشين) ج4، ص221.
[8]ـ علاء الدين على المتقى، الهندى، كنزل العمال فى سنن الاقوال و الافعال (مؤسسة الرسالة، بيروت، 1405 هـ 1915م) ج11، ص610.
[9]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب چاپ دوم، 1404) ص494. كلمه نصب و خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين (مؤسسة نشر اسلامى جامعه مدرسين، چاپ اول، 1414) ص807 كلمه نصب.
[10]ـ رساله توضيح المسائل مراجع عظام، بحث كفر و اقسام آن، و عروة الوثقى، سيد يزدى، ج1، بحث كفر (از بحث نجاسات) در بعضى رساله ها مساله 117 ـ بعضى 113 ـ بعضى 111.
[11]ـ بعضى از لغويين نواصب را معنى نموده، "گروهى كه با امير المؤمنين دشمنى دارد"، ظاهراً بر گرفته از روايات باشد، احمد سياح ـ فرهنگ جامع عربى فارسى (كتابفروشى اسلام، چاپ هشتم، ج4، ص270، ماده نصب.
[12]ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعه (دار احياء التراث، لبنان) ج18، ص559، ح12.
[13]ـ همان، باب 10، من ابواب ما يحرم من النكاح، حديث 15.
[14]ـ همان، ج1، ص159، ح5.
[15]ـ سلطان الواعظين، شبهاى پيشاور (دار الكتب الاسلامية، سى و هفتم، 1376) ص64.
[16]ـ رساله علميه تمام مراجع، بحث نماز بر ميت.
حديث «انا مدينه العلم و ابوبكر اساسها...»!
سؤال: آيا حديثى را كه ابن حجر در مقام مناقشه در حديث «مدينه علم» ذكر كرده است اعتبارى دارد؟
جواب: ابن حجر هيثمى مكّى در صدد مناقشه حديث برآمده و مضمون آن را در شأن ابوبكر و عمر و عثمان نيز آورده است. او از كتاب «فردوس» اين گونه نقل مى كند: «أنا مدينة العلم و ابوبكر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و علىّ بابها»;(1) «من شهر علم، و ابوبكر اساس آن، و عمر ديوارهاى آن و عثمان سقف آن و على دروازه آن است.»
در پاسخ مى گوييم:
اوّلا: هيچ كس شك در ضعف اين روايت ندارد. و حتّى خود ابن حجر با وجود آن كه اين حديث را در «صواعق المحرقة» نقل كرده ولى در كتاب «الفتاوى الحديثية» آن را تضعيف نموده است.(2)
عجولى در «كشف الخفاء» مى گويد: «ديلمى اين حديث را بدون سند و به طور مرفوع از ابن مسعود نقل كرده است».(3)
سيد محمد درويش مى گويد: «حديث "انا مدينة العلم و ابوبكر اساسها و عمر حيطانها" سزاوار نيست كه در كتب علم نوشته شود; خصوصاً از ابن حجر هيتمى...».(4)
ذهبى در ترجمه اسماعيل بن على بن مثنى استرآبادى، واعظ كذّاب مى گويد: «او هنگامى كه در دمشق مردم را موعظه مى كرد. شخصى به نزد او آمد و از او درباره حديث "انا مدينة العلم و على بابها" پرسيد؟ او گفت: اين مختصر حديث است و اصل آن اين گونه مى باشد: "أنا مدينة العلم وابوبكر اساسها وعمر حيطانها وعثمان سقفها وعلى بابها" مردم از او خواستند تا سند خود را در اين حديث ذكر كند، او گفت: بعداً مى گويم».(5)
ثانياً: اسماعيل بن على بن مثنى استرآبادى به تصريح ذهبى كذّاب است. و سمعانى در كتاب «الانساب» در شرح حال او مى گويد: «او كذّاب فرزند كذّاب است».(6)
نخشبى مى گويد: اسماعيل قصه هاى دروغين مى گفت و در صورتش سيماى پرهيزگاران نبود. بر ابى نصر سجزى در مكه وارد شدم و درباره اسماعيل از او سؤال نمودم؟ گفت: او كذّاب فرزند كذّاب است. هرگز از او حديث نوشته نمى شود و براى او كرامتى نيست.(7)
ثالثاً: مدينه به معناى شهر است و به فرض كه شهر اساس و ديوار داشته باشد ولى هرگز سقف ندارد. و لذا متن آن دلالت بر جعلى بودن آن مى كند.(8)
صديق اكبر و فاروق اعظم تويي يا علي ، وبلاگ نداي اسلام
1. صواعق المحرقه، ص 34.
2. الفتاوى الحديثية، ص 269.
3. كشف الخفاء، ج 1، ص 204; الفردوس بمأثور الخطاب، ج 1، ص 43، ص 105.
4. اسنى المطالب، ص 137، ح 391.
5. لسان الميزان، ج 1، ص 422.
6. الانساب، ترجمه اسماعلى بن على بن مثنى.
7. فتح الملك العلىّ، ص 156، به نقل از او.
8. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 379
نداى لا فتى إلّا علىّ
نداى« لا سيف إلّا ذو الفقار و لا فتى إلّا عَلىٌّ » در كجا و از چه كسى شنيده شد؟
جواب: طبرى در «تاريخ الاُ مم و الملوك»(1) از ابو رافع نقل مى كند :
در جنگ احد پس از آنكه على بن ابى طالب پرچمداران دشمن را به قتل رسانيد ، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عدّه اى از مشركان قريش را ديد و به على فرمود : بر اين دسته حمله كن .
على(عليه السلام) بر گروه آنها حمله نموده و آنها را متلاشى ساخت و عمر و بن عبدالله جمحى را كشت. سپس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)جماعتى ديگر از مشركان قريش را مدّ نظر قرار داده و به على فرمود : «بر ايشان حمله كن» . على بر گروه آنها حمله نموده و جمع آنها را پراكنده كرد و شيبة بن مالك را به هلاكت رساند. سپس جبرئيل به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) گفت:«يا رسول الله إنَّ هذا للمواساة» [اى رسول خدا!اين است معناى با جان و دل يارى نمودن] . پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إنّه منّي وأنا منه» [او از من است و من از او هستم]. جبرئيل گفت :«وأنا منكما» [من هم از شما دو نفر هستم] . ابورافع مى گويد : در اين هنگام لشكريان صدايى را شنيدند كه مى گفت:
لا سيف إلاّ ذو الفقار
ولا فتى إلاّ علي .
ابن ابى الحديد نيز اين روايت را در «شرح نهج البلاغه» ذكر كرده و مى گويد : «اين روايت مشهور است» ، و اضافه مى كند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند : «اين ، صداى جبرئيل است»(2).
علاّمه امينى مى گويد: احاديثِ گوناگون نشان مى دهند كه اين حادثه چند بار اتّفاق افتاده است ، و چنانكه گفتيم ندا دهنده در روز اُحد جبرئيل بوده است . ولى ندا دهنده در روز بدر فرشته اى است كه «رضوان» نام دارد(3).(4)
ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام
1ـ تاريخ الاُ مم و الملوك ج 2، ص 514
2 ـ شرح نهج البلاغة 1: 9; 2: 236; 3: 281 [1/29، مقدّمه; 13/293، خطبه 238; 14/251].
3 ـ مراجعه شود: كفاية الطالب: 144 [277 ـ 280، باب 69]; والرياض النضرة 2: 190 [3/137].
4ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 158.