معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501593
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

اجماع وهابيت  بر تخريب قبور

اجماع از نظر علماى شيعه با اجماع از ديدگاه اهل سنت تفاوت دارد. ما اجماع را در صورتى حجت مى دانيم كه كاشف از قول معصوم باشد. امّا در ديدگاه اهل سنت، اجماع حجيّت ذاتى دارد و دليلشان هم جمله اى است كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نسبت مى دهند كه فرمود: لاتجتمع أمّتى على الخطأ» امت من بر خطا اجتماع نمى كنند.

حال بايد ديد اجماعى كه وهابى ها ادعا دارند چگونه اجماعى است. يا منظور از اين ادّعا اين است كه فقها و علماى مسلمين چنين اجماعى داشته اند، و يا منظور اجماع كل مسلمين است; بدين معنا كه سيره عملى مسلمين بر اين مطلب بوده است كه بناى بر قبور را حرام مى دانسته اند. هر يك از اين دو اجماع منظور آنها باشد داراى اشكال است.

اگر منظور اين باشد كه علما در كتب فقهى و روايى همگى چنين فتوايى داده اند چنين چيزى ادعايى بيش نيست چرا كه پاره اى از علماى اهل تسنن بر خلاف آن نظر داده اند در كتاب «الفقه على المذاهب الأربقه»چنين آمده است :

«مكروه است كه بر قبر، اتاق، قبه، مدرسه، مسجد يا ديوارى كه آنرا احاطه كند ساخته شود»(1) همانطور كه مى بينيد صحبتى از تحريم نيست و در رابطه با اصل بناى بر قبور جز كراهت هيچ نظر ديگرى كه حاكى از اختلاف باشد ذكر نشده است.

همين نمونه مى رساند كه بين علما و فقها چنين اجماعى بر حرمت وجود ندارد.

اما اگر منظور وهابى ها از اجماع، سيره عملى مسلمين بر عدم بناى بر قبور باشد بايد گفت: سيره مسلمين نا زمان عبدالوهاب و حركت وهابى ها واقدام به انهدام قبور و هجوم و قتل و غارت در حجاز و نجد و عراق و ساير سرزمين هاى اسلامى بر خلاف رويه بوده است. شيعه و سنى بر قبور انبيا و اوليا(عليهم السلام) و علما قبه و بارگاه و ل اقل سايبان و اتاق مى ساختند. قبل از اسلام نيز بر قبور انبيا و صلحا سايبان و بنا قرار داشته است. قبور حضرت ابراهيم، اسحاق، يعقوب و يوسف(عليهم السلام) (در بيت المقدس) و قبور حضرت هود، صالح، يونس و ذوالكفل(عليهم السلام) (در عراق) و قبر حوّا (در جدّه) داراى بنا بوده است بعداز اسلام نيز همين طور بوده است. قبر ابو حنيفه در بغداد هنوز قبه و بارگاه دارد، قبر مالك در بقيع بنا داشته، قبر شافعى در مصر قبه و بارگاه دارد. مقام رأس الحسين(عليه السلام) و قبر حضرت زينب(عليها السلام) در مصر بنابر نقلى داراى قبه و بارگاه است و از آن جا كه تعداد شيعيان در مصر كم است، با اين حال، تعداد زيادى از اهل سنت به زيارت آن قبه مباركه مشرف مى شوند. هم چنين مزار حضرت زينب(عليها السلام) در سوريه.

قبور ائمه معصومين(عليهم السلام) در بقيع، صحن و سرا داشته است. قبر ابن عباس و اجداد پيامبر(صلى الله عليه وآله) عبدالمطلب ابو طالب و خديجه(عليهم السلام) در قبرستان ابو طالب در مكه همه داراى بنا بوده اند. بطور كلّى در مصر، عربستان، عراق، تركيه، ايران و تمامى سرزمين هاى اسلامى، قبور مورد احترام بوده و داراى سايبان، بنا و ى قبّه و بارگاه بوده اند. بنابراين سيره عملى مسلمنى نه تنها بر حرام ندانستن و هدم بناى قبور نبوده بلكه قبور انبيا و ائمه(عليهم السلام) را محترم دانسته و بر آن علامت هائى گذاشته و بنا مى ساختند. اين جامعه اسلامى بوده كه در حدود هزار وسيصد سال علماى اسلام و مسلمين اين مسئله را ناديده گرفته و منكرى در حدّ بت پرستى و شرك را نهى از منكر نكرده اند؟!! اگر چنين چيزى حرام بوده چرا خليفه دوّم، با آن سخت گيرى كه داشت، وقتى بيت المقدس و شام را گرفت به محض ورود، مانند وهابى ها، قبه و بارگاه انبياء(عليهم السلام) را خراب نكرد؟!!(2)

 1.الفقه على المذاهب الاربعة 1/536

2.متبرك و قبور 19 ـ 23

شنبه 26 6 1390 13:1

طبق حكم فقهي ترمذي كسي كه در بلاد اسلامي به حكومت برسد چه به حق و چه به ناحق؛ اگر كسي بر عليه وي قيلم كند همانا وي مرتد است.
سوال : آيا اين حكم در مورد عايشه كه در زمان خلافت امير مؤمنان علي (عليه السلام) قيام كرد نيز صدق مي كند يعني عايشه مرتد شده است؟

۷. تخريب قبور طائف و مكه:

در سال ۱۳۴۳ وهّابى ها بار ديگر قبه ابن عباس و ديگر قبور طائف و قبرهاى عبدالمطلب، ابوطالب و حضرت خديجه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و زادگاه حضرت زهرا عليهاالسلام و همه شعائر اسلامى مكه را ويران كردند(1).

 

۸. تخريب قبور ائمه بقيع عليهم السلام :

در سال ۱۳۴۴، وهّابيّان پس از اشغال مكه، به مدينه روى آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، آن را اشغال نمودند، قبور ائمه بقيع و ديگر قبور همچون قبر إبراهيم فرزند پيامبر و زنان آن حضرت، قبر ام البنين مادر حضرت عباس، قبه عبداللّه پدر پيامبر صلى الله عليه و آله ، إسماعيل پسر امام جعفر صادق و قبه همه صحابه و تابعين را بدون استثنا خراب كردند.

ضريح فولادى ائمه بقيع را كه در اصفهان ساخته و به مدينه حمل شده بود، از روى قبر حضرت امام حسن مجتبى،

امام زين العابدين، امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام برداشته و بردند.

قبور عباس عموى پيامبر و فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين را كه با قبور چهار امام همام، در زير يك قبه بودند نيز ويران كردند(2).

هم چنين زادگاه امام حسن و امام حسين در مدينه، قبور شهداى بدر و نيز بيت الاحزانى را كه حضرت على عليه السلام براى حضرت زهرا عليهاالسلام ساخته بود، ويران كردند(3).

 

۹. قتل عام مردم طايف:

برخى بر اين پندارند كه وهّابيّان فقط بلاد شيعه نشين را مورد تاخت و تاز قرار دادند، ولى با نگاهى به عمل كرد آنان در حجاز و شام، روشن خواهد شد كه حتّى مناطق سنّى نشين نيز از حملات آنان در امان نمانده است.

زينى دحلان مفتى مكه مكرّمه مى نويسد:

ولمّا ملكوا الطائف في ذى القعده سنه ۱۲۱۷ ألف ومائتين وسبعه عشر قتلوا الكبير والصغير والمأمور والآمر ولم ينج إلاّ من طال عمره، وكانوا يذبحون الصغير على صدر أمّه ونهبوا الأموال وسبّوا النساء(4)؛ هنگامى كه وهّابيّان در سال ۱۲۱۷ هجرى طايف را به تصرّف خود درآورند، كوچك و بز

پنج شنبه 18 1 1390 20:19

 پاسخ محكم آيت الله جوادي آملي به وهابيون 
«عثمان الخميس» روحاني بشدت افراطي وهابي، در برنامه خود در "شبكه ماهواره اي الصفا" به حديث جعلي «نحن معاشر الانبياء لانورّث ، ما تركناه صدقة» استناد كرده و فدك را حق حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ ندانست. وي در اين برنامه ها به زعم خود تلاش كرد تا با دلايل متعدد ثابت كند كه منظور آيات قرآن از ارثي كه انبياء باقي گذاشتند تنها "علم و نبوت" است. 
آيت الله جوادي آملي در پاسخ به وهابيون: 
نبوت، ارثي نيست 
«حضرت آيت الله العظمي جوادي آملي» در درس تفسير خود، به يكي از شبهات جديد وهابيت درباره مصائب حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ پرداختند، و بر مظلوميت ايشان اشك ريختند. 
ايشان كه در اين درس به آيه 6 سوره مباركه مريم (يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب) رسيده بودند اين آيه را يكي از پاسخ هاي حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ به غاصبان فدك برشمردند و در ضمن آن، به شبهه اي قديمي كه بتازگي درباره از سوي برخي وهابيون افراطي مطرح شده است پاسخ گفتند. 
اخيراً «عثمان الخميس» روحاني بشدت افراطي وهابي، در برنامه خود در "شبكه ماهواره اي الصفا" به حديث جعلي «نحن معاشر الانبياء لانورّث ، ما تركناه صدقة» استناد كرده و فدك را حق حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ ندانست. وي در اين برنامه ها به زعم خود تلاش كرد تا با دلايل متعدد ثابت كند كه منظور آيات قرآن از ارثي كه انبياء باقي گذاشتند تنها "علم و نبوت" است. 
در پاسخ به اين اظهارات بي پايه، آيت الله عبدالله جوادي آملي با توضيح خطبه فدكيه حضرت زهرا و نيز وداع اميرالمؤمنين علي ـ عليهما السلام ـ با ايشان، به ايراد پاسخ پرداختند كه در ضمن آن بر مظلوميت آن حضرت اشك ريختند. 
آنچه در پي مي آيد متن بيانات ايشان است. همچنين فايل صوتي بخش پاياني درس امروز ايشان نيز در زير قابل دسترسي است: 
متن بيانات: 
نبوت ارثي نيست. «الله أعلم حيث يجعل رسالته»[1]. رسالت، نبوّت، امامت، اينها به عصمت برمي گردد، اينها ارثي نيست. اين ميراث كتاب ـ به معناي نبّوت ـ را ارث بردن نيست. 
كتاب را پيامبر به امت ارث مي دهد. مثل اين كه فرمود: «إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين». از ارث به "تركه" و "ماتَرَك" ياد مي كنند. در تعبيرات ديني، به "تركه" ياد شده است. ما هم تعبير عرفي مان اين است كه: تَرَكه ميّت چيست؟ حضرت (ص) هم فرمود: «ميراث من قرآن و عترت است؛ "إنّي تاركٌ فيكم الثَقَلَين"، اين تركه، اين إرث در بين شما هست». به اين معنا ، همه چيز براي همه امّت، چه ظالم، چه صالح، چه طالح ارث است. 
وقتي كه وجود مبارك زكريا (ع) از ذات اقدس إله فرزند مي خواهد، چون طبق دو آيه، دو خصيصه ي تلخ براي فرزندها ذكر شده، براي اينكه به آن دو خصيصه مبتلا نشود هم در آيه سوره مباركه آل عمران به خدا عرض كرد: «و اجعله مِن لدُنكَ ذرّيةً طيبة» يعني فرزند طيب؛ هم در آيه مباركه سوره مريم عرض كرد: «و اجعله ربِّ رضيا». 
در مسأله ارث [ارث گذاشتن انبياء در آياتي مثل "يرثني و يرث من آل يعقوب" و "ورث سليمان داود"] اقوال متعدّدي است. گفته اند: 
•منظور از ميراث، نبوّت است. 
•منظور از ميراث، علم و حكمت است 
•منظور از ميراث، مال است. 
اين اقوال سه گانه در قالب كتاب هاي تفسيري ـ مخصوصاً در جامع قُرطبي ـ آمده. 
[بررسي اقوال سه گانه :] 
اول : منظور ، نبوّت نيست؛ براي اين كه نبوّت امر ارثي نيست؛ بر اساس آيه ي «الله أعلمُ حيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه» ارثي نيست. هيچكدام از انبياء ، نبوّت را از نبي قبلي ارث نبردند. سلسله انبياء ابراهيمي ـ عليهم السلام ـ از وجود مبارك حضرت ابراهيم(ع) و انبياء بعدي، اين ها هر كدام بر اساس "اعطاء الهي" به نبوت رسيدند، نه اين كه ارث برده باشند. 
دوم : درباره علم و حكمت ـ كه [فرموده اند:] «العلماء ورثة الأنبياء» ـ اين سر جايش محفوظ است؛ كه اينها وارثان انبياء هستند. براي اين كه انبياء معلم كتاب و حكمت اند و اين ها هم علم و حكمت را از انبياء به ارث مي برند. اين هم اختصاصي به هيچ پيغمبري ندارد. 
سوم : مي ماند مسأله مال. در جريان مسأله مال كه قول سوم است اختصاصي به ما شيعه ها ندارد، عده اي، هم از اهل سنت و هم از قدما و از اصحاب ـ مثل «ابن عباس» و ديگران ـ اين ارث را ارث مال دانسته اند. ما بايد ببينيم كه اين ارث، ارث مال است يا غير مال: 
روايتي را «مرحوم كليني رضوان الله عليه» در كافي نقل مي كند كه: انبياء درهم و دينار را به ارث نمي گذارند، اين ها علم را به ارث مي گذارند. اين روايت را كه مرحوم كليني نقل كرد حق است. يعني بناي انبياء بر اين نيست كه اين ها مال جمع بكنند؛ مال را به ديگري منتقل بكنند؛ اين ها نيست. 
آنچه كه محور نزاع بين دو فرقه است آن ذيلي است كه جعل شده ؛ [يعني] "ما تَرَكناه صدقة". اين "ما تَرَكناه صدقة" را كه آن ها نقل كردند سند ندارد و جعلي است و در جوامع روايي معتبر نيامده و در كتاب شريف كافي هم نيست. آنها اين را جعل كردند تا بگويند اين "فدك" و امثال فدك صدقه است؛ وقتي صدقه عمومي شد به بيت المال مي رسد؛ وقتي بيت المال شد به حاكم وقت منتقل مي شود؛ و همين كار را هم كردند. 
ما براي اين كه ببينيم اين روايت درست هست يا نه، اولاً در سند اين روايت: متن اين روايت به همين جمله ختم مي شود كه مرحوم كافي در كليني نقل كرده است كه «الانبياء لا يوَرِّثون درهماً و لا دينارا». اين ها علم را ارث مي گذارند. آن «ما تَرَكناه صدقة» در جوامع روايي معتبر نيست. اين يك. 
و ثانياً در حجيت روايت: چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد، اولاً و بالذّات بايد بر كتاب خدا عرضه شود. اين دو طايفه روايات است كه هر دو را مرحوم كليني نقل كرد، بزرگان ديگر هم در جوامع روايي آورده اند: 
يك طايفه مربوط به عنوان "نصوص علاجيه" است كه در كتاب هاي اصولي فراوان مطرح است، كه اگر دو خبر معارض بودند چه بكنيم؟ حضرت فرمود كه: "ما وافَقَ كتابَ الله" مي شود حجت، و "ما خالَفَ كتاب الله فاضربوه علي الجدار" و مانند آن. اين ها به عنوان "نصوص علاجيه" است كه روايت هايي كه معارض هم هستند، معيار حجّت و لاحجّت يا ترجيح إحدي الحجّتين، عرض بر قرآن كريم است. 
طايفه ديگر رواياتي است كه مطلق است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد. وجود مبارك پيغمبر ـ عليه و علي آله آلاف التحية و السلام ـ و هم چنين ائمه ـ عليهم السلام ـ فرمودند: «به نام ما حديث جعل مي كنند؛ ولي به نام خدا آيه قرآن را نمي‎ توانند جعل بكنند»... به نام ما روايات جعلي زياد هست. هر روايتي كه از ما به شما رسيد بر كتاب خدا عرضه كنيد. اگر مطابق با كتاب خدا نبود و مخالف كتاب خدا بود، اين حجت نيست و حرف ما نيست. 
خدا غريق رحمت كند «علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه» را ؛ ايشان مي فرمود: طبق همين روايت معلوم مي شود كه چيزهايي را به نام پيغمبر جعل كرده اند. براي اين كه اين روايت «ستكثر عَلَيّ القالَة»[2] يا صادر شده و يا صادر نشده. اگر صادر شده و پيغمبر(ص) فرمود به نام من دروغ جعل مي كنند معلوم مي شود احاديث موضوع داريم. و اگر اين روايت صادر نشده باشد همين دليل بر جعل است، براي اين كه همين را از پيغمبر(ص) نقل كردند. لذا ايشان فرمود: اين روايت چه صادر شده باشد چه صادر نشده باشد مضمونش حق است. يعني معلوم مي شود كه به نام پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ احاديثي جعل مي كنند. 
پس هر روايتي چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد بايد بر قرآن كريم عرضه شود. لذا اول ما بايد خطوط كلي قرآن را ارزيابي كنيم، بعد روايت را بر قرآن عرضه كنيم. 
وقتي آيات قرآن را بررسي مي كنيم، مي بينيم عموماتي دارد، اطلاقاتي دارد و خصوصياتي. هم عموم و اطلاقش شامل أنبياء و غير أنبياء مي شود، هم آن چه كه مخصوص أنبياء است. تمام اين اطلاقات از «أقيموا الصلاة»، از «كُتِبَ عليكم الصيام»، از مسأله جهاد، از مسأله حج، از مسائل امر به معروف و نهي از منكر، همه ي تكاليف شامل أنبياء و معصومين ـ عليهم السلام ـ مي شود. البته آنها احكام مختصه هم دارند نظير وجوب نماز شب بر پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ و مانند آن. 
ولي: 
يك : «يوصيكم الله في اولادكم»[3] اين گونه از عمومات مسأله ارث را تبيين مي كند و شامل پيغمبر [هم] مي شود. همه اينها مشمولند... 
دو : آيه سوره مباركه احزاب كه «اولوا الأرحام بعضُهُم اولي ببعض» كه طبقات ارث را تبيين مي كند شامل أنبياء هم مي شود. 
سه : قصه «وَرِثَ سليمانُ داود»[4] درباره خصوص نبوّت است. 
چهار : اينجا هم «ولياً يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب»[5] ظاهرش، مال است. براي اين كه "ارث نبوّت" يا "ارث علم" يا "ارث حكمت" قرينه مي خواهد. 
وقتي عرفاً گفتند ارث، يعني "مسأله ي مال". فلان كس ارث برد، فلان كس وارث است يعني مال. درست است كه مي شود گفت فلان شخص وارث علم فلان كس است، وارث حكمت فلان كس است ولي مع القرينه است. با قرينه مي شود ارث را در مسائل علم و حكمت مطرح كرد؛ ولي بي قرينه همان مسأله ارث مال است . لغةً اين طور است، عرفاً اين طور است، اعتبار عقلاء اين طور است. 
پس اين چهار دليل نشان مي دهد كه أنبياء همانند افراد ديگر مشمول اين عموم و اطلاقات اند. 
مهم تر از همه استدلال صدّيقه كبري ـ سلام الله عليها ـ در حضور همه مهاجر و انصار با اطّلاع وجود مبارك امام زمانش يعني علي بن ابي طالب ـ سلام الله عليه ـ است. حضرت باخبر بود كه وجود مبارك صديقه كبري (س) چگونه دارند احتجاج مي كنند. يكي از كساني كه اين خطبه را حفظ كرد و نقل كرد زينب كبري ـ سلام الله عليها ـ بود كه اين خطبه را حفظ كرده بود و براي ديگران نقل كرد. يكي از روات اين خطبه زينب كبري ـ سلام الله عليها ـ است. 
الان شما ملاحظه بفرماييد اين خطبه نوراني حضرت (س) از چند بخش تشكيل مي شود و از چند جهت حضرت استدلال مي كنند... بعد از حمد و ثنا و توحيد الهي و وحي و نبوت و... به مسأله ارث مي رسند كه خطاب به مهاجر و انصار فرمود: «اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَ اُغْلَبُ عَلى اِرثي؟ يا بن أبي قحافه! أفي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث أبي»؟ تو قرآن آمده كه تو ارث مي بري ولي من از پدرم ارث نمي برم؟ «لقد جئت شيئاً فريا. أفعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم؟ اذ يقول: "و ورث سليمان داود"؟ و قال فيما اقتصّ من خبر يحيي بن زكريا اذ قال: «فهب لى من لدنك وليا، يرثني و يرث من آل يعقوب»؟ پس اين آياتي است مربوط به انبياء كه ارث مي برند. 
و همچنين «و قال: "و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض في كتاب الله"[6] و قال: "يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين"[7] و قال: "ان ترك خيراً الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف حقاً على المتقين"[8] و زعمتم أن لا حظوة لى و لا أرثُ من أبى؟! و لا رحم بيننا؟! أفخصّكم الله بآية اخرج أبي منها»؟ يك آيه ي خاصي داريم يا دليل مخصوصي داريم كه پدرم ارث نمي گذارد؟ 
بعد هم آن جمله جگر سوز را فرمود كه مسأله در و پيكر زدن با [مصيبت و دردناك بودنِ]اين جمله اصلاً قابل قياس نيست(تأثر و گريه استاد) ... 
فرمود: شما هيچ دليلي نداريد كه مرا از ارث، محروم كنيد مگر اينكه بگوييد معاذ الله ... نقل نكنم. [8] 
خوب، بعد در جمله هاي بعدي خطبه را ادامه مي دهند تا آنجا كه به مردم خطاب كردند: «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأىً مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنتَدىً وَ مَجمَع» همه تان حاضريد مي بينيد كه ارث مرا دارند "هضم" مي كنند. 
شما در خطبه 202 نهج البلاغه مي بينيد وجود مبارك حضرت امير (ع) وقتي مي خواستند حضرت زهرا(س) را دفن كنند رو كرد به قبر مطهر پيغمبر (ص) و عرض كرد: «السلام عليك يا رسول الله عني و عن ابنتك النازلة في جوارك و سريعة اللحاق بك، قلّ يا رسول الله عن صفيّتك صبري ...» تا به اين جمله كه: «و ستنبّئك ابنتك بتظافر امتك علي هضمها...» اين هضم همان است كه در خطبه حضرت زهرا آمده ؛ «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي » همه تان مي بينيد در روز روشن دارند ارث مرا مي برند؟ اينجا هم حضرت فرمود: «ستنبّئك ابنتك بتظافر امتك علي هضمها ، فاحفها السؤال و استخبرها الحال...» 
بنابراين اطلاقات حاكم است ؛ عمومات حاكم است ؛ دليل خاص درباره ارث انبياء حاكم است ؛ مهم تر از همه: تفسير و تبيين و تشريح صديقه كبري (س) حاضر است. و قبلاً هم گذشت كه اگر وجود مبارك حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ يك مطلبي را بفرمايد مثل اين است كه اميرالمؤمنين فرمود، امام باقر فرمود، امام صادق فرمود. معيار حجيت، عصمت گوينده است نه امامت او. اگر كسي معصوم بود قولش حجت است ديگر. 
بنابراين اين تفسير كه منظور از ارث، ارث مال است مي شود محكَّم. عمومات و اطلاقات هم حاكم اند و دليل خاص هم تأييد مي كند و تفسيري كه از حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ شده است تبيين مي كند. 
پي نوشت ها : 
1. سوره انعام ـ آيه 124 . 
2. يا «ستكثر بعدي القالة عليّ» يعني: « پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلم ـ فرمود: پس از من كساني كه دروغ بر من مي‌بندند فراوان خواهند شد». 
3. سوره نساء ـ آيه 11 . 
4. سوره نمل ـ آيه 16 . 
5. سوره مريم ـ آيه هاي 5 و 6 . 
6. سوره انفال ـ آيه 75. 
7. سوره نساء ـ آيه 11 . 
8. سوره بقره ـ آيه 180 . 
9. آن جمله جگرسوز كه استاد نقل نكردند اين است كه: «أم تقولون: إنّ اهل ملّتين لا يتوارثان؟! اولست انا و ابى من اهل ملة واحدة؟» يعني «مگر اينكه بگوييد من مسلمان و بر دين پدرم نيستم» معاذ الله. 


پنج شنبه 18 1 1390 19:52

شباهت هاي بين يهود و وهابيت

1- ابن تيميه شيخ سلفيه، گفته در زمان رسول الله (ص) خاخام هاي يهودي نزد وي آمدند و مسأله تجسيم خداوند را به ايشان عرضه داشتند و پيامبر درستي سخنان آنها را تصديق نمود! و اين يكي از موارد مشابه بين يهود و وهابيت تجسيم خداوند تعالي است!

2- تورات نزد ابن تيميه صحيح است و براي (مسلمانان) حجت مي باشد به جز اين عبارت كه "عزير پسر خداست"، يهوديان نيز به صحّت تورات اعتقاد دارند و اينكه آن حجت براي تمام مردم است!

3- ابن تيميه با شجاعت تمام از يهود دفاع مي كند و مي گويد: "همه يهوديان معتقد نيستند كه عزير پسر خداست! » او با جديت تمام تلاش كرد كه اثبات كند كه جنس بازي اشكال ندارد! و لذا بر قوم يهود واجب است كه سپاسگزار ابن تيميه باشند! چرا كه آنان وارثان اويند!

4- درنزد ابن تيميه يهوديان اصلا اهل دروغ و تحريف نيستند، زيرا اگر چنين بود رسول الله (ص) آنان را انكار مي كرد! پس تمام سخنان بزرگانشان درست است جزء فنحاص بن عازورا يا ديگران فقط...

5- آنچه در قرآن و احاديث آمده -بر حسب اعتقاد وهابيت- موافق و مطابق تورات است! روشن است كه ابن تيميه در عبارت «موافق و مطابق» اغراق نموده و انسان باهوش معني آن را مي فهمد.

6- آنها به عقيده يهود در تجسيم خداوند معتقدند و معتقدند اين به توافق بين سخنان دو پيامبر الهي (موسي و محمد (ص)) و دو كتاب آسماني (قرآن و تورات) دلالت دارد، و اگر غير از اين بود بين رسالت دو پيامبر انقطاع و گسيختگي به وجود مي آمد...

7- يهود و وهابيان هر دو معتقدند كه پيامبران نيز مجسمه بوده اند!

8- وهابيت، يهود را در تحريف تورات تبرئه مي كنند به اين دليل كه امت يهود با اين كثرت و عظمت كه در مشرق و مغرب زمين منتشرند،

چه غرضي دارند كه دروغ بگويند، و اين دروغ آشكار وهابيت در تعظيم يهود است كه از نادرستي سخنان آنان حكايت دارد! براي درك بيشتر اين مطلب قسمتي از كتاب ((درء تعارض العقل و النقل)) تأليف ابن تيميه ص88 ، را در ذيل مي آوريم:

"معلوم است كه همه يهوديان معتقد نيستند كه عزير پسر خداست و اين سخن را فقط يك طايفه از آنان گفته اند كساني مثل فنحاص بن عازورا و ... و به طور كلّي معتقدان به آن عده كمي هستند.

امّا صفاتي از خدا در تورات آمده كه مخالفان آنها را تشبيه و تجسيم مي دانند،

بلكه اينطور نيست؛ چرا كه آن صفات در اثبات مكان براي خدا و تكلّم او با صداي خودش است و اينكه خدا آدم را به صورت خود خلق نمود و امثال اين امور، اگر چيزهايي كه يهود مي گويند دروغ باشد مسلماً پيامبر آنها را انكار مي كرد و مسأله آن را بيان مي نمود!

و از طرف ديگر بيان قرآن موافق چيزي است كه در تورات آمده است! قبلاً هم گفتيم كه همه اينها ضرورتاً به پيروي موسي از محمد و محمد (ص) از اهل كتاب منجر نمي شود و اين بر صدق قول دو پيامبر و دو كتاب عظيم آنان دلالت دارد!"

توجه : خدايي نكرده قصد اين رو نداريم بگيم وهابي ها مسلمون نيستند ، بلكه ماداي كه شهادت به توحيد و رسالت دهند مسلمانند و همه ي احكام اهل اسلام در مورد آنها اجرا ميشود لمن فقط هدف اين بود بيان كنيم متاسفانه در عقايد آنها از عقايد يهود هم مقداري رسوخ كرده همان اسرائيليات كه در كتب حديث مثل بخاري و مسلم و حتي در كتب خودمان هم وجود داره هرچنر بزرگان شيعه همواره  اين روايات را مشخص كرده اند و روات آنها از قبيل كعب الاحبار و ابي هريره و ... را تضعيف كرده اند و لي در مقابل آقايان برادران عزيز سني هنوز اين روايات در كتبشان موجود هست و آنها را جزو صحاح به شمار مي آورند و روات آنها از قبيل افرادي كه نام برديم جزو مقدس ترين افراد هستند ...

خدايا خود شاهد باش قصد جسارت و تكفير مسلمين ار نداشته و نداريم و نمي خواهيم مثل بعضي ها باشيم كه جان و مال مسلمانند برايشان بي ارزش است.

پنج شنبه 18 1 1390 19:45

اين مناظره فرضي (بعد وهابي ها بهانه نگيريند !)ميان خداوند متعال و پيشواي نادان وهابيان محمد بن عبدالوهاب است ، خداوند از طريق قرآن كريم به اين  گمراه خطاب ميكند و اين گمراه تابع هوي  و هوس ها و افكار مريض دروني است.
- خداوند متعال : و إذ قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابي و استكبر و كان من الكافرين (بقره /34) ؛ هنگامي كه به ملائكه گفتيم براي آدم سجده كنيد , همه سجده كردند جز ابليس كه امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافرين بود. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدايا اين شرك است كه تو به ملائكه فرمان داده اي آدم را سجده كنند . چرا مردم را به سجده بر آدم وادار مي كني ؟ 
- خداوند متعال : و رفع ابويه علي العرش و خرُّوا له سُجدا و قال يا ابت هذا تأويل روياي من قبل قدجعلها ربي حقا (يوسف/100) ؛ يوسف پدر و مادرش را بر تخت نشاند و برادران يوسف پيش او به سجده افتادند . يوسف گفت : اي پدر! اين تأويل خواب من است كه پيش از اين ديده بودم و خداوند آن را محقق ساخت. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدا يا چرا پيامبرت يعقوب و يوسف بايد اجازه دهند كه برادرانش پيش او سجده كنند . برادران يوسف مشرك شده اند و قتل شان واجب . يعقوب و يوسف بايد آن ها را مي كشتند. 
- خداوند متعال : و إذ جعلنا البيت مثابه للناس و أمنا و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي (بقره/125) ؛ [به ياد بياوريد] هنگامي كه ما كعبه را محل بازگشت مردم و محلي امن قرار داديم. [براي تجديد خاطره] مقام ابراهيم را محل عبادت خود قرار دهيد . 
- محمد بن عبدالوهاب : خدايا چرا گفته اي مقام ابراهيم را محل عبادت خود قرار دهيد . چرا مكان يك بشر را محل عبادت خود قرار مي دهي ؟ اين شرك است . هيچ بشري به هيچ وجهي نبايد دخلي در عبادت تو پيدا كند. چرا يك بيابان نامربوط به بشر را محل عبادت خود قرار ندادي كه مقام ابراهيم را محل عبادت خود قرار دادي ؟ اين باعث مي شود مردم ياد بگيرند و محل اولياي ديگري چون رسول خدا(ص) و علي (رض) و... را محل عبادت خود قرار دهند . اين ها همه شرك است . 
- خداوند متعال : في بيوت أذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الآصال(نور/36) ؛ خانه هايي كه خداوند اذن داده كه بالا برده شود و در آن ها اسم خداوند برده شود كه براي او صبح و شب تسبيح بگويند . 
- محمد بن عبدالوهاب : خدايا ! چرا تو اذن داده اي كه خانه هايي محل عبادت قرار گيرند؟ در آن صورت مردم مي آيند در قبر رسول الله (ص) نماز مي گذارند كه اين خانه رسول خدا بوده است . چون رسول الله در تفسير اين آيه گفته اين خانه ها خانه هاي پيامبر است و خانه هاي علي و فاطمه هم از افضل ترين اين خانه ها است . مردم مي آيند در اين خانه ها عبادت مي كنند و مشغول نماز مي شوند . محل قبر علي و فاطمه را هم چون پيامبرت گفته كه خانه هاي آن ها هم از خانه هاي مأذون است , محل عبادت قرار مي دهند. اين ها همه شرك است . 
- خداوند متعال : ما من شفيع الا من بعد إذنه ذالكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون(يونس/3)؛ هيچ شفاعت كننده اي وجود ندارد مگر پس از اذن خداوند . اين خداي شما است آن را پرستش كنيد . آيا به ياد نمي آوريد؟ . 
- خداوند متعال : و كم من مَلَك في السماوات لاتغني شفاعتهم شيئا الا من بعد أن يأذن الله لمن يشاء و يرضي (نجم/26) ؛ چه بسيارند فرشتگاني در آسمان كه شفاعت شان هيچ سودي ندارد جز پس از آنكه خداوند اذن بدهد براي كساني بخواهد و راضي گردد. 
- خداوند متعال : و لا تنفع الشفاعه عنده الا لمن أذن له (سبأ/23) ؛ شفاعت سودي ندارد جز براي كسي كه اذن داده شده باشد . 
- ا بن عبدالوهاب : خدا چرا استثنا كرده اي كه جز براي كسيكه اذن شفاعت داده شود . بايد بگويي به هيچ وجه شفاعتي در كار نيست و هيچ كسي نمي تواند شفيع باشد . اينكه تو استثنا كرده اي سبب مي شود برخي از پيامبر و اوليايت بخواهند او را نزد تو شفاعت كنند . اين شرك است كه از غير خدا شفاعت بخواهي . 
- خداوند متعال : قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين (يوسف /97) قال ساستغفر لكم ربي انه هو الغفور الرحيم (يوسف/98) ؛ برادران يوسف گفتند : اي پدر براي گناهان ما از خدا طلب بخشش كن. يعقوب گفت : بزودي براي شما طلب آمرزش مي كنم از خداي خود كه او بخشنده مهربان است. 
- محمد بن عبدالوهاب : ديدي گفتم اگر اجازه بدهي مردم بلافاصله طلب شفاعت مي كنند . اين برادران يوسف پدر خود را شفيع قرار دادند و از تو طلب آمرزش كردند. اين شرك است . 
- خداوند متعال : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله و جاهدوا في سبيله لعلكم تفلحون(مائده /35) ؛ اي مومنان از خدا بترسيد و بسوي او وسيله اي بجوييد و در راه خدا كوشش كنيد باشد كه به رستگاري برسيد. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدايا ! چرا امر كرده اي كه مومنان به نزد تو وسيله بجويند. آنان بايد مستقيما نزد تو مراجعه كنند نه كه نزد شفيعي رفته او را وسيله اي جهت تقرب به تو قرار دهند. اين شرك است كه مردم به غير تو مراجعه كنند. 
- خداون متعال : اذهبوا بقميصي هذا فألقوه علي وجه ابي يأت بصيرا وأتوني باهلكم اجمعين(يوسف/93) فلما أن جاء البشير القاه علي وجهه فارتد بصيرا قال الم اقل لكم اني اعلم مالا تعلمون (يوسف96) ؛ يوسف گفت : اين پيراهن مرا ببريد و آن را بر صورت پدرم بياندازيد تا بينا شود و تمام اهل خود را بياوريد. وقتي قاصد رسيد پيراهن را به صورت يعقوب انداخت و يعقوب بينا شد. و يعقوب گفت مگر من نگفتم من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدا يا ! چرا اين آيه را آورده اي . پيراهن كه هيچ تأثيري ندارد . اينكه پيراهني بتواند چشم نابينا را بينا كند نادرست است و اين باعث خواهد شد مردم به ضريح پيامبر و اولياي تو چشم بمالند و از پيامبر و اوليا شفاطلب كنند چون فكر مي كنند وقتي پيراهن يوسف بتواند چشم يعقوب را بينا كند , ضريح رسول خدا(ص) كه افضل انبياء است حتما اين كار را مي تواند انجام دهد. درحاليكه درخواست شفا از غير خدا شرك است و مشرك واجب القتل . 
- خداوند متعال : و كذالك اعثرنا عليهم ليعلموا أن وعد الله حق و ان الساعه لا ريب فيها إذ يتنازعون بينهم أمرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا ربهم اعلم بهم . قال الذين غلبوا علي امرهم لنتخذن عليهم مسجدا(كهف/21) ؛ و اين چنين مردم را متوجه حال آن ها كرديم تابدانند كه وعده خداوند در مورد رستاخيز حق است. و در پايان جهان و قيام قيامت شكي نيست . در آن هنگام كه ميان خود نزاع داشتند ؛ گروهي مي گفتند: بنايي بر آنان بسازيد(تابراي هميشه از نظر پنهان شوند و از آن ها سخن نگوييد كه ) پروردگارشان از وضع آن ها آگاه تر است . ولي آن ها كه از راز شان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند : مامسجدي در كنار مدفن آن ها مي سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود). 
- محمد بن عبدالوهاب : خدا يا چرا اين داستان را نقل كردي . وقتي هم نقل كرده بودي بايد آن را شديدا رد مي كردي . چرا از كنار بناي مسجد بر قبر بدون هيچ انكار و ردي گذشتي در حاليكه در آيه بعدي كه مردمان بعدا در مورد تعداد اصحاب كهف اختلاف خواهند كرد , بدنبال نقل داستان فرموده اي : فلاتمار فيهم الا مراءا ظاهرا ؛ بدون دليل در مورد آن ها حرف نزنيد. اينجا كار جدال كنندگان را تقبيح كرده اي اما آن جا كار بناكنندگان مسجد را تقبيح نكرده اي . در حاليكه بناي مسجد بر قبر ها شرك است . 
- خداون متعال : ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه (بينه /7) ؛ كساني به خدا و رسولش ايمان آورده و اعمال صالح انجام مي دهند , آن ها بهترين مخلوقاتند. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدا يا پيامبرت گفته : منظور از خير البريه در اين آيه علي و شيعيانش هستند . چرا تو اين آيه را فرموده اي در حاليكه شيعيان كافر هستند و مشرك و آن ها واجب القتل هستند در حاليكه تو آن ها را بهترين مخلوقات دانسته اي . 


منصفان حكم كنند اين فرقه گمراه گمراهگر تا به كي مي خواهند با طرح شبهات و عوام فريبي و فريفتن افراد نا آگاه، مذهب ساختگي خود را پيش برند و سبب ايجاد تفرقه در بين صفوف امت اسلامي شوند؟

اللهم انصر دينك و كتابك ، اللهم انصر دينك و كتابك ، اللهم انصر دينك و كتابك

و لا حول و لا قوة الا بلله العلي العظيم 

پنج شنبه 18 1 1390 18:25

انكار عقد برادري ميان پيامبر و اميرالمؤمنين

حضرت شيخ الاسلام مقبور ملعون مي فرمايند : امّا حديث مؤاخات يعنى پيوند برادرى ميان پيامبر و على ، باطل و جعلى است ; زيرا پيامبر نه كسى را به برادرى خود برگزيد ، و نه ميان مهاجران با يكديگر ، و نه ميان انصار با يكديگر عقد برادرى بست ، بلكه آنچه مسلّم است ، عقد برادرى ميان مهاجران و انصار است ; مانند عقد برادرى ميان سعد بن ربيع و عبدالرحمن بن عوف، و ميان سلمان فارسى و ابو درداء ; چنانكه در روايتى صحيح ثابت شده است(1).

در پاسخ مى گوييم: باطل دانستن حديث برادرى كه ميان همه مسلمانان بدون استثنا ثابت و قطعى مى باشد يا نشان دهنده نهايت جهل او به حديث وسيره است، و يا به جهتِ نهايت كينه و دشمنى او با اميرمؤمنان(عليه السلام) است كه راهى جز انكار فضايل و برترى هاى آن حضرت براى او باقى نگذاشته است . گويا با خود عهد بسته و قسم خورده است كه همه فضايل او را يا انكار و يا تضعيف كند ، هر چند با ادّعايى پوچ و بى دليل . كه ماجراى برادرى دو بار انجام گرفته است :

1 ـ ميان اصحاب پيش از هجرت .

2 ـ ميان مهاجران و انصار پس از هجرت . و در هر دو بار ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با على(عليه السلام) پيوند برادرى بست .

سخن آتشين ابن حجر عسقلانى در «فتح الباري»(2) براى خاكستر كردن افكار پوشالى او بس است . وى در آنجا پس از يادآورى هر دو مورد عقد برادرى و برخى از احاديث آن مى گويد :

«ابن تيميّه در كتاب ردّ (3) بر ابن مطهّر رافضى (علاّمه حلّى) ، ايجاد پيوند برادرى ميان مهاجران به ويژه ميان پيامبر و على را منكر شده و مى گويد : حكمتِ ايجاد برادرى آن است كه برخى از آنان به برخى ديگر كمك كنند و دلهايشان به هم نزديك شود ، بنابراين عقد برادرى پيامبر با كسى يا مهاجرى با مهاجر ديگر بيهوده است . لكن اين كلام ابن تيميّه ردّ نص به وسيله قياس ، و غافل كردن ديگران از حكمت و مصلحت پيوند برادرى است ، به خاطر اينكه بعضى از مهاجران از جهت مال و عشيره و نيرو از بعض ديگر تواناتر بودند ، بنابراين پيامبر ميان قوى و ضعيف عقد برادرى بست تا ميان آنها رفاقت و دوستى برقرار شده و افراد ناتوان از افراد توانمند بهرمند گردند .

و با توجّه به اين واقعيّت بود كه ميان خود و على پيوند برادرى بست ; زيرا او از كودكى پيوسته با پيامبر بوده و به دست آن حضرت پرورش يافته بود».(4)

پي نوشتها :

1 ـ منهاج السنّة 2 : 119 .

2 ـ فتح البارى 7 : 217 [7/271] .

3 ـ مراد وى ، همين كتاب منهاج السنّة است .

4ـ  شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 308.

سه شنبه 9 1 1390 16:5

كارنامه عملى وهابيت 1

1. قتل و غارت وهّابيّان در منطقه نجد:

محمّد بن عبد الوهّاب با اعلام جهاد عليه مسلمانان به اتهام كفر، شرك و بدعت، اعراب باديه نشين را تحريك كرد و به كمك ابن سعود، لشكرى فراهم ساخت و با حمله به شهرها و روستاهاى مسلمان نشين، مردم را به خاك و خون كشيد و اموال آنان را به عنوان غنايم جنگى غارت نمود(۲).

در اين بخش به چند نمونه از كشتار بى رحمانه وهّابيّت كه در منطقه نجد و اطراف رياض انجام گرفته، اشاره مى كنيم.

الف: كشتار مسلمانان و قطع نخل ها و غارت مغازه ها:

ابن بشر عثمان بن عبد اللّه، مورخ آل سعود در باره آغاز دعوت وهّابيّت در منطقه نجد و كشت و كشتار مردم بى گناه به اتهام شرك مى نويسد:

عبد العزيز همراه با عدّه اى به قصد جهاد با اهل سرزمين «ثادق» حركت كرد و آنان را به محاصره درآورد و بخشى از نخلستان هاى آنان را قطع كرد و تعدادى هم از مردان آنان را به قتل رساند(۳).

سپس عبد العزيز به قصد جهاد به سمت «خُرج» حركت كرد و در منطقه «دُلَم» هشت نفر از مردان را به كشت و مغازه ها را كه مملوّ از اموال بود، غارت كرد و آن گاه به سرزمين «نَعْجان»، «ثَرْمَدا»، «دُلَم» و «خُرْج» رفت و عدّه اى را كشت و شتران بسيارى به غنيمت گرفت(۴).

ب: به آتش كشيدن محصولات زراعى:

ابن بشر در ادامه مى نويسد:

عبدالعزيز به قصد جهاد وارد «منفوحه» شد و محصولات زراعى آنان را به آتش كشيد و بخش عظيمى از جواهرات، گوسفندان و شتران را به غنيمت گرفت و ده نفر را نيز كشت(۵).

ج: سقط جنين زنان باردار:

لشكر عبد العزيز شبانگاه وارد منطقه «حَرْمه» شدند و پس از طلوع فجر به دستور عبد اللّه پسر عبد العزيز، تيراندازان به صورت دسته جمعى به طرف شهر تيراندازى كردند و صداى مهيب تيرها، شهر را به لرزه درآورد به گونه اى كه بعضى از زنان حامله، سقط كردند و مردم به وحشت افتاده و شهر به محاصره درآمد و مردم شهر، نه توان مقاومت و نه امكان فرار از شهر را داشتند(۶).

د: كشته شدن مردم رياض در اثر گرسنگى و تشنگى:

ابن بشر در باره حمله وهّابيّت به رياض مى نويسد:

ففرّ أهل الرياض في ساقته الرجال والنساء والأطفال لا يلوى أحد على أحد، هربوا على وجوههم إلى البريّه في السهباء قاصدين الخروج وذلك في فصل الصيف، فهلك منهم خلق كثير جوعا وعطشا(۷)؛

اهل رياض، همه مردان، زنان و كودكان با شنيدن حمله لشكر وهّابيّت از ترس و وحشت، پا به فرار گذاشتند، از آن جايى كه اين حمله در فصل تابستان بود، جمعيّت زيادى در اثر گرسنگى و تشنگى جان سپردند.

ه: كشتار فراريان:

ابن بشر در ادامه مى گويد:

فلمّا دخل عبد العزيز الرياض وجدها خاليه من أهلها إلاّ قليلاً فساروا في أثرهم يقتلون ويغنمون.

ثمّ إنّ عبد العزيز جعل في البيوت ضبّاطا يحفظون ما فيها. وحاز جميع ما فى البلد من الأموال والسلاح والطعام والأمتاع وغير ذلك وملك بيوتها ونخيلها إلاّ قليلاً(۸)؛

وقتى عبد العزيز وارد رياض شد ديد جز اندكى از مردم، كسى در شهر نمانده، فراريان را دنبال كرد و عدّه اى را كشت و اموالى را كه با خود داشتند به غنيمت گرفت.

و به شرطه ها دستور داد از خانه هاى خالى از صاحبانشان، محافظت كنند و آن گاه تمام اموال، اسلحه ها، مواد غذايى و وسايل خانه ها را به غنيمت گرفت و غالب خانه ها و نخلستان ها را به تصرّف خود درآورد.

و: كشتن مؤذن به جرم درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله :

زينى دحلان مفتى مكّه مكرمه مى نويسد:

ويمنعون من الصلاه عليه صلى اللّه عليه وسلم على المنابر، بعد الأذان؛ حتى أنّ رجلاً صالحا كان أعمى ، وكان موءذّنا وصلى على النبي صلى الله عليه وسلم بعد الأذان، بعد أن كان المنع منهم ، فأتوا به إلى ابن عبد الوهاب فأمر به أن يقتل فقتل، ولو تتبّعت لك ما كانوا يفعلونه من أمثال ذلك، لملأت الدفاتر والأوراق.

وفي هذا القدر كفايه واللّه سبحانه وتعالى أعلم؛

وهّابى ها از درود فرستان به پيامبر گرامى [ صلى الله عليه و آله ] بر روى منابر و پس از اذان، ممانعت مى كردند، مرد صالح نابينايى كه اذان مى گفت و پس از اذان به رسول اكرم[ صلى الله عليه و آله ] صلوات فرستاد، آن را نزد محمد بن عبد الوهّاب آوردند و او دستور داد مؤذن نابينا را به جرم درود بر حضرت، كشتند.

زينى دحلان در ادامه مى گويد: اگر مانند اين كارهاى زشت وهّابى ها را بخواهم بنويسم، دفترها مملوّ خواهد شد(۱۰).

با اين كه درود به پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نص قرآن و دستور الهى است كه مى فرمايد: «إِنَّ اللّه َ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيما»(۱۱).

در آيه شريفه هيچ گونه قيد مكانى و زمانى براى درود به حضرت ذكر نشده يعنى هر وقت و هر كجا مى شود به پيامبر گرامى درود فرستاد.

 

۲. كشتار بى رحمانه شيعيان كربلا:

كشتار وهّابيان در كربلاى معلّى در سال ۱۲۱۶، به راستى صفحه تاريخ را سياه كرده و قلب هر خواننده را به درد مى آورد.

دكتر منير عجلانى مى نويسد:

دخل اثنا عشر ألف جندي ولم يكن في البلده، إلا عدد قليل من الرجال المستضعفين لأن رجال كربلاء كانوا قد خرجوا يوم ذاك إلى النجف الأشرف لزياره قبر الإمام أمير الموءمنين يوم الغدير، فقتل الوهّابيّون كل من وجدوهم، فقدر عدد الضحايا في يوم واحد بثلاثه آلاف، وأما السلب فكان فوق الوصف ويقال أن مائتى بعير حملت فوق طاقتها بالمنهوبات الثمينه(۱۲)؛

دوازده هزار نفر سپاه وهّابيّان به فرماندهى سعود، فرزند عبد العزيز وارد كربلا شدند در حالى كه بيشتر مردم كربلا به مناسبت عيد غدير به نجف اشرف به زيارت امير المؤمنين[ عليه السلام [رفته بودند و در شهر جز عدّه اندكى از پيرها و ناتوان ها نمانده بودند.

سپاه وهّابيّان به هر كس كه برخوردند، كشتند و آمار كشته ها به مرز سه هزار نفر رسيد و اموال غارت شده از كربلا قابل وصف نبود و گفته مى شد كه آن روز ۲۰۰ شتر بار سنگين از كربلا به غارت بردند.

محمد قارى غروى در تاريخ نجف از مجموعه شيخ خضر، نقل مى كند:

وهّابيّان صندوق قبر حبيب بن مظاهر را كه از چوب بود شكستند و سوزاندند و با آن در ايوان طرف قبله حرم، قهوه درست كردند. آن ها مى خواستند صندوق قبر شريف حسين را هم بشكنند، اما چون داراى شبكه هاى آهنين بود، توفيق نيافتند(۱۳).

شيخ عثمان بن بشر مورّخ ديگر وهابى كه خود اهل نجد بوده مى نويسد:

گنبد روى قبر (سيد الشهداء) را ويران ساختند، و صندوق روى قبر را كه زمرّد، ياقوت و جواهرات ديگر در آن نشانده بودند، برگرفتند، و آنچه در شهر از مال، سلاح، لباس، فرش، طلا، نقره و قرآن هاى نفيس يافتند غارت كردند و نزديك ظهر از شهر بيرون رفتند(۱۴).

صلاح الدين مختار كه خود وهّابى است مى نويسد:

در سال ۱۲۱۶ امير سعود با لشگر انبوهى از مردم نجد، عشاير جنوب، حجاز و ديگر نقاط به قصد عراق حركت كرد. در ماه ذى قعده به كربلا رسيد. او تمام برج و باروى شهر را خراب كرد و بيشتر مردم را كه در كوچه و بازار بودند، كشت و نزديك ظهر با اموال و غنايم فراوان از شهر خارج شد. آن گاه خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقيّه را به نسبت هر پياده يك سهم و هر سواره دو سهم، بين لشگريان تقسيم نمود(۱۵).

شيخ عثمان نجدى از مورّخان وهّابى مى نويسد:

وهّابيان به صورت غافل گيرانه وارد كربلا شدند و بسيارى از اهل آن جا را در كوچه و بازار و خانه ها كشتند؛ روى قبر حسين عليه السلام را خراب كردند و آن چه در داخل قبّه بود به چپاول بردند و هرچه در شهر از اموال، اسلحه، لباس، فرش، طلا و قرآن هاى نفيس يافتند، ربودند. نزديك ظهر در حالى كه قريب به دو هزار نفر از اهالى كربلا را كشته بودند، از شهر خارج شدند(۱۶). برخى مى نويسند: «وهّابيان در يك شب، بيست هزار نفر را به قتل رساندند»(۱۷).

ميرزا ابوطالب اصفهانى در سفرنامه خود مى نويسد:

هنگام برگشت از لندن و عبور از كربلا و نجف، ديدم كه قريب بيست و پنج هزار نفر وهّابى وارد كربلا شدند و شعار «اقتلوا المشركين واذبحوا الكافرين»(۱۸) سر مى دادند. آنان بيش از پنج هزار نفر را كشتند و زخمى ها حساب نداشت، صحن مقدّس امام حسين عليه السلام از لاشه كشتگان پر و خون از بدن هاى سر بريده شده، روان بود.

پس از يازده ماه بار ديگر به كربلا رفتم، ديدم كه مردم، آن حادثه دل خراش را نقل مى كنند و گريه سرمى دهند به گونه اى كه از شنيدن آن، موها بر اندام راست مى شد(۱۹).

 

۳. حمله به نجف اشرف:

حمله وهّابى ها به عراق از ۱۲۱۴ ه آغاز شد.

چون در آن سال وهّابى ها به نجف اشرف حمله نمودند، ولى عرب خزاعل جلو آن ها را گرفتند و سيصد نفر از آن ها را كشتند(۲۰).

در سال ۱۲۱۵ نيز گروهى براى انهدام مرقد مطهّر حضرت امير عليه السلام عازم نجف اشرف شدند كه در مسير با عدّه اى از اعراب درگير شدند و شكست خوردند(۲۱).

در مدّت نزديك به ده سال چندين بار حملات شديدى به شهر كربلا و نجف انجام دادند(۲۲). در سال ۱۲۱۶ وهّابيّان پس از كشتار بى رحمانه اهل كربلا و هتك حرمت حرم حسينى عليه السلام با همان لشگر راهى نجف اشرف شدند، ولى مردم نجف به سبب آگاهى از ماجراى كشتار و غارت كربلا و آمادگى دفاعى به مقابله برخواستند؛

حتّى زن ها از منزل ها بيرون آمدند و مردان خود را تشجيع و تحريك به دفاع كردند تا اسير كشتار و چپاول وهّابيّان نشوند، در نتيجه سپاه وهّابى ها نتوانستند به شهر نجف وارد شوند(۲۳).

در سال ۱۲۲۰ يا ۱۲۲۱ وهّابى ها به سركردگى «سعود» به نجف اشرف حمله بردند، ولى چون شهر داراى برج و بارو بود، و در بيرون نيز خندقى شهر را حفاظت مى كرد، به علاوه جمعى از مردم و طلاب علوم دينى در حدود دويست نفر تحت رهبرى شيخ جعفر نجفى (كاشف الغطاء) از مراجع اعلم عصر كه خود مردى دلير بود، شبانه روز مشغول دفاع از شهر بودند، كارى از پيش نبردند.

خانه شيخ جعفر كاشف الغطاء انبار اسلحه بود و او بر هر دروازه نجف و در هر برجى جمعى از طلاب و مردم را به دفاع واداشته بود.

شيخ حسين نجف، شيخ خضر شلال، و سيد جواد عاملى صاحب مفتاح الكرامه و شيخ مهدى ملاكتاب از جمله علماى مدافع شهر بودند كه از مردان بلند آوازه مى باشند.

قواى سعود در اين حمله پانزده هزار وهابى جسور جنگجو بود. وهّابى ها چندان كه سعى كردند نتوانستند وارد شهر شوند، و مدافعان نجف با سرسختى دفاع مى كردند.

در يكى از روزها برخى از وهّابى ها از ديوار شهر بالا آمدند و نزديك بود شهر را اشغال كنند، ولى با دفاع مردانه مدافعان مسلح مواجه شدند، و عقب نشستند. در مدت محاصره نجف چون مدافعان از درون شهر و برج و باروها وهّابى ها را زير آتش داشتند، توانستند هفتصد نفر از آن ها را به قتل رسانند.

سرانجام سعود با بقيه نفراتش نااميد از نجف اشرف بازگشت.

اهالى نجف قبل از رسيدن قواى سعود، خزانه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را به بغداد و از آنجا به كاظمين منتقل ساختند و در محزن آنجا به وديعت نهادند، و بدين گونه از دستبرد آن قوم غارتگر وحشى مصون ماند.

ابن بشر مورخ نجدى راجع به حمله سعود به نجف در تاريخ نجد مى نويسد:

«در سال ۱۲۲۰ سعود با سپاه انبوهى از نجد و نواحى آن در بيرون شهر معروف در عراق (نجف اشرف) فرود آمد، و سپاه مسلمين (وهّابى ها) را در اطراف شهر پراكنده ساخت، و دستور داد باروى شهر را خراب كنند.

چون ياران او به شهر نزديك شدند، به خندقى عريض و عميق برخورد كردند و نتوانستند از آن عبور كنند. در جنگى كه ميان طرفين روى داد در اثر تيراندازى از روى باروها و برجهاى شهر، جمعى از مسلمين (وهّابى ها) كشته شدند.

آن ها نيز از شهر عقب نشستند، و به غارت نواحى اطراف پرداختند»(۲۴). سعود در سال بعد يعنى ۱۲۲۲ نيز بار ديگر با بيست هزار جنگجوى جسور وهابى به نجف اشرف حمله برد، ولى چون ديد مدافعان شهر به رهبرى كاشف الغطاء با توپ و تفنك آماده دفاع هستند نجف را رها ساخت، و به شهر «حله» روى آورد(۲۵).

 

۴. تخريب آثار بزرگان در مكه:

وهّابيون در سال ۱۲۱۸ پس از مسلط شدن بر مكّه تمام آثار بزرگان دين را تخريب نمودند. در «مُعَلّى» قبّه زادگاه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله وس� �م را و همچنين قبّه زادگاه على بن ابى طالب عليه السلام و حضرت خديجه و حتى ابوبكر را ويران و باخاك يكسان كردند.

آثار باستانى كه در اطراف خانه خدا و بر روى زمزم را تخريب كرده و در تمام مناطقى كه مسلط مى شدند آثار صالحين را نابود مى كردند و هنگام تخريب طبل مى زدند و به رقص و آواز خوانى مى پرداختند(۲۶).

رفاعى يكى از علماى بزرگ اهل سنّت كويت خطاب به علماى وهابى مى نويسد:

رضيتم ولم تعارضوا هدم بيت السيّده خديجه الكبرى أمّ المؤمنين والحبيبه الأولى لرسول ربّ العالمين صلى اللّه عليه وآله، المكان الذي هو مهبط الوحي الأوّل عليه من ربّ العزّه والجلال، وسكتم على هذا الهدم راضين أن يكون المكان بعد هدمه دورات مياه وبيوت خلاء وميضات، فأين الخوف من اللّه؟ وأين الحياء من رسوله الكريم عليه الصلاه والسلام(۲۷)؛ شما به تخريب خانه ام المؤمنين خديجه كبرى اوّلين حبيبه پيامبر صلى الله عليه و آله رضايت داديد و هيچ عكس العمل نشان نداديد با اين كه آن مكان محل نزول وحى قرآن بود.

و در برابر اين جنايت سكوت انتخاب كرديد و رضايت داديد كه آن مكان مقدس به توالت و دستشويى مبدل شود.

پس چرا از خدا نمى ترسيد؟

و از پيامبر كريم حيا نمى كنيد؟

رفاعى در ادامه مى نويسد:

زادگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وس� �م را ويران و به محل خريد وفروش حيوانات تبديل شد كه با تلاش افراد صالح و خيّر، از چنگال وهّابى ها در آمد و به كتابخانه مبدّل گرديد ... شما وهّابيان در اين سال هاى اخير تصميم گرفتيد نيّات شوم خود را از طريق تهديد و انتقام پياده كنيد، تمام تلاش خود را جهت نابودى محل ولادت رسول گرامى صلى الله عليه و آله وس� �م به كار بستيد، حتّى از شخصيّت ها و علماء بزرگ سعودى مجوّز ويران كردن آن مكان مقدس را گرفتيد، ولى ملك فهد، عواقب شوم آن را ملاحظه كرد و شما را از اين كار ننگين باز داشت.

اين چه كار بى ادبانه اى است كه از شما سر مى زند؟!

اين چه بى وفايى است كه در حق رسول گرامى صلى الله عليه و آله وسلم ! روا مى داريد در حالى كه خداوند به وسيله آن حضرت، ما و شما و اجداد ما را از تاريكى هاى شرك به سوى نور اسلام هدايت فرمود؟!

بدانيد كه به هنگام مشاهده رسول گرامى صلى الله عليه و آله وسلم در كنار حوض، جز بى حيايى نصيب شما نخواهد شد.

و به يقين بدانيد كه نتيجه شقاوت خود را در نابودى آثار پاك آن نبى مكرم صلى الله عليه و آله وسلم كه موجب رنجش گرديده است، مشاهده خواهيد كرد(۲۸).

رفاعى در جاى ديگر مى نويسد:

آثار قبور صحابه و امّهات المؤمنين و آل البيت را نابود كرده و قبر آمنه بنت وهب مادر گرامى رسول اكرم صلى الله عليه و آله وس� �م را با بنزين به آتش كشيديد واثرى از آن ها باقى نگذاشتيد(۲۹).

 

۵. آتش زدن كتابخانه هاى بزرگ:

دردناك ترين چيزى كه وهّابيّت مرتكب شد و آثار قبيح آن براى هميشه باقى است، آتش زدن كتابخانه بزرگ «المكتبه العربيّه» بود كه بيش از ۶۰ هزار عنوان كتاب گرانقدر و كم نظير و بيش از ۴۰ هزار نسخه خطّى منحصر به فرد داشت كه در ميان آن ها برخى از آثار خطّى دوران جاهليّت، يهوديان كفّار قريش و همچنين آثار خطّى على عليه السلام ، ابوبكر، عمر، خالد بن وليد، طارق بن زياد و برخى از صحابه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله وس� �م و قرآن مجيد به خطّ «عبد اللّه بن مسعود» وجود داشت.

و نيز در همين كتابخانه انواع سلاح هاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و بت هايى كه هنگام ظهور اسلام مورد پرستش بود، مانند «لات»، «عُزّى»، «مَناه» و «هُبَل» موجود بود.

«ناصر السعيد» از قول يكى از مورّخان نقل مى كند كه هنگام تسلط وهّابيان، اين كتابخانه را به بهانه وجود كفريّات در آن به آتش كشيده و به خاكستر تبديل كردند(۳۰).

 

۶. تصرف مدينه منوره:

سعود در سال ۱۲۲۰ يا ۱۲۲۱ در هجوم خود به مدينه پس از يك سال و نيم محاصره سرانجام آن شهر مقدّس را متصرّف شد. تمام اشياء گران بهايى كه در حرم پيامبر صلى الله عليه و آله بود را غارت نمود.

فقط از بيم عموم مسلمين از تعرّض به قبر مقدّس پيغمبر صلى الله عليه و آله خوددارى كردند.

آن ها چهار صندوق مملوّ از جواهرات مرصع به الماس و ياقوت گران بها را به غارت بردند.

از جمله، چهار شمعدان زمرّدين بود كه به جاى شمع، در آن ها يك قطعه الماس شب نما و درخشنده بود، و حدود يك صد قبضه شمشير با غلاف هاى مصلاّ به طلاى خالص و مرصع به الماس و ياقوت با دسته هايى از زمرّد و يَشْم كه به هيچ وجه نمى شد آن ها را قيمت گذارى كرد(۳۱).

دريادار سرتيپ «ايّوب صبرى» سرپرست مدرسه عالى نيروى دريايى در دولت عثمانى مى نويسد:

سعود بن عبد العزيز،

پس از تصرّف مدينه منوّره، همه اهالى مدينه را در مسجد النبى گرد آورد و درهاى مسجد را بست و اين گونه سخن آغاز نمود:

هان اى مردم مدينه! براساس آيه شريفه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» دين و آيين شما امروز به كمال رسيد، به نعمت اسلام مشرّف شديد، حضرت احديّت از شما راضى و خشنود گرديد، ديگر اديان باطل نياكان خود را رها كنيد و هرگز از آن ها به نيكى ياد نكنيد، از درود و رحمت فرستادن بر آن ها به شدّت پرهيز نماييد، زيرا همه آن ها به آيين شرك درگذشته اند(۳۲).

پي نوشت:

(۱) ر. ك: كتاب شناسى توصيفى تأليفات علماى شيعه در پاسخ به شبهات و كتاب هاى اهل سنّت، كه رساله كارشناسى ارشد دانش پژوه گرامى جناب آقاى طاهر عباس از كشور پاكستان است كه اين جانب (نگارنده) به عنوان استاد داورِ اين رساله بودم و به حقّ از بهترين رساله هايى بود كه در سال هاى اخير مشاهده كردم.

(۲) ر. ك: تاريخ نجد، فصل سوم غزوات،ص ۹۵؛ تاريخ آل سعود، ج ۱، ص ۳۱ و تاريخچه نقد و بررسى وهّابى ها، ۱۳ ـ ۷۶.

(۳) «سار عبد العزيز رحمه الله غازيا بجميع المسلمين وقصد بلد ثادق ونازلهم وحاصرهم ووقع بينهم قتال وقطع شيئا من نخيلهم فأقام على ذلك أيّاما، وقتل من أهل البلد ثمانيه رجال، وقتل من المسلمين ثمانيه رجال». عنوان المجد، ص ۳۴.

(۴) غزا عبد العزيز إلى الخرج فأوقع بأهل الدُلَم وقتل من أهلها ثمانيه رجال ونهبوا بها دكاكين فيها أموال، ثمّ أغاروا على أهل بلد نَعْجان وقتلوا عوده بن على ورجع إلى وطنه، ثمّ بعد أيّام سار عبد العزيز بجيوشه إلى بلد (ثَرْمَدا) وقتل من أهلها أربعه رجال وأصيب من الغزو مبارك بن مزروع. ثمّ إنّ عبد العزيز كرّ راجعا وقصد (الدُلَم) و(الخُرْج) فقاتل أهلها وقتل من فزعهم سبعه رجال وغنم عليهم إبلاً كثيرا. عنوان المجد، ص ۴۳.

(۵) غزا عبد العزيز منفوحه وأشعل في زروعها النار؟! وأخذ كثيرا من حللهم وغنم منهم إبلاً كثيرا وقتل من الأعراب عشره رجال.» عنوان المجد، ص ۴۳.

(۶) أتوا بلاد حَرْمه في الليل وهم هاجعون . . . فلمّا انفجر الصبح أمر عبد اللّه على صاحب بُندق يثورها، فثوروا البنادق دفعه واحده فارتجتّ البلد بأهلها وسقط بعض الحوامل، ففزعوا وإذا البلاد قدضبطت عليهم وليس لهم قدره ولا مخرج. عنوان المجد، ص ۶۷.

(۷) عنوان المجد، ص ۶۰.

(۸) همان.

(۱۰) فتنه الوهابيه، ص ۲۰.

(۱۱) الأحزاب: ۵۶.

(۱۲) تاريخ العربيه السعوديه، ص ۱۲۶.

(۱۳) نزهه الغرى فى تاريخ النجف الغرى السرى، ص ۵۲.

(۱۴) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج ۱، ص ۱۲۱.

(۱۵) تاريخ مملكه السعوديه، ج ۳، ص ۷۳.

(۱۶) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج ۱، ص ۱۲۱، حوادث سال ۱۲۱۶.

(۱۷) تاريخچه نقد و بررسى وهّابى ها، ص ۱۶۲.

(۱۸) مشركان را بكشيد و كافران را ذبح كنيد.

(۱۹) مسير طالبى، ص ۴۰۸.

(۲۰) وهابيان، ص ۳۳۷.

(۲۱) ماضى النجف وحاضرها، ج ۱، ص ۳۲۵.

(۲۲) تاريخ المملكه السعوديّه، ج ۱، ص ۹۲.

(۲۳) ماضى النجف وحاضرها، ج ۱، ص ۳۲۵.

(۲۴) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج ۱ ، ص ۱۳۷.

(۲۵) رجوع شوده به: مفتاح الكرامه، ج ۵ ص۵۱۲، مقدمه محقق توانا على دوانى بر كتاب فرقه وهابى سيد محمد حسن قزوينى، ص ۴۱.

(۲۶) كشف الارتياب، ص ۲۷، به نقل از تاريخ «الجبرتى».

(۲۷) نصيحه لإخواننا علماء نجد» ص ۵۹. تأليف: يوسف بن السيّد هاشم الرفاعى، با مقدمه دكتر محمّد سعيد رمضان البوطي.

(۲۸) حاولتم ولا زلتم تحاولون وجعلتم دأبكم هدم البقعه الباقيه من آثار رسول اللّه صلى اللّه تعالى عليه وآله وسلم ألا وهي (البقعه الشريفه التي ولد فيها)، التي هُدمت، ثمّ جُعلت سوقا للبهائم، ثمّ حولها بالحيله الصالحون إلى مكتبه هي (مكتبه مكّه المكرّمه).

فصرتم يرمون المكان بعيون الشرّ والتهديد والانتقام، وتتربّصون به الدوائر وطالبتم صراحه بهدمه واستعديتم السلطه وحرضّتموها على ذلك بعد اتّخاذ قرار بذلك من هيئه كبار علمائكم قبل سنوات قليله (وعندي شريط صريح بذلك) غير أنّ خادم الحرمين الشريفين الملك فهد العاقل الحكيم العارف بالعواقب تجاهل طلبكم وجمّده.

فيا سوء الأدب وقلّه الوفاء لهذا النبيّ الكريم الذي أخرجنا اللّه به وإيّاكم والأجداد من الظلمات إلى النور! ويا قلّه الحياء منه يوم الورود على حوضه الشريف! ويا بؤس وشقاء فرقه تكره نبيّها سواء بالقول أو بالعمل وتحقّره وتسعى لمحو آثاره!. نصيحه لإخواننا علماء نجد، ص ۶۰.

(۲۹) هدمتم معالم قبور الصحابه وأمّهات المؤمنين وآل البيت الكرام رضي اللّه عنهم وتركتموها قاعا صفصفا وشواهدا حجاره مبعثره لا يُعلم ولا يُعرف قبر هذا من هذا؛ بل سُكب على بعضها البنزين فلا حول و لاقوّه إلاّ باللّه. ثمّ ذكر في الهامش: قبر السيدّه آمنه بنت وهب أم الحبيب المصطفى نبيّ هذه الأمّه [ صلى الله عليه و آله وس� �م ]. نصيحه لإخواننا علماء نجد: ۳۸.

(۳۰) ر.ك: كتاب تاريخ آل سعود، ج ۱، ص ۱۵۸، كشف الارتياب، ص ۵۵، ۱۸۷، ۳۲۴، أعيان الشيعه، ج ۲، ص ۷، الصحيح من سيره النبيّ الأعظم، ج ۱، ص ۸۱ و آل سعود من أين إلى أين، ص ۴۷.

(۳۱) فرقه وهابى و پاسخ به شبهات آن ها، مقدمه على دوانى، ص ۴۰.

(۳۲) تاريخ وهّابيان، ۱۰۷، تاريخ الوهّابيّه، چاپ مصر، ص ۱۲۶.

 

سه شنبه 9 1 1390 15:52

و خدايي كه قدش 60 ذراع است ...

از آنجا كه وهابيت روي ديگر صهيونيست و دنباله روي يهود است،‌ پس جاي تعجب نيست كه عقايد خود را از منابع تحريف شده يهوديت بگيرد ، چرا كه هدف اين دو قوم يكيست، و آن زشت جلوه دادن دين اسلام و بر هم زدن وحدت بين مسلمانان است. از اين رو، گاه روايات و فتواهاي عجيب و صد البته، مضحك وهابيت مطابق با چيزي است كه يهوديان در كتابهاي تحريف شده شان آورده اند.

به عنوان مثال؛ با جستجو در عهد قديم يا آنچه كه كتاب مقدّس تورات ناميده مي شود، روايتي مي يابيم كه كاملاً منطبق است با آنچه كه وهابيت روايت كرده اند كه «خداوند انسان را به شكل خودش آفريده» و اين اعتقاد را اساس عقايد فاسد خود در توصيف خداوند تعالي و تجسيم (جسميّت دادن به خداوند) قرار داده اند. در اينجا دو روايت از آنها را مي آوريم تا شما قضاوت كنيد:

احمد بن حنبل در مسند، تحت حديث شماره 7941 مي آورد:

ابوعامر، از مغيرة بن عبدالرحمن، از أبي الزناد، از موسي بن أبي عثمان، از پدرش، از أبي هريره نقل مي كند كه: نبي اكرم صلّي الله عليه و آله فرمود: "همانا خداوند عزّ و جلّ آدم را به صورت خودش خلق نمود... و در كتاب پدرم (پدر احمد بن حنبل) است كه قد خداوند 60 ذراع است!

همين روايت در صحيح مسلم بخاري موجود است...

در سِفر تكوين، از كتاب مقدّس تورات يهوديان ج1ص26 نيز روايت زير آمده است:

و خداوند فرمود: (بايد انسان را به صورت خودمان خلق كنيم، شبيه خودمان).

و در همين صفحه است: (پس خداوند انسان را به صورت خود خلقش نمود).

خواننده گرامي! اكنون اگر اين دو روايت را تطبيق دهيد، مي بينيد كه متن روايات متفاوت است، در صورتي كه معني و مضمون يكي است...

بنابراين به راحتي مي توان نتيجه گرفت كه، عقيده تجسيم و تشبيه را بزرگان وهابيت از طريق رؤساي يهودي شان گرفته اند كه البته جاي تعجّبي هم ندارد.

اتفاقا در عهد قديم اينچنين ذكر گرديده كه حضرت موسي ( العياذ بالله الكريم) با خداوند كشتي گرفت و خدا را زمين زد.

خب وقتي اندازه قامتش را احمدبن حنبل به نقل از پدرش 60 ذراع توصيف مي كند حتما اون يهودي درست تحريف كرده.

بعيد نيست آدمي بتواند آدم ديگري هم شكل خودش كه 60 ذراع ممكن است قدش باشد زير دو خم بگيرد و به زمين بزند.

هرچه در قرآن تمثيل است براي تشخيص صحيح مطالب بعضي ها نمي توانند مطالب صحيح استنتاج كنند و باعث تاسف است.

اكنون زمان ختم بخاري است اميدوارم اين ختم باعث تصحيح اين اشتباهات گردد.

حال اين جماعت كه خدايشان 60 ذراع است حكم تكفير شيعه را امضاء نموده اند اسمشان هم اينهاست

ليست جهلاي وهابي كه بيانيه تكفير شيعه را امضا كرده اند :  

1-الشيخ العلامة/عبد الرحمن بن ناصر البراك (الأستاذ بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً)

2-الشيخ العلامة/ عبد الله بن محمد الغنيمان ( رئيس قسم الدراسات العليا بالجامعة الإسلامية سابقاً )

3-الشيخ العلامة/ عبد العزيز بن عبد الله الراجحي (الأستاذ بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية)

4-الشيخ/ عبد الله بن عبد الله الزايد( رئيس الجامعة الإسلامية بالمدينة سابقاً)

5-الشيخ/ سفر بن عبد الرحمن الحوالي (رئيس قسم العقيدة بجامعة أم القرى سابقاً)

6- الشيخ/عبد الله بن حمود التويجري (رئيس قسم السنة بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً)

7-الشيخ/ عبد الرحمن الصالح المحمود (عضو هيئة التدريس بقسم العقيدة بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية)

8-الشيخ/ ناصر بن سليمان العمر (وكيل كلية أصول الدين بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً والمشرف العام على موقع المسلم)

9-الشيخ/ العباس بن أحمد الحازمي (مدير المعهد العلمي بصبيا سابقاً)

1 -الشيخ/ عبد العزيزبن عبد الفتاح القارئ ( رئيس لجنة مصحف المدينة وعميد كلية القرآن بالجامعة الإسلامية سابقاً)

11-الشيخ/خالد بن عبد الرحمن العجيمي (عميد شؤون الطلاب بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً)

12-الشيخ/أحمد بن عبد الله شيبان (المعلم في منطقة عسير سابقاً)

13-الشيخ/ علي بن سعيد الغامدي (الأستاذ بجامعة الإمام محمد بن سعود سابقاً)

14-الشيخ/ محمد بن سعيد القحطاني (عضو هيئة التدريس بقسم العقيدة بجامعة أم القرى سابقاً)

15- الشيخ/ سعد بن عبد الله الحميد (عضو هيئة التدريس بجامعة الملك سعود)

16-الشيخ/عبد الله بن عمر الدميجي (عميد كلية أصول الدين بجامعة أم القرى)

17-الشيخ/عبد العزيز ناصر الجليل (باحث شرعي وداعية)

18-الشيخ/عبد الله بن ناصر السليمان (المفتش القضائي بوزارة العدل بالرياض)

19-الشيخ/محمد بن أحمد الفراج (المحاضر في جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً)

2 -الشيخ/ خالد بن عبد الله الشمراني (رئيس قسم القضاء بكلية الشريعة في جامعة أم القرى)

21-الشيخ/ أحمد بن سعد بن غرم الغامدي (عضو هيئة التدريس بكلية المعلمين بالباحة)

22-الشيخ/ سليمان بن حمد العودة (عميد كلية اللغة العربية والاجتماعية بالقصيم سابقاً)

23-الشيخ/يوسف بن عبد الله الأحمد (عضو هيئة التدريس بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية)

24-الشيخ/فهد بن سليمان القاضي (إدارة التوعية والتوجيه بهيئة الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر سابقاً )

25-الشيخ/محمد بن سليمان المسعود (القاضي بالمحكمة العامة بجده)

26-الشيخ/عبد العزيز بن سالم العمر (إمام وخطيب جامع الحبيشي بالرياض )

27-الشيخ/ أحمد عبد الله العماري ( عضو هيئة التدريس بالجامعة الإسلامية بالمدينة سابقاً )

28-الشيخ/ حمد بن إبراهيم الحيدري (عضو هيئة التدريس بكلية الشريعة بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية )

29-الشيخ/ سعد بن ناصر الغنام (داعية معروف، ومدرِّس في محافظة الخرج )

3 -الشيخ/عبد الرحمن بن سعد الشثري (كاتب عدل بالرياض )

31-الشيخ/ خالد بن محمد الماجد(عضو هيئة التدريس بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية)

32-الشيخ/ناصر بن عبد الله الجربوع(القاضي بالمحكمة العامة بالرياض)

33- الشيخ/ إبراهيم بن محمد الجار الله( مفكر وكاتب إسلامي بالمنطقة الغربية)

34-الشيخ/ عبدالرحيم بن صمايل السلمي( عضو مركز الدعوة والإرشاد بجدة )

35-الشيخ/ خالد بن محمد آل زريق الشهراني (مدرِّس في منطقة عسير )

36-الشيخ/ أحمد بن حسن بن محمد آل عبدالله(الموجه في تعليم عسير سابقاً)

37-الشيخ/محمد بن عبدالله الهبدان(المشرف العام على موقع نور الإسلام)

38-الشيخ/محمد بن عبد العزيز اللاحم(مشرف تربوي وخطيب جامع)

 بديهي است ما چنين خدايي رو قبول نداريم و چنين خدايي ارزوني خودشون ، مباركشون باشه

حاللا خودتان حكم كنيد كه شيعه اعتقاداتش شرك آميزه يا وهابي هاي مفلس ؟

سه شنبه 24 12 1389 14:58

انكار حديث حرمت آتش بر فاطمه زهرا

احمد بن عبدالحليم بن تيميه ميگويد : حديثى را كه علاّمه حلّى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه : «إنّ فاطمة أحصنتْ فَرْجها فحرَّمَها اللهُ و ذرَّيَّتها على النّارِ» [فاطمه ، پاكدامنى پيشه كرد ، پس خداوند آتش را بر او و فرزندانش حرام كرد] ، به اتّفاق حديث شناسان دروغ است . و دروغ بودنش براى ديگران نيز اكنون آشكار خواهد شد ; اين كلام كه «فاطمه پاكدامنى پيشه كرد و خدا آتش را بر او و فرزندانش حرام كرد» ، قطعاً باطل است ; چون ساره نيز پاكدامن بود ولى خدا آتش را بر همه فرزندان او حرام نكرد ، و همچنين صفيّه عمّه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) با وجود پاكدامنيش ، فرزندانش برخى خوب و نيكوكار و برخى ظالم و ستمگر شدند .

خلاصه ، زنان پاكدامن بى شمارند و عددشان را تنها خدا مى داند و فرزندان آنها بعضى نيكوكار و بعضى فاسد ، بعضى مؤمن و بعضى كافر هستند ; پس مزيّت و برترى فاطمه به خاطر پاكدامنى او نيست ; زيرا او در اين ويژگى با بيشتر زنان مؤمنان يكسان است(1) .

در پاسخ مى گوييم:

شگفتا از اين مرد كه گمان مى كند اجماع و اتّفاق به ميل و اراده اوست كه هر گاه از آيه يا حديثى ، يا مسأله يا عقيده اى خوشش نيامد به جامعه علمى دستور بدهد كه اتّفاق كنيد ، و مرده و زنده نيز بلافاصله مى گويند لبّيك لبّيك و اجماع مى كنند و آنگاه او به اجماعشان استدلال مى كند ! به خدا سوگند! اگر انسان از دروغگويى و بيهوده گويى نهى نشده بود ، بيش از آنچه اين مرد گفته ، نمى توانست بگويد .

اى كاش مى دانستيم چگونه حديثى كه بسيارى از حفّاظ و آگاهان به حديث همچون حاكم ، خطيب بغدادى ، بزّاز ، ابويعلى ، عقيلى ، طبرانى ، ابن شاهين ، ابو نعيم ، محبّ طبرى ، ابن حجر ، سيوطى ، متّقى هندى ، هيثمى ، زرقانى ، صبّان و بَدَخشى(2) نقل كرده و صحّت آن را تأييد نموده اند ، بر دروغ بودن و بطلانش اجماع وجود دارد؟! اى كاش او به چند نفر از كسانى كه ادّعا مى كند حكم به كذب آن نموده اند اشاره مى نمود و ما را با آثار و سخنان آنان آشنا مى ساخت.

آيا دور از عقل نيست كه با يك سرى توهّمات و خيالبافى ها و شبهه اندازى ها حديثى را كه صحّتش ثابت و مورد تأييد است ، مورد بحث و نقد و جدال قرار داد؟! آرى، اصلاً عادت او در برابر فضايل اهل بيت كه ناخوشايند اوست، همين است . بايد پرسيد كه ميان عفّت و پاكدامنى و حرام بودن آتش براى فرزندان چه ملازمه اى وجود دارد كه بتوان با امثال ساره و صفيّه و زنان مؤمنه ديگر آن را نقض كرد؟ بلكه اين فضيلت ، ويژه سرور زنان ، فاطمه(عليها السلام) است ، و چه بسيارند فضايلى كه به آن حضرت اختصاص دارند و زنان با فضيلتى چون ساره و مريم و حوّا و ديگر زنان از آنها بى بهره اند ; بنابراين اگر امتياز خاصّى به فرزندان او اختصاص داده شود مشكلى ايجاد نخواهد كرد و از اين قبيل امتيازات براى آنان كم نيست .

و علاّمه زرقانى مالكى در ردّ اين ملازمه خيالى ، در «شرح المواهب» مى گويد :

اين حديث را ابويعلى و طبرانى و حاكم از ابن مسعود نقل كرده اند ، و حاكم آن را صحيح دانسته است ، و براى آن شواهد زيادى است . و مترتّب كردن حرمت آتش بر ذرّيه آن حضرت ، بر صفت پاكدامنى با اشاره به حضرت مريم براى اين است كه اوّلاً : مزيّت و برترى او را در پاكدامنى آشكار سازد . و ثانياً : صفت پاكدامنى را مدح كرده و اهمّيت آن را آشكار سازد ، وگرنه آن حضرت به حكم نصوص فراوان ، بر آتش حرام است(3) .

و اين حديث با احاديث فراوان ديگر تأييد مى شود ; مانند حديث ابن مسعود : «إنّما سُمِّيَتْ فاطمة لأنَّ الله قد فَطَمَها وذُرِّيتها عن النار يوم القيامة»(4) [ او فاطمه ناميده شده است ; زيرا خداوند در روز قيامت، او و فرزندانش را از آتش بريده و جدا كرده است (خدا آتش را بر او و فرزندانش حرام كرده است)] .

وسخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به فاطمه : «إنّ اللهَ غيرُ معذِّبِكِ ولا أحداً من وُلدكِ»(5) [خداوند تو و أحدى از فرزندانت را عذاب نخواهد كرد] .

و سخن حضرت خطاب به على(عليه السلام) : «إنّ اللهَ قَد غَفَر لك وَ لذُرّيَّتِك»(6) [خدا تو و فرزندانت را بخشيده است] .

و سخن حضرت : «وَعَدني ربّي في أهل بيتي من أَقَرَّ منهم بالتوحيد و لي بالبلاغ أ نّه لا يُعذِّبُهم»(7)[ پروردگارم وعده داده است كه اهل بيت من چنانكه به يگانگى خدا و پيامبر بودن من اقرار داشته باشند ، آنان را عذاب ننمايد]. (8)

آدم با خوندن آثار اين جاني مجرم به اوج كينه ورزي هاي وي به خاندان وحي سلام الله عليهم اجمعين و اردات اين خبيث به خاندان مجرم اموي و عباسي ، پي ميبره

چيزي ندارم بگم جز اينكه خدايا اين آقا رو با اربابانش يعني معاويه و يزيد محشور كن تا بتونن تو سوناي جهنم پالوده يزيدي بخورن.

 اللهم احشرنا مع محمد و آل محمد و لا تحشرنا مع الظالمين و الطغاة و المجرمين

پي نوشتها :

1 ـ منهاج السنّة 2 : 126 .

2 ـ مراجعه شود:  مستدرك حاكم [3/152] ; تاريخ بغداد [3/54] ; مسند بزّاز [5/223 ، ح 1829] ; وابويعلى نيز اين روايت را در مسند كبير خود [ آن گونه كه در المطالب العالية 4/70 ، ح 3978 آمده است] نقل كرده است; والمعجم الكبير، طبرانى [22/406 ، ح 1018]; والثغور الباسمة، سيوطى: 46 و... .

3 ـ شرح المواهب زرقانى 3 : 203 .

4 ـ تاريخ ابن عساكر [17/770 ; و در مختصر تاريخ دمشق 26/286] ; الصواعق : 96 [ص 160] .

5 ـ اين حديث را طبرانى [در المعجم الكبير 11/210 ، ح 11685] با سندى كه راويانش ثقه اند نقل كرده ، و ابن حجر در الصواعق : 96 و 140 [ص 160 و 235] صحّت آن را تأييد كرده است .

6 ـ الصواعق : 96و139و140[161و232و235].

7 ـ حاكم در مستدرك 3 : 150 [3/163 ، ح 4718] ، و جمع ديگرى همچون سيوطى آن را نقل كرده اند [ الجامع الصغير ، سيوطى 2/716 ، ح 9623 ; كنزالعمّال 12/96 ، ح 34156] .

8 ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 308..

دوشنبه 23 12 1389 11:30
X