معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 502448
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

انكار حديث حرمت آتش بر فاطمه زهرا

احمد بن عبدالحليم بن تيميه ميگويد : حديثى را كه علاّمه حلّى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه : «إنّ فاطمة أحصنتْ فَرْجها فحرَّمَها اللهُ و ذرَّيَّتها على النّارِ» [فاطمه ، پاكدامنى پيشه كرد ، پس خداوند آتش را بر او و فرزندانش حرام كرد] ، به اتّفاق حديث شناسان دروغ است . و دروغ بودنش براى ديگران نيز اكنون آشكار خواهد شد ; اين كلام كه «فاطمه پاكدامنى پيشه كرد و خدا آتش را بر او و فرزندانش حرام كرد» ، قطعاً باطل است ; چون ساره نيز پاكدامن بود ولى خدا آتش را بر همه فرزندان او حرام نكرد ، و همچنين صفيّه عمّه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) با وجود پاكدامنيش ، فرزندانش برخى خوب و نيكوكار و برخى ظالم و ستمگر شدند .

خلاصه ، زنان پاكدامن بى شمارند و عددشان را تنها خدا مى داند و فرزندان آنها بعضى نيكوكار و بعضى فاسد ، بعضى مؤمن و بعضى كافر هستند ; پس مزيّت و برترى فاطمه به خاطر پاكدامنى او نيست ; زيرا او در اين ويژگى با بيشتر زنان مؤمنان يكسان است(1) .

در پاسخ مى گوييم:

شگفتا از اين مرد كه گمان مى كند اجماع و اتّفاق به ميل و اراده اوست كه هر گاه از آيه يا حديثى ، يا مسأله يا عقيده اى خوشش نيامد به جامعه علمى دستور بدهد كه اتّفاق كنيد ، و مرده و زنده نيز بلافاصله مى گويند لبّيك لبّيك و اجماع مى كنند و آنگاه او به اجماعشان استدلال مى كند ! به خدا سوگند! اگر انسان از دروغگويى و بيهوده گويى نهى نشده بود ، بيش از آنچه اين مرد گفته ، نمى توانست بگويد .

اى كاش مى دانستيم چگونه حديثى كه بسيارى از حفّاظ و آگاهان به حديث همچون حاكم ، خطيب بغدادى ، بزّاز ، ابويعلى ، عقيلى ، طبرانى ، ابن شاهين ، ابو نعيم ، محبّ طبرى ، ابن حجر ، سيوطى ، متّقى هندى ، هيثمى ، زرقانى ، صبّان و بَدَخشى(2) نقل كرده و صحّت آن را تأييد نموده اند ، بر دروغ بودن و بطلانش اجماع وجود دارد؟! اى كاش او به چند نفر از كسانى كه ادّعا مى كند حكم به كذب آن نموده اند اشاره مى نمود و ما را با آثار و سخنان آنان آشنا مى ساخت.

آيا دور از عقل نيست كه با يك سرى توهّمات و خيالبافى ها و شبهه اندازى ها حديثى را كه صحّتش ثابت و مورد تأييد است ، مورد بحث و نقد و جدال قرار داد؟! آرى، اصلاً عادت او در برابر فضايل اهل بيت كه ناخوشايند اوست، همين است . بايد پرسيد كه ميان عفّت و پاكدامنى و حرام بودن آتش براى فرزندان چه ملازمه اى وجود دارد كه بتوان با امثال ساره و صفيّه و زنان مؤمنه ديگر آن را نقض كرد؟ بلكه اين فضيلت ، ويژه سرور زنان ، فاطمه(عليها السلام) است ، و چه بسيارند فضايلى كه به آن حضرت اختصاص دارند و زنان با فضيلتى چون ساره و مريم و حوّا و ديگر زنان از آنها بى بهره اند ; بنابراين اگر امتياز خاصّى به فرزندان او اختصاص داده شود مشكلى ايجاد نخواهد كرد و از اين قبيل امتيازات براى آنان كم نيست .

و علاّمه زرقانى مالكى در ردّ اين ملازمه خيالى ، در «شرح المواهب» مى گويد :

اين حديث را ابويعلى و طبرانى و حاكم از ابن مسعود نقل كرده اند ، و حاكم آن را صحيح دانسته است ، و براى آن شواهد زيادى است . و مترتّب كردن حرمت آتش بر ذرّيه آن حضرت ، بر صفت پاكدامنى با اشاره به حضرت مريم براى اين است كه اوّلاً : مزيّت و برترى او را در پاكدامنى آشكار سازد . و ثانياً : صفت پاكدامنى را مدح كرده و اهمّيت آن را آشكار سازد ، وگرنه آن حضرت به حكم نصوص فراوان ، بر آتش حرام است(3) .

و اين حديث با احاديث فراوان ديگر تأييد مى شود ; مانند حديث ابن مسعود : «إنّما سُمِّيَتْ فاطمة لأنَّ الله قد فَطَمَها وذُرِّيتها عن النار يوم القيامة»(4) [ او فاطمه ناميده شده است ; زيرا خداوند در روز قيامت، او و فرزندانش را از آتش بريده و جدا كرده است (خدا آتش را بر او و فرزندانش حرام كرده است)] .

وسخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به فاطمه : «إنّ اللهَ غيرُ معذِّبِكِ ولا أحداً من وُلدكِ»(5) [خداوند تو و أحدى از فرزندانت را عذاب نخواهد كرد] .

و سخن حضرت خطاب به على(عليه السلام) : «إنّ اللهَ قَد غَفَر لك وَ لذُرّيَّتِك»(6) [خدا تو و فرزندانت را بخشيده است] .

و سخن حضرت : «وَعَدني ربّي في أهل بيتي من أَقَرَّ منهم بالتوحيد و لي بالبلاغ أ نّه لا يُعذِّبُهم»(7)[ پروردگارم وعده داده است كه اهل بيت من چنانكه به يگانگى خدا و پيامبر بودن من اقرار داشته باشند ، آنان را عذاب ننمايد]. (8)

آدم با خوندن آثار اين جاني مجرم به اوج كينه ورزي هاي وي به خاندان وحي سلام الله عليهم اجمعين و اردات اين خبيث به خاندان مجرم اموي و عباسي ، پي ميبره

چيزي ندارم بگم جز اينكه خدايا اين آقا رو با اربابانش يعني معاويه و يزيد محشور كن تا بتونن تو سوناي جهنم پالوده يزيدي بخورن.

 اللهم احشرنا مع محمد و آل محمد و لا تحشرنا مع الظالمين و الطغاة و المجرمين

پي نوشتها :

1 ـ منهاج السنّة 2 : 126 .

2 ـ مراجعه شود:  مستدرك حاكم [3/152] ; تاريخ بغداد [3/54] ; مسند بزّاز [5/223 ، ح 1829] ; وابويعلى نيز اين روايت را در مسند كبير خود [ آن گونه كه در المطالب العالية 4/70 ، ح 3978 آمده است] نقل كرده است; والمعجم الكبير، طبرانى [22/406 ، ح 1018]; والثغور الباسمة، سيوطى: 46 و... .

3 ـ شرح المواهب زرقانى 3 : 203 .

4 ـ تاريخ ابن عساكر [17/770 ; و در مختصر تاريخ دمشق 26/286] ; الصواعق : 96 [ص 160] .

5 ـ اين حديث را طبرانى [در المعجم الكبير 11/210 ، ح 11685] با سندى كه راويانش ثقه اند نقل كرده ، و ابن حجر در الصواعق : 96 و 140 [ص 160 و 235] صحّت آن را تأييد كرده است .

6 ـ الصواعق : 96و139و140[161و232و235].

7 ـ حاكم در مستدرك 3 : 150 [3/163 ، ح 4718] ، و جمع ديگرى همچون سيوطى آن را نقل كرده اند [ الجامع الصغير ، سيوطى 2/716 ، ح 9623 ; كنزالعمّال 12/96 ، ح 34156] .

8 ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 308..

دوشنبه 23 12 1389 11:30

عصمت از ديدگاه وهابيت

معناي عصمت

عصمت در لغت به معناي منع و در اصطلاح نگاه داشتن خدا، بنده­اش را از چيزي كه موجب عقوبت و عذاب مي­شود[1] و معصوم يعني كسي كه هيچ يك از حرامهاي الهي از او سر نمي­زند.[2]

در متون ديني و تاريخي كهن مثل عهدين[3] مطالبي در رابطه با عصمت و يا عدم آن نسبت به پيامبران به چشم مي­خورد و يا حتي در كتب تاريخ نگاري جديد و يا كتبهاي اسلامي مثل برخي از تفاسير، اقوالي به چشم مي­خورد كه متأثر از اسرائليات بوده و رفته رفته در بين ذهن علما نفوذ كرده و در آنجا راسخ شده است كه با شرع مقدس و مقام پيامبران پيشين سازگاري نداشته و ما را در شناخت اسلام ناب با مشكل مواجه مي­كند. مثلا در آياتي از تورات و انجيل گناهاني از قبيل زنا، شراب خواري، جنايت، حقه بازي، چشم چراني و... [4] را به پيامبران بزرگ الهي نسبت داده­اند.

ديدگاه وهابيت

از جمله كساني­كه قائل به عدم عصمت پيامبران و به تبع آنها ائمه اطهار (عليهم السلام) شده­اند سلفي­ها مي­باشند كه به اعتراف بزرگانشان عصمت را براي پيامبران و ائمه اطهار قبول ندارند. ابن تيميه از بزرگان اهل سنت در يكي از اقوالش مدعي شده كه هيچ كس معصوم نيست نه پيغمبر نه غير پيغمبر[5] و مي­گويد: «فإنه لا معصوم بعد الرسول و لاتجب طاعه أحد بعده فى كل شيء»[6] بدرستي كه هيچ معصومي بعد از رسول نيست و طاعت هيچ كسي بعد از پيغمبر در هيچ چيزي واجب نيست.

او مي­­گويد: امت پيغمبر جمعاً معصوم هستند و چون امت معصومند ديگر نيازي به عصمت امام نيست. وي در منهاج مي­نويسد:

أحدها أن يقال لا نسلم أن الحاجه داعيه إلى نصب إمام معصوم وذلك لأن عصمه الأمه مغنيه عن عصمته[7]

ديدگاه اماميه

در رابطه با عصمت پيامبران دلائل مختلفي وجود دارد. مثلاً چون انبيا انسانها را به پاكي و پاكيزگي فرار مي­خواندند پس اگر خود آلوده به گناه باشند اين فراخوان، ره­آوردي نخواهد داشت و به تعبير قرآن مورد مواخذه و خشم خداوند متعال قرار مي­گيرند:

يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ*كَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفْعَلُونَ[8]

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا سخنى مى‏گوييد كه عمل نمى‏كنيد؟! * نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى‏كنيد!

انبيا بايد معصوم باشند تا بتوانند رهبر و راهنماي مردم شوند و همچنين بايد معصوم باشند تا در حمل پيامهاي خداوند، هيچ جاي شك و شبهه و ترديدي باقي­ نماند. اگر داراي مقام عصمت نبوده باشند مردم چگونه مي­توانند به اينگونه پيامها اعتماد كنند.

در رابطه با عصمت پيامبر(ص) در قرآن كريم مي­خوانيم:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً[9]

اى كسانى­كه ايمان آورده‏ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد.

در اين آيه و 10 آيه ديگر در قرآن كريم بوضوح مي­بينيم كه اطاعت از پيغمبر خدا در كنار اطاعت از خداوند متعال قرار داده شده است و از آنجا كه فعل پيامبر همانند قولش و تقريرش حجت است بايد فعلش صد در صد صحيح باشد تا بندگان در تبعيت از افعال پيامبر به گمراهي نيفتند. پس نبي بايد معصوم باشد.

در رابطه با عصمت ائمه اطهار عليهم السلام خداوند متعال در قرآن كريم مي­فرمايد :

إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً[10]

همانا خداوند مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.

اراده خداوند متعال در اين آيه بر اين تعلق گرفته است كه پليدي را از اهل بيت دور گرداند و رجس هرنوع پليدي اعم از گناه و غير گناه است.

نقد وهابيت

برخي از اهل سنت گفته­اند كه اين آيه در بيان مقام عصمت براي زنها­ي پيغمبر است نه براي اهل بيت. چون آيه مربوط به زنهاي پيغمبر است. در جواب بايد گفت:

اولا بر فرض اينكه قبول كنيم اين آيه در مقام اثبات عصمت براي زنهاي پيامبر است پس خود اين جواب است براي آقاياني كه مي­گويند عصمت براي هيچ كسي ثابت نيست نه نبي و نه غير نبي.

ثانيا اين جمله در اين آيه براي زنهاي پيامبر نيوده و براي اهل بيت مي­باشد. زيرا :

1. اين احتمال اجتهاد در مقابل نص است. زيرا روايات متواتر بيان مي­كند كه شان نزول آيه درباره پيامبر و فاطمه و علي و حسن و حسين (عليهم السلام) است و حتي اين مطلب را مدتها پيامبر اسلام تكرار مي­كرده است تا براي مردم خوب جا بيفتد. مثل روايتي كه در مسند احمد از انس ابن مالك نقل مي­كند:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا أَسْوَدُ بن عَامِرٍ ثنا حَمَّادُ بن سلمه عن علي بن زَيْدٍ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ أَنَّ النبي صلى الله عليه وسلم كان يَمُرُّ بِبَيْتِ فَاطِمَه سِتَّه أَشْهُرٍ إذا خَرَجَ إلى الْفَجْرِ فيقول الصَّلاَه يا أَهْلَ الْبَيْتِ إنما يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً[11]

از انس نقل مي كند گه پياكبر گرامي اسلام شش ماه هر وقت كه براي نماز صبح از منزل خارج مي­شدند به درب خانه فاطمه(س) كه مي­رسيدند مي­فرمودند: اي اهل بيت وقت نماز صبح است و بعد اين آيه را تلاوت مي­فرمودند كه همانا خداوند مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملا پاك سازد.

آيا اين فعل پيامبر آنهم براي شش ماه و هر روز دلالتي جز اين دارد كه اهل بيت كساني هستند كه در خانه علي و فاطمه­اند.

2. اگر آيه درباره زنهاي پيامبر بود بايد به صورت خطاب مونث ذكر مي­شد نه خطاب مذكر؛ يعني بايد چنين مي­آمد: إنما يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُن الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُن تَطْهِيراً

پي نوشتها :

[1] -ابن منظور ؛ لسان العرب ، بيروت ، دار الصادر ، 1414 ه ق ، چاپ سوم ، ج 12 ، ص 404

[2] -طريحى، فخر الدين؛ مجمع البحرين ، تحقيق: سيد احمد حسينى ، تهران، ‏كتابفروشى مرتضوى،‏1375 ش‏، چاپ سوم‏، ج 6 ، ص 116

[3] -منظور تورات و انجيل است

[4] -كتاب مقدس ، عهد عتيق ، سفر پيدايش ، فصل 19 ، آيه 30 به بعد

كتاب مقدس ، عهد عتيق ، سفر پيدايش ، فصل27 ، از آيه 1 تا 40

كتاب مقدس ، عهد عتيق ، سفر پيدايش ، فصل9 ، از آيه 21 تا 25

كتاب مقدس ، عهد عتيق ، سفر سموئيل ، فصلفصل 12 از آيه 9 به بعد

كتاب مقدس ، عهد عتيق ، سفر سموئيل ، فصل 11 آيه 2 تا 27

كتاب مقدس ، عهد عتيق ، سفر لاويان ، فصل 18 آيه 12

كتاب مقدس ، عهد عتيق ، سفر خروج ، فصل6 آيه 20

[5] -أحمد بن عبد الحليم بن تيميه الحراني أبو العباس ؛ منهاج السنه النبويه ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم ، مصر ، مؤسسه قرطبه - 1406 ، چاپ اول ، ج 7 ص 85

[6] -أحمد عبد الحليم بن تيميه الحراني أبو العباس ؛ كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيميه ، تحقيق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي ؛ عربستان سعودي ، مكتبه ابن تيميه ، چاپ دوم ، ج 19 ، ص 69

[7] -أحمد بن عبد الحليم بن تيميه الحراني أبو العباس ؛ منهاج السنه النبويه ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم ، مصر ، مؤسسه قرطبه ، 1406 ، چاپ اول ،ج 6 ص 466

[8] -قرآن كريم ، سوره صف ، آيه 2 و 3

[9] -قرآن كريم ، سوره نسا، آيه 59

[10] -قرآن كريم ، سوره احزاب ، آيه 33

[11]- أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني ؛ مسند الإمام أحمد بن حنبل ،مصر ، مؤسسه قرطبه ، ج 3 ، ص 259

محمد بن عيسى أبو عيسى الترمذي السلمي ، الجامع الصحيح سنن الترمذي ، تحقيق : أحمد محمد شاكر وآخرون ، بيروت ، دار إحياء التراث العربي ، ج 5 ، ص 352

محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيشابوري ؛ المستدرك على الصحيحين ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت ، دار الكتب العلميه - بيروت - 1411هـ - 1990م ، چاپ اول ، ج 3 ، ص 172

يکشنبه 22 12 1389 16:11

از دید وهابیت، "عمر بن خطاب " هم مشرک است

یکی از مهم ترین ابزار تهاجم بی امان وهابیت علیه شیعه، توسل و وسیله قرار دادن کسانی ست که در بارگاه الهی تقرب دارند. این نقطه ی اختلاف میان شیعه و وهابیت، همان طور که بارها گوشزد کرده ام، حمله ی بی منطقی را سامان داده که غالبا همراه با خشونت می باشد، خشونتی که در چهره های گوناگون به خصوص ترور، قطع عضو، شکنجه و… بروز یافته است. این خشونت که امروزه تئوریزه گردیده و مستند به فتاوی علمای وهابی ست، اسف بارترین صحنه های تاریخ را رقم زده و دهشت ناک ترین مناظر خشونت به نام مذهب را به نمایش گذارده است.

علمای وهابی حاضر نیستند حتی در کتب مربوط به مذهب اهل سنت نیز مطالعه ای نموده و مستند بودن اعمال شیعیان در مورد توسل را بپذیرند. روشن است که به هیچ روی نمی توان گفت دانشمندان این فرقه ی خشونت طلب، از انبوه مدارک تاریخی درباره توسل بی اطلاع هستند، بلکه آن گاه که تعصب در کار آید، پرده ای بس ضخیم در مقابل دیدگان آویخته می شود و حتی کوچک ترین شعاعی از واقعیت به دیده درنمی آید.

این بار نیز مطلب خود را در قالب داستانی تاریخی عرضه می دارم، تا هم جذابیت موضوع حفظ شود و هم استناد نوشتار محفوظ بماند. اما داستانی که به جرات می توان گفت از نقل های بسیار معتبر و خدشه ناپذیر نزد اهل سنت می باشد، از این قرار است:

در سالی که قحطی و خشک سالی فراگیر شده بود، عمر بن خطاب ( خلیفه دوم اهل سنت ) از عباس ( عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ) درخواست نمود که از خداوند طلب باران نماید. خداوند نیز با دعای عباس بر آنان باران فروفرستاد و زمین سرسبز گشت. پس عمر گفت: به خدا سوگند! عباس وسیله ای به سوی خداوند و جایگاهی برای رسیدن به او می باشد. هنگامی که مردم سیراب گشتند، دست به بدن عباس می کشیدند ( برای تبرک ) و به او می گفتند: خوشا به حالت ای ساقی مکه و مدینه

اینک به نتایجی که با دقت در این داستان حاصل می شود و درپی آن سوالاتی که مطرح می گردد، عنایت فرمائید.

الف. عمر به عنوان خلیفه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، بدون آن که مستقیما به سراغ خداوند برود و خواسته اش را بدون واسطه از ذات اقدس ربوبی طلب کند، دست به دامان یکی از بندگان خدا شده است.

آیا وهابیت این کار عمر را مساوی با شرک می داند؟ آیا مهر تایید، تنها بر کار عمر زده می شود یا اگر دیگران نیز این کار را انجام دهند، عمل پسندیده ای انجام داده اند؟ اگر به طور کلی هر نوع خواسته ای از کسی غیر از خداوند متعال شرک است، به نظر شما عمر به خاطر ارتکاب شرک و خروج از دایره ی مسلمانی، عنوان خلیفه را از دست نخواهد داد؟

ب. یکی از مبانی مورد تاکید اهل سنت، عدالت تمام اصحاب است. این بدین معنی است که کار ناشایستی از این گروه صادر نمی شود. آیا علاوه بر عمر که خود متوسل به کسی غیر از خداوند شده، سایر مردم مدینه که قطعا تعداد زیادی از اصحاب در میان آنان بوده اند، ناظر ماجرا نبوده اند؟ اگر این کار عمر شرک باشد، آیا سکوت اصحاب، بلکه اعلام رضایتی که پس از نتیجه بخش بودن این عمل شرک آلود! کرده اند، دلیل بر مشرک بودن طیف گسترده ای از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیست؟ اگر صحابه با نظر وهابیت در مورد مشرک دانستن کسی که توسل می کند، هم داستان بودند، آیا نباید همچون علمای وهابیت فتوا به قتل عمر می دادند و کشتن وی را برابر با هزار حسنه می دانستند؟!

ج. عباس عموی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، به عنوان کسی که از نزدیکان رسول اکرم علیه وآله السلام محسوب می شده، درخواست عمر را می پذیرد و دست به دعا برمی دارد. این مطلب که به وضوح از این نقل تاریخی استفاده می شود، نشان دهنده ی آن است که توسل حتی در میان بستگان پیامبر اکرم صلوات الله علیه، امری مقبول و پذیرفته شده، بوده است. آیا وهابیون می توانند اتهام شرک را به این فرد نیز وارد آورند، یا به ناچار وی را علاوه بر عمر و سایر صحابه حاضر در مدینه، از استثناهای حرمت توسل خواهند دانست؟!

د. در این نقل آمده است که خداوند با دعای عباس، باران را فروفرستاد. آیا این کار خداوند تاییدی بر عمل به زعم شما شرک آلود خلیفه، عباس و سایر صحابه نیست؟ آیا خود خداوند را هم آمر و راضی به شرک می دانید؟

ه. پس از مستجاب شدن دعای عباس، خلیفه سوگند یاد کرده است که عباس وسیله ای به سوی خداوند و جایگاهی برای رسیدن به او می باشد. با این سوگند خلیفه چه می کنید؟ آیا خلیفه سوگند دروغ یاد کرده است؟ آیا در نظر شما سوگند دروغ، گناه نیست؟ آیا می پذیرید که خلیفه ی دوم مذهب شما، آشکارا مرتکب معصیت شده باشد؟

آیا عمر چون خلیفه بوده، مجاز به شرک بوده و شرک لطمه ای به توحید وی وارد نمی کرده است، و تنها شیعیان هستند که به خاطر متوسل شدن به انسان های مقرب بارگاه خداوند، باید مشرک قلمداد شوند؟ به راستی آیا تعصب شما را وادار به موضع گیری در برابر حق و حقیقت نکرده است؟؟

چهارشنبه 4 12 1389 19:59

برخی می گویند شیعیان پیامبران دروغین را دوست دارند!

باز هم از شیخ جاهل احمد بن عبدالحلیم مشهور به بن تیمیه نقل شده : «مسیلمه کذّاب و پیروانش از معروف ترین مرتدّان بودند، با این حال شیعیان آن گونه که بسیارى از بزرگانشان مانند ـ علاّمه حلّى ـ و دیگران مى گویند، این مرتدّان را دوست مى دارند و معتقدند که آنان برحقّند و ابوبکر به نا حقّ با آنان جنگید»(1).

در پاسخ مى گوییم:

اى کاش یک نفر در آنجا بود و از او مى پرسید که چه کسى به او خبر داده که شیعه ، مسیلمه و هم مسلکان وى را دوست مى دارد ، مگر نه این است که شیعه همیشه او را کذّاب و دروغگو دانسته و افتضاحات او را نقل نموده است و کتابهاى شیعه از آغاز تا پایان افشاگر اندیشه هاى باطل اوست ، و شیعه با تمام وجود معتقد است که نبوّت منحصر به خاتم الأنبیاء محمّد(صلى الله علیه وآله) بوده و هست . و هر کس غیر از او ادّعاى مقام نبوّت کند کافر است .

اى کاش این بزرگان را که او ادّعا مى کند به ما معرّفى مى کرد و مى گفت که آیا با آنها درباره دیدگاهشان شفاهاً گفت وگو کرده است؟! پس چرا نام آنها را ذکر نمى کند؟! آیا در کتابهاى آنها دیده است؟! پس آن کتابها کدام است؟! او که از علاّمه نام مى برد هم اکنون کتابهاى کلامى و عقیدتى وى ، برخى خطّى و برخى چاپى در دسترس است ، ملاحظه نمایید که در کدام یک از آنها این نسبت هاى ناروا وجود دارد !(2)

 بن تیمیه،خدا از سر تقصیراتت نگذره ، با این حرفها راه به جایی نمبری و مذهب خبیث وهابیت و سلفی گری هم دیگر طرفدار ندارد آقا جان

امروزه همه مطلع اند و آگاه ، با این خزعبلات نمی توان اذهان عمومی را فریفت

و لا حول و لا قوة الا بلله العلی العظیم

 پی نوشتها :

1ـ منهاج السنّة 2 : 102 .

2ـ شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 304.

چرا شیعیان از عدد 10متنفرند؟

 از حماقت هاى شیعه(از الفاظ زکیک شیخ الاسلام نادان بن تیمیه است ) آن است که نه تنها عدد ده را به کار نمى برند ، بلکه کارهاى مرتبط با ده را نیز انجام نمى دهند ، حتّى ساختمان داراى ده ستون یا ده گوشه هرگز نمى سازند ، و دلیل آن این است که از عشره مبشَّره (ده نفرى که به آنها مژده بهشت داده شده است) به جز على بن ابى طالب تنفّر داشته و نسبت به آنها دشمنى می ورزند(1) .

و مى گوید:

از تعصّبات شیعه آن است که هرگز عدد ده را به زبان نمى آورند، بلکه به جاى آن مى گویند : نُه ویک(2)!

پاسخ : آیا بر کسى که خود را شیخ الاسلام مى خواند ننگ و عار نیست که در میان مسلمانان با چنین سخنان بى مغز و سبُکى ، بذر فتنه و فساد پاشیده و آن را بارها و بارها در جاى جاى کتابش تکرار نماید؟! گویا که به پژوهشى ژرف ، و فلسفه اى مترقّى و حکمت بالغه اى رسیده ، و مى خواهد به مردم زندگى و حیات ببخشد!

به گونه اى از شیعه حرف مى زند که گویا قرنها پیش منقرض شده اند و حوادث زمان ، آثارى از آنها به جا نگذاشته است ، و قابل شناسایى و دفاع نمى باشند.

و با وجود این آیات در قرآن شیعه: (تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ)(3) [ این ، ده روز کامل است]، و (مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا)(4) [هر کس کار نیکى بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد] ، و (وَا لْفَجْرِ * وَلَیَال عَشْر)(5) [به سپیده دم سوگند، و به شبهاى دهگانه]، و (فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَر مِّثْلِهِ)(6)[ شما هم ده سوره ساختگى همانند این قرآن بیاورید] ، و با وجود دعاى عشرات که هر جمعه خوانده مى شود ، و نمازهاى مستحبّى که ده بار سوره در آن تکرار مى شود ، و ذکرهاى دهگانه یا ذکرهایى که ده بار مستحبّ است تکرار شوند ، و یا مباحث عقول عشره ، و بحث جوهر و أعراض دهگانه ، و نامهاى دهگانه براى پیامبر ، و نیروهاى دهگانه که خداوند به عقل عطا کرده ، و ده ویژگى از صفات امام ، و ده ویژگى على که از پیامبر به ارث برده ، و ده ویژگى که به شیعیان على(علیه السلام)بشارت داده شده ، و ده ویژگى در مسواک ، و با وجود قصرهاى سر به فلک کشیده و ساختمانهاى آباد و دژهاى استوار شیعه که داراى ده ستون یا ده گوشه و زاویه مى باشند و خلاصه با وجود این همه عدد ده که در سخنان و ساختمانهاى آنها مشاهده مى شود ، سخنان ابن تیمیّه با کدام عقل و منطق سازگارى دارند؟! آیا وجود اینها براى رسوایى و افتضاح و آشکار شدن اکاذیب او بس نیست؟! سخنان پوچى که هرگز در ذهن بانیان این ساختمانها خطور نکرده است!

از آن گذشته ، اصلاً شیعه براى مجرّدِ عدد بدون معدود ، ارزشى قائل نیست ; زیرا عدد تا زمانى که به معدود مبغوض یا محبوبى ضمیمه نشود، در هیچ فردى نسبت به آن عدد ، نشانى از حبّ و بغض نمى توان یافت و تنفّر از یک عددِ مجرّد، تصوّر ندارد.

در هیچ جاىِ جهان از شیعه اى شنیده نشده که به جاى عدد ده بگوید : نُه و یک ; «نعوذ بالله من هذه المجهلة» [ از این جهل و نادانى به خدا پناه مى بریم] .(7)

 

 پی نوشتها :

1 ـ منهاج السنّة 1 : 9 .

2 ـ منهاج السنّة 2 : 143 .

3 ـ بقره : 196 .

4 ـ أنعام : 160 .

5 ـ فجر : 1 ـ 2 .

6 ـ هود : 13 .

7. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 294.

 مأموریت وهابیون تا سال 2012 چیست؟

نابودی نشانه های اهل بیت(ع) در سرزمین وحی

بزرگترین مأموریت وهابیون تا سال 2012 میلادی این است که تمامی نشانه‌ها، نمادها و سوابق مسلمانان سلف و اهل بیت(ع) در سرزمین وحی را نابود کنند.

تا چند سال قبل بلندترین بنای مشرف به صحن مسجد الحرام، قصر ملک فهد پادشاه سابق سعودی بود که بر بلندای کوه ابوقبیس، صدها متر فراتر از مخدوم خود نشسته بود.

اما امروز دیگر این بنا در برابر برج در دست ساخت "ابراج البیت" در مقابل رکن یمانی کوچک می نماید.

متأسفانه برج‌های تجاری مکه (ابراج البیت) که در واقع باید "شاخ های شیطان" خوانده شود و سرشار از نمادهای ماسونی است بنای کعبه را به محاصره گرفته است.

در سال 2012 که از دیگاه فرقه‌های شیطانی شروع نظم نوین دنیوی است، ساختمان ابراج البیت به پایان می رسد و کعبه چنین در سایه نمادهای شیطانی قرار خواهد گرفت؛

اگرچه ساعت نصب شده در وسط این برج ها که بزرگترین ساعت جهان است، روز اول ماه رمضان جاری راه اندازی شد.

این برج در 72 طبقه ساخته خواهد شد که با توجه به حرکت های نمادین فراماسونرها انتخاب عدد 72 که به عنوان عدد قدرت نزد کابالیست‌ها شناخته می شود، قابل توجه است.

از نظر آنان 72 تعداد شیاطینی هستند که حضرت سلیمان (ع) آنها را برای ساختن معبد بزرگ در خدمت گرفته بود.

علاوه بر این افتتاح برج در 21 سپتامبر 2012 نیز جالب است.

زیرا از نظر فراماسونرها و گردانندگان سازمان‌های مخفی در این روز که معروف به "روز شیطان" است، از طریق ابراج البیت سایه این بنای شیطانی بر روی کعبه خواهد افتاد.

آنچه مسلم است اینکه غرب و سران مجامع مخفی شیطان پرست و فراماسونر که ادعای اداره و کنترل جهان را دارند،

برای اجرای آخرین بخش از پروژه نظم نوین جهانی یا همان جهان تک حکومتی شیطانی، عجولانه در پی نمادسازی پیشدستانه اند و با مدد گرفتن از نیروهای غیر ارگانیک، ماوراء الطبیعه‌ ابلیسی و جنّی، خود را مهیای اقدامی در ابعاد جهانی نابودی مستضعفان و اسلام کرده‌اند.

در این راستا تنها اسلام، مسلمانان، کعبه و بزرگ‌ترین کانون شیعی؛ یعنی ایران اسلامی است که به عنوان مزاحم و آخرین بازمانده‌ در برابر مجامع مخفی و کانون‌های قدرت شیطانی ایستاده است.

بنای ابراج البیت در واقع مسجد الحرام، کعبه و طواف را تحت الشعاع قرار می‌دهد. برج اصلی 595 متر در کنار شش برج بزرگ متعلق به «مجموعه بن لادن» هستند که حتی اجازه نمی‌دهد شما تصویری از مسجد الحرام، گلدسته‌ها داشته باشید.

سکوت سازمان جهانی یونسکو و سازمان کنفرانس اسلامی در مقابل این هیکل ابلیسی که جغرافیای حرم را در هم شکسته قابل سؤال برانگیز است.

کنترل مدینه و مکه توسط عده‌ای وهابی

شاید باورکردنی نباشد اما متأسفانه عده‌ای اندک مسؤولیت‌ کنترل مسجدالنبی و مسجدالحرام را بر عهده دارند که از نظر اعتقادی با شما فرق می‌کنند.

در بسیاری از مواقع اعتقادات آنها هم با اهل سنت و هم با شیعیان فرق می‌کند.

این عده که وهابی‌ها هستند، علاوه بر این وظیفه، مسؤولیت ارشاد مسلمانان و امور دینی مربوطه نیز در دست دارند.

تأسف بالاتر اینکه بر اساس آموزه‌های وهابی‌ مسائل اسلامی! را در مسجدالنبی، بقیع و مسجدالحرام به مسلمانان تذکر می‌دهند.

وقتی یک زائر ایرانی در بقیع شروع به زیارت ائمه اطهار علیهم السلام می‌کند، بلافاصله تذکر می‌دهند که کتاب‌ها را ببندید، هر کسی قصد زیارت دارد به تابلو زیارت نگاه کند که اصلااً زیارت نامه ای در آن تابلو‌ها نوشته نشده است.

در حد بسیار اندک و بدون ذکر اسامی و کلی گویی چند جمله‌ای نوشته‌اند. نمی‌گذارند روحانیون کاروان‌ها به زوار توضیح بدهند و اصلاً فرصت زیارت خواندن را حتی در پشت درب‌های بقیع نیز به شما نمی‌دهند. فقط در ساعات اندکی از شبانه روز به شما فرصت می‌دهند که بقیع را زیارت کنید.

مثلاً به خانم‌ها از ساعت 16 عصر که اوج گرماست، اجازه داده شده از پشت دیوارها و به فاصله 200 تا 300 متری، قبور با خاک یکسان شده ائمه مدفون در بقیع را ببینند و زیارت کنند درحالی که خودشان به مراتب در هرجایی از بقیع که بخواهند می‌روند و هرکاری که خواستند انجام می‌دهند.

برای این عده اصلاً مهم نیست که به زوار گفته شود قبر ائمه کجاست، و یا این چهار امام غریب کیستند، سرگذشت آنها چیست و بقیع یعنی چی؟

برخی زوار ایرانی در بقیع نیت می‌کردند که اگر برگشتند و به مشهد مقدس و زیارت حضرت امام رضا(ع) مشرف شدند، به آن امام که ما ایرانی‌ها آن را غریب می‌نامیم، بگویند که غربت و غریبی ائمه اطهار در بقیع به حدی است که نمی‌گذارند عاشقان و رهروان آنها حتی زیارت شان کنند.

راههای تبلیغ وهابیت در مدینه و مکه

شاید گفتنش دردناک باشد اما باید اذعان کرد که وهابی‌ها در مدینه و مکه از هر فرصتی برای تبلیغ فرقه خود استفاده می‌کنند؛ از وقت نماز در حرمین گرفته تا در وقت استراحت در هتل‌های محل اقامت.

برخی از شیوخ وهابی در مدینه در صف‌های نماز جماعت با شما وارد بحث می شوند و اعتقادات شما را به چالش می‌کشند.

بسیاری از زوار که از زوایایی پنهان اعتقادات این فرقه ضاله بی اطلاعند و سواد آنچنانی نیز برای پاسخ دهی به آنها ندارند چون مطالعه نکرده اند، شیفته آنها می شوند.

بسیاری از وهابی‌ها به زبان‌های انگلیسی، اردو، فارسی و ترکی مسلط هستند و از همین طریق با زوار بسیاری ارتباط برقرار می‌کنند. بیشترین جذب شدگان به این فرقه از اهل سنت هستند؛ وهابی‌ها هم که خود را اهل تسنن می‌نامند و معتقدند تسنن و وهابیت یکی است.

در برخی موارد شیوخ وهابی افراد فقیر از کشورهای جنوب شرق آسیا، شبه قاره و آفریقا را پیدا می‌کنند و پس از اندکی صحبت کردن با آنها مقداری پول در حد 200 هزار تومان در دستان آنها قرار می‌دهند.

علاوه بر ریال‌های سعودی کاغذی حاوی شماره‌های تماس منزل، دفتر و مؤسسه‌ای نیز به همراه پول‌ها در اختیار افراد فقیر قرار می‌دهند و آنها را به جلسه حضوری دیگری در خارج از حرمین شریفین دعوت می‌کنند تا در محل بهتری بر اعتقادات آنها تأثیر بگذارند.

از دیگر شیوه‌های تبلیغ وهابیت کتاب‌های خرافی است که در هتل‌های محل اقامت زوار و در داخل اتاق‌ها قرار می‌دهند.

شاید باورش سخت باشد که با وجود روحانیون کاروان‌ها در هتل‌های محل اقامت ایرانیان، کتاب‌هایی علیه تشیع و کاملاً وهابی در داخل اتاق ها گذاشته باشند.

یکی از روش‌های وهابی‌ها برای جذب افراد قرار دادن کتاب‌هایی با آموزه‌های وهابی است که در بسیاری از آنها به اعتقادات شیعیان توهین شده است

ماجرای توهین به پیامبر(ص) و مقدسات اسلامی در بقیع

بستن کتاب‌های ادعیه و زیارت زوار ایرانی و در برخی موارد اخذ و ضبط آنها، عدم اجازه ایستادن برای خواندن زیارت در کنار بقیع، بکار گرفتن افغان‌های فارسی زبان برای زوار ایرانی که فرصت زیارت را از شما بگیرند و آموزه‌های وهابی را به شما گوشزد کنند، اینها بخشی از اقدامات وهابی‌ها در بقیع است.

گاهی اوقات مأموران ارشاد که به زبان فارسی هم صحبت می‌کنند برای اینکه فرصت زیارت را از شما بگیرند، با شما درباره مقدسات اسلامی صحبت می‌کنند.

یکی از این مأموران که افغانی الاصل نیز بود، با یکی از زوار ایرانی وارد بحث شد و برخی مسائل در نماز ایراد گرفت و شیعیان را در برخی موارد به مسخره گرفت.

مثلاً در یکی از موارد وی می‌گفت که پیامبر در نمازش پنج مرتبه دچار خطا شد و در واقع سجده سهو به خاطر خطاهای پیامبر(ص) در اسلام گنجانده‌اند.

متأسفانه برخی زوار نیز که سابقه قبلی ندارند ساعت‌ها به بحث و مجادله با این وهابی‌ها می‌پردازند در حالی که غافل از این هستند که آنها با هیچ دلیلی و منطقی اعتقادات خود را تغییر نمی‌دهند.

و هر زمانی که در بحث‌ها کم بیاروند شما را به نیروهای انتظامی معرفی می‌کنند و به کلانتری منتقل می‌کنند و در دادگاه نیز با شهادت دروغین شما را به اتهامات مختلف محکوم می‌کنند.

یکی از مسائل پشت پرده این حرکات در بقیع، جلب توجه زوار است بدین معنی که فرصت صحبت کردن با ائمه بقیع را از شما می‌گیرند.

در واقع آن قدر با شما درباره مسائل مختلف دینی صحبت می‌کنند که یادتان می‌رود برای چی به بقیع قدم گذاشته‌اید.

بنابراین به زوار ایرانی توصیه می‌شود در برخورد با این جماعت، ضمن بی اعتنایی کامل فرصت زیارت ائمه بقیع را غنیمت بشمرند.

و اوقات گرانبهای حضور در بقیع را به مجادله و صحبت با این وهابی‌ها ندهند.

تسلط خادمان و مسؤولان حرمین شریفین به زبان فارسی

به دلیل حضور بسیار گسترده زائران ایرانی در شهرهای مدینه و مکه اکثر پرسنل خدماتی و نیروهای امنیتی در حرم شریف نبوی و مسجد الحرام به زبان فارسی سخن مسلط شده و سخن می‌گویند.

در مکالمات اولیه خیلی راحت با شما ارتباط برقرار می‌کنند.

نکته مهم و جالب اینکه برخی اوقات وهابی‌هایی که از نحوه عبادت شیعیان مانند اصرار بر نماز خواندن در روضه النبی و یا در زیر ناودان طلا و یا حالت گریه و زاری و پیشمانی عصبی می شوند، عمداً با زبان عربی با شما صحبت می‌کنند تا براحتی شما را گیج کنند اما بیشتر با زبان فارسی صحبت می‌کند.

در بازار و فروشگاه های بزگ نیز فروشندگان که هر کدام چند کارگر غیر عرب دارند، همگی به زبان‌های فارسی، عربی، اردو، مالایی، انگلیسی و فرانسوی مسلط هستند و برای مکالمات عادی و تجاری هیچ مشکلی برای ارتباط گیری با مشتری‌ها ندارند.

اقدامات تدریجی آل سعود برای از بین بردن آثار اسلامی برجا مانده از صدر اسلام

یکی از مواردی که حکومت سعودی سالهاست دست به کار آن شده است اقدامات فرسایشی و تدریجی برای از بین بردن آن دسته از آثار و مکان‌های مقدس برجا مانده از صدر اسلام و دوره پیامبر اکرم(ص) است که کاروان‌های شیعی در زیارت دوره به آن مکان‌ها می‌روند.

از آشکارترین این اقدامات، گماشتن میمون‌های تربیت شده در کنار غار حراء است. این میمون‌ها از چند جهت خطرناک هستند یکی اینکه وسایل و کیف‌های زوار را می دزدند و اگر به دنبال آنها بروی امکان سقوط از دره نزدیک غار را دارید که دو سال قبل یکی از زائران ایرانی به همین دلیل جان خود را از دست داد؛ دوم اینکه اگر قصد توجه به سخنان روحانی کاروان درباره غار حراء را داشته باشید، میمون‌ها آنقدر توجه شما را جلب می‌کنند که متوجه نمی‌شوید چه مطالبی را گوش کرده اید.

بر همین اساس بسیاری از کاروان‌های زوار ایرانی در پایین کوه می‌مانند و روحانیون نیز توضیحاتی ارائه می‌کنند که به هیچ وجه با دیدن غار حراء و محل عبادت پیامبر اکرم(ص) قابل قیاس نیست.

از دیگر اقدامات رها کردن گله‌های گوسفند در دامه کوه احد و دره احد است که باعث می شود شما نتوانید عطر و بوی خوش این دره را حس کنید.

همچنین در کنار کوه احد و قبرستان احد نیز آنقدر بساط بازار پهن کرده اند که شما گاهی اوقات یادتان می رود که برای زیارت شهدای احد آمده‌اید و به خرید مشغول می شوید.

از دیگر اقدامات، ایجاد پیست موتورسواری در عرفات و نزدیکی منا است.

معلوم نیست که چه سیاستی پشت پرده این مسائل است اما واقعیت این است که در عرفات پیست‌های موتور سواری فعال هستند و موتورهای چهارمحور که دارای لاستیک‌های پهن هستند را مستقر کرده اند تا زوار بجای اینکه توجه خود را به این سرزمین مقدس جلب کنند، به موتور سواری بپردازند.

اگر حتی موتور سواری نکنید، آنها خودشان در پیست‌ها آنقدر موتور سواری می‌کنند که سر و صدای زیاد موتور‌ها مانع از شنیدن صدای رواحانی کاروان و توضیحاتش می شود.

هر چند متأسفانه برخی از زوار، فرصت گرانقدر خود را به موتورسواران وهابی می‌دهند.

غار ثور جایی است که پیامبر اکرم(ص) و همراه او در آن پنهان شدند و با لانه سازی و تخم گذاری کبوتری و تنیدن تار عنکبوتی در ورودی آن از شر دشمنانی که به تعقیب آنها آمده بودند،

در امان ماندند و کاروان‌های ایرانی در زیارت دوره به این مکان مقدس نیز می روند. وهابی های سعودی در این محل نیز شترهایی را تزئین کرده‌اند که زوار هم می‌توانند با آنها عکس بگیرند و هم در برخی موارد سواری کنند. بگذریم از اینکه اگر هیچ کدام از این کارها را انجام ندهی، در حین سخنرانی شترها را در بین جمعیت زوار می آروند و باعث ترس و ولوله می‌شوند و رشته کلام از دست شما خارج می شود. آنها خوب یاد گرفته اند توجه شما را به خود جلب کنند.

از دیگر کارهایی که در همه اماکن زیارتی دوره دیده می شود بازار خرید بسیار گسترده است.

در همه مکان‌های زیارت دوره، بازار خرید ایجاد شده و بسیاری از زوار به جای پرداختن به زیارت‌ها به خرید مشغول می شوند. حتی در گرم‌ترین ساعات روز نیز این افراد دیده می شوند و فرصت توضیح و زیارت را به شما نمی‌دهند.

اگر بخواهید به توضیحات ر.وحانی کاروان‌ها نیز گوش کنید، آنقدر به شما التماس می‌کنند که سرگرم خرید و چانه زنی با آنها می شوید.

مظلومیت امیرالمؤمنین علی(ع) و حضرت زهراء(ع) در مسجد النبی(ص)

از آنجا که عده‌ای وهابی، تولیت و مسؤولیت و تشریح و توضیح حرم پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) را برعهده دارند، نسبت به شیعیان بسیار حساس هستند.

تحریف‌های زیادی درباره خانه پیامبر(ص) و زندگی حضرت زهراء(ع) و امیرالمؤمنین علی(ع) به خورد زائران می دهند.

مثلاً خانه‌ای که حضرت زهراء(س) و حضرت علی(ع) در آن زندگی کرده اند، منزل پیامبر(ص) نیز بوده است اما وهابی‌ها در توضیح این مکان مقدس نه تنها نامی از امیرالمؤمنین علی(ع) و بانوی بزرگ اسلام، حضرت زهرا(ع) نمی برند، بلکه آن را انکار می‌کنند.

هیچ مظلومیتی از این بالاتر نیست که در مسجدی که حضرت علی(ع) بارها و بارها نماز و خطبه خوانده، سخنرانی کرده و در کنار خانه پیامبر(ص) واقع شده هیچ نامی از حضرت برده نمی شود.

مظلومیت حضرت هنوز هم ادامه دارد و عده‌ای وهابی در تلاش هستند تا تحریفات خود را به زائران القاء کنند و وانمود کنند که فرقه آنها بهترین است و ایرانی‌ها خرافه پرستند.

در اقدامی دیگر در تمام صحن‌های مسجد النبی و روضه النبی و خانه پیامب (ص) هر کجا آثاری از حضرت زهراء (س) و حضرت علی (ع) بوده، حذف کرده‌اند.

وقتی از باب جبرائیل وارد مسجد النبی می شوید در بالای درب منزل حضرت زهرا به وضوح این امر مشاهده می شود که تماماً رنگ سبز بر آثار کشیده شده است.

مظلومیت شیعیان در عربستان

اگر در سطح شهرهای مدینه و مکه گشت و گذاری کرده باشید، متوجه می شوید که تمامی نیروهای خدماتی این دو شهر از کشورهای فقیرنشین حوزه جنوب شرق آسیا، آفریقا و شبه قاره هستند.

از کارگران و فروشندگان مغازه‌های زنجیره‌ای گرفته تا خادمان حرمین شریفین.

شاید جالب باشد بدانید تمامی پرسنل خدماتی حرمین شریفین مدینه و مکه از مسلمانان جنوب شرق آسیا و کشورهایی مانند تایلند، بنگلادش، فیلیپین و ... هستند علاوه بر آن از کشورهای هند و پاکستان و افغانستان نیز به وفور در بین این نیروها مشاهده می‌شود.

در مدت اقامت 6 روزه در مدینه و 6 روزه در مکه مکرمه با گشتی در سطح شهر و بازار بخوبی این امر قابل مشاهده است و اعراب در هیچ یک از کارهای خدماتی حضور ندارند.

حتی امور ساختمان سازی نیز بر عهده کارگران و بناهای غیر عرب و اکثراً از کشورهای فقیر آفریقا و آسیایی هستند.

علاوه بر آن نیروهای خدماتی هتل‌ها و رستوران‌ها، مغازه‌ها و بقالی‌های سطح شهر، کادر مهمانداران شرکت هواپیمایی سعودی، رانندگان اتوبوس‌ها و وسایل حمل و نقل عمومی، بناها و کارگران ساختمانی همگی غیر عرب عستند.

از بیان این موضوع می‌خواستم به این نکته برسم که در میان آنها به هیچ وجه قشر شیعه را مشاهده نمی‌کنید.

در واقع دولت عربستان حاضر نیست در ساده‌ترین کارهای خدماتی نیز از شیعیان استفاده کند. عمده شیعیان در کارهای خصوصی و یا در نخلستان‌ها مشغول کار کستند و از این طریق امرار معاش می‌کنند. این در حالی است که بیش از 80 درصد منابع نفتی عربستان در مناطق شیعه نشین واقع است و در سال‌های اخیر با قدرت گرفتن وهابی‌ها تمامی شهرک‌های صنعتی و مناطق استراتژیک را از مناطق شیعه نشین خارج کرده اند.

هیچ مظلومیتی بالاتر از این نیست که در محل زندگی شما میلیاردها دلار سرمایه باشد و شما را به گدایی وادار کنند.

بر همین اساس توصیه می‌‌شود زوار ایرانی اگر قصد خرید داشتند، در مناطق شیعه نشی مدینه و بازارهای آنها خرید کنند که سودی نیز عائد این مظلومان شود.

پاسخ به سؤال شرعی شما با بلندگو

حکومت سعودی و وزارت ارشاد این کشور اطراف مسجد الحرام و داخل مسجد النبی کیوسک‌هایی را برای پاسخ گویی به مسائل شرعی زوار قرار داده اند.

زوار ایرانی به دلیل همراه داشتن روحانی کاروان و برنامه‌های فرهنگی فراوان به این کیوسک‌ها مراجعه ندارند.

اما این کیوسک‌ها در ساعاتی که مراجعه کننده ندارند، نوار قرآن پخش می‌کنند.

و در صورت مراجعه علاوه بر پاسخ دهی کتاب‌هایی نیز در اختیار زوار قرار می‌دهند.

نکته جالب‌تر اینکه اگر برای مسأله‌ای مراجه کنید که احتیاج به پاسخ دهی داشته باشد، آنها از طریق بلندگو جواب شما را می دهند در حالی که فاصله شما و فرد پاسخ دهنده کمتر از 40 سانتیمتر است.

چون از پشت پنجره به شما جواب می‌دهد.

وقتی دلیل این اقدام را پرسیدیم گفتند قصد داریم به دیگر زوار بفهمانیم که اینجا محل رفع اشکال شرعی و پاسخ‌دهی به مسائل دینی است در جوابش گفتم که خوب زوار سواد دارند و از تابلو کیوسک شما متوجه می شوند که باز هم حرف خود را تکرار کرد.

 

تعطیلی مساجد حضرت زهرا و علی (ع) و عدم بازسازی مسجد سلمان فارسی

در مدینه در کنار "جبل سلع" مساجدی واقع شده که به مساجد منطقه خندق معروف است.

مسجد فتح، مسجد سلمان فارسی، مسجد فاطمه (س)، مسجد علی(ع)، مسجد عمر و نهایتاً مسجد ابوبکر.

آنچه بر مظلومیت شیعیان در این زیارت‌های دوره افزوده و جلب توجه می‌کند، تعطیلی مسجد حضرت علی(ع) و خراب کردن مسجد حضرت فاطمه(س) است.

مسجد سلمان در ابعادی کوچک و شاید حدود 25 متر با دیوارهای سنگی و کچ بری بسیار کهنه در کنار مسجد فتح واقع شده که در هر گوشه‌ای از آن با ذغال و یا وسایل دیگر افراد یادگاری نوشته اند.

فرش‌های بسیار کهنه که در بسیاری از مکان‌های مسجد نیز پاره شده است.

اگر قصد دو رکعت نماز خواندن را داشته باشید، به دلیل گرد و غبار داخل مسجد و گرمای زیاد بسیاری از اوقات ناتوان می‌مانید حال آنکه مساجد متعلق به اهل سنت در همین مکان شاید با میلیاردها تومان بازسازی شده است و انواع و اقسام امکانات رفاهی نیز در آن تعبیه شده است. نکته دیگر اینکه تمامی بازارهای دستفروشی را نیز در کنار مسجد سلمان و فتح برپا کرده‌اند.

 

حضور گسترده زوار ایرانی

بوضوح می‌توان دید که شاید چهارپنچم عمره گذاران سرزمین وحی ایرانی هستند. ایرانیان در همه مکان‌های مقدس سرزمین وحی اعم از مدینه و مکه حضوری بسیار گسترده دارند بگونه‌ای که تمامی نیروهای خدماتی و حفاظتی اماکن مقدسه به زبان فارسی تسلط دارند.

ایرانی‌ها با اینکه بیشترین تعداد زوار را تشکیل می‌دهند بیشترین نظم را در اعمال و رفت و آمدهای خود دارند. بارها و بارها مشاهده می‌شد که زوار حتی نمی‌دانستند حجر الاسود چیست و یا اینکه ناودان طلا کجاست و یا اینکه محل‌های دقیق نیایش و زیارت و دعا کجاست اما زوار ایرانی با این مسئله‌ها هیچ مشکلی ندارند.

نکته دیگر اینکه رونق بازارهای سعودی در این دو شهر مقدس با زوار ایرانی است و هر زائر معمولاً تا یک میلیون تومان از این بازارها خرید می‌کنند. شاید اگر در مقایسه با قیمت‌های بازارهای سعودی همان اجناس را در بازارهای خود در ایران بخرند، خیلی مناسب تر باشد

دوشنبه 18 11 1389 23:35

وهابیت و انکار فضائل دهگانه امیرالمؤمنین

بن تیمیه گوید : علاّمه حلّى رافضى، از عمرو بن میمون روایت کرده است: على بن ابى طالب داراى ده خصلت است که دیگران فاقد آنند :

1 ـ فرمایش پیامبر درباره او: «لأبعثنَّ رجلاً لا یخزیه الله أبداً ، یحبُّ الله ورسوله ، ویحبّه الله ورسوله» [ اکنون مردى را مأمور خواهم کرد که هرگز خدا او را خوار نسازد، او به خدا و پیامبرش مهر مىورزد و خدا و پیامبرش نیز به او مهر مىورزند ]. در این هنگام همه گردن کشیده ، منتظر بودند تا ببینند که پیامبر چه کسى را اراده کرده است، ناگهان پیامبر فرمود : «أینَ علیّ بن أبی طالب؟» [على بن ابى طالب کجاست؟]. گفتند: چشمانش درد مى کند و با این حال در آسیاب آرد تهیّه مى کند ـ و هیچ یک از آنها آرد نمى کرد! ـ عمرو بن میمون مى گوید : على با چشمان دردمند که جایى را نمى دید آمد . و پیامبر در چشمان او دمید ، سپس پرچم را سه بار به احتزاز در آورده و به او داد، طولى نکشید که برگشت و صفیّه دختر حیىّ را براى پیامبر آورد(1) .

2 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) ابوبکر را مأمور اعلان سوره برائت ساخت ، ولى به دنبالش على را فرستاد تا آن را از او گرفته، خود اعلان نماید و در این باره پیامبر فرمود : «لا یذهب بها إلاّ رجلٌ هو منّی وأنا منه» [ این مأموریت را فقط کسى که از من و من از اویم باید انجام دهد ] .

3 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عمو زادگانش فرمود : «أیّکم یوالینی فی الدنیا والآخرة ؟» [کدام یک از شما مى خواهد در دنیا و آخرت همراه من گردد؟] . همه خوددارى کردند به جز على که در آنجا نشسته بود و گفت : «أنا اُوالیک فی الدنیا والآخرة» [من مى خواهم در دنیا و آخرت همراه شما باشم] . پیامبر به او چیزى نگفت. دوباره پیامبر(صلى الله علیه وآله)به یک یک آنها خطاب کرد و فرمود : کدام یک از شما ولایت مرا در دنیا و آخرت مى پذیرد؟ باز آنان پاسخ ندادند و دوباره على(علیه السلام)سخنش را تکرار کرد. آنگاه پیامبر به على فرمود : «أنت ولیّی فی الدنیا والآخرة» [تو ولىّ و جانشین من در دنیا و آخرت هستى] .

4 ـ على پس از خدیجه اوّلین کسى است که اسلام را پذیرفت .

5 ـ پیامبر جامه خود را گرفته بر سر على و فاطمه و حسن و حسین کشید و فرمود : (إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا)(2) [خداوند فقط مى خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد ] .

6 ـ على با پوشیدن لباس پیامبر و خوابیدن در جاى او جان خود را فداى پیامبر کرد .

7 ـ مشرکان على را سنگباران مى کردند.

8 ـ هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى جنگ تبوک حرکت کرد على(علیه السلام) به آن حضرت عرض کرد: آیا من نیز با شما بیایم؟ حضرت فرمود : نه . على(علیه السلام) گریه کرد ولى حضرت به ایشان فرمود : «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أ نَّک لستَ بنبیّ ؟ لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی» [ آیا راضى نیستى که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى ، جز اینکه تو پیامبر نیستى ، و سزاوار نیست من بروم مگر اینکه تو جانشین من باشى ] .

9 ـ و فرمود : «أنت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی» [پس از من تو ولىّ همه مؤمنان خواهى بود] . نیز فرمود : «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» [هر کس من مولاى او هستم على نیز مولاى اوست] .

10 ـ رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درهاى مسجد را به جز در خانه على ، بست ، و على با حالت جنابت از مسجد عبور مى کرد ، و خانه او راهى به جز از مسجد نداشت(3) .

سپس ابن تیمیّه در ادامه این سخن مطالبى مى گوید که چکیده اش چنین است :

اوّلاً: چنین روایتى از عمرو بن میمون نرسیده است . ثانیاً : بر فرض هم بپذیریم ، روایت سند ندارد و مرسله است . ثالثاً: مطالبى در آن وجود دارد که نسبت دادن آنها به پیامبر دروغ محض است ; مانند : «لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی» [سزاوار نیست من مدینه را ترک کنم مگر اینکه تو جانشین من باشى]; زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)بارها مدینه را ترک کرد ولى على را جانشین خود قرار نداد بلکه افراد دیگرى را به جانشینى خود برگزید .

آنگاه او از چند نفر نام مى برد که جانشین پیامبر در مدینه شده اند . و سپس مى گوید :

و جانشینى پیامبر در مدینه هنگام عزیمت به سوى جنگ تبوک ، تنها بر زنان ، بچه ها ، معذورین از جنگ ، و آن سه نفرى که از جهاد سرباز زدند یا متّهم به نفاق بودند ، بوده است و بس ; زیرا مدینه در آن روزها از امنیت و آرامش کامل برخوردار بوده و ساکنانش با خاطرى آسوده زندگى مى کرده اند و جانشین پیامبر در آن مدت ، نیازى به جنگ و جهاد و دفاع از مدینه نداشته است . و همچنین قضیه بستن درها و بازگذاشتن درِ خانه على ، از روایات موضوعه و جعلى است که شیعه آن را براى مقابله با روایت صحیحى که ابوسعید خدرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده ، وضع و جعل نموده است . در آن روایت آمده است : حضرت در لحظات آخر عمرش فرمود : «إنَّ أمَنَّ الناس علیَّ فی ماله وصحبته أبوبکر ، ولو کنتُ متّخذاً خلیلاً غیر ربِّی لاتّخذْتُ أبابکر خلیلاً ، ولکن اُخوّة الإسلام ومودّته ، لایبقینَّ فی المسجد خوخة إلاّ سُدّت إلاّ خوخة أبی بکر» [ ابوبکر در صرف مال و همراهیش براى من از همه مردم امین تر است ، و اگر تصمیم داشتم که غیر از پروردگارم دوستى را انتخاب کنم هر آینه ابوبکر را انتخاب مى کردم، البتّه برادرى و دوستى دینى ، و هیچ پنجره اى به درون مسجد باز نماند مگر دریچه(4) خانه ابوبکر . . .] و ابن عبّاس نیز در صحیحین این روایت را نقل کرده است .

و حدیث «أنت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی» [پس از من تو ولىّ همه مؤمنان هستى] نیز به اجماع اهل معرفت ، حدیثى ساختگى است .

آنگاه خرافات و چرندیّاتى چند ، در اختصاص نداشتن این مناقب به على(علیه السلام)، سلسلهوار به هم بافته است.(پایان سخن ابن تیمیّه).

و امّا پاسخِ ما: اوّلین گزافه گویى او این است که مى گوید : حدیث ، مرسل است نه مسند . گویا بر روى چشمان او پرده کشیده اند و حتّى از دیدن «مسند» امامِ مذهب خویش نیز ناتوان است و نمى بیند که احمد بن حنبل این روایت را از یحیى ابن حمّاد از ابو عوانه از ابو بلج از عمرو بن میمون از ابن عبّاس نقل کرده است(5) . و رجال سند غیر از ابو بلج که نزد حافظان حدیث ثقه است ، همگى صحیح هستند .

و آن را نسائى در «خصائص» ، و حاکم در «مستدرک» با سند صحیح که همه رجال آن ثقه هستند ، نقل کرده اند(6) .

عذر و بهانه ابن تیمیّه در مرسل شمردن حدیث و انکار سند متّصلِ صحیح و ثابت آن چیست؟! آیا با ودیعه هاى نبوّت این گونه رفتار مى کنند؟! آیا دست امانت، با سنّت و علم و دین این گونه بازى مى کند؟!

شگفت انگیزتر از همه این است که او پس از همه اینها به بخشهایى از حدیث پرداخته ، سعى مى کند آنها را ردّ کرده ، دروغ بشمارد ; مثل سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) : «لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی» ; به این بهانه که پیامبر بارها مدینه را ترک کرد و غیر على را خلیفه خود قرار داد .

اگر کسى از زاویه اى که بیان مى کنیم به متن این واقعه نگاه کند ، خواهد فهمید که این ، یک واقعه خاصّ بوده است و چنین خصوصیّتى تنها در جریان تبوک وجود دارد و در غیر آن یافت نمى شود ; و آن اینکه : اوّلاً : پیامبر(صلى الله علیه وآله) از عدم وقوع جنگ با خبر بوده است . ثانیاً : مدینه نیاز شدید به خلیفه اى مانند امیر مؤمنان(علیه السلام) داشته است ، چون عظمت هرقل پادشاه روم و ارتش قدرتمند و تا بن دندان مسلّح او ، ترس و وحشت به جان مردم مدینه انداخته بود و بر این باور بوده اند که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و همراهانش تاب مقاومت در برابر آنان را ندارند ، و منافقانى که از همراهى با پیامبر و شرکت در جنگ خوددارى کرده بودند ، به همین جهت در مدینه ماندند ، بنابراین حرکت و فعالیّت منافقان براى تضعیف پیامبر و خیانت و همکارى آنها با نماینده متجاوز پادشاه روم ، پس از غیبت پیامبر، قریب به یقین بود . از این رو پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى پیشگیرى از این خطر بزرگ و شرارتِ در کمین ، مى بایست کسى را جانشین خود قرار مى داد که در دیدگان مردم داراى هیبت بوده ، و نزد انسانهاى سرکش داراى عظمت باشد ، و او جز امیرمؤمنان(علیه السلام)نمى توانست باشد; زیرا مردم او را به بى باکى و شجاعت شدید و کوبندگىِ قدرتمندانه و قاطعانه مى شناختند . وگرنه امیرمؤمنان(علیه السلام)به جز جنگ تبوک از هیچ جنگ و غزوه اى که پیامبر حضور داشتند ، باز نمانده است(7) . و بنابر گفته سبط ابن جوزى در «تذکره»(8) ، سیره نویسان در این مطلب اتّفاق نظر دارند .

پس از روشن شدن مطالب یاد شده ، نکته اى که نباید فراموش کرد این است : در جمله : «لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی» لفظ عامّى که همه غیبت هاى پیامبر از مدینه را شامل شود ، وجود ندارد تا کسى آن را مورد نقض و اشکال قرار دهد ، بلکه معناى خاصّى دارد که تنها به جریان تبوک اختصاص دارد و بس ; از این رو اشکال وى که پیامبر چندین بار دیگران را جانشین خود قرار داده است ، از ریشه باطل است ; زیرا هنگام جانشینى و خلافت دیگران اثرى از خطر یاد شده که مدینه را تهدید مى کرد ، وجود نداشته است ، و بر عکس جنگها در زمان جانشینى افراد دیگر ، به وجود امیرمؤمنان(علیه السلام) نیاز شدید داشته اند و وجود هیچ فرد دیگرى برطرف کننده آن نبوده است ; به خاطر اینکه کسى همچون امیرمؤمنان توان شکستن شوکت و صولت پهلوانان ، و ایستادگى در برابر لشکرها را نداشته است ، بنابراین عمل پیامبر(صلى الله علیه وآله)در هر دو مورد بر اساس مصلحت قوى تر بوده است . ابن تیمیّه پس از آن براى کوچک نمایى این خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام)مى گوید : «هنگامه تبوک ، جانشینى تنها براى زنان و کودکان و  . . . بوده است و بس» ، لکن اگر کسى عینک کاوش و پژوهش را بر چشم بزند از جهات گوناگونى بزرگى و عظمت آن را درک خواهد کرد :

نخست : سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) : «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى؟!» [ آیا راضى نیستى که براى من همچون هارون نسبت به موسى باشى؟!] . این سخن به جز نبوّت ، همه ویژگیهاى پیامبر را همچون رتبه و مقام و عمل و قیام و حکومت و فرمانروایى و سیادت را براى امیر مؤمنان(علیه السلام) ثابت مى کند ، آن گونه که ویژگیهاى موسى براى هارون ثابت بود; از این رو هدف پیامبر(صلى الله علیه وآله) از گفتن این سخن آن گونه که خیال بافان گمان کرده اند ، مجرّد انتصاب و به کارگیرى على(علیه السلام) نیست ; زیرا پیش از او عدهّ اى را به حاکمیّت مدینه و عدهّ اى را به حاکمیّت شهرهاى دیگر و مردانى را نیز به فرماندهى جنگها منصوب کرده بود، لکن درباره هیچ یک از آنها چنین کلامى را نفرموده است ، بلکه هدف پیامبر تعیین خلیفه خود ، و على را به منزله خود قرار دادن است . و این ویژگى تنها به امیر مؤمنان(علیه السلام)اختصاص دارد و بس .

دوّم : سخن سعد ین ابی وقّاص : «والله لاَن یکون لی واحدة من خلال ثلاث أحبُّ إلیَّ من أن یکون لی ما طلعت علیه الشمس . لاَن یکون قال لی ما قال له حین ردّه من تبوک : «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى؟ إلاّ أ نَّه لا نبیَّ بعدی» ، أحبّ إلیَّ من أن یکون لی ما طلعت علیه الشمس»(9) [به خدا سوگند ! اگر یکى از این سه ویژگى را من داشتم از همه دنیا برایم محبوب تر بود ; یکى آن سخن که پیامبر هنگام رفتن به تبوک درباره او گفت : «آیا خشنود نیستى که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز اینکه پیامبرى پس از من نخواهد بود» و اگر این سخن را درباره من گفته بود ، از همه دنیا برایم عزیزتر بود] . مسعودى در «مروج الذهب»(10) پس از ذکر این حدیث مى گوید :

سعد وقتى که این سخن را نزد معاویه گفت ، خواست که از جاى خود برخیزد ، در این هنگام معاویه باد معده اى صدا دار از خود خارج کرده به سعد گفت : «اقعد حتّى تسمع جواب ما قلت . ما کنتَ عندی قطّ ألأم منک الآن ; فهلاّ نصرته؟! ولِمَ قعدتَ عن بیعته؟! فإنّی لو سمعتُ من النبیّ(صلى الله علیه وآله)مثل الّذی سمعتَ فیه ، لکنتُ خادماً لعلیٍّ ما عشت»! [بنشین تا پاسخ سخنت را بشنوى . اکنون نزد من بدتر از تو کسى نیست ، پس چرا یاریش نکردى؟! چرا از بیعت با او خوددارى کردى؟! همانا من اگر سخنى که تو از پیامبر درباره او شنیده اى ، شنیده بودم هر آینه تا زنده بودم نوکرى او را مى کردم] . سعد گفت : به خدا سوگند من بر مسندى که تو نشسته اى شایسته ترم . معاویه جواب داد : بنو عذره زیر بار تو نمى روند . در میان مردم شایع بوده که سعد [زنا زاده و ]پدرش مردى از بنى عذره بوده است .

سوم : سخن امام ابو بسطام شعبة بن حجّاج درباره این حدیث :

هارون برترین فرد امّت موسى بود ; از این رو براى صیانت این حدیثِ صحیحِ صریح ، باید على برترین فرد امّت محمّد(صلى الله علیه وآله) باشد ; زیرا موسى به برادرش هارون گفت : (اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ)(11)(12) [جانشین من در میان قومم باش ، و (آنها) را اصلاح کن !] .

بخش دیگرى از حدیث را که ابن تیمیّه تکذیب کرده است : جمله : «وسدّ الأبواب إلاّ باب علیٍّ» است که مى گوید : این جمله را شیعه در برابر صحیحه ابو سعید ، جعل کرده است . . . .

به نظر مى رسد براى نسبت دادن جعل این حدیث به شیعه، انگیزه اى جز بى شرمى وگزافه گویى و یاوه گویى و پوشاندن حقایق ثابت با هیاهو وغوغا و جار و جنجال یافت نمى شود; زیرا کتاب هاى اهل سنّت به ویژه مسند امامش احمد ، در برابر دیدگان او بوده است و آنان در این کتاب ها این حدیث را با سندهاى گوناگون که برخى صحیح و برخى حسن مى باشد ، از جمع کثیرى از اصحاب که تعدادشان به حدّ تواتر مى رسد ، نقل کرده اند ; مانند :

1 ـ زید بن أرقم ; وى مى گوید : درِ خانه گروهى از اصحاب به مسجد باز مى شد و راه عبور و مرور آنان از آنجا بود . روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنان فرمود : «سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علیٍّ»(13) [همه این درها را ببندید به جز درِ خانه على] .

2 ـ عبدالله بن عمر بن خطّاب مى گوید : «لقد اُوتی ابن أبی طالب ثلاث خصال ، لاََن تکون لی واحدة منهنَّ أحبُّ إلیَّ من حمر النعم : زوّجه رسول الله(صلى الله علیه وآله) ابنته فولدت له ، وسدّ الأبواب إلاّ بابه فی المسجد ، وأعطاه الرایة یوم خیبر»(14)[ سه خصلت به فرزند ابوطالب داده شده که اگر یکى از آنها براى من بود از شتران سرخ موى برایم عزیزتر بود : اوّل : پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)دخترش را به همسرى او درآورد و مادر فرزندانش شد . دوم : درهایى که به مسجد باز مى شد همه را بست به جز درِ خانه على . سوم : در جنگ خیبر ، پرچم را به دست او سپرد] .

3 ـ عمربن خطّاب ; ابو هریره از عمر نقل کرده است : «لقد اُعطی علیُّ بن أبی طالب ثلاث خصال ، لاَن تکون لی خصلة منها أحبّ إلیَّ من أن اُعطى حمر النعم . قیل : وما هنَّ یا أمیر المؤمنین؟ قال : تزوّجه فاطمة بنت رسول الله ، وسکناه المسجد مع رسول الله یحلُّ له فیه ما یحلُّ له ، والرایة یوم خیبر»(15)[ سه خصلت به على بن ابى طالب عطا شده که اگر یکى از آنها به من داده مى شد ، از اینکه شتران سرخ موى به من داده شود برایم عزیزتر بود . پرسیدند یا امیر المؤمنین آنها چیست؟ گفت : ازدواج او با فاطمه دختر پیامبر خدا ، سکونتش در مسجد به همراه پیامبر که هر چه براى پیامبر حلال بود براى او نیز حلال بود ، و سپردن پرچم به دست او در جنگ خیبر].

و امّا صحیح دانستن حدیث دوستى ابوبکر و باز بودن دریچه خانه او به مسجد [حدیث خلّه وخوخه] : آن گونه که ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغه»(16) گفته است : این حدیث در برابر حدیث یاد شده ، ساخته و پرداخته شده است ; وى مى گوید:

حدیثِ بستن درها مخصوص على(علیه السلام) است ولى طرفداران ابوبکر [بکریّه] در آن دست برده و به نام ابوبکر تغییر داده اند .

و نشانه هاى جعل در آن پیداست و بر اهل تحقیق پوشیده نیست ; به برخى نشانه ها توجّه کنید :

1 ـ دقّت در احادیث مربوطه نشان مى دهد که هدف از بستن درهاى مذکور پاک نگه داشتن مسجد از آلودگى معنوى وظاهرى بوده است ; و به همین جهت جنب نباید از آن ها عبور کند ، و نیز نباید کسى در آنجا جنب شود . امّا باز گذاشتن در خانه خودش و امیر مؤمنان(علیه السلام) به خاطر این است که طبق آیه تطهیر ، آن دو بزرگوار از هر نوع آلودگى معنوى و ظاهرى پاک مى باشند ، حتّى جنابت در آن دو بزرگوار، آلودگى و خباثت معنوى ـ که در مردم عادى ایجاد مى کند ـ ایجاد نمى کند .

براى آگاهى بیشتر از مطلب یاد شده توجّه شما را به پاره اى از روایات جلب مى کنیم :

امیر مؤمنان(علیه السلام) در حال جنابت وارد مسجد مى شد(17) . و در حال جنابت از آن عبور مى کرد(18) . و در حال جنابت رفت و آمد مى کرد(19) . و روایت أبو سعید خدرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) که حضرت خطاب به على(علیه السلام) مى فرماید: «لا یحلُّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک»(20) [جنب شدن در این مسجد براى احدى جز من و تو جایز نیست] .

و سخن دیگر پیامبر : «ألا لا یحلُّ هذا المسجد لجُنب ولا لحائض إلاّ لرسول الله وعلیّ ، وفاطمة ، والحسن ، والحسین ، ألا قد بیّنت لکم الأسماء أن لا تضلّوا»(21) [ آگاه باشید که ورود به این مسجد براى جنب و حائض جایز نیست ، جز براى پیامبر خدا و على و فاطمه و حسن و حسین . بدانید که من این نام ها را مخصوصاً یاد آور شدم تا گمراه نشوید] .

و روشن تر از همه اینها آن است که : باز گذاشتن آن در ، و اعطاى اذنى که خدا به پیامبرش داده به آنان ، همگى طبق آیه تطهیر مى باشد که آنان را از هر گونه رجس و پلیدى پاک مى داند .

2 ـ مقتضاى این روایات آن است که پس از جریان بستن درها ، به جز در خانه پیامبر خدا و پسر عمویش ، در دیگرى باز نمانَد . امّا حدیث باز بودن دریچه ابوبکر ، تصریح دارد که غیر از دریچه در آنجا درهایى براى عبور و مرور وجود داشته است ، و میان این دو جریان فاصله زیادى وجود دارد .

برخى براى جمع میان احادیثى که بر باز ماندن درِ خانه على دلالت مى کنند ، با احادیثى که بر وجود دریچه ابوبکر دلالت مى کنند ، توجیهى را به کار بسته و گفته اند : واژه «باب» به معناى درب ، در احادیث مربوط به امیر مؤمنان(علیه السلام) در معناى حقیقى به کار رفته ، ولى در حدیث مربوط به ابوبکر در معناى مجازى به کار رفته ، و از «باب» معناى دریچه اراده شده است . و نیز گفته اند(22): وقتى مردم مأمور شدند درها را ببندند ، همه درها را بستند ولى هر کدام براى خود دریچه و روزنه اى باز کردند و از آنجا وارد مسجد مى شدند و بعداً دستور داده شد که آن را نیز ببندند; امّا این توجیهات و جمع ها قابل قبول نیست; چون اینها جمع استحسانى و تبرّعى است(23) و هیچ دلیل و شاهدى براى آنها وجود ندارد . بلکه توجّه به هدف و انگیزه بستن درها این توجیهات را ردّ مى کند; زیرا هدف از بستن درها این بود که مسجد محل عبور نباشد و آنان از این درها وارد مسجد نشوند، بنابراین چگونه ممکن است در برابر دیدگان پیامبر و بر خلاف دستور او، راه عبور براى خود ایجاد کنند؟! و این کاملاً مخالف با هدف شارع مقدّس و مبغوض او مى باشد; از این رو پیامبر حتّى به دو عموى بزرگوار خود حمزه و عبّاس که مى خواستند راهى مشترک براى آن دو باقى بگذارد، و یا به عدهّ اى که مى خواستند فقط پنجره اى مشرف بر مسجد باز نمایند، اجازه نداد; زیرا حکم واحدى که غرض واحد دارد با تعدّد نامِ موضوع، تغییر پیدا نمى کند . و مجرّد اراده دریچه از واژه «باب»  ، نه مانع را برطرف مى کند و نه موضوع را تغییر مى دهد .(24)

 پی نوشتها :

1 ـ [یعنى امیر المؤمنین در جنگ خیبر بر یهودیان بنى نضیر پیروز شد و صفیّه دختر حىّ بن أخطب را که پادشاه خیبر بود به اسارت گرفت و براى پیامبر آورد ، و پیامبر وى را که از اولاد هارون بن عمران(علیه السلام) بود از بین غنائم براى خود برگزید و پس از آزاد کردن وى با او ازدواج کرد و مهریه اش را همین آزادى اش قرار داد ، و صفیّه همسر پیامبر از بنى اسرائیل بود] . 2ـ أحزاب : 33 .

3 ـ منهاج السنّة 3 : 8 .

4 ـ [«خوخه» : دربى کوچک بین دو خانه که بسان پنجره اى بزرگ است ; لسان العرب 3/14] .

5 ـ مسند أحمد 1 : 331 [1/544 ، ح 3052] .

6 ـ خصائص أمیر المؤمنین : 7 [47 ، ح 24] ; و در السنن الکبرى [5/112 ، ح 8409] ; و المستدرک على الصحیحین 3 : 132 [3/143 ، ح 4652] .

7 ـ الاستیعاب (حاشیه الإصابة) 3 : 34 [الاستیعاب / القسم الثالث / 1097 ، شماره 1855] و الریاض النضرة 2 : 163 [3/105] و الصواعق : 72

[ص 120 ]والسیرة الحلبیّة 3 : 148 [3/133] .

8 ـ تذکرة الخواصّ : 12 [ص 19] .

9 ـ خصائص النسائی : 32 [خصائص أمیر المؤمنین(علیه السلام) : 37 ، ح 11 ، و در السنن الکبرى 5/107 ، ح 8399] .

10 ـ مروج الذهب 2 : 61 [3/24] .

11 ـ أعراف : 142 .

12 ـ حافظ کنجى در الکفایة : 150 [ص 283 ، باب 70] .

13 ـ مسند أحمد [5/496 ، ح 18801] .

14ـ مسند احمد 2 : 26 [2/104 ، ح 4782] .

15 ـ المستدرک على الصحیحین 3 : 125 [3/135 ، ح 4632] .

16 ـ شرح نهج البلاغة 3 : 17 [11/49 ، خطبه 203] .

17 ـ مراجعه شود : خصائص أمیر المؤمنین(علیه السلام) ، نسائى [ص 46 ، ح 43] ; و السنن الکبرى [5/119 ، ح 8428] .

18 ـ مراجعه شود : المعجم الکبیر ، طبرانى [2/246 ، ح 2031] .

19 ـ مراجعه شود : فرائد السمطین [1/205 ـ 206 ، شماره 160] .

20 ـ ترمذى در جامع خود 2 : 214 [5/597 ، ح 3727] ، و بیهقى در سنن خود 7 : 66 ، و ابن عساکر در تاریخ خود [12/185 ، و در ترجمة الإمام علىّ بن أبی طالب(علیه السلام) ـ چاپ تحقیق شده ـ : شماره 331] ، و ابن حجر در صواعق [ص 123] ، و ابن حجر در فتح الباری 7 : 12 [7/15] ، و سیوطى در تاریخ الخلفاء : 115 [ص161] ، آن را نقل کرده اند .

21 ـ سنن بیهقى 7 : 65 .

22 ـ این عبارت را مى توان در فتح الباری 7 : 12 [7/15] ، وعمدة القاری 7 : 592 [16/176] ، ونزل الأبرار : 37 [ص 74 ]ملاحظه نمود .

23 ـ [جمع استحسانى و تبرّعى آن است که شاهد و دلیلى براى آن وجود نداشته باشد] .

24ـ شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 316.

دوشنبه 18 11 1389 23:7

مشروبات الکلی هم حلال شد

فتوای "یوسف قرضاوی" مبنی بر مجاز بودن نوشیدن مشروبات حاوی مقدار اندکی الکل بحث هایی را در قطر موجب شد و برخی آن را جنجال برانگیز دانستند‏.‏

"عبداللطیف آل محمود" سردبیر روزنامه الشرق چاپ قطر در سرمقاله شماره روز پنجشنبه آن نوشت‏:‏ این فتوا موجب بروز بحث و جدل در بین محافل مردمی شده است‏.‏

روزنامه العرب چاپ قطر نیز به نقل از "قرضاوی" نوشت‏:‏ نوشیدن مشروبات حاوی مقادیر اندکی الکل که از طریق تخمیر طبیعی بدست آمده باشد، اشکالی ندارد‏.‏

"قرضاوی" گفته است‏:‏ وجود الکل به میزان پنج در هزارم نوشیدنی حرام نیست زیرا این مقدار بسیار اندک است به ویژه اینکه الکل آن از تخمیر طبیعی بدست آید، بنابراین مشکلی در نوشیدن آن نمی بینم.‏

"آل محمود" در سرمقاله خود افزود‏:‏ ما و شیخ "قرضاوی" نیازی به این فتوا نداشتیم و بی تردید این فتوا زمینه نوشیدن مشروباتی که حاوی مقداراندکی الکل است فراهم می کند و دلیل کسانی که آن را می نوشند نیز این است که میزان الکل در قرآن و در سنت تعیین نشده است و اعلام می دارند وقتی عالم و دانشمندی در موقعیت و جایگاه "قرضاوی" فتوای مجاز بودن آن را صادر کرده است چرا آن را ننوشیم؟

"آل محمود" افزود: به فرض اینکه الکل با تخمیر طبیعی بدست آید و به میزان اندک باشد و موجب مستی نشود، عملیات تخمیر مستمر است و متوقف نمی شود و اندازه گیری آن دشوار می باشد بنابراین چه زمانی می توان خط قرمزی برای تحریم بودن میزان آن تعیین کرد‏.

شیخ "قرضاوی" در اعلام موضع خود نسبت به انتقاداتی که به وی وارد شده است گفت: این انتقادات ناشی از عدم درک فتوا است و آنچه وی در این باره گفته است پاسخ به درخواست توضیح در مورد نوشیدنی نیروزای موجود در بازار است‏.‏

این مبلغ قطری مصری الاصل گفت: مردم می خواهند حکم شرعی در مورد مشروبات نیروزای موجود در بازار را بدانند بنابراین هنگامی که از من در این مورد سوال کردند چاره ای جز توضیح این موضوع برای مسلمانان نداشتم تا آنان خود را به ناحق در تنگنا و سختی قرار ندهند‏.‏

"قرضاوی" در ادامه افزود: نمی دانم این فتوا چرا اینقدر جنجال برانگیز شده است‏.‏

خب معلومه جناب شیخ ، گند زدی به شریعت مطهر ، تن بزرگان دین تو قبرشون لرزید ، نکن از این کارها ، آخر عمری توبه کن ، روی امام اعظم ابوحنیفه رو سفید کردی تو ... قباحت داره  والله

از سوی دیگر "عبدالحمید الانصاری" مدیر سابق دانشکده شریعت و اصول الدین قطر با تایید فتوای شیخ "قرضاوی" گفت: از نظر مضمون فتوا و هدف توضیح و و روشنگری برای مردم با ایشان موافق هستم.‏"قرضاوی" ریاست اتحادیه جهانی علمای مسلمان را برعهده دارد‏.

 

جمعه 15 11 1389 15:27

ادعاى جعلى بودن روایت «هذا فاروق امّتى»

شیخ السلام بن تیمیه (حیف این لقب که به این آدم داده بشه) روایت پیامبر درباره على: «هذا فاروقُ اُمّتی ، یفرقُ بین أهلِ الحقِّ والباطلِ» [على معیار تشخیص امّت من است ، و اهل حقّ را از اهل باطل جدا مى سازد] و سخن ابن عمر که مى گوید : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد النبیِّ(صلى الله علیه وآله) إلاّ ببغضهم علیّاً» [در زمان پیامبر معیار شناخت منافق از غیر منافق براى ما بغض ورزیدن آنان نسبت به على(علیه السلام) بود]، هر دو حدیث جعلى است و به دروغ به پیامبر نسبت داده شده است و هیچ یک از آن دو سند ندارد و در کتب معتبر نقل نشده است(1) .

در پاسخ مى گوییم: جامع ترین جمله اى که با این غفلت زده نادان مطابقت دارد ، این جمله است که پیش از او درباره شخص دیگرى گفته شده است : «اُعطی مقولا ولم یعط معقولا» [قدرت حرف زدن به او داده اند، ولى عقل به او نداده اند].

و لذا مى بینید که وى در کتابش بدون تعقّل حرف مى زند و بى ربط جواب مى دهد ; مثلاً آیت الله علاّمه حلّى جمله : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد النبیِّ(صلى الله علیه وآله) إلاّ ببغضهم علیّاً» را از ابن عمر نقل مى کند، ولى ابن تیمیّه مى گوید : این حدیث دروغ است و به دروغ به پیامبر نسبت داده شده است، و اصلاً به عقلش نرسیده که راوى ، این سخن را به پیامبر نسبت نداده است و حقّش آن بود که این آقا آن را به ابن عمر نسبت مى داد نه به پیامبر . از آن گذشته این سخنى نیست که فقط ابن عمر گفته باشد ، بلکه گروهى دیگر از اصحاب نیز در این کلام با ابن عمر همراهند ; مانند :

1 ـ ابوذر غفارى; وى گفته است : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد رسول الله(صلى الله علیه وآله) إلاّ بثلاث : بتکذیبهم الله ورسوله ، والتخلّف عن الصلاة ، وبغضهم علیَّ بن أبی طالب» [ما در عهد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)منافقان را با سه ویژگى مى شناختیم: 1 ـ تکذیب خدا و پیامبر 2 ـ تخلّف از نماز 3 ـ بغض على بن ابى طالب ] .

این روایت را خطیب در «متّفق»، و محبّ الدین طبرى در «ریاض»(2)، و جزرى در «أسنى المطالب»(3) ـ وى مى گوید : تصحیح این روایت از حاکم نقل شده است ـ و سیوطى در «الجامع الکبیر» و ترتیب آن،(4) نقل کرده اند .

2 ـ جابر بن عبد الله انصارى; وى مى گوید :«ما کنّا نعرف المنافقین إلاّ ببغض ـ أو ببغضهم ـ علیِّ بن أبی طالب» [ما منافقان را تنها با دشمنى و بغض آنها نسبت به على بن ابى طالب مى شناختیم] .

این روایت را احمد در «مناقب»(5)، و ابن عبدالبرّ در «استیعاب»(6) و در حاشیه «إصابه»، و حافظ محبّ الدین در «ریاض»(7)، و حافظ هیثمى در «مجمع الزوائد»(8) نقل کرده اند .

3 ـ ابو درداء مى گوید : «إن کنّا نعرف المنافقین ـ معشر الأنصار ـ إلاّ ببغضهم علیَّ بن أبی طالب» [ما گروه انصار، منافقان را از راه دشمنى آنان با على بن ابى طالب مى شناختیم].

آن گونه که در «تذکره»(9) ابن جوزى آمده ، ترمذى این روایت را نقل کرده است .

و این سخنان ، بى پایه و دلیل نیست بلکه پشتوانه این سخنان کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره على(علیه السلام)است ; که ما برخى از آنها را ذکر مى کنیم :

1 ـ از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده است: «والّذی فلق الحبّة وبرأ النسمة ، إنّه لعهد النبیّ الاُمیّ إلىّ : أنّه لایحبّنی إلاّ مؤمن ، ولا یبغضنی إلاّ منافق» [سوگند به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، همانا پیامبر امّى با من عهد بست که کسى جز مؤمن مرا دوست نداشته باشد و کسى جز منافق با من دشمنى نورزد ] .

مصدر و مدرک این روایت :

این روایت را این بزرگان اهل سنّت ذکر کرده اند: مسلم در «صحیح» ـ آن گونه که در «کفایه» آمده است ـ ترمذى در جامع خود ولى بدون جمله قسم ، گفته است : «این روایت حسن و صحیح است»; احمد در «مسند»; ابن ماجه در «سنن»; نسائى در «سنن» و «خصائص»; ابن حجر هیتمى در «صواعق»; ابن حجر عسقلانى در «فتح الباری»; و سیوطى در «جمع الجوامع» و «ترتیب آن» و . . .(10) .

شکل دیگر از این روایت :

امیر مؤمنان(علیه السلام) مى فرماید : «لو ضربتُ خیشوم المؤمن بسیفی هذا على أن یبغضنی ما أبغضنی ، ولو صببت الدنیا بجَمّاتها(11) على المنافق على أن یحبّنی ما أحبّنی ; و ذلک أ نَّه قضى فانقضى على لسان النبیّ الاُمّی(صلى الله علیه وآله)أ نَّه قال : یا علیُّ! لایبغضک مؤمنٌ ، ولایحبّک منافقٌ» [ مؤمن هرگز به من بغض نورزد گرچه بینى او را با این شمشیرم قطع کنم، و منافق نیز هرگز به من مهر نورزد گرچه تمام دنیا را به او بدهم; زیرا این حکمى حتمى بود که بر زبان پیامبر امّى جارى شد و فرمود: یا على! مؤمن هرگز به تو بغض نورزد و منافق نیز هرگز به تو مهر نورزد ] .

این روایت در «نهج البلاغه»(12) است ، و ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغه»(13) مى گوید :

غرض حضرت از این فصل آن است که سخن پیامبر درباره او را به یاد آنان بیاورد .

2 ـ از امّ سلمه نقل شده است : رسول خدا مى فرمود : ««لا یحبّ علیّاً منافقٌ ولا یبغضه مؤمن»(14)[ هیچ منافقى به على مهر نورزد و هیچ مؤمنى او را دشمن ندارد ] .

3 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خطبه اى مى فرماید : «یا أیّها الناس اُوصیکم بحبِّ ذی قرنَیها ، أخی وابن عمّی علیِّ بن أبی طالب ، فإنّه لایحبّه إلاّ مؤمن ولا یبغضه إلاّ منافقٌ»(15) [ اى مردم! شما را به محبّت ذوالقرنینِ این امّت سفارش مى کنم، برادرم و پسر عمویم على بن ابى طالب، چرا که تنها مؤمن او را دوست مى دارد و تنها منافق به او کینه مىورزد ] .

4 ـ از ابن عبّاس نقل شده است: پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) نگاه کرد و فرمود : «لایحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق»(16) .

و این ، از جمله روایاتى است که امیر مؤمنان(علیه السلام) در روز شورا به آن استدلال کرده ، و فرمود : «أَنشُدُکم بالله هل فیکم أحدٌ قال(صلى الله علیه وآله) له : لا یحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق غیری؟ قالوا : اللّهم لا»(17) [ شما را به خدا سوگند مى دهم : آیا در میان شما کسى هست که پیامبر درباره او فرموده باشد : «تنها مؤمن او را دوست مى دارد ، و تنها منافق به او کینه مىورزد» ، همگى گفتند : بار خدایا ، نه] .

با این وصف سزاوار است که آتش فشان عقده هاى ابن تیمیّه از این حدیث منفجر گردد ، و این حدیث را هدف آماج تیرهاى تهمت قرار داده وبراى ناقص جلوه دادن مطلب و خدشه وارد کردن در آن، آن را برانداز و بالا وپایین نماید .

آرى ، پس از ملاحظه این روایات به ارزش گفتار بلکه سخن دروغ و من درآوردى ابن تیمیّه پى خواهیم برد، آنجا که مى گوید : «أنَّ الحدیثین لم یُروَ واحد منهما فی کتب العلم المعتمدة ، ولا لواحد منهما إسناد معروف» [هیچ یک از این دو روایت در کتاب علمى مورد اعتماد نقل نشده و سند معروفى ندارد] .

براى کسى که روایات صحیحه امامان و حافظان حدیث را غیر معتبر، و صحاح و مسانید خودشان را غیر علمى و غیر قابل اعتماد مى داند، همین بس که نشانِ نهایتِ جهل او، و بالاترین ننگ و عار براى هم فکرانش باشد . واقعاً انسان متحیّر است که او و همفکرانش با وجود چنین عقیده پست و سبکى در اثبات مذهب خود به چه چیزى مى خواهند چنگ بزنند؟!

(ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوب)(18)[ضعیف اند طلب کننده و آنچه طلب شده(19)].

 پی نوشتها :

 

1 ـ منهاج السنّة 2 : 179 .

2 ـ الریاض النضرة 2 : 215 [3/167] .

3 ـ أسنى المطالب : 8 [ص 57] .

4 ـ کنز العمّال 6 : 390 [13/106 ، ح 36346] .

5 ـ مناقب علی، أحمد بن حنبل [ص 143 ، ح 208] .

6 ـ الاستیعاب 3 : 46 [ القسم الثالث/1110 ، شماره 1855] .

7 ـ الریاض النضرة 2 : 214 [3/167] .

8 ـ مجمع الزوائد 9 : 132.

9ـ تذکرة الخواصّ : 17 [ص 28] .

10 ـ صحیح مسلم [1/120 ، ح 131 ، کتاب الإیمان] ; کفایة الطالب [ص 68 ، باب 3] ; سنن الترمذی 2 : 299 [5/601 ، ح 3736] ; مسند أحمد 1 : 84 [1/135 ، ح 643] ; سنن ابن ماجه 1 : 55 [1/42 ، ح 114] ; السنن الکبرى 8 : 117 [5/47 ، ح 8153] ; خصائص أمیر المؤمنین : 27 [118 ، ح 100] ; الصواعق المحرقة : 73 [ص 122] ; فتح الباری 7 : 57 [7/72] ; کنز العمّال 6 : 394 [13/120 ، ح 36385] .

11 ـ [واژه «جمّات» در لغت عرب جایى از کشتى را گویند که آبهایى که از تخته هاى آن مى پاشد در آنجا جمع مى شود، و این واژه ، جمع «جمّ» است و «جمّ» به معنى «بسیار» آمده و منظور از آن در روایت این است که اگر همه دنیا را در دامن او بریزم او . . .] .

12 ـ نهج البلاغة : 477 ، حکمت 45 ; شرح نهج البلاغة [18/275 ، حکمت 108] .

13 ـ شرح نهج البلاغة 4 : 264 .

14ـ مراجعه شود : سنن ترمذى 2 : 213 [5/594 ، ح 3717] ، او صحّت روایت را تأیید کرده است; المصنّف ، ابن أبی شیبه [12/77 ، ح12163] ; المعجم الکبیر [23/375 ، ح 886]; الریاض النضرة [3/166]; کنز العمّال [11/599 ، ح 32884 ; 622 ، ح 33026] .

لایحبّه إلاّ مؤمن ولا یبغضه إلاّ منافقٌ»(1) [ اى مردم! شما را به محبّت ذوالقرنینِ این امّت سفارش مى کنم، برادرم و پسر عمویم على بن ابى طالب، چرا که تنها مؤمن او را دوست مى دارد و تنها منافق به او کینه مىورزد ] .

15ـ مناقب علیّ ، احمد بن حنبل [ص 214 ، ح 292] ; الریاض النضرة [3/166] ; شرح نهج البلاغة [9/172 ، خطبه 154] ; تذکرة الخواصّ [ص 28] .

16 ـ مراجعه شود: مجمع الزوائد حافظ هیثمى 9 : 133.

17 ـ مراجعه شود: حدیث مناشده [سوگند دادن حضرت آنان را در مناقب خوارزمی : 217[ ص 313، ح 314]. فرائد السمطین، امام حموینی [ 1/319، ح 251]. و شرح نتهج البلاغه، ابن ابی الحدید 2: 61[ 6/167] خطبه 73.

18ـ حج: 73

19ـ شفیعی شاهرودی،   گزیده اى جامع از الغدیر، ص 311.

پنج شنبه 7 11 1389 9:4

تهمت های ناروای بن تیمیه به شیعه در باب اصول دین

بن تیمیه می گوید : اصول دین نزد شیعه امامیّه چهار تاست : توحید ، عدل ، نبوت و امامت که آخرین اصل است ، و توحید و عدل و نبوّت پیش از آن است. و مسأله «نفى صفات» و «مخلوق بودن قرآن» و «عدم رؤیت خدا در آخرت» را جزء مسائل توحید مى شمارند ، و مسأله نفى و تکذیب قدرت خدا را در مبحث عدل مطرح مى کنند و معتقدند که خداوند نه قدرت بر هدایت کسى دارد و نه قدرت بر گمراهى او و نه قدرت بر انجام کارى ; چون غالباً کارى را که مى خواهد انجام نمى گیرد و کارى را که نمى خواهد انجام مى گیرد ، و مسائلى از این دست; بنابراین به خالقیّت و قادریّت و مشیّت او اعتقادى ندارند(1) .

در پاسخ مى گوییم: به اندازه اى این مرد جاهل است که فرق بین اصول دین و اصول مذهب را تشخیص نمى دهد و بدون آشنایى با عقاید دیگران آن را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد ، و معاد که از اصول دین است و تک تک شیعه به آن معتقد است را از قلم انداخته است . وانگهى ، اگر کسى امامت را از اصول دین بداند ، بى راهه نرفته است; چون خداى سبحان در آیه : (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ . . .)(2)[ سرپرست و ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند] ولایت امیر مؤمنان(علیه السلام) را در کنار ولایت خود و ولایت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) قرار داده ، و مراد از «مؤمنین» در آیه على(علیه السلام) است .

و همچنین در آیه : (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَرَضِیتُ لَکُمُ ا لاِْسْلامَ دِیناً)(3)[  امروز، دین شما را کامل کردم; و نعمت خود را بر شما تمام نمودم; و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم] خداوند کمال دین را ولایت آن حضرت قرار داده است ، و این ، معنا ندارد مگر آنکه امامت از اصول دین شمرده شود ، به گونه اى که بدون آن دین ناقص ونعمتهاى خدا براى بندگان نا تمام خواهد بود ، و تنها با آن ، دین مورد پسندِ خدا یعنى اسلام به کمال خود مى رسد .

ونیز بر اساس آیه : (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ)(4)[  اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى! خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد] مقام ولایت نزد خدا به اندازه اى اهمیّت دارد که اگر پیامبر آن را اعلام نکند در واقع وظیفه تبلیغ رسالت خود را انجام نداده است.

و ولایت اهل بیت(علیهم السلام) شرط قبولى اعمال است و معناى اصل بودن آن ، چیزى جز این نیست ، و اصل بودن توحید و نبوّت نیز به همین جهت است ، و هیچ فرعى از فروع دین این ویژگى را ندارد . و گویا نزد قدماى اصحاب این معنا بدیهى بوده است ; از این رو وقتى دو نفر نزد عمر بن خطّاب نزاعى را مطرح کردند او [عمر ]گفت: این مرد (على) مولاى من و همه مؤمنان است و کسى که او مولایش نباشد مؤمن نیست(5). و این نیز بدیهى بوده است که بُغض او ـ صلوات الله علیه ـ نشانه نفاق و کفر ، و وجودش پس از پیامبر معیار شناخت مؤمن از غیر مؤمن ، و دشمنى با او نشانه بى ایمانى است.

و از اینکه بسیارى از احکام توحید و نبوّت در امامت جارى است ، اصل شمردن آن به واقع نزدیکتر است ، و عدم جریان اندکى از احکام آن دو به جهت حکمت و مصلحت اجتماعى ، مانع اصل بودنِ ولایت نخواهد بود .

امّا مسأله نفى صفات : اگر منظورش همان معنایى است که شیعه اراده کرده یعنى عین ذات بودن صفات و نفى زائد بودن آن بر ذات ، این عین توحید است . و امّا اگر منظورش نظریه نامربوط «معطّله»(6) باشد یقیناً شیعه از آن بیزار بوده و هست و عقیده زلال شیعه از این آلودگى ها پاک مى باشد .

و امّا مسأله مخلوق بودن قرآن : در کتابهاى عقاید با برهانِ صادق ، مفصّلاً ثابت شده است که قرآن همیشه با خدا نبوده تا در قدیم بودن شبیه خدا باشد .

امّا مسأله نفى رؤیت : نفى رؤیت همان نفى جسمیّت از خدا است که برهان راستین با پشتوانه قرآن و سنّت ، قاطعانه بر آن گواهى مى دهند.

و امّا سایر مسائلى که او به شیعه نسبت داده (نفى قادریت، خالقیت و مشیّت الهى) همگى دروغ محض است و شیعه از آغاز پیدایش تا کنون ، قائلان به آن را گمراه دانسته و مى داند .(7)

 

 

1ـ منهاج السنّة 1 : 23 .

2ـ مائده : 55 .

3ـ مائده : 3 .

4ـ مائده : 67 .  

5ـ ر. ک: کتاب الریاض النضرة 2: 170[ 3/115] ; ذخائر العقبى محبّ طبرى : 68 ; مناقب خوارزمى: 97 [ص 160، ح 191] ; الصواعق المحرقه : 107 [ص 179] . و در الفتوحات الاسلامیّة 3 : 307 آمده است : «روزى على(علیه السلام) درباره مردى اعرابى قضاوت کرده حکمى صادر فرمود ، ولى اعرابى راضى نشد . عمر بن خطّاب او را فراخواند و به او گفت : «ویلک إنّه مولاک ومولى کلّ مؤمن ومؤمنة» [واى بر تو مگر نمى دانى که او مولاى تو و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است] .

6ـ [«معطّله» : در اصطلاح اشاعره ، عبارتند از معتزله ; زیرا ذات خداوند را از توصیف به صفات تعطیل مى کنند . و بر کسانى که عقل را از معرفت و تحصیل معارف تعطیل مى دانند ، نیز اطلاق مى شود ; دلیل اینها این است که خداوند ، عقل را براى اقامه عبودیّت به انسان داده است نه براى ادراک ربوبیّت ، واگر کسى آنچه را که براى اقامه ربوبیّت به او داده شده (عقل) ، را در ادراک ربوبیّت مشغول کند ، هم عبودیّت را از دست مى دهد و هم به ربوبیّت نمى رسد ; ر . ک : رسائل و مقالات ، آیت الله سبحانى/265] .

7. شفیعی شاهرودی،  گزیده اى جامع از الغدیر، ص 296.

برخى مطبوعات عربستانی، «ازدواج روزانه» در چند وقت اخیر به شدت در میان افراد ثروتمند به ویژه مالکان شرکت هاى بزرگ در عربستان سعودى منتشر شده است. این نوع ازدواج در بیشتر حالات میان مالکان این شرکت ها با کارمندان دفترشان انجام مى گیرد.

شیخ «احمد معبی» قاضى دادگاه هاى شرعى عربستان سعودى که از قضات ارشد وزارت دادگسترى این کشور نیز به شمار مى رود، دو روز پیش طى گفگویى با شبکه ماهواره اى MBC سخن از رسمى شدن ازدواج جدیدى شبیه به ازدواج مؤقت در عربستان به میان آورد.

این قاضى دادگاه هاى شرعى سعودى در ادامه این گفتگو با دفاع از این نوع ازدواج جدید که آن را «ازدواج روزانه» نامید، گفت: با توجه به اینکه چهار شرط اصلى موجود در ازدواج دائم در «ازدواج روزانه» نیز وجود دارد، بنابراین این ازدواج حلال و شرعى بوده و به هیچ وجه مشکل شرعى در آن وجود ندارد.

«احمد معبی» در ادامه اظهارات خود افزود: اصل معنى یک مسأله است و نه لفظ و عبارت و یا نامى که براى آن به کار مى رود. از همین رو با توجه به اینکه شروط حلال بودن یک ازدواج رسمى و دائمى در «ازدواج روزانه» وجود دارد، این ازدواج داراى هیچ منع قانونى و شرعى نیست و کاملا صحیح است.

این قاضى ارشد وزارت دادگسترى عربستان سعودى همچنین افزود: در برخى از حالات به ویژه در عصر حاضر، شرایط براى فرد یا افراد مختلف به گونه اى مى شود که امکان ازدواج طبیعى و دائمى براى او مهیا نیست، از همین رو باید نوع دیگرى از ازدواج مانند «ازدواج روزانه» وجود داشته باشد تا بتوان این مشکل را حل کرد.

گفتنى است بر اساس تعریف و شرحى که «احمد معبی» از این نوع ازدواج جدید ارائه داد، تفاوت فاحشى در آن با «ازدواج مؤقت» به چشم مى خورد و آن این است که در «ازدواج روزانه» زن و شوهر فقط روزها مى توانند همدیگر را ببینند و در کنار یکدیگر باشند.

قابل ذکر است بر اساس گزارش برخى مطبوعات عربستانی، «ازدواج روزانه» در چند وقت اخیر به شدت در میان افراد ثروتمند به ویژه مالکان شرکت هاى بزرگ در عربستان سعودى منتشر شده است. این نوع ازدواج در بیشتر حالات میان مالکان این شرکت ها با کارمندان دفترشان انجام مى گیرد

امیدواریم این برادران حجازی دست از این تعصبات بیخود بردارن و چیزی که خدا و رسولش اونر حلال کردن رو بیخود و بیجهت به مبارزه باهاش اقادم نکنن چرا که دوره این بازی ها گذشته.

نسال الله العافیه.

چهارشنبه 5 8 1389 11:48
X