معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501428
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

اهل سنت و حديث « مدينه علم»

حديث «مدينه علم» با تعبيرهاى مختلف در كتابهاى حديثى اهل سنت وارد شده است.

در اينجا به نقل برخى از آنها مى پردازيم:

1 ـ حاكم نيشابورى به سندش از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصارى نقل كرده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أنا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليأت الباب»;(1) «من شهر علمم و على دروازه آن است. پس هر كس اراده آن شهر را نموده است بايد از دروازه آن وارد شود.»

2 ـ ترمذى در صحيح خود بنابر نقل «جامع الاصول» از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «انا مدينة العلم و علىّ بابها»;(2) «من شهر علم هستم و على دروازه آن است.»

3 ـ ابن عبد البرّ قرطبى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «أنا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليأته من بابه»;(3)«من شهر علم و على دروازه آن است، پس هر كس اراده علم كرده، بايد از دروازه آن وارد شود.»

4 ـ ترمذى به سند خود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «انا دار الحكمة و علىّ بابها»;(4) «من خانه حكمت و على درِ آن است.»

5 ـ ابن جرير در «تهذيب الآثار»(5) از محمد بن اسماعيل از عبدالسلام بن صالح هروى، از ابو معاويه، از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «انا مدينة العلم وعليّ بابها فمن أراد المدينة فليأتها من بابها»; «من شهر علمم  و على دروازه آن است پس هر كس قصد اين شهر را نموده بايد از دروازه آن وارد شود.»

6 ـ حاكم نيشابورى در «المستدرك على الصحيحين»(6) از ابوالعباس محمّد بن يعقوب از محمّد بن عبدالرحيم هروى از ابوالصلت عبدالرحمن بن صالح از ابو معاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن أراد العلم فليأت الباب».(7)

  نداي اسلام ، جامع ترين وبلاگ پاسخ به شبهات در تبيان

1. مستدرك حاكم، ج 3، ص 126.

2. جامع الأصول، ج 9، ص 473.

3. الاستيعاب، ج 3، ص 1102.

4. الجامع الصحيح، ج 5، ص 637.

5. تهذيب الآثار، مخطوط، تركيه، كتابخانه شيراغا.

6. المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 126، چاپ حيدر آباد.

 

دسته ها : مذاهب و فرق
چهارشنبه 18 11 1391 11:56

مناظره هشام بن حكم با يحيي بن خالد برمكي در حضور هارون الرشيد

 [شريف مرتضي در كتاب الفصول المختاره( صفحات 49 و 50 از چاپ دار المفيد - بيروت)نقل مي كند] شيخ[مفيد]- فرمود : يحيى بن خالد برمكى[وزير هارون الرشيد ، رجوع شود به وفيات الأعيان جلد 6 صقحه 219  از چاپ دار صاد - بيرت،] در حضور هارون الرشيد(خليفه عباسي) از هشام بن الحكم(از بزرگان شيعه و از اصحاب صادق عليه السلام– رجوع شود به الفهرست نوشته شيخ طوسي – صفحه 258، باب هشام ، مورد783/2  - چاپ موسسه نشر الفقاهه قم)

) سؤال كرد كه: اي هشام آيا مى‏شود حق به جانب دو طرف كه خلاف هم هستند ، باشد؟

هشام گفت: نه.

يحيى گفت: آيا دو شخص كه در امر دينى نزاع و اختلاف دارند آيا غير از اين است كه يا هر دو حق مى‏گويند يا هر دو باطل يا يكى حق مى‏گويد و ديگرى باطل؟

هشام گفت: جز اين نيست و جايز نيست كه هر دو حق گويند .

پس يحيى به هشام گفت: پس به من بگو علي عليه السّلام و [عمويش] عباس چون با هم پيش ابو بكر در ميراث حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله خصومت كردند كدام يك حق مى‏گفت و كدام يك باطل؟

چون تو مي گويي كه امكان ندارد هر دو به حق يا هر دو به باطل باشند  پس ناگزير همان احتمال اول باقي مي ماند[كه يكي به حق و دگري به باطل است]

هشام مي گويد با خود فكر كردم اگر بگويم على عليه السّلام باطل مى‏گفت، كافر مى‏شوم و از مذهب خود بيرون مى‏روم ، و اگر عباس باطل مى‏گفت گردنم را مى‏زند[چون عباس جد هارون الرشيد است] و با خودم ‏گفتم كه بر من مسأله‏اى مطرح شده كه قبل از اين از من سؤال نشده بود و نه براى آن جوابى حاضر داشتم.

پس فرمايش امام صادق كه مي فرمود:" يا هشام، هميشه تو مؤيّد به روح القدس هستى تا وقتي كه با زبان خود ما را ياري دهى." به خاطرم رسيد پس دانستم هرگز خوار نمى‏شوم همان لحظه جوابي به خاطرم رسيد.

پس به يحيى گفتم كه هيچ يك از آن دو خطا نمي گفت و هر دو حق مى‏گفتند مشابه اين در قرآن آمده همانطور كه در داستان داود عليه السّلام بيان شده است:

وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (سوره ص ، آيه 21)

آيا خبر شاكيان هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسيده است؟!(ترجمه آيت الله شيخ ناصر مكارم شيرازي )

إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْض فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لاتُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (سوره ص ، آيه 22)

در آن هنگام كه (بى مقدمه) بر داود وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد; گفتند: «نترس، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده;اكنون در ميان ما بحق داورى كن و سخن ناروا مگو و ما رابه راه راست هدايت كن.

إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ(سوره ص ، آيه 23)

اين برادر من است; او نود ونه ميش داردو من (تنها) يك ميش دارم; امّا او اصرار مى كند كه: اين را (نيز) به من واگذار; و در سخن بر من غلبه كرده است.»

قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ (سوره ص ، آيه 24)

(داود) گفت: «به يقين او با درخواست ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش، بر تو ستم نموده; و بسيارى از شريكان (و دوستان) به يكديگر ستم مى كنند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند; امّا عدّه آنان كم است.»

پس كدام يك از اين دو فرشته خطاكار و كدام به حق بود يا آنكه مى‏گوئى هر دو خطاكار بودند؟ پس به هر چه تو در اين جواب بگوئى من به آن جواب مى‏گويم.

يحيى گفت: من نمى‏گويم كه آن دو فرشته خطاكار بودند بكله مى‏گويم هر دو به حق بودند، زيرا آن دو نه در حقيقت و نه در حكم خصومت كرده بودند و اظهار اين دعوى نكردند مگر براى اينكه داود عليه السّلام را بر خطاى خود واقف سازند و به او حكم واقعي را اعلام كنند، زيرا به سبب اين‏ واقعه معلوم شد كه بى‏تأمّل و تفحّص نبايد حكم كرد و اين حكم او چون بى‏تفحص بود خطا بود.

هشام گفت: پس من به يحيى، گفتم: همچنين على عليه السّلام و عباس در حكم اختلاف نكردند و در حقيقت خصومت نكردند و دليل اظهار خصومت و اختلاف براى اين بود كه ابو بكر را بر اشتباه خود آگاه كنند و او را بر خطاى خود واقف سازند و به او نشان دهند كه او به آنان در باب ميراث ظلم كرده است و گر نه ايشان در امر خود در شك نبودند و اين اختلاف ميان ايشان نبود مگر به طريقى كه ميان آن دو فرشته بود پس يحيى ديگر جوابى نداشت و رشيد كلام هشام را پسنديد.

چهارشنبه 18 11 1391 11:50

كلمات بزرگان اهل سنت درباره امام صادق(عليه السلام)

با مراجعه به كلمات علماى اهل سنت پى مى بريم كه امام صادق(عليه السلام) از موقعيّت و منزلت بالايى نزد آنان برخوردار بوده است. در اينجا به كلمات برخى از آنان راجع به آن حضرت اشاره مى كنيم:

1 ـ ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (ت: 250 هـ.ق)

«... وجعفر بن محمّد الّذي ملأ الدنيا علمه وفقهه. ويقال: انّ اباحنيفة من تلامذته وكذلك سفيان الثورى...»;(1) «... و جعفر بن محمّد; كسى كه علم و فقه اش دنيا را فراگرفته است و گفته مى شود كه ابوحنيفه و سفيان ثورى از شاگردان او بوده اند...».

2 ـ محمّد بن ادريس، ابوحاتم رازى (ت: 277 هـ.ق)

او درباره امام صادق(عليه السلام) مى گويد: «جعفر بن محمّد ثقة لايسأل عن مثله»;(2) «جعفر بن محمّد ثقه است و او بى نياز از تحقيق است».

3 ـ محمّد بن حبّان بن احمد، ابوحاتم تميمى بستى (ت: 354هـ.ق)

او مى گويد: «جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب ـ (رضي الله عنه) ـ كنيته ابوعبدالله، يروى عن ابيه، وكان من سادات اهل البيت فقهاً وعلماً وفضلا. روى عنه الثورى ومالك وشعبة والناس»;(3)

«جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب ـ رضوان الله عليهم ـ كنيه او ابوعبدالله است. از پدرش روايت نقل مى كند. او از سادات اهل بيت در فقه و علم و فضل است. ثورى و مالك و شعبه و ساير مردم از او روايت نقل كرده اند...».

4 ـ عبدالله بن عدى جرجانى (ت: 365 هـ.ق)

«و جعفر من ثقات الناس كما قال يحيى بن معين»;(4) «و جعفر ـ (عليه السلام) ـ از ثقات مردم بود، همان گونه كه يحيى بن معين گفته است».

5 ـ ابوعبدالرحمن سلمى (ت: 412 هـ.ق)

او در كتاب «طبقات مشايخ الصوفية» مى گويد: «جعفر الصادق فاق جميع أقرانه من اهل البيت وهو ذو علم غزير في الدين وزهد بالغ في الدنيا وورع تام عن الشهوات وادب كامل في الحكمة»;(5) «جعفر صادق(عليه السلام) سرآمد تمام هم رديفان خود از اهل بيت بود. او داراى علم بسيار در دين، و زهد فراوان در دنيا، و ورع تام از شهوات و ادب كامل در حكمت بود».

6 ـ ابوالفتح محمّد بن عبدالكريم شهرستانى (ت: 548 هـ.ق)

«جعفر بن محمّد الصادق هو ذو علم غزير وادب كامل في الحكمة وزهد في الدنيا وورع تام عن الشهوات وقد اقام بالمدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين إليه ويفيض على الموالين له اسرار العلوم...»;(6) «جعفر بن محمّد صادق، داراى علم بسيار و ادب كامل در حكمت و زهد در دنيا و ورع تام از شهوات بود. او مدتى در مدينه اقامت كرد و به شيعيان منسوب به خود افاده رسانده و بر مواليان خود اسرار علوم را افاضه نمود...».

7 ـ جمال الدين ابوالفرج ابن جوزى (ت: 597 هـ.ق)

او در ذكر وفيات سال 148 هـ.ق مى نويسد: «جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب ابوعبدالله جعفر الصادق... كان عالماً زاهداً عابداً...»;(7) «جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على ابن ابى طالب، ابوعبدالله، جعفر صادق... مردى عالم، زاهد و عابد و... بود».

8 ـ ابوسعد عبدالكريم سمعانى (ت: 562 هـ.ق)

«... لقّب لجعفر الصادق، لصدقه في مقاله»;(8) «... او را به جهت صدق در گفتار، صادق ناميدند».

9 ـ عزّالدين ابن اثير جزرى (ت: 630 هـ.ق)

«... لقّب به لصدقه في مقاله وفعاله... ومناقبه مشهورة»;(9) «... او را به جهت صدق در گفتار و كردار، صادق ناميدند... و مناقب او مشهور است».

10 ـ محمد بن طلحه شافعى (ت: 652 هـ.ق)

«هو من عظماء اهل البيت وساداتهم(عليهم السلام) ذو علوم جمّة وعبادة موفّرة، واوراد متواصلة وزهادة بيّنة، وتلاوة كثيرة. يتتبع معانى القرآن ويستخرج من بحر جواهره ويستنتج عجائبه...»;(10) «او ـ جعفر بن محمّد(عليه السلام) ـ از بزرگان اهل بيت و سادات آنان(عليهم السلام) است. داراى علوم فراوان و عبادت وافر و وردهاى پياپى، و زهد روشن، و تلاوت بسيار بود. او معانى قرآن را دنبال كرده و از درياى جواهراتش استخراج نموده و عجائبش را استنتاج مى نمود...».

11 ـ ابن ابى الحديد معتزلى (ت: 655 هـ.ق)

او درباره امام باقر(عليه السلام) مى گويد: «و هو سيّد فقهاء الحجاز ومنه ومن ابنه جعفر تعلّم الناس الفقه»;(11)«او سيد فقهاى حجاز بود. و مردم فقه را از او و فرزندش جعفر فرا گرفتند».

12 ـ ابوالعباس احمد بن محمّد بن ابراهيم بن ابوبكر بن خلكان (ت:681هـ.ق)

«و كان من سادات اهل البيت. ولقّب بالصادق لصدقه في مقالته. وفضله اشهر من ان يذكر...»;(12)«... او از سادات اهل بيت بود. و به جهت صدق در گفتارش، او را صادق ناميدند. و فضلش مشهورتر از آن است كه ذكر شود...».

13 ـ ابن صبّاغ مالكى (ت: 855 هـ.ق)

«كان جعفر الصادق(عليه السلام) من بين اخوته خليفة ابيه ووصيّه والقائم من بعده... وصّى إليه ابوجعفر(عليه السلام)بالامامة وغيرها وصية ظاهرة ونصّ عليه نصاً جلياً... وامّا مناقبه فتكاد تفوت من عدّ الحاسب»;(13)«جعفر صادق از بين برادرانش، جانشين پدر و وصىّ او و قائم مقام او بود... ابوجعفر - امام باقر(عليه السلام) آشكارا در مورد امامت و امور ديگر به او وصيت نمود و بر او نصّ جلى كرد... و اما مناقب او از شمارش شمارشگران بيرون است...».

14 ـ عبدالرحمن بن محمّد حنفى بسطامى (ت: 858 هـ.ق)

«جعفر بن محمّد ازدحم على بابه العلماء واقتبس من مشكاة انواره الأصفياء، وكان يتكلّم بغوامض الأسرار وعلوم الحقيقة وهو ابن سبع سنين»;(14) «جعفر بن محمّد كسى بود كه علما بر درب خانه اش ازدحام مى كردند، و از چراغ انوارش منتخبان امت بهره مى بردند.او در حالى كه هفت ساله بود سخن از اسرار پوشيده و علوم حقيقى مى گفت».

15 ـ احمد بن عبدالله خزرجى (ت: بعد از سال 923 هـ.ق)

«جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب الهاشمى ابوعبدالله، احد الأعلام... حدّث عنه خلق كثير لايحصون،...»;(15) «جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب هاشمى، ابوعبدالله، يكى از بزرگان امت است... از او افراد بسيارى كه قابل شماره نيستند حديث نقل كرده اند... .

16 ـ شمس الدين محمد بن طولون (ت: 953 هـ.ق)

«كان من سادات اهل البيت ولقّب بالصادق لصدقه في مقالته وفضله اشهر من ان يذكر»;(16) «او از سادات اهل بيت است. او را به جهت صدق در گفتارش، صادق ملقّب ساختند. و فضلش مشهورتر از آن است كه ذكر شود».

17 ـ احمد بن حجر هيتمى (ت: 974 هـ.ق)

«و نقل عنه الناس من العلوم ما سارت به الركبان وانتشر صيته في جميع البلدان»;(17) «از او به حدّى علم نقل كرده اند كه قافله ها براى آن به حركت درآمده و موقعيّت او همه كشورها را فراگرفته است».

18 ـ شيخ مؤمن بن حسن شبلنجى (ت: بعد از 1083 هـ.ق)

«... ومناقبه كثيرة تكاد تفوت عدّ الحاسب... روى عنه جماعة من اعيان الأئمة واعلامهم كيحيى بن سعيد ومالك بن انس والثورى وابن عيينة وابى حنيفة وايوب السختيانى وغيرهم...»;(18) «... مناقب او به حدّى زياد است كه از شمارش شمارشگران بيرون است... جماعتى از اعيان ائمه و بزرگان آنان; امثال يحيى بن سعيد، مالك بن انس، ثورى، ابن عيينه، ابوحنيفه، ايوب سختيانى و ديگران از او روايت نقل كرده اند...».

19 ـ شيخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوى شافعى (ت: 1171 هـ.ق)

«السادس من الأئمة جعفر الصادق، ذوالمناقب الكثيرة والفضائل الشهيرة. روى عنه الحديث ائمة كثيرون مثل مالك بن انس وابى حنيفة ويحيى بن سعيد وابن جريج والثورى وابن عيينة وشعبة وغيرهم...»;(19) «ششمين از امامان، جعفر صادق، صاحب مناقب بسيار و فضايل مشهور است. امامان بسيارى; از قبيل: مالك بن انس، ابى حنيفه، يحيى بن سعيد، ابن جريج، ثورى، ابن عيينه، شعبه و ديگران از او روايت نقل كرده اند...».(19)

 پي نوشتها :

1. رسائل جاحظ، ص 106.

2. الجرح و التعديل، ج 2، ص 487 ; به نقل از او، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166.

3. الثقات، ج 6، ص 131.

4. الكامل فى الضعفاء، ج 2، ص 134.

5. ينابيع المودة، قندوزى حنفى، ج 2، ص 457، به نقل از او.

6. الملل و النحل، ج 1، ص 166.

7. المنتظم، ج 8، ص 110و111.

8. الانساب، ج 3، ص 507.

9. اللباب فى تهذيب الأنساب، ج 2، ص 3.

10. مطالب السؤول، ج 2، ص 111.

11. شرح ابن ابى الحديد، ج 15، ص 274.

12. وفيات الاعيان، ج 1، ص 307.

13. الفصول المهمة، ص 211ـ219.

14. مناهج التوسل، ص 106.

15. خلاصه تهذيب الكمال، ص 63.

16. الأئمة الاثنا عشر، ص 85.

17. صواعق المحرقه، ص 305.

18. نورالابصار، ص 160و161.

19. الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 146.

سه شنبه 10 11 1391 13:9

اسماعيليه چه كسانى هستند؟

امام ششم شيعه فرزند پسرى داشت به نام اسماعيل كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد حتى حاكم مدينه رانيز شاهد گرفت،در اين باره جمعى معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختياركرده است!و دوباره ظهور مى كند وهمان مهدى موعود است واستشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعميد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسى به عمل آورده است. وجمعى معتقد شدند كه امامت،حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد.وجمعى معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر در گذشته امام ميباشد و امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب اوست.دو فرقه اولى پس از اندك زمانى منقر ض شدند ولى فرقه سوم تاكنون باقى هستند وانشعاباتى نيز پيدا كرده اند.اسماعيليه به طور كلى فلسفه اى دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته مى باشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى،باطنى وبراى هرتنزيلى،تاويلى قائلند.

اسماعيليه بر پايه چه عقايدى استوار است؟

اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجّت نمى شود وحجت خدا بر دو گونه است: ناطق و صامت، ناطق، «پيغمبر» و صامت، «ولىّ و امام» است كه وصى پيغمبر مى باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است.

اساس حجت، پيوسته روى عدد هفت مى چرخد به اين ترتيب كه يك نبى مبعوث مى شود كه داراى نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت بوده و همگى داراى يك مقام مى باشند جز اين كه وصى هفتمين، داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد: «نبوت و وصايت و ولايت». باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام مى باشد و به همين ترتيب.

مى گويند: آدم(عليه السلام) مبعوث شد با نبوت و ولايت. هفت وصىّ داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت و ولايت بود، و ابراهيم(عليه السلام) وصى هفتمين نوح، و موسى وصى هفتمين ابراهيم، و عيسى وصى هفتمين موسى، و محمد(صلى الله عليه وآله) وصى هفتمين عيسى، و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمد(صلى الله عليه وآله) به اين ترتيب محمد(صلى الله عليه وآله) و على و حسين و على بن حسين (امام سجاد) و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن على(عليه السلام) را امام نمى دانند) و پس از محمد بن اسماعيل، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام آن ها پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوك فاطميّين مصر، كه اول آن ها «عبيداللّه مهدى» بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مى باشد.

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت اند وجود دارد ولى بعضى از شعب باطنيه (دروزيه)، شش نفر از نقباء را از ائمه مى گيرند و شش نفر از ديگران.(1)

  بازتاب عقايد اسماعيليه در عملكرد آنها چگونه بود؟

در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبيداللّه مهدى در آفريقا) شخص خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمى كرد در حوالى كوفه پيدا شد. شخص نام برده روزها را روزه مى گرفت و شب ها را به عبادت مى گذرانيد و از دست رنج خود ارتزاق مى كرد و مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت مى نمود. به اين وسيله مردم انبوهى را به خود گروانيد و دوازده نفر به نام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد.

پس از مرد ناشناس، «احمد» معروف به «قرمط» در عراق به جاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مى گويند او نماز تازه اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت، و غسل جنابت را لغو، و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال، سران ديگرى از باطنيه به دعوت قيام كرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.

اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهايى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مى ريختند و مالشان را به يغما مى بردند و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحله شان را به يغما بردند.

«ابوطاهر قرمطى» يكى از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نكرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از درهم شكستن مقاومت مختصر دولتيان، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجدالحرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت. پيراهن كعبه را درميان ياران خود تقسيم كرد و درِ كعبه را كند و حجرالأسود را از جاى خود در آورده به يمن برد كه مدت 22 سال پيش قرامطه بود.

در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتى «عبيداللّه مهدى» پادشاه فاطمى كه آن روزها در آفريقا طلوع كرده، خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى مى كرد، از قرامطه بيزارى جست.

طبق اظهار مورخين، مشخصه مذهبى باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى عرفانى تأويل مى كنند و ظاهر شريعت را مخصوص كسانى مى دانند كه كم خرد و از كمال معنوى بى بهره بوده اند، با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مى شود.(2)

اسماعيليه به چند گروه تقسيم شدند؟

عبيداللّه مهدى كه در سال 296 هجرى قمرى در آفريقا طلوع كرد، به طريق اسماعيليه به امامت خود دعوت كرد و سلطنت فاطمى را تأسيس نمود. پس از وى اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب، سلطنت و امارت اسماعيليه را داشتند. پس از هفتمين كه مستنصر باللّه، سعد بن على بود، دو فرزند وى «نزار و مستعلى» سر خلافت و امامت منازعه كردند و پس از كشمكش بسيار و جنگ هاى خونين، «مستعلى» غالب شد و برادر خود «نزار» را دستگير نموده زندانى ساخت تا مرد. در اثر اين كشمكش، پيروان فاطميين دو دسته شدند: «نزاريه و مستعليه».

الف ـ «نزاريه»: گروندگان به «حسن صباح» مى باشند كه وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، براى طرفدارى كه از نزار مى نمود، به حكم مستعلى از مصر اخراج شد. وى به ايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر در آورد. قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت. در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجرى قمرى) «بزرگ اميد رودبارى» و پس از وى فرزندش «كيامحمد» به شيوه و آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش «حسن على ذكره الاسلام» پادشاه چهارم الموتى، روش حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست.

تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد، وى قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيلين را از دم شمشير گذرانيد; بناى قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى، آقاخان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئى فرار كرد و دعوت باطنى نزارى را به امامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تا كنون باقى است و نزاريه فعلاً «آقاخانيه» ناميده مى شوند.

ب ـ «مستعليه»: پيروان «مستعلى» فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاى فاطميين مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه «بهره» در هند به همان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مى باشند.

ج ـ «دروزيه»: طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار، پيروان خلفاى فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى به دعوت «نشتگين دروزى»

به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در «الحاكم باللّه» كه به اعتقاد ديگران كشته شده، متوقف گشته مى گويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت!

د ـ «مقنعه»: در آغاز پيروان «عطاء مروى» معروف به «مقنع» بودند كه طبق اخبار مورخين از اتباع ابومسلم خراسانى بوده است و پس از ابومسلم، مدعى شد كه روح ابومسلم در وى حلول كرده سر انجام و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدايى كرد! و سرانجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراءالنهر به محاصره افتاد و چون به دستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود، آتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت. پيروان «عطاء مقنع» پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده به فرقه باطنيه ملحق شدند.(3)

  

1-شيعه در اسلام، ص 68.

2-شيعه در اسلام، ص 69.

3-شيعه در اسلام، ص 71.

 

دسته ها : مذاهب و فرق
چهارشنبه 3 3 1391 12:47

نژاد پرستى يهود

قرآن در آيه 80 سوره «بقره» به يكى از گفته هاى بى اساس يهود كه آنان را به خود مغرور ساخته و سرچشمه قسمتى از انحرافات آنها شده اشاره كرده و به آن پاسخ مى گويد:

مى فرمايد: «آنها گفتند: هرگز آتش دوزخ، جز چند روزى به ما نخواهد رسيد» (وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعْدُودَةً).

«بگو آيا پيمانى نزد خدا بسته ايد كه هرگز خداوند از پيمانش تخلف نخواهد كرد؟ يا اين كه چيزى را به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد»؟! (قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).

اعتقاد به برترى نژادى ملت يهود، و اين كه آنها تافته اى جدا بافته اند، و گنهكارانشان فقط چند روزى كيفر و مجازات مى بينند، سپس بهشت الهى براى ابد در اختيار آنان است، يكى از دلائل روشن خود خواهى و خود پرستى اين جمعيت است.

اين امتيازطلبى با هيچ منطقى سازگار نيست; زيرا هيچ گونه تفاوتى در ميان انسان ها از نظر كيفر و پاداش اعمال در پيشگاه خدا وجود ندارد.

مگر يهود چه كرده بودند كه مى بايست تبصره اى به سود آنها بر قانون كلى مجازات زده شود؟!

آيه فوق با يك بيان منطقى، اين پندار غلط را ابطال مى كند و مى گويد: اين گفتار شما از دو حال خارج نيست: يا بايد عهد و پيمان خاصى از خدا در اين زمينه گرفته باشيد ـ كه نگرفته ايد ـ و يا دروغ و تهمت به خدا مى بنديد!

از آيه فوق اين نكته نيز استفاده مى شودكه: روح تبعيض نژادى يهود كه امروز نيز در دنيا سرچشمه بدبختى هاى فراوان شده، از آن زمان در يهود بوده است، و امتيازات موهومى براى نژاد بنى اسرائيل قائل بوده اند، و متأسفانه بعد از گذشتن هزاران سال، هنوز هم آن روحيه بر آنها حاكم است، و در واقع منشأ پيدايش كشور غاصب «اسرائيل» نيز همين روح نژادپرستى است.

آنها نه فقط در اين دنيا براى خود برترى قائل هستند، كه معتقدند: اين امتياز نژادى در آخرت نيز به كمك آنها مى شتابد و گنهكارانشان بر خلاف افراد ديگر تنها مجازات كوتاه مدت و خفيفى خواهند ديد، و همين پندارهاى غلط آنها را آلوده انواع جنايات، بدبختى ها و سيه روزى ها كرده است!.(1)

   وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات  و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

1. تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 

 

دسته ها : مذاهب و فرق
يکشنبه 3 7 1390 16:52

زيديه چه كسانى هستند؟

 زيديّه پيروان زيد شهيد، فرزند امام سجّاد(عليه السلام) مى باشند. زيد سال 121 هجرى برخليفه اموى، هشام بن عبدالملك قيام كرد و گروهى بيعتش كردند و در جنگى كه در شهر كوفه ميان او و كسان خليفه درگرفت كشته شد. وى پيش پيروان خود، امام پنجم از امامان اهل بيت شمرده ميشود و پس از وى فرزندش يحيى بن زيد كه بر خليفه اموى وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد، به جاى وى نشست وپس از وى محمدبن عبدالّله و ابراهيم بن عبدالّله كه بر خليفه عباسى، منصور دوانيقى شوريده و كشته گرديدند، براى امامت برگزيده شدند. پس از آن تا زمانى امور زيديّه غير منظّم بود تا ناصر اطروش كه از اعقاب برادر زيد بود در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده به مازندران كه هنوز اهالى آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت، جمع كثيرى را مسلمان كرده به مذهب زيديه درآورد، سپس به دستيارى آنان ناحيه طبرستان را مسخّر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وى اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت كردند. به عقيده زيديه هر فاطمى نژاد، عالم زاهد، شجاع، سخى، كه به عنوان قيام به حق خروج كند مى تواند امام باشد. بنا به آنچه گفته اند زيديه در اصول اسلام، مذاق معتزله و در فروع، فقه ابى حنيفه رئيس يكى از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصرى نيز در پاره اى از مسائل در ميانشان هست. (1)

-شيعه در اسلام ص 66،67

دسته ها : مذاهب و فرق
سه شنبه 4 5 1390 20:20
X