معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501538
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

روايت بيهقي در مورد رضايت صديقه  كبري از شيخين !

بيهقى از شعبي نقل كرده‌ است كه  گفت: لما مرضت فاطمة أتاها أبو بكر الصديق فأستئذن عليها؛ فقال علي: يا فاطمة، هذا أبو بكر يستئذن عليك؛ فقالت: أتحب أن أأذن؟ قال: نعم، فأذنت له فدخل عليها يترضاها، و قال: والله ما تركت الدار والمال والأهل والعشيرة إلا لإبتغاء مرضاة الله و مرضاة رسوله و مرضاتكم أهل البيت؛ ثم ترضاها حتي رضيت.(1)

 هنگامى كه فاطمه بيمار شد ابوبكر براى كسب رضايت نزد وى آمد و اجازه خواست تا او را ملاقات كند، علي به فاطمه فرمود: ابوبكر براى ملاقات اجازه مى‌خواهد؛ فاطمه فرمود: آيا شما دوست داريد كه اجازه دهم ؟ علي فرمود: آري، پس فاطمه اجازه داد، ابوبكر وارد شد در حالي كه جوياى كسب رضايت فاطمه بود، ابوبكر گفت: به خدا سوگند خانه و زندگى و مال و ثروتم و خويشانم را ترك نكردم؛ مگر براى به دست آوردن رضايت و خشنودي خدا و رسول و شما خاندان پيغمبر؛ سپس رضايت فاطمه را طلبيدپس فاطمه از وى راضى شد.

در پاسخ مى‌گوييم: اولاً: سند روايت مرسل است؛ چرا كه شعبى ازجمله تابعين شمرده شده و خود شاهد ماجرا نبوده است .

ثانياً: اين روايت در برابر روايات صحيحي كه از طرق مختلف در منابع صحيح اهل سنت نقل شده و گوياي عدم رضايت صديقه كبري (عليها السلام) از شيخين تا آخر عمر مي باشد، چه ارزشي دارد؟! روايتي كه اثري از آن در هيچ يك از اصول حديث و كتب صحيحه نيست. بنابراين در مقام تعارض با آن روايت صحيح تاب مقاومت ندارد و ساختگي بودن آن به خوبي آشكار مي شود.

ثالثاً: اگر فرض كنيم روايات مرسلي كه شخص تابعى نقل مي كند مورد قبول باشد، باز هم نمى‌توان روايت شعبى را پذيرفت؛ زيرا شعبى از دشمنان اميرمؤمنان عليه السلام و ناصبى بوده است؛ چنانچه بلاذرى و ابوحامد غزالى به نقل از خود شعبى مى‌نويسند: قدمنا على الحجاج في البصرة، و قدم عليه قراء من المدينة من أبناء المهاجرين و الأنصار، فيهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضي الله عنه... وجعل الحجاج يذاكرهم و يسألهم إذ ذكر علي بن أبي طالب فنال منه و نلنا مقاربة له و فرقاً منه و من شره.(2)

در شهر بصره همراه عده‌اى بر حَجّاج وارد شديم، گروهى از قاريان مدينه از فرزندان مهاجر و انصار كه ابوسلمه بن عبد الرحمن بن عوف نيز در جمع آنان بود، حضور داشتند. حجاج در حالي كه با آنان مشغول گفتگو بود يادى از علي بن ابيطالب كرد و از او بدگويى نمود و ما نيز به خاطر رضايت حجاج و در امان ماندن از شرّ او از علي بدگويى كرديم ....

آيا روايت يك ناصبى مى‌تواند براى ما حجت باشد !؟.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. البيهقي، احمد بن الحسين (متوفاي 458هـ) دلائل النبوة، ج 7،‌ ص 281؛

البيهقي، احمد بن الحسين (متوفاي 458هـ) الاعتقاد والهداية إلى سبيل الرشاد على مذهب السلف وأصحاب الحديث، ج 1،‌ ص 354، تحقيق: أحمد عصام الكاتب، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1401هـ.

2. البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 4، ص 315؛

الغزالي، محمد بن محمد أبو حامد (متوفاي505هـ)، إحياء علوم الدين، ج 2، ص 346، ناشر: دار االمعرفة – بيروت.

 
 

دسته ها :
پنج شنبه 29 12 1392 14:0

چگونگي تشكيل سپاه اسامه

روز دوشنبه چهار روز مانده به پايان ماه صفرسال يازدهم هجرت، پيامبر اكرم (ص) دستور داد مسلمانان براي جنگ با روم آماده شوند، چون صبح شد، پيامبر (ص) اسامه را طلبيد و به او فرمود: «به سوي جايگاه كشته شدن پدرت حركت كن، و بدان كه من تو را فرمانده اين لشگر نمودم، پس بامدادان بر اهل «اُبني»(1) بتاز... اگر خداوند تو را ياري نمود و به پيروزي دست يافتي توقف خود را در ميان آنان كوتاه كن، و با خود راهنماياني همراه كن، و جاسوساني را پيش روي خود قرار ده.»

روز چهار شنبه كه شد، تب و سردردي عارض پيامبر(ص) گرديد.

پيامبر در صبحگاهان روز پنج شنبه پرچمي به فرماندهي اسامه برافراشت، و آن را بدست «بريدة بن الحصيب الاسمي» سپرد، و «جرف»(2) را پايگاه لشگر معين نمود. وهيچكس از چهره هاي سرشناس مهاجرين وانصار نماند، مگر آن كه به اين سپاه ملحق گرديد.از جمله «ابوبكر» و «عمر بن خطاب» و «ابو عبيدة بن الجراح» و «سعد بن ابي وقاص»، و «سعيد بن زيد»، و «قتادة بن نعمان» و «سلمة بن اسلم بن حريش»، جزء آن لشگر بودند. و پيامبر(ص) به اسامه فرمود: «به نام خدا و در راه خدا به سوي جنگ بشتاب، و با منكرين خدا نبرد كن. عده اي ناراحت شده و اظهار داشتند: «جواني فرمانده و رئيس پيشگامان مهاجرين مي شود؟» اين خبر به پيامبر(ص) رسيد. حضرت خشمگين شده و در حالي كه بر اثر سر درد دستمالي به سر بسته و قطيفه اي بدوش انداخته بود، وارد مسجد شد و پس از حمد خداوند فرمود: «اين چه سخني است كه از بعضي از شما در مورد فرماندهي اسامة به من رسيده است؟ شما اگر امروز درباره فرماندهي اسامة اظهار نگراني مي كنيد، درباره فرماندهي پدر او نيز همين گونه نگران بوديد، به خدا سوگند او شايسته فرماندهي بود و فرزندش نيز پس از او شايسته فرماندهي است... و او محبوب ترين افراد نزد من است  با او به نيكي رفتار كنيد زيرا او از بهترين افراد شماست.

پيامبر (ص) پس از ايراد اين سخنان رهسپار منزل گرديد و مسلماناني كه قرار بود با اسامة حركت كنند، گروه گروه با پيامبر(ص) وداع كرده و در پايگاه جرف به اسامة پيوستند.

و اين درحالي بود كه بيماري پيامبر(ص) رو به شدت مي­گذاشت و حضرت مرتب مي فرمود: لشگر اسامة ماموريت خودرا انجام دهد(3) ،(4)

منابع :

 1 .اُبني به ضم همزه و سكون باء وفتح نون: جايگاهي است در شام، و ناحيه اي است در (بلقا) بين عسقلان و رمله در نزديكي موته جايي كه زيد بن حارثه و عبدالله بن رو احة و جعفربن ابي طالب شهيد شدند.

2.(جرف)محلي است در سه مايلي مدينه، در راه شام.

3. كامل ابن اثير، ج 2، ص 317.

4. علي محدث (بندر ريگي) سياهترين هفته تاريخ .

پنج شنبه 29 12 1392 13:0

شعر ابن داغر حلّى پيرامون مصائب صديقه كبرى(عليها السلام)

1 ـ عضَدَ النبيَّ الهاشمىَّ بسيفِهِ                          حتّى تقطّعَ في الوغى أعضادُها

2 ـ وأخاهُ دونهمُ وسدَّ دُوينَه                                              أبوابَهمْ فتّاحُها سدّادُها

3 ـ وحباه في يومِ الغديرِ ولايةً                                     عام الوداع وكلُّهم أشهادُها

4 ـ فغدا به يومَ الغدير مفضّلاً                                            بركاتُه ما تنتهي أعدادُها

5 ـ قبلت وصيّة أحمد وبصدرها                                       تخفى لآل محمّد أحقادُها

6 ـ حتّى إذا مات النبيُّ فأظهرت                                   أضغانها في ظلمِها أجنادُها

7 ـ منعوا خلافةَ ربِّها ووليِّها                                         ببصائر عميت وضلَّ رشادُها

8 ـ واعصوصبوا في منعِ فاطمَ حقَّها                        فقضتْ وقد شاب الحياةَ نكادُها

9 ـ وتوفّيت غصصاً وبعد وفاتِها                                    قُتلَ الحسينُ وذُبِّحت أولادُها

 [ 1 ـ با شمشير خود پيامبر هاشمى را يارى كرد تا در جنگ بازوانش پاره پاره شد. 2

 ـ و تنها او را به برادرى خود برگزيد و جز درِ خانه او درهاى ديگر را كه به مسجد باز مى شد بست.

 3 ـ و در سال حجّة الوداع در روز غدير; ولايت را به او ارزانى داشت و همه آنها حاضر بودند.

 4 ـ و روز غدير بركات او به اندازه اى زياد گرديد كه قابل شمارش نمى باشد.

5 ـ به ظاهر سفارش پيامبر را پذيرفتند ، ولى كينه خود نسبت به آل محمّد را در سينه پنهان كردند.

 6 ـ هنگامى كه پيامبر از دنيا رفت پس حقد و كينه هايشان را در ظلم و ستمشان آشكار ساختند .

7 ـ به سبب بى بصيرتى و كج روى ها جلوى خلافت صاحب خلافت و ولىّ آن را سدّ كردند.

 8 ـ ودسته دسته گرد آمدند تا فاطمه(عليها السلام) را از حقّش محروم ساختند و او كه زندگى برايش تيره وتار شده بود از دنيا رفت . 9 ـ فاطمه(عليها السلام) با آه واندوه جان به جان آفرين تسليم كرد و پس از وفاتِ او حسين كشته شده و فرزندانش ذبح شدند] .(1)

  1 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 590.

دسته ها : فاطميه
پنج شنبه 29 12 1392 10:0

فاطمه(عليها السلام) و ردّ عذر خواهي شيخين

ابن قتيبه در الامامة و السياسة مي نويسد : هنگامى كه آن‌ دو (ابوبكر و عمر ) عذرخواهى كردند، حضرت فاطمه (عليها السلام)  عذر خواهي آنان را نپذيرفت؛ بلكه از آن‌ها اين چنين اعتراف گرفت:« نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول «رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي فمن أحب فاطمة ابنتي فقد أحبني و من أ رضى فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني »

شمارا به خدا سوگند مى‌دهم آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد كه فرمود: خشنودى فاطمه خشنودى من، و ناراحتى او ناراحتى من است. هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام كند مرا دوست داشته و احترام كرده است و هر كس فاطمه را خشنود نمايد مرا خشنود كرده است و هر كس فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است؟!

ابوبكر و عمر هر دو اعتراف كرده و گفتند: نعم، سمعناه من رسول الله صلى الله عليه و سلم. «آرى ما از رسول خدا اينگونه شنيديم».

سپس صديقه طاهره فرمود:

فإنّي أُشهد اللهَ و ملائِكَتَه أنَّكُما أسخطتُماني و ما أرضَيْتُماني  وَ لئِنْ لَقيتُ النَّبيَ لأشْكونَّكُما إليْه.  «پس من خدا و فرشتگان را شاهد مى‌گيرم كه شما دو نفر مرا اذيت و ناراحت كرده‌ايد و رضايت مرا بدست نياورده ايد و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.»

ابوبكر گفت: من از خشم او (پيامبر) و خشم تو اي فاطمه به خدا پناه مي برم! سپس حضرت فرمود: والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها.(1)«به خدا قسم پس از هر نماز بر تو نفرين خواهم كرد».

با اين حال چگونه مى‌توان باور كرد كه صديقه شهيده سلام الله عليها از آن دو راضى شده باشد؟!

از اين كلام واضح و صريح فاطمه (سلام الله عليها) كه بگذريم ماجراي وصيت فاطمه عليها السلام به دفن شبانه و اجراي اين وصيت توسط علي عليه السلام؛ شاهد گويايي بر اين مطلب است كه حضرت با نارضايتي از شيخين از دنيا رفتند به حدي كه حاضر نشدند آن دو نفر در تشييع ايشان شركت كنند و بر جنازه اش نماز بخوانند .

بخارى مى‌نويسد: وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلى الله عليه و سلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا و لم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عليها (2)«فاطمه پس از رسول خدا شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند».

ابن قتيبه دينورى در مى‌نويسد: وقد طالبت فاطمة رضي الله عنها أبا بكر رضي الله عنه بميراث أبيها رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما لم يعطها إياه حلفت أن لا تكلمه أبدا و أوصيت أن تدفن ليلا لئلا يحضرها فدفنت ليل(3)

فاطمه از ابوبكر ميراث پدرش رسول خدا را درخواست نمود و چون ابوبكر سرپيچى كرد سوگند ياد كرد كه ديگر با وى سخن نگويد و وصيت كرد شبانه او را دفن كنند تا ابوبكر در تشييعش شركت نكند، پس آن حضرت شبانه دفن شد.

و عبد الرزاق صنعانى مى‌نويسد: عن ابن جريج و عمرو بن دينار، أن حسن بن محمد، أخبره: أن فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم دفنت بالليل؛ قال: فر بها عليّ من ابي بكر ان يصلي عليها؛ كان بينمها شيء. «از حسن بن محمد نقل است كه گفت: فاطمه دختر پيامبر شب دفن شد تا ابوبكر بر پيكرش نماز نخواند؛ زيرا كدورتى بين آن دو وجود داشت».

و در ادامه نيز مى‌گويد: عن ابن عيينة، عن عمرو بن دينار، عن حسن بن محمد، مثله؛ الا أنه قال: اوصته بذلك. (4)

از حسن بن محمد نيز همانند روايت پيشين نقل شده است؛ الا اين كه در اين روايت گفته شده: فاطمه بر دفن شبانه وصيت كرد.

با اين تفاصيل چه دليلي بر پذيرش عذر خواهي آندو از جانب فاطمه زهرا سلام الله عليها باقي مي ماند ؟! و چگونه ميتوان اين گفتار و رفتار صريح و واضح را توجيه كرد ؟!

  ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 1. الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1،‌ ص 17، باب كيف كانت بيعة علي رضي الله عنه، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

2. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

 3. الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج 1،‌ ص 300، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل، بيروت، 1393، 1972.

 4. الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 3،‌ ص 521، ح 6554 و ح 6555، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

پنج شنبه 29 12 1392 9:0

فاطمه ركن علي است!

رسول خدا (ص) درباره جايگاه حضرت زهرا نسبت به علي(ع) چه مي فرمايد؟

جواب: جابر بن عبداللَّه چنين روايت مى‏كندكه پيامبر اكرم(ص) به على(ع) فرمود:

«سلام عليك يا ابا الريحانتين، اوصيك بريحانتى من الدنيا من قبل ان ينهد ركناك، و اللَّه خليفتى عليك. فلما مات النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم قال (علىٌّ): هذا احد الركنين الذين قال رسول‏اللَّه. فلما ماتت فاطمة قال: هذا الركن الثانى الذى قال رسول‏اللَّه»[1]

«سلام بر تو، اى پدر دو گل خوشبوي من، يا على! محافظت آن دو را به تو سفارش مى‏كنم قبل از آنكه هر دو ركن تو از بين برود، تو را به خدا مى‏سپارم كه او نگهدارنده‏ى توست.

(جابر بن عبداللَّه روايت را چنين ادامه مى‏دهد): پس از رحلت پيامبر اكرم، اميرالمؤمنين(ع) فرمود: اين بود يكى از دو ركني كه رسول خدا مى‏ فرمود (و اينك فروريخت)؛ و هنگامى كه فاطمه سلام‏ اللَّه‏ عليها چشم از جهان فروبست، على(ع) فرمود: اين بود همان ركن دومى كه رسول خدا فرمود و امروز از دست دادم».

اين حديث را عده‏اى از علما در كتابهاي خود نقل كرده‏اند: ابونعيم در حلية الاولياء، ابن‏عساكر در تاريخ شام، محب‏الدين طبرى در رياض و ذخائر، احمد بن حنبل (امام حنابله)، گنجى شافعى در كفايه، سبط بن جوزى در تذكره، سيوطى در جامع كبير و جمعى ديگر از دانشمندان و محققين (در كتابهاي خود اين حديث را متذكر شده اند).

 منابع

[1] . حليةالاولياء ج 3/ 201

مقتل الحسين خوارزمى ج 1/ 62

 ذخائرالعقبى ص 56

 فرائدالسمطين ج 1/ 382، 383/ ح 314

 نظم دررالسمطين ص 98

الرياض النضره ج 3/ 105

 كفايةالطالب ص 93، 94

 تاريخ مدينه دمشق (ط دارالفكر) ج 14/ 166، 167

 تاريخ ابن‏عساكر (ترجمه الحسين ع) ص 120

كنزالعمال ج 11/ 625/ ح 33044، منتخب كنزالعمال ج 5/ 35

 محب‏الدين طبرى قبل از نقل اين روايت مى‏گويد: «رسول خدا كنيه‏ى «ابوالريحانتين» را (هم) بر على گذارده بود». (الرياض النضره ج 3/ 104).

دسته ها : فاطميه
چهارشنبه 28 12 1392 21:52

نارضايتي و خشم فاطمه (سلام الله عليها) از ابوبكر

با مراجعه به تاريخ صدر اسلام در مي يابيم كه موضوع نارضايتي و خشم حضرت فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر از جمله مسائل غير قابل انكار تاريخ مي باشد. بگونه اي كه  بخارى در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت از غضب و قهر فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر، سخن گفته است.

وي درباب فرض خمس مى‌نويسد: فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّيَتْ.(1)«فاطمه دختر رسول خدا (ص) از ابوبكر خشمگين و از وى روى گردان شد و اين ناراحتى ادامه داشت تا از دنيا رفت.»

 و نيز در باب غزوة خيبر، مى‌گويد: فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ على أبي بَكْرٍ في ذلك فَهَجَرَتْهُ فلم تُكَلِّمْهُ حتى تُوُفِّيَتْ(2) «فاطمه بر ابوبكر غضب كرد و ديگر با وى سخن نگفت تا ازدنيا رفت.»

در  باب قَوْلِ النبى (ص) لا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ مى‌نويسد: فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فلم تُكَلِّمْهُ حتى مَاتَتْ.(3)«پس فاطمه از ابوبكر كناره گيرى كرد وبا وى سخن نگفت تا از دنيا رفت.»

همچنين بيهقي در السنن الكبري مي نويسد(4): فَغَضِبَتْ فاطمةُ علي أبي بكر و هَجَرتْه فَلَم تُكَلمه حتيّ ماتَتْ فدفَنَها عليٌ ليلاً «حضرت فاطمه بر ابوبكر غضب كرد  و از او اعراض نمود و با او صحبت نكرد تا اينكه وفات يافت . پس علي شبانه او را دفن كرد .»

علاوه بر اين دو ، ابن قتيبه در كتاب  الامامة و السياسة مي نويسد : عمر به ابوبكر گفت: بيا با هم به پيش فاطمه برويم؛ زيرا ما او را غضبناك كرديم، پس به را ه افتادند و از فاطمه اذن ورود خواستند، ولي او اجازه نداد. به نزد علي(ع) رفته و با او سخن گفتند،  او آنها را به داخل خانه آورد و چون نزد فاطمه نشستند، آن حضرت صورتش را به طرف ديوار برگرداند و جواب سلام آنان را نداد. پس ابوبكر گفت: اي محبوب رسول خدا (ص)! به خدا سوگند خويشاوندي  رسول خدا نزد من دوست داشتني تر از خويشاوندي خودم مي باشد، و من تو را از دخترم عايشه بيشتر دوست دارم، روزي كه پدرت وفات كرد دوست داشتم من هم  مي مُردم تا بعد از او باقي نمانم، آيا گمان مي كني من با اين كه تو را مي شناسم و فضل و شرف تو را مي دانم تو را از حق و ميراثت محروم مي كنم؟ امّا از پدرت رسول خدا شنيدم كه مي گفت « ما ارث بجا نمي گذاريم و هر چه از ما باقي بماند صدقه است؛ در اين هنگام فاطمه(ع) فرمود:  اگر حديثي از رسول خدا براي شما نقل كنم آيا آن را تأ ييد مي كنيد و به آن عمل مي كنيد؟ گفتند: آري!  فرمود: « نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول «رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي فمن أحب فاطمة ابنتي فقد أحبني و من أرضى فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني »؟!

«شما را به خدا سوگند مى‌دهم آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد كه فرمود: خشنودى فاطمه خشنودى من، و ناراحتى او ناراحتى من است. هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام كند مرا دوست داشته و احترام كرده است و هر كس فاطمه را خشنود نمايد مرا خشنود كرده است و هر كس فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است؟!

ابوبكر و عمر هر دو اعتراف كرده و گفتند: نعم سمعناه من رسول الله صلى الله عليه و سلم.

آرى ما از رسول خدا اينگونه شنيده ايم.

سپس صديقه طاهره فرمود: فإنّي أُشهد اللهَ و ملائِكَتَه أنَّكُما أسخطتُماني و ما أرضَيْتُماني  وَ لئِنْ لَقيتُ النَّبيَ لأشْكونَّكُما إليْه.  «پس من خدا و فرشتگان را شاهد مى‌گيرم كه شما دو نفر مرا اذيت و ناراحت كرده‌ايد و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.»

حضرت به اين نيز بسنده نكرده و فرمود: والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها.(5)

به خدا قسم پس از هر نماز بر شما نفرين خواهم كرد.

و نيز ذهبي در كتاب تاريخ الاسلام خود  مي نويسد: از عايشه روايت است كه گفت: فاطمه بعد از وفات رسول خدا (ص) به نزد ابوبكر آمده و ميراث خويش را  از اموال بجاي مانده رسول خدا طلب كرد، ابوبكر  به آن حضرت گفت: همانا رسول خدا فرموده ما ارث از خود بجاي نمي گذاريم و آنچه كه از ما باقي بماند  صدقه است،  پس فاطمه غضبناك شد و از  ابوبكر روي گردانيد  تا اينكه از دنيا رفت(6). 

و اين درحالي است كه عدم رضايت صديقه شهيده (سلام الله عليها) از شيخين، اصل و اساس مشروعيت خلافت آن‌ها را زير سؤال مى‌برد؛ چرا كه ثابت مى‌كند تنها يادگار رسول خدا، برترين بانوى دو عالم،‌ سيده زنان اهل بهشت با خلافت ابوبكر و عمر مخالف و از دست آن‌ها ناراضى و خشمگين بوده است و طبق روايات صحيح السندى كه در صحيح‌ترين كتاب‌هاى اهل سنت آمده است، رضايت فاطمه رضايت رسول خدا و خشم او خشم رسول خدا است.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ج 3،‌ ص 1126، ح2926، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

2. صحيح بخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

3. صحيح البخاري، ج 6، ص 2474، ح6346، كتاب الفرائض، بَاب قَوْلِ النبي (ص) لا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987

4. السنن الكبري ج6 ص 300 چاپ بيروت

5. ابن قتيبة  دينوري (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1،‌ ص 17، باب كيف كانت بيعة علي رضي الله عنه، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

6. تاريخ الاسلام، ج 3، ص 21.

چهارشنبه 28 12 1392 21:51

شيطان اعلم است يا ...

سيد مرتضى علم الهدي-رضوان الله عليه- نقل كرده است كه  استادش ، شيخ مفيد- رضوان الله عليه- فرمود: ابو الحسن على بن ميثم(1)  (شيعي مذهب است) از ابو الهذيل علاف(2)‏ (كه او از اهل سنت است) پرسيد

آيا نمى‏دانى كه شيطان از همه خيرات نهى مى‏كند و به همه بدي ها امر مى‏كند ؟

ابو الهذيل گفت: بلى مى‏دانم.

على بن ميثم گفت: آيا ممكن است كه  شيطان به همه بديها امر كند و بدي ها را نداند ، و از همه خوبيها نهى كند و آنها را نداند ؟

ابو الهذيل گفت: چنين چيزي ممكن نيست.

پس ابو الحسن گفت: پس ثابت شد كه شيطان همه خير و شر را مى‏داند.

ابو الهذيل گفت: بلى.

ابو الحسن گفت: به من بگو آيا امامى كه بعد از رسول صلّى اللَّه عليه و آله به او اعتقاد دارى(منظور خليفه اول است) آيا همه خير و شر را مى‏داند ؟

علّاف گفت: خير.

على بن ميثم به او گفت: بنا بر اين شيطان دانا تر از امام توست! پس ابو الهذيل ساكت شد.

الفصول المختاره – ص 23

فصل مناظرة ابن ميثم مع العَلَّافِ في العقائد

[قال السيد المرتضي علم الهدي] : حدثني الشيخ أبو عبد الله أيده الله قال سأل أبو الحسن علي بن ميثم أبا الهُذَيْلِ العَلَّافَ فقال له أ ليس تعلم أن إبليس ينهى عن الخير كله و يأمر بالشر كله فقال نعم قال أ فيجوز أن يأمر بالشر كله و هو لا يعرفه و ينهى عن الخير كله و هو لا يعرفه قال لا فقال له أبو الحسن رحمه الله قد ثبت أن إبليس يعلم الشر كله و الخير كله قال أبو الهذيل أجل قال فأخبرني عن إمامك الذي تأتمُّ به بعد الرسول ص هل يعلم الخير كله و الشر كله قال لا قال له فإبليس أعلم من إمامك إذن فانقطع أبو الهذيل.

______________________________
(1). ابو الحسن على بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم بن يحيى التمّار كوفى، ساكن بصره بود و از متكلمين برجسته و سرشناس شيعه مى‏باشد و با ابو الهذيل و نظّام گفتگوهائى داشتند. از كتابهاى اوست: «الامامة»، «كتاب الطلاق»، «كتاب النكاح»، «كتاب مجالس هشام بن حكم» و «كتاب المتعة».ر . ك : «رجال النجاشى» ص 251 شماره 661.

 (2). محمد بن الهذيل بن عبيد اللَّه بن مكحول، معروف به ابو الهذيل علّاف از بزرگان معتزله بود و كتابهائى در دفاع از آنها نوشته است. او از اهل بصره بود سپس به بغداد آمد. ابو الهذيل خبيث القول و باعث تفرقه اجماع مسلمانان بود. «تاريخ بغداد» 3/ 366 شماره 1482 ابو الهذيل در سال 135 هجرى قمرى در بصره به دنيا آمد و تا پيش از سال 204 هجرى قمرى كه مأمون او را به بغداد فرا خواند از آنجا بيرون نرفت. شهرت او به علّاف براى اين است كه خانه‏اش در بصره، در كوى علّافان قرار داشت. وى در جدل قوىّ و ماهر بود، چه روزگارى كه او در آن زندگى مى‏كرد، عصر جدل و احتجاج و نقض و ابرام آراء بوده است ... ابو الهذيل معتقد بود كه اهل آخرت به آنچه از آنها سر مى‏زند مجبورند و دوزخيان بدون اراده و اختيار سخن مى‏گويند و در جهان آخرت هيچ كس قادر بر انجام دادن كار و گفتارى نيست ... راوندى در كتابش به نام «فضائح المعتزله» آراى ديگرى به او نسبت داده ... شهرستانى ادّعا كرده كه ابو الهذيل به پيروى از ده قاعده از استاد خويش واصل بن عطاء متمايز مى‏شود. «شيعه در برابر معتزله و اشاعره» ص 164- 167

دسته ها : مناظرات
چهارشنبه 28 12 1392 21:49

 يورش به خانه وحي)

گرچه عده اي خواستند ظلم هاي آشكار به حريم اهل بيت پيامبر (ص) را كتمان كنند، ولي ماجراي يورش به خانه دختر پيامبر(ص) روشن تر از آن است كه از قلم بيفتد يا از صفحه تاريخ پاك شود.

چرا كه در بسياري از كتب معتبر حديثي و تاريخي، با احتياط و شرمندگي به گوشه اي از اين واقعه تأسف انگيز اشاره شده، در عين حالي كه در مورد ظلم هاي به اهل بيت(ع) عده اي از مورخين و محدثين بنابر هر دليلي بناي بر سانسور و بعضاً كتمان كاري داشته اند، ولي باز هم نتوانستند تمامي آنچه در صدر ا سلام و بعد از آن اتفاق افتاده را مخفي كنند.

يكي از وقايع تأسف آور، يورش خليفه دوم به خانه دختر پيامبر خدا (ص) بعد از وفات پيامبر است كه منجر به آتش زدن درب خانه نيز شد. لذا آنچه در مورد خليفه دوم در كتب اهل سنت آمده، اين است: « و معه قبس من نار» «شعله اي از آتش به همراه عمر بود».(1)

و عمر تا به درب منزل رسيد گفت: درب را باز كن و گرنه درب را بر روي شما به آتش مي كشم ... آنگاه آتش را بر درب خانه ا فكند و آن را سوزانيد.(2)

در باب استغاثه حضرت زهرا (س) نيز آمده است كه: عمر به همراه عده اي به طرف خانه علي(ع) آمده و درب را كوبيد، فاطمه(س) با شنيدن سر و صداي جمعيت با صداي ناله و گريه فرياد زد! يا رسول الله اين چه مصيبتي است كه پس از تو از پسر خطاب و ابوقحافه مي بينم، كه عده اي با شنيدن ناله فاطمه (س) آنجا را ترك كردند، امّا عمر با تعدادي از جمعيت در آنجا باقي ماندند، كه عمر قسم ياد كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را بر روي شما به آتش مي كشم،  مگر آنكه براي بيعت خارج شديد.... آنگاه آتش بر درب خانه افكند و آن را سوزانيد.(3)

يا در روايتي آورده اند كه: قالت فاطمه (س) يا بن خطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟ ! قال: نعم. « فاطمه فرمود : اي پسر خطاب ، آمده اي تا خانه ما را به آتش بكشي؟! عمر گفت: بله».(4)

سليم بن قيس در كتابش مي نويسد: وقتي كه عمر به در خانه علي و فاطمه(س) رسيد، فاطمه پشت در نشسته بود، عمر درب را كوبيد و گفت: درب را باز كنيد. فاطمه(س) فرمود: اي عمر ما را در غم از دست دادن رسول خدا تنها بگذار، با ما چه كار داريد?(5)

نتيجه:

بنا بر آنچه مسلم است، حضرت زهرا (س) هنگام هجوم عمر به خانه علي (ع) در خانه حضور داشتند، كه با شنيدن صداي عمر و همراهانش درب را بستند و حتّي احتمال هم نمي دادند كه با وجود تنها يادگار پيامبر(ص) يعني خودشان، يورش صورت بگيرد كه متأسفانه اين جسارت صورت گرفت و منجر به آتش زدن درب خانه علي و فاطمه (عليهما السلام) شد.

منابع

1. تاريخ طبري ج3، ص 101؛ مصنف ابن ابي شيبه، ج 7، ص432؛ العقد الفريد، ج 4، ص 260؛ انساب الاشراف ج2، ص 268.

2. الامامه و السياسة، ج 1، ص 12.

3. الامامه و السياسة، ج 1، ص 12.

4. تاريخ ابي الغداء، ج1، ص 156.

5. كتاب سليم بن قيس، ص 864.

دسته ها : فاطميه
چهارشنبه 28 12 1392 19:2
X