معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501435
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

بسم اللّه الرحمن الرحیم‏

شهادت حضرت فاطمه زهراء (س) واقعیتى است که منابع حدیثى و تاریخ شیعه و سنّى بر آن گواه است. برخى به علت عدم آشنائى با حدیث و تاریخ، در این واقعیت تردید نموده‏اند. از اینرو گوشه‏اى از شواهد این مصیبت بزرگ را تنها از منابع معتبر اهل‏سنّت تقدیم پویندگان حق و حقیقت مى‏نمائیم.

* * *

قال رسول اللَّه (ص): «... فتکون اوّل من یلحقنى من اهل بیتى فتقدم علىّ محزونة مکروبة مغمومة مقتولة ».

(فاطمه) اولین کسى از اهل‏بیتم مى‏باشد که به من ملحق مى‏گردد، پس بر من وارد مى‏شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول...

فرائد السمطین ج 2، ص 34

* * *

قال موسى بن جعفر (ع): انَّ فاطمة (س) صدّیقة شهیده.

اصول کافى ج 1، ص 381

* * *

قال ابن عباس: إنّ الرّزیّة کُلَّ الرّزیة، ما حال بین رسول‏اللَّه (ص) و بین کتابه.

مصیبت تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) و نوشتارش حائل گردیدند.

صحیح بخارى ج 1، 120

* * *

شهادت حضرت زهرا (س) واقعیتى انکارناپذیر

تاریخ و حدیث اهل سنت و شیعه گواه شهادت جانکاهى است که قافیه بزرگترین مرثیه تاریخ بشریت را مى‏سازد. کوشش پى‏گیر هواداران بانیان این مصیبت نتوانسته است آن را از آخر این مرثیه جانگداز پاک کند. و هیهات، هیهات. از نوک قلم پوزش مى‏طلبم و او را به بردبارى و شکیبایى فرا مى‏خوانم تا شاید بتوانم فریاد تاریخ را بر این فاجعه جانگداز به رشته تحریر درآوردم.

شهادت تنها یادگار پیامبر، «ام ابیها» صحیح بخارى، ج 3، ص 83، کتاب فضائل أصحاب النّبى (ص)، ب 42، ح 232 و ب 61، مناقب فاطمة، ح 278. «بضعة الرّسول» همان ب 42. و سیراعلام النبلاء، ج 2، ص 123 و... «سیده نساء العالمین»، «سیدة نساء اهل الجنّة» و... پس از رحلت آن حضرت آن هم با فجیعترین وضع، آن هم بوسیله... یعنى چه؟

آیا ممکن است؟ این خبر گوش هر انسان آزاده‏اى را مى‏خراشد، هر عقلى را متحیّر مى‏سازد، بر هر عاطفه‏اى سنگین مى‏آید. گویا این همان امانتى است که بر کوهها و دریاها عرضه شد و آنها بر آن طاقت نیاوردند.

شاید همین امر موجب گردید تا توجیه‏گران تاریخ و افسانه پردازان الفت این واقعیت مسلم تاریخى را انکار کنند. امّا چه مى‏شود کرد، اى کاش زبان لال مى‏شد، قلم مى‏شکست این خبر دهشت بار را نمى‏شنیدیم. و اى کاش آسمانها فرو مى‏ریخت، کوهها متلاشى مى‏شد، جهان بپایان مى‏آمد و این فاجعه رخ نمى‏داد. چگونه بگویم؟ به که بگویم؟ چگونه ناله سرکنم؟ چگونه فریاد کشم؟ که این واقعیت تلخى است که تاریخ و حدیث معتبر گواه آن است.

این آواى شوم نه تنها از مسلّمات منابع معتبر شیعه است، بلکه معتبرترین کتابهاى اهل سنت بر این مصیبت شاهدند. صحیح بخارى - معتبرترین کتاب، پس از قرآن در نزد اهل سنت - طلیعه این مصیبت را از قول ابن عباس در ضمن حدیثى چنین توصیف مى‏کند «الرزیّة کلّ الزریّة» مصیبت آن مصیبتى که بر هر مصیبتى برترى دارد، بلکه آن مصیبتى که همه مصائب را در بر مى‏گیرد، زمینه سازى براى این مصیبت عظمى‏ بود. نسبت هذیان و... به پیامبر اکرم (ص) «غلبه الوجع» براى جلوگیرى تأکید بیشتر بر سفارشات آن حضرت درباره شهید این مصیبت و... بود. و با جمله «عندنا کتاب اللَّه حسبنا» کتاب را از عترت جدا کرده و زمینه «الرّزیّة کلّ الرّزیّة» را فراهم کردند.

اینک متن حدیث (ابن عباس گفت:

چون بیمارى رسول خدا (ص) شدید گردید، فرمود: چیزى بیاورید تا بر آن براى شما نوشته‏اى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بر پیامبر (ص) بیمارى چیره گردیده، کتاب خدا در دست ماست ما را بس است، پس اختلاف کردند وجنجال بالا گرفت. پیامبر (ص) فرمود: از نزد من بر خیزید درگیرى در حضور من سزاوار نیست.

پس ابن عباس بیرون رفت ومى گفت: مصیبت، تمام مصیبت آنگاه رخ داد که بین پیامبر (ص) ونوشتارش حائل گردیدند.

«عن ابن عباس قال: لمّا اشتدّ بالنّبیّ (صلى الله علیه و سلم) وجعه، قال: ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعده، قال عمر: انّ النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) غلبه الوجع وعندنا کتاب اللَّه حسبنا، فاختلفوا وکثر الغلط، قال: قوموا عنّی ولاینبغی عندی التنازع، فخرج ابن عباس یقول: انّ الرزیّة کلّ الرزیّة ماحال بین رسول اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وبین کتابه.»

صحیح بخارى، ج 1، ص 120، کتاب العلم، باب 82 کتابة العلم، حدیث 112. و ج 3، ص 318، کتاب المغازى، باب 199 مرض النّبیّ (ص) و وفاته، حدیث 872. و ج 4، ص 225، کتاب المرض و الطب، باب 357 قول المریض قوموا عنّى، حدیث 574. و ص‏774، کتاب الاعتصام، باب 1191 کراهیة الخلاف، حدیث 2169.

شاید آنانکه کلام ابن عباس را مى‏شنیدند که مى‏گوید: «الرّزیّة کلّ الرّزیّة» واى مصیبت جامع، حیران و آشفته خاطر بودند که یعنى چه؟ ! ابن عباس چه مى‏گوید؟ ! امّا پس از چند روز انگشت شمار نسبت دهنده هذیان و یاوه‏گویى به پیامبر (ص) کلام دیگرى گفت: به خدا قسم خانه را با شما آتش مى‏زنم. این ماجرا در منابع فراوانى از اهل سنت آمده که فقط به چند نمونه آن اشاره مى‏شود.

الف: ابو بکر عبداللَّه بن محمد بن ابى شیبه، شیخ و استاد بخارى، در کتاب المصف، مى‏گوید:

«آنگاه که بعد از رسول‏خدا (ص) براى ابوبکر بیعت مى‏گرفتند. على (ع) وزبیر براى مشورت در این امر نزد فاطمه (س) دختر پیامبر (ص) رفت وشد مى‏کردند. عمر بن خطاب با خبر گردید وبنزد فاطمه (س) آمد وگفت: اى دختر رسول خدا (ص) ! به خدا در نزد ما کسى از پدرت محبوبتر نیست وپس از او محبوبترین تویى ! ! وبه خدا قسم این امر مرا مانع نمى‏شود که اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم که خانه را با آنها به آتش کشند. اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه (س) بیرون شد، على (ع) و... به خانه بر گشتند. پس فاطمه (س) گفت: مى‏دانید که عمر نزد من آمد، وبه خدا قسم یاد کرده اگر شما (بدون اینکه با ابوبکر بیعت کنید) به خانه برگردید خانه را با شما آتش مى‏زند؟ وبه خدا قسم که او به سوگندش عمل خواهد کرد »

«حین بویع لأبى بکر بعد رسول اللَّه (ص) کان علیّ والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فیشاورونها ویرجعون فی أمرهم، فلمّا بلغ ذلک عمر بن خطاب، خرج حتّى‏ دخل على فاطمة فقال: یا بنت رسول اللَّه (ص) واللَّه ما أحد أحب إلینا من أبیک وما أحد أحب إلینا بعد أبیک منک، وأیم اللَّه ما ذلک بمانعی أن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت. قال: فلمّا خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون انّ عمر قد جائنی وقد حلف باللَّه لإن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت، وأیم اللَّه لیمضینّ لما حلف علیه. »

کتاب المصنف، ج 7، ص 432، حدیث 37045، کتاب الفتن.

ب: همین مضمون را سیوطى در مسند فاطمه، آورده است. سیوطى، مسند فاطمه، ص 36. ج:

ابن عبدالبر، در الاستیعاب، نیز این داستان را نقل کرده است.

ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 3، ص 975. و...:

و سپس با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه که فرمود: آیا من نظاره‏گر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: بلى. چنانکه بلاذرى مى‏گوید: « ابوبکر به على (ع) پیام فرستاد تا با وى بیعت کند امّا على نپذیرفت. پس عمر با مشعلى آمد، فاطمه (س) نا گاه عمر را با مشعل در خانه‏اش یافت، پس فرمود: یابن الخطّاب ! آیا من نظاره گر باشم وحال آنکه تو در خانه‏ام را بر من به آتش مى‏کشى؟ ! عمر گفت: بلى. »

 «انّ ابابکر ارسل الى علىٍّ یرید البیعة، فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیلة فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: یابن خطاب ! أتراک محرقاً علىَّ بأبی؟ ! قال: نعم. »

بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 586.

وابوالفداء نیز مى‏گوید:

« سپس ابوبکر عمر بن خطاب را به سوى على وآنانکه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه (س) بیرون کند. وگفت: اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ.

پس عمر مقدارى آتش آورد تا خانه را آتش زند.

پس فاطمه (س) بر سر راهش آمد وفرمود: کجا؟ اى پسر خطاب ! آمده‏اى تا کاشانه ما را به آتش کشى؟ ! گفت: بلى. یا در آنچه امت وارد شده‏اند وارد شوند. »

« ثمّ انّ ابابکر بعث عمر بن خطاب الى علیٍ ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة (رضی‏اللَّه عنها) وقال: ان ابى‏ علیک فقاتلهم، فاقبل عمر بشى‏ء من نار على ان یضرم الدار، فلقیته فاطمة (رضی‏اللَّه عنها) وقالت: الى این یابن الخطّاب؟ ! أجئت لتحرق دارنا؟ ! قال: نعم، او یدخلوا فیمادخل فیه الامّة. »

ابوالفداء، تاریخ ابى الفداء ج 1 ص 156. دار المعرفة، بیروت.

این سخن و این رفتار تفسیرى بر کلام ابن عباس «الرزیّة کلّ الزریّة» گردید. نه، سخن ابن عباس تفسیرى به گستردگى تاریخ، بلکه به وسعت... دارد، که در این رزیّه و ماتم، تاریخ قصیده‏اى سروده است، که این گفته و کرده عمر جزء اوّلین مصرعهاى آن قصیده بود. شاید ابن عباس هم از آن غزلى که عمر سرائید «غلبه الوجع» در ابتدا «الرزیّة کلّ الزریّة» را درک نمى‏کرد. و تنها پیامبر اکرم (ص) در بستر بیمارى این غزل غم را تا به پایان خواندند، که درد و تلخى آن، سختى بیمارى را تحت الشعاع قرار داد. از اینرو عالم بزرگ سنى شافعی جوینی - استاد جمعى از علماى اهل سنت، که یکى از شاگردانش - ذهبى - که به شاگردیش افتخار مى‏کند و مى‏گوید:

سمعت من الإمام المحدّث الأوحد الأکمل فخرالإسلام صدرالدّین... و کان دیّناً صالحاً.

 تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1505، رقم 24.

 از پیامبر اکرم (ص) نقل مى‏کند که فرمود:

«چون به دخترم فاطمه مى‏نگرم بیاد مى‏آورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانه‏اش ذلّت وارد گردیده، از وى هتک حرمت شده، حقش غضب، و ارثش منع شده، پهلویش شکسته و جنینش سقط گردیده و او فریاد برمى‏آورد « یا محمداه ».... پس او اولین کسى از اهل‏بیتم مى‏باشد که به من ملحق مى‏گردد، پس بر من وارد مى‏شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول... ».

 «..وانّی لمّا رأیتها ذکرت ما یصنع بعدی، کانّی بها وقد دخل الذّل بیتها وانتهکت حرمتها وغصبت حقّها ومنعت ارثها وکسرت جنبها واسقطت جنینها وهی تنادى: یإ؛ محمداه...فتکون اوّل من یلحقنی من أهل بیتی فتقدم علیّ‏َ محزونة مکروبة مغمومة مغصوبة مقتولة. »

فرائد السمطین، ج 2، ص‏34، 35 طبع بیروت. ‏

هنگامى با مشعل آتش براى تسلیت دختر پیامبر اکرم (ص) آمدند که وى «به محسن» باردار بود و تهاجم به خانه و... موجب قتل محسن طفلى که هنوز پابه دنیا ننهاده بود گردید. چنانکه ابن ابى دارم - آنکه ذهبى وى را «الامام الحافظ الفاضل... کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة» خوانده - جمله «إنّ عمر رفس فاطمة حتّى اسقطت بمحسن ؛ عمر لگدى بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط گردید ». را مورد تقریر و تأیید قرار داده، تا مورد نکوهش گروهى قرار گرفت.

«کان ابن ابى دارم مستقیم الامر عامة دهره ثم فى آخر ایامه کان اکثر ما یقرء علیه المثالب حضرته و رجل یقرء علیه ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن. »

سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 578.

روشن است زنى که در اثر تهدید به احراق بیت و آتش زدن خانه‏اش و سقط جنینش و... مریض گردد و مرض او در زمان کوتاهى منجر به فوت وى شود، این فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب مى‏گردد، و به عامل جنایت مستند مى‏باشد، و نیازى به دلیل دیگرى ندارد. از اینرو است که ائمه معصومین: واهل‏بیت رسول‏خدا (ص) مادر خود را شهید مى‏خواندند. چنانکه حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود:

«إنّ فاطمة (س) صدیقة شهیدة»

اصول کافی، ج 1، ص 381، ح 2.

با آنچه گفته شد جاى تردیدى باقى نمى‏ماند، و شهادت دختر پیامبر (ص) براى هیچ شیعه و سنى منصف و غیرمتعصبى قابل انکار نیست. در عین حال باز هم این قصّه بر باورهاى بسیارى سنگین مى‏آید و جا دارد که فریاد برآورند که: آه چه مى‏گوئى؟ چه مى‏نویسى؟ ساکت باش؟ مگر ممکن است راست باشد؟ اگر راست است، پس چرا افلاک مى‏گردند؟ خورشید مى‏تابد؟ و.... مگر خدا به پیامبرش نفرمود: «لولاک لما خلقت الأفلاک» و پیامبر اکرم (ص) درباره دخترش نفرمود: «فاطمة بضعة منّى؛ فاطمه پاره‏تن من است»؟

شاید بخارى به دروغ، طلیعه این غزل را سروده است «غلبه الوجع»، «عندنا کتاب اللَّه حسبنا»، «الرزیّة کلّ الزریّة»؟ مگر صحیح بخارى معتبرترین کتاب اهل سنت نیست؟ چرا این جملات را آن قدر تکرار کرده؟ چرا وى مراسم غریبانه به خاک سپارى فاطمه را در نیمه شب دور از انظار خلیفة و... ذکر کرده؟ ومى گوید:

چون فاطمه وفات کرد شوهرش علی (ع) وى را شبانه به خاک سپرد وابوبکر را خبر نکرد وخود بر او نماز گزارد.

فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلاً و لم یؤذن بها ابابکر و صلّى علیها...

صحیح بخارى، ج 3، ص 253، کتاب المغازى، باب 155 غزوة خیبر، حدیث 704.

چرا کراهیت على (ع) ملاقات با عمر را ذکر کرده؟

... أن ائتناو لا یأتنا احد معک کراهیّة لمحضر عمر.

همان مدرک ‏ اگر بخارى مى‏بود شاید مى‏گفت: من تنها نبودم، مسلم هم همین جریان را نقل کرده وگفته است: که ابن عباس بر این رزیّة چنان گریست که از اشکاهایش ریگها تر شدند:

« قال ابن عباس: یوم الخمیس وما یوم الخمیس، ثمّ بکى‏ حتّى‏ بلّ دمعه الحصى‏، فقلت یا بن عباس وما یوم الخمیس؟ قال: اشتدّ برسول‏اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وجعه فقال ائتونی اکتب لکم کتاباً لاتضلّوا بعدی فتنازعوا وما ینبغی عند نبىّ تنازع، وقالوا ما شأنه أهجر استفهموه، قال: دعونی... »

ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبه‏اى سپس گریست تا آب دیدگانش ریگها را تر کرد. پس گفتم: روز پنجشنبه چیست؟ گفت: بیمارى رسول خدا (ص) شدید گشت، پس فرمود: بیاورید تا براى شما نوشتارى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. پس نزاع کردند، ونزاع در نزد پیامبر سزاوار نیست، و گفتند او را چه شده است، هزیان مى‏گوید، از او جویاشویم، فرمود، رها کنید مرا...

صحیح مسلم، ج 3، ص 455، کتاب الوصیّه باب 5 الوقف ح 22.

ابن ابى شیبه استادم قبل از من فاجعه را روشن‏تر بیان کرده که تهدید بآتش کشیدن خانه را ذکر کرده. مطلب روشن‏تر از آن است که بتوان آن را مخفى کرد، چه اینکه این مطلب در منابع معتبر ما اهل‏سنت فراوان آمده.

شاید کسى تصّور کند: آنچه به سند صحیح ومعتبر ثابت وغیر قابل انکار است، تهدید به آتش کشیدن خانه فاطمه (س) است، امّا اصل آتش زدن ثابت نیست. بلى، کلام ابن ابى شیبه به تنهایى آتش زدن بیت وحى را ثابت نمى‏کند، امّا بخارى با نقل بیعت نکردن على (ع) با ابوبکر از به آتش کشیدن بیت نبوّت خبر مى‏دهد. زیرا در نقل ابن ابى شیبه خواندیم که عمر قسم یاد کرد اگر بیعت نکنند دستور مى‏دهم تا خانه را با اهلش آتش زنند. آنچنان سوگند عمر جدّى بود که فاطمه (س) سوگند مى‏خورد که عمر به قسمش وفا خواهد کرد. وبخارى آورده است:

«فاطمه (س) بر ابوبکر غضب نمود پس با وى قهر کرد پس با او سخنى نگفت تا وفات نمود وبعد از پیغمبر (ص) شش ماه زندگى کرد... (و على (ع)) در این ماههابیعت نکرد.

«فوجدت فاطمة على ابى بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتّى‏ توفیّت وعاشت بعد النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) ستّة اشهر... ولم یکن یبایع تلک الاشهر. »

صحیح بخارى، ج 3، ص 253، کتاب المغازى، باب 155 غزوة خیبر، حدیث 704.

پس بنا بر این چنانکه بلاذرى در انساب الاشراف مى‏گوید:

« فلم یبایع فجاء عمر ومعه فتیلة ».

عمر به مقتضاى قسمش عمل کرد وبیت اهل البیت را به آتش کشید.

وآنچه برخى نقل کرده‏اند که على (ع) پس از تهدید ناگزیر از بیعت شد ونوبت به احراق نرسید، مخالف نقل بخارى است، که در نزد اهل سنت از اعتبار بیشترى برخوردار است، ونیز شواهد حدیثى وتاریخى، آن رامردود مى‏داند. بلى قافیه این مرثیه و نوحه با سرودن طلیعه آن به زبان هر سراینده‏اى جارى مى‏شود، چون با قسم به آتش زدن خانه، وسپس براى وفاء به قسم با مشعل به در خانه آمدن، و سقط جنین و... از دنیا رفتن پس از مدت کوتاهى، قتل و شهادت و مستند به این مقدمات خواهد بود.

هر چند بعضى از ناقلین این مرثیه و مصیبت به نتیجه آن تصریح نکرده باشند. امّا همانطور که گذشت این مرثیه به وسیله پدر فاطمه (س) پیامبر اکرم (ص) و فرزندانش ائمه اطهار: تا پایان سرائیده شد. تا اینجا به گوشه‏اى از شواهد تاریخى حدیثى بر شهادت فاطمه زهرا (س) از منابع معتبر اهل سنت اشاره شد. مطلب آنقدر واضح و روشن است که نیازى به تکثیر منابع نیست.

امّا از طرف دیگر فاجعه آن قدر بزرگ و سنگین است که هر چند نتوان در ادلّه و مستندهاى تاریخى و حدیثى آن خدشه نمود، امّا باز هم عواطف و احساسات به سختى مى‏تواند آن را باور کند.

مگر على (ع) نبود؟ چگونه جرأت کردند؟

على (ع) مى‏دید؟ مى‏دید فاطمه (س) را مى‏زدند؟ مى‏دید آتش شعله مى‏کشد؟ مى‏دید مصیبتهایى که روزگاران را همچون شب تار و سیاه کرده است بر فاطمه (س) مى‏بارد؟ ! چگونه جرأت کردند؟

مگر ندیده بودند على (ع) در خیبر را چگونه از جا کند؟ مگر ندیده بودند على (ع) مرحب را چگونه دو نیم کرد؟ مگر ندیده بودند على (ع) عمرو بن عبدود را...؟ مگر ندیده بودند؟؟؟

مگر نداى جبرئیل را نشنیده بودند «لا سیف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ على» چگونه جرأت کردند؟ بلى على (ع) را دیده بودند.

اى کاش على (ع) را فقط در این صحنه‏ها دیده بودند تا جرأت نمى‏کردند. حلم على را هم که از کوهها سختتر بود دیده بودند.

یافته بودند که على (ع) نفس پیغمبر (ص) است، و پیغمبر را نیز سالها آزموده بودند، اکنون شروع ماجرا نبود. قبل از آن بر پیامبر (ص) جرأت مى‏کردند. و او را مى‏آزردند ! آن هم نه آزارى همچون آزار مشرکان مکّه، که بر آن حضرت سنگ و خاک و خاکستر و زباله مى‏ریختند ! از آن زشتتر ! و نه آزارى همچون آزار مشرکان و یهود و نصارى در جنگها با تیر و نیزه و شمشیر، بلکه از آن سختتر ! آزار در مورد همسران پیامبر (ص): آه چه دشوار است بر غیرت اللَّه. باید سر بر دیوار نهاد و تا ابد بر مظلومیت محمد (ص) خون گریست « که او فرمود: «ما اوذى نبىّ بمثل ما اوذیت» بجاى اینکه با پیروزى‏ها اذیّت و آزارها کم شود افزون مى‏گردید ! و با رحلتش به اوج رسید.

یافته بودند که سماحت و عظمت پیامبر (ص) بر شجاعت و قدرتش فزونى دارد. دیده بودند در مقابل اذیّتهاى مشرکین قریش نفرین نمى‏کرد و مى‏فرمود «انّ قومى لا یعلمون» و در مقابل آنانکه بر آن حضرت شمشیر کشیده بودند فرمود: «اذهبوا انتم الطّلقاء» لذا بر آن حضرت جرأت مى‏کردند.

او حیا مى‏کرد که خود در مقابل آزارهایى که بر وى وارد مى‏شد اعتراض کند، او دین خدا را پاس مى‏داشت، و خدا به دفاع از او مى‏پرداخت.

از آیات سوره احزاب استفاده مى‏شود که: جمعى سرزده و بدون اذن وارد خانه پیامبر (ص) مى‏شدند. چون آنها را دعوت به میهمانى مى‏کردند، پس از پذیرایى دور هم مى‏نشستند و با هم به گفتگوهاى بیهوده و حتى آزاردهنده‏اى مى‏پرداختند. و گاه چون از زنان پیامبر چیزى مى‏خواستند ناگهان پرده را بالا زده و سؤال خود را مطرح مى‏کردند. پیامبر از این وضع آزرده مى‏گشت.

امّا حیا مانع بود تا آنها را از این رفتارهاى ناهنجار و ناشایسته منع کند. خداوند آیاتى را فرو فرستاد و آنها را از این رفتار ناشایست خصوصاً در مورد همسران پیامبر بر حذر داشت.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاَّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى‏ طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیی‏ مِنْکُمْ وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیی‏ مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِن‏.

اى کسانى که ایمان آورده‏اید ! به خانه‏هاى پیامبر داخل نشوید مگر بشما براى صرف غذا اجازه داده شود، بدون اینکه چشم به ظرف غذاى وى بدوزید، امّا هنگامى که دعوت شدید داخل شوید، ووقتى غذا خوردید پراکنده شوید، و (بعد از صرف غذا) به بحث وگفتگو ننشینید، این عمل، پیامبر را مى‏آزارد، ولى از شما شرم مى‏کند (وچیزى نمى‏گوید)، امّا خدا از (بیان) حق شرم ندارد. وهنگامى که چیزى از آنان (همسران پیامبر) مى‏خواهید از پشت پرده بخواهید، این کار براى پاکى دلهاى شما وآنها بهتر است

سورة الاحزاب، آیة 53.

و سپس فرمود:

شما حق ندارید پیامبر (ص) را بیازارید و پس از او با همسرانش ازدواج کنید این رفتار شما نزد خداوند بزرگ است‏

وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظیما

سورة الاحزاب، آیه 53.

و پس از چند آیه مى‏فرماید:

آنانکه خدا و پیامبرش را مى‏آزارند، خداوند برآنها در دنیا و آخرت لعن مى‏فرستد و براى آنان عذابى خار کننده آماده فرموده است.

إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنهَُمُ اللَّهُ فىِ الدُّنْیَا وَ الاَْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لهَُمْ عَذَابًا مُّهِینًا

سورة الاحزاب، آیه 57.

شاید بتوان یکى از اهم مصادیق آزار پیامبر (ص) را داستانى که بخارى آورده است به شمار آورد. حاصل داستان این است که زنان پیامبر اکرم (ص) در تاریکى شب با پوشش کامل به مکانى که خلوت و مناسب بود براى قضاء حاجت مى‏رفتند. چون ام‏المؤمنین سوده قد بلندى داشت یا تنومند بود عمر وى را شناخت و فریاد برآورد که‏اى سوده تو نمى‏توانى خود را از ما پنهان کنى، بدان که ما تو را شناختیم. سوده بر مى‏گردد، و به پیامبر شکوه مى‏برد و آن حضرت مى‏فرماید شما رخصت داده شده‏اید که براى حوائجتان خارج شوید. این داستان را بخارى در سه جا از کتاب صحیحش آورده است.

1 - در کتاب التفسیر سورة الاحزاب در ذیل آیات فوق:

« عن عَائِشَةَ رضی الله عنها قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بعد ما ضُرِبَ الْحِجَابُ لِحَاجَتِهَا وَکَانَتْ امْرَأَةً جَسِیمَةً لَا تَخْفَى على من یَعْرِفُهَا فَرَآهَا عُمَرُ بن الْخَطَّابِ فقال یا سَوْدَةُ أَمَا والله ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَانْظُرِی کَیْفَ تَخْرُجِینَ قالت فَانْکَفَأَتْ رَاجِعَةً وَرَسُولُ اللَّهِ e فی بَیْتِی وَإِنَّهُ لَیَتَعَشَّى وفی یَدِهِ عَرْقٌ فَدَخَلَتْ فقالت یا رَسُولَ اللَّهِ إنی خَرَجْتُ لِبَعْضِ حَاجَتِی فقال لی عُمَرُ کَذَا وَکَذَا... فقال إنه قد أُذِنَ لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَاجَتِکُنَّ »

ایشه گفت: پس از آنکه آیه حجاب نازل گردید، سوده براى قضاى حاجتش بیرون رفت، او زنى تنومند بود، از اینرو نمى‏توانست خود را از کسانیکه او را مى‏شناختند پنهان کند عمر بن خطاب او را دید، وگفت: اى سوده ! به خدا نمى‏توانى خود را از ما مخفى نگاه دارى، پس فکر کن چگونه خارج شوى گفت: پس بادگرگونى باز گشت وبر پیامبر وارد شد وگفت: یا رسول اللَّه ! من براى برخى از نیازهاى خود بیرون رفتم: عمر به من چنین وچنان گفت... پس (پیامبر اکرم (ص) فرمود: شما اجازه داده شده‏اید تا براى نیازهایتان خارج شوید.

صحیح بخارى، ج 3، ص‏451 باب 45، حدیث 1220. ‏

2 - در کتاب النکاح باب خروج النساء لحوائجهن:

« عن عَائِشَةَ قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ لَیْلًا فَرَآهَا عُمَرُ فَعَرَفَهَا فقال إِنَّکِ والله یا سَوْدَةُ ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَرَجَعَتْ إلى النبی e فَذَکَرَتْ ذلک له وهو فی حُجْرَتِی یَتَعَشَّى وَإِنَّ فی یَدِهِ لَعَرْقًا فَأَنْزَلَ علیه فَرُفِعَ عنه وهو یقول قد أَذِنَ الله لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَوَائِجِکُنَّ »

(عایشة گفت: شبى سوده بنت زمعه بیرون رفت، عمر او را دید وشناخت، وگفت: به خدا اى سوده نمى‏توانى خود را از ما مخفى نگاه دارى گفت: بسوى پیامبر (ص) باز گشت، پس ماجرا را براى آن حضرت نقل کرد، واو (ص) مى‏فرمود: خدا به شما اجازه داده است تا براى نیازهایتان خارج شوید.)

 همان، ج 4، ص 75، ب 116، ح 166. ‏

3 - کتاب الوضوء باب خروج النساء الى البراز.

« عن عَائِشَةَ أَنَّ أَزْوَاجَ النبی e کُنَّ یَخْرُجْنَ بِاللَّیْلِ إذا تَبَرَّزْنَ إلى الْمَنَاصِعِ وهو صَعِیدٌ أَفْیَحُ فَکَانَ عُمَرُ یقول لِلنَّبِیِّ (ص) احْجُبْ نِسَاءَکَ فلم یَکُنْ رسول اللَّهِ (ص) یَفْعَلُ فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ زَوْجُ النبی (ص) لَیْلَةً من اللَّیَالِی عِشَاءً وَکَانَتْ امْرَأَةً طَوِیلَةً فَنَادَاهَا عُمَرُ ألا قد عَرَفْنَاکِ یا سَوْدَةُ حِرْصًا على أَنْ یَنْزِلَ الْحِجَابُ »

عایشه گفت: همسران پیغمبر (ص) در شب براى قضاى حاجت به زمین وسیعى مى‏رفتند، عمر به پیامبر مى‏گفت: زنانت را از نامحرمان بپوشان امّا پیامبر (به نصیحت عمر) عمل نمى‏کرد، تا شبى سوده بنت زمعه که قامتى بلند داشت پس از پاسى از شب بیرون شد، پس عمر فریاد بر آورد: اى سوده بدان که تو را شناختیم، چون وى بر نزول آیه حجاب حریص بود.

همان، ج 1، ص 136، ب‏109، ح 143. ‏

معمولاً مفسرین شأن نزول آیات فوق را دو قضیّه ذکر کرده‏اند.

1 - داستان فوق‏

2 - اینکه یکى از اصحاب پیامبر (ص) گفت: چون پیامبر از دنیا رود من با فلان همسرش ازدواج خواهم کرد، این سخن به آن حضرت رسیده بسیار آزرده شد، پس آیات فوق نازل گردید.

گروهى از مفسران این شأن نزول را ذکر کرده‏اند از آن جمله است طبرى در جامع البیان، و آلوسى در روح المعانى، و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر صحابى مورد شأن نزول آیه را طلحه و همسرى را که در نظر داشته عایشه دانسته است.

با وجود اینکه داستان عمر و سوده بعد از نزول آیه حجاب واقع گردیده به طوریکه در متن حدیث آمده است «بعد ما ضرب الحجاب». در عین حال سوء ادب و شرمنده نمودن و اذیت و آزار ام‏المؤمنین سوده حرم پیامبر را - که موجب آزردگى رسول خدا شده و یکى از اسباب نزول آیه شریفه (و ما کان لکم ان تؤذوا رسول‏اللَّه) حق اذیت و آزار پیامبر (ص) را ندارید - را جزء فضائل عمر و یا به تعبیر دیگر از موافقات عمر به شمار آورده‏اند.

مثلاً آلوسى پس از قبول اینکه کار عمر خلاف ادب و شرمنده نمودن سوده حرم رسول‏اللَّه (ص) و آزردن او است، مى‏گوید:

عمر در این کار عیبى نمى‏دیده، چون گمان مى‏کرده که بر این کار خیر عظیمى مترتب مى‏گردد.

«وذلک أ حد موافقات عمر (ره) وهی مشهورة، وعدّ الشّیعة ما وقع منه من المثالب، قالوا: لما فیه من سوء الأدب وتخجیل سوده حرم رسول اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وایذائها بذلک. واجاب أهل السّنة، بعد تسلیم صحة الخبر أنّه (ره) رأى‏ أن لابأس بذلک، لما غلب على ظنّه من ترتب الخیر العظیم... »

تفسیر روح المعانى، ج 22، ص 72.

و نیز بخارى - یا برخى از راویان حدیث - در کتاب وضوء این داستان را چنین توجیه کرده‏اند، که این اهانت و سوء ادب «حرصاً على أن ینزل الحجاب» بوده.

صحیح بخارى، ج 1، کتاب الوضوء، باب 109 خروج النّساء الى البراز.

و حال آنکه خود در تفسیر سوره احزاب گفته است: این داستان پس از نزول آیه حجاب بوده است. همان.

این امر موجب گردیده تا برخى از شارحان بخارى ناگزیر شوند براى جمع بین این احادیث بگویند شاید این داستان مکرّر تحقق یافته است.

«قال الکرمانى: فان قلت: وقع هنا أنّه کان بعد ضرب الحجاب، وتقدم فی الوضوء أ نّه کان قبل الحجاب، فالجواب: لعله وقع مرتین. »

فتح البارى، عسقلانى، ج 8، ص 391.

به هر حال، آنگاه که حکومت در دست پیامبراکرم (ص) بود، و آنان محکوم بودند، بر آن حضرت جرئت مى‏کردند. گاه با آرزوى رحلت پیامبر، خیال ازدواج با همسرش را در سر مى‏پروراندند، گاه با عبارات توهین آمیزى همسران پیامبر (ص) را مخاطب قرار مى‏دادند.

آه، این چه جرئتى وقیحانه است؟ تصور رحلت رهبران دینى براى ارادتمندانشان بسیار دشوار است. آه چه مظلومیتى؟ آه چه غربتى؟

یا رسول‏اللَّه «اصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظم المصیبة حیث انقطع عنا الوحى و حیث فقدناک». هنوز 60 بهار از عمر شریف و مبارکت نگذشته بود که تو را درباره همسرانت آزردند ! هواى ازدواج با همسرانت را پس از رحلتت در سر پروراندند ! با جمله‏هاى اهانت آمیز با ناموست سخن راندند ! تا خدا فرمود (وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً)

آه چه جرئتى؟ آیا این قوم پس از آنکه خود به حکومت رسیدند، و فاطمه (س) و اهل‏بیت پیامبر (ص) در ظاهر محکوم و مقهور گردیدند، براى پى‏گیرى اهدافشان جرأت نخواهند داشت؟ چون دختر پیامبر است؟ چون همسر على است؟ چون مصیبت زده است؟ آن هم به بزرگترین مصائب؟ نه، این امور بر جرئت آنان مى‏افزود.

امّا هنوز جاى سؤال است که چرا از شجاعت پیامبر (ص) و على‏ علیه السلام نمى‏هراسیدند و جرأت مى‏کردند؟ یا به تعبیر دیگر، چرا پیامبر و على صلوات اللَّه علیهما از شجاعت و غیرت خود بهره نمى‏گرفتند، تا مخالفان چنان جرأت کنند و بر آنها چیره شوند؟

اولاً: خاندان پیامبر (ص) همانند دیگران نیستند.

آنچه آنان را به عکس العمل وا مى‏دارد فقط امر الهى و رضاى اوست. آنان بر اساس تعصب، غضب، منافع شخصى، دفاع از خود و متعلقات خود حرکت نمى‏کنند. بلکه تنها مدافع دین و تابع وظیفه و امر الهى‏اند.

حضرت على (ع) تنها بر اساس امر و فرمان عمل مى‏کرد، او امر به صبر شده بود، پس امتثالاً لامر اللَّه سبحانه صبر کرد.

ثانیاً: روشن است که اگر به همسر یا مادر و خواهر کسى - هر چند ضعیف و غیرشجاع - هجوم برند، او در خانه نخواهد نشست و به دفاع برمى‏خیزد. امّا اگر بداند که مهاجمین مى‏خواهند با تحریک احساسات، وى را به عکس‏العمل وادارند تا به اهداف شوم خود برسند. اگر شخصى با تدبیر و عاقل و مسلط بر نفس خود باشد هیچگاه دشمن را با عکس العمل به اهدافش نمى‏رساند.

على (ع) مى‏دانست آشوب و جنجال هدف مهاجمین است، تا در پرتو آن امر را مشتبه نموده و فرصت را براى معرّفى حق از على و فاطمه‏ علیهما السلام بگیرد. على با صبر و بردبارى نقشه شوم مهاجمین را خنثى کرد. و با فدا نمودن خود و همسرش، مسؤولیت بزرگ خود را براى حفظ دین ایفا و حجت را تا روز قیامت بر خلق تمام کرد.

و به این ترتیب پرسشهاى فراوانى را پیش‏روى تاریخ قرارداد، که از آن جمله است: چرا خورشید عُمْر فاطمه (س) به آن زودى غروب کرد؟ آیا به مرگ طبیعى بود؟

تهدید به آتش کشیدن خانه در آن تأثیر نداشت؟

آتش‏زدن در خانه چطور؟

در به پهلوزدن چطور؟

سقط جنین و بیمارى پس از آن باعث شهادت نبود؟

اگر اینها نبود؟ یا اینها موجب شهادت نبود؟

پس چرا: همانطور که بخارى ومسلم مى‏گویند: فاطمه (س) تا آخر عمر از ابوبکر قهر بود؟

« فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتى توفّیت ».

صحیح بخارى، ج 2، ص 504، کتاب الخمس، باب 837، ح‏1265.

« فوجدت فاطمة على ابى بکر فى ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتّى‏ توفّیت. »

همان، ج 3، ص 252، کتاب المغازى، ب 155 غزوه خیبر، حدیث 704. و صحیح مسلم، ج 4، ص 30، کتاب الجهاد و السیر، باب 15، ح 52.

 ‏ چرا در بخارى آمده است: فاطمه (س) پنهان بخاک سپرده شد؟

«فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىٌّ لیلاً ولم یؤذن بها أبابکر وصلّى‏ علیها. »

همان.

چرا چنانکه بخارى نقل کرده: نیمه شب دفن گردید؟

همان. ‏

چرا قبر تنها یادگار پیامبر (ص) هنوز مخفى است؟ چرا پس از گذشت سالها از این ماجرا، مسلم آورده‏ است که: على (ع) ابوبکر و عمر را کاذب، آثم، غادر و خائن مى‏دانست؟

قال عمر لعلى وعباس: « فرأیتماه (ابابکر) کاذباً آثماً غادراً خائناً... فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً... »

 صحیح مسلم، ج 4، ص 28، کتاب الجهاد و السیر، باب 15 حکم الفئ، حدیث 49.

شاید اگر پس از آنچه بر فاطمه (س) گذشت على (ع) بپامى‏خاست و با ضاربین و قاتلین فاطمه (س) درگیر مى‏شد. امروز تحریف گران تاریخ مى‏گفتند على براى گرفتن حکومت به نبرد پرداخت و در زد و خوردها و درگیریها فاطمه کشته شد و على (ع) قاتل فاطمه است. دیگر پاسخ سؤالات فوق چنین روشن نبود.

این قبیل امور از تحریف گران تاریخ بعید نیست، چه اینکه انکار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) کمتر از این نمى‏باشد. تحریف گران تاریخ، توجیه کنندگان حقایق، در مورد شهید جنگ صفین، عمّار یاسر، که پیامبراکرم (ص) فرموده بود: « یقتله الفئة الباغیة»:

« فراه النّبیّ (صلى الله علیه و سلم) فینفض التّراب عنه ویقول: تقتله الفئة الباغیة ویح عمّار یدعوهم الى الجنّة ویدعونه الى النّار»

صحیح بخارى، ج‏1، ص‏254، کتاب الصّلاة، باب 304، التعاون فى بناء المسجد.

تو را گروهى سرکش به شهادت مى‏رسانند.

 چون صدور این حدیث از پیامبراکرم (ص) مورد اتفاق بود، و قابل انکار نبود، و یکى از ادلّه روشن بغى و بطلان قاتلین عمّار و رهبرشان بود، آنانکه براى دفاع از معاویه از هیچ مکابره‏اى روى گردان نبودند، روز را تاریک و شب را روشن معرفى مى‏کردند، مگر نگفتند على قاتل عمّار است؟ چون وى را به جنگ آورده است؟ ! غافل از اینکه پیامبر اکرم (ص) در ادامه سخنش فرموده بود:

«یدعوهم الى الجنّة و یدعونه الى النار »

همان

عمّار آنان را به سوى بهشت مى‏خواند و آنان عمّار را به سوى آتش دعوت مى‏کنند.

 و به این وسیله پیامبر اکرم (ص) مخالفان على (ع) و رهبرشان را مصداق آیه شریفه:

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ

سورة القصص، آیة 41.

قرارداد.

به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر

دوشنبه 27 2 1389 20:42

چرا با وجود حضرت علی(ع)، فاطمه زهرا (س) پشت در رفت؟

 

 

طرح شبهه:

چگونه مى‌توان باور داشت که با وجود علی (ع) در درون منزل،‌ همسر او براى باز کردن در خانه برود! چرا خود علی (ع) براى بازکردن در نرفت؟

نقد و بررسی:

أوّلاً: آن چه که از برخى از روایات استفاده مى‏شود: حضرت فاطمه سلام الله علیها نزدیک در ورودى منزل نشسته بود و با دیدن عمر و همراهان وى، در را به روى آنان بست. 

مرحوم عیاشى در تفسیر، شیخ مفید در الإختصاص و... نوشته‌اند:

قال: قال عمر قوموا بنا إلیه فقام أبو بکر وعمر وعثمان وخالد بن الولید و المغیرة بن شعبة وأبو عبیدة بن الجراح وسالم مولى أبی حذیفة وقنفذ وقمت معهم فلما انتهینا إلى الباب فرأتهم فاطمة صلوات الله علیها أغلقت الباب فی وجوههم وهی لا تشک أن لا یدخل علیها إلا باذنها، فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثم دخلوا فأخرجوا علیا ( علیه السلام ) ملببا....

عمر گفت: برخیزید تا پیش او (علی) برویم، پس ابوبکر، عمر، عثمان،‌ خالد بن ولید، مغیرة بن شعبة،‌ ابوعبید جراح، سالم مولى ابوحذیفة، قنفذ و من به همراه او راه افتادیم، چون نزدیک خانه رسیدیم، فاطمه آنان را دید و لذا در را بست و شک نداشت که بدون اجازه وارد نخواهند شد، عمر در را با لگد شکست، سپس وارد خانه شدند و علی را بیرون آوردند در حالى که به خاطر این پیروزى الله اکبر مى‌گفتند.

السمرقندى المعروف بالعیاشی، أبى النضر محمد بن مسعود بن عیاش السلمى (متوفای320هـ)، تفسیر العیاشی، ج2، ص67، تحقیق: تحقیق وتصحیح وتعلیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی، ناشر: المکتبة العلمیة الإسلامیة – طهران.

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413هـ) الاختصاص ص 186، تحقیق: علی أکبر الغفاری، السید محمود الزرندی، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 28، ص 227، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

و در روایت سلیم نیز آمده:

ثُمَّ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى بَابِ عَلِیٍّ وَفَاطِمَةُ علیهما السلام قَاعِدَةٌ خَلْفَ الْبَابِ قَدْ عَصَبَتْ رَأْسَهَا وَنَحَلَ جِسْمُهَا فِی وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله فَأَقْبَلَ عُمَرُ حَتَّى ضَرَبَ الْبَابَ ثُمَّ نَادَى یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ [افْتَحِ الْبَابَ‏] فَقَالَتْ فَاطِمَةُ یَا عُمَرُ مَا لَنَا وَلَکَ لَا تَدَعُنَا وَمَا نَحْنُ فِیهِ قَالَ افْتَحِی الْبَابَ وَإِلَّا أَحْرَقْنَاهُ عَلَیْکُمْ فَقَالَتْ یَا عُمَرُ أَمَا تَتَّقِی اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ تَدْخُلُ عَلَى بَیْتِی وَتَهْجُمُ عَلَى دَارِی فَأَبَى أَنْ یَنْصَرِفَ ثُمَّ دَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِی الْبَابِ فَأَحْرَقَ الْبَابَ.

عمر آمد تا به خانه رسید، فاطمه پشت در نشسته بود، سرش را بسته بود و بدنش از غم از دست دادن پدر نحیف و لاغر شده بود، عمر در را کوبید و گفت: اى پسر ابوطالب! در را باز کن، فاطمه فرمود: اى عمر به ما چه کار دارى؟ ما را با مصیبتى که گرفتارش شده‌ایم تنها بگذار. عمر گفت: در را باز کن وگرنه خانه را به آتش مى‌کشم. فاطمه فرمود: آیا از خداوند نمى‌ترسى که وارد خانه ما مى‌شوی، عمر بازنگشت و آتش خواست و آتش را بر در خانه افکند و آن را سوزاند.

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ) کتاب سلیم بن قیس، ص 864، تحقیق محمد باقر الأنصاری، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

ثانیاً: حضرت صدیقه شکى نداشت که جمعیت بدون اذن داخل منزل نخواهند ‏شد؛ چون نص قرآن است که بدون اجازه وارد خانه کسى نشوید:

یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتًا غَیرَْ بُیُوتِکُمْ حَتىَ‏ تَسْتَأْنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلىَ أَهْلِهَا ذَالِکُمْ خَیرٌْ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.

فَإِن لَّمْ تجَِدُواْ فِیهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتىَ‏ یُؤْذَنَ لَکمُ‏ْ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُواْ فَارْجِعُواْ هُوَ أَزْکىَ‏ لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیم‏. النور / 27 و 28.

اى افرادى که ایمان آورده‏اید! در خانه‏هایى غیر از خانه خود وارد نشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید این براى شما بهتر است شاید متذکّر شوید!

و اگر کسى را در آن نیافتید، وارد نشوید تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شد: «بازگردید!» بازگردید این براى شما پاکیزه‏تر است و خداوند به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است!.

خانه فاطمه، برتر از خانه پیامبران:

و از طرفى خانه انبیاء احترام ویژه‏اى دارد که کسى حق ورود بدون اجازه ندارد:

یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لاتَدْخُلُواْ بُیُوتَ النَّبِىِ‏ّ إِلا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ. الأحزاب /53.

اى افرادى که ایمان آورده‏اید! در خانه‏هاى پیامبر داخل نشوید مگر به شما داده شود.

و شکى نیست که خانه حضرت صدیقه طاهره خانه پیغمبر محسوب مى‏شود همانطورى که در تفاسیر متعدد اهل سنت ذیل آیه شریفه:

فِى بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ‏و یُسَبِّحُ لَهُ‏و فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْأَصَالِ. النور/36.

در خانه‏هایى که خدا رخصت داده که [قدر و منزلت‏] آن‌ها رفعت یابد و نامش در آن‌ها یاد شود. در آن [خانه‏] ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مى‏کنند.

 سیوطى و دیگران از قول ابوبکر از نبى مکرم‏ (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل کرده‏اند که خانه علی و زهرا علیهما السلام از با فضیلت‏ترین خانه‌هاى انبیاء محسوب مى‏شود:

وأخرج ابن مردویه عن أنس بن مالک وبریدة قال: قرأ رسول الله صلى الله علیه وسلم هذه الآیة ) فی بیوت أذن الله أن ترفع ( فقام الیه رجل فقال: أی بیوت هذه یا رسول الله قال: بیوت الأنبیاء. فقام الیه أبو بکر فقال: یا رسول الله هذا البیت منها ـ البیت علی وفاطمة ـ قال: نعم من أفاضلها.

رسول خدا (ص) این آیه را تلاوت فرمود، شخصى پرسید: این کدام خانه ها است؟ فرمود: خانه هاى پیامبران. ابوبکر پرسید: آیا خانه علی و فاطمه هم از همان خانه ها است؟ فرمود: بلی، از بر‌ترین آن است.

السیوطی، عبد الرحمن بن الکمال جلال الدین (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج 6، ص 203، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993 م؛

الثعلبی النیسابوری أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفای427هـ) الکشف والبیان، (متوفای 427 هـ - 1035م)، ج 7، ص 107، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م؛

الثعالبی، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفای875هـ)، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 107، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت.

الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج 18، ص 174، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

افزون بر این تصور این بود که با توجه به موقعیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و احترام رسول اکرم‏ صلى الله علیه وآله مردم با دیدن حضرت صدیقه خجالت بکشند و متعرض نشوند همچنان که عدّه‏اى با شنیدن صداى حضرت صدیقه برگشتند.

قام عمر فمشى ومعه جماعة حتى أتوا باب فاطمة فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها باکیة: یا رسول الله ما ذا لقینا بعد أبی من ابن الخطاب وابن أبی قحافة! فلما سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین، فکادت قلوبهم تتصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر معه قوم.

عمر همراه عده‌اى به طرف خانه فاطمه آمد و در را کوبید، فاطمه با شنیدن سر وصداى جمعیت با صداى بلند و همراه گریه فریاد زد: اى رسول خدا چه مصیبت‌هایى پس از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه مى‌بینیم. گروهى با شنیدن گریه فاطمه دلشان به درد آمد و با گریه آنجا را ترک کردند؛ اما عمر با گروهى دیگر باقى ماندند.

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 16، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص37، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24.

بنابراین حضرت صدیقه طاهره، هنگام هجوم، با دیدن عمر و همراهانش در را بست و نزدیک دَر ایستاده بود و احتمال نمى‌داد که با وجود آن حضرت متعرض خانه شوند و این بی‌شرمى مهاجمان بود که حرمت خانه و اهل آن را رعایت نکردند و به قول سلمان فارسى رضوان الله تعال علیه، کردید و نکردید و ندانستید که چه کردید.

همسران رسول خدا (ص) و باز کردن دَر برای نامحرم:

نگاهى به روش پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم در موضوع مورد بحث، بهترین دلیل بر محکومیت شبهه انگیزان است؛ چرا که موارد گوناگونى در کتاب‌هاى شیعه و اهل سنت وجود دارد که رسول خدا صلى الله علیه وآله به همسرانش اجازه مى‌داد تا درب خانه را به روى دیگران ( نا محرمان ) باز کنند.

الف: امّ سلمه و باز کردن دَرِ خانه برای علی (علیه السلام):

عن علقمة عن عبد الله قال خرج رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) من بیت زینب بنت جحش وأتى بیت أم سلمة فکان یومها من رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) فلم یلبث أن جاء علی فدق الباب دقا خفیفا فانتبه النبی ( صلى الله علیه وسلم ) للدق وأنکرته أم سلمة فقال رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) قومی فافتحی له

رسول خدا (ص) از خانه زینب دختر جحش بیرون آمد و وارد خانه امّ‌سلمه شد؛ چون آن روز نوبت آمدن آن حضرت به خانه وى بود، مدتى نگذشته بود که علی آهسته دقّ الباب کرد، رسول خدا (ص) بیدار شد، امّ‌سلمه پاسخ نداد، پیامبر فرمود: بلند شو و در را باز کن....

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 42، ص 470، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995

الرافعی القزوینی، عبد الکریم بن محمد (متوفای623 هـ)، التدوین فی أخبار قزوین، ج 1، ص 89، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت تحقیق: عزیز الله العطاری، 1987م.

ب: عائشه به دستور رسول خدا (ص) دَر را برای علی (ع) باز کرد:

وعن جعفر بن محمد الصادق علیه السلام عن أبیه عن آبائه عن علی علیه السلام قال: کنت أنا ورسول الله صلى الله علیه وآله فی المسجد بعد أن صلى الفجر، ثم نهض ونهضت معه، وکان رسول الله صلى الله علیه وآله إذا أراد أن یتجه إلى موضع أعلمنی بذلک، وکان إذا أبطأ فی ذلک الموضع صرت إلیه لأعرف خبره، لأنه لا یتصابر قلبی على فراقه ساعة واحدة فقال لی: أنا متجه إلى بیت عائشة، فمضى صلى الله علیه وآله ومضیت إلى بیت فاطمة الزهراء علیها السلام فلم أزل مع الحسن والحسین فأنا وهی مسروران بهما، ثم إنی نهضت وسرت إلى باب عائشة، فطرقت الباب فقالت: من هذا؟ فقلت لها: أنا علی فقالت: إن النبی راقد، فانصرفت، ثم قلت: النبی راقد وعائشة فی الدار، فرجعت وطرقت الباب فقالت لی عائشة: من هذا؟ فقلت لها: أنا علی فقالت: إن النبی صلى الله علیه وآله على حاجة فانثنیتمستحییا من دق الباب، ووجدت فی صدری ما لا أستطیع علیه صبرا، فرجعت مسرعا فدققت الباب دقا عنیفا، فقالت لی عائشة: من هذا؟ فقلت: أنا علی فسمعت رسول الله صلى الله علیه وآله یقول: یا عائشة افتحی له الباب، ففتحت ودخلت....

نماز صبح را با رسول خدا (ص) خواندم، با آن حضرت از مسجد بیرون آمدم، اگر جایى مى‌رفت به من خبر مى‌داد و هنگامى که دیر بر مى‌گشت سراغ وى مى‌رفتم تا مطلع شوم؛ چون دورى او را نمى‌توانستم تحمل نمایم، فرمود: به خانه عائشه مى‌روم، من نیز نزد فاطمه رفتم و در کنار حسن و حسین همه خوشحال بودیم، سپس به طرف خانه عائشه رفتم و دَر زدم، گفت: کى هستى؟ گفتم: علی، گفت: پیامبر استراحت مى‌کند، برگشتم و دو مرتبه رفتم و دَر را کوبیدم، گفت: کیستى؟ گفتم: علی، گفت: پیامبر را کارى است، دلم تاقت نیاورد، براى دفعه سوّم دقّ الباب کردم، عائشه گفت: کیستى؟ گفتم: علی، صداى رسول خدا را شنیدم، فرمود:‌اى عائشه دَر را باز کن، عائشه دَر را باز کرد و من وارد شدم....

الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای 548هـ)، الاحتجاج، ج1، ص 292 و 293، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 38 ص 348، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

آنچه گذشت یک روایت از کتاب‌هاى شیعه و یک روایت از کتاب‌هاى اهل سنت بود که به عنوان نمونه ذکر شد که در آن‌ها رسول خدا صلى الله علیه وآله با توجه به این که خود حضرتش در خانه حضور داشت اجازه مى‌داد تا همسرانش دَر را براى افراد نا محرم باز کنند، و این نشان مى‌دهد که این عمل با رعایت وظایف شرعى منعى نخواهد داشت.

عایشه و عمر، سر یک سفره نشستند:

طبق روایت صحیح السندى که اهل سنت در اکثر کتاب‌هاى خودشان نقل کرده‌اند، رسول خدا به عمر اجازه داد که با او و عائشه سر یک سفره بنشینند و حتى نقل کرده‌اند هنگامى که از یک کاسه غذا مى‌خوردند، دست عائشه با دست عمر برخورد کرد. ابن أبی شیبه در المصنف، بخارى در ادب المفرد، ابن أبی حاتم، ابن کثیر در تفسیر و... نقل کرده‌اند:

عن مجاهد قال مر عمر برسول الله صلى الله علیه وسلم وهو وعائشة وهما یأکلان حیسا فدعاه فوضع یده مع أیدیهما فأصابت یده ید عائشة فقال أوه لو أطاع فی هذه ووصواحبها ما رأتهن أعین.

رسول خدا با عائشه مشغول خوردن غذا بود، عمر وارد شد، حضرت او را دعوت کرد تا با آنان غذا بخورد. عمر جلو رفت و دست در میان ظرف غذا برد، دست با دست عائشه تماس مى‌گرفت، گفت: اوه! اگر در باره حجاب همسرانت از من پیروى مى‌کرد، هیچ چشمى آنان را نمى‌دید.

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6، ص 358، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ؛

إبی أبی حاتم الرازی، عبد الرحمن بن محمد بن إدریس، تفسیر ابن أبی حاتم، ج 10، ص 3148، تحقیق: أسعد محمد الطیب، ناشر: المکتبة العصریة - صیدا؛

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، الأدب المفرد، ج 1، ص 362، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، ناشر: دار البشائر الإسلامیة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ – 1989م؛

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 29، ص 138، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م؛

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 506، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1401هـ؛

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 531، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

هیثمى پس از نقل این روایت مى‌گوید:

رواه الطبرانی فی الأوسط ورجاله رجال الصحیح غیر موسى بن أبی کثیر وهو ثقة.

این روایت را طبرانى در اوسط نقل کرده است، تمام راویان آن، راویان صحیح بخارى هستند؛ غیر از موسى بن کثیر که او نیز مورد اعتماد است.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 93، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

و سیوطى مى‌گوید:

وأخرج الطبرانی بسند صحیح عن عائشة قالت کنت آکل مع النبی صلى الله علیه وسلم فی قعب فمر عمر فدعاه فأکل فأصابت أصبعه أصبعی فقال أوه لو أطاع فیکن ما رأتکن عین.

طبرانى با سند صحیح از عائشه نقل کرده است که گفت: من با رسول خدا در یک ظرف غذا مى‌خوردیم که عمر از آن جا گذشت، رسول خدا او را دعوت کرد، در حال غذا خوردن انگشتش به انگشت من خورد، عمر گفت: اوه! اگر او در باره شما از من اطاعت مى‌کرد، هیچ چشمى شما را نمى‌دید.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، لباب النقول فی أسباب النزول، ج 1، ص 178، ناشر: دار إحیاء العلوم – بیروت.

هنگامى که نشستن با نامحرم سر یک سفره و خوردن غذا از یک کاسه؛ آن‌هم براى همسر رسول خدا اشکالى نداشته باشد، رفتن پشت در براى دختر آن حضرت نیز اشکالى نخواهد داشت.

نتیجه:

اولاً: صدیقه شهیده، پشت در نرفت؛ بلکه جلوى در ایستاده بود که با دیدن عمر و همراهان او به داخل خانه رفت و در را بست؛ پس اصلا حضرت زهرا سلام الله علیها پشت در نرفته بودد تا این اشکال پیش بیاید؛

ثانیاً: حتى اگر این مطلب صحت نیز داشته باشد و حضرت پشت در رفته باشد، به دلیل این که عین همین قضیه براى رسول خدا صلى الله علیه وآله پیش آمده و آن حضرت به همسران خود دستور داده‌اند که در را باز نمایند، این اشکال دفع مى‌شود.

به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر

 

دوشنبه 27 2 1389 20:38

چرا امیرمؤمنان (علیه السلام) از همسرش دفاع نکرد؟

 

 

طرح شبهه:

علی که شیر خدا و اسد الله الغالب بود و در قلعه خیبر را با یک دست بلند کرد، چگونه حاضر مى‌شود ببیند همسرش را در مقابل چشمانش کتک بزنند؛ اما هیچ واکنشى از خود نشان ندهد؟!

نقد و بررسی:

یکى از مهمترین شبهاتى که وهابی‌ها با تحریک احساسات مردم، به منظور انکار قضیه هجوم عمر بن خطاب و کتک زدن فاطمه زهرا سلام الله علیها مطرح مى‌کنند، این است که چرا امیرمؤمنان علیه السلام از همسرش دفاع نکرد؟ مگر نه این که او اسد الله الغالب و شجاع‌ترین فرد زمان خود بود و...

عالمان شیعه در طول تاریخ از این شبهه‌ پاسخ‌هاى گوناگونى داده‌اند که به اختصار به چند نکته بسنده مى‌کنیم.

عکس العمل تند حضرت در برابر عمر بن خطاب:

امیرمؤمنان علیه السلام در مرحله اول و زمانى که آن‌ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واکنش نشان داد و با عمر برخورد کرد، او را بر زمین زد، با مشت به صورت و گردن او کوبید؛ اما از آن جایى که مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله صبر پیشه کرد. در حقیقت با این کار مى‌خواست به آن‌ها بفهماند که اگر مأمور به شکیبائى نبودم و فرمان خدا غیر از این بود، کسى جرأت نمى‌کرد که این فکر را حتى از مخیله‌اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل همیشه تابع فرمان‌هاى الهى بوده است.

سلیم بن قیس هلالى که از یاران مخلص امیرمؤمنان علیه السلام است، در این باره مى‌نویسد:

وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِی الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ علیه السلام وَصَاحَتْ یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّیْفَ وَهُوَ فِی غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ یَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَکَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ.

فَوَثَبَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِیبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِی کَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.

عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله‏ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا علیها السّلام به طرف عمر آمد و فریاد زد: یا ابتاه، یا رسول اللَّه! عمر شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله کرد: یا ابتاه! عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد:

یا رسول اللَّه، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مى‌کنند»!

علی علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد؛ ولى به یاد سخن پیامبر صلى الله علیه وآله و وصیتى که به او کرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاک! قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى که پیامبر با من بسته است، نبود، مى‏دانستى که تو نمى‏توانى به خانه من داخل شوى»

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

همچنین آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن به نقل از منابع شیعه این روایت را نقل کرده است:

أنه لما یجب على غضب عمر وأضرم النار بباب على وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت یا أبتاه ویا رسول الله فرفع عمر السیف وهو فى غمده فوجأ به جنبها المبارک ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت یا أبتاه فأخذ على بتلابیب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته

عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله علیها به طرف عمر آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازیانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فریاد زد: « یا ابتاه » (با مشاهده این ماجرا) علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید.

الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج3، ص124، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

آتسلیم وصیت پیامبر اکرم (ص):

امیرمؤمنان علیه السلام در تمام دوران زندگی‌اش، مطیع محض فرمان‌هاى الهى بوده و آن‌چه او را به واکنش وامى‌داشت، فقط و فقط اوامر الهى بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصى از خود واکنش نشان نمى‌داد.

آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شکیبائى در برابر این مصیبت‌هاى عظیم بوده است و طبق همین فرمان بود که دست به شمشیر نبرد.

مرحوم سید رضى الدین موسوى در کتاب شریف خصائص الأئمه (علیهم السلام) مى‌نویسد:

أَبُو الْحَسَنِ فَقُلْتُ لِأَبِی فَمَا کَانَ بَعْدَ إِفَاقَتِهِ قَالَ دَخَلَ عَلَیْهِ النِّسَاءُ یَبْکِینَ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ وَضَجَّ النَّاسُ بِالْبَابِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ فَبَیْنَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ نُودِیَ أَیْنَ عَلِیٌّ فَأَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَیْهِ قَالَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَانْکَبَبْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَخِی... أَنَّ الْقَوْمَ سَیَشْغَلُهُمْ عَنِّی مَا یَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُکَ فِی الْأُمَّةِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَإِنَّمَا تُؤْتَى مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ وَنَأْیٍ سَحِیقٍ وَلَا تَأْتِی وَإِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَى وَنُورُ الدِّینِ وَهُوَ نُورُ اللَّهِ یَا أَخِی وَالَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْهِمْ بِالْوَعِیدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّکَ وَأَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِکَ وَکُلٌّ أَجَابَ وَسَلَّمَ إِلَیْکَ الْأَمْرَ وَإِنِّی لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَفَرَغْتَ مِنْ جَمِیعِ مَا أُوصِیکَ بِهِ وَغَیَّبْتَنِی فِی قَبْرِی فَالْزَمْ بَیْتَکَ وَاجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَى تَأْلِیفِهِ وَالْفَرَائِضَ وَالْأَحْکَامَ عَلَى تَنْزِیلِهِ ثُمَّ امْضِ [ذَلِکَ‏] عَلَى غیر لائمة [عَزَائِمِهِ وَ] عَلَى مَا أَمَرْتُکَ بِهِ وَعَلَیْکَ بِالصَّبْرِ عَلَى مَا یَنْزِلُ بِکَ وَبِهَا [یعنی بفاطمة] حَتَّى تَقْدَمُوا عَلَیَّ.

امام کاظم علیه السلام مى‌فرماید: از پدرم امام صادق علیه السلام پرسیدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم چه اتفاق افتاد؟ فرمود: زنها داخل شدند و صدا به گریه بلند کردند، مهاجرین و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مى‌کردند، علی فرمود: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روى بدن پیغمبر انداختم، فرمود:

برادرم، این مردم مرا رها خواهند کرد و به دنیاى خودشان مشغول خواهند شد؛ ولى تو را از رسیدگى به من باز ندارد، مثل تو در بین این امت مثل کعبه است که خدا آن را نشانه قرار داده است تا از راههاى دور نزد آن بیایند... پس چون از دنیا رفتم و از آنچه به تو وصیت کردم فارغ شدى و بدنم را در قبر گذاشتی، در خانه‌ات بنشین و قرآن را آنگونه که دستور داده‌ام، بر اساس واجبات و احکام و ترتیب نزول جمع آورى کن، تو را به بردبارى در برابر آنچه که از این گروه به تو و فاطمه زهرا سلام الله علیها خواهد رسید سفارش مى‌کنم، صبر کن تا بر من وارد شوی.

الشریف الرضی، أبی الحسن محمد بن الحسین بن موسى الموسوی البغدادی (متوفای406هـ) خصائص‏الأئمة (علیهم السلام)، ص73، تحقیق وتعلیق: الدکتور محمد هادی الأمینی، ناشر: مجمع البحوث الإسلامیة الآستانة الرضویة المقدسة مشهد – إیران، 1406هـ

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22، ص 484، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

در روایت دیگرى سلیم بن قیس هلالى نقل مى‌کند:

ثُمَّ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) إِلَى فَاطِمَةَ وَإِلَى بَعْلِهَا وَإِلَى ابْنَیْهَا فَقَالَ یَا سَلْمَانُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّی حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ أَمَا إِنَّهُمْ مَعِی فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه وآله) عَلَى عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّکَ سَتَلْقَى [بَعْدِی‏] مِنْ قُرَیْشٍ شِدَّةً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَیْکَ وَظُلْمِهِمْ لَکَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً [عَلَیْهِمْ‏] فَجَاهِدْهُمْ وَقَاتِلْ مَنْ خَالَفَکَ بِمَنْ وَافَقَکَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَکُفَّ یَدَکَ وَلا تُلْقِ بِیَدِکَ إِلَى التَّهْلُکَةِ فَإِنَّکَ [مِنِّی‏] بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَلَکَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِیهِ مُوسَى إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی‏.

پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى کرد و فرمود: اى سلمان! خدا را شاهد مى‏گیرم افرادى که با اینان بجنگند با من جنگیده‌اند، افرادى که با اینان روى صلح داشته باشند با من صلح کرده‌اند، بدانید که اینان در بهشت همراه منند.

سپس پیامبر صلى الله علیه وآله نگاهى به علی علیه السلام کرد و فرمود: اى علی! تو به زودى پس از من، از قریش و متحد شدنشان علیه خودت و ستمشان سختى خواهى کشید. اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و به وسیله موافقینت با آنان بجنگ، و اگر کمک کار و یاورى نیافتى صبر کن و دست نگهدار و با دست خویش خود را به نابودى مینداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، هارون براى تو اسوه خوبى است، به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی؛ این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند.

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص569، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

همچنین در ادامه روایت پیشین که از سلیم نقل شد، امیرمؤمنان علیه السلام خطاب به عمر فرمود:

یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.

اى پسر صحّاک! اگر مقدرات خداوندى و پیمان و سفارش رسول خدا صلى الله علیه وآله نبود، هر آینه مى‌فهمیدى که تو قدرت ورود به خانه مرا نداری.

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

البته روایات در این باب بیش از آن است که در این مختصر بگنجد؛ از این رو به همین چند روایت بسنده مى‌کنیم.

به راستى چه کسى جز حیدر کرّار مى‌تواند از چنین امتحان سختى بیرون بیاید؟! زمانى ارزش این کار مشخص مى‌شود که بدانیم علی علیه السلام همان کسى است که در میدان نبرد، همچون شیر ژیان بر دشمن حمله مى‌کرد و پهلوانان و یلان کفر را یکى پس از دیگرى از سر راه بر مى‌داشت، روزى پشت پهلوانى همچون عمر بن عبدود را به خاک مى‌مالد و روزى دیگر فرق سر مرهب یهودى را همراه با کلاه خودش مى‌شکافد.

آن روز فرمان خداوند این بود که دشمنان از ترس ذوالفقارش خواب آسوده نداشته باشند؛ ولى روز دیگر فرمان این است که همان ذوالفقار در نیام باشد تا اساس اسلام حفظ شود و دشمنان اسلام از نابود کردن آن مأیوس شوند.

احتمال شهادت حضرت زهرا علیها السلام هنگام درگیری:

دفاع از ناموس، از مسائل فطرى و مشترک میان همه انسان‌ها است؛ اما روشن است که اگر کسى بداند که قصد دشمن از تعرض به ناموس وى این است که او را به واکنش وادار کنند تا به مقصود مهمتر و شوم‌ترى دست یابند؛ انسان عاقل، با تدبیر و مسلط بر نفس خویش، هرگز کارى نخواهد کرد که دشمن به مقصودش برسد.

قصد مهاجمین به خانه وحى این بود که امیرمؤمنان علیه السلام را به واکنش وادار کنند و با استفاده از این فرصت، ثابت کنند که شخصى همانند علی علیه السلام براى رسیدن به حکومت دنیوى حاضر شد که افراد زیادى را از دم شمشیر بگذراند.

و نیز اگر امیرمؤمنان علیه السلام از خود واکنش نشان مى‌داد و با آن‌ها درگیر مى‌شد، ممکن بود که فاطمه زهرا در این درگیری‌ها کشته شود، سپس دشمنان شایع مى‌کردند که علی علیه السلام براى به دست آوردن حکومت دنیایى، همسرش را نیز فدا کرد و در حقیقت او بود که سبب کشتن همسرش شد؛ چنانچه در باره عمار یاسر، یار وفادار امیرمؤمنان علیه السلام چنین کردند.

هنگام ساختن مسجد مدینه، عمار یاسر برخلاف دیگران که یک خشت برمى‌داشتند، او دو تا دو تا مى‌آورد، پیامبر اسلام او را دید، با دست مبارکش، غبار را از سر و صورت نازنین عمار زدود و پس فرمود:

وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ إِلَى النَّار.

عمار را گروه ستمگر مى‌کشند، او آنان را به بهشت مى‌خواند وآنان او را به جهنّم.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص172، ح436، کتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ فی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسیر، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِی السَّبِیلِ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

صدور این روایت از رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق عمّار قطعى بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نیز ثابت مى‌کرد که معاویه و دار و دسته‌اش همان گروه نابکار هستند؛ از این رو هنگامى که معاویه شنید عمار کشته شده و لرزه بر دل بسیارى از مردم انداخته، و این فرمایش پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله سر زبان‌ها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبید و پس از مشورت با او شایع کردند که علی علیه السلام او را کشته است و این گونه استدلال کردند که چون عمار در جبهه علی وهمراه او بوده است و علی او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است.

احمد بن جنبل در مسندش مى‌نویسد:

مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا یُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِیَةَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ مَا شَأْنُکَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ دُحِضْتَ فِی بَوْلِکَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَیْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَیْنَ سُیُوفِنَا.

ابو بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مى‌کند که گفت: هنگامى که عمار یاسر به شهادت رسید، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار کشته شد، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مى‌کشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله «لا حول ولا قوة الا بالله» را مى‌گفت تا نزد معاویه رفت،‌ معاویه پرسید: چه شده است؟ گفت: عمار کشته شده است. معاویه گفت:‌ کشته شد که شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى‌فرمود: عمار را گروه باغى وستمگر خواهد کشت، معاویه گفت: مگر ما او را کشته‌ایم، عمار را علی و یارانش کشتند که او را همراه خویش وادار به جنگ کردند و او را بین نیزه‌ها و شمشیرهاى ما قرار دادند.

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص199، ح 17813، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسى أبو بکر (متوفای 458هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج8، ص189، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994؛

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 1، ص 420 و ص 426، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

هیثمى پس از نقل روایت مى‌گوید:

رواه أحمد وهو ثقة.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص242، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

و حاکم نیشابورى پس از نقل روایت مى‌‌گوید:

هذا حدیث صحیح على شرط الشخین ولم یخرجاه بهذه السیاقة.

این حدیث با شرائطى که بخارى و مسلم قبول دارند، صحیح است؛‌ ولى آن‌ها به این صورت نقل نکرده‌اند.

الحاکم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفای 405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج2، ص155، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

مناوى به نقل از قرطبى مى‌نویسد:

وهذا الحدیث أثبت الأحادیث وأصحّها، ولمّا لم یقدر معاویة على إنکاره قال: إنّما قتله من أخرجه، فأجابه علیّ بأنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم إذن قتل حمزة حین أخرجه.

قال ابن دحیة: وهذا من على إلزام مفحم الذی لا جواب عنه، وحجّة لا اعتراض علیها.

این حدیث از محکم‌ترین و صحیح‌ترین احادیث است و چون معاویه قدرت بر انکارش نداشت، گفت: عمار را کسى کشت که او را همراه خود آورده است و لذا علی (ع) در پاسخش فرمود: پس بنابراین حمزه را هم در جنگ احد پیامبر کشته است؛ چون آن حضرت بود که حمزه را همراه خودش آورده بود.

ابن دحیه مى‌گوید: این پاسخ علی چنان کوبنده است که حرفى براى گفتن باقى نمى‌گذارد ودلیلى است که انتقادى بر آن نیست.

المناوی، عبد الرؤوف (متوفای: 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 6، ص 366، ناشر: المکتبة التجاریة الکبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ

چرا امیر المؤمنین در هیچ جنگی در زمان خلفاء شرکت نکرد؟

این که امیرمؤمنان علیه السلام شجاعترین فرد زمان خودش بود، هیچ شک و شبهه‌اى در آن نیست؛ آن قدر شجاع و دلاور بود که شنیدن نامش خواب را از چشمان پهلوانان دشمن مى‌پراند؛ تا جایى که عمر بن خطاب مى‌گفت:

والله لولا سیفه لما قام عمود الاسلام.

به خدا سوگند! اگر شمشیر علی علیه السلام نبود‌، عمود خیمه اسلام استوار نمى‌شد.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 51، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

حتى در زمانى که تمام یاران بی‌وفاى رسول خدا صلى الله علیه وآله در جنگ احد و حنین آن حضرت را رها و از معرکه گریختند، امام علی علیه السلام پروانه وار اطراف شمع وجود پیامبر گرامى چرخید و از او دفاع مى‌کرد.

 اما چرا همان علی علیه السلام در هیچ یک از جنگ‌هاى زمان خلفاء شرکت نکرد؟

همان کسى که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله در تمام نبردهاى مسلمانان علیه کفار، یهودیان و... شرکت فعال داشت و پیشاپیش تمام سربازان پرچم اسلام را به دوش مى‌کشید و پهلوانان دشمن را یکى پس از دیگرى بر زمین مى‌کوبید، چه اتفاقى افتاده بود که در زمان خلفاء در هیچ نبردى حضور نمى‌یافت؟

آیا شجاعتش را از دست داده بود، یا جنگ در رکاب خلفاء را جهاد نمى‌دانست؟ یا این که خلفاء، بر خلاف سنت رسول خدا صلى الله علیه وآله قصد استفاده از آن حضرت را نداشتند؟

امیر المؤمنین علیه السلام بهترین تصمیم را گرفت:

امر دائر بود بین این که امیرمؤمنان علیه السلام اساس اسلام را حفظ نماید و از حق خود بگذرد؛ یا این که بر آن عده اندک حمله نموده و آن‌ها را از دم تیغ بگذراند و در عوض دشمنان اسلام و منافقین با استفاده از این فرصت اساس اسلام را به خطر بیندازند، امیرمؤمنان علیه السلام راه دوم را برگزید و با این فداکارى دین اسلام را براى همیشه حفظ و دشمنان اسلام را نا امید کرد و به طور قطع این تصمیم عاقلانه‌تر بوده است.

در خطبه سوم نهج البلاغه مى‌فرماید:

وَطَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ. یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَیَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ. فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى. فَصَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذًى وَفِی الْحَلْقِ شَجًا. أَرَى تُرَاثِی نَهْباً.

در این اندیشه فرو رفته بودم که: با دست تنها (با بى یاورى) به پا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پر خفقان و تاریکیى که پدید آورده‏اند صبر کنم، محیطى که: پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مى‏دارد.

(عاقبت) دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است؛ لذا شکیبائى ورزیدم؛ ولى به کسى مى‏ماندم که: خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود مى‏دیدم، میراثم را به غارت مى‏برند.

و در خطبه پنجم نهج البلاغه، هنگامى که شخصى همانند ابوسفیان به قصد گرفتن ماهى از آب گل آلود و استفاده از موقعیت به دست آمده، نزد آن حضرت آمد و پشنهاد بیعت و جنگ با أبوبکر را داد، امام علیه السلام خطبه خواند و فرمود:

أَیُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ... أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ... فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَإِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَالَّتِی وَاللَّهِ لابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَةِ.

اى مردم امواج کوه پیکر فتنه‏ها را، با کشتی‌هاى نجات در هم بشکنید... (دو کس راه صحیح را پیمودند) آن کس که با داشتن یار و یاور و نیروى کافى به پا خاست و پیروز شد، و آن کس که با نداشتن نیروى کافى کناره‏گیرى کرد و مردم را راحت ساخت. اگر سخن گویم (و حقم را مطالبه کنم) گویند: بر ریاست و حکومت حریص است، و اگر دم فرو بندم (و ساکت نشینم) خواهند گفت از مرگ مى‏ترسد. (اما) هیهات پس از آن همه جنگ‌ها و حوادث (این گفته بس ناروا است). به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است؛ اما من از علوم و حوادثى آگاهم که اگر بگویم همانند طناب ها در چاه‌هاى عمیق به لرزه درآئید.

چرا رسول خدا (ص) از سمیه و دیگر زنان مسلمان دفاع نکرد؟

امیرمؤمنان علیه السلام، به همان دلیل از خود واکنش نشان نداد که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام کشته شدن سمیه، مادر عمار یاسر توسط مشرکان و تعرض آن‌ها به وی، از خود واکنشى نشان نداد.

ابن حجر عسقلانى در الإصابة مى‌نویسد:

( 11342 ) سمیة بنت خباط... والدة عمار بن یاسر کانت سابعة سبعة فی الاسلام عذبها أبو جهل وطعنها فی قبلها فماتت فکانت أول شهیدة فی الاسلام... عذبها آل بنی المغیرة على الاسلام وهی تأبى غیره حتى قتلوها وکان رسول الله صلى الله علیه وسلم یمر بعمار وأمه وأبیه وهم یُعذّبون بالأبطح فی رمضاء مکة فیقول صبرا یا آل یاسر موعدکم الجنة.

سمیه دختر خباط... مادر عمار یاسر هفتمین کسى است که اسلام آورد، ابوجهل او را اذیت مى‌کرد و آن قدر نیزه بر پایین شکمش زد تا به شهادت رسید، و او نخستین زن شهید در اسلام است. آل بنومغیره، چون مسلمان شده بود و دست بردارد نبود او را آزار و اذیت کردند؛ تا کشته شد. رسول خدا (ص)، منظره شکنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مکه مى‌دید و مى‌فرمود: اى خاندان یاسر! صبور باشید که وعده‌گاه شما بهشت است.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 7، ص 712، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

با این که رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‌دید کافرى همچون ابوجهل متعرض ناموس مسلمانان مى‌شود؛ ولى در عین حال هیچ واکنشى از خود نشان نمى‌داد و به آنان نیز فرمان مى‌داد که صبر نمایند.

مگر نه این که رسول خدا صلى الله علیه وآله غیورترین و شجاع‌ترین فرد عالم است، پس چرا از ناموس مسلمانان دفاع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت تا گردن ابوجهل را از تنش جدا کند؟

و نیز زمانى که عمر بن خطاب، متعرض زنان مسلمان مى‌شد و آن‌ها را به خاطر اسلام آوردنشان کتک مى‌زد، چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله از خود واکنشى نشان نمى‌داد.

ابن هشام در السیرة النبویة، مى‌نویسد:

ومر [ابوبکر] بجاریة بنى مؤمل، حی من بنى عدى بن کعب، وکانت مسلمة، وعمر بن الخطاب یعذبها لتترک الاسلام، وهو یومئذ مشرک، وهو یضربها، حتى إذا مل قال: إنی أعتذر إلیک، إنی لم أترکک إلا ملالة، فتقول: کذلک فعل الله بک.

ابوبکر مى‌دید که کنیز مسلمان شده از بنو مؤمل از خاندان عدى بن کعب،‌ عمر او را کتک مى‌زد تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترک کند (چون عمر هنوز مشرک بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را کتک نمى‌زنم براى این است که خسته شده‌ام، از این جهت مرا ببخش. کنیز در پاسخ گفت: بدان که خدا نیز این گونه با تو رفتار خواهد کرد.

الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2، ص 161، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ؛

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛

الکلاعی الأندلسی، أبو الربیع سلیمان بن موسى (متوفای634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقیق د. محمد کمال الدین عز الدین علی، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛

الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفای644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛

الطبری، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفای694هـ)، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقیق عیسى عبد الله محمد مانع الحمیری، ناشر: دار الغرب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله جلوى عمر را نگرفت و او را از این کار منع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت و گردن عمر را نزد؟

اهل تسنن، هر پاسخى دادند، ما نیز عین همان را در باره صبر امیرمؤمنان علیه السلام و شمشیر نکشیدن آن حضرت خواهیم داد.

چرا عثمان از زنش دفاع نکرد؟

هنگامى که یاران رسول خدا صلى الله علیه وآله به خانه عثمان ریختند و همسر او را زده و انگشتش را قطع کردند، او از همسرش دفاع نکرد، شما از این عملکرد عثمان چه پاسخى دارید؟

 طبری،‌ در تاریخش مى‌نویسد:

وجاء سودان بن حمران لیضربه فانکبت علیه نائلة ابنة الفرافصة واتقت السیف بیدها فتعمدها ونفح أصابعها فأطن أصابع یدها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجیزة وضرب عثمان فقتله.

سودان بن حمران آمد تا او را کتک بزند، نائله دختر فرافصه (زن عثمان) خود را بر روى او انداخت، سودان شمشیر را گرفت و انگشت او را قطع کرد و سپس دست به پشت او زد و گفت: عجب پشت بزرگى دارد، سپس عثمان را زد و کشت.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 676، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

همچنین ابن أثیر در الکامل فى التاریخ مى‌نویسد:

وجاء سودان لیضربه فأکبت علیه امرأته واتقت السیف بیدها فنفح أصابعها فأطن أصابع یدیها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجز وضرب عثمان فقتله.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 68، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

ابن کثیر دمشقى سلفى مى‌نویسد:

ثم تقدم سودان بن حمران بالسیف فمانعته نائلة فقطع أصابعها فولت فضرب عجیزتها بیده وقال: أنها لکبیرة العجیزة. وضرب عثمان فقتله.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 188، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

چرا عثمان از زنش دفاع نکرد، مگر نه این که او مرد بود، غیرت داشت و باید از زنش دفاع مى‌کرد؟ پس چرا هیچ واکنشى از خود نشان نداد و حاضر شد که ببیند یاران رسول خدا به همسر او اهانت کرده و متعرض همسر او شوند؟

چرا عمر از زنش دفاع نکرد؟

اهل سنت اصرار دارند که امّ‌کلثوم دختر امیر مؤمنان علیه السلام همسر عمر بوده است؛ اما مى‌بینیم که هنگامى که مغیرة بن شعبه اهانت زشتى به امّ‌کلثوم کرده و او را با امّ‌جمیل، زنا کار مشهور عرب تشبیه و قیاس مى‌‌کند،‌ عمر هیچ عکس العملى از خود نشان نمى‌دهد.

ابن خلکان در وفیات الأعیان مى‌نویسد:

ثم إن أم جمیل وافقت عمر بن الخطاب رضی الله عنه بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه المرأة یا مغیرة قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.

ام جمیل (کسى که سه نفر شهادت دادند مغیره با او زنا کرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهایى یافت) در حج، با عمر همراه شده و مغیره نیز در آن زمان در مکه بود. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مى‌شناسی؟

مغیره در پاسخ گفت: آرى این امّ‌کلثوم دختر علی است!

عمر گفت: آیا خودت را به بى خبرى مى‌زنى؟ قسم به خدا من گمان مى‌کنم که ابوبکرة‌ در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان که تو را مى‌بینم مى‌ترسم که از آسمان سنگى بر سر من فرود آید!

إبن خلکان، أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر (متوفای681هـ)، وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان، ج6، ص366، تحقیق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان.

و ابوالفرج اصفهانى مى‌نویسد:

حدثنا ابن عمار والجوهری قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن یحیى بن زکریا عن مجالد عن الشعبی قال کانت أم جمیل بنت عمر التی رمی بها المغیرة بن شعبة بالکوفة تختلف إلى المغیرة فی حوائجها فیقضیها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.

ام جمیل همان کسى است که مغیره را به زناى با او متهم کردند و در کوفه به نزد مغیره رفته و کارهاى او را انجام مى‌داد! این زن در زمان حج با مغیره و عمر همراه شد. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مى‌شناسى؟ پاسخ داد: آرى این امّ‌کلثوم دختر علی است!

عمر گفت‌: آیا در مقابل من خود را به بی‌خبرى مى‌زنی؟ قسم به خدا من گمان ندارم که ابوبکرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمى‌بینم، مگر آنکه مى‌ترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آید!

الأصبهانی، أبو الفرج (متوفای356هـ)، الأغانی، ج 16، ص 109، تحقیق: علی مهنا وسمیر جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر - لبنان.

زنا کردن مغیره با امّ‌جمیل، مشهور و معروف و امّ‌جمیل به بدکاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود. چرا هنگامى که مغیرة بن شعبه، دختر رسول خدا را با چنین زنى زناکارى مقایسه مى‌کند، خلیفه دوم او را مجازات نمى‌کند؟

به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر


 

 

دوشنبه 27 2 1389 20:37

آیا تا قبل از سال 71 ، تقویم‌ها در باره حضرت زهرا (س) از کلمه «وفات» استفاده می‌کرده‌اند؟

 

طرح شبهه:

احتمالا در سال ۷۱ بود که عده‌اى از کارشناسان و محققان جمهورى اسلامى مستقر در مجلس شوراى اسلامى که جزو نمایندگان هم بودند پس از ۱۴۰۰ سال تحقیق و بررسى ناگهان به راز مهمى پی‌بردند و آن اینکه حضرت فاطمه دختر رسول خدا (ص) فوت ننموده بلکه شهید شده است اینجا بود که آن نمایندگان مجلس (که خداوند از آنان نگذرد) اعلام کردند از این پس در تقویمها بجاى وفات بنویسند شهادت. و این روز را تعطیل اعلام نمودند و به این صورت بزرگترین ضربت را بر وحدت اسلامى وارد نموده و شکافى عمیق ایجاد نمودند.

آقایان شیعه به ما بگویید چرا تا پیش از این در تقویم ایران مى‌نوشتند رحلت؟!

نقد و بررسی:

این پرسش دیگر واقعا شیعه را ضربه فنى کرده است!!! حال اگر یک یا دو تقویم نوشته‌اند وفات، آن‌هم با وجود اینهمه دلیل از اهل سنت و شیعه بر شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، آیا استناد به چنین دلیل‌هاى ارزش شنیدن دارد؟

در پاسخ به این شبهه، توجه به دو نکته ضرور است:

اولاً: وفات کلمه‌اى است عام که هم شامل مرگ طبیعى و هم شامل شهادت مى‌شود؛ زیرا در بسیارى از موارد حتى در کتاب‌هاى معتبر، نسبت به شهادت امام حسین، امیر مؤمنان، جعفر طیار علیهم السلام و همچنین در باره خلیفه دوم و سوم نیز کلمه وفات به کار رفته است.

وفات امام حسین علیه السلام در روایات

طبرسى در الإحتجاج مى‌نویسد:

محمد بن الحنفیة بعد وفاة أخیه الحسین صلوات الله علیه

الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای 548هـ)، الاحتجاج، ج 2، ص 136، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.

و ابن شهرآشوب مى‌نویسد: رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره امام حسین علیه السلام فرمود:

أما ان أمتی ستقتله فمن زاره بعد وفاته کتب الله له حجة من حججی.

آگاه باشید که امتم حسین را مى‌کشند، پس هر کس پس از وفاتش او را زیارت کند، خداوند ثواب یک حج از حجهاى مرا براى وى مى‌نویسد.

ابن شهرآشوب، شیر الدین أبی عبد الله محمد بن علی المازندرانی (متوفای588 هـ)، مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص 272، ناشر: المکتبة والمطبعة الحیدریة ـ النجف، 1345هـ.

وفات امیر المؤمنین علیه السلام در روایات شیعه و سنی:

همچنین درباره شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز تعبیر به وفات وجود دارد:

وکان مع أخیه الحسن بعد وفاة أبیه علیهم السلام عشر سنین وبقى بعد وفاة أخیه الحسن علیه السلام إلى وقت مقتله عشر سنین.

امام حسین علیه السلام، پس از شهادت پدر بزرگوارش، ده سال با برادرش امام حسن علیه السلام و ده سال پس از ایشان زندگى کرد.

الأربلی، أبى الحسن علی بن عیسى بن أبی الفتح (متوفای693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 250، ناشر: دار الأضواء بیروت، الطبعة: الثانیة، 1405هـ‍ 1985م؛

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 44، ص 200، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

در روایات اهل سنت نیز در باره امیر مؤمنان علیه السلام از کلمه «وفات» استفاده شده است:

عن عمرو بن حبشی قال خطبنا الحسن بن علی بعد وفاة علی فقال لقد فارقکم رجل بالأمس لم یسبقه الأولون بعلم....

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6 ص 371 و ج 7، ص 476، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ؛

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2 ص 600، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م.

وخرج عبید الله بن العباس بن عبد المطلب إلى الناس بعد وفاة علی ودفنه فقال: إن أمیر المؤمنین رحمه الله تعالى قد توفی براً تقیاً، عدلا مرضیاً...

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1 ص 383.

وفات حمزه سید الشهداء در روایات:

حضرت حمزه عموى رسول خدا، در میان شیعه و سنى به «سید الشهداء» مشهور است، در عین حال در باره او از کلمه «وفات» استفاده شده است:

منها بعد وفاة حمزة بن عبد المطلب ورسول الله...

العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 1 ص 426، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة.

وفات جعفر بن أبی طالب علیهما السلام در روایات:

شهادت جفعر بن ابوطالب علیهما السلام از دیدگاه شیعه و سنى قطعى است؛ اما در عین حال در باره وى نیز کلمه «وفات» به کار برده شده است:

عن عَائِشَةَ قالت لَمَّا أَتَتْ وَفَاةُ جَعْفَرٍ عَرَفْنَا فی وَجْهِ رسول اللهِ صلى الله علیه وسلم الْحُزْنَ …

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 3، ص 62 و ج 7، ص 414، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

وفات عمر بن الخطاب در روایات:

اهل سنت اتفاق دارند که خلیفه دوم توسط ابولؤلؤ به شهادت!!! رسیده است؛ اما مى‌بینیم که خود آن‌ها در کتاب‌هایشان همواره از کلمه «وفات» در باره عمر استفاده کرده‌اند. آیا این دلیل مى‌شود که بگوییم کشته شدن عمر به دست ابولؤلؤ دروغ است و عمر اصلاً کشته نشده است؟ اگر کسى کتاب‌هاى اهل سنت را بگردد، شاید بیش از هزاران مورد پیدا کند که ما به اختصار به چند مورد اشاره مى‌کنیم:

بلاذرى در انساب الأشراف مى‌نویسد:

وخطب فاطمة بنت عمر الخطاب رضی الله تعالى عنه، بعد وفاة عمر، وأصدقها مائة ألف....

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 2، ص 257.

ویقال کان فتح الری قبل وفاة عمر بسنتین.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 536، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

ولا حجة له فی بقاء الصحابة بلا خلیفة فی مدة التشاور یوم السقیفة وأیام الشورى بعد وفاة عمر رضی الله عنه لأنهم لم یکونوا تارکین لنصب الخلیفة.

النووی، أبو زکریا یحیى بن شرف بن مری، شرح النووی على صحیح مسلم، ج 12، ص 205، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة الثانیة، 1392 هـ.

وروى حماد بن النضر عن محمد بن المنکدر عن عطاء عنها نحوه وقال حدثتنی بعد وفاة عمر.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 132، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

والصحیح أنه ولد لسنتین مضتا من خلافة عمر فیکون له وقت وفاة عمر ثمان سنین

ابن القیم الجوزیه، محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله (متوفای751هـ)، حاشیة ابن القیم على سنن أبی داود، ج 13، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1415هـ - 1995م.

لأنه ولد یوم موت رسول الله صلى الله علیه وسلم وفطم یوم وفاة أبی بکر وبلغ یوم وفاة عمر بن الخطاب وتزوج یوم مقتل عثمان بن عفان وولد له یوم مقتل علی بن أبی طالب

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 16، ص 287، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

صفدى در این جا براى رسول خدا صلى الله علیه وآله، ابوبکر و عمر از کلمه «وفات» استفاده کرده است؛ ولى براى امیر مؤمنان علیه السلام و عثمان از کلمه «مقتل»!!!. به احتمال زیاد ایشان اعتقادى به کشته شدن عمر نداشته است!!!.

ثم دخلت سنة ثلاث وعشرین وفیها وفاة عمر بن الخطاب.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 130، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

حتى هیثمى در کتابش بابى را با عنوان «باب وفاة عمر رضی الله عنه» قرار داده است.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 74، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

وفات عثمان در روایات اهل سنت:

عثمان بن عفان، در زمان خلافتش توسط صحابه رسول خدا کشته شد، اهل سنت او را شهید مى‌دانند؛ اما در عین حال در باره او از کلمه «وفات» استفاده کرده‌اند:

ذکر وفاة عثمان بن عفان رضی الله عنه (47 ق هـ 35هـ).

... أخبرنا إسماعیل بن أحمد قال أخبرنا محمد بن هبة الله الطبری قال أخبرنا أبو الحسین بن بشران قال أخبرنا أبو علی بن صفوان قال حدثنا أبو بکر القرشی قال حدثنی الحارث بن محمد التمیمی قال حدثنی أبو الحسن علی بن محمد القرشی عن سعید بن مسلم بن بانک عن أبیه أن عثمان بن عفان قال متمثلا یوم دخل علیه فقتل

أرى الموت لا یبقی عزیزا    ولم یدع لعاد ملاذا فی البلاد

ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، الثبات عند الممات، ج 1ص 101، تحقیق: عبد الله اللیثی الأنصاری، ناشر: مؤسسة الکتب الثقافیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

سخاوى از بزرگان اهل سنت در مطلبى در باره امیر مؤمنان علیه السلام، عمر بن خطاب و عثمان از کلمه وفات استفاده مى‌کند:

... وبالکاف والجیم أیضا: إلى أن وفاة عمر بن الخطاب کانت فى سنة ثلاث وعشرین، وذلک فى آخر یوم فى ذى الحجة شهیدا.

وبالهاء واللام: إلى أن وفاة عثمان بن عفان کانت فى سنة خمس وثلاثین وذلک فى ذى الحجة أیضا شهیدا.

وباللام والتحتانیة: إلى أن وفاة على بن أبى طالب کانت فى سنة أربعین، وذلک فى رمضان شهیدا.

وفات عمر در سال 23 هـ بود که در آخر ذى الحجه، شهید شد.

وفات عثمان در سال 35هـ بود که در ذى الحجة همان سال شهید شد.

وفات علی بن ابوطالب در سال 40هـ بود که در رمضان همان سال به شهادت رسید.

السخاوی، الإمام الحافظ شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، الغایة فی شرح الهدایة فی علم الروایة، ج 1، ص 315، تحقیق: أبو عائش عبد المنعم إبراهیم، الطبعة: الأولى، ناشر: مکتبة أولاد الشیخ للتراث - 2001م.

ثانیاً: این که در تقویم‌هاى پیش از سال 1372، به جاى شهادت، وفات آمده باشد، دروغى است آشکار. بلی، پیش از انقلاب این گونه بوده است.

بر فرض که چنین باشد، آیا تقویم مى‌تواند ملاک درستى یا نادرستى وقایع و اعتقادات باشد؟

جاى بسى تأسف است که برخى براى اثبات یا رد مطلبى اعتقادی، به چنین ادله سستى استناد مى‌کنند.

از قدیم گفته‌اند که: « الغریق یتشبّث بکل حشیش؛ کسى که در حال غرق شدن است به هر خس و خاشاکى چنگ مى‌اندازد ».

با وجود روایات صحیح السند در کتاب‌هاى اهل سنت مبنى بر هجوم ابوبکر و عمر به خانه صدیقه شهیده سلام الله علیها، استناد به چنین دلایلى چه ارزشى دارد؟

نتیجه:

این که تقویم‌ها به جاى شهادت «وفات» نوشته باشند، دلیل بر عدم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها نمى‌شود؛ چرا که کلمه «وفات» هم شامل مرگ طبیعی و هم شهادت می‌شود  و حتى در باره امام حسین، امیر مؤمنان، حمزه سید الشهداء، جعفر بن ابوطالب علیهم السلام، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان نیز این واژه به کار برده شده است.

به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر

دوشنبه 27 2 1389 20:32

طرح شبهه:

مى‌گویند فاطمه را شبانه دفن کرده‌اند، خوب این به خاطر وصیت حضرت فاطمه به اسماء بنت عمیس خانم حضرت ابوبکر بود که نمى‌خواست اندازه جسدش را نامحرم ببیند.

نقد و بررسی:

دفن شبانه، نماز بدون حضور و اطلاع خلیفه، قبر پنهان، اسرارى است که در درون خود پیام‌ها دارند. درست است که فاطمه این چنین خواست و این گونه وصیت کرد؛ ولى چه اتفاقى افتاده است که زهرا سلام الله علیها وصیت تاریخی‌اش را با این در خواست‌ها به پایان مى‌برد؟!! مگر نه این است که خشم و ناراحتی‌اش را نسبت به دشمنانش اظهار مى‌کند و در واقع چندین پرسش را در برابر نگاههاى تیز بین مورخان و آیندگان مى‌گذارد تا به پرسند: چرا قبر فاطمه پنهان است؟ و چرا دختر پیامبر شبانه و پنهانى دفن شد؟ و چرا علی علیه السلام بدون اطلاع ابوبکر و عمر بر وى نماز خواند؟ و…

آیا کسى که جانشین پیامبر بود ( آن گونه که خود ادعا کرده‌اند) شایستگى نماز خواندن بر وى را نداشت؟

آری، فاطمه وصیت کرد که او را شبانه دفن نموده و هیچ یک از کسانى را که بر وى ستم کرده‌اند، خبر نکنند، و این بهترین سند براى شیعه است تا ثابت کنند که صدیقه شهیده مظلوم از دنیا رفته و از افرادى که بر وى ستم کرده‌اند، هرگز راضى نشده است.

روایات فراوانى در کتاب‌هاى شیعه و سنى بر این مطلب دلالت دارد که به اختصار چند روایت را ذکر مى‌کنیم:

دفن شبانه، در روایات اهل سنت:

محمد بن اسماعیل بخارى مى‌نویسد:

وَعَاشَتْ بَعْدَ النبی صلى الله علیه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلًا ولم یُؤْذِنْ بها أَبَا بَکْرٍ وَصَلَّى علیها.

فاطمه زهرا سلام الله علیها، شش ماه پس از رسول خدا (ص) زنده بود، زمانى که از دنیا رفت، شوهرش علی علیه السلام او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را با خبر نساخت.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ابن قتیبه دینورى در تأویل مختلف الحدیث مى‌نویسد:

وقد طالبت فاطمة رضی الله عنها أبا بکر رضی الله عنه بمیراث أبیها رسول الله صلى الله علیه وسلم فلما لم یعطها إیاه حلفت لا تکلمه أبدا وأوصت أن تدفن لیلا لئلا یحضرها فدفنت لیلا.

فاطمه از ابوبکر میراث پدرش را خواست، ابوبکر نپذیرفت، قسم خورد که دیگر با او (ابو بکر) سخن نگوید و وصیت کرد که شبانه دفن شود تا او (ابوبکر) در دفن وى حاضر نشود.

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 300، تحقیق: محمد زهری النجار، ناشر: دار الجیل، بیروت، 1393هـ، 1972م.

عبد الرزاق صنعانى مى‌نویسد:

عن بن جریج وعمرو بن دینار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبی صلى الله علیه وسلم دفنت باللیل قال فرَّ بِهَا علی من أبی بکر أن یصلی علیها کان بینهما شیء.

فاطمه دختر پیامبر شانه به خاک سپرده شد، تا ابوبکر بر وى نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود.

و در ادامه نیز مى‌گوید:

عبد الرزاق عن بن عیینة عن عمرو بن دینار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلک

از حسن بن محمد بن نیز همانند این روایت نقل شده است؛ مگر این که در این روایت قید شده است که خود فاطمه این چنین وصیت کرده بود.

الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 3، ص 521، حدیث شماره 6554 و حدیث شماره: 6555، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.

و ابن بطال در شرح صحیح بخارى مى‌نویسد:

أجاز أکثر العلماء الدفن باللیل... ودفن علىُّ بن أبى طالب زوجته فاطمة لیلاً، فَرَّ بِهَا من أبى بکر أن یصلى علیها، کان بینهما شىء.

اکثر علما دفن جنازه را در شب اجازه داده‌اند. علی بن ابوطالب، همسرش فاطمه را شبانه دفن کرد تا ابوبکر به او نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود.

إبن بطال البکری القرطبی، أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملک (متوفای449هـ)، شرح صحیح البخاری، ج 3، ص 325، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، ناشر: مکتبة الرشد - السعودیة / الریاض، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2003م.

ابن أبی‌الحدید به نقل از جاحظ (متوفاى 255) مى‌نویسد:

وظهرت الشکیة، واشتدت الموجدة، وقد بلغ ذلک من فاطمة ( علیها السلام ) أنها أوصت أن لا یصلی علیها أبوبکر.

شکایت و ناراحتى فاطمه (از دست غاصبین) به حدى رسید که وصیت کرد ابوبکر بر وى نماز نخواند.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 157، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

و در جاى دیگر مى‌نویسد:

وأما إخفاء القبر، وکتمان الموت، وعدم الصلاة، وکل ما ذکره المرتضى فیه، فهو الذی یظهر ویقوی عندی، لأن الروایات به أکثر وأصح من غیرها، وکذلک القول فی موجدتها وغضبها.

مخفى کردن مرگ فاطمه (سلام الله علیها) و محل دفن او و نماز نخواندن ابوبکر و عمر و هر آن چه که سید مرتضى گفته است، مورد تأیید و قبول من است؛‌ زیرا روایات بر اثبات این موارد صحیح‌تر و بیشتر است و همچنین ناراحتى و خشم فاطمه بر شیخین نزد من از اقوال دیگر اعتبار بیشترى دارد.

شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 170.

دفن شبانه در روایات شیعه:

هر چند که سبب وصیت صدیقه طاهره در میان شیعیان مشخص و اجماعى است؛ اما در عین حال به یک روایت و سخن اشاره مى‌کنیم.

مرحوم شیخ صدوق در علت دفن شبانه آن حضرت مى‌نویسد:

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِأَیِّ عِلَّةٍ دُفِنَتْ فَاطِمَةُ (علیها السلام) بِاللَّیْلِ وَ لَمْ تُدْفَنْ بِالنَّهَارِ قَالَ لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لا یُصَلِّیَ عَلَیْهَا رِجَالٌ [الرَّجُلانِ‏].

علی بن ابوحمزه از امام صادق علیه السلام پرسید: چرا فاطمه را شب دفن کردند نه روز؟ فرمود: فاطمه سلام الله علیها وصیت کرده بود تا در شب وى را دفن کنند تا ابوبکر و عمر بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند.

الصدوق، أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای381هـ)، علل الشرایع، ج‏1، ص185، تحقیق: تقدیم: السید محمد صادق بحر العلوم، ناشر: منشورات المکتبة الحیدریة ومطبعتها - النجف الأشرف، 1385 - 1966 م .

مرحوم صاحب مدارک رضوان الله تعالى علیه مى‌گوید:

 إنّ سبب خفاء قبرها ( علیها السلام ) ما رواه المخالف والمؤالف من أنها ( علیها السلام ) أوصت إلى أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أن یدفنها لیلا لئلا یصلی علیها من آذاها ومنعها میراثها من أبیها ( صلى الله علیه وآله وسلم ).

علت مخفى بودن محل دفن فاطمه سلام الله علیها آن گونه که مخالف و موافق نقل کرده‌اند این است که آن حضرت به امیرمؤمنان علیه السلام سفارش کرد تا او را شبانه دفن کند تا آنان که او را اذیت کرده‌ و از ارث پدرش محروم کرده بودند بر وى نماز نخوانند.

الموسوی العاملی، السید محمد بن علی (متوفای1009هـ)، مدارک الأحکام فی شرح شرائع الاسلام، ج 8، ص279، نشر و تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، الطبعة: الأولی، 1410هـ.

نتیجه:

با توجه به مدارک موجود و اعتراف بزرگان اهل سنت،‌ دلیل دفن شبانه آن حضرت وصیت آن حضرت بود که نمى‌خواست افرادى که بر او ستم کرده‌اند، بر جنازه‌اش نماز بخوانند و با این کار خشم خود را از غاصبان خلافت جاودانه ساخت.

برگرفته از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر

دوشنبه 27 2 1389 20:29

«دوران سکوت » علی علیه السلام «دوران سکون » نیست

 

علت سکوت حضرت علی علیه السلام در برابر غصب خلافت چیست؟

آیا سکوت علی علیه السلام در برابر خلفا به معنای تقدیر و امضای رفتار و بدعت های آن ها نیست؟

 

بهره برداری از فضای حزن انگیز جامعه درپی رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم و عطش مردم در شناخت جایگزین «محوریت » حکومت اسلامی، زمینه شکل گیری شورای سقیفه را فراهم ساخت .

 

این شورا زمانی شکل گرفت که حضرت علی علیه السلام پیکر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم را برای خاک سپاری آماده می ساخت . خشن معرفی کردن چهره امام به دلیل کشتن بسیاری از سران و بزرگان مشرک قریش در جنگ ها سبب شد حضرت به جایگاه واقعی اش دست نیاید . توجیه و تحریف چهره واقعی امیرمؤمنان، واقعه تاریخی «غدیر» را به فراموشی سپرد و علی علیه السلام ماند و دو راه در پیش: «رویارویی » یا «سکوت » .

 

هراس از تحریف اسلام و ترویج بدعت ها، بازگشت مردم و زمامداران به عصر جاهلیت، حاکمیت اشراف، شکل گرفتن شکاف طبقاتی و تبعیض علی علیه السلام را به انتخاب گزاره نخست فرا خواند .

 

بر این بنیاد، در مسیر احقاق حق و گزاردن تکلیف برآمد . دست حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و فاطمه علیها السلام را گرفت، برای بازگرداندن خلافت به جایگاه واقعی اش به خانه یاران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شتافت و از آنان یاری خواست .

 

در این رایزنی الاهی جز چهار تن (سلمان، ابوذر، عمار و مقداد) کسی با حضرت یار نشد . نداشتن یاور از یک سو، عدم اعتراض مردم به حاکمیت غیر علی علیه السلام و رویکرد جامعه به تن پروری و عافیت طلبی از سوی دیگر، علی علیه السلام را به انتخاب گزاره دوم رهنمون شد .

 

آن حضرت، بعدها در بازگشت از جنگ نهروان در پاسخ بدین پرسش که چرا چنان که با طلحه و زبیر نبرد کردی، به جنگ غاصبان خلافت نشتافتی، فرمود: اگر آن روز چهل یاور داشتم، مبارزه می کردم .

 

امام سکوت را برگزید; اما سکوتی که سایه اش بیست و پنج سال بر سر خلفا و اشراف و رانده شدگان پیامبر سنگینی می کرد .

 

علی علیه السلام هرگز خلافت را مشروع ندانست . پس از مرگ خلیفه دوم، وقتی شورای انتخاب خلافت رای به حضرت را به استمرار روش دو خلیفه سابق مشروط ساخت، حضرت با صراحت گفت، در صورت به دست گرفتن خلافت، به اجتهاد خود عمل خواهد کرد .

 

در بینش سیاستمداران جهان کنونی، علی علیه السلام می توانست در برخوردی تاکتیکی شرط شورا را بپذیرد و پس از به دست گرفتن زمام قدرت، به سامان دهی حکومت اسلامی پردازد; اما موضعگیری شفاف حضرت بر منطق «هدف وسیله را توجیه می کند» خط بطلان کشید و فریاد حق گرایی وی را در تاریخ جاودانه ساخت .

 

این موضعگیری سبب شد حضرت دوازده سال دیگر خلافت را از دست دهد .

 

اعتراض های حضرت به سیاست های غلط عمر در ایجاد شکاف طبقاتی و برخورد تبعیض آمیز با مسلمانان و نیز روش عثمان در تقسیم بیت المال و برخورد با رانده شدگان پیامبر از محوری ترین چالش های وی با خلفا به شمار می آید .

 

امام علیه السلام در سکوت بیست و پنج ساله اش، شبانگاهان با دلی اندوهبار در نخلستان ها با خدایش خلوت می کرد و روزهنگام، شاداب و پرطروات در صحنه های گوناگون حضور می یافت .

 

شادابی و امید آفرینی وی به اندازه ای بود که عمر مزاح هایش را بسیار و ناگوار می دانست .

 

«سال های سکوت » حضرت سال های «سکون » نبود . او در کنار بیان حق و اعتراض به کردار خلفا، به نگارش قرآن و تدوین فقه و تربیت شاگردان می پرداخت .

 

حضور در عرصه سازندگی و حفر و وقف قنات های متعدد، کاشتن نخل و رسیدگی به امور محرومان و حمایت از صحابه معترض در این سال ها تحقق یافت . افزون بر این، حضرت در امور قضایی و سیاسی و نظامی مشاور دلسوز خلفا به شمار می آمد . خلفا با اذعان به جایگاه محوری علی علیه السلام در مسائل مهم حکومتی و اعتراف به اشتباهاتی که توسط وی اصلاح می شد، (1) سنگینی حضور علی علیه السلام ژنده پوش و شوخ طبع را برگرده خود احساس می کردند .

 

حضرت دوران بیست و پنج ساله سکوت خود را با عبارت «همانند کسی که استخوان در گلو و خار در چشم دارد، بردباری ورزیدم » (2) ، به تصویر می کشد; اما در حقیقت روش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حضرت چنان بود که او نیز خار دیدگان و استخوان گلوی مخالفانش به شمار می آمد .

 

پی نوشت ها:

 

1) لولا علی لهلک عمر .» این جمله زمانی از دهان عمر برون آمد که حضرت حکم سنگسار زن آبستن را مردود شمرد و جنین را مستحق سنگسار شدن ندانست .

 

2) وصبرت وفی العین قذی وفی الحلق شجا، اری تراثی نهبا; دیدم صبر کردن خرمندی است . پس صبر کردم در حالی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود، میراث خود را تاراج رفته دیدم .

 

(خطبه سوم نهج البلاغه)

 

پدیدآورنده: حسن ابراهیم زاده

 

يکشنبه 26 2 1389 19:50

 مناظره های امام رضا با مسیحیان برای اثبات حقانیت اسلام(1)

امام رضا، علی فرزند موسی علیهما السلام ، هشتمین وصی معصوم آخرین پیامبر، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، بودند؛ ایشان بر خلاف میلشان توسط مأمون، خلیفه عباسی زمان، از مدینه به شهر مرو، مرکز خلافت عباسیان، برده شدند.

از یک سو، اگرچه مأمون در اعماق وجودش می دانست که امام رضا علیه السلام برگزیده خداوند و امام و راهبر بر حق مسلمانان در آن زمان است، عشق به قدرت و ثروت چنان جان و روحش را تسخیر کرده بود که مانع او از تسلیم در برابر این حقیقت غیر قابل انکار می شد. از سوی دیگر، با وجود آگاهیش به احادیث بسیاری از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم درباره عظمت جایگاه اوصیای برگزیده ایشان علیهم السلام گویا تفاوت بین علم خدادادی انبیاء و اوصیا علیهم السلام و علم اکتسابی خطاپذیر دانشمندان را درک نکرده بود؛ در نتیجه می پنداشت که با رو در رو کردن امام رضا علیه السلام با دانشمندان ادیان می تواند وجهه ایشان را در برابر پیروانش خدشه دار کند. ولی بزودی دریافت که علم خدادای امام رضا علیه السلام با علم هیچ دانشمندی قابل مقایسه نیست. بنابراین هر چه بیشتر کوشید تا خود را به امام رضا علیه السلام منسوب کند تا از محبوبیت آن حضرت برای اهداف خود بهره برداری کند.لیکن نقشه های پلید وی ثمری نداشت و همین امر انگیزه او برای کشتن حضرت را چند برابر کرد، کار پلیدی که سرانجام به آن مبادرت ورزید...
آنچه در اینجا ارائه می شود بخشهایی از یکی از مناظرات آن حضرت علیه السلام با دانشمندان ادیان در آن زمان می باشد.
از حسن بن محمّد نوفلىّ هاشمىّ چنین نقل شده است: زمانى که علىّ بن موسى الرّضا علیهما السّلام بر مأمون وارد شدند، مأمون به فضل بن سهل دستور داد تا علماى أدیان و متکلّمین مثل جاثلیق (عالم بزرگ نصارى [مسیحیان] )، رأس الجالوت (عالم بزرگ یهود)، رؤساى صابئین (منکرین دین و شریعت و خدا و پیامبر)، هربذ بزرگ (عالم بزرگ زردشتیان) و زردشتى‏ها، عالم رومیان و علماء علم کلام را گرد هم آورده تا گفتار و عقائد حضرت رضا علیه السلام و نیز اقوال آنان را بشنود. فضل بن سهل نیز آنان را فراخواند و مأمون را از حضور آنان مطّلع نمود.
مأمون دستور داد، ایشان را نزد او ببرند، سپس بعد از خوش آمد گویى به آنان چنین گفت: شما را براى امر خیرى فرا خوانده‏ام، مایلم با پسر عمویم که از مدینه به اینجا آمده مناظره کنید، فردا أوّل وقت به اینجا بیایید و کسى از این دستور سرپیچى نکند؛ آنها نیز اطاعت کرده و گفتند: إن شاء اللَّه فردا اوّل وقت در اینجا حاضر خواهیم بود.
نوفلىّ گوید: ما در نزد امام رضا علیه السّلام مشغول صحبت بودیم که ناگاه یاسر، خادم حضرت رضا علیه السّلام وارد شده گفت: مولاى من! امیر المؤمنین* به شما سلام رسانده و فرمود: برادرت فدایت باد! علماى ادیان مختلف، و علماى علم کلام همگى نزد من حضور دارند؛ آیا تمایل دارید نزد ما بیائید و با آنان بحث و گفتگو کنید؟ و اگر تمایل ندارید خود را به زحمت نیندازید، و اگر دوست داشته باشید ما به خدمت شما بیائیم، براى ما مشکل نیست. حضرت فرمودند: به او سلام برسان و بگو متوجّه منظور شما شدم، و إن شاء اللَّه خودم فردا صبح خواهم آمد. [ * امیر المؤمنین لقب خاصی ست که خداوند فقط و فقط برای حضرت علی علیه السلام برگزید لیکن سیاسیون نه تنها منصب وصایت پس از پیامبر را بلکه این لقب را نیز برای خویش غصب کردند.]
نوفلىّ ادامه داد: وقتى یاسر رفت، حضرت رو به ما کرده فرمودند: نوفلیّ! تو عراقىّ هستى و عراقىّ‏ها طبع ظریف و نکته‏سنجى دارند، نظرت در باره این گردهمائى از علماى ادیان و اهل شرک توسّط مأمون چیست؟
عرضکردم:میخواهد شما را بیازماید، و کار نامطمئنّ و خطرناکى کرده است، حضرت فرمودند: چطور؟ عرض کردم: متکلّمین و اهل بدعت، مثل علماء نیستند، چون عالم، مطالب درست و صحیح را انکار نمى‏کند، ولى آنها همه، اهل إنکار و مغالطه‏اند، اگر بر اساس وحدانیّت خدا با آنان بحث کنید، خواهند گفت: وحدانیّتش را ثابت کن، و اگر بگوئید: محمّد صلى اللَّه علیه و آله رسول خداست، مى‏گویند: رسالتش را ثابت کن، سپس مغالطه مى‏کنند و باعث مى‏شوند خود شخص، دلیل خود را باطل کند و دست از حرف خویش بردارد، قربانت گردم،از آنان بر حذر باشید، مواظب خودتان باشید! حضرت تبسّمى فرمودند و گفتند: اى نوفلىّ! آیا مى‏ترسى آنان ادلّه مرا باطل کنند و مجابم کنند؟! گفتم:نه بخدا، در باره شما چنین ترسى ندارم و امیدوارم خداوند شما را بر آنان پیروز کند.
حضرت فرمودند: اى نوفلىّ! مى‏خواهى بدانى چه زمان مأمون پشیمان مى‏شود؟ گفتم: بله، فرمود: زمانى که ببیند با اهل تورات با توراتشان و با اهل انجیل با انجیلشان و با اهل زبور با زبورشان و با صابئین به عبرى و با زردشتیان به فارسى و با رومیان به رومى و با هر فرقه‏اى از علماء به زبان خودشان بحث میکنم و آنگاه که همه را مجاب کردم و در بحث بر همگى پیروز شدم و همه آنان سخنان مرا پذیرفتند، مأمون خواهد دانست آنچه که در صددش مى‏باشد، شایسته او نیست؛ در این زمان است که مأمون پشیمان خواهد شد. و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العلیّ العظیم (هر نیرو و قدرتى، از جانب خداوند است).
بامدادان، فضل بن سهل نزد ما آمد و گفت: قربانت گردم، پسر عمویت منتظر شماست و همه علماء و مدعوّین آمده‏اند، کى تشریف مى‏آورید؟حضرت فرمودند: شما زودتر بروید، من هم- بخواست خدا- خواهم آمد.
سپس وضوء گرفته، مقدارى سویق (نوشیدنى یا آش و یا حلیم) میل فرمودند، و قدرى نیز به ما دادند، آنگاه همگى خارج شده نزد مأمون رفتیم. مجلس مملوّ از جمعیّت بود، محمّد بن جعفر (عموى حضرت رضا علیه السّلام) به همراه گروهى از سادات و نیز فرماندهان لشکر در آن مجلس حضور داشتند.
زمانى که امام رضا علیه السّلام وارد شدند، مأمون، محمّد بن جعفر و تمام سادات حاضر در مجلس به احترام آن حضرت برخاستند؛ حضرت و مأمون نشستند ولى بقیّه همان طور ایستاده بودند تا اینکه مأمون دستور داد بنشینند. مأمون مدّتى با حضرت گرم صحبت بود. سپس رو به جاثلیق کرده، گفت: اى جاثلیق! ایشان، علىّ بن موسى بن جعفر و پسر عموى من و از فرزندان فاطمه‏ - دختر پیامبرمان- و علىّ بن ابى طالب هستند؛ دوست دارم با ایشان صحبت کنى و بحث نمایى و حجّت آورى و انصاف بدهى.
جاثلیق گفت: اى امیر مؤمنین! چگونه با کسى بحث کنم که به کتابى استدلال مى‏کند که من آن را قبول ندارم، و به گفتار پیامبرى احتجاج مى‏کند که من به او ایمان ندارم؟
حضرت رضا علیه السلام فرمودند: اى مرد مسیحى؟ اگر از انجیل براى تو دلیل بیاورم، آیا مى‏پذیرى؟
جاثلیق گفت: آیا مى‏توانم آنچه را انجیل فرموده ردّ کنم؟ به خدا سوگند على رغم میل باطنى‏ام، خواهم پذیرفت.
حضرت علیه السلام فرمودند: حال، هر چه مى‏خواهى بپرس و جوابت را دریافت کن.
جاثلیق پرسید: در باره نبوّت عیسى و کتابش چه عقیده‏اى دارى؟ آیا منکر آن دو هستى؟
حضرت علیه السلام فرمودند: من به نبوّت عیسى و کتابش و به آنچه امّتش را بدان بشارت داده و حواریّون نیز آن را پذیرفته‏اند ایمان دارم و به هر «عیسى» اى که به نبوّت محمّد صلى اللَّه علیه و آله و کتابش ایمان نداشته و امّت خود را به او بشارت نداده، کافرم.
جاثلیق گفت: مگر هر حکمى نیاز به دو شاهد عادل ندارد؟
حضرت علیه السلام فرمودند: چرا.
او گفت: پس دو شاهد عادل از غیر همکیشان خود که‏ مسیحیّت نیز آنان را قبول داشته باشد، معرّفى کن، و از ما هم، از غیر همکیشانمان دو شاهد عادل بخواه.
حضرت علیه السلام فرمودند: حالا سخن به انصاف گفتى، آیا شخص عادلى را که نزد حضرت مسیح مقام و منزلتى داشت قبول دارى؟
جاثلیق گفت: این شخص عادل کیست؟ اسم او را بگو.
حضرت علیه السلام فرمودند: در باره یوحنّا دیلمیّ چه میگوئى؟
گفت: به به! محبوب‏ترین شخص نزد مسیح را نام بردى.
حضرت علیه السلام فرمودند: تو را قسم مى‏دهم آیا در انجیل چنین نیامده که یوحنّا گفت:" مسیح مرا به دین محمّد عربى آگاه کرد و مژده داد که بعد از او خواهد آمد و من نیز به حواریّون مژده دادم و آنها به او ایمان آوردند"*
جاثلیق گفت: بله، یوحنّا از قول حضرت مسیح چنین مطلبى را نقل کرده است و نبوّت مردى را مژده داده و نیز به اهل بیت و وصىّ او بشارت داده است و معیّن نکرده که این موضوع چه زمانى اتّفاق خواهد افتاد و آنان را نیز برایمان معرّفى نکرده است تا آنها را بشناسیم.
حضرت علیه السلام فرمودند: اگر کسى که بتواند انجیل را بخواند در اینجا حاضر کنیم و مطالب مربوط به محمّد و اهل بیت و امّتش را برایت تلاوت کند، آیا ایمان مى‏آورى؟
گفت: حرف خوبى است.
حضرت به نسطاس رومى فرمودند: سفر ثالث انجیل را تا چه حدّى از حفظ هستى؟
گفت: به تمام و کمال آن را حفظ هستم.
سپس رو به رأس الجالوت نموده، فرمودند: آیا انجیل خوانده‏اى؟
گفت: بله.
حضرت فرمودند: من سفر ثالث را مى‏خوانم، اگر در آنجا مطلبى در باره محمّد و اهل بیت او- سلام اللَّه علیهم- و نیز امّتش بود، شهادت دهید و اگر مطلبى در این باره نبود، شهادت ندهید.
آنگاه حضرت شروع به خواندن سفر ثالث کردند و وقتى به مطلب مربوط به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله رسیدند، وقف کرده فرمودند: تو را به حقّ مسیح و مادرش قسم مى‏دهم، آیا دانستى که من عالم به انجیل هستم؟
گفت: بله.
سپس مطلب مربوط به محمّد و اهل بیت و امّتش را تلاوت فرمود.
گفت: حال چه میگوئى؟این عین گفتار حضرت مسیح علیه السّلام است، اگر مطالب انجیل را تکذیب کنى، موسى و عیسى علیهما السّلام را تکذیب کرده‏اى و اگر این مطلب را منکر شوى، قتلت‏ واجب است، زیرا به خدا و پیامبر و کتابت کافرشده‏اى.
جاثلیق گفت: مطلبى را که از انجیل برایم روشن شود انکار نمى‏کنم، بلکه بدان اذعان دارم.
حضرت فرمودند: شاهد بر اقرار او باشید.

ادامه دارد ....

توجه : [* با توجه به تحریفاتی که در متون انبیاء پیشین رخ داده است، برخی از عباراتی که امام رضا علیه السلام از تورات و انجیل بدانها اشاره می کنند یا اصلا در متون کنونی موجود نمی باشند ، یا با تغییراتی موجودند و در برخی موارد نیز عیناً باقی مانده اند. درباره مفهوم عبارت ذکر شده به فصل 14 و 16 انجیل یوحنای کنونی رجوع شود که هنوز آثاری از بشارت حضرت عیسی علیه السلام به آمدن "تسلی دنده" پس از ایشان در آنجا باقی مانده است؛.

دسته ها : مناظرات
سه شنبه 14 2 1389 9:16
 

فدک چیست؟

فدک پرونده تا قیامت گشوده تظلم اهل بیت است.

فدک کرسی قضاوت حق جویان تاریخ است.

فدک دفاع فاطمه(س) از امام زمانش است.

فدک سنگر دفاع از حریم ولایت است همانگونه که سقیفه خاکریز غاصبان ولایت بود.

فدک پرچم عاشقان اهل بیت است همانگونه که سقیفه آرم و نشان دشمنان حقیقت می باشد

فدک تنها یک سرزمین نبود، بلکه یک ماجرا بود، یک حکایت پرنکته و سرشار از رمز و راز، نبرد بین نور و ظلمت که شرح آن تا به امروز ادامه دارد.

فدک

شاخه های درختانش چنان درهم گره خورده و در یکدیگر فرو رفته بود که گویی شاخه هایی هستند از فولاد و آهن...

زمین فدک به مانند شادروان سبز رنگی بود پوشیده از کشتزارها...

زیرا خاکش حاصل خیز بود و بارده.... چشمه های آبش جوشان و روان... میوه هایش فراوان...

هنگامی که رزمندگان اسلام به آنجا نزدیک شدند، مردم فدک همانند همکیشان خیبری خود می پنداشتند مسلمانان دست به شمشیر آماده کارزارند اما از جایی که به گمانشان درنمی آمد، رستگاری به سوی آنان روی آورد آن رستگاری هدیه ای بود سخاوتمندانه از سوی پیامبری که خدایش فرستاده بود تا برای جهانیان راهنما باشد و آمرزش...

پیامبر خدا(ص) به سوی آنان پیک فرستاد که اگر به دین اسلام درآیند برای آنان است آنچه برای مسلمانان است و بر آنان است آنچه بر مسلمانان ... وگرنه آنچه دارند به پیامبر واگذارند و دینشان را برای خود نگهدارند تا پیامبر با آنان صلح کند.

ناسپاسی آنان را رها نکرد تا پیشنهاد نخست را بپذیرند... با پذیرفتن پیشنهاد دوم با پیامبر از در صلح درآمدند، پیامبر(ص) سایه شمشیرها را از سر آنان برگرفت و زمین فدک نشینان از آن پیامبر(ص) شد.

مردم فدک نیمی از آن زمین ها را برای پیامبر(ص) کشت می کردند و نیم دیگر آن را برای خود می کاشتند. زمین های فدک در دستان آنان ماند تا در آن ها کاشت و برداشت کنند، اما پیامبر(ص) با آنان شرط فرمود هر آن گاه بخواهد می تواند زمین ها را از آنان باز پس ستاند و همگی یهودیان را از آن روستا بیرون کند و در عوض سهمی که داشتند مبلغی به آنان واگذار کنند...

این چنین خیبر از آن همه مسلمانان شد، چه مسلمانان آن را با نیروی نبردافزارهایشان از دست صاحبانش بیرون کشیدند...

و فدک از آن محمد(ص) شد به تنهایی، چه محمد از راه آشتی آن را به دست آورد بی آنکه مسلمانان در آن جا لشکرکشی کنند و تاخت و تاز نمایند...

و این آیین خداوند است....اگرچه این صلح از ریختن خون های مردم جلوگیری کرد و زندگی آنان را نگاه داشت و آسایش و آشتی را به آنان به ارمغان آورد اما پس از چند سالی اندک، اختلاف بدفرجام و ناپسندی میان مسلمانان که «خلافت» آنان را به دو گروه، بخش کرده بود افکند و تا به امروز زمینه گسترده ای برای برخورد آرا و برهم تاختن قلم ها فراهم آورد...(۱)


واژه شناسی فدک

- در قاموس آمده فدک قریه ایست در خیبر، مصباح گوید فدک به فتح فا و دال، قریه ایست که با مدینه دو روز فاصله دارد، بین آن و خیبر کمتر از یک منزل راه است. (۲)

- فدک به حرکت فاء و دال و حرف آخر کاف قریه ایست در حجاز که بین آن و مدینه دو روز راه است و گفته شده سه روز راه است.(۳)


- فدک سرزمینی آباد در سراشیبی خیبر با چشمه ای پرآب و منطقه ای وسیع کشاورزی و قلعه ای مهم و نخلستان های آن از خیبر بیشتر بود. ساکنان آن عده ای از یهود بودند که با اهل خیبر ارتباط داشتند، نام این سرزمین هم به اسم «فدک ابن هام» اول کسی است که در آنجا سکونت یافته است. (معجم البلدان،ج۴،ص۲۳۸) این باغ ها در شمال مدینه واقع شده بود و هم اکنون نیز باقی و فاصله آن تا مدینه حدود هزار کیلومتر است.(۴)


فتح فدک

پس از فتح خیبر در سال هفتم و حدود چهار سال قبل از رحلت پیامبر(ص) جبرئیل نازل شد و از جانب خداوند دستور فتح فدک را آورد. در این فرمان تصریح شده بود که این اقدام می بایست توسط شخص پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) انجام شود و مسلمانان در آن شرکت نکنند. پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) پای قلعه رسیدند، بطور عادی هیچ راهی برای نفوذ به قلعه وجود نداشت، تصمیم برآن شد که مخفیانه از دیوار قلعه بالا روند، امیرالمومنین(ع) بر کتف پیامبر(ص) قرار گرفت و سپس حضرت برخاست و او را با خود بلند کرد و با معجزه الهی امیرالمومنین(ع) از دیوار قلعه فدک بالا رفت آنگاه که بر فراز دیوار قرار گرفت رو به اهل قلعه اذان گفت و صدای تکبیر بلند نمود. مردم قلعه فدک که گمان می کردند سربازان مسلمان برفراز قلعه هستند فرارکنان رو به سوی درب قلعه نهادند و آن را باز کردند و از آن خارج شدند تا در زمین های بیرون قلعه پراکنده شوند. هجده نفر از بزرگان آنان به دست امیرالمومنین(ع) به قتل رسیدند و در نتیجه بقیه تسلیم شدند. پیامبر خود و فرزندان آنان را اسیر نمود و غنایم را همراه آنان به مدینه آورد.

یهودیان فدک از پیامبر(ص) درخواست کردند که خودشان را آزاد کنند و اموال را به تناسب نصف با آنان مصالحه کند. حضرت این پیشنهاد را قبول کرد و امیرالمومنین(ع)را فرستاد با ضمانت خونشان با آنان مصالحه کرد و قرار بر این شد که هرکس از اهل فدک مسلمان شود خمس اموال او را بگیرند و هر کس بر دین خود باقی ماند همه اموالش را بگیرند.

این قرارداد بین پیامبر(ص) و یهود فدک به امضا درآمد و به دست آنان داده شد تا همیشه در طول تاریخ بدان عمل شود. این درباره جان و اموال شخصی آنان بود و سرزمین فدک به عنوان ملک شخصی پیامبر(ص) درآمد و قرار شد سالیانه یکصد و بیست هزار دینار سکه طلا به عنوان درآمد فدک ارسال نمایند.(۵)


فدک و حکم قرآن

بر اساس حکم صریح قرآن، فدک ملک شخصی پیامبر(ص) به شمار می رود زیرا این سرزمین بدون لشکرکشی و دخالت مسلمانان فتح شده و خداوند در قرآن فرموده:

«و آنچه را که از (اموال آنها) به رسولش برگرداند شما سپاهیان اسلام برآن هیچ اسب و استری نتاختید ولیکن خدا رسولانش را بر هرچیز که بخواهد مسلط می سازد و خداوند بر هر چیز تواناست و آنچه خدا از اموال کافران دیار به رسول خود برگرداند آن متعلق به خدا و رسول و ذی القربی می باشد و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان. این حکم برای آنست که غنایم دست به دست میان توانگران شما نگردد و آنچه رسول حق دستور دهد بگیرید و هرآنچه نهی کند واگذارید و از خدا بترسید که خدا سخت گیر است به هنگام عذاب.»(۶)


اعطای فدک به حضرت فاطمه(س)

فدک ملک پیامبر بود و شخصا درآمد فدک را برداشت می کرد تا آن هنگام که این آیه بر حضرتش نازل شد: «و ات ذی القربی حقه»(۷) حق نزدیکان را بپرداز- پیامبر(ص) در این مورد از جبرئیل توضیح خواست که مراد از ذالقربی کیست؟ جبرئیل عرض کرد: فدک را به فاطمه(س) واگذار کن تا وسیله گشایشی برای وی و فرزندانش باشد به عوض آن ثروت کلانی که مادرش خدیجه در راه خدا صرف و خرج نمود و به پاس مجاهدات پی گیری که آن بانوی بزرگوار در مسیر پیشرفت اسلان انجام داد. پیامبر(ص) فاطمه(س) را طلبید و فدک را به او عنایت فرمود در این هنگام مالکیت پیامبر نسبت به فدک پایان پذیرفت و فدک در تصرف شاهدخت اسلام درآمد.(۸)

پیامبر(ص) حضرت زهرا را فرا خواند و فرمود: خداوند فدک را برای پدرت فتح کرد و چون لشکر اسلام آنجا را فتح نکرده اند مخصوص من است و تعلقی به مسلمانان ندارد و هر تصمیمی بخواهم درباره ان می گیرم. دستور خداوند نیز درباره اعطای آن به تو نازل شده است. از سوی دیگر مهریه مادرت خدیجه بر عهده پدرت مانده است و پدرت در قبال مهریه مادرت و به دستور خداوند فدک را به تو عطا می کند، آن را برای خود و فرزندانت بردار و مالک آن باش. حضرت زهرا عرض کرد: تا شما زنده هستید من نمی خواهم تصرفی در آن داشته باشم. شما بر جان و مال من صاحب اختیار هستید. پیامبر فرمود: ترس آن دارم که نا اهلان تصرف نکردن تو در زمان حیاتم را بهانه ای قرار دهند و بعد از من آن را از تو منع کنند. عرض کرد: آنگونه که صلاح می دانید عمل کنید.(۹)

امام المقسرین احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان و جلال الدین سیوطی در جلد چهارم تفسیر خود از حافظ ابن مردویه احمدبن موسی مفسر معروف متوفی ۳۵۲ از ابی سعید خدری و حاکم ابوالقاسم حکانی و ابن کثیر عمادالدین اسماعیل ابن عمر دمشقی فقیه شافعی در تاریخ و در باب۳۹ از تفسیر ثعلبی و جمع النوائد و عیون الاخبار نقل می کند که چون نازل شد آیه «و آت ذاالقربی حقه» رسول اکرم(ص) فاطمه را خواند و فدک بزرگ را به او عطا نمود.

تا رسول اکرم(ص) حیات داشت فدک در تصرف فاطمه(ع) بود و خود بی بی اجاره می داد و مال الاجاره را به اقساط ثلاثه می آورند. بی بی فاطمه به قدر قوت یک شب خود و فرزندانش برمی داشت بقیه را در میان فقرا بنی هاشم و زائد آن را به سایر فقراء و ضعفا به میل خود ارفاقا تقسیم می نمود.(۱۰)

در نهج البلاغه آمده علی(ع) ضمن نامه ای به عثمان ضیف می نویسد: آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، فدک در دست ما بود که گروهی برآن بخل ورزیده و گروهی دیگر در آن سخاوت به خرج دادند و خدا بهترین داور است.(۱۱)


اسناد فدک

علامه مجلسی از کتاب خرایج نقل می کند: آنگاه رسول اکرم(ص)، علی(ع) را خواند و فرمود تکه پوستی بیاور، بعد به وی دستور دادند بنویس که من فدک را به فاطمه(س) بخشیدم و بر این معنی علی بن ابیطالب(ع) و خدمتکار رسولخدا(ص) و ام ایمن شهادت دادند.(۱۲)


پیامبر ورقه ای خواست و امیرالمومنین(ع) را فرا خواند و فرمود سند فدک را بعنوان بخشوده و اعطایی پیامبر(ص) بنویس و ثبت کن. امیرالمومنین(ع) آن را نوشت و خود حضرت و ام ایمن بر آن شهادت دادند. پیامبر(ص) در آنجا فرمود: ام ایمن زنی از اهل بهشت است. حضرت زهرا(س) این نوشته را تحویل گرفت و هنگام غصب فدک آن را عینا نزد ابوبکر آورد و به عنوان مدرک ارائه فرموده است.(۱۳)


فدک بعد از پیامبر(ص)

در ده روز پس از رحلت پیامبر(ص) مأموران ابوبکر به دستور خاص او به فدک رفتند و نماینده حضرت زهرا(ع) را از آنجا اخراج کردند و ملک آن را غصب نمودند و درآمد آن را بطورکامل برای مخارج حکومت غاصبانه خود صرف کردند و کوچکترین توجهی به سابقه مفصل امر الهی و عمل پیامبر(ص) در مورد فدک و سندی که تنظیم شده بود و شاهدانی که گواهی دادند و آنچه پیامبر(ص) در حضور مردم فرموده بود نکردند.(۱۴)


انگیزه های غصب فدک

بدون شک منظور و مقصود غاصبان فدک از این عمل صرفا رسیدن به یک قطعه زمین و بهره مندی از منافع مادی آن نبوده بلکه اهداف سیاسی خاصی را نیز در نظر داشته اند. به دنبال ماجرای سقیفه و غصب خلافت علی(ع) که بر پایه های محکمی چون خطابه غدیر و سفارش های اکید و مکرر پیامبر(ص) استوار گشته بود و در مواجهه با اعتراض اهل بیت به این غصب ناجوانمردانه عمر و ابوبکر علیهم لعائن الله و پیروان آنها به این نتیجه رسیدند که باید پی در پی ضرباتی کوبنده بر قامت استوار ولایت و اهل بیت رسالت فرود آورند تا بلکه بتوانند آن را هر روز پیش از پیش ضعیف و ناتوان ساخته و سرانجام از میان بردارند.

غصب فدک که در ادامه نقشه سقیفه و مکمل طرح های خلفا، برنامه ریزی شده بود اهداف متعددی را پی گیری می نمود. از بعد اقتصادی فدک سرزمینی وسیع و حاصلخیز بود که از محصول آن هم امور داخلی اهل بیت(ع) اداره می گشت و هم خانواده های بی سرپرست و ایتام...اطعام می شدند و مسلما این رفع نیاز مساکین باعث جذب قلوب آنان نسبت به خاندان رسالت می شده است.

غاصبان خلافت به نحو حساب شده ای به مصادره فدک اقدام نمودند تا اولا این منبع و سرمایه عظیم اقتصادی را از دست اهل بیت خارج سازند و هم از بعد سیاسی اقتدار و حکومت و سلطه خود را نشان داده و با چنگ و دندان نشان دادن، اهل بیت پیامبر(ص) را سرکوب و وادار به سکوت نمایند. کما اینکه برخورد موذیانه و فریبکارانه و نقش بازی کردن ها و به یکدیگر حواله کردن ها و کلیه اعمال خلیفه اول و دوم علیهم لعائن الله در جریان دفاعیات و اقدامات متقابل اهل بیت(ع) موید این ادعای ما و نشانگر نقشه های از پیش طراحی شده آنهاست.

ابن ابی الحدید می گوید از علی بن فاروغ استاد مدرسه مغربیه بغداد سوال کردم: آیا فاطمه(س) راستگو بوده است؟ گفت: آری.

گفتم: پس چرا ابی بکر فدک را به وی نداد با اینکه می دانست او راست می گوید.

استاد با اینکه زیر بار حق نمی رفت و اخلاقا مرد با ابهت و کم مزاحی بود در اینجا جواب لطیفی داد. گفت: اگر ابابکر به مجرد ادعای فاطمه(س) فدک را به او رد می کرد فردای آن می آمد و ادعا می کرد که باید خلافت و حکومت را به شوهرش برگردانند آنگاه ابوبکر نه می توانست عذر بیاورد و نه می توانست موافقت کند چون با رد فدک به مجرد ادعا، تثبیت کرده بود که فاطمه(س) در هر چه که ادعا کند بدون اینکه احتیاج به دلیل و شاهد داشته باشد راستگو است.

ابن ابی الحدید می گوید: اگرچه این کلام را استاد بر سبیل شوخی و مزاح گفت ولی سخن بسیار صحیحی است.(۱۵)


پی نوشت ها:

۱. عبدالفتاح عبدالمقصود، کتاب فاطمه زهرا در پرتو خورشید محمدی،ص۳۰۳

۲. فاطمه الزهرا(س) از ولادت تا شهادت ص۳۱۵

۳. معجم البلدان حموی در باب فاء و دال

۴. اسرار فدک، محمدباقر انصاری، ص۱۸

۵. اسرار فدک،ص۱۸و۱۹

۶. حشر،۶و۷

۷. اسرا،۲۶

۸.کتاب فدک، سید محمد حسن قزوینی،ص۱۷

۹. کتاب اسرار فدک، محمدباقر انصاری، ص۲۱

۱۰. کتاب شب های پیشاور، مرحوم سلطان الواعظین شیرازی،ص۶۳۳

۱۱. فاطمه از ولادت تا شهادت،ص۳۲۱

۱۲. فاطمه از ولادت تا شهادت،ص۳۲۰

۱۳. کتاب اسرار فدک،ص۲۲ به نقل از بحارالانوار،ج۲۱،ص۲۳

۱۴. کتاب اسرار فدک صفحه۲۳ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید

۱۵.شرح نهج البلاغه،ج۱۶،ص۲۸۴- کتاب فدک تألیف سیدمحمدحسن قزوینی،ص۴۹۹

 

برگرفته شده از سایت : پدر مهربان

دسته ها : پرسش و پاسخ
سه شنبه 14 2 1389 9:16

فلسفۀ مخفی بودن قبر زهرا(س) را باید در مبارزۀ سیاسی وی برای احقاق حق علی جست.


قبر زهرا مخفیست تا هر کس که خواست تاریخ اسلام را بخواند از خود بپرسد چرا قبر عزیزترین دختر پیامبر مخفی است و وقتی به دنبال این چرا گشت با حقایقی که برخی نمیخواهند آشکار شود آشنا شود

چرای بزرگ؟؟!!!
.... و چرا دختر پیامبر خدا که برترین انسان بعداز پیامبر و حضرت علی بود را شبانه غسل دادند وشبانه کفن نمودند و شبانه دفن کردند؟؟

..در آن ایام رسم بر این بود که هر فردی از بزرگان بمیرد خلیفه وقت بر او نماز میگذارد و.. چنانچه الان هم علماء بر بدن بزرگان دین نماز میخوانند.
حضرت فاطمه به حضرت علی فرمود شبانه مرا دفن کن ..( تا درفضای عمومی خلیفه وقت بر پیکر او نماز نخواند تا بهانه بگیرند و حقانیت خلیفه را تثبیت کنند.
همین در خواست فاطمه زهرا ، خود بزرگترین مخالفت با خلیفه وقت و نا حق دانستن خلافت اورا میرساند....
حضرت زهرا می خواستند حتی بعد از شهادت خود، باز هم با دفن مخفیانه خود، یک شوک دیگر هم به جامعه اسلامی وارد کند و به مسلمانان بفهماند که فاطمه(س) از آنها راضی نبود و به سکوت مسلمانان در آن موقعیت حساس معترض بود و به همین خاطر هم مسلمانان را از حضور در مراسم نماز و دفن بزرگ بانوی اسلام، و دختر پیامبر اسلام، که مسلمانان هنوز داغدار رحلت او بودند، محروم کرد، تا هم اعتراض عملی خود را به آنها اعلام کند و هم با مخفی بودن قبرش، در طول تاریخ، این مبارزه سیاسی فاطمه (س) برای دفاع از حریم ولایت را، به همه اعلام کند.
وشاعردلیل دفن مخفیانه وشبانه چقدرزیبا از زبان حضرت زهرا(س) سروده:

قبر ودفن وکفن من باید پنهان ماند زخلق
تاکه دشمن را به هر عصر وزمان رسوا کنم

یک علت مهم مخفی بودن قبر حضرت زهرا (س) این است که هنوز رفع ظلم از آن حضرت نشده است، زیرا کسانی که در حق آن حضرت ظلم نمودند و در واقع قاتل آن حضرت هستند هنوز به عنوان صحابی کبار و خلیفة الرسول مورد احترام و اکرام می­باشند. در واقع قهر نمودن حضرت فاطمه زهرا (س) با ظالمین در زمان نزدیک به شهادتشان و وصیت آن حضرت به دفن شبانه بدون حضور کسانی که آن مظلومه مقهوره را آزردند، یک شیوه و سبک مبارزه است که آن حضرت برای رسوا نمودن کسانی که مورد غضب پاره تن رسول (ص) قرار گرفتند، انتخاب نمود و جایی برای جعل حدیث و تغییر تاریخ برای پوشاندن این ستم باقی نگذاشت و سند بزرگی است بر مظلومیت آن حضرت.
دختر پیامبر خدا، ریحانه الرسول فاطمه ی اطهر(س) که برترین انسان بعد از پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی(ع) بود را شبانه غسل دادند و شبانه کفن نمودند و شبانه دفن کردند تا امروز و در طول تاریخ قبر مخفی او فریاد بلند رسوا کننده غاصبین حق او و همسرش مولی الموحدین امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع) باشد و به عنوان سندی بر مظلومیت آن یگانه اعصار تا ابد باقی بماند.

سه شنبه 14 2 1389 9:1

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صلی علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

صلی الله علیک ایتها الصدیقة الشهیده ، یا ام الائمه یا فاطمة الزهرا

ایام حزن و اندوه استشهاد دخت محمد مصطفی ، حضرت صدیقه کبری ، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) زا به همه مسلمانان جهان ، بالاخص شیعیان و ارادتمندان حضرتش تسلسیت و تعزیت عرض میکنیم.

اللهم اجعلنا من اتباع العترة الطاهره 

دسته ها : مطالب روزانه
پنج شنبه 9 2 1389 19:25
X