معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501571
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

اهداف قیام عاشورا-قسمت اول

هدف اوّل: اصلاح امّت  

 هنگامى که امام حسین(علیه السلام) حاضر به بیعت با یزید نشد، و عزم خروج از مدینه کرد، وصیّتنامه اى کوتاه، امّا بسیار پرمحتوا، تنظیم فرمود و آن را به برادرش محمّد حنفیّه(1) سپرد، و او را به عنوان نماینده خود در مدینه گمارد، تا اوضاع آن شهر را زیر نظر داشته باشد، و اخبار لازم را به امام(علیه السلام) منتقل سازد. امام(علیه السلام) در بخشى از این نامه مى نویسد:

«إِنّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً، وَ لا بَطِراً، وَ لا مُفْسِداً، وَ لا ظالِماً، إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی; من از سر هوا و هوس قیام نکردم، و قصد افساد و ظلم به دیگران هم ندارم، (و در پى پست و مقام و مال دنیا هم نیستم) بلکه به منظور اصلاح امّت جدّم قیام کرده ام».(2)

در جاى دیگر، که در اهمّیّت امر به معروف و نهى از منکر سخن گفته، مى خوانیم:

«اَللّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ اِنَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کانَ مِنّا تَنافُساً فی سُلْطان، وَ لاَ الِْتماساً مِنْ فُضوُلِ الْحُطامِ، وَ لکِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ، وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فِی بِلادِکَ; بارخدایا! تو (خوب) مى دانى که انقلاب و نهضت ما براى طلب حکومت و به دست آوردن زرق و برق دنیا نبود، بلکه هدف این است که معالم دینت را به مردم ارائه دهیم، و اصلاحات را در شهرها آغاز کنیم».(3)

بنابراین، اوّلین هدف امام حسین(علیه السلام) از نهضت عاشورا اصلاحات است. براى روشن شدن اهمّیّت این موضوع، لازم است اصلاحات در قرآن مجید بطور فشرده مورد بررسى قرار گیرد. توجّه فرمایید:

واژه اصلاح در قرآن مجید:

 واژه «اصلاح» و هم خانواده هایش 12 مرتبه در قرآن مجید تکرار شده است. خداوند در این آیات از اصلاحات فردى شروع کرده و تا اصلاحات جهانى ادامه مى دهد. به آیات زیر توجّه فرمایید:

 الف) اصلاح امور یتیمان

 در آیه شریفه 220 سوره بقره، در مورد یتیمان و چگونگى معاشرت با آنان چنین آمده است:

«(وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ وَاللهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ); و از تو درباره یتیمان سؤال مى کنند، بگو: «اصلاح کار آنان بهتر است و اگر زندگى خود را با زندگى آنها بیامیزید، (مانعى ندارد;) آنها برادر (دینى) شما هستند. (و همچون یک برادر با آنها رفتار کنید) خداوند، مفسدان را از مصلحان، باز مى شناسد».(4)

ب) اصلاح امور خانواده

 خداوند پس از طرح اصلاحات فردى، انگشت بر روى اصلاحات خانوادگى(5) نهاده، و در آیه شریفه 35 سوره نساء مى فرماید:

«(وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَکَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِنْ یُرِیدَا إِصْلاَحاً یُوَفِّقِ اللهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللهَ کَانَ عَلِیماً خَبِیراً); و اگر از جدایى میان آن دو (همسر) بیم داشته باشید، یک داور از خانواده شوهر، و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند). اگر این دو (داور)، تصمیم به اصلاح داشته باشند خداوند دل هاى آن دو را به هم نزدیک مى کند; زیرا خداوند دانا و آگاه است (و از نیّات همه با خبر است)».

ج) اصلاح امور امّت ها

 در گام سوم به منظور اهمّیّت اصلاحات جامعه، اشاره اى به مشکلات عصر حضرت شعیب(علیه السلام) نموده، و به نقل از آن پیامبر بزرگوار مى فرماید:

«(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنتُ عَلَى بَیِّنَة مِّن رَّبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَى مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الاِْصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِى إِلاَّ بِاللهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ); گفت: اى قوم من! به من خبر دهید، اگر دلیل آشکارى از پروردگارم داشته باشم، و روزى و موهبت نیکویى به من داده باشد، (آیا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار کنم؟!) من هرگز نمى خواهم چیزى که شما را از آن باز مى دارم، خودم مرتکب شوم. من جز اصلاح ـ تا آنجا که توانایى دارم ـ نمى خواهم و توفیق من (در این کار)، جز به (یارى) خدا نیست. تنها بر او توکّل کردم; و به سوى او باز مى گردم».(6)

قابل توجّه اینکه هر یک از پیامبران الهى در عصر و زمان خود، با مشکلات خاصّى در جامعه خویش مواجه بوده اند که به اصلاح آن مشکلات مى پرداختند. در عصر حضرت شعیب(علیه السلام) جامعه دچار ناهنجارى هاى مالى و اقتصادى گشته، و بازار و اقتصاد آنها را بیمار کرده بود. معاملات حرام، کم فروشى، خیانت، ظلم در اموال و مانند آن فراوان بود، حضرت شعیب(علیه السلام) از سوى خداوند مأموریّت یافت که به مبارزه با آن مفاسد بپردازد و امّت خویش را اصلاح کند.(7)

د) اصلاح تمام جهان

 بالاتر از اصلاح فردى، خانوادگى و جامعه هاى مختلف، اصلاح امور تمام مردم کره زمین است، که آیه شریفه 56 سوره اعراف به آن اشاره دارد:

«(وَلاَ تُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ); و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید، و او را با بیم و امید بخوانید (بیم از مسؤولیت ها و امید به رحمتش، و نیکى کنید،) زیرا رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است».(8)

خلاصه اینکه خداوند متعال اصلاح تمام شؤون حیات را در سطح گسترده و به طور فراگیر در قرآن مطرح کرده، و از همه امّت مخصوصاً پیشوایان اجراى آن را خواسته است.

اصلاح چیست؟

 «اصلاح» مقابل «افساد» است، و افساد به تباهى کشاندن نظم لازم یک موجود، یا یک فرد، یا خانواده، یا جامعه، یا یک کشور و اصلاح بازگرداندن آن نظم به حالت سابق است.

در یک خانواده صالح، بزرگترها باید به وظایف خویش، که همان خیرخواهى و نصیحت است، عمل نموده، و کوچکترها از آنها اطاعت کرده، و هیچ کدام از آنها در وظایف و مسؤولیّت هاى خود کوتاهى نکنند. حال اگر بزرگترها به وظایف خویش عمل نکرده، و کوچکترها از اطاعت سرباز زنند، و هیچ کس به مسؤولیّت هاى خویش عمل نکند، و این کارها تکرار شود نظم خانواده بر هم خورده، و فاسد مى شود. اصلاح چنین خانواده اى آن است که هر کس وظایف خویش را به درستى انجام داده، و روابط صحیح و اخلاق اسلامى و نظم سابق حاکم شود. یک امّت نیز ممکن است از جهت مسایل اقتصادى، اخلاقى، اعتقادى، فرهنگى و عاطفى فاسد شود، و اصلاح آن به از بین بردن تک تک مفاسد مذکور و بازگرداندن نظم سابق است.

 اصلاحات در عصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)

 پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در محیطى مبعوث به پیامبرى شد که از فرط جهل و نادانى و بى فرهنگى، معروف به محیط جاهلیّت بود.(9)جامعه حجاز (عربستان) از هر جهت فاسد بود; از نظر اعتقادى بت هایى را با دستان خود تراشیده و یا ساخته، و آن را عبادت و پرستش کرده، و به هنگام شدّت گرسنگى بتهایى که از خرما ساخته شده بود را مى خوردند! زندگى آنها آمیخته با انواع خرافات بود. خرافات در زندگى آنها غوغا مى کرد. از نظر اخلاقى به حدّى از انحطاط رسیده بودند که زنان بدکاره نه تنها از اعمال زشت خود شرم نکرده، و آن را مخفى نمى نمودند، بلکه بر بالاى در خانه خود پرچم مخصوص این کار را نصب مى کردند! خونریزى، قساوت قلب تا سر حدّ کشتن و زنده به گور کردن دختران، ریختن خون بى گناهان، مفاسد اقتصادى و اجتماعى کاملا مشهود و ملموس بود. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)در چنین محیط فاسدى مبعوث شد و شروع به اصلاح تک تک مفاسد کرد. بت پرستان را به پرستش خداى یگانه و یکتا دعوت کرد. مفاسد اخلاقى را در زیر پرچم «بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَکَارِمَ الاَْخْلاقِ»(10) از بین برد. با ظلم و خونریزى مبارزه کرد. جان انسانها را آن قدر ارزشمند کرد که براى کشتن یک انسان به صورت غیر عمد یکصد شتر دیه قرار داد(11)، در حالى که اگر کسى چهار پنج شتر داشت انسان ثروتمندى محسوب مى شد. تبعیض ها برچیده شد، و خلاصه همه چیز به نظم سابقش برگشت.

پس از رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)، و انحراف خلافت از مسیر اصلى اش، ارزش هاى اخلاقى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى رواج آن خون دل خورده بود، به تدریج کمرنگ شد و جاى خود را به بعضى از مفاسد زمان جاهلیّت داد. بنى امیّه و بازماندگان دوران جاهلیّت آهسته آهسته پست هاى کلیدى را اشغال و صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از صحنه خارج کردند. بیت المال به شکل ناعادلانه تقسیم شد.

على(علیه السلام) در زمان حکومتش تلاش هاى فراوانى براى اصلاح امّت کرد، اما کوتاه بودن مدّت حاکمیّت آن حضرت اجازه تحقّق کامل آن را نداد. پس از شهادت آن حضرت، حاکم شورشى زمان على(علیه السلام) یعنى معاویه خلیفه مسلمین شد. او حتّى روشى را که ابوبکر و عمر جهت انتخاب خلیفه در پیش گرفته بودند رعایت نکرد، و در حقیقت با حرکتى شبیه کودتا حکومت را به دست گرفت. به منظور تقویت پایه هاى حکومت خویش پس از شهادت حضرت على(علیه السلام)به عراق رفت و صریحاً گفت: «من نیامده ام که شما را توصیه به نماز و روزه کنم، بلکه مى خواهم بر شما حکومت کنم. کسانى که با من مخالفت کنند جانشان در امان نخواهد بود!»(12) بدین منظور به تدریج عناصر فاسد از بنى امیّه را که قلباً به اسلام ایمان نیاورده بودند، بر سر کار آورد و از سوى دیگر، شروع به خریدن طرفدارهاى ضعیف الایمان على(علیه السلام) با اموال بیت المال کرد.

اطرافیان او از غارتگرى ابا نداشتند. در تمام تواریخ و در نهج البلاغه، خطبه 27 آمده است که گروهى جنایتکار از شامیان وارد شهرهاى عراق شده، و غافلگیرانه به مردم حمله کرده، و آن ها را کشته، و اموالشان را به غارت مى بردند، تا در عقیده خود متزلزل گشته و از على و اولاد آن حضرت دست بردارند. نتیجه اینکه بنى امیّه در یک حرکت قهقرایى مسایل عصر جاهلیّت را زنده کردند.

عصر امام حسین(علیه السلام)

 با مرگ معاویه در نیمه رجب سال شصتم هجرى قمرى، فرزندش یزید خلافت را، همچون پدر، به زور و بدون هیچ ضابطه اى در اختیار گرفت، فساد و فحشا و ظلم در عصر یزید به مراتب بدتر از عصر پدرش فراگیر شد، و تمام شهرهاى اسلامى حتى مدینه منوّره را فرا گرفت. و البتّه این طبیعى بود، چرا که مردم پیرو زمامداران و سردمداران خود هستند «اَلنّاسُ عَلَى دِینِ مُلُوکِهِم»(13) وقتى رییس حکومت شراب خوار، قمارباز، میمون باز، سگ باز و خلاصه آلوده به انواع گناهان باشد(14)، جامعه نیز دچار فساد اعتقادى، اجتماعى، اخلاقى مى شود. در مورد ظلم ها و جنایت هاى یزید همین بس که وقتى رییس گروه تحقیق اعزامى از مدینه به شام مى رود و پس از تحقیق به مدینه باز مى گردد، در گزارش خود به مردم مدینه مى گوید: «به خدا قسم ما در حالى از نزد یزید بیرون آمدیم که خوف آن داشتیم که (بر اثر گناهان فراوان وى) از آسمان سنگ بر سر ما ببارد. او مردى است که با مادران و دختران و خواهران نیز زنا مى کند، وى شراب مى نوشد و نماز نمى خواند!».(15)

امام حسین(علیه السلام) به قصد اصلاح مفاسدى که در طول این مدّت و پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جامعه رخ داده بود دست ردّ بر سینه یزید براى بیعت با او زد، و تصمیم گرفت با بازگرداندن نظمِ لازمِ سابق به زندگى فردى و اجتماعى مردم، خاطرات وسنّت هاى دوران حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) را زنده کند. آرى امام حسین(علیه السلام) به منظور اصلاح امّت جدّش و جامعه اسلامى قیام کرد. اگر امام حسین(علیه السلام)دست به این کار بزرگ نمى زد به یقین امروز خبرى از اسلام نبود، یا اگر بود قابل توجّه نبود.

درست است که آن حضرت در این راه شربت شهادت نوشید، ولى جامعه اسلامى را تکان داد و به این هدف نزدیک ساخت.

پیام این هدف

 پیروان و عاشقان مکتب آن حضرت، زمانى مى توانند ادّعاى عشق و پیروى راستین کنند که به مفاسد موجود عصر و زمان خود بیندیشند، و آنچه در توان دارند براى مبارزه با آن به کار گیرند. و به یقین آن حجم عظیم عزاداران هرگاه تصمیمى منطقى و حساب شده و مدبّرانه براى برخورد با مفاسد و سوق جامعه به سوى اصلاح بگیرند موفّق خواهند شد.

وعّاظ محترم و مدّاحان عزیز نیز باید روى این هدف مقدّس تبلیغ کنند، و شرکت کنندگان در این مجالس را دعوت به اصلاح مفاسد اخلاقى و اجتماعى نمایند، و چه بهتر از خانواده هاى خود آغاز کنند.

ادامه دارد .....

منابع :

1 . او فرزند امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، و «حنفیّه» لقب مادر اوست، و نام مادرش خوله دختر جعفر بن قیس است. ا زحضرت رضا(علیه السلام) نقل شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرمود: «محمّدها ابا دارند که خدا عصیان شود. سؤال شد: این محمّدها کیانند؟ فرمود: محمّد بن جعفر و محمّدبن ابى بکر و محمّد بن ابى حذیفه و محمّد بن امیرالمؤمنین بن حنفیّه». و امّا نیامدن او به همراه امام حسین(علیه السلام) به کربلا، شاید به جهت عذر یا مصلحتى بوده است. و در مورد سال وفات و محلّ دفن او، اختلاف نظر وجود دارد: بعضى وفاتش را سال 80 هـ . ق و محلّ دفن او را جبل رضوى و بعضى در طائف دانسته اند. (قصّه کربلا، ص 71).

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33 و بحارالانوار، ج 44، ص 329 .

3 . بحارالانوار، ج 100، ص 80 ; تحف العقول، سخنان امام حسین(علیه السلام)، اوّلین سخن.

4 . شرح بیشتر در مورد آیه فوق و مسأله یتیم نوازى و آثار معنوى آن را در کتاب ما «از تو سؤال مى کنند» مطالعه فرمایید.

5 . اسلام نسبت به اصلاح امور مردم اهمّیّت فوق العاده اى قایل است، و این مطلب از مطالعه آیات قرآن و روایات معصومین(علیهم السلام) روشن مى شود. فقط در کتاب ارزشمند اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان والکفر، باب الاصلاح بین الناس، 7 روایت نقل شده که به ذکر یک نمونه از آن قناعت مى شود: «امام صادق(علیه السلام) فرمود: اصلاح در بین مردم صدقه اى است که خداوند آن را دوست دارد».

6 . هود، آیه 88 .

7 . شعار (ان ارید الاّ الاصلاح ما استطعت) تنها شعار حضرت شعیب(علیه السلام) نبود، بلکه از جمله شعارهاى تمام انبیا و همه رهبران راستین است. گفتار و کردار آنها نیز شاهدى بر این هدف محسوب مى شود. آنها نه براى سرگرمى مردم آمده بودند، نه بخشش گناهان، نه فروختن بهشت، و نه براى حمایت از زورمندان و تخدیر توده ها، بلکه هدفشان اصلاح به معناى مطلق و وسیع کلمه بود، اصلاح در تفکّر و اندیشه، اصلاح در اخلاق، اصلاح در امور فرهنگى و اقتصادى و سیاسى جامعه، و اصلاح در همه ابعاد اجتماع، و براى تحقّق این اهداف تکیه گاهشان تنها خدا بود، و از هیچ توطئه و تهدیدى هراس نداشتند. (تفسیر نمونه، ج 9، ص 267).

8 . شبیه این مطلب، در آیه شریفه 85 سوره اعراف نیز آمده است.

9 . حضرت على(علیه السلام) در خطبه دوم نهج البلاغه، دوران جاهلیّت را به طور واضح و روشن توصیف مى کند، علاقه مندان مى توانند براى شرح بیشتر به خطبه مذکور مراجعه نمایند.

10 . بحارالانوار، ج 16، ص 120 .

11 . وسائل الشیعه، ج 19، ص 142 .

12 . مرحوم شیخ مفید در ص 355 کتابش، (ارشاد) سخنان معاویه را چنین نقل کرده است: «به خدا سوگند من براى این با شما نجنگیدم که نماز بگذارید و روزه بگیرید و حج بجا آورید و زکات دهید! این امور را خودتان انجام مى دهید! هدف من از پیکار با شما این بود که بر شما حکومت کنم (و به قدرت دست یابم). (عاشورا، ص 162)

13 . این جمله همان طور که در تذکرة الموضوعات ص 183، و کشف الخفاء، ج 2، ص 311 آمده حدیث نیست.

14 . ابن کثیر مورّخ و دانشمند متعصّب و معروف اهل سنّت مى گوید: «یزید به نوازندگى، شرابخوارى، خوانندگى، شکار (تفریحى)، به خدمت گرفتن غلامان و کنیزان خنیاگر، سگ بازى، و به جان هم انداختن قوچ ها، چهارپایان و بوزینه ها شهرت داشت. هر روز صبحگاهان مست و مى زده بر مى خواست. او بوزینه اى را بر پشت اسب زین شده اى سوار مى کرد و مى گرداند و بر بوزینه و غلامان کلاه هاى زرین مى پوشاند، و هنگامى که بوزینه اش مُرد بر او اندوهگین شد. (عاشورا، ص 219)

15 . المنتظم، ج 4، ص 179 (حوادث سال 63 هـ . ق) به نقل از عاشورا، ص 217 .

 

 

دوشنبه 27 7 1394 15:36

مختارثقفی در روایات اهل بیت

روایات زیادی از اهل بیت درباره مدح مختار آمده است، بعضی از آنها عبارتند از:

1. إبراهیم بن محمد الختلی قال: حدثنی أحمد بن إدریس القمی قال: حدثنی محمد بن أحمد قال: حدثنی الحسن بن علی الکوفی، عن العباس بن عامر، عن سیف بن عمیرة، عن جارود بن المنذر، عن أبی عبد الله(علیه السلام) قال: ما امتشطت فینا هاشمیة و لا اختضبت، حتى بعث إلینا المختار برءوس الذین قتلوا الحسین (علیه السلام).

امام باقر(علیه السلام) فرمود: هیچ زن هاشمیه ‏اى از ما خاندان شانه به سر نزد و خضاب نگرفت تا آن موقعى که مختار سر قاتلین امام حسین را نزد ما فرستاد.(1)

2. حمدویه قال: حدثنی یعقوب، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن المثنى، عن سدیر، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:لا تسبوا المختار، فإنه قتل قتلتنا، و طلب بثأرنا، و زوج أراملنا، و قسم فینا المال على العسرة.

امام محمّد باقر(علیه السلام) فرمود: مختار را دشنام ندهید. زیرا مختار قاتلین ما خاندان را کشت، براى ما خونخواهى کرد، بیوه زنان ما را شوهر داد و در موقع عسرت و تنگدستى در میان ما مال تقسیم نمود.(2)

3. محمد بن الحسن، و عثمان بن حامد قالا: حدثنا محمد بن یزداد، عن محمد بن الحسین، عن موسى بن یسار، عن عبد الله بن الزبیر، عن عبد الله بن شریک قال: دخلنا على أبی جعفر (علیه السلام)یوم النحر و هو متکئ، و قد أرسل إلى الحلاق فقعدت بین یدیه، إذ دخل علیه شیخ من أهل الکوفة فتناول یده لیقبلها فمنعه ثم قال: من أنت؟ قال: أنا أبو محمد الحکم بن المختار بن أبی عبیدة الثقفی - و کان متباعدا من أبی جعفر (علیه السلام)- فمد یده إلیه حتى کاد یقعده فی حجره بعد منعه یده ثم قال: أصلحک الله إن الناس قد أکثروا فی أبی و قالوا و القول و الله قولک قال: و أی شی‏ء یقولون؟ قال یقولون کذاب، و لا تأمرنی بشی‏ء إلا قبلته.

3.فقال سبحان الله أخبرنی أبی و الله إن مهر أمی کان مما بعث به المختار. أ و لم یبن دورنا، و قتل قاتلینا، و طلب بدمائنا؟ رحمه الله، و أخبرنی و الله أبی أنه کان لیتم عند فاطمة بنت علی (علیه السلام) یمهد لها الفراش و یثنی لها الوسائد، و منها أصحاب الحدیث، رحم الله أباک رحم الله أباک، ما ترک لنا حقا عند أحد إلا طلبه، قتل قتلتنا، و طلب بدمائنا.

از عبد اللَّه بن شریک نقل می کنند که گفت: روز عید قربان ما به حضور امام محمّد باقر (علیه السلام) مشرف شدیم. حضرت باقر(علیه السلام) فرمود: یک سرتراش(سلمانی) نزد من بیاورید. من در مقابل آن بزرگوار نشسته بودم که دیدم پیرمردى از اهل کوفه بحضور آن حضرت آمد و دست امام باقر(علیه السلام) را گرفت که ببوسد. ولى امام اجازه نداد. سپس حضرت باقر(علیه السلام) به او فرمود: تو کیستى؟ گفت: من حکم (بفتح حاء و کاف) ابن مختار بن ابو عبیده ثقفى هستم. امام باقر(علیه السلام) دست خود را کشید و او را - که با آن حضرت فاصله داشت - آورد و نزدیک خود جاى داد. وى به حضرت باقر گفت: خدا امور تو را اصلاح نماید مردم درباره پدرم قیل و قال‏هائى دارند. ولى به خدا قسم آنچه که تو بفرمائى حق همان است. امام باقر فرمود: چه می گویند؟ گفت: می گویند: مختار کذاب بود. ولى من هر چه شما بفرمائید قبول دارم.

امام محمّد باقر(علیه السلام) فرمود: سبحان اللَّه! به خدا قسم پدرم به من خبر داد که مهریه مادرم از آن چیزهائى بود که مختار فرستاد. آیا نه چنین است که مختار خانه‏هاى ما را بنا کرد؟ و دشمنان ما را کشت؟ خونهاى ما را مطالبه نمود؟ خدا او را رحمت کند. خدا پدرت را رحمت کند! خدا پدرت را بیامرزد که حق ما را نزد احدى نگذاشت. قاتلین ما را کشت و براى ما خون خواهى کرد.(3)

4. جبرئیل بن أحمد قال: حدثنی العبیدی قال: حدثنی علی بن أسباط، عن عبد الرحمن بن حماد، عن علی بن حزور، عن الأصبغ قال: رأیت المختار على فخذ أمیر المؤمنین (ع) و هو یمسح رأسه و یقول: یا کیس یا کیس.

از اصبغ بن نباته (بضم نون) روایت شده که گفت: من مختار را روى زانوى حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) دیدم. حضرت امیر دست بر سر مختار می کشید و می فرمود: اى زیرک! اى زیرک!(4)

5. حدثنی محمد بن مسعود قال: حدثنی أبو الحسن علی بن أبی علی الخزاعی قال: حدثنی خالد بن یزید العمری المکی قال: [حدثنی‏] الحسن بن زید بن علی بن الحسین قال: حدثنی عمر بن علی بن الحسین: إن علی بن الحسین (علیه السلام) لما أتی برأس عبید الله بن زیاد، و رأس عمر بن سعد فخر ساجدا و قال: الحمد لله الذی أدرک لی ثأری من أعدائی، و جزى الله المختار خیرا.

هنگامى که سر ابن زیاد و سر عمر ابن سعد را نزد حضرت على بن الحسین (امام سجاد علیه السلام ) آوردند آن حضرت خداى را سجده کرد و فرمود: سپاس مخصوص آن خدائى است که خون ما را از دشمنان طلب کرد. خدا به مختار جزاى خیر عطا فرماید(5).(6)

 منابع

1. رجال الکشی، ص127؛ بحارالانوار، ج 45، ص 344.

2. رجال الکشی، ص125؛ بحارالانوار، ج45، ص343 و 351.

3. رجال الکشی، ص125؛ بحارالانوار، ج45، ص343 و 351.

4. رجال الکشی، ص127؛ بحارالانوار، ج45، ص344.

5. رجال الکشی، ص127؛ بحارالانوار، ج45، ص344.

6. معجم رجال الحدیث، آیت الله سیدابو القاسم خویی، ج18، ص 94- 95.

دوشنبه 27 7 1394 15:13

بسم الله الرحمن الرحیم.

در مورد روایتی از کافی که  برخی از مشککین مطرح کرده تا به زعم خودشان ، تحریف قرآن را از آن استنتاج کنند ، اقول و بلله الاعتصام :

این روایت در کافی ، ج 2 ص634 – ک فضل القرآن- ب النوادر- ح 28- آمده است.

سند روایت :

محمد بن یعقوب الکلینی عن محمد بن یحیی العطار عن احمد بن محمد بن عیسی عن علی بن الحکم عن هشام بن سالم عن ابی عبدالله علیه السلام ...

سند روایت صحیح است.

متن روایت : إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِی جَاءَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَى مُحَمَّدٍ- صلی الله علیه و آله- سَبْعَةَ عَشَرَ أَلْفَ‏ آیَة.

قرآن که جبرئیل بر محمد-صلی الله علیه و آله- نازل کرد ، 17 هزار آیه بود.

توضیحات :

طبیعتا قرآن منزه از هر گونه اشکال و ایراد و زیادت و نقصان است .

لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ(سوره فصلت آیه 42)

هیچ گونه باطلى، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آید; چرا که از سوى خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است.

و خداوند متضمن حفظ آن شده و فرموده :

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ(سوره حجر آیه 9)

ما قرآن را نازل کردیم; و ما بطور قطع آن را حفظ مى کنیم

بر فرض که همان عدد هفده هزاری که مشککین در روایت کافی به آن استناد کرده باشند ، مد نظر باشد ، در پاسخ می گوییم :

الاعتقادات فی دین الإمامیه - الشیخ الصدوق - ص 84 – 85- باب(33) الاعتقاد فی مبلغ القرآن

إنه قد نزل الوحی الذی لیس بقرآن ، ما لو جمع إلى القرآن لکان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آیة .

 قطعا از آن قبیل وحیی نازل شده که جزو قرآن نیست ،  که اگر بقرآن ضمیمه می شد ، قرآن به هفده هزار آیه مى‏رسید.

(الاعتقادات فی دین الإمامیه، ابو جعفر محمد بن بابویه الصدوق ،متوفی 381 ه .ق ، با تحقیق  عصام عبد السید ،چاپ دوم ،سال 1414 - 1993 م ، انتشارات  دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان)

شیخ صدوق -علیه الرحمه- می فرماید: مثلا احادیث قدسی که اگر به قرآن ملحق می شد ، حجم قرآن ، به اندازه 17 هزار آیه می شد و خوشان رضوان الله علیه نمونه هایی ذکر می کند.

علمای شیعه ،  در باب احادیث قدسی کتابهای مفصلی  نوشته اند فرضا کتاب : الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیه(نوشته صاحب وسائل  ، شیخ حر عاملی) یا احادیث قدسی که بن شعبه حرانی (رض) در خاتمه تحف العقول آورده  و ...

علامه میرزا ابوالحسن شعرانی (متوفای 1393 ه. ق) ، در پا ورقی شرح الکافی (مازندرانی) ، می فرماید :

أما کلمة سبعة عشر ألف آیة فى هذا الخبر فکلمة «عشر» زیدت قطعا من بعض النساخ أو الرواة و سبعة آلاف تقریب کما هو معروف فى احصاء الامور لغرض آخر غیر بیان العدد کما یقال أحادیث الکافى ستة عشر ألف و المقصود بیان الکثرة و التقریب لا تحقیق العدد فان عدد آی القرآن بین الستة و السبعة آلاف.

شرح الکافی‌ ، المولی محمد صالح المازندرانى –جلد 11-  صفحه 77(پاورقی) – بعد از ذکر حدیث 28 از احادیث باب النوادر

و اما در مورد کلمه "هفده هزار " در این روایت ، کلمه"هزار" قطعا از جانب برخی نساخ یا راویان اضافه شده(یعنی در اصل روایت ، نبوده ، و به اشتباه در این روایت گنجانده شده)و "هفت هزار" تقریبی است برای شمار آیات قرآن ، همانگونه در شمارش متعارف است برای هدف دیگری غیر از بیان تعداد واقعی آیات  است ، فرضا همانگونه که گفته می شود تعداد احادیث کافی شانزده هزار حدیث است و منظور مقام کثرت است ، نه مقدار واقعی روایات ، چرا که  شمار آیات قرآن بین شش هزار تا هفت هزار آیه است.

 (شرح الکافی‌ ، المولی محمد صالح بن احمد بن شمس السروى المازندرانى، متوفی :1081 یا 1086 ه‍ ق‌ ، چاپ اول‌ -تهران- ایران‌ ، انتشارات المکتبة الإسلامیة‌ ،  1382 ه‍ ق‌ ، با حاشیه میرزا ابو الحسن شعرانى‌ )

البته در توضیح علامه رضوان الله علیه باید خاطر نشان کنم که : این اختلاف عددی(شش تا هفت هزار ) به این دلیل پیش می آید که :

1-ممکن است این اختلاف از جهت شماره و حساب آیات پیدا شده باشد،چون شیعه بَسمَله را در تمام سوره ها غیر از سوره برائت  ، جزو آیات به شمار می آورند و جهر به آن را حتی در نماز های اخفاتی مستحب می داند، و اگر کسی عمدا آن را در نماز ابتدای سوره ها نگوید نمازش باطل می شود (در این باره رجوع شود به :

احادیث باب یازدهم از ابواب القرائة فی الصلاة – وسائل الشیعه(چاپ آل البیت) –ج 6 ص 57 و ما بعد

الخلاف(انتشارات جامعه مدرسین)-شیخ طوسی-جلد 1 صفحه 328-مساله 82

الحدائق الناظره(انتشارت جامعه مدرسین)-محقق بحرانی –جلد 8 صفحه 107

السرائر(انتشارات جامعه مدرسین – قم)- بن ادریس-جلد اول صفحه 221

 در حالی که فرق اسلامی دیگری ، غیر از ابتدای سوره حمد و آیه 30  سوره نمل ، بسمله را جزو قرآن نمی دانند و در کتابت مصحف ، به قصد تیمن و تبرک در ابتدای سوره ها ،بسمله  کتابت می شود ، و حتی جهر به بسمله در نماز را مجاز نمی دانند .

رجوع شود به :

المجموع(انتشارات دار الفکر) – محیی الدین نووی-جلد 3 – صفحه 333 به بعد

2-در اثر ادغام آیات (مثلا بر اثر اختلاف روایت ها و قرائت ها ، دو آیه را یکی حساب کنند یا یک آیه را  به دو یا سه آیه تقسیم کنند .

3-ممکن است بعضی آیات که قرائت آنها منسوخ شده است نیز بحساب آمده باشد.

برای توضیح بیش تر در این مورد ، به کتاب ارزنده :  لوامع التنزیل و سواطع التأویل -  نوشته علامة سید أبو القاسم رضوی لاهوری(متوفی 1324 ه . ق ) مراجعه کنید.

فیض کاشانی(از علمای بزرگوار شیعه) در الوافی که احادیث کتب اربعه را جمع آوری کرده است ،  عینا همین روایت را از کافی با  همین الفاظ و همین اسناد نقل می کند و به جای سبعة عشر(هفده هزار) ، سبعة آلاف(هفت هزار) را ذکر می کند.

الوافی-الفیض الکاشانی-جلد 9 صفحات 1780 و 1781- حدیث 9089/7-(باب 269 اختلاف القراءات و عدد الآیات)

9089- 7 الکافی، 2/ 634/ 28/ 1 علی بن الحکم عن هشام بن سالم عن أبی عبد اللّٰه ع قال إن القرآن الذی جاء به جبرئیل ع على محمد ص سبعة آلاف آیة

 (الوافی‌ ، محمد محسن بن شاه مرتضى‌الفیض الکاشانى ، متوفی 1091  ه‍ ق‌ ،محقق/ مصحح: ضیاء الدین حسینى اصفهانى‌ چاپ اول‌- اصفهان ، انتشارات کتابخانه امام امیر المؤمنین علی علیه السلام)

اگر واقعا این "هفده هزاری" که آورده شده صحت داشت ، یقینا پیش از این ناصبی ها و دشمنان مذهب اهل بیت این را علم می کردند و برای کوبیدن شیعه از آن استفاده می کردند حتی موسی جار الله (متوفی 1369 ه . ق )که در کینه توزی و دشمنی اش نسبت به اتباع اهل بیت مشهور است  روایت مذکور را با لفظ"سبعة آلاف" بیان می کند.

الرد على موسى جار الله‌-الشیخ هادی آل کاشف الغطاء- صفحه 33 – المسألة الرابعه(فی القول بتحریف القرآن)

یروی الکافی عن الصادق علیه السلام أن القرآن الذی نزل به جبرائیل على محمد سبعة آلاف آیة...

(کلینی در) کافی از امام صادق (سلام الله علیه) روایت می کند که قرآنی که جبرئیل بر محمد (صلی الله علیه و اله و سلم)نازل فرمود ، هفت هزار آیه داشت.

 (الرد على موسى جار الله‌ ، آیت الله العظمی الشیخ هادى بن عباس بن على بن جعفر‌ النجفى( کاشف الغطاء)، متوفی 1361 ه‍ ق ، انتشارات مؤسسه کاشف الغطاء‌ ، تاریخ نشر: 1423 ه‍ ق‌ ، چاپ اول‌ - نجف اشرف- عراق‌)

احسان الهی ظهیر(متوفی 1407 ه . ق) که نویسنده ای از وهابیان متعصب پاکستانی است که عمر ننگین خود را صرف مبارزه با مذهب تشیع کرده و کتاب هایی چون (الشیعه و السنه - الشیعة وأهل البیت - الشیعة والتشیع فرق وتاریخ و ...) را در رد مکتب اهل بیت علیهم السلام نوشته و در کتاب  ( الشیعة و القرآن) از هیچ گونه تهمت و افترائی نسبت به شیعه دریغ نکرده و همه همت خود را معطوف این ساخته که ثابت کند ، شیعه قائل به تحریف قرآن است ، روایت فوق را با لفظ"سبعة آلاف" نقل می کند.

 (الشیعة والقرآن ،- إحسان إلهی ظهیر – صفحه 31)

فهذا الکلینی یروی فی ذاک الکافی:

پس آن کلینی(بعد از شرح اقوال علمای امامیه در مدح و ی) ، در کافی آنچنانی اش روایت می کند :

عن علی بن الحکم عن هشام بن صالح عن أبی عبد الله علیه السلام قال: إن القرآن الذی جاء به جبرائیل علیه السلام إلى محمد - صلى الله علیه وسلم  سبعة عشر ألف آیة

(الشیعه والقرآن ، إحسان إلهی ظهیر الباکستانی ، متوفی 1407هـ ق ، انتشارات ، إداره ترجمان السنه، لاهور – پاکستان)

شحاته محمد صقر از وهابیان  مصری ، در کتابی با عنوان "الشیعه هم العدو فاحذرهم" که علیه شیعه نوشته شده است ، روایت مذکور را با لفظ "سبعة آلاف" در کتابش ذکر می کند.

الشیعة هم العدو فاحذرهم - شحاتة محمد صقر- صفحه 133

وأن القرآن الذی نزل به جبریل على محمد سبعة آلاف آیة

 (الشیعة هم العدو فاحذرهم ، شحاتة محمد صقر ،انتشارات مکتبة دار العلوم، البحیرة -مصر )

 - عبد الله بن علی القصیمی از وهابیان تندرو ( در کتاب:  الصراع بین الاسلام و الوثنیه صفحه 71) - أبو زهرة ( متوفی 1394 ه‍ ق ) ( در کتاب : الامام الصادق ، صفحه 332 ) دکتر أحمد محمد أحمد جلی ( در کتاب دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین ، صفحه 228  )  همگی نقل کرده اند که روایت فوق با لفظ "سبعة آلاف" آمده و نه "سبعة عشر الف" .

رجوع کنید به : کتاب مطارحات فی الفکر والعقیدة (چاپ ستاره – قم)- مرکز الرسالة - ص 111 – 112

روایت فوق در چاپ جدید کافی(نشر دار الحدیث) که تصحیح شده ، به جای "سبعة عشر الف" که در اثر اشتباه در نسخه برداری صورت گرفته ، لفظ "سبعة آلاف" که صحیح است آورده شده است.

کافی -جلد 4، صفحه  675- حدیث 28 از باب النوادر

الکافی ، ابو جعفر ابو جعفر محمد بن یعقوب‌ الکلینى ،متوفی 329 ه‍ ق‌ انتشارات: دار الحدیث للطباعة و النشر‌ ، چاپ اول‌ ، تاریخ نشر: 1429 ه‍ ق‌ -:قم- ایران‌ ، ‌ محقق/ مصحح: پژوهشگران مرکز تحقیقات دار الحدیث‌ ، دوره 15 جلدی

فرض شود اشتباهی در استنساخ انجام نگرفته و "سبعة عشر الف" صحیح باشد ، در این صورت : 

این روایت جزو اخبار آحاد است و تنها از طریق کلینی نقل شده است و همانگونه که ملاحظه شد این روایت در باب النوادر آمده است و نادرو شاذ به آن عمل نمی شود.

و این یعنی :  کلینی (قدس الله نفسه)  از اینکه این روایت جزو اخبار شاذ و نادر است ، کاملا مطلع بوده و لذا این حدیث را در باب نوادر آورده است. و ضمنا ایشان  در کافی ، جلد اول ، صفحه  68 - باب اختلاف الاحادیث – حدیث 8 ، (مقبوله عمر بن حنظله ) : این روایت را آورده که امام صادق صلوات الله در پاسخ به عمر بن حنظله می فرماید :

 یُتْرَکُ الشَّاذُّ الَّذِی لَیْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِکَ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَیْهِ لَا رَیْبَ فِیه‏

آن روایت شاذ و غیر معروف نزد شیعه ، ترک شود، زیرا در روایت مورد اتفاق تردیدى نیست‏.

(الکافی ،ابو جعفر محمد بن یعقوب الکلینی الرازی ، متوفای :329 ه ق ، تصحیح وتعلیق : علی أکبر الغفاری ، چاپ پنجم ،انتشارات دار الکتب الاسلامیه – تهران- دوره 8 جلدی)

ولی این اشاعه های باطل و ادعاهای سخیف افرادی هیچ سررشته ای در علوم دینی ندارند و می خواهند راه تشکیک در قرآن کریم را از راه روایات و کتب روایی باز کنند ، به هیچ وجه قابل قبول نیست .

همچنین بزرگان امامیه از گذشته تا کنون همه بر سلامت قرآن از نقصان و تحریف متفق القول بودند ، اسامی برخی از این بزرگان را برای برای اثبات این مقوله بکار می گیریم :

شیخ محمد بن علی بن بابویه ملقب به صدوق (متوفی381 ه ق) در کتاب الاعتقادات باب الاعتقاد فی القرآن

شریف رضی ـ گرد آورنده نهج البلاغه- متوفّى سال406 ه ق.

شیخ محمد بن محمد بن نعمان ملقب به مفید(متوفی 413) در کتاب اوائل المقالات

شریف مرتضى على بن الحسین الموسوی ، ملقّب به علم الهدى ـ متوفّى سال 436 ه . ق در کتاب المسائل الطرابلسیات

محمد بن الحسن أبو جعفر طوسی ، ملقّب به شیخ الطائفة ـ متوفّى 460ه. ق در التبیان فی تفسیر القرآن

شیخ فضل بن حسن أبو علی طبرسی ، ملقب به  امین الإسلام ـ متوفی سال 548 ه . ق در تفسیر البیان .

شیخ ابن إدریس صاحب « السرائر فی الفقه » متوفّى 598 ه. ق .

سید بن طاووس حلّی متوفى سال  664 ه . ق در کتاب سعد السعود

علامه یوسف بن المطهر حلی متوفی 726 ه . ق  در کتاب المسائل المهناویه

شیخ زین الدین بیاضی عاملی کمتوفی 877  ه. ق در کتاب الصراط المستقیم

شیخ فتح الله کاشانی متوفی 988 ه .ق در تفسیر منهج الصادقین

مولی محمد باقر مجلسی متوفی سال 1111 ه .ق در کتاب بحار لانوار

فاضل جواد ، از علمای قرن یازدهم هجری ، در « شرح الزبدة فی الاصول » .

 شیخ أبو الحسن خنیزی ، صاحب « الدعوة الإسلامیة »متوفّى  1363 ه . ق

شیخ محمد نهاوندی ، صاحب التفسیر ، متوفّى 1371  ه. ق

 سید محسن امین عاملی ، متوفى 1371ه . ق ، در کتابش « الشیعة والمنار » .

شیخ عبدالحسین رشتی نجفی متوفی سال 1373 ، در « کشف الإشتباه فی مسائل جارالله » .

 شیخ محمد حسین کاشف الغطاء ، متوفى  1373ه .ق  ، در  « أصل الشیعة واصولها » .

سید محمّد کوهکمری معروف به حجّت ، متوفّى 1372 ه. ق در فتوایی از ایشان. .

علامه  سید عبدالحسین شرف الدین عاملی متوفّى 1381 ه . ق ،در « أجوبة مسائل جار الله » .

 شیخ آغا بزرگ طهرانی ، متوفّى 1389 ه . ق، در رساله «تفنید قول العوام بقدم الکلام » .

 آیت الله العظمی سید محمد هادی المیلانی ،متوفّی 1395 ه . ق، در فتوایی از ایشان .

 علامه سید محمد حسین طباطبائی متوفّى 1402 ه . ق، در تفسیر معروفش « المیزان فی تفسیر القرآن » .

 آیت الله العظمی سیّد روح الله موسوی خمینی ـ رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران ـ متوفی 1410 ه . ق در بحث اصولی خویش « تهذیب الاصول" در مبحث"حجیة ظواهر القرآن"

آیت الله العظمی سید أبوالقاسم موسوی خوئی(اعلی الله مقامه الشریف) زعیم حوزه علمیه نجف اشرف متوفی 1413 ه .ق  در کتابش « البیان فی تفسیر القرآن »

آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی(قدس الله نفسه الزکیه) در فتوایی از ایشان

 آیت الله العظمی سید شهاب الدین النجفی المرعشی(قدس الله نفسه الزکیه) متوفی سال 1411در فتوایی از ایشان

 

پنج شنبه 27 1 1394 10:37
فرزندان فاطمه، فرزندان پيامبر(ص)

1-  حاكم، در مستدرك،[1] به نقل از جابر مى نويسد: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: تمام فرزندان هر مادرى به پدرانشان منسوب مى شوند جز دو فرزند فاطمه، كه من ولى آن دو و پدراشان مي باشم.
حاكم، نوشته است كه: سند حديث صحيح مى باشد.
2-  خطيب بغدادى،[2] با دو سند از فاطمه دخت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كند كه: رسول خدا فرمود: هر يك از فرزندان آدم به پدر خويش منسوب مى شود مگر فرزندان فاطمه، كه همانا من پدر و خويش پدريشان هستم.
3-  متقى در كنزالعمال [3]سه حديث نقل مى كند: حديث اول؛ رسول خدا فرمود: هر دختر زاده اي به پدرش منسوب مي شود مگر فرزندان فاطمه كه همانا منم ولى آنها و خويش پدريشان.
اين حديث را به نقل از طبرانى از فاطمه ى زهرا عليهاالسلام روايت مى كند.
حديث دوم؛ پيامبر فرمود: فرزندان هر مادرى منسوب به خويشان پدرى خود هستند، مگر فرزندان فاطمه، كه همانا منم ولى ايشان و منم خويش پدريشان.
حديث سوم؛ رسول خدا مي فرمايد: فرزندان هر زنى را خويشاوندانى باشد از طرف پدر، مگر فرزندان فاطمه، كه همانا من پدر ايشان و خويش پدريشان هستم.
وي اين حديث را به نقل از طبرانى از عمر روايت كرده است.
4- همچنين وي در كنزالعمال [4]چنين آورده است: هر فرزندي به پدرش منسوب مي شود مگر فرزندان فاطمه، كه من ولى ايشان و پدرشان هستم، آنها از گِل من سرشته شده اند، واى بر كسانى كه فضل ايشان را تكذيب كنند، دوستدار ايشان را خداوند دوست دارد و دشمن آنها را خداوند، دشمن دارد.
او مى نويسد ابن عساكر به نقل از جابر- (از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم) اين حديث را نقل كرده است.
5-  هيثمى [5]به نقل از طبرانى و ابويعلى، از فاطمه عليهاالسلام روايت مى كند كه: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: فرزندان هر مادرى به خويشان پدريشان منسوبند مگر فرزندان فاطمه، كه همانا من ولىّ ايشان و خويش پدريشان هستم.
6- ابو نعيم [6]به نقل از احمد، در مناقب، از عمر روايت مى كند كه: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: فرزند هر پدرى به خويشان پدري اش منسوب است مگر فرزندان فاطمه، كه همانا من پدرشان و خويش پدريشان هستم.
    
منابع
[1] . [ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 164. ]
[2] . [تا ريخ بغداد، ج 11، ص 285. ]
[3] . كنزالعمال، ج 6، ص 220. ]
[4] . [ كنزالعمال، ج 6، ص 216. ]
[5] . [ مجمع الزوائد، ج 9، ص 172. ]
[6] .[ ذخائرالعقبى، ص 121. ]

شنبه 9 1 1393 11:0
برتري صديقه كبري بر مريم
فضيلت فاطمه زهرا(س) نسبت به ديگر زنان در روايات مختلفي وارد شده است. اما در برخي از روايات افضليت حضرت فاطمه(س) تحت الشعاع افضليت حضرت مريم قرار گرفته است.
بايد گفت اولاً: مبناي پذيرش اين دسته از روايات ظاهراً توجه به آياتي است كه برگزيدگي حضرت مريم بر زنان عالم را مورد تأكيد قرار مي‌دهد؛ مثل آيه 42 آل عمران، با اين تصور كه مراد از «عالمين» در آيه ياد شده مطلق قرون و اعصار باشد. غافل از آن كه مراد از كلمه «عالمين» در قرآن كه در موارد ديگر از جمله درباره بني اسرائيل نيز به كار رفته است ( مثل: بقره، آيات47 و 122) همان عصر و زمان حضرت مريم است نه زمان‌هاي ديگر.
 ثانياً: اين موضوع در روايات ديگري كه درباره افضليت حضرت فاطمه بر همة زنان وارد شده، مورد تصريح قرار گرفته است. از جمله عمران بن حصين نقل مي‌كند كه روزي فاطمة زهرا(س) بيمار بود. به اتفاق رسول خدا(ص) از آن بانو عيادت كردم. رسول خدا(ص) در ضمن صحبت فرمود: «... يا بنية اما ترضين ان تكوني سيدة نساء العالمين» [آيا خشنود نيستي كه سرور زنان عالم با شي؟] حضرت فاطمه(س) عرض كرد: اي پدر؛ كاش چنين باشد، اما مريم دختر عمران چه مي شود؟ پيامبر(ص) فرمود: «دخترم او سرور زنان عصر خود بود و تو سرور زنان عالم خود هستي...»[1].
مضافاً بر اينكه در بسياري از روايات ديگر كه در منابع معتبر حديثي نقل شده، حضرت فاطمه(س) را به عنوان برترين بانوي دو عالم معرفي نموده است بدون آنكه حضرت مريم(س) را استثناء كند مانند اين روايت كه پيامبر (ص) به فاطمه (س) فرمود: « يا فاطمه ألا ترضين ان تكوني سيدة نساء العالمين ...» [ اي فاطمه آيا راضي نيستي كه برترين بانوي زنان جهان ... باشي...[2].
يا در رواياتي پيامبر اكرم (ص) فاطمه (س) را بدون استثناء سرور زنان اهل بهشت مي نامد با اينكه مي دانيم يكي از اهل بهشت مريم دختر عمران است[3].
از طرفي در مقابل اين دسته از روايات روايتي وجود دارد كه به خصوص فاطمه(س) را برتر از مريم معرفي مي كند مانند اين روايت كه رسول خدا (ص) فرمود: چهار زن بانوان روزگار خود هستند: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم، خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد(ص) و برترين ايشان در عالم فاطمه است.
نيز در برخي از روايات حضرت فاطمه سرور زنان اين امت و سرور زنان مؤمنين وصف شده است.
 از اين رو برخي از بزرگان اهل سنت در افضليت مريم بر فاطمه عليها السلام تشكيك كرده اند و برتر بودن فاطمه را صحيح تر دانسته اند؛ از جمله:
مظهري در تفسير[4] خود مي نويسد: اين احاديث[5] دلالت دارد بر اينكه فاطمه(س) افضل از مريم است، زيرا عبارت "نساء اهل الجنة" (زنان اهل بهشت) عبارت عامي است كه قابل تخصيص به يك زمان خاصي نيست، بر خلاف قول خداوند متعال كه خطاب به مريم فرمود:" اصطفاك علي نساء العالمين" ( خدا تو را از بين زنان عالم برگزيد)؛ چرا كه احتمال دارد مراد از " عالمين" زنان عصر خود مريم (س) باشد. البته ابويعلي و ابن حبّان و حاكم و طبراني از ابو سعيد خدري روايت كرده اند كه: پيغمبر(ص) فرمود: فاطمه سرور زنان اهل بهشت است مگر مريم. و همچنين ترمذي از ام سلمه از فاطمه روايت كرده است كه فرمود: پيامبر به من خبر داد كه من سرور زنان اهل بهشتم به جز مريم دختر عمران.
اين دو حديث دلالت دارند بر اينكه مريم مقامش پايين تر از فاطمه نيست، اما دلالت ندارند كه مريم از فاطمه برتر باشد. و آنچه كه در صحيحين و مسند احمد و سنن ترمذي و مستدرك حاكم نقل شده كه " فاطمه پاره ي تن رسول خداست" دلالت مي كند كه فاطمه از همه زنان و مردان برتر است؛‌چنانچه مالك مي گويد: لا نعدل ببضعة رسول الله احداً[ هيچكس را همتاي پاره ي تن رسول خدا نمي دانيم.]...
 
 منابع
[1] . ابن شاهين: فضائل فاطمة؛ ص64؛ ابن المغازلي: المناقب؛ ص474.
[2] . حاكم نيشابوري، المستدرك، ج 3، ص 366.
[3] . حاكم نيشابوري، المستدرك، ج3، ص 363.
[4] . التفسير المظهري، ج 2قسم 1، ص: 48
[5] . احاديثي كه دلالت دارد فاطمه(س) سرور زنان اهل بهشت يا امت اسلام يا مؤمنين است.
جمعه 8 1 1393 15:30

كثرت مصائب فاطمه بعد از پيامبر(ص)

روايات متعددي در كتب اهل سنت وجود دارد كه نشان مي دهد حضرت صديقه كبري(س) بعد از پيامبر(ص) دچار مصيبت و غم و اندوه شد؛ در اينجا ما به اختصار به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

 پيامبر اكرم(ص) به فاطمه(س) فرمود: دختركم، مصيبت هيچ يك از زنان مؤمن با مصيبت تو برابرى نمى كند، صبر تو نيز نبايد كمتر از صبر هيچ زنى باشد.

همچنين عبد الله بن حارث روايت كرده كه: «مكثت بعد أبيها ستة أشهر، وهي تذوب، وما ضحكت بعده أبدا!!» [ فاطمه پس از پدرش شش ماه زنده بود در حاليكه از غصه آب مي شد و هرگز بعد از رحلت پدر خندان نشد.]

ابونعيم،[1] از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه:

فاطمه هرگز پس از فوت رسول خدا، خندان ديده نشد مگر يك روز آن هم لبخندى كوتاه. او پس از رسول اكرم (ص) بيش از شش ماه زنده نماند.

ابن سعد،[2] اين روايت را چنين نقل مى كند:

فاطمه عليهاالسلام پس از رسول اكرم (ص) هرگز خندان ديده نشد. فقط گاهى تبسمى مى نمود.

 همچنين عسقلانى[3] به نقل از طبرى، از عايشه روايت مى كند كه: رسول خدا (ص) به فاطمه عليهاالسلام فرمود:

جبرئيل به من خبر داد، هيچ زن مسلمانى بيش از تو مصيبت نخواهد ديد، پس مبادا صبرت كمتر از آنان باشد.

سبط بن جوزي از علي عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: زماني كه رسول خدا به خاك سپرده شد، فاطمه بر سر قبر آن حضرت آمد و مشتي خاك از آن بر گرفت و از جمله چنين فرمود:

.... صُبّت عَليّ مصائبٌ لو أنَّها         صُبَّت عَلَي الأيام عُدن لياليا [4]

[ مصيبت هايي بر من وارد شد كه اگر بر روز روشن وارد مي شد، آن را به شب بر مي گرداند].

توفيق ابو علم نويسنده مصري مي گويد:

در روايتي آمده است كه: علي عليه السلام براي فاطمه زهرا سلام الله عليها خانه اي در بقيع ساخت كه بيت الأحزان ناميده مي شد. آن خانه تا زمان ما باقي مانده كه جايگاهي است معروف به مسجد فاطمه در جهت قُبّه حرم حسن و عباس و ابن جبير به همين مطلب اشاره كرده مي گويد: پشت سر قبّه عباسيه خانه حضرت فاطمه دختر رسول خدا (ص) كه معروف به «بيت الحَزن» مي باشد گفته مي شود اين همان خانه اي است كه حضرت بس از وفات پدرش در آنجا سكونت داشته و ماتم سراي او بود و پيوسته در حال غم و اندوه بسر مي بُرد.[5]

 نيز ابن ابي الحديد مي گويد: « بسياري از مردم نوحه سرايي و آه و ناله حضرت زهرا عليها السلام را بعد از رحلت پدر بزرگوارش نقل كرده اند. سپس وي مي نويسد: « شيعه روايت مي كند كه گروهي از صحابه از گريه هاي طولاني او ناراحت شده از او خواستند از همسايگي مسجد به اطراف مدينه برود ....»[6]

 منابع

[1] . حليةالاولياء، ج 2، ص 43.

[2] . طبقات ابن سعد، ج 2، ص 40

[3] . فتح البارى، ج 9، ص 201

[4] . مناوي، اتحاف السائل بما لفاطمة من الفضائل ص 14.

[5] . توفيق ابو علم، اهل البيت ص 167.

[6] . شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 43.

چهارشنبه 6 1 1393 11:0

هم سخن با فرشتگان

موضوع محدث بودن يك مسئله‏ى مسلم اسلامى است، زيرا فريقين (شيعه و سنى) در اين مطلب هم ‏رأى و هم‏سخن هستند، و علماي اهل سنت به وجود شخص محدَّث تصريح كرده اند، چنانچه قرطبي مي گويد: « محدث كسي است كه پندار و گمانش صادق باشد يا به او الهام مي شود؛ آن كسي كه در دلش به صورت الهام يا مكاشفه از عالم بالا چيزي القا شده باشد و يا اينكه بدون تصميم قبلي سخن راستي بر زبانش جاري شود و يا بدون آنكه به مقام نبوت رسيده باشد ملائكه با او سخن گويند...اين كرامتي است كه خدا به هريك از بندگانش كه بخواهد، عطا مي فرمايد.»[1]

همچنين ا ز امامان اهل بيت روايات بسيار نقل شده است كه جانشينان پيامبر (ص) همگي محدّث بوده اند به عنوان نمونه امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«ان اوصياء محمد محدثون»،[2] «بدرستى كه اوصياء محمد همگى محدث هستند».

مقصود ما از نقل اين روايات، اشاره به اين مطلب است كه حضرت صديقه سلام‏ اللَّه‏ عليها با على(ع) و اولاد معصومين او در اين فضيلت شريك است و او نيز محدثه بوده، چنان كه امامان دوازده‏گانه محدث بوده‏اند.

حضرت صادق عليه السلام مى‏فرمايد:

«فاطمه بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله كانت محدثه و لم تكن نبية، انما سميت فاطمة محدثة، لان الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها- كما تنادى مريم بنت عمران-: يا فاطمة (ان اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمين)، يا فاطمه (اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الراكعين)[3] فتحدثهم و يحدثونها، فقالت لهم ذات ليله: اليست المفضله على نساءالعالمين مريم بنت عمران؟ فقالوا: لا، ان مريم كانت سيده نساء عالمها و ان اللَّه عز و جل جعلك سيده نساء عالمك و عالمها و سيده نساءالاولين و الاخرين».[4]

«فاطمه دختر رسول خدا محدثه بود ولي پيامبر نبود. او را از اين جهت محدثه ناميده‏اند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مى‏شدند و با او- همانگونه كه با مريم بنت عمران گفتگو داشتند- اين چنين سخن مى‏گفتند: يا فاطمه بدرستى كه خداى تعالى تو را پاك و منزه گردانيد و از ميان تمام زنان عالم تو را برگزيد.

(امام صادق عليه السلام چنين ادامه مى‏دهند): شبى حضرت صديقه سلام‏اللَّه‏عليها به فرشتگانِ هم‏صحبت خويش فرمود: آيا آن زني كه از جميع زنان عالم برتر است مريم نيست؟ جواب دادند: نه، زيرا مريم فقط سيده‏ى زنان عالم در زمان خودش بود، ولى خداى تعالى تو را- هم در زمان مريم، و هم در بين زنان ديگر از اولين و آخرين، سرور بانوان جهان قرار داده است».

در برخى از احاديث تصريح شده است به اينكه: جبرئيل هم‏صحبت حضرت صديقه سلام‏ اللَّه‏عليها بوده است. روايات وارده در اين موضوع صريحا حاكى از اين است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم، خداوند متعال براى تسلى خاطر حضرت زهرا عليهاالسلام، فرشتگان را هم‏صحبت و مانوس او گردانيد، و در اين مورد حضرت صادق(ع) مى‏فرمايد:

«... ان فاطمه مكثت بعد رسول‏اللَّه خمسة و سبعين يوما و قد كان دخلها حزن شديد على ابيها، و كان جبرئيل ياتيها فيحسن عزاها على ابيها، و يطيب نفسها، و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها، و كان علىُّ يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمة».[5]

«فاطمه بعد از رحلت پيامبر اكرم بيش از 75 روز زنده نماند، و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبريز كرده بود، به اين جهت جبرئيل پى در پى به حضورش مى‏آمد و او را در عزاى پدر تسليت مى‏گفت، و تسلى‏بخش خاطر غمين زهرا بود؛ و گاه از مقام و منزلت پدر بزرگوارش سخن مى‏گفت، و گاه از حوادثى كه بعد از رحلت او بر ذريه‏اش وارد مى‏گرديد خبر مى‏داد؛ و اميرالمؤمنين سلام‏اللَّه‏عليه نيز آنچه جبرئيل املاء مى‏كرد همه را به رشته‏ى تحرير در مى‏آورد، و مجموعه‏ى اين سخنان است كه به مصحف فاطمه موسوم گرديد».

روايت ديگرى در كتاب كافى، از امام صادق سلام‏اللَّه‏عليه به اين شرح نقل شده است: «ان اللَّه تبارك و تعالى لما قبض نبيه دخل على فاطمة من وفاته من الحزن ما لا يعلمه الا اللَّه عز و جل، فارسل اليها ملكا يسلى منها غمها و يحدثها؛ فاخبرت بذلك اميرالمؤمنين فقال لها: اذا احسست بذلك و سمعت الصوت، قولى لى، فاعلمته فجعل يكتب كل ما سمعت حتى اثبت من ذلك مصحفا، قال: ثم قال: اما انه ليس من الحلال والحرام، ولكن فيه علم ما يكون».[6]

«هنگامى كه خداى تعالى پيامبرش را قبض روح فرمود، از شدت غمهايي كه بر قلب زهرا در مصيبت پدرش وارد شد، جز خدا كسى آگاه نبود. به اين جهت حق تعالى فرشته‏اى را مونس زهرا سلام‏اللَّه‏عليها قرار داد تا تسلى‏بخش غمهاى او و هم‏صحبت او در تنهائى باشد.

فاطمه سلام‏اللَّه‏عليها اين مطلب را به على عليه‏السلام بازگو نمود؛ و حضرت فرمود هرگاه احساس كردى كه فرشته به حضورت آمد، و صداى او را شنيدى مرا خبر كن. از املاء جبرئيل و فرشتگان ديگر كه اميرالمؤمنين كاتب آنها بود، مصحف فاطمه فراهم آمد، كه على درباره‏ى آنها فرمود: در اين مصحف مسائل شرعى از حلال و حرام مطرح نيست بلكه دانشى است از آنچه كه بوقوع خواهد پيوست».

محدثه بودن فاطمه سلام‏اللَّه‏عليها در نزد شيعه از مسلمات است، بطورى كه در زيارت آن حضرت وارد شده است:

« ... السلام عليك ايتها المحدثة العليمة».[7] «سلام بر تو اي كسي كه با فرشتگان هم سخني و بسيار دانايي»

همچنين رواياتي در كتب اهل سنت درباره مقام و منزلت آن حضرت وجود دارد كه نشان مي دهد آن حضرت با فرشتگان هم سخن بوده است؛­ از جمله ابن شاهين در "فضائل" روايت كرده: پيامبر (ص) دست علي (ع) را گرفت و با هم وارد خان? فاطمه (س) شدند در حالي كه فاطمه (س) در مصلّاي خود مشغول نماز بود و نزد آن حضرت طبقي از غذا بود كه از آن بخار برمي خاست...» سپس مي نويسد: «... پيامبر (ص) فرمود اين غذا از كجاست؟ فاطمه عرضه داشت: اين ازجانب خداي متعال است، خداوند به هر كس كه بخواهد بي حساب روزي مي دهد»[8] رسول خدا(ص) گريان شده و فرمود: « الحمدلله الذي أبي لكما أن يخرجكما من الدنيا حتّي يجريك في المجري الذي أجري فيه زكريّا و يجريك فيه يا فاطمه بالمثال الذي جرت فيه مريم؛ كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً (الآية).»[9] [ سپاس خدايي را كه قبل از آنكه شما را از دنيا ببرد به تو اي علي همان كرامتي را بخشيد كه به زكريا داد و به تو اي فاطمه كرامت مريم را بخشيد (آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كرد): هرگاه كه زكريا به محراب عبادت مريم وارد مي شد غذايي آسماني در نزد او مي يافت»[10]. و همانگونه كه مي دانيم اين غذا ها براي مريم از جانب فرشتگاني آورده مي شد كه با او هم صحبت بودند.

علاوه برآنكه تمام گفتار و كردار حضرت صديقه سلام‏ اللَّه‏ عليها در طول حيات پر بركتش  نمايانگر مقام محدّثه بودن آن حضرت مي باشد.

منابع

[1] . فيض القدير، ج4 ص507

[2] . از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل است كه: «ان اوصياء محمد (عليه و عليهم‏السلام) محدثون». (اصول كافى ج 1/ 270).

[3] . اصل آيه‏ى قرآنى چنين است: (يا مريم ان اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمين- يا مريم اقنتى لربك واسجدى و اركعى مع الراكعين) سوره‏ى آل‏عمران، آيه‏ى 43 42.

[4] . علل الشرائع ج 182، بحارالانوار ج 14/ 206، ج 43/ 78، 79.

[5] . اصول كافى ج 1/ 241، بصائر الدرجات ص 153، 154، بحارالانوار ج 22/ 546، ج 26/ 41، ج 43/ 194 156 80 79.

[6] . اصول كافى 1/ 240، بحارالانوار ج 22/ 545، ج 43/ 80.

[7] . اقبال الاعمال ص 624، بحارالانوار ج 97/ 199 195.

[8] . اشاره به آيه.

[9] . آل عمران،37

[10] . فضائل فاطمه لابن شاهين.

يکشنبه 3 1 1393 20:0

دفن شبانه دختر رسول خدا (ص)

دفن پيكر مطهر حضرت زهرا (س) از جمله مسائل مسلم تاريخي است كه هم شيعه و هم اهل سنت به آن اذعان دارند. ما در اينجا به برخي از روايات فريقين در اين زمينه اشاره مي كنيم:

دفن شبانه در روايات اهل سنت:

محمد بن اسماعيل بخارى مى‌نويسد: « وَ عَاشَتْ بَعْدَ النبي صلى الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عليها».

فاطمه زهرا سلام الله عليها، شش ماه پس از رسول خدا (ص) زنده بود، زمانى كه از دنيا رفت، شوهرش علي عليه السلام او را شبانه دفن كرد و خود بر او نماز گزارد و ابوبكر را با خبر نساخت.[1]

ابن قتيبه دينورى، در «تأويل مختلف الحديث» مى‌نويسد: « وقد طالبت فاطمة رضي الله عنها أبا بكر رضي الله عنه بميراث أبيها رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما لم يعطها إياه حلفت ان لا تكلمه أبدا وأوصت أن تدفن ليلاً لئلّا يحضرها فدفنت ليلاً».

فاطمه از ابوبكر ميراث پدرش را خواست، ابوبكر نپذيرفت، پس فاطمه قسم خورد كه ديگر با او (ابو بكر) سخن نگويد و وصيت كرد كه شبانه دفن شود تا او (ابوبكر) در دفن وى حاضر نشود. پس شب هنگام دفن شد.[2]

عبد الرزاق صنعانى مى‌نويسد: « عن ابن جريج، و عمرو بن دينار، أن حسن بن محمد أخبره: أن فاطمة بنت النبي صلى الله عليه و سلم دفنت بالليل. قال: «فرَّ بِهَا علي من أبي بكر أن يصلي عليها؛ كان بينهما شيء».

حسن بن محمد روايت كرده: عليّ، فاطمه دختر پيامبر را شبانه به خاك سپرد، تا ابوبكر بر وى نماز نخواند؛ چون بين آن دو اتفاقاتى افتاده بود.

 و در ادامه مى‌گويد: « عن ابن عيينة، عن عمرو بن دينار، عن حسن بن محمد، مثله؛ إلاّ أنه قال أوصته بذلك».

از ابن عيينه نيز همانند اين روايت نقل شده است؛ مگر اين كه در اين روايت قيد شده كه خود فاطمه اين چنين وصيت كرده بود.[3]

و ابن بطّال در شرح صحيح بخارى مى‌نويسد: « أجاز أكثر العلماء الدفن بالليل... و دفن علىُّ بن أبى طالب زوجته فاطمة ليلاً، فَرَّ بِهَا من أبى بكر أن يصلى عليها، كان بينهما شىء».

اكثر علما دفن جنازه را در شب اجازه داده‌اند.... علي بن ابي طالب، همسرش فاطمه را شبانه دفن كرد تا ابوبكر به او نماز نخواند؛ چون بين آن دو اتفاقاتى افتاده بود.[4]

ابن أبي‌الحديد به نقل از "جاحظ " مى‌نويسد: و أما إخفاء القبر، وكتمان الموت، وعدم الصلاة، وكل ما ذكره المرتضى فيه، فهو الذي يظهر ويقوي عندي، لأن الروايات به أكثر وأصح من غيرها، وكذلك القول في موجدتها وغضبها.

مخفى كردن مرگ فاطمه (سلام الله عليها)، و محل قبر او، و نماز نخواندن ابوبكر و عمر، و هر آن چه كه سيد مرتضى (از اعلام شيعه در قرن چهارم) گفته است، مورد تأييد و قبول من است؛‌ زيرا روايات بر اثبات اين موارد صحيح‌تر و بيشتر است؛ و همچنين ناراحتى و خشم فاطمه بر شيخين نزد من از اقوال ديگر اعتبار بيشترى دارد.[5]

دفن شبانه در روايات شيعه: هر چند كه دفن شبانه و سبب وصيت صديقه طاهره (س) به آن، در ميان شيعيان مسلم و اجماعى است؛ اما در عين حال به يك روايت اشاره مى‌كنيم: مرحوم شيخ صدوق در"علل الشرائع" علت دفن شبانه آن حضرت را با روايتي چنين بيان مي كند: عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام لِأَيِّ عِلَّةٍ دُفِنَتْ فَاطِمَةُ (عليها السلام) بِاللَّيْلِ وَ لَمْ تُدْفَنْ بِالنَّهَارِ؟ قَالَ: لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لا يُصَلِّيَ عَلَيْهَا رِجَالٌ [الرَّجُلانِ‏].

علي بن ابي حمزه از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا فاطمه را شب دفن كردند نه روز؟ فرمود: فاطمه سلام الله عليها وصيت كرده بود تا در شب وى را دفن كنند تا افرادي بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند.[6]

با توجه به مدارك موجود و اعتراف بزرگان اهل سنت،‌ دليل دفن شبانه آن حضرت وصيت آن حضرت بود كه نمى‌خواست افرادى كه بر او ستم كرده‌اند، بر جنازه‌اش نماز بخوانند و با اين كار خشم خود را از غاصبان خلافت آشكار ساخت.

  منابع

[1] . صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998

[2] . عبد الله بن مسلم ابن قتيبة ، تأويل مختلف الحديث، ج 1، ص 300.

[3] . المصنف، ج 3، ص 521، حديث شماره 6554 و حديث شماره 6555

[4] . إبن بطال البكري القرطبي، شرح صحيح البخاري، ج 3، ص 325.

[5] . إبن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 170.

[6] . شيخ صدوق علل الشرايع، ج‏1، ص185

شنبه 2 1 1393 16:0

شبهه ابن تيميه در مورد حديث حرمت آتش بر فاطمه زهراء(عليها السلام)

ابن تيميه ناصبي مي گويد :

حديثى را كه  ابن المطهر(علاّمه حلّى) از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه: «إنّ فاطمة أحصنتْ فَرْجها فحرَّمَها اللهُ و ذرَّيَّتها على النّارِ» [فاطمه ، پاكدامنى پيشه كرد ، پس خداوند آتش را بر او و فرزندانش حرام كرد] ، به اتّفاق حديث شناسان دروغ است . و دروغ بودنش براى ديگران نيز اكنون آشكار خواهد شد ; اين كلام كه «فاطمه پاكدامنى پيشه كرد و خدا آتش را بر او و فرزندانش حرام كرد» ، قطعاً باطل است ; چون ساره نيز پاكدامن بود ولى خدا آتش را بر همه فرزندان او حرام نكرد ، و همچنين صفيّه عمّه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) با وجود پاكدامنيش ، فرزندانش برخى خوب و نيكوكار و برخى ظالم و ستمگر شدند .

خلاصه ، زنان پاكدامن بى شمارند و عددشان را تنها خدا مى داند و فرزندان آنها بعضى نيكوكار و بعضى فاسد ، بعضى مؤمن و بعضى كافر هستند ; پس مزيّت و برترى فاطمه به خاطر پاكدامنى او نيست ; زيرا او در اين ويژگى با بيشتر زنان مؤمنان يكسان است(1) .

در پاسخ مى گوييم: شگفتا از اين مرد كه گمان مى كند اجماع و اتّفاق به ميل و اراده اوست كه هر گاه از آيه يا حديثى ، يا مسأله يا عقيده اى خوشش نيامد به جامعه علمى دستور بدهد كه اتّفاق كنيد ، و مرده و زنده نيز بلافاصله مى گويند لبّيك لبّيك و اجماع مى كنند و آنگاه او به اجماعشان استدلال مى كند ! به خدا سوگند! اگر انسان از دروغگويى و بيهوده گويى نهى نشده بود ، بيش از آنچه اين مرد گفته ، نمى توانست بگويد .

اى كاش مى دانستيم چگونه حديثى كه بسيارى از حفّاظ و آگاهان به حديث همچون حاكم ، خطيب بغدادى ، بزّاز ، ابويعلى ، عقيلى ، طبرانى ، ابن شاهين ، ابو نعيم ، محبّ طبرى ، ابن حجر ، سيوطى ، متّقى هندى ، هيثمى ، زرقانى ، صبّان و بَدَخشى(2) نقل كرده و صحّت آن را تأييد نموده اند ، بر دروغ بودن و بطلانش اجماع وجود دارد؟! اى كاش او به چند نفر از كسانى كه ادّعا مى كند حكم به كذب آن نموده اند اشاره مى نمود و ما را با آثار و سخنان آنان آشنا مى ساخت.

آيا دور از عقل نيست كه با يك سرى توهّمات و خيالبافى ها و شبهه اندازى ها حديثى را كه صحّتش ثابت و مورد تأييد است ، مورد بحث و نقد و جدال قرار داد؟! آرى، اصلاً عادت او در برابر فضايل اهل بيت كه ناخوشايند اوست، همين است . بايد پرسيد كه ميان عفّت و پاكدامنى و حرام بودن آتش براى فرزندان چه ملازمه اى وجود دارد كه بتوان با امثال ساره و صفيّه و زنان مؤمنه ديگر آن را نقض كرد؟ بلكه اين فضيلت ، ويژه سرور زنان ، فاطمه(عليها السلام) است ، و چه بسيارند فضايلى كه به آن حضرت اختصاص دارند و زنان با فضيلتى چون ساره و مريم و حوّا و ديگر زنان از آنها بى بهره اند ; بنابراين اگر امتياز خاصّى به فرزندان او اختصاص داده شود مشكلى ايجاد نخواهد كرد و از اين قبيل امتيازات براى آنان كم نيست .

و علاّمه زرقانى مالكى در ردّ اين ملازمه خيالى ، در «شرح المواهب» مى گويد :

اين حديث را ابويعلى و طبرانى و حاكم از ابن مسعود نقل كرده اند ، و حاكم آن را صحيح دانسته است ، و براى آن شواهد زيادى است . و مترتّب كردن حرمت آتش بر ذرّيه آن حضرت ، بر صفت پاكدامنى با اشاره به حضرت مريم براى اين است كه اوّلاً : مزيّت و برترى او را در پاكدامنى آشكار سازد . و ثانياً : صفت پاكدامنى را مدح كرده و اهمّيت آن را آشكار سازد ، وگرنه آن حضرت به حكم نصوص فراوان ، بر آتش حرام است(3) .

و اين حديث با احاديث فراوان ديگر تأييد مى شود ; مانند حديث ابن مسعود : «إنّما سُمِّيَتْ فاطمة لأنَّ الله قد فَطَمَها وذُرِّيتها عن النار يوم القيامة»(4) [ او فاطمه ناميده شده است ; زيرا خداوند در روز قيامت، او و فرزندانش را از آتش بريده و جدا كرده است (خدا آتش را بر او و فرزندانش حرام كرده است)] .

وسخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به فاطمه : «إنّ اللهَ غيرُ معذِّبِكِ ولا أحداً من وُلدكِ»(5) [خداوند تو و أحدى از فرزندانت را عذاب نخواهد كرد] .

و سخن حضرت خطاب به على(عليه السلام) : «إنّ اللهَ قَد غَفَر لك وَ لذُرّيَّتِك»(6) [خدا تو و فرزندانت را بخشيده است] .

و سخن حضرت : «وَعَدَني ربّي في أهل بيتي من أَقَرَّ منهم بالتوحيد و لي بالبلاغ أ نّه لا يُعذِّبُهم»(7)[ پروردگارم وعده داده است كه اهل بيت من چنانكه به يگانگى خدا و پيامبر بودن من اقرار داشته باشند ، آنان را عذاب ننمايد] .(8)

 

 

1 ـ منهاج السنّة 2 : 126 .

2 ـ مراجعه شود: مستدرك حاكم [3/152] ; تاريخ بغداد [3/54] ; مسند بزّاز [5/223 ، ح 1829] ; وابويعلى نيز اين روايت را در مسند كبير خود [ آن گونه كه در المطالب العالية 4/70 ، ح 3978 آمده است] نقل كرده است; والمعجم الكبير، طبرانى [22/406 ، ح 1018]; والثغور الباسمة، سيوطى: 46 و... .

3 ـ شرح المواهب زرقانى 3 : 203 . و تمام كلام زرقانى در نقد كتاب : «الصراع بين الاسلام والوثنيّة» خواهد آمد .

4 ـ تاريخ ابن عساكر [17/770 ; و در مختصر تاريخ دمشق 26/286] ; الصواعق : 96 [ص 160] .

5 ـ اين حديث را طبرانى [در المعجم الكبير 11/210 ، ح 11685] با سندى كه راويانش ثقه اند نقل كرده ، و ابن حجر در الصواعق : 96 و 140 [ص 160 و 235] صحّت آن را تأييد كرده است .

6 ـ الصواعق : 96و 139و140[ 161و 232و235].

7 ـ  حاكم در مستدرك 3 : 150 [3/163 ، ح 4718] ، و جمع ديگرى همچون سيوطى آن را نقل كرده اند [ الجامع الصغير ، سيوطى 2/716 ، ح 9623 ; كنزالعمّال 12/96 ، ح 34156] .

8 ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 308.

جمعه 1 1 1393 10:0

فاطمه(عليها السلام) و ردّ عذر خواهي شيخين

ابن قتيبه در الامامة و السياسة مي نويسد : هنگامى كه آن‌ دو (ابوبكر و عمر ) عذرخواهى كردند، حضرت فاطمه (عليها السلام)  عذر خواهي آنان را نپذيرفت؛ بلكه از آن‌ها اين چنين اعتراف گرفت:« نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول «رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي فمن أحب فاطمة ابنتي فقد أحبني و من أ رضى فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني »

شمارا به خدا سوگند مى‌دهم آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد كه فرمود: خشنودى فاطمه خشنودى من، و ناراحتى او ناراحتى من است. هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام كند مرا دوست داشته و احترام كرده است و هر كس فاطمه را خشنود نمايد مرا خشنود كرده است و هر كس فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است؟!

ابوبكر و عمر هر دو اعتراف كرده و گفتند: نعم، سمعناه من رسول الله صلى الله عليه و سلم. «آرى ما از رسول خدا اينگونه شنيديم».

سپس صديقه طاهره فرمود:

فإنّي أُشهد اللهَ و ملائِكَتَه أنَّكُما أسخطتُماني و ما أرضَيْتُماني  وَ لئِنْ لَقيتُ النَّبيَ لأشْكونَّكُما إليْه.  «پس من خدا و فرشتگان را شاهد مى‌گيرم كه شما دو نفر مرا اذيت و ناراحت كرده‌ايد و رضايت مرا بدست نياورده ايد و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.»

ابوبكر گفت: من از خشم او (پيامبر) و خشم تو اي فاطمه به خدا پناه مي برم! سپس حضرت فرمود: والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها.(1)«به خدا قسم پس از هر نماز بر تو نفرين خواهم كرد».

با اين حال چگونه مى‌توان باور كرد كه صديقه شهيده سلام الله عليها از آن دو راضى شده باشد؟!

از اين كلام واضح و صريح فاطمه (سلام الله عليها) كه بگذريم ماجراي وصيت فاطمه عليها السلام به دفن شبانه و اجراي اين وصيت توسط علي عليه السلام؛ شاهد گويايي بر اين مطلب است كه حضرت با نارضايتي از شيخين از دنيا رفتند به حدي كه حاضر نشدند آن دو نفر در تشييع ايشان شركت كنند و بر جنازه اش نماز بخوانند .

بخارى مى‌نويسد: وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلى الله عليه و سلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا و لم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عليها (2)«فاطمه پس از رسول خدا شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند».

ابن قتيبه دينورى در مى‌نويسد: وقد طالبت فاطمة رضي الله عنها أبا بكر رضي الله عنه بميراث أبيها رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما لم يعطها إياه حلفت أن لا تكلمه أبدا و أوصيت أن تدفن ليلا لئلا يحضرها فدفنت ليل(3)

فاطمه از ابوبكر ميراث پدرش رسول خدا را درخواست نمود و چون ابوبكر سرپيچى كرد سوگند ياد كرد كه ديگر با وى سخن نگويد و وصيت كرد شبانه او را دفن كنند تا ابوبكر در تشييعش شركت نكند، پس آن حضرت شبانه دفن شد.

و عبد الرزاق صنعانى مى‌نويسد: عن ابن جريج و عمرو بن دينار، أن حسن بن محمد، أخبره: أن فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم دفنت بالليل؛ قال: فر بها عليّ من ابي بكر ان يصلي عليها؛ كان بينمها شيء. «از حسن بن محمد نقل است كه گفت: فاطمه دختر پيامبر شب دفن شد تا ابوبكر بر پيكرش نماز نخواند؛ زيرا كدورتى بين آن دو وجود داشت».

و در ادامه نيز مى‌گويد: عن ابن عيينة، عن عمرو بن دينار، عن حسن بن محمد، مثله؛ الا أنه قال: اوصته بذلك. (4)

از حسن بن محمد نيز همانند روايت پيشين نقل شده است؛ الا اين كه در اين روايت گفته شده: فاطمه بر دفن شبانه وصيت كرد.

با اين تفاصيل چه دليلي بر پذيرش عذر خواهي آندو از جانب فاطمه زهرا سلام الله عليها باقي مي ماند ؟! و چگونه ميتوان اين گفتار و رفتار صريح و واضح را توجيه كرد ؟!

  ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 1. الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1،‌ ص 17، باب كيف كانت بيعة علي رضي الله عنه، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

2. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

 3. الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج 1،‌ ص 300، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل، بيروت، 1393، 1972.

 4. الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 3،‌ ص 521، ح 6554 و ح 6555، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

پنج شنبه 29 12 1392 9:0
X