معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501450
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شبهه ابن تيميه در مورد برادرى على(عليه السلام) با پيامبر(صلى الله عليه وآله)

سؤال: آيا همانطور كه  ابن تيميه مى گويد روايت پيوند برادرى ميان على(عليه السلام) و پيامبر(صلى الله عليه وآله) جعلى است؟

جواب: او مى گويد:

امّا حديث مؤاخات يعنى پيوند برادرى ميان پيامبر و على ، باطل و جعلى است ; زيرا پيامبر نه كسى را به برادرى خود برگزيد ، و نه ميان مهاجران با يكديگر ، و نه ميان انصار با يكديگر عقد برادرى بست ، بلكه آنچه مسلّم است ، عقد برادرى ميان مهاجران و انصار است ; مانند عقد برادرى ميان سعد بن ربيع و عبدالرحمن بن عوف، و ميان سلمان فارسى و ابو درداء ; چنانكه در روايتى صحيح ثابت شده است(1).

در پاسخ مى گوييم: باطل دانستن حديث برادرى كه ميان همه مسلمانان بدون استثنا ثابت و قطعى مى باشد يا نشان دهنده نهايت جهل او به حديث وسيره است، و يا به جهتِ نهايت كينه و دشمنى او با اميرمؤمنان(عليه السلام) است كه راهى جز انكار فضايل و برترى هاى آن حضرت براى او باقى نگذاشته است . گويا با خود عهد بسته و قسم خورده است كه همه فضايل او را يا انكار و يا تضعيف كند ، هر چند با ادّعايى پوچ و بى دليل . كه ماجراى برادرى دو بار انجام گرفته است :

1 ـ ميان اصحاب پيش از هجرت .

2 ـ ميان مهاجران و انصار پس از هجرت . و در هر دو بار ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با على(عليه السلام) پيوند برادرى بست .

سخن آتشين ابن حجر عسقلانى در «فتح الباري»(2) براى خاكستر كردن افكار پوشالى او بس است . وى در آنجا پس از يادآورى هر دو مورد عقد برادرى و برخى از احاديث آن مى گويد :

«ابن تيميّه در كتاب ردّ (3) بر ابن مطهّر رافضى (علاّمه حلّى) ، ايجاد پيوند برادرى ميان مهاجران به ويژه ميان پيامبر و على را منكر شده و مى گويد : حكمتِ ايجاد برادرى آن است كه برخى از آنان به برخى ديگر كمك كنند و دلهايشان به هم نزديك شود ، بنابراين عقد برادرى پيامبر با كسى يا مهاجرى با مهاجر ديگر بيهوده است . لكن اين كلام ابن تيميّه ردّ نص به وسيله قياس ، و غافل كردن ديگران از حكمت و مصلحت پيوند برادرى است ، به خاطر اينكه بعضى از مهاجران از جهت مال و عشيره و نيرو از بعض ديگر تواناتر بودند ، بنابراين پيامبر ميان قوى و ضعيف عقد برادرى بست تا ميان آنها رفاقت و دوستى برقرار شده و افراد ناتوان از افراد توانمند بهرمند گردند .

و با توجّه به اين واقعيّت بود كه ميان خود و على پيوند برادرى بست ; زيرا او از كودكى پيوسته با پيامبر بوده و به دست آن حضرت پرورش يافته بود».(4)

 وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

1 ـ منهاج السنّة 2 : 119 .

2 ـ فتح البارى 7 : 217 [7/271] .

3 ـ مراد وى ، همين كتاب منهاج السنّة است.

4ـشفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 308

دسته ها :
جمعه 20 3 1390 16:52

امامت امري باطني يا ظاهري؟

مقدمه:

در ابتدا لازم است به نكاتى اشاره شود:

1ـ تعريف امامت در لغت: «و كل من اقتدى به و قدم فى الأمور فهو امام» هر كسى كه به او اقتداء مى شود و در كارها جلو مى افتد امام است، پيامبر (صلى الله عليه وآله)  امام مسلمين، خليفه امام رعيت، و قرآن امام مسلمين است، اِمام با كسر به معناى راه و اَمام با فتح به معناى جلو رو مى باشد([1]).

2ـ امام در اصطلاح:

الف) اصطلاح شيعه: در چهار كتاب معروف شيعه، امامت چنين تعريف شده است. «امامت عبارت است از رياست عامّه مردم در دين و دنيا([2]).

ب) در اصطلاح اهل سنت هم امام و ولى به رياست مردم و عهده دار بودن امور مردم اطلاق شده است([3]).

3ـ امامت در قرآن: دوبار كلمه امام([4]) به معناى راه و طريق آمده و چهار بار كلمه امام كه دوبار آن به معناى پيشوا([5]) و دوبار آن به معناى پيشواى مردم و متقين است([6]) و يك بار «امامهم» كه آنهم به معناى پيشواى مردم است([7]) و پنج بار كلمه ائمه، كه دو مورد پيشواى كفار([8]) و سه مورد آن مربوط ائمه هدايت مى باشد([9]) «وجعلنا هم ائمة يهدون بامرنا» و قرار داديم آنها را پيشوايانى كه به فرمان ما هدايت مى كردند «يوم ندعوا كل اناس بامامهم([10])» روزى كه هر كس با امامش خوانده مى شود، يعنى كسى كه به آنها اقتداء نموده است([11]) با توجه به معنى لغوى امام (كه در شماره يك بيان شد) و با توجه به اصطلاح عامّه و خاصّه روشن مى شود كه امام در قرآن به معناى پيشواى باطنى نيست و استعمال امام در مورد پيشواى كفار خود نشاندهنده اين مطلب است. با توجه به آيات فوق و آيات ديگر، هدايت ائمه (عليه السلام) دو قسم مى شود:

الف) هدايت مطلق چه امور باطنى و چه ظاهرى.

ب) هدايت به امر (ائمه يهدون بامرنا) يعنى هدايت تكوينى و تشريعى، و ايصال([12]).

4ـنكته ديگر اين است كه اين دو نوع هدايت مانعة الجمع نيستند بلكه با هم قابل جمع مى باشند و چنان شأنى دارد كه امام بايد داراى هر دو نوع هدايت باشد چون مقام امامت كه بالاتر از نبوت است به همين جهت دوم است([13]).

5ـ تعريف و جايگاه امامت در روايات:

الف ـ على (عليه السلام) «الامامة نظام الامة» امامت (باعث هماهنگى) و نظام امت است([14]).

ب ـ فاطمه زهرا (س) فرمود: «فجعل الله طاعتنا نظاماً للملة و امامتنا اماناً من الفرقة» اطاعت ما خاندان را براى حسن انتظام امور اجتماعى ملت ها و امامت ما اهل بيت را براى ايمنى و امان از اختلاف و تفرقه قرار داد([15]).

ج ـ امام صادق (عليه السلام) فرمود خداوند براى جوارحت امامى قرارداده كه قلب باشد و براى مردم «لا يقيم لهم اماماً» اِمامى تعيين نكرده و آنها را به حال خودشان رها نموده است. يقيناً امامى تعيين نموده است تا «يردون الله شكهم و حيرتهم» شك ها و شبهات خود را نزد او حل كنند([16]).

د ـ در روايات اهل سنت مى خوانيم «اهل بيتى امان لامتى» كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: اهلبيت من پناه و امان امت من است([17]) و يا فرمود: اگر على (عليه السلام) به راهى، و مردم به راه ديگر رفتند «فاسلك مع على و دع الناس» تو به دنبال على (عليه السلام)باش و ديگران را رها كن، كه از بدى نجات، و به هدايت رهنمونت مى سازد([18]).

هـ ـ مراتب امامت، در نزد شيعيان امامت سه مرتبه دارد. 1ـ امامت به معنى رهبرى اجتماع. 2ـ امامت به معنى مرجعيت دينى و جوابگويى به شبهات. 3ـ امامت به معنى ولايت كه زمين نمى تواند خالى از امام باشد([19]).

 

بعد از اين مقدمه و بيان نكات، اولين جواب اين است كه به چه دليل امامت فقط امرى است باطنى وجايگاه اجتماعى ندارد؟ نه نظر عامه اين است و نه نظر شيعيان و از روايات آنها استفاده شد كه امام جايگاه اجتماعى دارد كه به دو مورد در مقدمه اشاره شد. بايد گفت دليلى اقامه نشده است كه امامت به معناى صرف ولايت در امور باطنى است. و مقدمه گذشته ثابت كرد كه، بلكه از نظر لغت و قرآن و روايات امامت شامل پيشوايى در امور ظاهرى نيز مى باشد.

دومين جواب اين است كه مراد از امر باطنى چيست؟ آيا مراد اين است كه امام از نظر روحى مراحل را طى مى كند، امتحاناتى را پس مى دهد،اگر از آزمون ها بخوبى بيرون آمد، خداوند به او مقام، و منصب امامت را عنايت مى كند، چنانكه در جريان حضرت ابراهيم چنين شد كه بعد از امتحان در جان و مال و فرزند، با اينكه مقام نبوت و خليل اللهى را داشت مقام امامت به او اعطاء شد «انى جاعلك للناس اماماً([20])» براستى تو را پيشواى مردم قرار دادم، اگر مراد از امر باطنى معناى فوق است قبول داريم ولى سؤال اين است كه: اعطاى منصب امامت براى چيست؟ در همان آيه ى كه ذكر شد، اعطاى امامت براى مردم مطرح است كه مردم را هدايت كنند «للناس اماماً» آيا امام بدون منصب و جايگاه اجتماعى داشتن مى تواند مردم را هدايت كند؟ پس در امامت هدايت مردم مطرح است، بالاتر حتى در مساله مودّت به اهلبيت كه اهل سنت هم فرض و لازم مى دانند طبق آيه ى موّدت «قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة فى القربى([21])» صرف مساله اى قلبى و عاطفى مردم نسبت به ذوى القربى مطرح نيست، حتماً اين خوا سته هدف و حكمتى دارد كه در آيه ى ديگر آن حكمت را چنين بيان مى فرمايد: «قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا([22])» بگو من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا) هيچ گونه پاداشى نمى طلبم مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند (اين پاداش من است) مى بيند باز هم هدايت مردم به سوى خداوند مطرح است اينجا است كه اين محبت مى شود به نفع خود ما مردم «قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم» بگو آنچه از پاداش خواستم بنفع شما است. پس دومين جواب اين شد كه بر فرض امامت را امر باطنى بدانيم بايد اعطاى آن حكمتى داشته باشد كه يكى از آنها هدايت مردم است در امور فردى و اجتماعى([23]).

سومين جواب اين است، رواياتى كه حضرت على (عليه السلام) را خليفه و وصى پيغمبر (صلى الله عليه وآله) مى دانند، تمام مناصب پيامبر (صلى الله عليه وآله)غير از منصب رسالت و نبوت و «دريافت وحى» را براى على (عليه السلام) و «به دنبال آن براى ائمه (عليه السلام)» ثابت مى كند كه به دو روايت اشاره مى شود:

1ـ حديث منزلت: پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «انت مِنّى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبىّ بعدى([24])» مقام تو نسبت به من به منزله مقام هارون است نسبت به موسى الا انيكه بعد از من پيغمبرى نيست اين حديث تمام منازل هارونى را براى على ثابت مى كند.

2ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود «ان وصيى و موضع سرى و خير من اترك بعدى... على بن ابى طالب([25])» وصى من محل اسرار من و بهترين كسى كه بعد از من مى ماند... على (عليه السلام) است و فرمود «يا على انت تبين لامتى ما اختلفوا فيه من بعدى([26])» تو يا على بيان مى كنى براى امت من آنچيزى را كه در آن اختلاف دارند. و فرمود «انا المُنذر و على الهادى و بك يا على تهدى المتهدون بعدى([27])» من ترساننده و انذار كننده ام و على هدايت گر هدايت شدگان، آيا رفع اختلاف امت، هدايتگرى امت و وصى پيغمبر بودن جايگاه اجتماعى نيستند؟

و اما مسئله واجب الاطاعة بودن، جوابش اين است كه قرآن و روايات دستور به اطاعت ائمه(عليهم السلام) داده اند. از قرآن فقط به يك آيه اشاره مى كنيم.

«يا ايها الذين آمنوا اطيعوالله و اطيعوا الرسول فان تنازعتهم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله([28])» اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا و صاحب امراز خوداوصياى پيامبرا و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا، و پيامبر باز گردانيد». اين آيه اولا مى رساند كه اطاعت خدا و رسول و اولى الامر واجب است (چون امر دلالت بر وجوب دارد) و ثانياً اطاعت از آنها در اطاعت اوامر آنها مى باشد و ثالثاً از اينكه اطاعت هيچ قيدى ندارد مى رساند كه رسول خدا و اولى الامر بايد معصوم باشند و تنها كسانى كه در گام اول از ديدگاه قرآن معصومند طبق آيه ى تطهير([29]) پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) و فاطمه و حسنين(عليهما السلام) مى باشند چنانكه فخر رازى هم اعتراف نموده كه دلالت بر عصمت اولى الامر مى كند([30]) نتيجه اين شد كه تنها كسانى كه واجب الاطاعه مى باشند بعد از رسول اولى الامر است، و تا اينجا سه تن از ائمه (عليه السلام) شيعه طبق آيه ى تطهير واجب الاطاعه شده اند، ما بقى هم طبق نص اين سه نفر و روايات واجب الاطاعة مى شوند، و در روايات عامه آمده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود «يكون بعدى اثنا عشر خليفه...([31])» كه تنها بر ائمه شيعه (عليه السلام)قابل انطباق  است.

2ـ اما روايات، به دو روايت از فريقين اكتفاء مى شود يك: از طريق عامه پيامبر اسلام فرمود: «من اطاعنى فقد اطاع الله عز و جل و من عصانى فقد عصى الله و من اطاع علياً فقد اطاعنى و من عصى علياً فقد عصانى([32])» كسى كه من را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و كسى كه از دستور من سرپيچى كند خدا را معصيت نموده است و كسى كه على را اطاعت كند مرا اطاعت نموده و كسى كه از فرمان على (عليه السلام) سرپيچى كند مرا نافرمانى نموده (در واقع خدا را نافرمانى نموده) پس على (عليه السلام) با اين روايت و ائمه ديگر با نص على واجب الاطاعه مى باشند. دو: از طريق شيعه: امام صادق (عليه السلام) فرمود: «نحن قوم فرض الله اطاعتنا لنا الانفال([33])» ما گروهى هستيم كه خداوند پيروى از ما را واجب نموده است و براى ما مى باشد انفال و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود: «يا على الائمة من ولدك من اطاعهم اطاع الله([34])» اى على (يازده امام) از فرزندان تو را كسى اطاعت كند خدا را اطاعت نموده است. نتيجه اين شد كه ائمه واجب الاطاعه مى باشند. واجب الاطاعة بودن با توجه به اطلاق آيه، خود بالاترين جايگاه اجتماعى امامت است نه اينكه امر باطنى، و ارتباط بين خدا و امام باشد.

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

--------------------------------------------------------------------------------

 [1]ـ خليل بن احمد الفراهيدى، ترتيب كتاب العين (مؤسسة النشر الاسلامى، جماعة مدسين قم، 1414 هـ ق) ص55.

[2]ـ ر.ك: ميثم بن على بحرانى، قواعد المرام فى علم الكلام، تحقيق سيد احمد حسينى، (مكتبة آية ا... مرعشى، دوم، 1406) ص 174.

[3]ـ ر.ك: مجدالّدين، ابن اثير، النهاية فى اللغة، ص 227. و ابن منصور، لسان العرب، ج 12، ص 26.

[4]ـ حجر/79 و قيامت/5.

[5]ـ هود/17 و احقاف/12.

 [6]ـ بقره/124 و فرقان/74.

[7]ـ اسراء/71.

[8]ـ توبه/12 و قصص/41.

[9]ـ انبياء/73 و قصص/5 و سجده/24.

[10]ـ اسراء/71.

[11]ـ مفردات، راغب، ماده ام، ص24.

[12]ـ آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (دار الكتب الاسلامية، هشتم، 1370) ج13، ص1455.

[13]ـ همان، ج13، ص455.

[14]ـ نهج البلاغه.

[15]ـ خطبه آتشين بانوى نمونه اسلام حضرت فاطمه زهرا (دفتر نشر قم) ص26.

 [16]ـ على بن الحسين، شيخ صدوق، علل الشرايع، (دار البلاغه) ص194.

[17]ـ حافظ سليمان القندوزى الحنفى، ينابيع المودة (مكتبة بصيرتى قم) ص20.

[18]ـ على المتقى الهندى البرهان، كنز العمال فى سنن الافعال و االاقوال (مؤسسة الرسالة، پنجم، 1405) ج11، ص613، روايت 32972.

[19]ـ استاد مرتضى مطهرى، امامت و رهبرى (انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1364) ص55ـ51ـ50.

[20]ـ بقره/124.

[21]ـ شورى/23.

[22]ـ فرقان/57.

[23]ـ در روايات عامه مى خوانيم «ان تَوَلّوا علياً تجددهُ هادياً يسلك بكم الطريق» اگر على را ولى قرار دهند (يا بقول عامه دوست بدارند) مى يابند كه هم خود هدايت شده و هم مردم را به سوى راه مستقيم هدايت مى كند، كنز العمال (پيشين) ج11، ص613، روايت 32966.

[24]ـ كنز العمال، (پيشين) ج11، ص599، روايت 32881.

 

[25]ـ كنز العمال (پيشين) ج11، ص610، حديث 32952.

[26]ـ همان مدرك، ص615، روايت 32982.

[27]ـ همان، ج11، ص620، روايت 33012.

[28]ـ نساء/59.

[29]ـ احزاب/33.

[30]ـ فخر رازى التفسير الكبير (دار احياء التراث العربى، ج5، جزء 10، ص144.

[31]ـ كنز العمال (پيشين) ج11، ص629، روايت 33065.

[32]ـ همان مدرك، ج11، ص614، روايت 32973.

[33]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة، (مؤسسة النشر الاسلامى، 1405 هـ ق) ج1، ص67، روايت 315.

[34]ـ همان مدرك، ج1، ص68، روايت 316.

دسته ها : پاسخ به شبهات
جمعه 6 3 1390 19:16

ولي امر مسلمين در حال حاضر كيست؟

مد و سپاس خداوندى را كه براى هدايت جامعه و انسانها بسوى توحيد و كمال، پيامبرانى را همراه كتاب و شريعت فرستاد و براى صيانت و تداوم آن راه و هدايت افراد جامعه و تفسير ثقل اكبر يعنى قرآن كريم ائمه اهل بيت را منصوب و معرفى فرمود([1]); تا در پرتو راهنمايى هاى معصومين انسانهاى جايز الخطاء در فهم دين و قرآن و عمل بدآنهاراه راست هدايت و سعادت را بپيمايند و سلام خدمت شما دوست عزيز كه از امر ولايت و امامت كه اصل دين و ركن ركين مكتب اسلام است سؤال فرموديد خداوند ما را به حقايق اسلام آشنا فرمايد و به شما دوست عزيز خير دنيا و آخرت را نصيب  گرداند.

همانطورى كه فرموديد قرآن مجيد هم امر امامت و حكومت را بر ظالمين منع كرده «لا ينال عهدى الظالمين([2])» فخر رازى از علماى مشهور اهل سنت در تفسر اين آيه مى فرمايد: اين آيه دلالت دارد كه منصب امامت و رياست در دين به ظالمين نمى رسد([3]). قرآن مجيد به مؤمنين دستور داده است «كه فقط از خدا و رسول خدا و اولى الامر اطاعت كنيد([4])» شكى نيست كه پيامبر اكرم (ص) معصوم اند چنانكه قرآن مجيد فرمود: «و اطيعوا الله و الرسول لعلكم ترحمون([5])» يعنى از خداوند اطاعت كنيد بدون هيچ قيد و استثنايى و همين طور از رسول الله (ص) اگر پيغمبر معصوم نمى بود و خطاء يا اشتباه از او ممكن مى بود اطاعت اش در رديف بلكه عين اطاعت خدا قرار نمى گرفت; همينطور از آيه اولوالامر كه اطاعت از آنها در رديف اطاعت از خدا و پيغمبر (ص) قرار گرفته است بخوبى معلوم مى شود كه اولوالامر هم بايد مثل پيغمبر (ص) معصوم باشند و گرنه حتماً قرآن مجيد قيد و استثناء مى آورد كه در مواردى كه دستور به گناه يا خطاء بدهند نبايد آنها را اطاعت كنيم چنانكه در مورد والدين خيلى سفارش كرده لكن اطاعت از آنها را قيد و استثناء زده «و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما([6])» چون پدر و مادر ممكن است خطاء كنند پس اطاعت محض و مطلق را سفارش نكرده است.

پس اى دوست عزيز و برادر مسلمان خود شما قضاوت بفرماييد كه در ميان امت محمد مصطفى (ص) چه كسى بوده كه اولا مرتكب گناه نشده و ثانياً معصوم بوده است تا حق حكومت و امامت و عهد الهى را داشته باشد و مؤمنين از او اطاعت كنند و اطاعت از او اطاعت از رسول الله و خداوند باشد به نص قرآن مجيد «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً([7])» كسانيكه رجس و پليدى و گناه را خداوند از آنها بدور داشته است اهل بيت اند و بحكم صريح روايات موجود در كتب معتبر اهل سنت و اهل تشيع و شأن نزول اين آيه شريفه مراد از اهل بيت پيامبر على (ع) و فاطمه (س) و فرزندان آنهاست([8]) كه امامان و حاكمان مشروع و منصوص از جانب خداونداند، انسان هاى غير معصوم براى رسيدن به كمال و سعادت كه هدف آفرينش است هميشه و همواره محتاج هادى و راهنمايى هستند كه معصوم باشد چون «خفته را خفته كى كند بيدار» و گفتيم كه عهد الهى، حكومت، سرپرستى و ولايت امرى بنص قرآن مجيد به اينها واگذار شده است امامان معصوم (ع) در طول حيات جامعه اسلامى وجود و حضور داشته اند و فعلا امام دوازدهم حضرت مهدى (عج) يازدهمين فرزند رسول الله (ص) از نسل فاطمه زهرا و على مرتضى (ع) ولى امر و صاحب عهد الهى است كه بخاطر موانعى كه خود انسانها ايجاد كرده اند از ديده ها غايب و پنهان است اما حاضر و ناظراند در حقيقت ما از او غايب هستيم.

بر اساس روايات متعدد حضرت مهدى حجة بن الحسن العسكرى دوازدهمين امام و پيشواى مسلمين است كه در حال حاضر از نظرها پنهان و منتظر اذن خداوند براى ظهوراند تا كار دنيا را پس از اينكه به فساد و ظلم تباه شود اصلاح كند. ده ها تن از علماى بزرگ اهل سنت مستقلا درباره حضرت مهدى كتاب نوشته اند و ده ها تن از آنها در كتابهاى خود بابى را به ذكر روايات حضرت مهدى (عج) اختصاص داده اند كه اينجا به ذكر چند نمونه بسنده مى شود و مقدارى ا زمنابع را در پى نوشت مى آوريم.

1ـ محى الدين عربى: ان لله خليفة يخرج و قد امتلأت الارض جوراً... لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد طوّل الله ذلك اليوم حتى يلى هذا الخليفة من عترة رسول الله من ولد فاطمه يواطى اسمه اسم رسول الله (ص)([9]); يعنى براى خداوند جانشينى است كه بيرون خواهد شد در حاليكه زمين پر از جور شده... اگر از عمر دنيا يك روز بماند اين يك روز را خداوند آنقدر طولانى مى كند تا آن جانشين بيايد كه از عترت پيامبر و از فرزندان فاطمه است و اسم او موافق اسم رسول الله است...

2ـ سبط ابن جوزى: فصل نفى ذكر الحجة المهدى، هو محمد بن الحسن بن على بن موسى الرضا... و هو آخر الائمة انبأنا عبدالعزيز بن البزاز عن ابن عمر قال: قال رسول الله (ص) يخرج فى آخر الزمان رجل من ولدى اسمه كاسمى و كنية كنيتى... و هذا حديث مشهور و قد اخرج ابو داود و الزهرى...([10]); يعنى اين فصل مربوط به شرح حال حضرت حجت مهدى (ع) است كه او محمد پسر حسن پسر على پسر محمد پسر موسى (رضا)... است و او آخرين امام است. عبدالعزيز از ابن عمر نقل كرده كه پيامبر فرمود در آخر زمان مردى بيرون مى آيد كه از فرزندان من است اسم اش اسم من كنيه اش كنيه من... اين حديث مشهور است و ابو داود و زهروى نقل كرده.

 

3ـ شيخ محمد جوينى حموينى: بسنده عن الشيخ ابى اسحاق ابراهيم بن يعقوب الكلابادى البخارى بسنده عن جابر بن عبدالله الانصارى قال: قال رسول الله من أنكر خروج المهدى فقد كفر... ان خلفائى و أوصيايى و حجج الله على الخلق بعدى الاثنا عشر اولهم على و آخرهم ولدى المهدى...([11]); يعنى هر كس خروج (ظهور) حضرت مهدى را منكر شود كافر شده... جانشينان من و حجت هاى خدا بر خلق بعد از من دوازده تن هستند اول شان على و آخرشان فرزندم مهدى است.

اما اينكه امام غايب چگونه سرپرستى جامعه را مى كنند يا اصولا چه فايده اى بر امام غايب مترتب است سؤالى است كه حتى در زمان خود پيامبر اسلام (ص) وقتى بشارت امام مهدى (عج) و زمان غيبت او را دادند مطرح بوده است. پيامبر در يك مورد در پاسخ به اين سؤال مى فرمايد: والذى بعثنى بالحق نبياً انهم يستضؤن بنوره و ينتفعون بولايته فى غيبته كانتفاع الناس بالشمس اذا سترها سحاب([12]); يعنى همانطورى كه خورشيد در پشت ابرها نور افشانى براى مردم دارد و مردم بواسطه آن راه را تشخيص مى دهند همينطور امام غايب (عج). مردم از نورش مستضعفين و از ولايتش بهره مند مى گردند.

در بحث امامت روشن شده كه وظيفه امام تنها حكومت ظاهرى و بيان صورى معارف و راهنمايى ظاهرى مردم نيست و امام چنانكه وظيفه راهنمايى صورى مردم را به عهده دارد همچنان ولايت و رهبرى باطنى مردم را نيز به عهده دارد و اوست كه حيات معنوى مردم را تنظيم مى كند و حقايق اعمال را به سوى خدا سوق مى دهد([13]) چنانكه در روايات آمده به واسطه ماست كه آسمان بر زمين فرود نمى آيد به واسطه ما باران رحمت نازل و بركات زمين خارج مى شود تا حال هيچ وقت زمين از حجتى خالى نبوده ولى آن حجت گاهى ظاهر و مشهود است گاهى غايب و مستور است اگر امام نباشد خدا پرستش نمى شود([14]).

و اما در مورد حكومت ظاهرى امام زمان (عج) از اين نكته نبايد غافل بود كه اراده الهى بر اين امر قرار نگرفته كه مردم را به اجبار مطيع نموده و يا از طرق خارق عادت آنها را مطيع حكومت امام معصوم گرداند بلكه قيام و حكومت امام مشروط به شرايطى از جمله آمادگى عمومى جهانى براى حكومت عدل جهانى، مى باشد. البته در دوران غيبت هم مردم به كلى رها نشده اند بلكه از طرف آن حضرت امر شده كه مردم به راويان احاديث اهل بيت، فقهاء و علماى كه اهل تقوا، حافظ دين، مخالف هوا و هوس و مطيع امر مولا هستند رجوع كنند اينها نواب عام امام زمان (عج) هستند و امر ولايت و حكومت مسلمين حق آنهاست([15]).

اما اينكه فعلا بعضى كشورها تحت حكومت يك حاكم معمولى كه نه امام است و نه نايب و نماينده امام اداره مى شود و به بهترين وجه هم اداره مى شود پس احتياج به امام نيست; اين سخن بدون تحقيق و تأمل است و از آنچه تا حالا بيان كرديم بخوبى معلوم مى شود كه اولا ـ نزول بركات و عبادات انسانها و نظم معاش و معاد مردم; هر چند اندك; بخاطر وجود حجة الهى و امام زمان (عج) است. ثانياً ـ انتفاع مردم و معنويت مردم بخاطر انوار وجودى امام است كه از پس ابرهاى هوا و هوس بعضى از حكام و سلاطين مى تابد و براى تكميل پاسخ عرض مى شود كه ثالثاً ـ آيا اداره جوامع و كشورهاى اسلامى  در حال حاضر به بهترين وجه است؟!

مراد شما كدام جامعه و كشور است و مراد شما از بهترين وجه كدام خوبى ها است؟

آيا مراد بعضى كشورهاى به ظاهر اسلامى است كه قوانين خشك را بنام اسلام پياده مى كنند و از قوانين اصلى اسلام مانند جهاد با كفار و دفاع از قبله اول مسلمين جهان يا غافل اند يا در عمل بى تفاوت؟ آيا مراد كشورهاى اسلامى است كه رسماً و علناً لائيك و ضد اسلام اند؟ غير از ايران اسلامى كه آن هم تا رسيدن به حكومت مورد رضايت امام عصر (عج) فاصله دارد و هنوز هم سعى و تلاش لازم دارد اداره كدام جامعه اسلامى مورد رضايت خداوند و بهترين وجه است كدام كشور به حال مسلمانان مظلوم فلسطين و لبنان و چچن و مسلمانان يوگسلاوى و فيليپين و شمال غرب چين رسيدگى مى كند؟ و اگر مراد شما كشورهاى غير اسلامى خصوصاً اروپا و آمريكا باشد آنها نيز به بهترين وجه اداره نمى شوند انسانها داراى بعد مادى و معنوى اند طبع; نيازهاى مادى و معنوى دارند جامعه و حكومتى كامل و ايده آل است كه در پى برآوردن هر دو نياز باشد ـ آمار خود كشى ها، متلاشى شدن كانون گرم خانواده ها، قانونى شدن همجنس بازى، اضافه شدن تعداد بى خانمان ها و... كه در جوامع غربى بوضوح ديده مى شود همه دليل بر نا موفق بودن حكومت هاست با اينكه سرمايه و امكانات وسيع را از راه چپاول كشورهاى ديگر به دست آورده اند و در اختيار دارند لكن در امور معنوى انسانها ناموفق بوده اند.

سخن آخر اينكه اگر مى پنداريم كه برخى جوامع به بهترين وجه اداره مى شوند ناشى از آن است كه طعم حكومت عدل جهانى را نچشيده ايم و اِلاّ هرگز چنين تصورى نمى كرديم.([16])

قرآن و عترت = اسلام راستين

وبلاگ نداي اسلام

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1]- حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين (بيروت، دار المعرفة) ج3، ص109. معرفة الصحابة، قال (ص) انى قدر تركت فيكم الثقلين احدهما اكبر من الاخر كتاب الله و عترتى... ثم اخذ بيد على ـ رضى الله عنه ـ فقال من كنت مولاه فهذا وليه... هذا حديث صحيح على شرط الشيخين.

[2]- بقره/124.

[3]- فخر رازى، تفسير كبير (طبع سوم) ج3، ص37، سطر 4.

[4]- نساء/59.

[5]- آل عمران/132.

[6]- عنكبوت/8.

[7]- احزاب/33.

[8]- ابى عبدالله حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين (بيروت، دار المعرفة) ج3، ص148.

قال (ص) اهل بيتى علياً و فاطمة و الحسن و الحسين... هذا حديث صحيح الاسناد و صحت الرواية على شرط الشيخين (بخارى و مسلم. و ايضاً عبدالرحمن جلال الدين سيوطى، الدر المنشور (دار الفكر بيروت طبع اول) ج6، ص604 كه از ابن سعد و ابن جرير ابن حاتم طبرانى وابن مردويه و ترمذى و... نقل كرده است.

[9]- محمد بن على معروف به محى الدين عربى، فتوحات حكيّه (دار احياء التراث العربى، بيروت) ج3، ص327.

[10]- سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص (مؤسسه اهل بيت بيروت، 1401 هـ ق) ص325.

[11]- محمد بن ابراهيم جوينى حموينى، فرائد السمطين (مؤسسه محمودى بيروت، چاپ اول) ج2، ص334، حديث585.

[12]- شيخ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، ينابيع المودة لذوى القربى، دار الاسوة، چاپ اول، 1416 هـ ق، ج3، ص238.

[13]- داود الهامى آخرين اميد (مكتب الاسلام) ص180، به نقل از علامه طباطبايى.

[14]- همان، ص181 و ص182.

[15]- علامه مجلسى، بحار الانوار، (دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، 1403) ج2، ص90 و حرّ عاملى، وسايل الشيعه، بحث مرجعيت، ص48، به نقل از كتاب مهدويت مردانى.

[16]- الفتح/29.

دسته ها : پرسش و پاسخ
جمعه 6 3 1390 19:7

آيا بغض صحابه موجب كفر است؟

مقدمه: براى روشن شدن جواب در مقدمه به چند نكته اشاره مى شود.

1ـ صحابه در لغت: صاحب يعنى ملازم انسان يا حيوان مكان يا زمان و فرق نمى كند مصاحبت با بدن باشد و يا با عنايت و همت، در عرف به كسى صاحب مى گويند كه زياد همراه كسى باشد([1]) و فرق نمى كند خوب باشد يا بد مؤمن باشد يا كافر، چنانكه داريم «اذ يقول لصاحبه لا تحزن» و داريم فقال لصاحبه و هو يحاوره([2]) آن مرد كافر، بمصاحب و رفيقش كه مرد مؤمن فقير بود گفت: همچنانكه داريم «ما بصاحبكم من جنة([3])» صاحب شما رسول الله(ص) ديوانه نيست، در مقابل آمده «قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت([4])» رفيق (با ايمان فقير) گفت به رفيق (كافر) خود آيا كافر شدى، پس صحابه اختصاص به مؤمنين پاك دامن ندارد كه تمامى آنان اهل بهشت و مورد رضاى خدا باشند.

2ـ تنها صحابى كه بغضش و سب و حسادت با او كفر مى آورد طبق روايات اهل سنت على (ع) است «على خير البشر فمن ابى فقد كفر([5])» على بهترين انسان است كسى كه انكار كند كافر است، در جاى ديگر فرمود «لا يبغض علياً مؤمن و لا يحبّه منافق([6])» مبغوض نمى دارد على را هيچ مؤمنى و دوست نمى دارد او را هيچ منافقى.

3ـ قرآن خبر از ارتداد بعضى از صحابه مى دهد «افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم([7])» اگر پيغمبر بمرگ طبيعى يا قتل از دنيا رفت شما به عقب بر مى گرديد و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر باز مى گرديد([8]).

4ـ دليل آنهاى كه مى گويند همه اصحاب خوبند آيه ى ذكر شده در ذيل است «لقد رضى الله عن المؤمنين از يبا يعونك تحت الشجرة([9])» خداوند از مؤمنان هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند، راضى و خشنودند خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، اين آيه اولا همان عمل بيعت را امضاء مى كند نه اعمال بعدى آنها را چناكه حضرت فرمود: «انتم اليوم خير اهل الارض([10])» شما امروز (و نسبت به اين عمل) بهترين اهل زمين مى باشيد.

ثانياً: همه صحابه در آنجا جمع نبودند و تعداد افراد 1525 و يا 1400 و يا 1300 نفر بوده اند([11]). پس اين آيه نمى تواند دليل پاكى همه صحابه، و نسبت به افراد موجود، دليل پاكى آنها نسبت به اعمال آينده آنها باشد.

بعد از اين مقدمه يك جواب اجمالى داريم و آن اينكه آيا بغض تك تك صحابه حتى آنهاى كه مرتد شدند، شراب خوردند، خونريزى كردند و... باعث كفر و ارتداد مى شود يا بغض بعضى از آنها؟ اگر همه را بگوييد كه يقيناً حرف باطلى است، و از ايينجا ردّ ادله اى كه ادعا شده است بر خوب بودن تمام صحابه دلالت دارند روشن شد، و اگر مراد اين است كه بغض بعضى از صحابه باعث كفر و ارتداد مى شود چه دليلى بر اين اختصاص وجود دارد؟ ما كه مى گوييم دشمن على كافر است، علاوه بر آيات مودت و روايات خود شيعه از كتب خود عامه دليل داريم كه در مقدمه نقل شد، تازه بغض آن بعض كه باعث كفر مى شود، آيا بغضى كه ناشى از كارهاى خلاف آنها باشد و يا بغض شخصى و يا بغضى ناشى از كارهاى خوب آنها؟ بغض از كارهاى خلاف آنها كه يقيناً باعث كفر نمى شود چون قرآن محبت شيوع گناه را و معاونت و همكارى در گناه را رد نموده و در روايات رضايت به فعل زشت قومى با شركت در جرم آنها حساب شده است. و اما بغض شخصى كه شيعيان نبودند در آن زمان و الآن هم ندارند، و بغض نسبت به كارى خوب معنى ندارد، پس مى ماند بغض نسبت به كارهاى خلاف آنها، اما جواب تفصيلى:

اولا: غير از وهابى ها، بقيه اى گروهها و مذاهب چهارگانه، شيعيان را كافر نمى دانند، الازهر مذهب امام صادق (ع) را به رسميت شناخته است و ابن اثير جزرى صاحب جامع الاصول شيعيان را از فرق اسلامى بشمار آورده([12])، و اين وهابى هاست كه خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مخالف اكثر مسلمين مى باشند.

ثانياً: علماى اهل سنت صرف طعن و بغض صحابه را باعث كفر نمى دانند، ابن حزم ظاهرى اندلسى مى گويد: دشنام دادن به صحابه از روى جهل باشد معذور است، و اگر از روى آگاهى باشد باعث فسق مى شود. ايجى شافعى، كافر شدن را رد نموده است، و امام غزالى مى نويسد سب و شتم صحابه ابداً باعث كفر نمى شود حتى سب شيخين و ملا سعد تفتازانى مى گويد باعث كفر نمى شود([13]). امام غزالى در ج2، احياء العلوم نقل نموده كه در زمان خلافت ابابكر روزى مردى به ابابكر دشنام و فحاشى نمود، ابو برزه اسلمى گفت خليفه اجازه بده او را بقتل رسانم چه آنكه كافر گرديده، ابى بكر گفت: نه چنين نيست احدى نمى تواند چنين حكمى بنمايد مگر پيغمبر (ص)([14]).

ثالثاً: اگر بغض و دشنام به صحابى رسول الله باعث كفر است چرا وهابى ها و... معاويه را كافر نمى دانند كه بغض على (ع) را در دل داشت و سب و دشنام بر على را رواج داد، عده اى از بنى اميه از معاويه خواست كه دست از لعن على (ع) بردار گفت: «لا و الله حتى يربوا عليه الصغير و يهرم عليه الكبير([15])» نه قسم به خدا دست بر نمى دارم تا كودكان بر (بغض على) و دشنام بر او تربيت شوند و بزرگان بر اين عمل پير شوند، و در پايان خطبه جمعه مى گفت: «اللهم ان ابا تراب الحد فى دينك و حسد عن سبيلك فالعنه لعناً و بيلا([16])» خدايا ابو تراب ملحده شده است و راه تو را بسته است پس لعن كن او را لعن زياد با اينكه در مقدمه، نكته دوم گفتيم تنها كسى از صحابه كه سب او، بغض او، مخالفت با او كفر مى آورد طبق مدارك عامه على عليه السلام است در عين حال معاويه را كافر نمى دانند.

رابعاً: اگر بغض صحابه باعث ارتداد است چرا عايشه را كافرة نمى دانيد با اينكه بغض شديدى نسبت به عثمان خليفه سوم و صحابى پيامبر (ص) داشت چنانكه يعقوبى نقل مى كند از عايشه كه گفت: «به خدا قسم دوست داشتم كه او پاره پاره در جوالى از جوالهاى من بود و مى توانستم او را حمل كنم و به دريا افكنم([17])» و عثمان هم بغض عايشه را در دل داشت با اينكه همسر پيامبر، و ام المؤمنين بود! لذا دستور داد «مقررى عايشه را كه عمر مى داد كم كند([18])» و عايشه هم گفت: «جامه پيامبر خدا هنوز كهنه نگشته ولى عثمان سنت او را كهنه كرده است([19])».

خامساً: چرا عثمان را كافر نمى دانيد كه بغض عده اى از صحابى را در دل داشت و آنها را مورد آزار قرار داد.

1ـ عثمان با عمر و عاص صحابى دشمنى داشت «او عمر و راعزل كرد و همين سبب دشمنى عثمان و عمر و بن عاص گرديد([20])».

2ـ زارة صحابه پيامبر را تبعيد كرد به شام و «از آنجا بر جهازى بى روپوش سوار نموده دوباره به مدينه برگرداند، د رحالى كه گوشت دورانش ريخته بود([21])» و خود زراره را هم بايد كافر بدانيد چون با عثمان صحابى مخالفت كرد([22])!.

3ـ و نسبت به عمار صحابى خاص رسول خدا خشم نمود و مى خواست او را تبعيد كند([23]) و او را مورد ضرب و شتم قرار داد([24]).

4ـ عبدالرحمان بن حنبل صحابى پيامبر (ص) را به قموص خيبر تبعيد كرد([25]).

سادساً: اگر صحابى همه خوب بودند، طبق آيه ى كه به آن استدلال نموده اند و ما در مقدمه ذكر كرديم و بغض آنها سبب كفر مى شود چرا قرآن خبر از ارتداد عده اى مى دهد، و يعقوبى مى گويد «گروهى از عرب (صحابى) مدعى پيامبرى شدند و گروهى مرتد شدند و تاجها بر سر نهادند، مردم هم از دادن زكات به ابوبكر امتناع ورزيدند([26])» با اينكه از صحابه بودند، و اين همه آيات كه درباره منافقين، متخلفين([27]) و... آمده در مورد صحابه نيست؟ مگر در بين صحابه امثال عبيدالله بن ابى، ابى سفيان حكم بن عاص (عموى عثمان طريد رسول الله) ابو هريره، ثعلبه انصارى، يزيد بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، حبيب بن مسلم و سمرة بن جندب و عمر و بن عاص و شرين ارطاة (خونخوار) و مغير بن شعبه، و ذى الثديه خارجى و امثالهم نبودند، اگر هم صحابى خوب بودند چرا بقول يعقوبى «انصار از ابوبكر كناره گرفتند پس قريش بخشم آمدند([28])». با اينكه هم صحابى بودند، مگر سعد بن عبادة با ابابكر مخالفت و دشمنى نكرد.

و سابعاً: اگر بغض و كينه اى صحابى باعث كفر است تمام مبغضين على (ع) كافر بودند (كه طبق نكته اى دوم در مقدمه، تنها جايى كه جا دارد همين مورد است، جمله اى دارد ابن ابى الحديد كه فقط ترجمه اى آن را نقل مى كنم «ولى روزى كه على بر مسند خلافت نشست 25 سال از رحلت پيامبر مى گذشت و انتظار مى رفت كه در اين مدت طولانى عداوت ها و كينه ها به دست فراموشى سپرده شود ولى بر خلاف انتظار روحيه مخالفان على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود و عداوت و كينه اى كه در دوران پيامبر (ص) و پس از درگذشت حضرت نسبت به على داشتند كاهش نيافته بود حتى فرزندان قريش و نو باوگان و جوانان آنان كه شاهد حوادث خونين معركه هاى اسلام نبودند، و... سرسختانه با على عداوت ورزيده و كينه او را به دل داشتند([29]) و بايد بپذيريد همه آنهاى كه جنگ صفين را جمل و نهروان را بر ضد على راه انداختند و به بغض على جنگيدند كافر شدند، از اينجا جعلى بودن حديثى كه نقل كرده اند «ان اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم([30])» اصحاب من مانند ستارگانند و بهر يك اقتدا كنيد هدايت شده ايد» روشن مى شود.

چون در بين اصحاب منافق مرتد جنايت كار شرابخور بوده، آيا مى شود به آنها اقتداء كرد؟ چنانكه علماى شما هم طبق نقل سلطان الواعظين اعتراف به جعلى بودن آن دارند([31]) در نتيجه بايد گفت صحابه معصوم نبوده اند، غير از على (ع) مذمت ديگران و بغض آنها را داشتن اگر بخاطر كارهاى خلاف آنها باشد باعث كفر نمى شود([32]).

قرآن و عترت = اسلام راستين

وبلاگ نداي اسلام

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- راغب اصفهانى، مفردات راغب (دفتر نشر الكتاب) ص275.

[2]- كهف/32.

[3]- اعراف/183.

[4]- كهف/35.

[5]- على المتقى، الهندى، كنزل العمال فى سنن الاقوال، (مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1405 هـ )، ج11، ص625، وايت..33045

[6]- همان مدرك، ص622، روايت 33027.

[7]- آل عمران/144.

[8]- زمخشرى مى گويد: و روى انه لماصرخ الصارخ قال بعض المسلمين ليت عبدالله بن ابى يأخذ لنا اماناً من ابى سفيان و قال ناسٌ من المنافقين لو كان نبياً لما قتل ارجعوا الى اخوانكم و الى دينكم (نقل شده هنگامى كه نداى كشته شدن پيامبر (ص) بلند شد بعضى از مسلمانها و صحابه گفت: اى كاش عبدالله بن اُبى براى ما امان نامه مى گرفت عده اى ديگر منافقانه گفتند به دين برادران خود برگرديد. (زمخشرى، الكشاف، دار الكتاب العربى، چاپ سوم، 1407 هـ ـ 1987 م) ج1، ص423ـ422.

[9]- فتح/18.

[10]- زمخشرى، الكشاف، (پيشين) ج4، ص340.

[11]- همان مدرك، ص340.

[12]- سلطان الواعظين، شيرازى، شبهاى پيشاور (دار الكتب الاسلامية، چاپ سى و هفتم، 1376) ص584.

[13]- همان مدرك، ص583ـ582.

[14]- همان مدرك، ص584.

[15]- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، (دار احياء التراث العربى، چاپ دوم، 1385)، ج3، ص57.

[16]- همان مدرك، ص56.

[17]- ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى (مركز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ سوم، 1362) ج2، 72.

[18]- همان مدرك، ص71.

[19]- همان مدرك، ص72، سطر اول.

[20]- همان مدرك، ص56.

[21]- همان مدرك، ص66 و 67.

[22]- همان، ص65.

[23]- همان، ص69.

[24]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (پيشين) ج3، ص8ـ47.

[25]- تاريخ يعقوبى، پيشين، ج2، ص69.

[26]- تاريخ يعقوبى، پيشين، ج2، ص4.

[27]- سوره منافقين، اوائل بقره، توبه، مائده.

[28]- تاريخ يعقوبى، پيشين، ج2، ص2.

[29]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (پيشين) ج11، ص114.

[30]- شبهاى پيشاور (پيشين) ص589.

[31]- شبهاى پيشاور (پيشين) ص594.

[32]- شيعه مى گويد: ياران پيامبر اسلام(ص) مانند همه افراد ديگر بايد با مقياس ايمان و عملشان مورد بررسى قرار گيرند، نها كه عملشان مطابق دستورات دين اسلام بوده، محترمند و الاّ حرمتى نخواهد داشت. كتاب و سنت است خوب و آنها كه در عصر پيامبر (ص) و يا بعد از او بر خلاف كتاب و سنت عمل كردند بايد طرد شوند، و نام صحابه بودن نبايد سپرى براى جنايتكاران و افرادى مانند معاويه كه تمام ضوابط اسلامى را زير پا گذاشت و بر امام وقت، كه همه امت اسلامى امامت او را، حداقل در آن زمان قبول دارند خروج كرد و آن همه خونهاى بى گناهان را ريخت نبايد تقديس شوند، همچنين پاره اى از صحابه جير خوار كه جزء دار و دسته او بودند (آية الله مكار شيرازى و همكاران، تفسر نمونه (دار الكتب الاسلامية چاپ سيزدهم، 1370) ج6، ص53.

بيانى از محروم علامه طباطبايى

بشهادت عمل خود صحابه رواياتى كه ادعا شده است دلالت بر تقديس آنها مى كند، صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى غير از مصونيت و تقديس قانونى صحابه و اگر فرضاً خداى متعال در كلام خود روزى از صحابه در برابر خدمتى كه در اجراء فرمان او كرده اند، اظهار رضايت فرمايد (توبه/100) معنى آن تقدير از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اينكه در آينده مى توانند هر گونه نا فرمانى كه دل شان مى خواهد بكنند (علامه طباطبايى، شيعه در اسلام (مركز مطبوعاتى دار التبليغ اسلامى قم 1348 ش، 1389 هـ ق) ص24ـ24.

جمعه 6 3 1390 19:5

چه ارتباطى بين قبولى عبادات با اعتقاد به امامت و ولايت امامان  وجود دارد؟

راى نوع عبادات و اعمال سه نوع شرايط داريم.

1ـ شرايط وجوب عمل (مثل عقل، اختيار، بلوغ، وقت و...) شرايط صحت عمل (مثلا نسبت به نماز مثل وضو، ستر عورت، رو به قبله بودن، صحيح خواندن نماز و...) و شرايط قبولى اعمال كه هم شرط خانوادگى دارد، هم اقتصادى، هم اختلافى و خود سازى، هم سياسى و معرفتى و عبادى و آن شرايط عبارت است از 1ـ ناشزه نبودن مرد و زن، لذا كسى همسرش را آزار دهد (لم يقبل الله صلاتها) نمازش قبول نمى شود و همچنين اگر زن حق شوهر را اداء نكند([1]). 2ـ لقمه حرام نخورده باشد([2]). 3ـ شراب نخورده باشد. 4ـ داراى تقوى باشد([3]). 5ـ داراى اخلاص باشد([4]). 6ـ نگاه خشم آلود به پدر و مادر نداشته باشد و الا عبادتش قبول نمى شود([5]). 7ـ قبول شدن نماز، والا بقيه اى اعمال قبول نمى شود «ان قبلت قبل ماسواها([6])». 8ـ معرفت امام، محبت و ولايت ائمه را داشتن و اطاعت نمودن از آنها يكى از شرطهاى مهم قبولى اعمال و عبادات است([7]) و... لذا فرمودند، اگر از كسى يك نماز و يا يك حسنه قبول و پذيرفته شود عذاب نمى شود «من قبل الله عنه صلاة و احدة لم يعذبه و من قبل الله له حسنةً لم يعذبه([8])» چون شرايط مشكلى دارد.

2ـ قبولى هم مراتبى دارد 1ـ عادى (قابل الثوب([9])). 2ـ قبول حسن «فتقبلها بقبول حسن»([10]). 3ـ قبول احسن و برتر و خوبتر (تقبّل عنهم احسن([11])).

3ـ از نكته دوم روشن شد كه بين احكام و اخلاق، و آن دو با اعتقادات رابطه متقابلى([12]) وجود دارد، چنانكه نماز شرط قبولى تمام اعمال است ولايت اهلبيت هم شرط قبولى اعمال است، و خود ولايت ائمه هم شرطى دارد كه انسان داراى ورع و پرهيزكارى باشد «ما تنال و لا يتنا الا بالعمل و الورع([13])» و در كنار عمل ولايت نجات دهنده انسان، بعد از اين مقدمه اولين جواب اين است كه اين سؤال در مورد نماز و لقمه حرام و... هم مطرح مى شود بايد تمام فرق اسلامى به آن جواب دهنده، هر جوابى دارند، در مورد امامت و ولايت هم جارى است، و چرا فقط نسبت به امامت و ولايت حساسيّت نشان داده مى شود؟ و دومين جواب اين است كه روايات زيادى بر اين شرطيت دلالت دارند، كه برگزيده آنها را مطرح مى كنيم تا ارتباط روشن شود. 1ـ امام باقر (ع) فرمود «كل من دان الله عز و جل بعبادة يجهد فيها نفسه ولا امام له من الله فسعيه غير مقبول([14])» كسى با عبادتى به خداوند نزديك شود ولى امامى از طرف خدا براى او نباشد، هر چند تلاش نموده باشد عملش پذيرفته نمى شود.

2ـ امام صادق مى فرمايد: خداوند عمل ابليس را بخاطر عدم سجده بر آدم نپذيرفت «كذلك هذه الامة العاصية المفتونه بعد نبيها (ص) و بعد تركهم الامام الذى نصبه نبيهم(ص) لهم فلن يقبل الله لهم عملا و لم يرفع لهم حسنة...([15])» همچنين اين امت عاصى بعد از پيامبر (ص) امامى را كه نصب نموده بود ترك كرد لذا عمل از آن ها قبول نمى شود و حسنه بالا نمى رود([16]).

3ـ امام چهارم (ص) فرمود: اگر كسى به اندازه عمر نوح عبادت كند «ثم لقى الله بغير و لا يتنا لم ينفعه ذلك شيأً([17])» سپس خدا را ملاقات كند بدون ولايت ما نفعى از آن عبادت نمى برد.

4ـ امام باقر فرمود: درباره آيه ى «و انى لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدى([18])» چگونه خداوند شرط بهره بردند از توبه و ايمان و عمل صالح را هدايت قرار داده است «و الله لوجهد ان يعمل ما قبل منه حتى تهدى» بخدا قسم هر چند كسى تلاش كند چيزى از او قبول نمى شود تا به ولايت ما هدايت شوند([19]). استاد مطهرى درباره اين روايات چنين مى گويد: «آيات و رواياتى كه دلالت مى كند اعمال منكران نبوت يا امامت مقبول نيست ناظر به آن است كه آن انكارها از روى عناد و لجاج و تعصب باشد اما انكار هايى كه صرفاً عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم قصور است نه تقصير مورد نظر آيات و روايات نيست، اين گونه منكران از نظر قرآن كريم، مستضعف([20]) و مرجُون لامر الله([21]) به شمار مى روند([22]).

سومين جواب: (مخصوصاً نسبت به كسانى كه مقصرند در ترك ولايت و امامت) اين است كه همه مسلمين قبول دارند كه يكى از اساسى ترين شرط قبولى عمل، داشتن توحيد است و از روايات شيعه و سنى استفاده مى شود كه خود توحيد هم شرايطى دارد كه به نقل يك روايت از طريق شيعه و يك روايت از طريق اهل سنت اكتفاء مى شود.

الف) طريق شيعه امام صادق فرمود: «ان الله تبارك و تعالى ضمن للمؤمنين ان هو اقرّ له بالربوبية و لمحمد (ص) بالنبوة و لعلى بالامامة و ادى ما افترض عليه، ان يسكنه فى جواره([23])» خداوند تضمين كرده است براى مؤمن اگر به ربوبيت الهى اقرار كند و در كنار آن رسالت محمد (ص) و امامت على (ع) (و ائمه ديگر([24])) را قبول، و واجبات را انجام دهد او را در جوار خود (بهشت جاى دهد، از اين روايت و 34 روايت ديگر كه در توحيد صدوق نقل شده است سه تا شرط اساسى براى توحيد استفاده مى شود. 1ـ اعتقاد و اقرار به رسالت محمد (ص). 2ـ اعتقاد و اقرار به ولايت على و ائمه اطهار (ع). 3ـ انجام واجبات و ترك محرمات، هر يكى از اين شروط نباشد در توحيد نقص وارد مى شود، لذا عمل پذيرفته نمى شود لذا امام باقر فرمود: «و لا يتنا ولاية التى لم يبعث نبياً الا بها» ولايت ما ولايت خداوند است كه تمام انبياء با آن ولايت مبعوث شده اند([25]). 2ـ از طريق عامه پيامبر فرمود: «مكتوب فى باب الجنة قبل ان يخلق السموات بالفى سنة لا اله الا الله محمد رسول الله ايّدته بعلى و نصرته([26])» قبل از دو هزار سال از خلقت آسمان بر درب بهشت نوشته شده بود كه خدا يكى است و محمد (ص) رسول خدا است كه او را با على و نصرتش تأييد كرديم، معلوم مى شود بين توحيد و رسالت و على (امامت) ارتباط است در روايت ديگر فرمود: «فاسلك مع على و دع الناس([27])» راه مردم را رها كن بدنبال على باش كه تو را هدايت و از پستى نجات مى دهد.

چهارمين جواب: اين است كه همچنانكه اعضاى انسان، هستى، با هم ارتباط دارند، و هر كدام جاى خودش را دارند، بين اعمال و اخلاق و اعتقادات انسان چنين ارتباطى وجود دارد، كه هر كدام گوشه اى از چهره واقعى انسان را مى سازد، و ولايت نسبت به چهره واقعى انسان مانند سر است نسبت به بدن، لذا اگر سر نباشد بدن نيست، ولايت نباشد عمل نيست نه اينكه هست و قبول نمى شود.

بعنون نمونه توجه كنيد به اين روايت. 1ـ پيامبر (ص) فرمود: «اجعلوا اهل بيتى فيكم مكان الرأس من الجسد و مكان العينين من الرأس فان الجسد لايهتدى الا بالرأس و الرأس لا يهتدى الا بالعينين([28])» اهلبيت من را نسبت بخودتان مانند سر قرار دهيد نسبت به جسد و چشم نسبت به سر، براستى كه بدن بدون سر و سر بدون چشم هدايت نمى شود (و مردم هم بدون ولايت هيچند).

2ـ امام صادق (ع) فرمود: اسلام عريان است لباسش حيا زينتش و قار، مروتش عمل صالح، و ستونش ورع «و لكل شىء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت» و براى هر چيزى اساس و پايه اى مى باشد اساس اسلام محبت (و ولايت) ما اهلبيت است.

3ـ امام باقر فرمود: بناى اسلام بر پنج چيز است نماز، زكوة، روزه، حج و ولايت «و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية([29])» و به چيزى مانند ولايت ندا و (سفارش) نشده است.

4ـ روايتى از صادقين (ع) است كه خلاصه آن را نقل مى كنيم فرمودند: «بعد از مرگ در عالم قبر (برزخ) شش صورت با انسان داخل مى شود ولى يكى از آنها زيباتر، بشاشتر، پاكيزه تر و خوشبوتر از ديگران است اولى نماز در سمت راست، و دومى زكاة سمت چپ، و سومى روزه در پيش رو، و چهارمى حج پشت سر، و پنجمى  نيكى به برادران مؤمن نزد پاهاى او قرا مى گيرند، و ششمى بالاى سرش قرار مى گيرد، بقيه سؤال مى كنند تو كيستى؟ «فتقول انا الولاية لآل محمد(ص)» من ولايت آل محمد (ص) مى باشم، پس بدون ولايت اعمال واقعاً جسم بى جانند و سر بى چشم، لذا قبول نمى شود.

خلاصه ى حوابها:

اولا: نماز و... هم شرط قبولى اعمال مى باشد چرا فقط نسبت به ولايت حساسيّت نشان داده مى شود.

ثانياً: مراد اعمال مقصّرين در ولايت و امامت مراد است نه قاصرين.

ثالثاً: با نبود ولايت توحيد خدشه دار مى شود لذا اعمال قبول نمى شود.

رابعاً: امامت نسبت به اعمال (مانند سرنسبت به بدن و چشم نسبت به سر است) لذا قابليت قبولى را ندارد.

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعه (احياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1391) ج14، ص116.

[2]- سفينة البحار، ج1.

[3]- انما يتقبل الله عن المتقين، مائده/27.

[4]- وسائل الشيعه، (پيشين) ص34، ج1.

[5]- يعقوب كلينى، اصول كافى (دار الكتب الاسلامية) ج2، ص349.

[6]- عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (مؤسسة النشر الاسلامى جامعه مدرسين قم) ج1، ص138، روايت 7011.

[7]- وسائل شيعه (پيشين) ج1، ص90.

[8]- الحكم الزاهرة (پيشين) ج2، ص212.

[9]- غافر (40)، آيه ى 3.

[10]- آل عمران/37.

[11]- احقاف/16.

[12]- از آيه ى «الله يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (فاطر/10)» مى توان اين ارتباط متقابل را استفاده كرد، چون دو گونه تفسير شده است يكى اينكه سخن پاك و اعتقاد پاك را كردار شايسته بالا مى برد، ديگر اينكه سخن پاك و اعتقاد پاك كردار شايسته را بالا مى برد و ملكوتى مى سازد، مانعى ندارد كه هر دو مقصود باشد، هر دو تفسير اين را مى رساند كه اعتقادات و ايمان در مقبوليت عمل و بالا رفتن آن و عمل را سيراب كردن ايمان و اعتقاد و بالا رفتن درجه آن مؤثر است. (استاد مطهرى، عدل الهى، انتشارات صدرا) ص332.

[13]- يعقوب كلينى، اصول كافى (چاپ اسلاميه سال 1388) ج2، ص60.

[14]- وسائل الشيعه (پيشين) ج1، ص10، روايت 1.

[15]- وسائل الشيعه (پيشين) ج1، ص92ـ91، روايت 5.

[16]- دنباله روايت دارد «كه اعمال آنها قبول نمى شود مگر آنچنانكه خدا دستور داده عمل كنند و ولايت امامى را كه دستور داده بپذيرند.

 [17]- وسائل الشيعه (پيشين) ص93، روايت 12 و روايت 14.

[18]- طه/82.

[19]- وسائل الشيعه (پيشين) ج1، ص96، روايت 19.

[20]- اشاره به آيه ى 98ـ96 نساء.

[21]- توبه/106.

[22]- استاد مطهرى، عدل الهى (قم، انتشارات صدرا، دهم، 1375) ص38.

[23]- شيخ صدوق، توحيد صدوق، (مؤسسة النشر الاسلامى، جامعه مدرسين قم) ص19، روايت 4.

[24]- با توجه به روايت ديگر.

[25]- الحكم الزاهراة، (پشين) ج1، ص65، روايت 302.

 [26]- على المتقى البرهان فورى، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال (مؤسسة الرسالة چاپ پنجم 1405) ج11، ص624، روايت 33043ـ33041.

[27]- همان مرك، ص613، روايت 32973.

[28]- الحكم الزاهرة (پيشين) ج2، ص71ـ70، روايت 2516.

[29]- الحكم الزاهرة (پيشن) ج1، ص373، روايت 2232.

دسته ها : پرسش و پاسخ
جمعه 6 3 1390 19:3

آيا حضرت آدم  با ناديده گرفتن نهي خدا گناهكار شد؟

مورد حضرت آدم (عليه السلام)، مفسرين جواب‌هايي داده‌اند كه در حقيقت مكمل يكديگر هستند:

1. يكى از نكات كليدى براى چاره جويىِ اَعمالِ به ظاهر گناه معصومان، تمايز نهادن ميان امر و نهى «مولوى» و «ارشادى» است. در امر و نهى مولوى، خودِ سرپيچى از فرمان، زيانبار است; چراكه حرمت و منزلت كسى كه پيروى از او لازم بوده، ناديده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهى از خوردن شراب، نهىِ مولوى است كه سرپيچى از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است، چه به مستى و عواقب ناشى از آن بينجامد و چه اين پيامدهاى ناگوار را به دنبال نياورد. اما امر و نهى ارشادى، به منزله ارشاد و راهنمايى به حكم عقل است و صِرف سرپيچى از آن، ضرر و زيانى در پى ندارد. امر و نهى پزشكان، نمونه روشنى از اين دست است.

وقتى كه پزشك به خوردن دارويى فرمان مى دهد و يا بيمار را از انجام عملى برحذر مى دارد، نه از آن رو است كه خود را مولا و صاحب اختيار و بيمار را عبد و بنده خود بداند، بلكه فرمان وى بيانگر وجود رابطه اى مثبت بين خوردن دارو و درمان بيمارى است. بديهى است كه اطاعت و سرپيچى از اين فرمان، به خودى خود، سود و زيانى ندارد; بلكه، تنها، پيامدهاى واقعىِ مربوط به متعلَّقِ آن، دامنگير بيمار مى گردد.

نكته درخور توجه اين است كه امر و نهى خداوند و اولياى دين گاه جنبه ارشادى به خود مى گيرد و در اين صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعى بشمار نمى آيد. براى مثال، اگر پيامبر خدا - صلى الله عليه و اله- شخص بيمارى را از خوردن يك نوع غذا برحذر دارد و دليل آن را شدت يافتن بيمارى وى بشمارد، سرپيچى از اين فرمان، غير از شدت يافتن بيمارى، عقوبت ديگرى در پى نخواهد داشت.

يك از راههاى تشخيص مولوى يا ارشادى بودن امر و نهى، توجه نمودن به «علتى» است كه براى حكم بيان مى گردد. مثلا از عبارت «از انجام اين كار بپرهيز; زيرا آتش دوزخ را در پى خواهد داشت» مولوى بودن نهى استفاده مى شود. اما اگر گفته شود: «اين عمل را ترك كن، وگرنه دچار مشكلات دنيوى مى گردى» چيزى جز ارشادى بودن نهى، برداشت نمى شود.

در داستان حضرت آدم - عليه السلام- نيز شواهد فراوانى، بر ارشادى بودن نهى، مهر تأييد مى زنند، از جمله:

1) آيات 117 تا 119 سوره طه، پيامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختيهاى زندگى دنيوى دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهى. و اين، خود، دليل روشنى بر ارشادى بودن نهى است كه سرپيچى از آن، جز مشكلاتِ مورد اشاره، مفسده ديگرى در پى ندارد. از اينجا اين نكته روشن مى گردد كه مقصود از «ظلم» در آيات ديگرى كه نتيجه بهره گيرى از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا مى دانند، ظلم به خود و روا دانستن سختي‌ها بر خويشتن است، نه گناه و خروج از دايره عبوديت.

2) از آيه 38 سوره بقره، چنين برمى آيد كه تكاليف الهى و امر و نهى عقوبت‌زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا - عليه السلام- آغاز گشته است، و عالَمِ پيش از آن، عالَم تكليف نبوده است، تا سخن از نافرمانى و گردنكشى در برابر شريعت الهى به ميان آيد[1].

2. گناه بر دو قسم است: الف) گناه مطلق ب) گناه نسبي. گناه مطلق، آن است انجام دهنده آن مستحق مجازات است. ولي گناه نسبي آن است كه گاه بعضي اعمال مباح و يا مستحب در خور مقام افراد بزرگ نيست، آن‌ها بايد از اين اعمال چشم بپوشند و به كار مهمتر بپردازند، مثلاً نمازي را كه ما مي‌خوانيم قسمتي از آن با حضور قلب و قسمت ديگر بدون حضور قلب مي‌گذرد، كه اين گونه نمازها هرگز در خور مقام انبياء ومعصومين (عليهم السلام) نيست، بلكه آنان درحين نماز شايسته است غرق در حضور در پيشگاه خدا باشند، البته درغير اين صورت مرتكب گناهي نشده‌اند بلكه ترك اولي كرده‌اند. حال حضرت آدم سزاوار بود، از چيزي كه نهي شده بود نخورد هر چند كار حرامي نبوده، پس كار او گناه نسبي و به تعبير ديگر ترك اولي بوده است[2].

3. جواب ديگري كه مفسرين بيان كرده‌اند اين است كه بهشت جاي تكليف نبوده بلكه دوراني بوده براي آزمايش و آمادگي آدم[3].

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

  --------------------------------------------------------------------------------

[1]- تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى (قم:دفتر انتشارات اسلامى)، ج1 (تفسيرآيه 35/بقره) و ج 14(تفسير آيات 119-117 / طه ـ تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 188.

[2] . تفسير نمونه، همان. همچنين رجوع شود به شرح مواقف، ميرسيد شريف جرجاني، چاپ شريف رضي، ج 8، ص 267 و شرح مقاصد، تفتازاني، چاپ شريف رضي، ج 5، ص 50.

[3] . تفسير نمونه، همان.    

دسته ها : نبوت
جمعه 6 3 1390 18:45

امام زمان چگونه مردگان را زنده ميكند؟

چگونه مهدى منتظر در آخر الزمان مى تواند مردگان را زنده كند، و مؤمنين را عزيز بدارد و فاسقين را عذاب نمايد؟ و اصولا آيا اعتقاد به رجعت پشتوانه علمى دارد در حاليكه جزء اعتقادات مسلمين نمى باشد، چرا كه عقلا ممكن نيست و دليل بر آن نداريم.

قبل از پاسخ به شبهه مذكور لازم است نكاتى ذكر شود و آن اينكه: مساله رجعت هيچ ارتباطى با زنده كردن مردگان و يا عزيز نمودن مؤمنين و عذاب كردن فاسقين، توسط امام زمان ندارد و شيعيان هيچ موقع زنده نمودن مردگان را به امام زمان ربط نمى دهند، بلكه همواره اعتقادشان اين است كه زنده كردن و يا ميراندن مخصوص ذات مقدس خداوند است. با توجه به اين مطلب بحث از احياء مردگان توسط غير خدا، بحث حاشيه اى خواهد بود. در قرآن كريم خداوند صفاتى را براى خودش مطرح مى كند كه مخصوص ذات مقدس او مى باشد و غير از خداوند كسى از انبياء و ائمه و ملائكه آن صفات را ندارند. مانند: «لااله الا هو يحيى و يميت([1])» (معبودى جز او نيست، زنده مى كند و مى ميراند) و «الله يتوفى الانفس حين موتها...([2])» خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض  مى كنند...».

 

هنگامى كه خداوند به عيسى بن مريم(ع) گفت: ياد كن نعمتى را كه به تو و مادرت بخشيديم، زمانى كه تو را با «روح القدس» تقويت كردم; كه در گهواره و به هنگام بزرگى، با مردم سخن مى گفتى و هنگامى كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو آموختم، و هنگامى كه به فرمان من، از گل، چيزى به صورت پرنده مى ساختى، و در آن مى دميدى، و به فرمان من پرنده مى شد، و كور مادر زاد، و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من، شفا مى دادى، و مردگان را (نيز) به فرمان من زنده مى كردى; و هنگامى كه بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو، بازداشتم; در آن موقع كه دلايل روشن براى آنها آوردى، ولى جمعى از كافران آنها گفتند: اينها جز سحر آشكار نيست([3])».

با توجه به مقدمه فوق، مى گوئيم: در همه اديان به ظهور مصلح جهانى بشارت داده شده است و اين مصلح جهانى كه وارث همه علوم و معجزات انبياء گذشته مى باشد و عدل و داد را برقرار كرده و زمين را از لوث ستمگران و خيانتكاران پاك مى كند. قرآن مى فرمايد: «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون([4])» در "زبور" بعد از ذكر (تورات) نوشتيم بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد»، و امام زمان (ع) كه همان مصلح موعود است همه معجزات پيامبران را خواهد داشت([5])، بنابراين زنده كردن مردگان نيز مى تواند از معجزات آن حضرت باشد اما بايد توجه داشت كه هرگونه معجزه اى تنها باذن الهى خواهد بود و بدون اذن خداوند انجام معجزه ممكن نيست.

رجعت و عقيده مسلم شيعه

رجعت، به معنى بازگشتن است، و مراد از آن زنده شدن و بازگشتن گروهى، (از نيكان بسيار نيك و انسان هاى بسيار بد) بعد از حضرت قائم (عج) مى باشد، تا نيكان با مشاهده دولت آن بزرگوار شادمان بشوند و به فيض نصرتش مفتخر گردند. و انسان هاى بد نيز با مشاهده دولتى كه هرگز نمى خواستند، غمگين گردند و به ذلت و خوارى برسند، و عقوبت و عذاب ببينند و به دست دوستان آن حضرت كشته شوند و اما ديگر مردمان در قبرها مى مانند تا در قيامت حاضر گردند([6]).

اما اينكه گفتيد عقلا ممكن نيست و دليلى بر آن نداريم؟! مى گوئيم بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است و در امتهاى گذشته نظير آن واقع شده است و قرآن كريم موارد مختلفى از رجعت را بيان نموده است از جمله به داستان قومى اشاره مى كند كه از ترس طاعون از وطن خود فرار كردند و خداوند آنها را مدتى طولانى ميراند و سپس به سبب دعاى يكى از پيامبران بنام «حزقيل» همه آنها را زنده كرد بعد از آن پس از مدتى به اجل طبيعى از دنيا رفتند([7]).

براى روشن شدن مطلب دو آيه و دو روايت نقل مى شود:

الف) آيات:

1ـ قرآن مى فرمايد: «الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احياهم ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لايشكرون([8]); آيا نديدى آنان را كه از بيم مرگ از خانه هاى خود بيرون رفتند و آنها هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها گفت: بميريد. سپس آنان را زنده كرد، بى گمان خدا بر مردم صاحب فضل است. و لكن بسيارى از مردم سپاسگزارى نمى كنند».

و طبق قاعده معروف: «حكم الامثال فيما يجوز و ما لا يجوز واحد» احتمال امتناع آن از بين مى رود و ثابت مى شود كه رجعت يك كار ممكنى است و نمى تواند در اين امت (پيامبر اسلام) ممكن نباشد، و روايات ما آن را اثبات كرده اند و پيامبر (ص) در اين مورد مى فرمايد: «يكون فى هذه الامه كل ما كان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة([9])» هر اتفاقى كه در بنى اسرائيل رخ داده بدون ذره اى كم و زياد در اين امت هم رخ مى دهد.

2ـ آيه ى ديگرى كه بر رجعت دلالت دارد اين است كه خداوند مى فرمايد: «و يوم نحشر من كل امة فوجاً([10])» (به خاطر آور) روزى را كه ما از هر امتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم، و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند، اين آيه مربوط به قيامت نمى تواند باشد چون در قيامت همه محشور مى شوند نه از هر گروهى فوجى، لذا اين آيه مربوط به رجعت مى شود.

ب) روايات:

1ـ مأمون خدمت امام رضا (ع) عرض كرد يا ابا الحسن درباره رجعت چه مى گويى؟ حضرت فرمود: رجعت حق است در امت هاى پيشين بوده است و قرآن هم ازآن سخن گفته است و پيامبر هم فرمود: پس مى آيد، براى اين امت هر آنچه براى امت هاى گذشته پيش آمد، بدون كم و زياد، و فرمود هنگامى كه مهدى (عج) از فرندان من ظهور نمايد، عيسى از آسمان پايين آمده پشت سر آنحضرت نماز مى گذارد... مأمون عرض كرد سرانجام چه مى شود؟ فرمود: حق به اهل خودش بر مى گردد. اين روايت به خوبى دلالت بر وجود رجعت و صحت آن دارد كه نيازى به توضيح نيست.

2ـ سلمان مى گويد: پيامبر اسلام (ص) دوازده امامى بعد از خود را معرفى نمود، و اسامى هر يك را بيان نمود، من گريستم و عرض كردم آيا من آنها را درك مى كنم؟ فرمود: تو اى سلمان و امثال تو آنها را دوست مى دارند و با معرفت آنها را درك مى كنند، سلمان گويد خدا را شكر كردم سپس عرض كردم يا رسول الله آيا من تا زمان آنها زنده خواهم بود؟ فرمود: اى سلمان اين آيه را بخوان «هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد گروهى از بندگان نيرومند و جنگجوى خود را بر ضد شما مى انگيزم، خانه ها را جستجو كنند و اين وعده اى است قطعى پس شما را بر آنها چيره مى كنيم و شما را بوسيله دارييها و فرزندان كمك خواهيم كرد و نفرات شما را بيشتر قرار مى دهيم([11])» سلمان مى گويد من از روى شوق گريه نمودم و گفتم يا رسول الله اين حادثه در زمان شما (و با حضور شما) خواهد بود فرمود آرى و الله در آن زمان من و على و فاطمه و حسن و حسين و نه امام از فرزندان حسين (عليهم اسلام) و هر كسى كه در مسير اهلبيت مظلوم واقع شده اند همه يكجا گردهم مى آييم، آنگاه ابليس و لشكريان او و مؤمنين واقعى و كافران حقيقى حاضر مى شوند، و فرمود ماييم تأويل اين آيه: «ما چنين اراده نموده ايم، كه بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان وارثان روى زمين قرار دهيم». سلمان مى گويد از نزد پيامبر (ص) برخواستم از آن به بعد، هيچ باكى نداشتم كه من مرگ را ملاقات كنم و يا او به سراغم آيد([12])».

قرآن و عترت = اسلام راستين

وبلاگ نداي اسلام

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- اعراف/158.

[2]- رم/42.

[3]- مائده/110.

[4]- انبياء/105.

[5]- محمد باقر مجلسى، (مترجم على دوانى) بحارالانوار (مهدى موعود)  (دار الكتاب، ج26، 1373 هـ ش، تهران) ص476.

[6]- سيد ابوالحسن مولانا، مهدى و مساله رجعت، (انتشارات نور ولايت، اول، تبريز، 1375 هـ ش) ص21.

[7]- محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان، (جامعه مدرسين حوزه علميّه قم، قم) ج2، ص282.

[8]- بقره/243.

[9]- شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعه... (مترجم سيد هاشم رسولى محلاتى) دار الكتب، قم) ص29.

[10]- نمل/83.

[11]- اسراء/5ـ6.

[12]- بحار الانوار (پيشين) ج53، ص143.

جمعه 6 3 1390 18:16

زمين صدها سال بدون حجت مانده !!!

طبق نظر شيعيان كه معتقدند: مهدى امام دوازدهم و حجت خداست و نيز بنابر روايت: لولا الحجة لساخت الارض بأهلها، چگونه ممكن است كه زمين از حجت خداوند، بيش از هزار سال خالى بماند! اگر مهدى وجود دارد ولى غائب است، اين وجود چه اثرى دارد و اگر وجود ندارد پس روايت فوق صحيح نيست.

روايت فوق روايت صحيحى است و در كتب شيعه و سنى با مضامين مختلفى وارد گرديده است به عنوان نمونه:

1- سبط بن جورى از علماى اهل سنت در تذكرة الخواص نقل مى كند: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ستارگان امان اهل آسمانند، اگر نابود شوند اهل آسمان نيز نابود مى گردند. اهل بيت من امان ساكنين زمين مى باشند، پس اگر اهل بيت من وجود نداشته باشند اهل زمين نيز هلاك مى گردند.»([1])

2- ابو حمزه مى گويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: آيا زمين بدون وجود امام باقى مى ماند؟ فرمود: «اگر زمين بى امام گردد فرو خواهد رفت.»([2])

حال اين امام يا ظاهر است و يا غايب است و پنهان. همانطور كه امام الحرمين جوينى در فرائد السمطين و علامه قندوزى حنفى در ينابيع المودة در ضمن نقل حديث مفصلى از امام سجاد(عليه السلام) به اين مطلب اشاره نموده اند، آنجا كه فرمود: «ولو لا ما على الارض منا لساخت باهلها، ثمّ قال: ولم تخل منذ خلق اللّه آدم من حجة الله فيها اما ظاهر مشهور او غائب مستور و لا تخلوا الى ان تقوم الساعة من حجة ولو لا ذلك لم يعبد اللّه...»([3]) يعنى اگر ما روى زمين نبوديم اهلش را فرو مى برد و آنگاه فرمود: از روزى كه خدا آدم را آفريده تا حال هيچگاه زمين از حجتى خالى نبوده است، ولى آن حجت گاهى ظاهر و مشهور و گاهى غايب و مستور بوده است. تا قيامت نيز از حجت خالى نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش نمى شود.

دليل عقلى نيز بر لزوم وجود امام در هر عصرى دلالت مى كند به اين بيان كه:

خداى متعال انسان را براى تكامل اختيارى آفريده است. تكامل اختيارى در گرو شناخت صحيح راجع به سعادت و شقاوت دنيا و آخرت است. عقل انسان براى چنين شناختى كفايت نمى كند. پس حكمت خداى متعال اقتضا دارد براى اينكه نقض غرض از خلقت انسان پيش نيايد، خداوند راه ديگرى (وحى) در اختيار انسان قرار دهد تا از آن راه به سعادت دنيا و آخرت پى ببرد و بتواند كمال اختيارى پيدا كند. بنابراين وجود نبوت، ضرورى است. دين اسلام خاتم اديان و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) خاتم پيامبران است و قرآن و سنت بر اين مطلب تصريح دارند به حكم خاتميت، اسلام دينى همگانى و جاودانى است. زيرا اگر همگانى نبود و مخصوص عده اى بود ديگران نيازمند دين ديگرى بودند و بايد براى آنان پيامبر جديدى به همراه دين جديد مبعوث مى شد و اين خلاف فرض ختم اديان بودن اسلام و خاتم نبوت بودن پيامبر است.

و نيز به حكم خاتميت، اسلام در معرض تحريف و تغيير واقع نمى شود، چرا كه اگر اين دين كه بنا بر فرض، آخرين دين است، دستخوش تغيير گردد حقايق لازم براى شناخت راه صحيح و كمال از دست مى رود و حجت بر مردم تمام نمى شود و نيازمند پيامبر جديدى مى شويم. بنابراين دين اسلام و كتاب آسمانى اش مصون از تحريف و تغيير هستند. خداى متعال بقاء و حفظ قرآن كريم را ضمانت كرده است و فرموده: «انّا نحن نزّلنا الذكر و انا له لحافظون»([4]) (ما قرآن را نازل كرديم، و ما بطور قطع نگهدار آنيم) .

با اينكه قرآن بدون تحريف باقى مانده و تمام حقايق لازم براى هدايت بشر در آن هست، اما اين حقايق را بصورت اجمالى و كلى در خود دارد و تفاصيل مطالب در آن يافت نمى شود. مثلا در قرآن تأكيد فراوانى بر اقامه نماز شده، ولى هيچ جاى قرآن، كيفيت نماز خواندن، تعداد ركعات، زمان نماز، شرائط نماز و ديگر تفاصيل مربوط به نماز، بيان نشده است. تفاصيل اين كليات و ايضاح ابهامات قرآن بعهده پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است ولذا بيانات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مورد حاجت شديد مردم است، ولى چون اين بيانات ضمانت بقاء و مصونيت ندارد و گاهى در آنها تحريف سهوى رخ مى دهد. مثلا ناقلين كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دچار فراموشى مى شوند و گاهى توسط بعضى افراد مغرض ممكن است تحريف عمدى صورت گيرد. پس نيازمند افراد مبيّن (به كسر ياء) هستيم اينان همان امامان هستند، اگر اينان منصوب نشوند، ختم نبوت مقتضى نقض غرض از نبوت مى گردد.([5])

حاصل آنكه: از دليل عقلى مذكور و احاديثى كه در اين موضوع وارد شده استفاده مى كنيم: مادامى كه نوع انسان روى زمين باقى باشد، بايد همواره در بين آنها فرد كامل معصومى وجود داشته باشد كه تمام كمالاتى كه براى آن نوع امكان دارد در او به فعليت رسيده، علماً و عملا هدايت افراد را عهده دار باشد و چنين فرد ممتازى امام و پيشرو انسانيت خواهد بود. آن وجود مقدس در راه كمالات و مقامات انسانى صعود مى كند و بقيه افراد نوع بشر را به سوى آن كمالات و مقامات، دعوت مى نمايد و به واسطه وى همواره بين عالم انسانى رابطه و اتصال برقرار است. اگر چنين فرد ممتاز و كاملى در بين مردم وجود نداشته باشد لازم مى آيد كه نوع انسان بدون غايت و منقطع گردد و نوع بدون اتصال و غايت، انقراض برايش ضرورى است. بنابراين هيچ عصر و زمانى از جمله عصر ما از وجود امام خالى نخواهد بود و چون در عصر ما امام ظاهرى وجود ندارد بايد گفت در  حالت غيبت و اختفاء زندگى مى كند.([6])

اما فايده امام غايب و ناپيدا چيست؟ آيا وجود و عدم او برابر نيست؟

در پاسخ به اين سؤال يادآورى مى كنيم كه اين سؤال تازگى نداشته و تنها در عصر ما مطرح نشده است، بلكه از روايات اسلامى بر مى آيد كه حتى پيش از تولد حضرت مهدى (عج) نيز اين سؤال مطرح بوده و هنگامى كه پيامبر اسلام و ائمه پيشين، از مهدى (عج) و غيبت طولانى آن حضرت سخن به ميان مى آوردند با چنين سوالى روبرو مى شدند و به آن پاسخ مى گفتند. به عنوان نمونه، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ اين پرسش كه آيا شيعه در زمان غيبت، از وجود قائم فايده مى برد؟ فرمود: بلى. سوگند به پروردگارم كه مرا به پيامبرى برانگيخت در دوران غيبتش از او نفع مى برند و از نور ولايتش بهره مى گيرند همانگونه كه از خورشيد به هنگام قرار گرفتن در پشت ابرها...([7])

اشعه معنوى وجود امام، هنگامى هم كه در پشت ابرهاى غيبت پنهان است داراى آثار گوناگونى است كه با وجود متوقف شدن كلاس تعليم و تربيت و رهبرى مستقيم، فلسفه وجودى او را آشكار مى سازد اينك برخى از اين فوائد و آثار را به اختصار بررسى مى كنيم.

1- جان جهان: طبق براهينى كه در كتب دانشمندان اقامه شده است و احاديثى كه در موضوع امامت وارد شده وجود مقدس امام، غايت نوع و فرد كامل انسانيت و رابطه ميان عالم مادى و عالم ربوبى است. اگر امام روى زمين نباشد نوع انسان منقرض خواهد شد. اگر امام نباشد خدا به حد كمال شناخته و عبادت نخواهد شد. اگر امام نباشد رابطه بين عالم مادى و دستگاه آفرينش منقطع مى گردد. اشراقات و افاضات عوالم غيبى اولا بر آينه پاك قلب امام و سپس بوسيله او بر دلهاى ساير افراد نازل مى گردد. امام، قلب عالم وجود و رهبر و مربى نوع انسان است و معلوم است كه حضور و غيبت او در تحقيق اين آثار تفاوتى ندارد،([8]) در اين زمينه توجه شما را به روايتى كه شيخ حموينى در فرائد السمطين نقل نموده است جلب مى نمائيم:

امام سجاد(عليه السلام) فرمودند: ما پيشواى مسلمين و حجت بر اهل عالم و سادات مؤمنين و رهبر نيكان و صاحب اختيار مسلمين هستيم. ما امان اهل زمين هستيم، چنانكه ستارگان امان اهل آسمانند، بواسطه ما است كه آسمان بر زمين فرود نمى آيد مگر وقتى كه خدا بخواهد، بواسطه ما باران رحمت حق نازل و بركات زمين خارج مى شود. اگر ما روى زمين نبوديم اهلش را فرو مى برد و آنگاه فرمود: از روزى كه خدا آدم را آفريده تا حال هيچگاه زمين از حجتى خالى نبوده است ولى آن حجت گاهى ظاهر و مشهود و گاهى غايب و مستور مى باشد، تا قيامت نيز از حجت خالى نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش نمى شود.

2- اميد بخشى: فايده ديگر وجود امام غايب اين است كه خود اين موضوع كه امام حىّ و زنده داريم و ملجأ و پناهگاه و حافظ شريعت است، مايه اميدوارى و آرامش بخش دلهاى مسلمين و منتظران آن حضرت است، و اين اميدوارى يكى از بزرگترين اسباب موفقيت و پيشرفت در هدف مى باشد. هر گروهى كه يأس و نااميدى خانه دلشان را تاريك نموده باشد و چراغ اميد و آرزو در آن نتابد، هرگز روى موفقيت را نخواهد ديد. آرى اوضاع آشفته و اسف بار جهان و سيل بنيان كن ماديّت و كسادى بازار علوم و معارف و محروميت طبقه ضعيف و توسعه فنون استعمار و جنگهاى سرد و گرم و مسابقات تسليحاتى، روشنفكران و خيرخواهان بشر را مضطرب كرده است به طورى كه ممكن است گاهى در اصل قابليت اصلاح بشر ترديد نمايند. تنها روزنه اميدى كه براى بشر مفتوح است همان انتظار فرج و فرا رسيدن عصر درخشان حكومت توحيد و نفوذ قوانين الهى است.

انتظار فرج است كه قلبهاى مأيوس و لرزان را آرامش بخشيده، مرهم دلهاى زخم دار طبقه محروم مى گردد. نويدهاى مسرّت بخش حكومت توحيد است كه عقايد مؤمنين را نگهدارى نموده و در دين پايدارشان مى كند. ايمان به غلبه حق است كه خيرخواهان بشر را به فعاليت و كوشش وادار مى كند از اين جهت در روايات اهل بيت(عليهم السلام) انتظار فرج، از بهترين عبادات و در رديف شهادت در راه حق شمرده شده است.([9])

3- پاسدارى از آئين خدا: يكى ديگر از آثار وجود امام عصر اين است كه آن حضرت با بصيرت و بينايى كامل در حل و فصل امور ضرورى مردم و دفاع از حوزه مقدسه اسلام كوشش مى نمايد، از مشكلات مسلمين گره گشايى مى كند، از گرفتاران دادرسى مى كند، اجتماعاتى كه به منظور برهم زدن اساس اسلام تأسيس شود متفرق مى سازد.

حاصل آنكه: فايده وجود امام منحصر به ظهور و قيام او در آخر الزمان و اينكه ظاهراً در كارها تصرف و دخالت داشته باشد نيست، بلكه اشعه معنوى وجود امام هنگامى هم كه در پشت ابرهاى غيبت پنهان است داراى آثار گوناگونى است. از جلمه: 1- حفظ نظام عالم و جلوگيرى از انقراض نوع بشر، 2- اميد بخشى به منتظران ظهور، 3- پاسدارى از آئين خدا و حل مسائل و مشكلات ضرورى مردم.

قرآن و عترت = اسلام راستين

وبلاگ نداي اسلام

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ  سبط بن جوزى، تذكرة الخواص الامه (ط س 1285) ص 182 .

[2]ـ كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 334 (ط اسلاميه، 1381) .

[3]ـ  جوينى، فرائد السمطين (بيروت، مؤسسه المحمود، 1400 هـ ق) ج 1، ص 45، ج 11. ينابيع المودة، قندوزى حنفى، ج 2، ص 217 .

[4]ـ حجر: 9 .

[5]ـ استاد مصباح يزدى، اصول عقايد، ج 2، راهنماشناسى (مركز مديريت حوزه علميه قم، چاپ اول، 1367 هـ ش) ص 422 ـ 430 .

[6]ـ ابراهيم امينى، دادگستر جهان (انتشرات شفق، چاپ چهاردهم، 1373) ص 73 ـ 76 .

[7]ـ فاضل قندوزى، ينابيع المودة، ج 3، ص 308. و نيز روايتى به اين مضمون در فرائد السمطين جوينى، ج 1، ص 45، ح 11 آمده است.

[8]ـ دادگستر جهان، همان، ص 154 .

[9]ـ دادگستر جهان همان، ص 157 ـ 158. لطف اللّه صافى، امامت و مهدويت (انتشارات حضرت معصومه، چاپ سوم، 1378) ص 155 ـ 156 .

جمعه 6 3 1390 18:13
X