معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501552
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شبهاتى در مورد ازدواج موقت

گاهى مى گويند: چه تفاوتى ميان «ازدواج موقت» و «فحشاء» وجود دارد؟ هر دو «خودفروشى» در برابر پرداختن مبلغى محسوب مى شوند و در حقيقت اين نوع ازدواج نقابى است بر چهره فحشاء و آلودگى هاى جنسى! تنها تفاوت آن دو، در ذكر دو جمله ساده، يعنى اجراى صيغه است.

پاسخ:

آنها كه چنين مى گويند، گويا اصلاً از مفهوم ازدواج موقت آگاهى ندارند; زيرا ازدواج موقت تنها با گفتن دو جمله تمام نمى شود، بلكه مقرراتى همانند ازدواج دائم دارد، يعنى چنان زنى در تمام مدت ازدواج موقت، منحصراً در اختيار اين مرد بايد باشد، و به هنگامى كه مدت پايان يافت بايد عده نگاه دارد، يعنى حد اقل چهل و پنج روز بايد از اقدام به هر گونه ازدواج با شخص ديگرى خوددارى كند، تا اگر از مرد اول باردار شده وضع او روشن گردد، حتى اگر با وسائل جلوگيرى اقدام به جلوگيرى از انعقاد نطفه كرده، باز هم رعايت اين مدت واجب است.

و اگر از او صاحب فرزندى شد بايد همانند فرزند ازدواج دائم مورد حمايت قرار گيرد و تمام احكام فرزند بر او جارى خواهد شد.

در حالى كه در فحشاء هيچ يك از اين شرائط و قيود وجود ندارد. آيا اين دو را با يكديگر هرگز مى توان مقايسه نمود؟

البته ازدواج موقت، از نظر مسأله ارث (در ميان زن و شوهر) و نفقه و پاره اى از احكام ديگر تفاوت هائى با ازدواج دائم دارد، ولى اين تفاوت ها هرگز آن را در رديف فحشاء قرار نخواهد داد، و در هر حال شكلى از ازدواج است با مقررات ازدواج.

ب ـ «ازدواج موقت» سبب مى شود بعضى از افراد هوسباز از اين قانون سوء استفاده كرده و هر نوع فحشاء را در پشت اين پرده انجام دهند، تا آنجا كه افراد محترم، هرگز تن به ازدواج موقت نمى دهند، و زنان با شخصيت از آن ابا دارند.

پاسخ:

سوء استفاده از كدام قانون در دنيا نشده است؟ آيا بايد جلو يك قانون فطرى و ضرورت اجتماعى را به خاطر سوء استفاده گرفت؟

يا جلو سوء استفاده كنندگان را؟!

اگر فرضاً عده اى از زيارت خانه خدا سوء استفاده كردند و در اين سفر اقدام به فروش مواد مخدر كردند، آيا بايد جلو مردم را از شركت در اين كنگره عظيم اسلامى بگيريم؟ يا جلو سوء استفاده كنندگان را؟!

و اگر ملاحظه مى كنيم: امروز افراد محترم استفاده از اين قانون اسلامى را كراهت دارند، عيب قانون نيست، عيب عمل كنندگان به قانون، و يا صحيح تر، سوء استفاده كنندگان از آن است.

اگر در جامعه امروز، هم ازدواج موقت به صورت سالم در آيد و حكومت اسلامى تحت ضوابط و مقررات خاص، اين موضوع را به طور صحيح پياده كند، هم جلو سوء استفاده ها گرفته خواهد شد و هم افراد محترم (به هنگام ضرورت هاى اجتماعى) از آن كراهت نخواهند داشت.

ج ـ مى گويند: ازدواج موقت سبب مى شود افراد بى سرپرست همچون فرزندان نامشروع تحويل به جامعه داده شود!

پاسخ:

از آنچه گفتيم، جواب اين ايراد كاملاً روشن شد; زيرا فرزندان نامشروع از نظر قانونى نه وابسته به پدرند و نه مادر، در حالى كه فرزندان ازدواج موقت كمترين و كوچك ترين تفاوتى با فرزندان ازدواج دائم، حتى در ميراث و ساير حقوق اجتماعى ندارند.

گويا عدم توجه به اين حقيقت، سرچشمه اشكال فوق شده است.(1)

 

 1-تفسير نمونه، جلد 3، صفحه 435.

يکشنبه 27 6 1390 19:3

ازدواج موقّت از نظر صحابه و تابعين

علاّمه امينى(رحمه الله) در الغدير(1) 20 نفر از اصحاب و تابعان را نام برده است كه ازدواج موقّت را حلال مى دانسته اند. اسامى برخى از اصحاب به اين شرح است:

1 ـ جابر بن عبدالله(2) .

2 ـ عبدالله بن مسعود . آلوسى در تفسير خود(3) حديث قرائت ابن مسعود درباره آيه : «فما استمتعتم به منهنّ إلى أجل» را يادآور شده است، و ابن حزم در «المحلّى»(4) و زرقانى در «شرح الموطّأ»(5) ، ابن مسعود را از قائلين به حلّيّت شمرده اند .

و حافظان حديث نيز از او نقل كرده اند : «ما هنگامى كه با پيامبر در جنگى شركت مى كرديم زنان با ما نبودند به همين خاطر به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) عرض كرديم كه آيا اجازه مى دهيد ما خود را خواجه كنيم؟ حضرت ما را از اين كار نهى فرمود ، ولى به ما اجازه داد حتّى با يك دست لباس (و قرار دادن آن به عنوان مهريّه) ، ازدواج [موقّت] كنيم. آنگاه فرمود : (لاَتُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ)(6) .

آنگاه جصّاص پس از يادآورى اين روايت مى گويد :

اين آيه : (لاَتُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ)(7) [ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نكنيد!] ، از آياتى است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هنگام اعلان مباح بودن ازدواج موقّت آن را تلاوت فرمود .

3 ـ عبدالله بن عمر(8) .(9)

 پي نوشتها:

1 ـ [مراجعه شود: الغدير 6/311 ـ 314] .

2 ـ مراجعه شود: عمدة القاري ، عينى 8 : 310 [17/246] ; صحيح مسلم 1 : 395 [3/194 ، ح 17 ، كتاب النكاح] .

3 ـ تفسير آلوسى 5 : 5 .

4 ـ المحلّى [9/519 ، مسأله 1854] .

5 ـ شرح زرقانى بر موطّأ مالك [3/154 ، ح 1178 ، كتاب النكاح] .

6 ـ صحيح بخارى 8 : 7 [5/1953 ، ح 4787] كتاب النكاح ; صحيح مسلم 1 : 354 [3/192 ، ح 11 ، كتاب النكاح] ; الدرّ المنثور 2 : 307 [3/140] به نقل از نُه نفر از أئمّه و حفّاظ .

7 ـ مائده : 87 .

8 ـ مراجعه شود: مسند احمد 2 : 95 [2/225 ، ح 5661] .

9 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 550.

 

شنبه 26 6 1390 12:59

مشروعيت تبرّك

تبرّك در لغت، مشتق از «بركت» به معناى افزونى در نعمت است.

امّا در اصطلاح آن است كه موحّدان، از رهگذر تبرّك به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و بندگان صالح خدا و تبرك به آثار باقى مانده از آنان، درخواست افاضه نعمت و افزايش بركت كنند. معناى اين آن نيست كه تبرك جوينده، راه ها و اسباب طبيعى را براى رسيدن به خواسته هايش به روى خود ببندد، بلكه در همان حال كه به علل و اسباب طبيعى تكيه مى كند، راه تبرك را در برابر خود باز مى گذارد، تا از اين طريق، به فيض الهى كه از اين مجرا نازل مى شود، افزون بر آنچه از راه اسباب طبيعى مى رسد، دست يابد.

مسلم است كه ميان آثار پيامبران و صالحان و خيراتى كه انسان از اين راه به دست مى آورد رابطه مادى وجود ندارد، ليكن همانگونه كه گفته شد فيض هاى الهى بربندگان گاهى از غير مجراى طبيعى افاضه مى شود، آنجا كه اراده الهى بر اين باشد كه حاجت هاى يك انسان مؤمن را از راه تبرّك به پيامبر يا آثار بازمانده از او برآورده سازد. آيات قرآن كريم و روايات فراوانى بر اين حقيقت تأكيد دارد. افزون بر اينكه هيچ مانع عقلى نيست كه آثار پيامبر و صالحان در اجابت خواسته هاى انسان اثر گذار باشد. اينك برخى از آياتى كه در اين زمينه است:

1. پيراهن يوسف(عليه السلام) و بينايى يعقوب(عليه السلام)

يعقوب پيامبر، مدتى طولانى در رنج هجران فرزند عزيزش يوسف(عليه السلام) بود و در آن مدّت آنقدر گريست كه به تعبير قرآن كريم، چشمانش سفيد (و نابينا) شد: (وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ)(1).

اراده الهى بر آن شد كه به واسطه پيراهن فرزندش يوسف، بينايى يعقوب را به او برگرداند. خداوند از زبان يوسف(عليه السلام) چنين نقل مى فرمايد:

(اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً)(2)

«اين پيراهن مرا ببريد و به صورت پدرم بيندازيد، بينا مى شود.»

شكى نيست كه پيراهن يوسف، از جهت موّاد و شكل، با پيراهن هاى ديگر فرقى ندارد، ولى خواست خدا آن بود كه فيض الهى از اين راه به بنده اش يعقوب برسد. قرآن با صراحت اين حقيقت را چنين بيان مى كند:

(فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً)(3)

«چون مژده دهنده آمد، آن پيراهن را به صورت او افكند، پس او بينا شد.»

2. تابوت سكينه بنى اسرائيل

حضرت موسى(عليه السلام) در اواخر عمر شريفش، الواح مقدّس را كه در بردارنده شريعت او بود، همچنين زره، سلاح و آثار ديگرش را در صندوقى گذاشت و صندوق را به وصىّ خود «يوشع بن نون» سپرد. از همين جا آن صندوق نزد بنى اسرائيل اهميت ويژه اى يافت. در جنگ هايى كه ميان آنان و دشمنانشان پيش مى آمد، آن صندوق را به عنوان تبرك با خود مى بردند و به سبب آن از خداوند نصرت مى طلبيدند و تا وقتى كه آن صندوق ميان آنان بود، با عزّت مى زيستند. امّا وقتى كه در دين سست شدند و تأثير عامل بازدارنده اخلاقى در ميان ايشان كم شد، دشمنانشان توانستند آنان را شكست دهند و آن صندوق مقدس را هم به غارت ببرند.

چون خداى سبحان پس از مدتى طالوت را به عنوان پادشاه و فرمانده بنى اسرائيل برگزيد، پيامبرشان به ايشان گفت: نشانه صدق او و اينكه طالوت از سوى خداوند به فرماندهى تعيين شده است، آن است كه صندوق را نزد شما مى آورد. قرآن در اشاره به اين داستان مى فرمايد:

(وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)(4)

«پيامبرشان به آنان گفت: نشانه فرمانروايى او آنست كه تابوت را براى شما مى آورد، در آن مايه آرامشى از سوى خداست و بازمانده اى از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون برجا گذاشته اند. آن صندوق را فرشتگان حمل مى كنند. به يقين در اين موضوع، نشانه اى است، اگر اهل ايمان باشيد.»

دقت در آيه مى رساند كه قرآن كريم، از زبان پيامبر نقل مى كند كه بنى اسرائيل به آن صندوق تبرك مى جستند و آن قدر ارزش و شرافت داشته كه فرشتگان آن را حمل مى كردند. اينك مى پرسيم: اگر اين كار، با اصول توحيد، ناسازگار است، چگونه آن پيامبر، اين خبر را به صورت يك مژده به آنان نقل مى كند؟

به اين دو آيه بسنده مى كنيم. دقت در اين آيات ما را از يك اصل علمى و قرآنى روشن آگاه مى كند و آن اينكه گاهى خواست الهى بر اين مى شود كه نعمت ها، مواهب مادى و معنوى را از خلال اسباب و عوامل طبيعى به بشر افاضه كند، بدون آنكه ميان امور مادى و معنوى تفاوتى باشد، مثل آنكه اراده الهى تعلّق گرفته تا بشر را از راه اسباب طبيعى هدايت كند، از اين رو پيامبران را به عنوان بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاده است. ولى در همان حال، گاهى نيز اراده خدا بر اين تعلّق مى گيرد كه فيض خويش را از راه ها و اسباب غيرطبيعى جارى سازد. تبرّك يكى از آن راه هاى غيرطبيعى است كه انسان به آن روى مى آورد تا فيض الهى و نعمت پروردگار را به دست آورد.

براساس همين روش، مسلمانان به آثار پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) و به موى شريف او و به قطرات آب وضوى آن حضرت و به جامه و ظرف و لمس بدن مطهّرش تبرك مى جستندكه نمونه هاى آن در روايت ها آمده است. پس تبرّك، سنتى شد كه صحابه به آن عمل مى كردند و تابعان و صالحان بعدى نيز از آنان پيروى كردند.(5)

 1 . يوسف: 84.

2 . يوسف: 93.

3 . همان: 96.

4 . بقره: 248.

5. سيماى عقايد شيعه،ص 108.

شنبه 26 6 1390 12:58

مشروعيت ازدواج موقّت

يكى ديگر از مواردى كه شيعيان رابه بدعت گزارى متهم مى كند بحث ازدواج موقت است در حاليكه ازدواج موقت از احكام شرعى است و ريشه در كتاب وسنت دارد توضيح مطلب اينكه : فقه شيعه به پيروى از قرآن و سنت، دو گونه ازدواج را صحيح مى داند: ازدواج دائم (كه بى نياز از توضيح است) و ازدواج موقت يا متعه، به اين صورت كه مرد و زن پيوند زناشويى را براى مدّت معيّنى منعقد مى سازند، به شرط آنكه مانع شرعى از جهت نسب يا رضاع براى ازدواج وجود نداشته باشد، پس از آنكه مبلغى را به عنوان مهريه تعيين مى كنند و پس از گذشتن آن مدّت تعيين شده، بدون اجراى طلاق، از هم جدا مى شوند. اگر از اين ازدواج موقّت فرزندى به دنيا بيايد، فرزند شرعى آن دو است و از آنان ارث مى برد. زن هم پس از سپرى شدن مدت، بايد عدّه شرعى نگه دارد و اگر باردار است، بايد تا تولد فرزند عدّه نگه دارد و تا همسر موقّت آن مرد است يا در حال عدّه به سر مى برد، حق ازدواج با ديگرى ندارد.

ازدواج موقّت، در ماهيت و بيشتر احكام مثل ازدواج دائم است، تنها دو تفاوت دارد: يكى مدت دار بودن ازدواج موقت، ديگرى واجب نبودن نفقه در اين ازدواج. از اين دو تفاوت آشكار كه بگذريم، تفاوت هاى جزئى ديگرى هم وجود دارد كه چندان مهم نيست.

از آن جا كه اسلام، دينى جامع و آخرين دين آسمانى است، اين طرح را براى حلّ مشكل جنسى تجويز كرده است. جوانى كه مشغول درس يا كار در خارج از كشور است و نمى تواند ازدواج دائم كند، چه كند؟ و وظيفه اش چيست؟ جوان سه گزينه در مقابل خود دارد:

الف. سركوبى غريزه جنسى و محروم ساختن خود از لذّت جنسى.

ب. رابطه نامشروع با زنان فاسد يا آلوده به بيمارى ها.

ج. استفاده از راه حل ازدواج موقت با زنى پاك با شرايطى خاص، بدون تحمّل بار نفقه و مشكلات ازدواج دائمى.

راه چهارمى وجود ندارد كه جوان ياد شده از آن استفاده كند. البته اين به اين معنى نيست كه ازدواج موقت مخصوص چنين شرايطى است، ولى مى توان با ملاحظه اين موارد به حكمت تشريع اين شيوه از ازدواج پى برد.

در ضمن بايد توجه داشت كه فقهاى اسلام نوع ديگرى از ازدواج دائم را تأييد كرده اند كه در حقيقت همان ازدواج موقت است و آن اين كه مردى با زنى ازدواج دائمى كند، اما هر دو يا يكى از آن دو اعلام كنند كه پس از مدتى با طلاق از هم جدا شوند. اين نوع ازدواج، بسيار شبيه ازدواج موقت است و هر چند نامشان متفاوت است، ولى ماهيتى يكسان دارند.

قرآن و سنت نبوى ازدواج موقت و متعه را مشروع مى دانند. قرآن كريم مى فرمايد:

(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً)(1);

«زنانى را كه متعه مى كنيد، واجب است مَهر آنان را بپردازيد.»

بيشتر مفسّرين اين آيه را مربوط به ازدواج موقت مى دانند، اساساً ترديدى در مشروعيت اين ازدواج از ديد اسلام نيست، اگر هم اختلافى باشد، در اين است كه آيا چنين ازدواجى نسخ شده يا بر مشروعيت باقى است؟

روايات شيعه و اهل سنت حكايت از عدم نسخ آن دارد و در زمان خليفه دوم جلوى عمل به اين حكم گرفته شد. شايسته است ياد شود كه سخن خليفه در اين مورد، نشان مى دهد كه اين گونه ازدواج در زمان پيامبر اكرم9 جايز و رايج بوده و جلوگيرى از آن تنها نظر شخصى او بوده است، چرا كه او گفته است:

«اى مردم! سه چيز در زمان پيامبر خدا بود كه من از آنها نهى مى كنم و تحريم مى كنم و هر كه انجام دهد كيفر مى دهم: يكى متعه زنان، يكى متعه حج، يكى هم گفتنِ حىّ على خير العمل ».(2)

شگفت است كه نهى خليفه از كار اول و سوم تا كنون باقى است، ولى متعه حج را همه مسلمانان برخلاف رأى خليفه عمل مى كنند (مقصود از متعه حج آن است كه حاجى پس از انجام دادن اعمال عمره حج، از احرام در مى آيد و همه محرّمات احرام بر او حلال مى شود. در حالى كه عمر از آن نهى كرده بود و دستور داده بود كه حاجى از احرام در نيايد و در همان حالت بماند تا هنگام حج برسد).

دليل روشن بر اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) جلوى متعه را نگرفته است، روايت بخارى از عمران بن حصين است كه گويد: آيه متعه در قرآن نازل شد، ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل مى كرديم و آيه اى هم نازل نشد كه آن را تحريم كند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) هم تا زنده بود از آن نهى نكرد و كسى به نظر خودش چيزى كه مى خواسته گفته است (مقصودش تحريم متعه از سوى خليفه دوم است).(3)(4)

 پي نوشتها:

1 . نساء: 24.

2 . شرح تجريد، قوشجى، بحث امامت، ص 464 و منابع ديگر.

3 . صحيح بخارى: ج6، ص37 در تفسير آيه 196 سوره بقره.

4. سيماى عقايد شيعه،ص 282.

X