معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501429
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

بسم الله الرحمن الرحیم

"من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا".

در میان مؤمنان مردانى هستند که صادقانه بر سر عهدى که با خدا بستند، ایستاده‏اند بعضى پیمان خود را به آخر بردند و در راه او شربت شهادت نوشیدند، و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلى در عهد و پیمان خود ندادند.

روح آرام‏یافته مجاهد خستگی ناپذیر ومایه فخر­­­­­­­ و مباهات شیعیان، شهید سعید حضرت آیت الله شیخ نمر باقر النمر به سوى پروردگارش بازگشت و" راضیة مرضیة" در سلک بندگان صالح در آمد و در بهشت برین جای گرفت.

"سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا" سلام بر او، آن روز که زاده شد، و آن روز که از این جهان رخت بر برست و به فوز عظیم شهادت نائل شد و آن روز که زنده برانگیخته مى‏شود!

سلام بر او که روح  بلندش هر آیینه مخاطب عرشیان و ملائکه ساحت قدس است:" سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار".

 سلام براو به خاطر صبر و استقامت ستودنی اش که دشمن زبون را به چالش کشید! و چه "صبر جمیلی" پیروان اهل بیت در برابر طاغوتیان در گذر تاریخ از خود نشان داده اند تا جائی که معصومین در مقام ستایش صبر بی مثال شیعیانشان فرموده اند :" شیعتنا أصبر منا" شیعیانمان از ما شکیبا تر و بردبار ترند .

رژیم استبدادی سعودی با سردمدارانی فرومایه و دین فروش ، شیخ را مخیر به گزینش یکی از این دو کردند: ذلت پذیرى و تسلیم خفت‏بار در برابر بیدادگران حاکم، و مرگ پرافتخار و با عزت. و هیهات از مثل او که  که ذلت و خوارى را برگزیند چرا که خدا، پیامبر، مؤمنان و هر ستم ستیز شریفی، ابا دارد که فرمانبردارى فرومایگان و استبدادگران رذالت پیشه را بر شهادتگاه آزادمنشان مقدم بدارد.

جنایت قتل رادمردی چون شیخ مظلوم به دست سلسله شوم و نامبارک آل سعود که شقاوت و سفاکی را از نیاکان اموی شان به ارث برده اند، جای تعجب نیست. چه انتظاری می توان از اذناب شجره ملعونه ابناء مرجانه  و ابناء سعد داشت جز رذالت و خباثت؟

شیخ نوای شهادت طلبی مولایش سید الشهداء را به گوش طغیان گران جهان رساند که :" أن القتل‏ لنا عادة و کرامتنا من الله الشهادة".

رژیم ظالم و بی دین سعودی! آیا مجاهدین راستین را از در غل و زنجیر کردن و کشتن مى‏ترسانید؟ مگر نمى‏دانید که شهادت در راه حق، راه و رسم دلیرانه آنهاست و جان را در راه خدا در طبق اخلاص نهادن مایه سرفرازى شان! پس آنها را از مرگ سعادتمندانه چه باک؟

هان آگاه باشید که :" و سیعلم الذین ظلموا أی‏ منقلب‏ ینقلبون"‏ آنها که ستم کردند به زودى مى‏دانند که بازگشتشان به کجاست.

مذهب تشیع ، شیر مردانی روشن ضمیر و مجاهدانی نستوه چون میثم تمار، رشید هجری،  حجر بن عدی، عمار ، سلمان ، ابوذر و مقداد دارد که صفحات پیشینه درخشان و باشکوه آن را با خون پاکشان آراسته اند.

شیعیان به فرموده امیرمؤمنان، از آغازین لحظات عروج پیامبربه ملکوت اعلی، همواره یاری گر اهل بیت بوده اند و هستند و در این راه پر افتخار شکنجه ها، کشتارها،به آتش سوزانده شدن ها و آوارگی ها را به جان خریده اند و معتقدند این مرارت ها در راه دفاع از کیان ولایت اندک است.

بیرق مبارزه با مذهب ساختگی وهابیت و حکام خودفروخته آل سعود و مطلق خودکامگان شرق و غرب عالم با اعدام شیخ، بیش از پیش به اهتزاز خواهد درآمد و مسلمانان و خصوصا شیعیان با عزمی راسخ برای احقاق حقوق از دست رفته شان، راه آن فقیه مجاهد را ادامه خواهند داد و تا تطهیر حرمین شریفین از سلطه کفر و اقامه دولت کریمه –صلوات الله علی صاحبها-  از پا نخواهند نشست .

دسته ها :
يکشنبه 13 10 1394 17:51

فاطمه زهرا(س) از زبان علماي اهل سنت

علماي اهل سنت درباره شخصيت صديقه كبري حضرت فاطمه زهرا(س) سخنان بسياري از سر تواضع گفته و نوشته اند كه ما در اينجا به برخي از كلمات آنان اشاره مي كنيم:

1- محمد بن عبد الوهاب (1206ق)؛ وي در كتاب خود "مختصر زاد المعاد" مي نويسد: پيامبر (ص) همواره براي فاطمه(س) بر مي خواست و اين بخاطر خوشحالي از ورود او بود.[1]

2- ابن حجر عسقلاني (852ق )؛ وي مي گويد:« و مناقبها كثيرة جداً » [ و فضائل او  به واقع بسيار است.]

3- ذهبي (748ق)؛ از مورخين بزرگ اهل سنت مي نويسد:« و مناقبها غزيرة و كانت صابرة ديّنة خيّرة صيّنة قانعة شاكرةً لله» [ فضيلت هاي فاطمه(س) بسيار است و همانا (ايشان بانويي) صابر، متدين، نيكوكار، عفيف، قانع و شكر گزار خداوند بود]. وي در جايي ديگر مي نويسد:« و قد كان النّبي يحبّها و يكرمها و يسرّ اليها » [پيامبر (ص) او را دوست مي داشت و اكرام و احترام مي نمود و اسرارش را با وي در ميان مي گذاشت.]

4- ابو نعيم اصفهاني: از جمله پرهيزكارترين برگزيدگان و برگزيده ترين پرهيزكاران، فاطمه سلام الله عليها، سيده بتول، پاره ي تن رسول است.

5- ابن اثير: وي مي نويسد: « فاطمه سلام الله عليها به ام ابيها ملقب شده و محبوب ترين افراد نزد رسول خدا بود»

همچنين در جاي ديگز مي گويد: « فاطمه سلام الله عليها محبوب ترين دختران پيامبر و شبيه ترين افراد نسبت به او در خلقت و اخلاق بود...»

6- ابن ابي الحديد

رسول اكرم  صلي الله عليه وآله وسلّم، فاطمه سلام الله عليها را بسيار اكرام مي نمود. پيامبر در محضر خاص و عام بارها و بارها، و در موارد مختلف مي فرمود: «فاطمه سيد و سرور زنان است. او همانند مريم دختر عمران است.» اكرام او نسبت به فاطمه از حد يك دوست داشتن عادي پدر و فرزندي فراتر رفته بود.

7-  ابن ابي الحديد معتزلي از استاد خود، ابوجعفر يحيي بن محمد علوي بصري، نقل مي كند كه مي گفت:

«حرمت فاطمه بزرگتر و منزلتش رفيع تر، صيانتش به خاطر رسول خدا سزاوارتر است. فاطمه پاره تن و جزئي از گوشت و خون اوست؛ نه همچون زن بيگانه كه هيچ نسبتي بين او و شوهرش نيست... چگونه عايشه و ديگران همپايه فاطمه باشند درحالي كه همه مسلمانان، چه آنان كه او را دوست دارند و چه آنان كه او را دوست ندارند اجماع دارند كه فاطمه سرور زنان جهانيان است؟»

8- ابوسالم كمال الدين محمد بن طلحه شافعي-: صاحب كتاب "عقد الفريد" و "مطالب السؤول" نام دختر رسول خدا(ص) را با اين بيان خاطر نشان مي شود:

«همانا او به فضيلت و خلق و خوهايي كه از سوي پيامبر منصوص بود مخصوص شده بود و به خصايصي كه كلام نبوي به آن تصريح كرده بود برتري داده شده بود و با صفات شريفي كه نفسهاي پاك و گرانقدر در تك تك آنها مسابقه داده بودند متمايز شد... و همراه با فرزندانش داخل در آن عده از كساني شد كه خداوند تعالي آنان را با نزول آيات قرآن كريم مخصوص و وجوب اعتقاد به آنها را لازم كرد...»

9- ابن صباغ مالكي صاحب كتاب "الفصول المهمه في معرفة احوال الائمه" در تمجيد از بانوي يكتاي خلقت مي نويسد: «او، فاطمه زهرا، كسي است كه "سبحان الذي اسري" بر او نازل شد و سوّمِ خورشيد(پيامبر) و ماه (علي) و سرور زنان به اجماع اهل راستي و هدايت است.»

10- توفيق ابوعلم متفكر و نويسنده مصري:

وي كتابي نگاشته است با نام "فاطمه زهرا" و با زيبايي هرچه تمام تر قلم فرسايي نموده است. او با اين بيان از صديقه كبري(س) ياد مي كند:

«فاطمه رضي الله عنها، ضرب المثل كمال و جمال بود و در وجودش ذخايري از انسانيت و مردمي، عفت و بزرگواري، پاكي و هوشياري، فطانت و آگاهي كه امكان داشت بانويي به آنها دسترسي يابد، فراهم آمده بود.

اين استاد مصري تعبيرات متنوع و پرباري در وصف بانوي دو عالم به كار ميبرد كه از جمله آنها اين بيان است: «جان نيرومند فاطمه در قالبي كه گنجايش آن را نداشت، جايگزين شده بود.» و باز در جاي ديگر مي نويسد:« فاطمه، رضي الله عنها، صاحب اخلاقي نيكو و ملكاتي شريف و طبيعتي نجيب بود... او احساسي عظيم و فهمي سريع و ذهني تند داشت. مروتي سرشار و مكارمي تحسين انگيز و دستي فياض و كفيّ بسيار بخشنده اش بود. دلي بي پروا و شجاع در سينه اش مي طپيد. با آنكه زير بار هيچ زوري نمي رفت از هرگونه خودپسندي و عجب منزه بود. تكبر و تبختر ديگران را به چيزي نمي گرفت و در برابر هيچ عظمتي سر فرود نمي آورد.

 «او تنها دامان پاكي است كه فرزندان رسول خدا، همه از آنند و تنها زمين طيب و طاهري است كه شجره برومند خاندان گرامي پيامبر، در آن روييده، بلكه او پاكترين مادري است كه حافظه قرون و اعصار به خاطر مي آورد» او يكي از نخستين سازندگانِ تاريخ اسلام است... و در عظمت شأن و رفعت مقام ارجمند او همين بس كه تنها دختر بزرگوار پيامبر، صلي الله عليه و آله سلم، و همسر گرامي امام علي بن ابيطالب، كرم الله وجهه، و مادر حسن و حسين است.

«زهرا، آن شهاب نورافشان آسمان نبوت و اختر فروزان فلك رسالت و بالاخره، زهرا آن والاترين بانوي آفرينش است. اما همه اين تعبيرات جز بخش اندكي از دنياي فضيلت و شرافت او را آينه داري نمي كند و جز مختصري از فضايل و مناقب او را نمايشگر نيست، چرا كه زهرا دخت رسالت و پرورده دامان وحي است.». همين نويسنده در ادامه مي نويسد: «زهرا جايگاهي والاتر از آن دارد كه تعبيرات، عظمت او را بازگويند و جمله ها نمايشگر قدر و مرتبتش گردند.»

11-  عبدالفتاح عبدالمقصود نويسنده معروف اهل سنت و مصري:

وي پشتيباني و جانبداري فاطمه زهرا(س) از اميرالمؤمنين را يادآور ميشود و مي نويسد:

« فاطمه... بر خود لازم ميدانست كه به پا خيزد، دعوت كند، و تا مي تواند بكوشد. او دوش به دوش شوهر مظلومش ايستاد و با زبان كه تنها وسيله دفاعش بود او را ياري مي كرد. با اين عمل، خديجه كبري را در خاطره ها زنده كرد؛ گويا چهره همان مادر است كه نمايان و زنده شده است.»

 منابع

 [1] . مختصر زاد المعاد، ج1،ص296.

دسته ها :
دوشنبه 11 1 1393 9:0

روايت بيهقي در مورد رضايت صديقه  كبري از شيخين !

بيهقى از شعبي نقل كرده‌ است كه  گفت: لما مرضت فاطمة أتاها أبو بكر الصديق فأستئذن عليها؛ فقال علي: يا فاطمة، هذا أبو بكر يستئذن عليك؛ فقالت: أتحب أن أأذن؟ قال: نعم، فأذنت له فدخل عليها يترضاها، و قال: والله ما تركت الدار والمال والأهل والعشيرة إلا لإبتغاء مرضاة الله و مرضاة رسوله و مرضاتكم أهل البيت؛ ثم ترضاها حتي رضيت.(1)

 هنگامى كه فاطمه بيمار شد ابوبكر براى كسب رضايت نزد وى آمد و اجازه خواست تا او را ملاقات كند، علي به فاطمه فرمود: ابوبكر براى ملاقات اجازه مى‌خواهد؛ فاطمه فرمود: آيا شما دوست داريد كه اجازه دهم ؟ علي فرمود: آري، پس فاطمه اجازه داد، ابوبكر وارد شد در حالي كه جوياى كسب رضايت فاطمه بود، ابوبكر گفت: به خدا سوگند خانه و زندگى و مال و ثروتم و خويشانم را ترك نكردم؛ مگر براى به دست آوردن رضايت و خشنودي خدا و رسول و شما خاندان پيغمبر؛ سپس رضايت فاطمه را طلبيدپس فاطمه از وى راضى شد.

در پاسخ مى‌گوييم: اولاً: سند روايت مرسل است؛ چرا كه شعبى ازجمله تابعين شمرده شده و خود شاهد ماجرا نبوده است .

ثانياً: اين روايت در برابر روايات صحيحي كه از طرق مختلف در منابع صحيح اهل سنت نقل شده و گوياي عدم رضايت صديقه كبري (عليها السلام) از شيخين تا آخر عمر مي باشد، چه ارزشي دارد؟! روايتي كه اثري از آن در هيچ يك از اصول حديث و كتب صحيحه نيست. بنابراين در مقام تعارض با آن روايت صحيح تاب مقاومت ندارد و ساختگي بودن آن به خوبي آشكار مي شود.

ثالثاً: اگر فرض كنيم روايات مرسلي كه شخص تابعى نقل مي كند مورد قبول باشد، باز هم نمى‌توان روايت شعبى را پذيرفت؛ زيرا شعبى از دشمنان اميرمؤمنان عليه السلام و ناصبى بوده است؛ چنانچه بلاذرى و ابوحامد غزالى به نقل از خود شعبى مى‌نويسند: قدمنا على الحجاج في البصرة، و قدم عليه قراء من المدينة من أبناء المهاجرين و الأنصار، فيهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضي الله عنه... وجعل الحجاج يذاكرهم و يسألهم إذ ذكر علي بن أبي طالب فنال منه و نلنا مقاربة له و فرقاً منه و من شره.(2)

در شهر بصره همراه عده‌اى بر حَجّاج وارد شديم، گروهى از قاريان مدينه از فرزندان مهاجر و انصار كه ابوسلمه بن عبد الرحمن بن عوف نيز در جمع آنان بود، حضور داشتند. حجاج در حالي كه با آنان مشغول گفتگو بود يادى از علي بن ابيطالب كرد و از او بدگويى نمود و ما نيز به خاطر رضايت حجاج و در امان ماندن از شرّ او از علي بدگويى كرديم ....

آيا روايت يك ناصبى مى‌تواند براى ما حجت باشد !؟.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. البيهقي، احمد بن الحسين (متوفاي 458هـ) دلائل النبوة، ج 7،‌ ص 281؛

البيهقي، احمد بن الحسين (متوفاي 458هـ) الاعتقاد والهداية إلى سبيل الرشاد على مذهب السلف وأصحاب الحديث، ج 1،‌ ص 354، تحقيق: أحمد عصام الكاتب، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1401هـ.

2. البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 4، ص 315؛

الغزالي، محمد بن محمد أبو حامد (متوفاي505هـ)، إحياء علوم الدين، ج 2، ص 346، ناشر: دار االمعرفة – بيروت.

 
 

دسته ها :
پنج شنبه 29 12 1392 14:0
حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازي در آغاز درس خارج فقه :
توصيه هاي نوروزي معظم له به مردم

به نقل از پايگاه اطلاع رساني حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازيدر تاريخ 90/12/24 :

توجهي كه مردم در لحظه تحويل سال به خداوند قادر متعال پيدا مي كنند و به مراكز مذهبي و مساجد مي روند و دست به دعا و نيايش برمي دارند از ديگر جنبه هاي مثبت عيد نوروز است، اينها همه مورد تاييد و سفارش دين مبين اسلام است

حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازي در آغاز درس خارج فقه خود در مسجد اعظم قم با اشاره به نزديك بودن عيد نوروز، فرمودند: برخي مي گويند نوروز عيد اسلامي است و در مقابل برخي ديگر مي گويند بدعت و خلاف شرع است، يك نظريه اعتدالي نيز وجود دارد كه مي گويد نوروز يك رسم ملي و داراي خوبي هاي فراوان و گاه مشكلاتي است.
ايشان با بيان اينكه ما از قرآن الهام مي گيريم و بايد به آموزه هاي آن عمل كنيم كه مي گويد سخنان خوب و كارهاي خوب را جدا كنيد و بپذيريد، اظهار داشتند: عاقل كسي است كه گل بچيند و آزار خار نبيند، آنهايي كه شروع به گل چيدن كنند و تمام دست شان زخمي شود كار عاقلانه انجام نداده اند.
 معظم له با تاكيد بر اينكه گل عيد را بايد چيد و از خارهاي آن پرهيز كرد، به نكات مثبت عيد نوروز اشاره كرده و فرمودند: خانه تكاني ظاهر و باطن و رعايت بهداشت يكي از آثار خوب عيد نوروز است، در كنار رعايت نظافت و بهداشت ظاهري، زودن رزائل اخلاقي و خانه تكاني درون از كينه ها و كدورت ها نيز بايد مورد توجه قرار گيرد و اسلام موافق اين مساله است.
 حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازي يادآورشدند: توجهي كه مردم در لحظه تحويل سال به خداوند قادر متعال پيدا مي كنند و به مراكز مذهبي و مساجد مي روند و دست به دعا و نيايش برمي دارند از ديگر جنبه هاي مثبت عيد نوروز است، اينها همه مورد تاييد و سفارش دين مبين اسلام است.
 ايشان شاد كردن دلها و دستگيري از مستمندان و ياري نيازمندان و خويشاوندان ضعيف و آبرومند را از ديگر آثار خوب عيد نوروز دانسته و با بيان اينكه شاد كردن مؤمنان عبادتي بزرگ است، افزودند: جوشش محبت و به جاي آوردن صله رحم و تبديل شدن كينه و قهرها به محبت و آشتي ها از ديگر آثار مثبت عيد نوروز به شمار مي آيد.
 حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازي با بيان اينكه اينها از مسلمات اسلام است و بايد به آن اهميت داد، تجديد قوا را از ديگر آثار مثبت عيد نوروز دانسته و تصريح كردند: ما در اسلام نسبت به انجام اين امور و تفريح كردن تاكيدات و توصيه هايي داريم چراكه تفريح به ساعات كار و عبادات بعداً كمك شاياني مي كند و نبايد نسبت به اين امور مثبت بي توجهي كرد و گفت جنبه منفي دارد.
ايشان با اشاره به آسيب هايي موجود در اين زمينه، اسراف، تبذير و تجمل گرايي را از اين دسته آسيب ها دانست و با تاكيد بر پرهيز مردم از اين گونه مسائل، تصريح كردند: شرع مقدس اسلام با اين امور موافق نيست، مردم بايد اين امور را رها كنند و بدانند كه زندگي هرچه ساده تر باشد صفا و صميميت در آن بيشتر است.
معظم له مسابقه در اسراف، چشم و هم چشمي ها و تجمل گرايي را زيان آور و بر خلاف دستورات دين مبين اسلام ارزيابي كرده و افزودند: آلودگي به انواع گناهان به نام عيد از ديگر مسائلي است كه بايد مراقب آن بود، عيدي كه مي تواند عامل نشاط شود را نبايد با برخي مسائل خلاف شرع و عقل تبديل به برخي برنامه هاي شوم و نامناسب كرد.
 حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازي روي آرودن به خرافات را اشتباه دانست و با بيان اينكه ما هرگز نبايد منطق بت پرستانه عرب جاهليت را داشته باشيم و اگر با اين ديد نگاه كنيم بسياري از مشكلات حل مي شود، از برخي كارها در شب چهارشنبه پايان سال كه باعث ايجاد ناراحتي هاي دردناكي براي مردم شد، انتقاد كردند.
 ايشان افزودند: بايد دانست كاري كه برخي ها ديشب انجام داده بودند و تصاوير آن نيز از تلويزيون پخش شد و متعاقب آن عده اي دچار خسارت و جراحت شدند، اينها ديه بسيار سنگين دارد و مسؤوليت آور است اميدواريم خداوند به همه ما درايت كامل دهد تا بتوانيم روش قرآني را در جدا سازي خوبي ها از بدي ها داشته باشيم.

دسته ها :
پنج شنبه 25 12 1390 13:49

ورود پيامبر به مسجد در حال جنابت؟

اين حديث مجعول، كه (معاذ الله)‌ پيامبر اكرم (ص) با حال جنابت وارد مسجد شده‌اند، آنچنان كه ابوهريره گفته است (اقامه براي نماز گفته شد، صفهاي نماز مرتب گشت، ولي زماني كه رسول خدا (ص) در محراب برخاست، بياد آورد كه جنب است) [1] اين گفته از سه جهت قابل خدشه است، اول آنكه از علماي شيعه هيچكس، اين حديث را نقل نكرده است.

دوم آنكه: راوي اين حديث شخصي است كه در حديث جانب زياده‌روي را گرفته بود و سخنش همگان را به ترديد مي‌افكند و همه او را سرزنش مي‌كردند و سخنش را زشت مي‌پنداشتند و از همه مهم‌تر آنكه، در زمان حيات خويش، به او مي‌گفتند: تو دروغ مي‌گويي. و ابوزين نقل مي‌كند؛ «ابوهريره به نزد ما ‌آمد، و به پيشانيش مي‌كوبيد، و مي‌گفت، آيا من كسي هستم كه دروغ بر رسول خدا (ص) مي‌بندم و خود را گمراه مي‌كنم تا شما هدايت شويد؟»[2]  براي اثبات دروغگويي او، چند نمونه از احاديث وي را متذكر مي‌شويم كه حتّي با مباني اهل سنّت هم در تضاد است:

(جز رمه‌داران احدي را خداوند به پيامبري برنگزيده است.)[3]  (حضرت ابراهيم (ع) در سن هشتاد سالگي با تيشة نجاري ختنه شده است). [4] (كسي كه بگويد، رسول خدا (ص) از يونس بن متي برتر است دروغ گفته است). [5] و (عمل آدمي احدي را به بهشت روانه نمي‌كند) [6] وقتي سخن از ابوهريره به ميان آمد، حضرت علي (ع) فرمود: «همان! دروغگوترين مردمان» و در سخن ديگري فرمود: «كسي كه بيش از همة انسانها بر رسول خدا (ص) دروغ بست ابوهريره مي‌باشد. [7] و در جاي ديگر مي‌فرمايد: «سخن ابوهريره را نمي‌پذيرم، و با او مخالفت مي‌كنم.»[8]

 از خود ابوهريره نقل است كه: «وقتي حديثم به گوش عمر رسيد، مرا طلبيد و برايم اين حديث را خواند: «من كذب عليّ متعمداً فليتبوأ مقعده من النار» يعني، كمتر دروغگو باش».[9]

و در جاي ديگر عمر ابوهريره را سرزنش كرده و مي‌گويد: «نقل حديث از رسول خدا را رها مي‌كني، يا اينكه تو را به سرزمين دوس و يا قرده بفرستم».[10] و در جاي ديگر آمده است: عمر به خاطر دروغ بستن ابوهريره به رسول خدا و افراط در نقل حديث از او، وي را تازيانه مي‌زد و مي‌گفت: «چقدر زياده‌گويي، تو را از دروغ بستن به رسول خدا باز مي‌دارم» و پس از آنكه او را شلاق زد و مجروح ساخت و هزار دينار از بيت المال را كه نزد او بود باز گرفت و رسوايش كرد. با سخنان بسيار تندي او را نكوهش كرد. [11]

نظر عايشه در مورد ابوهريره: وقتي عايشه احاديث ابوهريره را شنيد، او را طلبيد و گفت: «اين احاديث كه از رسول خدا مي‌گويي چيست؟ مگر تو چيزي جز آنكه ما شنيده‌ايم، شنيده‌اي؟»[12]

 در جاي ديگري نقل شده است كه، ابو هريره حديثي را روايت مي‌كند به اين مضمون كه، هر كسي در حال جنابت به صبح برسد آن روز را روزه نگيرد. وقتي اين صحبت به عايشه و حفصه رسيد، ابوهريره را تكذيب كردند و او نيز به خطاي خويش اعتراف نمود. [13]

و مسلم نقل مي‌‌كند: «روزي عايشه در حجره‌اش در حال نماز نافله بود و در كنار حجرة عايشه ابوهريره مشغول نقل از رسول اكرم (ص) بود. هنگامي نماز عايشه تمام شد كه ابوهريره رفته بود. و عايشه گفت: (اگر مي‌ماند سخنش را رد مي‌كردم و او را سرزنش مي‌كردم». [14]

و ابن قتيبه در مورد ابوهريره مي‌گويد: عمر وعثمان و علي و عايشه او را جملگي دروغگو مي‌دانستند. [15] احمد امين نويسندة مصري در جايي دربارة ابوهريره مي‌گويد: (شماري از اصحاب بر زياد‌ه‌گويي و پر‌گويي ابوهريره در نقل سخنان رسول خدا (ص) خرده مي‌گرفتند). [16] و مصطفي صادق رافعي در مورد ابوهريره مي‌گويد: (در ميان اصحاب ابوهريره با اينكه تنها سه سال با رسول خدا مصاحبت داشت، بيش از همة آنها حديث نقل مي‌كرد. و از اين روست كه علي (ع) عمر، عثمان و عايشه او را سرزنش مي‌نمودند. و بيش از همه نسبت به عايشه در ترديد بود و او را ملامت مي‌كرد). [17]

حتي كار بجايي مي‌رسد كه وقتي حديثي را ابوهريره درست نقل مي‌كند، اطرافيان باور نمي‌كنند كه نقل است، ابوهريره حديثي را براي عامر بن شريح بن هاني روايت مي‌كند ولي عامر آن را نمي‌پذيرد، وقتي كه تا عايشه آن روايت را براي او نقل مي‌كند آنگاه آن روايت را مي‌پذيرد. [18]

حال پذيرفتن سخن و روايت از چنين فردي دروغگو و كذاب، صحيح مي‌باشد؟!

وبلاگ نداي اسلام ، دعوتگر به سوي قرآن و عترت

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- صحيح بخاري، ج 1 ، ص 41.

[2]- صحيح مسلم، ج 2 ، ص 217.

[3]- صحيح بخاري، ج 2 ، ص 22.

[4]- همان، ج 4 ، ص 65.

[5]- همان، ج 2 ، ص 92.

[6]- همان، ج 4 ، ص 6.

[7]- ابوهريره، معد ابوريه، ص 125.

[8]- تأويل مختلف الحديث، ابن قتيبه، ص 27.

[9]- ابن جعر، الاصابه، شرح حال ابوهريره.

[10]- كنز العمال، ج 5، ص 239، حديث شماره 4885.

[11]- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 104.

[12]- مستدرك، ج 3، ص 509.

[13]- صحيح بخاري، حديث شماره 27.

[14]- صحيح مسلم، ج2 ، ص 358.

[15]- تأويل مختلف الحديث، ابن قتيبه، ص 27.

[16]- احمد امين، فجر الاسلام، باب 6، فصل 2، ص 262.

[17]- صادق رافعي، النظام، آداب العرب، ج 1، ص 282.

[18]- صحيح مسلم، ج 2، ص 432.

دسته ها :
چهارشنبه 12 11 1390 10:42

نازل نشدن هيچ آيه اى در مورد على(عليه السلام)!!!

آيا همان طور كه ابن كثير ادعا مى كند هيچ آيه اى در مورد على(عليه السلام) نازل نشده است؟

جواب: وى حديث صدقه دادن امير مؤمنان(عليه السلام) انگشتر خود را در حال ركوع كه به دنبالش آيه : (إنَّمَا وَليُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذيِنَ آمَنُوا . . .)(1) نازل شد ، را يادآور شده ، و آنگاه گفته است(2) :

اين حديث به هيچ وجه صحيح نيست ; براى اين كه سندهاى آن ضعيف است ، و اساساً هيچ آيه اى در خصوص على نازل نشده است ، و رواياتى كه مى گويد آيات : (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هَاد)(3) [تو فقط بيم دهنده اى! و براى هر گروهى هدايت كننده اى است]، و (وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً)(4)[ و غذاى (خود) را بااينكه به آن علاقه (ونياز) دارند، به مسكين ويتيم واسير مى دهند]، وآيه: (أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَآجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ)(5) [ آيا سيراب كردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را ، همانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده] ، و آيات ديگر درباره على نازل شده است ، هيچ يك صحّت ندارد .

پاسخ : (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً)(6) [نه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند، و نه پدرانشان! سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود! آنها فقط دروغ مى گويند] . چگونه وى به اين دليل كه سندهايش ضعيف است حكم مى كند كه آيه : (إنَّمَا وَليُّكُمُ اللهُ) در خصوص على(عليه السلام) نازل نشده است ; در حالى كه خود او در تفسيرش(7) از طريق ابن مردويه از كلبى آن را روايت كرده و مى گويد : «قال : هذا إسنادٌ لايُقدح به» [ او گفته اين سند قابل خدشه نيست]؟! و حديث ابو سعيد أشجّ كوفى ، متوفّاى (257) را كه نقل كرده ، سندش صحيح و همه راويانش ثقه مى باشند .

و امّا درباره آيه (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هَاد)(8) [تو فقط بيم دهنده اى! و براى هر گروهى هدايت كننده اى است] ، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده(9) است : «أنا المنذر وأنت يا عليّ الهادي» [من انذار كننده (بيم دهنده) هستم و تو اى على رهنما] .(10)

ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1 - مائده : 55 .

2 - البداية والنهاية 7 : 357 [7/395 ، حوادث سال 40 هـ] .

3 - رعد : 7 .

4 - انسان : 8 .

5 - توبه : 19 .

6 - كهف : 5 .

7 - تفسير ابن كثير 2 : 71 .

8 - رعد : 7 .

9 - [مراجعه شود: بحار الأنوار 35/404 . و از على(عليه السلام) نقل شده است : «رسول الله المنذر وأنا الهادي» (رسول خدا انذار كننده ، و من هدايت كننده هستم) ; والمستدرك ، حاكم نيشابورى 3/130] .

10 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 331.

دسته ها :
پنج شنبه 8 10 1390 14:51

ابن تيميه و اشكال در عصمت امام على(عليه السلام)

آيا اشكالى كه ابن تيميه در حديث مدينه علم از جهتِ عصمت امام على(عليه السلام) وارد كرده است قابل پذيرش است؟

ابن تيميه مى گويد: «اگر بگوييد: اين يك نفر ]كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به عنوان دروازه علم معرفى كرده[ معصومى است كه علم به خبر او حاصل مى شود. در جواب مى گوييم: در مرتبه اول بايد علم به عصمت او حاصل كنيم، و عصمت او به مجرد خبر خودش ثابت نمى شود; زيرا موجب دور است. و به اجماع نيز ثابت نمى شود; زيرا اجماعى در مورد عصمت او وجود ندارد. و نزد اماميه هنگامى اجماع حجت است كه در ميان آن ها امام معصوم باشد. در اين صورت بازگشت سخن به اثبات عصمت او به مجرد ادعاى خود اوست. در نتيجه اگر عصمت او به حق است بايد از راه ديگرى غير از خبر او به اثبات رسد، و اگر براى شهر علم راهى به جز على نباشد عصمت او و ساير امور دين به اثبات نخواهد رسيد».(1)

در پاسخ مى گوييم:

اوّلا: از خود حديث «مدينه علم» استفاده عصمت امام على(عليه السلام) شده است.

به اين بيان كه: مقصود از «مدينه علم» كه امام على(عليه السلام) دروازه آن است، علم دين و معارف الهى است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مرتبه سابق به اصحاب خود گوشزد كرده كه خودش شهر علم و امام على(عليه السلام) دروازه آن است و هر كس مى خواهد به معارف الهى به طور عموم برسد بايد از راه امام على(عليه السلام) وارد شود. پس بايد در مسائل دينى براى رسيدن به سنت واقعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به امام على(عليه السلام) رجوع كرد. و اين خود اثبات كننده عصمت امام على(عليه السلام) مى باشد.

ثانياً اين حديث از طرق ديگر غير از طريق امام على(عليه السلام) نيز نقل شده است.

ثالثاً: عصمت امام على(عليه السلام) را مى توان از آيات همچون آيه تطهير و روايات ديگر همچون حديث ثقلين نيز به اثبات رسانيد.

رابعاً: مى توان عصمت امام على(عليه السلام) را به خبر خودش به اثبات رسانيد; زيرا اين خبر او مجرد از قرينه نبوده بلكه مقرون به معجزات آشكار و متواترى بوده كه موجب علم به عصمت او شده است، و لذا به اين جهت دور نخواهد بود.

خامساً: گرچه نزد اماميه، اجماع به اعتبار دخول معصوم حجت است، ولى يكى از افراد مجمعين شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در مورد عصمت حضرت على(عليه السلام) هست و در عصمت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) هيچ كس شك ندارد. و نيز در ميان مجمعين امام  حسن و امام حسين(عليهما السلام) نيز هستند، كه عصمت اين دو به دلايل قطعى ديگرى غير از اجماع به اثبات رسيده است.(2)

  ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1. منهاج السنة، ج 4، ص 138.

2. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 391.


دسته ها :
پنج شنبه 8 10 1390 14:49

شبهه تصدّى مقام امامت توسط كودك

سؤال: با توجه به آيه 6 سوره نساء آيا تصدّى مقام امامت توسط كودك صحيح است؟

جواب: برخى در اعتراض به عقائد شيعه گفته اند: در قرآن كريم در مورد كودكان يتيم اينطور آمده: (وَابْتَلُوا الْيَتَمى حَتَّى إذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ ءانَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِليْهِمْ أَمْوَلَهُمْ)«ويتيمان را چون به حدّ بلوغ برسند; بيازماييد; اگر در آنها رشد (كافى) يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد»(1). چگونه ممكن است كودكى را امام قرار داد و او را ولىّ بر مردم در تمام امور دين و دنيا نمود و حال آنكه طبق اين آيه كودكان قبل از رشد حتّى حق تصرف در اموال خود را نيز ندارد؟ امّا امام بايد والى و سرپرست تمام اموال از قبيل صدقه و خمس و امين بر شريعت و رهبر فقيهان و حاكمان باشد. در حاليكه شيعه معتقد است كه كودكان نيز مى توانند به مقام امامت برسند.

در پاسخ به اين سخن مى گوييم: «اين اشكال از كسى صادر مى شود كه بصيرتى در دين ندارد; زيرا آيه اى را كه مخالفان در اين باب به آن اعتماد كرده اند، خاص است و شامل امام معصوم نمى شود; زيرا خداوند متعال با برهان و قياس و دليل سمعى، امامت آنان را ثابت فرموده و اين مى رساند كه امام، مخاطب آيه فوق نمى باشد و از زمره ايتام خارج است. و هيچ اختلافى بين امّت نيست كه اين آيه، مربوط به كسانى است كه عقلشان ناقص است و هيچ ربطى به آنان كه عقلشان ـ به عنايت الهى ـ به حدّ كمال رسيده، ندارد اگرچه كودك باشد. لذا آيه شريفه شامل ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نمى شود.»(2)

منشأ اين طور اشكالات اين است كه امام را با ديگران مقايسه كرده اند و براى او امتياز خاصى قائل نيستند. ولى اگر معتقد شديم كه امام ـ اگرچه كودك باشد ـ كسى است كه با معجزه و نصّ، امامتش ثابت شده و عقلش به عنايت الهى كامل گرديده است، ديگر او را با مردم عوام مقايسه نكرده و احكام آنان را بر او تطبيق نمى كنيم. از آن جهت كودك از يك سرى كارهاى اجتماعى ممنوع شده است كه عقلش رشد نيافته و هنوز مصالح و مفاسد خود را درك نمى كند، ولى امام از ابتدا مورد توجه خاص خداوند متعال قرار گرفته و عقلش كامل شده است، تا بتواند ديگران را دستگيرى كرده و به كمال برساند، همان گونه كه سراسر زندگانى امام و قضايايى كه در دوران حيات او اتفاق افتاده بر اين مطلب گواهى مى دهد; همچنين قرآن كريم بطور صريح اشاره به نبوت پيامبرانى دارد كه در كودكى به مقام نبوت رسيدند و اين خود گواه بر اين است كه افرادى را كه خداوند انتخاب كرده و باعنايت خويش عقلشان را كامل كرده از عموم اين آيه خارج هستند.(3)

 نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

1 ـ سوره نساء، آيه 6.

2 ـ الفصول المختاره، ص 149 و 150.

3 ـ على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات (1)، ص 202.

 

 

دسته ها :
پنج شنبه 8 10 1390 12:57

عقيده ي شيخيه در مورد معاد جسماني

معروف‏ترين "رأي شيخ احمد احسايي "، درباره‏ي كيفيت معاد جسماني است. همين نظريه، دليل اصلي تكفير او از سوي برخي علما، از جمله "ملا محمد تقي برغاني" بود، كه گزارش آن را "تنكابني" و ديگران آورده‏اند.[1]

"احسايي"، اصل «معاد جسماني‏» را كه در آيات قرآني و احاديث مستفيض، بر آن تاكيد شده، مي‏پذيرد، اما تفسير ويژه‏اي از جسم ارايه مي‏دهد، كه مقبول دانشمندان مسلمان نيست. معناي متداول و عرفي معاد جسماني، اين است كه آدمي در حيات اخروي، مانند حيات دنيوي، داراي كالبد ظاهري مركب از عناصر طبيعي است. بدن، در سراي آخرت، محشور گرديده و نفس، بار ديگر، به آن تعلق مي‏پذيرد، و پاداش‏ها و كيفرها و لذات و آلامي كه جنبه‏ي جزئي و حسي دارند و تحقق آن‏ها بدون بدن و قواي حسي امكان‏پذير نيستند، محقق مي‏يابد.[2]

"احسايي"، معاد جسماني را به اين معنا، نمي‏پذيرد و بر آن است كه اين نحوه‏ي فهم، با آن چه از تغير و تباهي در كالبد ظاهري مي‏شناسيم، سازگار نيست و بايد پاسخ را در حقيقت جسم انساني جست و جو كرد. وي، بحثي لغوي و حديثي درباره‏ي «جسم‏» و «جسد» مي‏آورد و توجه مي‏دهد كه معاني اين هر دو واژه، از آن چه به ذهن متبادر مي‏شود، گسترده‏تر است.[3]

آدمي را غير از جسد ظاهري، جسد دومي نيز هست‏ به نام جسد "هور قليايي"، كه ويژگي‏هاي فناپذير جسد اول را ندارد و در قيامت‏ برانگيخته مي‏شود. در حديث آمده است كه «طينت‏» آدمي، در قبر، به صورت «مستدير» باقي مي‏ماند. اين طينت، همان جسد دوم است. معناي مستدير ماندن آن، اين است كه هيئت پيكري و ترتيب اندام‏ها را در دل خاك از دست نمي‏دهد. اين جسد، مركب از عناصر مثالي و لطيف زمين "هورقليا" است، كه عناصري برتر از عناصر دنيا هستند.[4]

جسد دوم، پيش از مرگ، در باطن جسد اول نهفته است و پس از زوال آن در خاك، خلوص يافته، در قبر بر جا مي‏ماند، اما به سبب لطافتش، قابل رؤيت نيست.[5]

مرگ آدمي، مفارقت روح از اين دو جسد است و اين مفارقت، با جسم اول صورت مي‏گيرد، كه حامل روح در عالم برزخ است. جسم اول، جسمي است لطيف و اثيري كه صورت دهنده‏ي آثار و قواي روح در حيات برزخي انسان است؛ همچنان كه جسد مادي، صورت دهنده‏ي آثار حيات دنيوي او است.[6] آن چه در همه‏ي اين نشئات، هويت‏شخص را ثابت مي‏دارد، جسم اصلي و حقيقي او است (جسم دوم)، كه جز در فاصله‏ي دو نفخه‏ي صور، از روح جدا نيست.[7] با دميدن نفخه‏ي نخست (نفخه‏ي صعق)، جسم اول، از روح جدا مي‏گردد و از ميان مي‏رود و آن چه پس از نفخه‏ي دوم (نفخه‏ي بعث) حشر مي‏يابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.[8]

"احسايي" تاكيد مي‏كند كه بدن اخروي انسان - كه عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است - همان بدن دنيوي انسان است، با اين تفاوت كه بدن دنيوي، كثيف و متراكم است، اما بدن اخروي، از تصفيه‏هاي متعدد عبور كرده و لطيف و خالص شده است.

وي، از همين جا نتيجه مي‏گيرد كه به معاد جسماني معتقد است.

شيعه تابع حق و حقيقت است ، وبلاگ نداي اسلام

[1]. قصص العلماء، ص 42.

[2]. منشور عقايد اماميه، جعفر سبحاني، ص 189.

[3]. ر.ك: شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 24- 26؛ شرح العرشية، احمد احسايي، ج 1، ص 267- 268، كرمان، 1364 ش.

[4]. مجموعة الرسائل الحكمية، احمد احسايي، ص 308.

[5]. وي، در اين باره آورده است: «..ان الانسان له جسدان و جسمان: فاما الجسد الاول فهو ما تالف من العناصر الزمانية. و هذا الجسد كالثوب يلبسه الانسان و يخلصه و لا لذة له و لا الم و لاطاعة ولامعصية... و اما الجسد الثاني فهو الحسد الباقي و هو طينته التي خلق منها... و هذا الجسد الباقي هو من ارض هور قليا و هوالجسد الثاني الذي فيه يحشرون و يدخلون به الجنة والنار...؛ شرح الزيارة، ج 4، ص 25- 28؛ شرح العرشية، ج 2، ص 189- 190.

[6]. شرح العرشيه، ج 2، ص 190- 191؛ شرح الزيارة، ج 4، ص 29- 30.

[7]. مجموعة الرسائل الحكمية، ص 110- 111.

 [8]. شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 29- 30، مجموعة الرسائل الحكمية، ص 310.

 

دسته ها :
يکشنبه 3 7 1390 16:47

هور قلياء شيخي ها

"شيخ احمد احسائي" با اعلام تفكري خاص، كه احتمالا از "شيخ اشراق"[1] به عاريت گرفته بود، مسئله بدن هور قليائي را مطرح كرد، و گمان كرد با اعلام اين نظر، به سه اصل مهم در اسلام پاسخ داده كه عبارت‌اند از: معاد، معراج، و حيات امام زمان(عليه السلام).

"شيخ احسائي" معتقد بود، بدن "هور قليائي" در شهر "جابلقا" و "جابرصا" قرار دارد؛ و طبق اين نظر شروع به تفسير سه اصل ذكر شده يعني: معاد، معراج، و حيات امام زمان (عليه السلام) از طريق آن نظر پرداخت، و معتقد بود هر سه مورد از يك باب مي‌باشند؛ و نه فقط زمين محشر را از جنس "هور قليائي" مي دانست، بلكه معتقد بود امام زمان(عليه السلام) نيز با بدن غير عنصري "هور قليائي"، در شهر "جابلقا" و "جابرصا" زندگي مي‌كند.[2] وي معتقد بود كه "هور قليائي"، يك لغت سرياني است و از زبان صابئين گرفته شده.[3]

البته اين كلمات در بعضي از روايات نيز آمده، و "احسائي"، كه خود اخباري بود، با مطالعه برخي كتب فلسفي به تلفيق آن‌ها پرداخت.[4]

ظاهراً اولين كسي كه از اصطلاح "هور قليائي" در عالم اسلام استفاده كرد، "سهروردي" است. وي در "فلسفه اشراق"، در بحث احوال سالكين، مي‌گويد: «آنچه ذكر شد، احكام اقليم هشتم است كه "جابلق" و "جابرص" و "هورقلياى" شگفت در آن قرار دارد».[5] همچنين در مطارحات آمده است: «جميع سالكان از امم انبياى سابق نيز، از وجود اين اصوات خبر داده، و گفته‏اند كه اين اصوات در مقام "جابرقا" و "جابرصا" نيست، بلكه در مقام "هورقليا" است كه از بلاد افلاك عالم مثالى است».[6]

در اين عبارت بين دو شهر "جابلقا" و "جابرصا" با عالم هورقليا، تفاوت گذاشته شده، و مقامى بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است.

"قطب الدين شيرازى"، تفاوت "جابلقا" و "جابرصا" را اين گونه بيان مى‏كند: «جابلقا و جابرصا، نام دو شهر از شهرهاى عالم عناصر مثل است، و هورقليا، از جنس افلاك مثل‏ است. پس هورقليا بالاتر است. پس از آن مى‏گويد: اين نام‏ها را رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بيان كرده است، و هيچ كس، حتى انبياء و اولياء (عليه السلام) با بدن عنصرى، نمى‏توانند وارد اين عالم شوند».[7]

بنابراين مراد از عالم هورقليايى، همان عالم مثال است؛ و چون عالم مثال، بر دو قسم اول و آخر است، گفته‏اند كه: اين عالم داراى دو شهر "جابلقا" و "جابرصا" است. عالم مثال يا خيال منفصل، يا برزخ بين عالم عقول و عالم ماده، چيزى است كه عارفان و فيلسوفان اشراق به آن معتقدند و فلاسفه ي مشاء آن را نپذيرفته‏اند.

"شيخ" در جواب "ملا محمد‌حسين انارى"، كه از لفظ "هورقليا" از وي پرسيده بود، مي‌گويد: «هورقليا به معناى ملك ديگر است، كه حد وسط بين عالم دنيا و ملكوت بوده، و در اقليم هشتم قرار دارد، و داراى افلاك و كواكبى مخصوص به خود است، كه به آن‌ها جابلقا و جابرصا مي‌گويند».[8]

"سيد كاظم رشتى"، مهم‏ترين شاگرد "شيخ احمد" نيز گفته است: «جابلقا و جابرصا، در سفر اول، كه سفر از خلق به حق است، قرار دارد. اين سفر، داراى محله‏هاى متعددى است، كه محله نوزدهم آن، حظيرة القدس، و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابلقا و جابرصا، دو محله از اين شهر مى‏باشند، كه هر كدام از آن‌ها داراى هفتاد هزار درب است، و در كنار هر درى، هفتاد هزار امت وجود دارد، كه به هفتاد هزار زبان با يكديگر صحبت مى‏كنند، و هر زبانى با زبان ديگر هيچ مشابهتى ندارد».[9]

با توجه به آنچه گذشت، روشن مى‏شود كه اولاً: "شيخ احمد"، اصطلاحاتى را از فلسفه اشراق گرفته، و بدون آن كه به عمق آن‌ها پى ببرد، آن‌ها را به عنوان مشخصه‏هاى اصلى آيين و مذهب خود قرار داده است. پيروان مكتب او نيز در توجيه اين كلمات، به تناقض‌گويى مبتلا شده‏اند. اين روش تفسيري در كلمات "شيخ احمد"، توام با رمزگونه و تاويل و باطن‌گرائي در سخنان، باعث ‏شد كه فرزندان او به نام‏هاى "محمد" و "على"، كه از عالمان و فرهيختگان بودند، به انكار مذهب پدر، و گاه استغفار براي او، و حتي تكفير او مشغول شوند.[10]

ثانياً: وقتى "شيخ احمد"، عالم "هورقليا" را حد وسط بين دنيا و ملكوت معرفى مى‏كند، معلوم مى‏شود كه هنوز ايشان معناى عالم ملكوت را، كه همان عالم مثال است، نمي‌داند، و يا آن كه بين ملكوت و جبروت را اشتباه نموده است؛ و بايد از آنان پرسيد: آيا بين عالم مادى و عالم مثال نيز، برزخى وجود دارد؟

 نداي اسلام ، جامع ترين وبلاگ پاسخ به شبهات در تبيان

[1]. فرهنگ فرق اسلامي، ص 266.

[2]. ارشاد العوام، ج 2، ص 151.

[3]. جوامع الكلم، قسمت سيم، رساله 9، ص 1.

[4]. تاريخ فلسفه اسلامي، ص 105.

[5]. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 254. ترجمه حكمة الاشراق (دكتر سجادي)، ص 383.

[6]. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 494.

[7]. شرح حكمة الاشراق، ص 556.

[8]. جوامع الكلم، رساله 9، ص 1.

[9]. شرح قصيده، ص 5.

[10]. روضات الجنات، ج 1، ص 92. دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 502.

دسته ها :
يکشنبه 3 7 1390 16:27
X