معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 499531
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

قرآن در سخن امام حسن مجتبي عليه السلام 

يكي از رسالت‌هاي مهم امامان معصوم تبليغ دين، بيان احكام و تفسير قرآن است. ميراث قرآني باقي مانده و ارزشمند وجود مبارك امام حسن مجتبي(عليه السلام) از نمونه‌هاي اعلي و عظيم ذخاير تفسيري معصومان(عليهم السلام) است. در اين مقاله با نگرش قرآني و تفسيري امام حسن مجتبي(عليه السلام) آشنا مي‌شويم.

هر كس درباره قرآن، با رأي و پيش داوري خود سخن گويد و تفسير كند، گر چه حق باشد، باز گناه كرده است

منزلت و پيشوايي قرآن در زندگي

قرآن در آيات فراواني به بيان منزلت رفيع و شأن والاي خويش پرداخته است تا هيچ كس حجتي در رويگرداني از قرآن نداشته باشد و كسي هم كه به قرآن روي مي‌آورد، با معرفت و بينش در وادي آن گام نهد. اهل بيت(عليهم السلام) كه عارف به حقيقت قرآن هستند، همپاي آن، اين منزلت و فضيلت را به خوبي تبيين كرده‌اند. اينك نمونه‌اي از سخنان امام حسن مجتبي(عليه السلام) در اين خصوص ذكر مي‌شود:

اربلي از امام حسن(عليه السلام) نقل مي‌كند كه فرمود: در اين قرآن، چراغ‌هاي نور و شفاي سينه‌هاست. پس بايد سالك، در نور آن سلوك كند و با اين ويژگي، دل خود را لگام زند؛ زيرا اين انديشيدن (و از نور قرآن بهره‌بردن) حيات دل بيناست؛ همان سان كه آدمي در تاريكي ها، با (تابش) نور، روشنايي مي‌گيرد.[1]

ديلمي مي‌گويد: امام حسن(عليه السلام)فرمود: در دنيا جز اين قرآن، چيزي باقي نمانده است. پس آن را امام و پيشواي خود قرار دهيد تا شما را به هدايت (فطرتتان) راهنمايي كند. سزاوارترين مردم به قرآن، كسي است كه به آن عمل مي‌كند؛ هر چند آن را حفظ نكرده باشد و دورترين مردم از قرآن، كسي است كه به آن عمل نمي‌كند؛ هر چند آن را بخواند.[2]

در اين حديث، مقصود امام حسن(عليه السلام) اين است كه قرآن كريم را امام و پيشواي خويش در سيره عملي و زندگاني قرار دهيد و بر اساس آن عمل كنيد.

قرآن قاضي، اعمال در قيامت

امام حسن(عليه السلام) فرمود: اين قرآن در روز قيامت مي‌آيد، در حالي كه راهبر است و پيش برنده؛ مردمي را كه حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام گرفته‌اند و به متشابهات قرآن، ايمان آورده‌اند، به بهشت رهنمون مي‌شوند و مردمي را كه حدود و احكام الهي را تباه كرده‌اند و حرام‌هاي خدا را حلال گرفته‌اند، به آتش مي‌راند.[3]

و نيز مي‌فرمود: هر كس درباره قرآن، با رأي و پيش داوري خود سخن گويد و تفسير كند، گر چه حق باشد، باز گناه كرده است.[4]

در اين حديث، مقصود امام حسن(عليه السلام) اين است كه قرآن كريم را امام و پيشواي خويش در سيره عملي و زندگاني قرار دهيد و بر اساس آن عمل كنيد.

پاداش قرائت قرآن

قطب الدين راوندي در كلامي از امام حسن (عليه السلام) نقل مي‌كند كه فرمود: «من قرأ القرآن كان له دعوة مجابة امّا معجّلة و إمّا مؤجّلة؛[5] هر كس قرآن بخواند، يك دعاي مستجاب دارد، يا زود يا دير.

قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)

«عن الحسن بن علي (عليهما السلام) انه حمدالله تعالي و اثني عليه و قال: وَ السّابِقُونَ اْلأَوّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الّذينَ اتّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ[6] فكما أنَّ للسّابقين فضلهم علي من بعد هم كذلك لأبي علي بن أبي طالب(عليهم السلام) فضيلته علي السّابقين بسبقه السّابقين ... و عَلَّمَ رسول الله(صلي الله عليه و اله وسلم) النّاس

الصّلوات فقال: قولوا: اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد كما صليت علي إبراهيم و آل إبراهيم أنّك حميد مجيد، فحقّنا علي كلّ مسلم أن يصلّي علينا مع الصّلاة فريضة واجبة من الله، وَ أحلَ الله رسوله الغنيمة و أحلّها لنا و حرّم الصّدقات عليه و حرّمها علينا، كرامة أكرمنا الله و فضيلة فضّلنا الله بها يعني حسن بن علي(عليهما السلام) پس از حمد و ثناي خداوند فرمود : و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، كساني كه با نيكوكاري از آنان پيروي كردند، پس همچنان كه پيشگامان بر كساني كه پس از آنان هستند، برتري دارند، پدرم علي بن ابي طالب (سلام الله عليهما) نيز ـ چون پيشتاز پيشگامان است ـ بر پيشتازان برتري دارد ... و رسول خدا (صلي الله عليه و اله وسلم) صلوات را به مردم آموخت و فرمود : بگوييد: خدايا! بر محمّد و آل محمد درود فرست؛ چنان كه بر ابراهيم و آل ابراهيم درود فرستادي، همانا تو ستوده بزرگواري. پس حق ما بر هر مسلماني، به عنوان يك فريضه واجب خداوندي، اين است كه در تشهّد هر نمازي، بر ما صلوات فرستد. و خدا غنايم را براي پيامبر خود حلال كرد و براي ما نيز، و صدقات را بر او حرام كرد و بر ما نيز، اين‌ها كرامت و فضيلتي از خدا بر ماست».[7]

امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) در تفسير آيه شريفه وَ أَدْبارَ السّجُودِ [12] فرموده است: مقصود آن دو ركعت نماز مستحبي پس از نماز مغرب است

علامه مجلسي مي‌گويد: امام حسن ضمن خطبه‌اي فرمود:

«أنا من أهل البيت الّذين افترض الله مودّتهم علي كلَّ مسلم. فقال: ) قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاّ الْمَوَدّةَ فِي الْقُرْبي  وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا([8] و اقتراف الحسنة مودّتنا أهل البيت؛[9]

امام حسن مجتبي(سلام الله عليه)براي مردم سخنراني كرد و فرمود: من از آن خاندانم كه خدا دوستي صميمي آنان را بر هر مسلماني، واجب كرد و فرمود: بگو به ازاي آن (رسالت) پاداشي از شما خواستار نيستم، مگر دوستي درباره خويشاوندان، و هر كسي نيكي، محبّت ما خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) است».

تفسير آيات قرآني

سيره و روايات تفسيري باقي مانده از كريم اهل بيت امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) بسيار ارزشمند است و دست مايه بسيار مهم براي مفسّران و علاقه‌مندان به تفسير قرآن به شمار مي‌رود. ما به اختصار نمونه‌هايي را ذكر مي‌كنيم:

1. امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) در تفسير آيه شريفه إِنّا كُلّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر [10]فرمود: يعني ما هر چيز را براي دوزخيان (نيز) به اندازه اعمالشان آفريده‌ايم.[11]

2. امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) در تفسير آيه شريفه وَ أَدْبارَ السّجُودِ [12] فرموده است: مقصود آن دو ركعت نماز مستحبي پس از نماز مغرب است.[13]

3.علي بن عيسي اربلي مي‌گويد: شيخ كمال الدين طلحه گفت: خداي عزّوجلّ به امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) در تبيين امور و مقاصد اموري كه به تدبير آنها مي‌پرداخت، فطرتي تيز و ژرف نگر روزي كرده و براي اصلاح پايه‌ها و مباني دين، هوشمندي استواري به او بخشيده و سرشتي ويژه او كرده بود كه خميره آن، سرشار از صور و معاني دانش بود .... پس با انديشه در خور ستايش و قريحه خود، با رستگاري ميوه‌هاي اهداف دنبال شده را مي‌چيد، و در مسجد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مي‌نشست، و مردم در اطرافش حلقه مي‌زدند، و سخناني مي‌گفت كه سوز عطش سؤال كنندگان را درمان مي‌كرد و دستاويز گويندگان مخالف را مي‌بريد.[14]

به عنوان نمونه، ابوالحسن علي بن احمد واحدي با سند خود، روايت مي‌كند كه مردي گفت: من وارد مسجد مدينه شدم و ديدم مردم دور يك نفر گرد آمده‌اند و او از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سخن مي‌گفت. به او گفتم: مرا از تفسير آيه شريفه وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُود [15] آگاه كن. گفت: بله، امّا «شاهد»، روز جمعه است و «مشهود»، روز عرفه. از او گذاشتم، و به يك نفر ديگر (كه مردم اطرافش بودند و سخن مي‌گفت) رسيدم. و همان سؤال را پرسيدم، گفت: بله، امّا «شاهد» ، روز جمعه است و «مشهود»، روز عيد قربان. از او نيز گذاشتم، و نزد جواني كه صورتش همچون طلاي سرخ مي‌درخشيد و از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سخن مي‌گفت، رسيدم و همان سؤال را پرسيدم، گفت: آري، امّا «شاهد»، محمّد(صلي الله عليه وآله) است و «مشهود»، روز قيامت. آيا نشنيدي كه خداي سبحان مي‌فرمايد: «اي پيامبر ! ما تو را شاهد فرستاديم»[16] و نيز فرمود: «آن روز، روزي است كه مردم را براي آن گرد مي‌آورند و آن، روز «مشهود» است. (كه جملگي در آن حاضرند).[17] پرسيدم: اوّلي كيست؟ گفتند: ابن عبّاس، و پرسيدم: دومي كيست؟ گفتند: ابن عمر، و پرسيدم: سومي كيست؟ گفتند: حسن بن علي بن ابي طالب(سلام الله عليهم)، و پاسخ حسن(سلام الله عليه) از همه بهتر بود.[18]

فرمود: در اين قرآن، چراغ‌هاي نور و شفاي سينه‌هاست. پس بايد سالك، در نور آن سلوك كند و با اين ويژگي، دل خود را لگام زند؛ زيرا اين انديشيدن (و از نور قرآن بهره‌بردن) حيات دل بيناست؛ همان سان كه آدمي در تاريكي ها، با (تابش) نور، روشنايي مي‌گيرد

4. در تفسير آيه شريفه ) في أَيّ ِ صُورَةٍ ما شاءَ رَكّبَكَ( [19] آمده كه ابن شهر آشوب مي‌گويد: شيرازي در كتابش، با سند خود نقل كرده است كه حسن بن علي بن ابي طالب(سلام الله عليهما) درباره آيه شريفه مذكور فرمود: خداي سبحان، علي بن ابي طالب(سلام الله عليهما) را در صلب ابوطالب، به صورت محمّد(صلي الله عليه وآله) آفريد. از اين رو، شبيه‌ترين مردم به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) بود، و حسين بن علي(سلام الله عليهما) شبيه‌ترين مردم به فاطمه(سلام الله عليها) است و من شبيه‌ترين مردم به خديجه كبري(سلام الله عليها) هستم.[20]

5. در فضيلت قرائت سه آيه آخر سوره حشر از امام حسن(سلام الله عليه) نقل شده كه آن حضرت فرمود: هر كس چون صبح كند و سه آيه آخر سوره حشر را بخواند و در آن روز بميرد، مهر شهدا (بر پرونده‌اش) خواهد خورد، و چون شب كند و بخواند و در آن شب بميرد نيز ممهور به مهر شهدا مي‌شود.[21]

برگرفته از مجله كوثر

......................................................................

پي‌نوشت‌ها

[1] . كشف الغمة، ج1، ص573؛ بحارالانوار، ج78، ص112 و ج92، ص32.

[2] . إرشاد القلوب ديلمي، ص79.

[3] . كشف الغمة، ج1، ص537؛ موسوعة كلمات الامام الحسن7، ص364.

[4] . موسوعة كلمات الامام الحسن7، ص365.

[5] . مهج الدعوات، ج24، ح31؛ بحارالانوار، ج92، ص204، ح31.

[6] . توبه / 100.

[7] . تفسير فرات كوفي، ص169، ح217.

[8] . شوري /23.

[9] . بحارالانوار، ج23، ص232، ح26.

[10] . قمر / 49.

[11] . التوحيد، شيخ صدوق، ص382، ح30.

[12] . ق /40.

[13] . مستدرك الوسائل، ج3، ص62، ح3029.

[14] . ر.ك: موسوع كلمات الامام الحسن7، ص373ـ374

[15] . بروج / 3.

[16] . احزاب / 45.

[17] . همان.

[18] . الفصول المهمة، ص147؛ العوالم، ج 16، ص105، ح2.

[19] . انفطار / 8.

[20] . المناقب، ج4، ص2؛ تفسير نورالثقلين، ج5، ص522، ح11.

[21] . الدّر المنشور، جلال الدين سيوطي، ج2، ص202؛ بحارالانوار، ج92، ص310، ح3؛ موسوعة كلمات الامام الحسن، بخش عقايد، ص373.

دسته ها : پرسش و پاسخ - امامت
شنبه 22 5 1390 20:3

مسئوليت هاى امام حسن (ع) در دوران پدر

امام حسن(ع)در طول سى و هفت سالى كه در كنار پدر زيست نه فقطفرزندى مطيع و امام شناس بود، بلكه همواره بازوى نيرومند،ياورى صديق، مسئولى امين و با تجربه و سربازى عاشق و فداكاربراى اميرمومنان به حساب مى آمد. وى با شناخت كاملى كه از پدرداشت، خود را وقف خدمت به اميرالمؤمنين كرده بود.

روزى بازوى نظامى پدر مى شود و به فرمانش به طرف كوفه روانه مى شود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى دهدو آنها را جهت مقابله با پيمان شكنان و ناكثان بسيج كند. روزديگر بازوى سياسى امام مى شود و در جريانات سياسى دوران عثمان وارد صحنه مى شود و او را نسبت به وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وكثرت انحرافات آگاه مى سازد و يا در مسئله حكميت به دستور آن حضرت و با بيانات شيوا و دلنشين، اعلام موضع مى نمايد و دست به افشاگرى مى زند.

آن حضرت در سمت قضاوت و ديگر مسووليت ها به كمك و يارى پدرمى شتابد. اين نوشتار كوتاه اگر چه بيان كننده بخشى ازمسووليت ها و ماموريت هاى امام حسن(ع) در دوران پدر مى باشد، امابايد اعتراف كرد كه بدون شك در اين سى و هفت سال خدمات آن حضرت در قالب ماموريت از طرف اميرمومنان بيش از اينها بوده است ولى ما برآن ها دست نيافته ايم و يا فاقد ارزش تاريخى بوده اند.

اما مسووليت هاى ثبت شده در تاريخ به قرار زير است:

1- نماينده امام على(ع)به سوى عثمان

انحرافات و كج روى هاى آشكار كارگزاران عثمان عرصه را بر تمام مسلمانان آگاه و بيدار، به ويژه صحابه رسول الله(ع)تنگ كرده بود. ابن عبد ربه اندلسى مى نويسد:

در زمان خلافت عثمان كارهاى خلاف زياد صورت مى گرفت. بدين جهت هرگاه فرد يا افرادى به حضور على(ع)مى آمدند و از كارهاى عثمان شكايت مى نمودند، على(ع) پسرش، حسن(ع)را نزد عثمان مى فرستاد تاشكايت مردم را به او گوشزد كند. اين موضوع بسيار تكرار شد، تااين كه روزى عثمان به حسن(ع)گفت: پدرت تصور مى كند كه احدى آگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مى دهيم آگاه هستيم. بنابراين از مادست بردار. پس از اين گفتگو ديگر حضرت على(ع)پسرش امام حسن(ع)را نزد عثمان نفرستاد.

2- پاسخ به سوالات مذهبى مردم

از ديگر مسووليت هاى مهم امام حسن(ع)در زمان پدر، پاسخگويى به پرسشهاى مهم مردم بود. حضرت اميرمومنان(ع) بارها پاسخ بدين پرسشها را به امام حسن(ع)ارجاع داده بود. گاهى مردم پس ازدريافت پاسخ از امام حسن(ع)به نزد امام على(ع) مى رفتند و ازحضرت پاسخ همان سؤال را مى خواستند كه حضرت به آنان مى فرمود: اگر از من هم مى پرسيديد بيش از اين جوابى دريافت نمى كرديد.

در دوران خلافت ابوبكر يك نفر اعرابى نزد او آمد و گفت: من درحال احرام حج به تخم شتر مرغ دست يافتم و آن را خوردم. چه كفاره اى برمن واجب است؟ ابوبكر كه نتوانست جواب دهد، او را به نزد عمر فرستاد. او هم كه از جواب عاجز مانده بود، اعرابى رابه نزد عبدالرحمن بن عوف راهنمايى كرد. عبدالرحمن نيز كه درمانده شده بود، به اعرابى گفت كه نزد على(ع)برود. مرد اعرابى نزد على(ع)آمد. حضرت به حسنين عليهما السلام اشاره كرد و فرمود: مسئله خود را از هركدام از اين دو كودك مى خواهى بپرس. اعرابى سؤال خود را مطرح كرد و امام حسن(ع)در محضر اميرمومنان بدان پاسخ گفت.

روزى حضرت على(ع)در «رحبه » بودند كه مردى به حضورش آمد وعرضه داشت: من از رعاياى شما هستم. حضرت فرمود: خير. هرگز ازرعاياى من نيستى، بلكه تو پيك پادشاه روم هستى; از معاويه سوالاتى كرده اى و او درمانده و عاجز شده است. بدين جهت تو راجهت دريافت پاسخ هاى آن به نزد ما فرستاده است.

آنگاه حضرت به او فرمود: از يكى از دو فرزندم بپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مى پرسم. امام حسن(ع)رو به او كرد و فرمود: آمده اى كه بپرسى: فاصله بين حق و باطل چه مقدار است؟ همچنين آمده اى كه بپرسى: چقدر فاصله است بين آسمان و زمين؟ ميان مشرق و مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چيست؟ كدام چشمه و چاه است كه ارواح مشركان در آنجا جمع هستند؟ ارواح مومنان در كجاجمع مى شوند؟ خنثى كيست؟ كدام ده چيز است كه هريك سخت تر ازديگرى است؟

عرض كرد: يابن رسول الله! آرى. پرسش هاى من همين است كه بيان داشتيد. سپس امام حسن(ع)به يك يك پرسش هاى اوپاسخ داد. مردشامى به امام حسن(ع)گفت: گواهى مى دهم كه توفرزند رسول خدايى و همانا على بن ابى طالب(ع)براى خلافت وجانشسينى رسول خدا از معاويه سزاوارتر است...

3- خواندن دعاى باران به دستوراميرمومنان(ع)

گروهى نزد على(ع)آمده، از كمبود باران شكايت كردند. آن حضرت فرزند برومندش، امام حسن(ع)را فراخواند و به وى فرمود: خداى رااز بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع)به دنبال فرمان پدر، دست به دعا برداشته، فرمود: «اللهم هيج لنا السحاب بفتح الابواب بماءعباب » ;

خدايا! ابرها را به حركت درآور و با بازكردن درب هاى آسمان،آب و باران فراوانى بر ما فرست.

سپس امام حسن(ع)دعاى استسقا را جهت آمدن باران قرائت كرد.

امام حسين(ع)نيز به دستور پدر به دعاى استسقاء پرداخت: «اللهم معطى الخيرات. ..» ; خدايا! اى كسى كه خيرات و بركات را به بندگان عطا مى كنى.

هنوز دعا پايان نگرفته بود كه باران تندى شروع به باريدن كرد.

به سلمان گفتند: اى اباعبدالله! اين دعا به آن ها ياد داده شده بود. او در پاسخ گفت: واى برشما! مگر نشنيده ايد حديث رسول خدا را كه مى فرمايد: خداوند مصالح حكمت را بر زبان اهل بيت من جارى ساخته است.

4- بسيج مردم كوفه

امام حسن(ع)از طرف امام على(ع)مامور شد تا جهت آگاه ساختن مردم كوفه از توطئه هاى شوم دشمنان و بسيج مردم براى يارى على(ع)به همراه عماربن ياسر و قيس به كوفه برود.

امام حسن(ع)در كوفه چنين گفت: اى مردم! به دعوت امام و امير خود پاسخ مثبت دهيد و به كمك برادران مجاهد خود عليه شورشگران داخلى حركت كنيد... سوگند به خدا، خردمندان او را يارى نمايند. درس عبرتى براى آيندگان نزديك و دور خواهد شد. عاقبت نيكى خواهيد داشت. پس به دعوت ماپاسخ دهيد و ما را برآن چه ما و شما بدان مبتلا و دچار گشته ايم يارى نمائيد. همانا اميرمومنان(ع)فرمود: من به سوى ناكثين حركت كردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در اين حال از دو صورت خارج نيست; من يا ظالم و ستمگرم و يا مظلوم و و ستمديده. مردم، ازخدا مى خواهم مردى را برساند كه جوياى قيقت باشد وحق خدا را درنظر بگيرد، چنان چه من مظلوم و ستمديده هستم يارى ام كند و اگرستم مى كنم، ممانعت و جلوگيرى نماييد. سوگند به خدا! طلحه وزبير از اولين كسانى بودندكه با من بيعت كردند و از اولين افرادى بودند كه پيمان شكستند و خدعه نمودند. آيا از بيت المال چيزى را به خود اختصاص داده ام و يا حكمى را دگرگون كرده ام؟! پس حركت كنيد به سوى آنان و امر به معروف و نهى از منكر نماييد.

كارشكنى هاى ابوموسى اشعرى عقيم ماند و امام حسن(ع)توانست حدود دوازده هزار نفر از جنگجويان كوفه را جهت پيوستن به سپاه على(ع)به سوى بصره گسيل دارد.

5- تبيين سياست امام على(ع)درباره حكميت

پس از پايان گرفتن جريان حكميت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص، و خيانت آشكار آنها به اسلام و مسلمانان، بسيارى از مردم لب به اعتراض گشودند كه چرا امام على(ع)بعضى از بستگان خود رامامور مذاكره و تكلم نكرد؟

با اين كه مردم كوفه بر خلاف نظر امام على(ع)، ابوموسى اشعرى را جهت مذاكره و حكميت پيشنهاد كرده و بر اين امر اصرار ورزيده بودند; حضرت على(ع)براى پايان دادن به اختلافات، به امام حسن(ع)دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشان سخن گويد.

اندليسى مى نويسد: روزى على(ع)در مسجد كوفه بالاى منبر سخن مى گفت. متوجه فرزندش حسن(ع)شد و به او فرمود: برخيز و درباره اين دو نفر سخن بگو. امام حسن(ع)برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:

اى مردم! شما در مورد اين دو نفر(ابوموسى و عمروبن عاص)مذاكره كرديد(و به توافق رسيديد.)و ما آنها را به مجلس مذاكره فرستاديم. براين اساس كه مطابق قرآن، نه مطابق هوس هاى نفسانى داورى كنند ولى آنها مطابق هوس هاى نفسانى، نه مطابق قرآن داورى كردند و وقتى كه مذاكره اين گونه باشد، حاكم نخواهدبود. بلكه محكوم است. ابوموسى در آنجا كه حكميت را براى عبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسى از سه جهت خطاكرد:

1- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زيرا عمر او را براى خلافت نپسنديد و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.

2- عبدالله رهبرى و حاكميت را براى خود طلب نكرد.

3- مهاجران و انصار كه مقام زمامدارى را تشكيل مى دهند، براى امارت او اتفاق نظر ننمودند.

در مورد اصل مسئله حكميت(وكالت دادن به شخصى براى داورى)رسول اكرم(ص)در جريان يهوديان بنى قريظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داورى كند و او نيز حكمى كرد كه خداوند به آن راضى شد و شكى در اين جهت نيست، زيرا اگر حكم كردن سعد بن معاذخلاف بود، پيامبر(ص)به آن راضى نمى شد.

6- عهده دارى امامت جمعه

يكى ديگر از مسئوليت هاى مهم امام حسن(ع)كه در زمان پدر به وى واگذار شده بود، اقامه نماز جمعه بود. مسعودى مى نويسد: آنگاه كه عذرى مانند بيمارى براى اميرمومنان پيش مى آمد و نمى توانست براى اقامه نماز جمعه در مسجدكوفه حضور يابد، فرزند برومندش رابه اين امر مهم مى گمارد.

امام حسن(ع)در يكى از خطبه هاى نماز جمعه درمسجد كوفه، چنين فرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پيامبرى را مگر اين كه بعد از او، خليفه و جانشينى را تعيين كرد و يا گروه و ياخاندانى را. پس قسم به آن كس كه محمد(ص)را به پيامبرى برگزيد،هيچ كس در حق مااهل بيت كوتاهى نخواهد كرد، مگر اين كه خداوندسبحان اعمال او را ناقص خواهدگذاشت و هيچ دولتى بر ضد ماحاكميت پيدانخواهد كرد، مگر آن كه عاقبت از آن ما خواهد شد ومتجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهندديد و به مكافات آن خواهند رسيد.

7- دستيارى اميرمومنان(ع)در قضاوت

حضرت على(ع)در برخى رويدادها از امام حسن(ع)مى خواست قضاوت كند. اميرمومنان(ع)از فرزندش خواست تا در باره مردى كه چاقو دردست داشت و در خرابه اى كنار كشته اى دستگيرش كرده بودند، قضاوت كند. اينك تمام ماجرا:

امام صادق(ع)فرمود: در دوران حاكميت اميرالمؤمنين(ع)مردى راجهت دادخواهى به محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابه اى يافته بودند در حالى كه چاقويى خون آلود در دست داشت و بالاى سرمقتول كه به خون خويش مى غلتيد. ايستاده بود. حضرت پرسيد: اى مرد! در اين مورد چه مى گويى؟

متهم پاسخ داد: اى اميرمومنان! اتهامم را مى پذيرم. على(ع)دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص كنند. در اين هنگام مردى با عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فرياد زد: او را باز گردانيد، به خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتلم!

اميرمومنان از متهم پرسيد: چه چيز تو را وادار كرد كه اتهام قتل را بپذيرى و حال آن كه او را نكشته اى؟ مرد پاسخ داد: وضعيت به گونه اى بود كه نمى توانستم كمترين دفاعى از خود كنم; زيراچند نفر مرا درحالى كه كارد خونين در دست داشتم و بالاى سرمقتول ايستاده بودم، ديدند و دستگيرم كردند. من در كنار خرابه مشغول ذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربريدم نياز به قضاى حاجت پيداكردم. از اين رو، داخل خرابه شدم كه ناگهان ديدم مردى در خون خود مى غلتد. به شدت ترسيده بودم. در حالى كه چاقوى خون آلود دردستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.

على(ع)دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع)ببرند و داستان را براى او بيان كنند و حكم الهى را بپرسند. آنان را نزدامام مجتبى(ع)بردند. آن حضرت پس از شنيدن سخنان آنها چنين قضاوت نمود:

قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و با اين كارش، گويى بشريت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: (...ومن احياها فكانما احياالناس جميعا)...; هركس انسانى را از مرگ رهايى بخشد چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.

بنابراين آن دو را آزاد كنيد و ديه مقتول را از بيت المال پرداخت نماييد.

8- فرماندهى گروه ده هزارنفرى

در پى خيانت آشكار معاويه و هوادارانش پس از ماجراى حكميت،اميرمومنان(ع)در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بامعاويه را از سربگيرد. بدين جهت با بسيج كردن مجدد نيروهاى رزمنده، امام حسن(ع)را به فرماندهى ده هزار نفرمنصوب كرد تا آنها به سوى جبهه صفين روانه شوند. مردم گروه گروه به اين سپاه پيوستند. صد هزار شمشير جمع شد و آماده حركت شد. در اين هنگام بود كه ابن ملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع)ضربت زد و آن ضربت به شهادت آن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى كه چوپان خود را از دست داده باشداز هم گسيخت.

9- سرپرستى موقوفات و صدقات

از ديگر مسووليت هاى امام حسن(ع)، توليت موقوفات امام على(ع)بود. امام على(ع) در اواخر عمر خويش طى حكمى همه موقوفات خويش را به امام حسن(ع)واگذار كرد.

اين موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع)بودنداز قبيل چاه، چشمه، نخل و ديگر چيزهايى كه اميرمومنان آنها رااحداث و وقف گردانيده بود; برخى همان موقوفات پيامبر(ص)وفاطمه(س)بود كه توليتش به عهده حضرت على(ع)بود كه مجموع آنهاعبارت بود از: چشمه ينبع و وادى احمر، القصيبه، منطقه ينبع،يبيغات، صحراى رعيه، عين حسن، ديمه، اذنيه، ام العيال، حيطان سبعه(دلال، عواف، برقه، ميثب، حسنى، صافيه، مشربه ام ابراهيم)وفدك.

امام على(ع)در فرمانى به امام حسن(ع)به وى چنين مى فرمايد:

«اين است آنچه را كه بنده خدا، على بن ابى طالب، پيشواى مؤمنين درباره دارايى خود به آن فرمان داده براى به دست آوردن رضا و خشنودى خدا كه به سبب آن مرا به بهشت داخل نمايد و براثر آن، آسودگى آخرت را به من عطا فرمايد... و پس از من، حسن بن على سفارش مرا انجام مى دهد. وصى من است از مال و داراييم به طور شايسته صرف مى كند و به مستحقين و سزاواران مى بخشد و اگربراى حسن پيشامدى نمود حسين زنده است. وصى من بعد از حسن، اوست و سفارشم را مانند او انجام مى دهد.... و شرط مى كند با آن كه تصدى اين مال را به او داده، اين كه اين مال را به همان طورى كه هست، باقى بگذارد و ميوه آن را در آنچه به آن مامور گشته ورهنمود شده است، صرف نمايد و شرط مى كند كه نهالى از زاده هاى درخت خرماى اين ده ها را نفروشد...»

10- ايراد سخن به دستور پدر

روزى امام على(ع)به امام حسن(ع)فرمود: برخيز و سخنرانى كن تاگفتارت را بشنوم. امام حسن(ع)عرض كرد: پدرجان! چگونه سخنرانى كنم با اين كه رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.

امام(ع)سپس خود را مخفى نمود به طورى كه صداى حسن(ع)رامى شنيد. امام حسن(ع) برخاست و خطابه خود را شروع كرد و پس ازحمد و ثناى الهى فرمود: «اما بعد فان عليا باب من دخله كان مومنا و من خرج منه كان كافرا اقولى قولى هذا و استغفرالله العظيم لى و لكم » ; بدون شك على، درى(از علم و كمال)است كه اگر كسى وارد آن در شود، مؤمن است و كسى كه از آن خارج گردد،كافر است. من اين سخن رامى گويم(و به آن معتقدم)و از براى خودو شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مى كنم.

در اين هنگام امام على(ع)برخاست و بين دو چشم حسن(ع)را بوسيدو سپس فرمود: «ذريه بعضها من بعض والله سميع عليم » ; آنهافرزندان و دودمانى بودند كه بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودندو خداوند شنوا و داناست.

دسته ها : پرسش و پاسخ - امامت
شنبه 22 5 1390 20:1

شهادت مظلومانه امام و جلوگيرى از دفن ايشان در پيامبرصلى الله عليه وآله
 

 

معاويه، راه هاى گوناگونى را براى مبارزه با شخصيت اجتماعى و سياسى امام مجتبى عليه السلام و كاستن از نفوذ معنوى و آسمانى او برگزيد و نقشه هاى گوناگونى را به اجرا در آورد؛ ولى نتوانست از موقعيت ممتاز و عمق محبت امام در قلوب مسلمانان چيزى بكاهد و هر روز بر شمار علاقه مندان آن حضرت و شيفتگان دين و حقيقت افزوده مى شد. معاويه ديد مبارزه با چنين شخصيت بارزى، محكوم به شكست و سبب رسوايى بيشتر او در اذهان عموم است. از اين جهت تصميم گرفت تا شخص آن بزرگوار را از ميان بردارد، تا شايد ديگر افراد خاندان رسالت و ساداتى كه در صدد مبارزه با وى هستند، نا اميد گردند. معاويه بارها تصميم بر مسموم كردن امام حسن عليه السلام گرفت و به واسطه هاى زيادى متوسل شد. حاكم نيشابورى نقل مى كند: «حسن بن على عليه السلام را بارها مسموم كردند؛ اما اثر چندانى در او نگذاشت... ولى در آخرين مرتبه زهر كبدش را پاره پاره كرد و دو سه روز پس از آن بيشتر زنده نماند»

 حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 173؛ مروج الذهب، ج 3، ص 5..

ابن ابى الحديد مى نويسد: «هنگامى كه معاويه خواست براى فرزندش يزيد بيعت بگيرد، خواست امام مجتبى عليه السلام را مسموم كند؛ زيرا وى براى گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثى كردن حكومتش، مانعى بزرگ تر و قوى تر از حسن بن على عليه السلام بر سر راهش نمى ديد. پس توطئه اى كرد و آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد

ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، ج 16، ص 49..
       در اين توطئه خائنانه، بيشترين نقش را مروان بن حكم، فرماندار مدينه، ايفا كرد. وقتى معاويه تصميم بر اين جنايت هولناك گرفت، در آخرين مرتبه، طى نامه اى كاملاً محرمانه از مروان، خواست تا مسموميت امام حسن عليه السلام را در اولويت برنامه هايش قرار دهد. مروان جهت اجراى اين جنايت، مأمور شد با جعده دختر اشعث بن قيس، همسر امام مجتبى عليه السلام تماس بگيرد. معاويه در نامه اش نوشته بود: جعده عنصرى ناراضى و ناراحت است و از جهت روحى، مى تواند با ما همكارى كند. معاويه به مروان سفارش كرد تا به جعده وعده دهد بعد از انجام اين مأموريت، او را به همسرى پسرش يزيد در خواهد آورد و نيز توصيه كرده بود، صد هزار درهم به او بدهد.
       امام صادق عليه السلام فرمود: در روز بسيار گرمى كه امام حسن عليه السلام روزه داشت، جعده، زهر را گرفت و به منزل آورد. هنگام افطار امام عليه السلام از شيرى كه جعده، زهر را در آن ريخته بود، مقدارى نوشيد. آن حضرت بعد از نوشيدن شير، فرياد برآورد: «اى دشمن خدا! مرا كشتى، خدا تو را بكشد. به خدا سوگند! بعد از من بهره و سودى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و رايگان در راستاى اهدافشان به كار گرفتند. به خدا سوگند! معاويه تو را بيچاره و بدبخت و خوار نمود». حضرت صادق عليه السلام در ادامه اين سخن فرمود: «امام مجتبى عليه السلام بعد از مسموم شدن، دو روز بيشتر زنده نماند و معاويه هم بدان چه وعده داده بود، وفا نكرد»

 بحارالانوار، ج 44، ص 154..


       مشهور ميان مورخان و علماى اسلام، اين است كه امام حسن عليه السلام در روز پنجشنبه، 28 صفر سال پنجاه هجرى در سن 48 سالگى به شهادت رسيد. هر چند اقوال ديگرى نيز مانند هفتم ماه صفر در اين مورد وجود دارد

حقايق پنهان، ص 303..
             
مراسم كفن و دفن
       سيّدالشهداعليه السلام و برادرش ابوالفضل و عده اى ديگر، بدن پاك برادر بزرگوارش را غسل داده، حنوط و كفن كردند. سپس جنازه را به جايگاه خاصى در نزديكى مسجدالنبى منتقل كردند و در آنجا بر جسم مطهر آن امام مظلوم، نماز گزاردند. بعد از آن براى تجديد عهد و دفن، نزديك مزار ملكوتى، رسول خداصلى الله عليه وآله بردند.
       در اين هنگام، مروان بن حكم به همراه عده اى از اوباش و آشوبگران، جلو آمدند و فرياد بر آوردند: شما مى خواهيد حسن بن على را در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله دفن كنيد؟ از طرف ديگر عايشه نيز در حالى كه سوار بر استر بود، به جمع آشوب گران پيوست و فرياد زد: چگونه مى خواهيد كسى را كه من هرگز دوست نداشته ام، به خانه من داخل كنيد؟ عده اى از امويان كينه توز و آشوب طلب، به دنبال ايجاد فتنه بودند؛ ولى امام حسين عليه السلام با بردبارى و هوشيارى بنى هاشم را آرام كرد. جنازه برادرش را به سوى قبرستان بقيع برگرداند و در كنار قبر جده اش، فاطمه بنت اسدعليها السلام، به خاك سپرد و با اين عمل - همان طور كه امام حسن عليه السلام وصيت كرده بود از خونريزى و فتنه جلوگيرى كرد.
       ابن شهر آشوب مى گويد: هنگامى كه جنازه امام مجتبى عليه السلام را به سوى قبرستان بقيع مى بردند، افراد شرور و پست با پشتيبانى امويان، به جنازه آن بزرگوار مظلوم تيراندازى كردند

 ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 50؛ ارشاد مفيد، صص 174-176 ؛ حقايق پنهان، ص 303..

 

شنبه 22 5 1390 19:56

نتايج صلح امام حسن 

1. صلح تاكتيكي (ترك مخاصمه) نسبت به جنگ راجع بود.

همين طور در مقايسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به مراتب بيشتر بود؛

زيرا يكي از دستاوردهاي امام، از ترك مخاصمه حفظ اصل موجوديت نظام امامت و شيعيان بود و اگر چنين نمي كرد، اينها از بين مي رفت.

آنچه معاويه به دست آورد وصول به حكومت بود كه البته دوام چنداني هم نياورد و با قيام امام بعدي از همين نظام امامت در خطر، به طور كلي متزلزل شد؛

اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجوديت شيعه، هر چند به گونه اي حداقلي، بقاي خود را تضمين كرد و

شيعيان در فرصت هاي مناسب آينده به بازسازي خود پرداختند.

2. ادعاي ناكار آمدي صلح به دليل وفادار نماندن معاويه به شرايط و اعمال استبداد عليه شيعيان

(حقايق پنهان، ص 198.) صحيح نيست؛

چون تأمين هدف اصلي [تداوم نظام امامت به عنوان نگهبان انقلاب پيامبر] به عصرهاي بعد هم مربوط مي شود.

اين هدف با اين صلح تامين شد و اقليت شيعه و اصل امامت با حفظ موجوديت خود از اين تنگة سخت گذشت؟

3. ادعاي برابري صلح با شكست و ذلت هم درست نيست؛

چون با حفظ امامت و تشيع، خطر نابودي كامل آنها از بين رفت و چه پيروزي از اين بالاتر.

4. تدبير صلح در برابر خطراتي كه اساس تشيع، اسلام و امامت را تهديد مي كرد، نشان مي دهد كه اين تصميم از روي جهل و كم كاري هم نبود.

امام هم با اشاره به پنهان بودن مصلحت صلح و تشبيه آن به داستان سوراخ كردن كشتي و... توسط حضرت خضر و شكايت موسي...

فرمود: «وقتي من از جانب خدا امام مسلمانانم، نبايد در جنگ و صلح مرا به ناداني متهم كنيد؛ گرچه حكمت و علت آن را ندانيد و امر بر شما مشتبه شود.»

5. اتهام نداشتن خط مشي ثابت توسط ائمه هم درست نيست؛

زيرا هدف اصلي حفاظت از نظام پيامبر و جامعه سازي اسلامي در سايه حفظ امامت است كه طبق شرايط به شيوه هاي مختلفي اجرا مي شود.

صلح يا جنگ هدف نيستند تا ائمه متهم به تشتت و پراكندگي هدف ها شوند؛ بلكه شيوه هاي وصول به هدف اند.

از اين رو شهيد مطهري معتقد است: «اگر واقعاً امام حسن به جاي امام حسين بود،

كار امام حسين را مي كرد و اگر امام حسين به جاي امام حسن بود، كار امام حسن را مي كرد.» (سيري در سيره ائمه اطهار، 60.)

6. اين كار از روي روحيه سازش كاري و ترس و راحت كردن خود هم نبود؛

لذا امام در پاسخ عبدالله بن زبير فرمود:

گمان مي كني من از روي ترس و زبوني با معاويه صلح كردم؟... واي بر تو! هرگز ترس و ناتواني در من راه ندارد.

علت صلح من وجود ياراني همچون تو بود كه ادعاي دوستي با من داشتند و در دل نابودي مرا آرزو مي كردند.

(حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 280 و سيره پيشوايان، ص 93 94.)

نتيجه

دليل عمده پيشنهاد صلح از سوي معاويه «وصول كم هزينه به حكومت» بود و عامل عمده در پذيرش صلح از سوي امام عدم همراهي و فداكاري مردم

به ويژه خواص بود كه ناشي از دنياگرايي و راحت طلبي آنان مي شد و به بروز رفتارهايي چون پيمان شكني، خيانت و... انجاميد.

بازتاب اين رفتارها به ترتيب تنها ماندن امام، نااميدي از وصول به هدف به وسيله جنگ و پذيرش ترك مخاصمه بود.

آثار صلح (بقاي نظام امامت، شيعيان، دين،...) هم نشان داد كه دستاورد امام به مراتب بيشتر از دستاورد معاويه بود.

همين اثار گوياي اين است كه: صلح كارآمد، برابر با پيروزي، از روي هوشياري، براساس حفظ خط مشي اصلي، شجاعت و رعايت مصالح امت اسلامي بود.

همين صلح، آثاري را در پي داشت كه قيام حماسي امام حسين(عليه السلام)آن را تكميل كرد و بقاي اسلام را تضمين نمود.

شنبه 22 5 1390 19:50

 پيشاپيش به مناسبت ولادت امام حسن مجتبي سلام الله عليه

برخيز كه ماه انجمن پيدا شد

سيماي امام مُمْتَحَن پيدا شد

 در ماه خدا، تجلي حُسن ازل

 در صورت و سيرت حَسَن پيدا شد

***

اين چه شور است عزيزان كه بهر انجمن است

شـاد و خـرم دل يـــاران و بـدور از مــحــن اسـت  

هــر طـرف مـيـگـذرم بـانـگ طـرب مـيـشــنـــوم

زانـكـه مـيـلاد حـسـن نـور دل بـوالـحـسـن اسـت  

دخـتــر خـتــم رســولان پـــســـري آورده اســـت

كـه جـمـالـش حـسـن و نـام نـكـويش حسن است

 ســروي آزاد عــيـــان گـشـتـه كــه از خـرميـش

جـلـوه ي بـاغ بـهـشـت است و صفاي چمن است  

شـهــر يـثـرب شـده فـرخـنـده ز مـيــلاد حــســن

وز تـجـلـي رخ او بـر مـه و خور طعنه زن است  

تـهـنــيـت گــوي مــلائــك بــزمــيــن آمـــده انـد

كه فضا خوش نفس از مشگ و عبير ختن است  

شـيــعــيــان شــاد و فـرحـنـاك ز مـولـود حسن

شادمان خاطـر سرگشته ي هر مرد و زن است  

صـبــر ايــوب فــرامـوش شــد از خــاطــره هــا

ديـده ي خـلـق جـهـان خـيره به صبر حسن است  

پـســر فــاطــمـه از مــهــر بــه يــاران نـظــري

ديـده هـا سـوي تـو اي دلـبـر شيرين سخن است  

تـو «حـياـتي» چه غـم از وحشت محشـر داري

كـه حـسـن روز جـزا دافـــع رنـج و مـحـن اسـت

***

او آمده تا نور به شب ها بخشد

روح شرف و عشق به دنيا بخشد  

او آمده تا باور وايمان و صفا

همراه دو صد عاطفه برما بخشد  

او آمده از صلح و محبت بي شك

جاني ز ولا برتن تنها بخشد  

آن سيد خوبان و بهشت آمده تا

برمهر و وفا ارزش و معنا بخشد  

او آمده با نام حسن در حسنش

شوري به سرا پرده مولا بخشد  

او رود زلالي ست كه درفصل عطش

جود و كرم خويش به دريا بخشد  

از لطف ، كريم اهل بيت عصمت

ما را زكرم خدا به فردا بخشد  

ميلاد امام مجتبي (ع) آمده است

شادي به حريم دل ما آمده است

***

تو گل مينويي و ريحانه باغ بهشت

از جلالت عرش را، زينت فزايي اي حسن

خو حَسن، طينت حسن، ظاهر حسن، باطن حسن

 در حقيقت رحمت بي‏منتهايي اي حسن  

قد حسن، قامت حسن، صورت حسن، سيرت حسن

حَبَّذا آينه ايزد نمايي اي حسن

***

يا حسن اي حسن خداوندگار

اي گل خوش رنگ و بوي كردگار  

اي به زمين داده نشاط و سرور

وي به سما تاج و وقار و غرور  

اي صلوات همه ي انبياء

برتو نامت حسن مجتبي  

اي متوسل شده ادم به تو

مدح خداوند دم ادم به تو  

جنت از انفاس تو بستان شده

نار خليل از تو گلستان شده  

دلبري و دل خوش و يوسف كشي

ليلي و مجنون همه را مي كشي  

گل علي شبنم اين گل توئي

در ارم فاطمه بلبل توئي  

جان به فداي تو و لبخند تو

جام عسل كنج لب قند تو  

خنده كن اي گلشن راز علي

اي لب تو مهر نماز علي

***

دگر ز نخل رسالت ، پديد شد ثمري

پديد شد ثمري ، از نكو ترين شجري  

به مرتضي پسري دادبي نظير ، خداي

خوشا چنين پدري ، خرّما چنين پسري  

از آن زمان كه پديدار گشت باغ وجود

چو او نديد زمانه ، نهال باروري  

زبطن فاطمه و صلب ابن عمّ رسول

پديد شد به جهان ، وه چه نازنين گهري  

نمود مظهر ذات و صفات حق رخسار

خدا نهاد ز خود در زمانه خوش اثري  

دميد صبح سعادت نماند اثر از شام

مسلّم است كه هر شام را بود سحري  

امير هر دو جهان را عيان شد اورنگي

براي تاج ولايت شد آشكار سري  

به بوستان ولايت گرفت سروي جاي

به پيش شمس نبوّت پديد شد قمري  

به ذيل دوستيش چنگ زن كه در اين دور

ز تيغ حادثه بايد ز مهر او سپري  

نگشت راز الوهيّتش عيان آري

در اين جهان كه ندارد اساس معتبري  

به روز حشر شود كبريائيش ظاهر

شود به نور خدائيش خيره هر بصري  

به خوان فضل و كمالش ، چو دسترس نبود

نهاده ام به بر اهل شوق ، ماحضري

***

سرشك ديده‏ ها مي ‏بارد امشب

محبت از شما مي ‏بارد امشب  

ولايت ، مغفرت ، بركت ، عنايت

ز عرش كبريا مي ‏بارد امشب  

شب وصل مناجاتي دلان شد

اجابت با دعا مي ‏بارد امشب  

كرامت مي ‏نوازد سائلان را

سپهر هل اتي مي ‏بارد امشب  

به شوق مجتبي در خلوت خود

ببين چشم خدا مي ‏بارد امشب  

گشا چشم و صفاي ياسمن بين

خدا را مست ذكر يا حسن بين

***

دوش بر گوشم رسيد اين مژده از جان آفرينم كايد از ره آن نگار دلنواز و نازنينم  

گفتم اي مه از كدامين آسمان باشي؟ بگفتا شمس ايوان ولايت، عُروَة الوثقاي دينم  

من همان ماه تمامم، جلوه ي ماه صيامم شاهد صلح و قيامم، وجه رب العالمينم

****

در جود و كرم دست خدا هست حسن

 دست همه را وقت عطا بست حسن

نوميد نگردد كسي از درگه او

زيرا كه كريم اهل بيت است حسن

خورشيد حريم اهل بيت است حسن

مجموع شميم اهل بيت است حسن  

امشب تو از و هر آنچه خواهى بطلب

 زيرا كه كريم اهل بيت است حسن

عشق حسن من به جهان ناز كنم

 افطار خود با نام حسن باز كنم  

صد شكر كه درك شب قدر رمضان

 با جشن ولادت آغازكنم

*****

من على مدح حسن مى ‏گويم

با تو اى شيعه سخن مى ‏گويم  

شب ميلاد حسن كوتاه است

آيت الكرسى شهر الله است  

سوره‏ ى نصر حسن مى ‏گويد

هم، شه بدر، حسن مى ‏گويد  

صورت ناز حسن قبله ‏ى من

سيرت سبز حسن كعبه ‏ى من  

هيچ كس نيست به زيبايى او

گر چه كس نيست به تنهايى او  

تا نفس هست به او مى ‏نازم

جان خود بر حسنم مى ‏بازم  

هر كه ماه رمضان را ديده

سوى او نور حسن تابيده  

هر كه احسان كند احسان شد

بر سر خان حسن مهمان شد  

هر كه ماه رمضان ماند به تن

شد سر سفره‏ ى احسان حسن

هر كه كنه رمضان را فهميد

رخت احسان حسن را پوشيد  

هر كسى آرزوى مردن كرد

رمضان رخت حسن بر تن كرد  

گر حسن نيمه كن ماه نبود

هيچ كس بيمه كن راه نبود  

گر حسن حاكم اين شهر نبود

هيچ كس قاسم اين دهر نبود  

حسن آن لطف رحيم است رحيم

حسن آن رزق كريم است كريم  

حسن آن قارى محزون آوا

آيه روضه نماند نجوا

روضه‏ ى قصه‏ى بنچاق فدك

روضه ‏ى سيلى و شلاق و كتك

روضه‏ هايى كه حسن مى ‏داند

فقط از بهر حسين مى ‏خواند

حال اينجا چه عجيب است سخن

مادرش گفته غريب است حسن

 

***

اگر يك تبسم، حسن مي شديم

مريد خصال حسن (ع) مي شديم

دل روشنش را ورق مي زديم

و با نور او هم سخن مي شديم

ز بوي كرامات او چون بهار

شكوفا و گل پيرهن مي شديم

به باغ جمالش، قدم مي زديم

شبي بلبل آن چمن مي شديم

براي پراكندن عطراو

جهانگرد، چون نسترن مي شديم

چو گيسوي عرفان، به دست حسن (ع)

شكن، درشكن، در شكن،مي شديم

براي تماشاي صبر خدا

به گرد حسن (ع)، انجمن مي شديم

ز اومي گرفتيم ، ما مشق نور

به تعليم او، شب شكن مي شديم

چو او، بر هوش بانگ "لا" مي زديم

"بلي" گوي عشق كهن مي شديم

حسن (ع)، فصل پيوند دل هاي ماست

بدون حسن (ع) ، " ما " و " من " مي شديم

نبوديم اگربسته مهر او

به مولا قسم ، ريشه كن مي شديم

حسن سيرتان وارث آدمند

چه خوب است ماهم ، حسن مي شديم

 

****

 از طلعت مجتبى جهان روشن شد

 وز عطر خوشش كون‏ و مكان گلشن شد

 در چهره‏ ى او نور محمد پيدا

 گوئى زدمش روح دگر بر تن شد 

****

او آمده تا نور به شب ها بخشد

روح شرف و عشق به دنيا بخشد

او آمده تا باور وايمان و صفا

همراه دو صد عاطفه برما بخشد

او آمده از صلح و محبت بي شك

جاني ز ولا برتن تنها بخشد

آن سيد خوبان و بهشت آمده تا

برمهر و وفا ارزش و معنا بخشد

او آمده با نام حسن در حسنش

شوري به سرا پرده مولا بخشد

او رود زلالي ست كه درفصل عطش

جود و كرم خويش به دريا بخشد

از لطف ، كريم اهل بيت عصمت

ما را زكرم خدا به فردا بخشد

ميلاد امام مجتبي (ع) آمده است

شادي به حريم دل ما آمده است

****

سرشك ديده‏ها مي‏بارد امشب

محبت از شما مي‏بارد امشب

ولايت، مغفرت، بركت، عنايت

ز عرش كبريا مي‏بارد امشب

شب وصل مناجاتي دلان شد

اجابت با دعا مي‏بارد امشب

كرامت مي‏نوازد سائلان را

سپهر هل اتي مي‏بارد امشب

به شوق مجتبي در خلوت خود

ببين چشم خدا مي‏بارد امشب

گشا چشم و صفاي ياسمن بين

خدا را مست ذكر يا حسن بين

خوش آن‏عشقي كز اسراروجوداست

جهان بي عشق تاريك و كبود است

تولّي و تبرّي اصل دين است

ملازم بودنش سر صعود است

ولايت جلوه در ماه خدا كرد

به لبهاي محبان اين سرود است

قسم بر ذات شهراللّه اعظم

حسن سر منشاء احسان وجود است

قسم بر صبر و مظلومي و غربت

حسن نشناس بدتر از يهود است

حسن مصباح راه متقين است

كه مي‏گويد مذّل المؤمنين است؟

جهان او را به غربت مي‏شناسد

فلك او را به رأفت مي‏شناسد

هواي نفس در صلحش نبوده

خدا او را به عصمت مي‏شناسد

سگي كه لقمه از دستش گرفته

وجودش را به رحمت مي‏شناسد

علي كه اشجع كرّار باشد

گلش را بر شجاعت مي‏شناسد

فضاي كوچه سرد مدينه

بحق او را به غيرت مي‏شناسد

ملائك صبر او را دوست دارند

طواف قبر او را دوست دارند

دل اين ايزد نما را مي‏پرستد

گل اين عطر وفا را مي‏پرستد

به خالش روزها در سجده هستند

شب اين ماه ولا را مي‏پرستد

اگر شرك است اين دل را بسوزيد

كه عمري مجتبي را مي‏پرستد

به دشنامي كه شامي عبد او شد

دعا نه ناسزا را مي‏پرستد

اگر باشد عذاب حق به دستش

دلم جُرم و خطا را مي‏پرستد

كه مي‏گويد كه او وجه خدا نيست؟

پرستيدن سزاي مجتبي نيست؟

من عبدم آن نگار بي بدل را

برم آن نام احلي من عسل را

به ياد آورده‏ام روزي كه بشكست

به دستان الهي‏اش هُبَل را

به برق خنجر حيدر نشانش

ادب آموخت آشوب جمل را

بحق آموخت درس حق شناسي

به روز امتحان امّ الدَّغل را

براي بغض او، اُمّ المعاصي

چرا كافي نداند اين علل را

دلش را خانه الحاد مي‏كرد

از آن مولا به زشتي ياد مي‏كرد

به خصم ساغر و پيمانه لعنت

به گلچين گل ريحانه لعنت

به آن هيزم به دستاني كه از كين

زدند آتش در ميخانه لعنت

به صيّاد قسي القلب بي رحم

كه صيدش را كشد در لانه لعنت

به آن دستي كه ياس فاطمي را

كند مسموم در كاشانه لعنت

به جسم لانه گونش خنده مي‏زد

به آن لبخند دژخيمانه لعنت

الهي دلبر دور از وطن، كو؟

شب جشن حسن، ابن الحسن كو؟

**************

باآمدنت جهان گلستان شده است

چشم و دل ما شكوفه باران شده است

اي صبح بهاري ازصفاي قدمت

اين باغ پراز لاله و ريحان شده است

تومظهر نوري در آفاق وجود

خورشيد ز روي تو درخشان شده است

خورشيد كه ديده كه به شب جلوه كند؟

جزمهر تو كاين گونه نمايان شده است

********************

لطفي كه آن امام عليه السلام كرد

از بعد خويش حفظ وجود امام كرد

در بدترين شرايط عصر اهتمام كرد

بابهترين وظيفه در اين ره قيام كرد

از صلح خويش نهضت تف را اراده كرد

او نقشه طرح كرد و حسينش پياده كرد

اي مظهر جمالو جلال خدا حسن

كز حق جدايي و نئي از حق جدا حسن

روح نبي توئي لك روحي فدا حسن

بعد از علي به كشتي دين ناخدا حسن

مستان عشق باده ز نام تو مي زنند

در شهر حسن سكه به نام تو ميزنند

*********************

امشب علي و فاطمه لبخند ميزنند

پيوسته بوسه بر رخ فرزند مي زنند

اين سبط مصطفي است به دامان دخترش

اين زاده علي است فرا دست همسرش

اين روح فاطمه است كه بگرفته در برش

اين طفل مجتبي است در آغوش مادرش

اين حاصل تلاقي دو بهر رحمت است

در يم ولايت و درياي عصمت است

****************

***********************

 

اي نور قديم كردگاري

ايتازه تر از گل بهاري

گل با همه حسن پيش رويت

خاري بود از جمال، عاري

زان ديدة مست نرگس آموخت

خود شيوة مستي و خماري

در شام فراق عاشقانرا

گيسوي تو رمز بي قراري

ماه رمضان ز روي ماهت

شد چشمة مهر كردگاري

نور تو صفاي طور سيناست

كوي تو حريم دلسپاري

بر سينة خاك مدفن تست

رخشنده مدال افتخاري

اي نور زمين و آسمانها

اي آينة جمال باري

بر لوح زمان بخط زرين

گفتار تو مانده يادگاري

از نور تو ايچراغ دانش

تاريكي جهل شد فراري

عيد است شها گداي خود را

از بارگهت مران بخواري

خاموش (حسان) كه خودشه دين

داند ره و رسم بنده داري

************************

درب دل مى‏زنم به نام حسن

سائل تشنه‏ام به جام حسن

درب رحمت به روى دل وا شد

شد به كام دلم كلام حسن

مى‏رسانم به اهل صوم و صلاة

در بهار خدا، سلام حسن

در شب چارده نمايان بين

نه فلك جلوه تمام حسن

باز دلها شد نمك گيرش

اين بود عادت مدام حسن

سفره دار مدينه را عشق است

بذل و جود و كرم مرام حسن

افتخار همين كه در خلقت

نام من ثبت شد غلام حسن

ذكر خيرش نه حرف امروزاست

از ازل شيعه شد به دام حسن

صلح او را قيام صبر بخوان

در سكوت و سكون قيام حسن

****************************

امشب كتاب حسن خدا باز مي شود

چشم عزيز فاطمه، تا باز مي شود

حسن ازل، تجلي زيباتري كند

تا پرده از جمال خدا باز مي شود

آيات قدرت از همه سو جلوه مي كند

درهاي رحمت از همه جا باز مي شود

نخلي ز نخل هاي امامت كتد قيام

رازي ز رازهاي بقا باز مي شود

تا ديدگان نور دل و ديده بتول

بر چهره رسول خدا باز مي شود

فرياد مي زنند زشادي، فرشتگان

كامشب در بهشت وفا باز مي شود

امد حسَن كه حُسن خدا را نمونه است

اين در به آن مقام عُلا باز مي شود

ريحانه رسول خدا، كز شميم آن

گلهاي عشق و صبر و رضا باز مي شود

زيباترين شكوفه نخل مقاومت

در بوستان مهر و وفا باز مي شود

چشم عليّ و فاطمه بيند چو ان جمال

لبهايشان به حمد و ثنا باز ميشود

اينست آنكه از اثر حُسن راي او

بس پرده ا ز روي ريا باز مي شود

هر عقده از معاويه در كار دين فتد

ار راي او به صلح و صفا باز مي شود

از شعله هاي داغ دل آن امام صلح

راه قيام كرببلا باز مي شود

اي يادگار ماه خدا كز فروغ تو

راز كمال ماه خدا باز مي شود

تو بهترين كريمي و در عالم وجود

هر عقده اي به دست شما باز مي شود

قدر تو ناشناخته ماند اي جمال صبر

وين راز بسته روز جزا باز مي شود

امشب اگر عنايت خاصت به ما رسد

درهاي فيض بر رخ ما باز مي شود

من زنده ام به بوي تو و، از نگاه تو

گل از گل وجود مرا باز مي شود

بر صفحه گناه مويد قلم بكش

روزي كه مهر نامه ما باز مي شود

شنبه 22 5 1390 19:46

نظر انديشمندان در مورد صلح امام حسن

انديشمندان و تاريخ نگاران مسلمان اعم از شيعه، سنّى، ميانه رو و متعصّب بعد از تحقيق و تفحّص، به ثمر بخش بودن صلح و حقّانيّت امام اعتراف كرده اند

و سياست حضرت مجتبى عليه السلام را در شرايط بحرانى آن روز، تحسين نموده اند.

و نيز خواسته يا ناخواسته، پرده از سياست فريب كارانه معاويه برداشته اند.

اينك براى اثبات اين مدّعا، گفتار چند تن از انديشمندان مسلمان را به صورت فشرده از نظر مى گذرانيم:

ابن قتيبه، طبرى و ابن ابى الحديد:

« معاويه در كوفه بر منبر رفته، گفت:

اى مردم! من با حسن بن على پيمانى كه حاوى شروطى بود، منعقد ساختم و اينك پيمان را شكسته و شروط مزبور را، زير اين دو پاى خود مى گذارم.»1

مسعودى:

«معاويه از مرگ حسن بن على عليهماالسلام سجده شكر به جا آورد.»2

سبط ابن جوزى:

« معاويه در نهان مرتّباً به امام حسن نامه مى نوشت، تقاضاى صلح مى كرد و او نمى پذيرفت، تا بالاَخره قبول كرد.»3

سبط ابن جوزى، به نقل از سدى:

« حسن بن على عليهماالسلام با معاويه به خاطر علاقه دنيوى صلح نكرد، و تنها سبب، آن بود كه چون ديد اهل عراق مى خواهند به او حيله ورزند و آنچه ناروا بود،

در باره اش انجام دهند، و بيم آن مى رفت كه وى را به ناگاه گرفته، تسليم معاويه نمايند، ناچار به مصالحه پرداخت.»4

سبط ابن جوزى، به نقل از ابن عبدالبرّ مالكى:

« وقتى به حسن بن على عليهماالسلام در اين باره سرزنش و توهين كردند، فرمود: (شما ديگر) مرا ملامت نكنيد؛

زيرا مسلّماً آنچه مرا وادار به صلح كرد، آن بود كه ديدم شما (آرى، شما) پدرم را كشتيد، و مرا خنجر زديد، و اموالم را به غارت برديد (ديگر چه اعتمادى بر يارى شما باقى بود؟)»5

بهجت افندى زنگنه شهر زورى حنفى؛ (قاضى بزرگ اهل سنّت):

« معاويه با حيله عمروعاص، امام را بعد از صلح دعوت كرد كه به منبر رود و خلافت معاويه را به زبان اقرار نمايد. امام بالا رفت و فرمود:

« خلافت بِالإرث و الوصاية به خانواده رسالت اختصاص دارد؛... من در صلح با معاويه مجبور بوده ام؛

زيرا اگر به محاربه ادامه مى دادم، اركان اهل بيت نبوّت محو مى شد و طرفدارانم نابود مى گشتند؛... معاويه لايق خلافت نيست و غاصب است.

امام را (طرفداران معاويه) از منبر كشيده، به زير انداختند و سر آن حضرت به ستون خورد و مجروح شد. از اين روز، معاويه به قتل امام حسن مصمّم گرديد.»6

دكتر طه حسين:

« به اين ترتيب، حسن عليه السلام آنان (ياران ظاهرى اش) را چشم به راه جنگ در وقت مناسب نگاه داشت، و آنان را به صلح و سلم موقتى فرمان داد كه بياسايند و نيك آماده باشند.7

... باز نشستن حسن عليه السلام از جنگ، از آن نبود كه وى از آن بيم داشت، بلكه از آن بود كه خونريزى را خوش نداشت، و به ياران خود اميدوار نبود.

و چون به راه افتاد، كار وى با مردم مدائن چنان شد كه ديديم. و آشكار گرديد كه نظر وى بر خطا نبوده است.

... حسن و پدرش... در آن محيط غريب و بى كس مى زيستند؛ دل و جان مردم در آن وقت بيش از دين به دنيا توجه داشت.»8

احمد امين مصرى:

« مخفيانه عليه حسن بن على عليهماالسلام نقشه كشيدند، تا آنكه با خنجر به پهلويش زدند، ولى به قتل نرسيد. در لشكر او تفرقه ايجاد كردند، چندان كه ناچار به متاركه جنگ شد و صلح نمود.»9

محمد عبداللّه خان عنان محامى (مورّخ شهير مصرى):

« حسن بن على با اهل عراق، براى مقابله با معاويه (كه با لشكرى به جنگ آمده بود) عزيمت كرد؛

ولى هنوز به مدائن نرسيده، سربازانش بر او شوريدند و بيشتر آنها از اطرافش پراكنده شدند. پس ناچار شد با معاويه به مذاكره پردازد و از درِ صلح درآيد.»10

علاّمه سيد شرف الدّين عاملى:

« امام حسن عليه السلام مقدّمات روشنىِ افكار و اذهان را براى درك مظالم بنى اميه حاضر نمود، و امام حسين عليه السلام آن را تجلّى داد...»11

علاّمه كاشف الغطاء:

« از افراد بشر در دولت اموى و سفيانى هيچ كس جرأت جسارت و مقاومت با دولت مستبد و ظالم را نداشت،

جز دو فرزند فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در برابر آن قدرت مطلقه، برپاخاستند.

اگر سدّ فولادين دو امام همام و دو سبط رسول خدا نبود، كدام اراده و نيروئى مى توانست دين و شريعت را حفظ كند؟!

ولى قيام و قعود اين دو پيشواى عالى قدر، توطئه افراد حزب شيطان را چنان به دست خودشان درهم پيچيد كه پيروان بنى اميه به دشمنى آنها قيام كردند، و حق را از باطل تشخيص دادند.

امام حسن عليه السلام در صلح خود، رذايل اخلاقى آل سفيان را كه پنهان بود، برملا ساخت و امام حسين عليه السلام طبيعت پست

و هدف شوم آنها را كه قصد داشتند اسلام را ريشه كن سازند و پيروان آن را نابود كنند برهمه جهانيان ثابت كرد و با رنگِ خون، اين حقيقت را نگاشت.»12

عباس اقبال آشتيانى:

« اهل كوفه، امام حسن را به جنگ با معاويه و گرفتن شام تحريص نمودند.

امام حسن، با لشكريانى كه پدرش براى دفع معاويه تهيه ديده بود، از كوفه عازم مدائن شد؛

ليكن در اين نقطه، در ميان سپاه او فتنه و نفاق رخ داد و امام چنين صلاح ديد كه براى جلوگيرى از خونريزى، با معاويه از درِ آشتى در آيد...

به شرط آنكه معاويه به شيعيان على عليه السلام آزار نرساند، و بيت المال كوفه را به او واگذارد و از دشنام به پدرش در حضور او، خوددارى نمايد...»13

دكتر على اكبر فياض:

« در كوفه، شيعيان با حسن بن على عليهماالسلام بيعت كردند و او با لشكرى كه پدرش در روزهاى آخر عمر خود فراهم كرده بود، به قصد جنگ بيرون آمد.

قيس بن سعد بن عبّاده را با دوازده هزار نفر به عنوان مقدّمه لشكر پيش فرستاد و خود روانه مدائن شد.

از آن طرف هم معاويه با لشكر خود به «مسكن» (در نزديكى موصل) فرود آمد. روزى در لشكر حسن بن على عليه السلام كسى ندا درداد كه: «قيس بن سعد كشته شد، فرار كنيد.»

با شنيدن اين ندا، مردم به هم ريختند و جمعى سراپرده حسن عليه السلام را غارت كردند، و حتى فرش زير پاى او را كشيدند، و يكى از شورشيان خنجرى بر رانِ امام زد.

با اين وضع، مسلّم شد كه با چنين مردمى به جنگ معاويه و لشكر منظّم و مطيع او رفتن، روى (ثمره اى) ندارد. بدين جهت، حسن عليه السلام با معاويه وارد مكاتبه و مذاكره صلح شد.»14

پى نوشت ها:

1. همان، ص 27، به نقل از الامامة و السياسة، ص 136؛ تاريخ طبرى، ج 6، ص 93 و شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 6.

2. همان، به نقل از مروج الذهب، ج 2، ص 36.

3 و 4. همان، ص 24، به نقل از تذكره، ص 112 114.

5. همان، ص 25، به نقل از استيعاب.

6. همان، ص 26، به نقل از تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد، ص 117.

7. همان، به نقل از على و بنوه، ص 200 209.

8. همان، ص 13، به نقل از على و بنوه، ص 198 200.

9. همان، به نقل از فجرالاسلام، ص 336.

10. همان، ص 26، به نقل از تاريخ الجمعيات السريه، ص 28 و ترجمه آن، ص 19.

11. همان، ص 43، به نقل از زندگى امام مجتبى(ع)، عمادزاده، ص 12.

12. همان، ص 43 و 44، به نقل از جنة المأوى، ص 189 و 190. (با اندكى تغيير).

13. همان، ص 23، به نقل از تاريخ ايران از ظهور اسلام تا حمله مغول، ص 41.

14. همان، ص 23 و 24، به نقل از تاريخ اسلام، ص 175.

دسته ها : امامت
شنبه 22 5 1390 19:45

افسانه ازدواجها و طلاقهاي متعدد حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام

يكي از موضوعات ساختگي، كه برخي از مورّخان اسلامي، آگاهانه يا نا آگاهانه به نقل آن پرداخته اند، موضوع ازدواجها و طلاقهاي متعدد حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام است. بسيار جاي تأسف است كه اينان بدون بررسي صحّت و يا عدم صحّت اين گونه قضايا، آنها را در كتابهاي خود آورده اند.

همين كوتاهي ها موجب شد دشمنان اسلام و اهل بيت عليهم السلام براي انتقام گرفتن از اسلام، روي همين موضوع ساختگي، سخت پافشاري نموده و توهين و جسارتها را از حد بگذرانند. وظيفه خود ديديم در برابر هتّاكيهاي نويسندگان مغرض، مانند «اكرم البستاني»، به بررسي اين موضوع از جنبه تاريخي بپردازيم.

امام حسن عليه السلام و تهمت طلاق

برخي از مورّخان نوشته اند كه امام حسن مجتبي عليه السلام پي در پي ازدواج مي كرد و طلاق مي داد. و اين كار آن قدر تكرار شد كه اميرمؤمنان عليه السلام به مردم كوفه فرمود: اي اهل كوفه! دخترانتان را به عقد حسن در نياوريد؛ چرا كه او فردي طلاق دهنده است. مردي از طايفه هَمْدان گفت: ما به او دختر مي دهيم؛ اگر خواست، نگه دارد و اگر مايل نبود، طلاق دهد. 1

اين سخن، تهمتي بيش نيست و از واقعيت به دور است؛ چرا كه اوّلاً: اين روايات هرگز با شأن و منزلت و مقام امام حسن مجتبي عليه السلام سازگار نيست. ثانياً: بيشتر اين نقلهاي تاريخي از سه مورّخ نقل شده است كه آن سه نيز كتابهاي خود را زير سايه دولتهاي غاصب بني عباس به رشته تحرير درآورده اند. ثالثاً: اين تهمت از سوي منصور عباسي براي خنثي سازي شورش حسني ها طرح ريزي شده است.

ما نخست به نقل روايات و نقلهاي تاريخي پيرامون اين مسئله مي پردازيم و سپس پاسخ آنها را مي آوريم.

روايات پيرامون ازدواجهاي مكرّر امام حسن مجتبي عليه السلام سه دسته هستند:

دسته اوّل

در اين دسته از روايات فقط به نهي از ازدواج و علت آن اشاره شده است.

1. برقي در كتاب محاسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه مردي خدمت اميرمؤمنان عليه السلام آمد و عرض كرد: آمده ام با تو درباره دخترم مشورت كنم؛ چرا كه فرزندانت: حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر به خواستگاري او آمده اند. امام فرمود: «المستشار مؤتمن؛ بدان كه حسن، همسران خويش را طلاق مي دهد، دخترت را به ازدواج حسين درآور كه براي دخترت بهتر است.”2

2. كليني به سند خود از عبداللّه بن سنان نقل كرده: امام صادق عليه السلام فرمود: روزي اميرمؤمنان عليه السلام بر فراز منبر، مردم كوفه را مخاطب قرار داده، فرمود: به فرزندم حسن زن ندهيد كه او مردي است طلاق دهنده. پس مردي از طايفه هَمْدان گفت: آري! به خدا سوگند، دخترانمان را به ازدواج او درمي آوريم؛ چرا كه او فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و اميرمؤمنان عليه السلام است؛ پس اگر خواست، نگه دارد و اگر مايل نبود، آنها را طلاق دهد. 3

دسته دوم

در اين دسته از روايتها اميرمؤمنان عليه السلام از ازدواجها و طلاق هاي مكرّر امام حسن مجتبي عليه السلام سخت اظهار نگراني كرده است.

1. بلاذري از ابي صالح نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: آن قدر حسن عليه السلام زن گرفت و طلاق داد كه ترسيدم دشمني ديگران را در پي داشته باشد. 4

2. سيوطي از علي عليه السلام نقل كرده: حسن عليه السلام ازدواج مي كرد و طلاق مي داد، به طوري كه بيم داشتم از قبايل و طوايف عداوت و دشمني به ما برسد. 5

3. ابوطالب مكّي مي نويسد: علي عليه السلام از ازدواجهاي امام حسن عليه السلام دلتنگ مي شد و در سخنراني خود مي فرمود: فرزندم حسن، زنان خويش را طلاق مي دهد؛ به او زن ندهيد. 6

4. مجلسي از محمد بن عطيه نقل مي كند: اميرمؤمنان عليه السلام از طلاق زنان توسط امام حسن عليه السلام دلتنگ مي شد و از خانواده هاي آنها شرم و حيا مي كرد و مي فرمود: حسن بسيار طلاق مي دهد؛ به او زن ندهيد. 7

دسته سوم

در دسته سوم به تعداد زنها اشاره شده است؛ و ابن حجر، ابوطالب مكي، ابوالحسن مدائني، كليني، كفعمي، بلخي و ابن شهرآشوب به نقل آن پرداخته اند و تعداد زنان امام حسن عليه السلام را چنين گفته اند:

1. كفعمي: شصت و چهار. 8

2. ابوالحسن مدائني: هفتاد. 9

3. ابن حجر: نود. 10

4. كليني: پنجاه. 11

5. بلخي: دويست. 12

6. ابوطالب مكي: دويست و پنجاه. 13

7. برخي نيز آورده اند كه وي سيصد زن داشته است. 14

8. همچنين نقل شده كه تعداد زنهاي امام به چهار صد زن رسيده است. 15

پاسخ ما

الف تنافي اين روايات با شخصيت امام

چنانچه گفته شد، اين كار با شأن و مقام امام حسن مجتبي عليه السلام هرگز سازگار نيست؛ زيرا چهره اي كه قرآن و سنت و ساير معصومين عليهم السلام از امام حسن عليه السلام ترسيم كرده اند، با رواياتي كه نقل شده، قابل جمع نيست. قرآن در شأن و منزلت امام حسن عليه السلام و ساير اهل بيت عليهم السلام آيه «تطهير»16 و آيه «مودّت»17 را نازل فرموده است.

پيامبر درباره امام حسن عليه السلام مي فرمايد: «حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت هستند.”18 همچنين رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم در مورد امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرمود: «هركس اين دو را دوست داشته باشد، من دوستش دارم و كسي را كه من دوست دارم، خدا نيز او را دوست خواهد داشت و كسي كه خدا او را دوست داشته باشد، در بهشت هاي پر نعمت وارد خواهد كرد.”19

ابن كثير دمشقي مي نويسد: اميرمؤمنان عليه السلام فرزند خود امام حسن عليه السلام را بسيار احترام و تعظيم مي كرد. 20

امام حسين عليه السلام به خاطر احترام و عظمتي كه براي برادرش، امام حسن عليه السلام قائل بود، هرگز در حضورش سخن نمي گفت. 21 در حين طواف، مردم براي اظهار ارادت به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آن چنان به يكديگر فشار مي آوردند كه گاه ممكن بود به زير دست و پا بروند. 22

گاهي امام حسن عليه السلام بر در خانه مي نشست، در چنين لحظاتي رفت و آمد مردم به جهت هيبتي كه او داشت، قطع مي شد. 23

در حالات معنوي امام حسن عليه السلام آورده اند: به هنگام وضو، رخسارش دگرگون مي شد و در پاسخ پرسش كنندگان مي فرمود: «حقّ علي كلّ من وقف بين يدي ربّ العرش ان يصفر لونه و يرتعد فرائصه24؛ شايسته است كسي كه در برابر پروردگار مي ايستد، رنگش زرد گردد و لرزه بر اندامش بيفتد.”

حال سؤال ما اين است:

1. آن امام معصومي كه براي حضور در برابر خالق يكتا، آن چنان لرزه بر اندامش مي افتد، چگونه حاضر مي شود خدا را به وسيله چهار صد مرتبه طلاق دادن كه مبغوض ترين عمل حلال در نزد خداوند شمرده مي شود از خود برنجاند؟

2. روايات بر فرض صحّت، در زماني صادر شده است كه اميرمؤمنان عليه السلام در كوفه بوده اند، كه اگر تعداد روزهاي حضور آن حضرت را در كوفه با حذف روزهاي جنگ جمل، صفين و نهروان و پيامدهاي آن حساب كنيم، به يقين دروغ بودن اين اتهام آشكار خواهد شد؛ چرا كه آن فرصت بسيار كم و پردردسر گنجايش چنين مدعايي را نداشته است. اگر زمان هريك از ازدواج ها تا طلاق را در نظر بگيريد و اينكه بيشتر از چهار زن دائم، جايز نبوده و نيز لحاظ شرايط فقهي طلاق دادن، خود به دروغ بودن اين روايات گواهي خواهيد داد.

3. آيا نهي امام علي عليه السلام ، نهي از منكر بود يا نهي از حلال؟ در هر دو صورت، هيچ كدام درست نيست؛ زيرا به شهادت آيه «تطهير»، هرگز فعل قبيح و منكر از امام معصوم مشاهده نمي شود تا مورد نهي قرار گيرد. نهي از حلال هم نمي تواند باشد؛ زيرا در كدام شريعت از حلال نهي شده كه در اسلام چنين باشد؟!

4. آيا نهي اميرمؤمنان عليه السلام با مقدمه بوده يا بدون مقدمه؟ اگر بدون مقدمه و يادآوري بوده، كه چنين سخني با مقام والاي اميرمؤمنان عليه السلام سازگار نيست كه آن حضرت بدون يادآوري قبلي، آبروي فرزند خود را بريزد! و اگر پس از يادآوري بوده، ولي امام حسن عليه السلام زيربار نرفته، مي گوييم اين هم با شخصيت والاي امام حسن مجتبي عليه السلام سازگار نبوده است كه اين گونه پدر و امام خويش را در تنگنا و مشكل قرار دهد.

5. آيا باور مي كنيد امام حسن مجتبي عليه السلام با آن شأن و منزلت، اسباب شرمندگي پدر خويش را فراهم آورد تا جايي كه حضرت دلتنگ شده و از خانواده ها شرم و حيا كند، و يا از بيم دشمني طوايف و قبايل كوفه نسبت به آنها رنج برد؟!

طبق نقل ابن عساكر، از سويد بن غفله نقل شده: يكي از همسران امام حسن عليه السلام كه از طايفه خشعم بود؛ پس از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام و بيعت با امام حسن عليه السلام به ايشان تبريك گفت. امام به وي فرمود: تو خوشحالي و شماتت خود را به كشته شدن اميرمؤمنان عليه السلام اظهار كردي. من تو را سه طلاقه كردم. آن زن گفت: به خدا سوگند! قصد من اين نبود. و پس از پايان عده اش از خانه امام خارج شد.

امام مبلغ باقي مانده از مهرش را به اضافه بيست هزار درهم برايش فرستاد. آن زن گفت: متاع كمي است كه از دوستي جدا شده به من مي رسد. وقتي كه سخن آن زن را به امام گفتند، حضرت گريه كرد و فرمود: اگر نبود كه از پدرم، از جدّم شنيده ام كه مي فرمود: «كسي كه همسر خود را سه طلاقه دهد، تا آن زن شوهر ديگري انتخاب نكند، بر شوهر اوّل حلال نمي گردد؛ مراجعت مي كردم.”25

دليل نخست :

بر مجهول و ساختگي بودن اين روايت، اين است كه امام حسن عليه السلام بدون هيچ مقدمه اي و بدون آن كه كوچك ترين توجهي به قصد و هدف زن داشته باشد، برآشفته و همسر خويش را به خاطر تهنيتي، طلاق مي دهد؛ كه اين حركت، از يك انسان غير معصوم بعيد است، چه رسد به امام معصوم.

ثانياً:

از نظر فقه اهل بيت، طلاق بايد در حضور دو شاهد عادل صورت گيرد؛ در حالي كه هيچ يك از اين مسائل رعايت نشده؛ حال چگونه امام كاري بر خلاف نظر خويش انجام داده است.

ثالثاً:

اگر طلاق به خاطر اظهار دشمني و شماتت بوده، به چه علت براي او بيست هزار درهم اضافه بر مهر خويش مي فرستد؟

و رابعاً :

اينكه طبق اين نقل، امام در يك مجلس همسر خويش را سه طلاقه كرده است؛ در حالي كه اين طلاق نه فقط در مذهب اهل بيت عليهم السلام ، بلكه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و ابوبكر و دو سال پس از خلافت عمر نيز، يك طلاق به حساب مي آمد. 26

با اين بيان، امام مي توانسته پس از طلاق برگردد، چون طلاق اوّل بود و پس از طلاق اول، زن مطلقه رجعيه است و مرد در حال عدّه مي تواند به زن خود رجوع كند. همچنين حضرت پس از پايان عدّه نيز مي توانست بدون آن كه زن شوهر ديگري كند، او را به عقد خويش در آورد.

آري! فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مربوط به زماني است كه سه مرتبه طلاق صورت گرفته و مرد پس از آن رجوع كرده باشد. اينجا است كه زن مي بايد شوهر ديگري انتخاب كند. از آنجا كه متن روايت ابن عساكر از اضطراب كامل برخوردار است، ديگر نيازي به بررسي سندي ندارد.

ب بررسي اسناد

1. بيشتر مورّخان اين نقل تاريخي را يا بدون سند آورده اند و يا آن را به ابوالحسن مدائني و محمد بن عمر واقدي و ابوطالب مكّي رسانده اند كه در هردو صورت، داراي اشكال است. مثلاً ابن عساكر مي نويسد: وروي محمد بن سيرين... 27؛ ميرخواند شافعي آورده است: نقل است كه... 28؛ سيوطي مي گويد: كان الحسن يتزوج... 29 ابوطالب مكّي مي نويسد: انّه تزوّج... 30؛ سبط بن الجوزي آورده است: و في رواية انّه تزوّج... 31؛ ابوالحسن مدائني آورده است: كان الحسن كثيرالتزويج. 32

تمامي اين نقلها، مرسل است و به آناني كه به اين سه مورّخ اعتماد كرده اند، بايد گفت: اين سه مورّخ نيز اين جريان را بدون سند نقل كرده اند. چنانچه از مدائني و مكّي نقل كرديم. بدين جهت مي گوييم داستان تعداد زنان امام حسن عليه السلام و ماجراي طلاق آنها، فاقد هرگونه ارزش و اعتبار است.

2. بسياري، اين سه مورّخ را ضعيف شمرده و ردّ كرده اند. از ميان آنها مي توان به ذهبي،33، عسقلاني34، ابن الجوزي35، عماد حنبلي36، رازي37، ابن الاثير جزري38، زركلي39، علامه اميني40، سيدمحسن امين41، هاشم معروف الحسني42 و... اشاره كرد.

3. هريك از اين سه مورّخ از مشايخي روايت نقل كرده اند كه يا جزو هواداران بني اميه بوده اند و يا ضعيف و مجهول هستند. مثلاً مدائني از عوانه نقل مي كند، در حالي كه عوانه به نفع بني اميه جعل حديث مي كرده43 و برخي از مشايخ او همانند جعفر بن هلال44، عاصم بن سليمان احول45 و ابن عثمان46، ضعيف يا مجهول هستند. طبق گفته يحيي بن معين: حديث واقدي از مدنيها، از شيوخ مجهول برخوردار است. 47

هاشم معروف الحسني مي نويسد: مدائني، معاصر عباسي ها و از جمله كساني است كه متهم به دروغگويي و جعل حديث است.

در «ميزان الاعتدال» ذهبي آمده است: مسلم در صحيح خود از نقل روايت از وي خود داري كرده و ابن عدي او را ضعيف دانسته و اصمعي به او گفته: به خدا سوگند كه چيزي از اسلام در تو نمانده است... صاحب «لسان الميزان» گفته است: او از غلامان عبدالرحمن بن سمرة بن حبيب اموي بوده است. به علاوه بيشتر روايات او از نوع مراسيل است.

اينها همه گواه بر آن است كه روايت هفتاد همسر را كه جز مدائني كسي آن را نقل نكرده از جعليات قدرتمندان و دشمنان علويها است... 48

اما روايت كليني كه در دسته اوّل آمده، در سندش حميد بن زياد و حسن بن محمد بن سماعة ديده مي شوند، كه واقفي هستند. 49

علامه حلّي درباره حميد بن زياد مي گويد: در نزد من، زماني روايت او مورد قبول است كه معارضي نداشته باشد. 50

علامه مجلسي ضمن مؤثق شمردن حديث، چنين توجيه كرده است كه: شايد غرض امام از اين سخن، استعلام حال آنها يعني مراتب ايمانشان بوده است؛ نه اينكه فرزند خويش را كه معصوم و تأييد شده از سوي پروردگار بود، مورد نكوهش قرار داده باشد. 51

اما با توجه به واقفي بودن برخي از راويان و فرمايش علامه حلي كه روايت او در صورتي كه معارضي نداشته باشد، مورد قبول است به نظر مي رسد كه اين روايت حجّيتي ندارد؛ اگرچه علامه مجلسي به توجيه آن برخاسته است.

و اما روايت كافي از ابن ابي العلاء كه در دسته سوم قرار گرفته است؛ علامه مجلسي اين حديث را مجهول مي داند. 52

پاسخ ما به روايت برقي در محاسن نيز، اين است كه: اگرچه خود احمد بن ابي عبداللّه برقي توثيق شده، اما وي بيشترِ روايات را از ضُعفا نقل كرده است. 53

پايه گذار شبهه

دلائل و شواهد موجود به خوبي نشان مي دهد كه تا پيش از منصور عباسي چنين افترايي در كتابها نبوده است و اين منصور بود كه براي خنثي سازي شورشهاي علوي و حركتهاي ضدّ حكومتي نوادگان امام حسن مجتبي عليه السلام اين تهمت و شبهه را عليه امام پايه گذاري كرد.

وي كه از اين شورشها سخت به وحشت افتاده بود، براي رفع نگراني خود، هيچ حربه اي را بهتر از لكه دار كردن چهره پاك و معصوم امام حسن عليه السلام نديد. وي پس از دستگيري عبداللّه بن حسن كه عليه ظلم و جور قيام كرده بود، در برابر بسياري از مردم به سخنراني پرداخت و علي بن ابي طالب و امام حسن عليهماالسلام و همه فرزندان ابي طالب را مورد دشنام و افترا و ناسزاگويي قرار داد و از جمله گفت: به خدايي كه جز او نيست، فرزندان ابي طالب را در خلافت تنها گذارديم و هيچ كاري به كارشان نداشتيم؛ در آغاز علي بن ابي طالب بدان پرداخت... و پس از وي، حسن بن علي برخاست... معاويه با نيرنگ به او وعده داد تا وليعهدش كند، بدين ترتيب او را بركنار ساخت و همه چيزِ وي را گرفت. حسن بن علي نيز همه كارها را به معاويه واگذارد و به زنان روي آورد؛ او امروز با يكي ازدواج مي كرد و فردا ديگري را طلاق مي داد و همچنان بدين كار مشغول بود تا اينكه در بسترش مرد... 54

استاد، هاشم معروف در ردّ اين تهمت ناجوانمردانه مي نويسد: و اما روايت هفتاد و نود و از اين قبيل رواياتي كه او را زن باره توصيف مي كنند و اينكه پدرش مي گفت: به فرزندم حسن زن ندهيد كه او زن باره است؛ اين روايات آن چنان كه از اسنادشان بر مي آيد، منبعي جز مدائني و امثال دروغگوي او ندارد. مدائني و واقدي و ديگر مورّخان پيشين، تاريخ را در سايه حكومتهايي نوشته اند كه با اهل بيت عليهم السلام سر دشمني داشتند، و از هر وسيله اي براي خدشه دار كردن واقعيت هاي آنها و ضربه زدن به ايشان فروگذار نمي كردند. حكام دولت عباسي نيز در تعصّب و پليدي نيّت، دست كمي از اسلاف اموي خود نداشتند. عباسي ها در جعل احاديث عليه «علويها» با امويها هم دست بودند، به ويژه نسبت به حسنيها كينه خاصّي مي ورزيدند، چون بيشتر آنهايي كه عليه ستم سر به شورش برمي داشتند؛ از فرزندان و نوادگان امام حسن عليه السلام بودند. 55

واقعيت چيست؟

آنچه كه تاكنون گفته شد، پاسخ به اتهاماتي بود كه درباره ازدواجها و طلاقهاي متعدد امام حسن عليه السلام طرح ريزي شده بود.

واقعيت اين است كه امام در طول عمر، بيشتر از هشت يا ده56 همسر نداشته كه تعدادي از اين همسران كنيز بوده اند. داشتن اين تعداد همسر در آن زمان براي قاطبه مردم، امري طبيعي بوده است؛ بلكه برخي تعداد همسرانشان بيش از اين بوده، در حالي كه كسي متعرض آنان نشده است. حال چه شد كه در بين اين مردم، فقط امام حسن عليه السلام مورد حملات بيشرمانه دشمنان قرار گرفت؟ آيا نمي شود حدس زد اين رقم بسيار بزرگ، نشانه ساختگي بودن اين احاديث است؟

چرا ابوطالب مكّي كه تعداد زنهاي امام حسن عليه السلام را به 250 مي رساند، جز چند نفر از آنها نام نمي برد؟ چرا مورخّان كه به تبعيت از ابوالحسن مدائني و واقدي و مكّي تعداد زنان امام را بيش از هشت تن ذكر كرده اند، بيشترين آماري كه براي فرزندان امام داده اند، بيش از سي و يك فرزند نيست؟57

اينك از ابوطالب مكّي بايد پرسيد: اگر امام چهارصد همسر داشته پس چرا بيش از سي و يك فرزند نداشت؟ آيا همه آن زنان عقيم و نازا بودند؟ آيا امام رغبتي به فرزند نداشت و يا از پرداخت نفقه و هزينه زندگي و تأمين معاش آنها عاجز بوده است؟

رمضان كريم ، وبلاگ نداي اسلام

پي نوشت ها:

1. كافي، ج 6، ص 56.

 2. محاسن برقي، ج 2، ص 601؛ منتخب التواريخ، ص 190.

3. كافي، ج 6، ص 56؛ بحارالانوار، ج 44، ص 172.

4. انساب الاشراف، ج 3، ص 25.

 5. تاريخ الخلفاء، ص 191.

6. و كان علي (عليه السّلام) يضجر من ذلك فكان يقول في خطبته ان الحسن مطلاق فلاتنكحوه (بحارالانوار، ج 44، ص 169.)

 7. همان، ص ؟

 8. چهارده معصوم (زندگاني امام حسن (عليه السّلام))، ص 553.

 9. بحارالانوار، ج 44، ص 173

. 10. الصواعق المحرقه، ص 139.

 11. كافي، ج 6، ص 56.

12. البدء و التاريخ، ج 5، ص 74.

13. مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 30.

 14. همان.

 15. چهارده معصوم، ص 553، به نقل از قوت القلوب.

16. الصواعق المحرقه، ص 143؛ سنن بيهقي، ج 2، ص 149.

 17. الدرالمنثور، ج 7،ص 7.

 18. الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة، (مستدرك حاكم، ج 3، ص 167؛ مسند احمد، ج 3، ص 2.)

 19. من احبهما احببته و من احببته احبه اللّه و من احبه اللّه أدخله جنات النعيم... (اخبار اصبهان، ج 1، ص 56.)

 

 

20. البداية و النهاية، ج 7، ص 37.

 21. مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 401.

 22. البداية و النهاية، ج 7، ص 37.

 23. الامام المجتبي (عليه السّلام)، ص 10.

24. همان، ص 86

. 25. تاريخ دمشق، (حياة الامام الحسن (عليه السّلام))، ص 154.

 26. نيل الاوطار، ج 6، ص 230؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 320.

 27. تاريخ دمشق، (ترجمه امام حسن (عليه السّلام))، ص 155.

 28. روضة الصفا، ج 3، ص 20.

 29. تاريخ الخلفاء، ص 191.

 30. بحارالانوار، ج 44، ص 169.

 31. تذكرة الخواص، ص 121.

 32. بحارالانوار، ج 44، ص 173.

 33. ميزان الاعتدال، ج 3، ص 107.

 34. لسان الميزان، ج 4، ص 386.

35. المنتظم، ج 7، ص 189

36. شذرات الذهب، ج 3، ص 120.

 37. الجرح والتعديل، ج 4، ص 21

38. الكامل في التاريخ، ج 9، ص 44. 39

. الأعلام، ج 7، ص 160.

40. الغدير، ج 5، ص 290.

 41. اعيان الشيعه، ج 46، ص 172

 42. سيرة الائمة الاثني عشر، ج 1، ص 620.

43. لسان الميزان، ج 4، ص 386.

 44. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 430.

45. همان، ج 4، ص 350.

 46. همان، ج 6، ص 198.

47. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 348.

 48. زندگي دوازده امام، ج 1، ص 604.

 49. جامع الرواة، ج 1، ص 225 و 284.

50. الخلاصة، ص ؟

 51. مرآة العقول، ج 21، ص 96.

 52. همان.

 53. الخلاصة، ص ؟

 54. سيرة الائمة الاثني عشر، ج 1، ص 618.

 55. زندگي دوازده امام، ج 1، ص 602.

 56. صلح الحسن (عليه السّلام)، ص 25

57. بين مورّخين اختلاف است، از هفت فرزند گفته شده تا سي و يك فرزند. رجوع شود به البدء و التاريخ، ج 5، ص 74؛ الفصول المهمه، ص 166؛ بحارالانوار، ج 44، ص 168؛ كشف الغمه، ج 2، ص 152؛ اعلام الوري، ص 213؛ ناسخ التواريخ، جلد امام حسن (عليه السّلام)، ص 270؛ تذكرة الخواص، ص 212؛ نورالابصار، ص 136؛ ذخائرالعقبي، ص 143؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 228.

شنبه 22 5 1390 19:42

 بررسى لقب صدّيق و فاروق

سؤال: القاب «صدّيق و فاروق» شايسته چه كسانى مى تواند باشد؟

جواب: يكى از بى انصافى هاى برخى مورّخين اين است كه لقب «صدّيق يا صدّيق اكبر» و نيز «فاروق يا فاروق اعظم» را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمان حياتش به امام على(عليه السلام) داد، از او سلب كرده و به عمر و ابوبكر دادند، در حالى كه هيچ دليل معتبرى بر آن وجود ندارد كه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين دو به اين لقب ها معروف بوده يا رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اين دو لقب را براى آن ها گذاشته باشد. در اينجا اين مسأله را مورد بررسى قرار مى دهيم.

بررسى لفظ «صدّيق» و «فاروق»

كلمه «صدّيق» كه صيغه مبالغه است بر اين دلالت دارد كه فعل دائماً بايد متّصف به مبدأ باشد، چنان كه در موارد استعمال بسيار ديده شده است; مثلا: «سِكّير» به كسى اطلاق مى شود كه دائماً در حال سكر و مستى است. همان گونه كه «شرّيب» بر كسى گفته مى شود كه پيوسته شراب مى نوشد.

بنابر اين، «صدّيق» كسى است كه پيوسته با صدق و راستى همراه باشد و اين معنا تحقق پيدا نمى كند مگر در كسى كه گفتار او با كردارش تصادق داشته باشد و اين مرتبه كامل تنها با مقام «عصمت» همخوانى دارد، و چنين كسى در ميان امت اسلامى جز امام على(عليه السلام) و اهل بيت معصومش نخواهند بود.

كلمه «فاروق» نيز در اصطلاح روايات به كسى اطلاق مى شود كه بتواند با دانش وسيع خود چنان كه بايد حق را از باطل تشخيص دهد و مردم با ارشادات او به حقّ و حقيقت رهنمون شوند. آيا چنين كسانى در امّت اسلامى جز امام على(عليه السلام)و اهل بيت معصومينش كه جانشينان واقعى پيامبر بوده اند وجود داشته است؟(1)

 شيعه تابع حق و حقيقت است ، وبلاك نداي اسلام

1. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 428.

دسته ها : پرسش و پاسخ
جمعه 14 5 1390 10:51

معرفى امام

سؤال: امام كيست؟

جواب: «امام»، پيشوايى است كه حاكم بر جامعه است و دست امت را گرفته به سوى كمال در زندگى دنيوى و اخروى و فردى و اجتماعى پيش مى برد. پس بر امت است كه در همه زمينه ها همه فرمان ها و جهت دادن هاى او را اطاعت كنند. بر اين اساس مى گوييم:

«نبىّ»، كسى است كه وحى را دريافت مى كند.

«رسول»، كسى است كه مأمور ابلاغ وحى به مردم است. اگر وحى را دريافت كند، ولى مأمور به ابلاغ آن نباشد، نبىّ است. اگر مأمور به ابلاغ باشد رسول است.

«امام» كسى است كه شريعت آسمانى را در جامعه پياده مى كند، چه بر او نازل شده باشد، كه مى شود نبىّ و رسول و امام، آن گونه كه ابراهيم خليل(عليه السلام) بود، يا بر ديگرى نازل شده باشد، مثل آن چه در مورد امامان دوازده گانه است. پس پيشوايان معصوم، يعنى على و فرزندانش(عليهم السلام) كه به عنوان امام و پيشواى امت اسلامى نصب شده اند، تنها در سايه شريعت محمدى كه بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده است، اهداف خويش را محقق مى سازند و به شؤون امت و سياست امورشان مى پردازند.

به عبارت ديگر: پيشوايى و رهبرى امت، مقصود اصلى نيست، بلكه ابزارى براى سعادتمند ساختن امت و راهنمايى آنان به قلّه كمال است و اين جز با تحقق بخشيدن به شريعت الهى در جامعه به دست نمى آيد، چرا كه همه نظام ها و روش هاى بشرى از پرداختن به اين اهداف والا ناتوانند.

اين دلالت مى كند بر اين كه امام، اهداف خويش را جز در سايه شريعت آسمانى محقق نمى سازد، چه بر خود او نازل شده باشد، چه بر ديگرى. و آن ديگرى چه زنده و حاضر باشد، يا از دنيا رفته باشد. به هر حال، مديريت و رهبرى جامعه و رساندن آن به كمال و آن چه از وظايف اساسى امام شمرده مى شود، به دست نمى آيد مگر آن كه امر و نهى او و فعل و تقرير او، بازتابى از دستورها و قوانين كلّىِ نازل شده از سوى خداى سبحان بر پيامبر زمانش و صاحب شريعتش باشد، مگر آن كه خود امام هم صاحب شريعت و آيين باشد، مانند ابراهيم خليل الرحمان(عليه السلام).(1)

 نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

1-سيماى عقايد شيعه، ص

دسته ها : پرسش و پاسخ
جمعه 14 5 1390 10:49

مراد از رافضه كيانند؟

«رافضه» از ماده «رفض» به معناى ترك كردن و رها كردن است، چنان چه در مقابيس اللغة آمده: (رفضتُ الشىء أى تركته) يعنى فلان شىء را رفض كردم يعنى آن را ترك كردم. و در ادامه گفته: به كسانى كه با اميران و حاكمان خود مخالفت مى كردند، روافض گفته مى شد.([1])

اين واژه در ابتدا، همان طور كه در معناى لغوى گفته شد، به كسانى كه با حكومت وقت مخالفت مى كردند، اطلاق مى شده است، چنانكه معاويه اين لفظ را بر مردان و عده اى ديگر كه پس از جنگ جمل نزد او آمده بودند به كار برده و در نامه خود به عمروعاص نوشته است: «وقد سقط الينا مروان بن الحكم فى رافضة اهل البصرة»([2]); مروان با گروهى از رافضه (كسانى كه با على(عليه السلام) مخالفت مى كردند) نزد ما آمد. و اين كه بعدها به شيعيان رافضه گفته شد به اين دليل بود كه شيعيان را به خروج از دين و ترك آن متهم مى كردند. و آنان را مخالف و ترك كننده خلفا مى دانستند.

اما بعد از آن اين اصطلاح در مورد شيعيان به دو صورت به كار رفته است:

الف) گاهى اين واژ به همه فرقه هاى شيعه اطلاق شده، چنان كه اسفرايينى، اماميه را يكى از فرقه هاى رافضه دانسته و دو فرقه ديگر را كيسانيه و زيديه بر شمرده است.([3])

ب) و گاهى اين واژه به فرقه خاصى از شيعه (اماميه) اطلاق شده چنان كه ابوالحسن اشعرى گفته است: «دومين گروه از شيعه، رافضيان يا اماميه اند»([4])

به هر حال با مطالعه در تاريخ متوجه مى شويم كه بعضى از اهل سنت از اين اصطلاح به عنوان حربه براى تضعيف و به انزوا كشيدن شيعه استفاده كرده اند، چرا كه از اين طريق آنها را به رها كردن و ترك دين و خروج از اسلام متهم مى كنند و وقتى شيعيان با چنين برخوردى از طرف اهل سنت مواجه مى شدند نزد ائمه(عليهم السلام)مى رفتند و از اين وضع شكايت مى كردند و ائمه(عليهم السلام) با درايت اين مشكل را به نحو مطلوبى حل مى كردند. در روايتى آمده كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) به ايشان عرض كرد: مردم به ما لقبى مى دهند كه كمر ما را شكسته و قلب هاى ما را پژمرده كرده است و حاكمان به بهانه اين لقب خون ما را مباح مى دانند. امام صادق(عليه السلام) فرمود: آيا منظورت لقب «رافضه» است، عرض كرد: آرى، امام(عليه السلام) او را دلدارى داد و به او فرمود: اندوهگين مباش كه گروه خاصى از اصحاب موسى (كه فرعون را رها كردند) به اين نام، ناميده شدند... آرى شما بدى را رها كرديد ولى آنان خوبى را»([5])

حال جاى بسى تعجب است كه محبان اهل بيت(عليهم السلام) به خروج از دين متهم مى شوند، اهل بيتى كه مردن همراه با محبت آنان، مردن در اوج و كمال ايمان است (من مات على حب آل محمد مات مؤمناً متكمل الايمان)([6]) و شافعى چه نيكو سروده:

ان كان رفضاً حب آل محمد***فليشهد الثقلان انى رافضى([7])

يعنى اگر محبت نسبت به اهل بيت رفض است پس زمين و آسمان شهادت دهند كه من رافضى هستم .

ان كان رفضاً حب آل محمد***فليشهد الثقلان انى رافضى

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- محمد بن فارس، معجم مقابيس اللغة، ذيل كلمه رفض.

[2]- نصر بن مزاحم: وقعه صفين (مؤسسة العربية الحديثه) ص 24 و شبيه اين عبارت در: انساب الاشراف: بلاذرى (دارالفكر، بيروت) ج 3، ص 72 .

[3]- اسفرايينى: التبصير فى الدين، تحقيق از كمال يوسف الحوت (عالم الكتب، چاپ اول، 1403 هـ ) ص 27 .

[4]- ابوالحسن اشعرى: مقالات الاسلاميين (مكتبة العصرية) ج 1، ص 88 .

[5]- كلينى: كافى (دارالاضواء، چاپ سوم، 1405) ج 8، ص 28 .

[6]- ديوان شافعى (دار احياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1402 هـ ) ص 55. و ابن عساكر: تاريخ دمشق (تحقيق على شيرى، دارالفكر) ج 9، ص 20 .

[7]- همان.

جمعه 14 5 1390 10:46
X