معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501577
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

بسم الله الرحمن الرحیم .

سبحان‏ من‏ فطم‏ بفاطمة من أحبها من النار

السلام علیک أیتها الصدیقة الشهیدة ، السلام علیک أیتها المضطهدة المقهورة ،  السلام علیک أیتها

المظلومة المغصوبة  ، السلام علیک أیتها الرضیة المرضیة ، السلام علیک أیتها الفاضلة الزکیة ،

السلام علیک أیتها التقیة النقیة ، السلام علیک أیتها الحوریة الإنسیة ، السلام علیک أیتها المحدثة

العلیمة،  السلام علیک یا فاطمة بنت رسول الله و رحمة الله و برکاته .

وحدت ، آرمان مشترکی است که علمای امت اسلام به دنبال آن هستند ، در این راستا ، همایش ها برگزار می شود ، سمینار ها و اجلاس هایی منعقد می شود ، بیانیه هایی صادر می شود ، توافق نامه هایی میان اعلام مذاهب مختلف اسلام امضا می شود ، ولی هیچ کدام مثمر ثمر نبوده ، و اگر نگوییم دردی دوا نکرده ، در خوشبینانه ترین حالت ، درمان موقتی بودی که اثری زودگذر داشته  و پس از آن دوباره شاهد برافروزی آتش فتنه ها و اختلافات بوده ایم.

چاره کار کجاست؟

درمان بیماری تشتت و تفرقه را سیدة نساء العالمین  ، صدیقه شهیده -سلام الله علیها -در خطبه بلیغش در مسجد رسول الله-صلی الله علیه و آله- در برابر جماعت مسلمین بیان فرموده اند: طاعتنا نظاما للملة و إمامتنا أمانا(لمّا) من الفرقة.(1)

خداوند پیروى ما[اهل بیت] را سبب نظم و پیشوایى ما را مانع جدایى و افتراق‏ قرار داد.

و ظالمین با اجتماع کذایی شان بر باطل ، نه تنها خودشان بلکه سایر مسلمین در همه عصور را هم از فیض امامت محروم کردند.

 دژ مستحکم در برابر تشتت و تفرقه ، امامت است . با امامت  و پیروی از خط فکری آن ، اوضاع سر و سامان پیدا می کند و نظم جمعی محقق می شود و این تفرقه و مصیبت هایی که بر سر اسلام و مسلمین از سقیفه تا کنون آمده و می آید همه از آن اجتماع تفرقه انگیز است و این بلا رفع نمی شود و و اوضاع روز به روز بد و بدتر می شود جز اینکه برگردند  به آن چیزی که آن را ترک کردند و به آن متمسک شوند و این رسول الله –صلی علیه و آله- است که اوضاع اسفناک امتش را اینگونه ترسیم می کند :

لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا إلی ما ترکوا.(2)

پیوسته کارشان به انحطاط و تزلزل گذاشته تا هنگامى که خطایشان را جبران کنند.

 

امتی که مأمور به تبعیت از ولایت آل محمد –صلوات الله علیهم اجمعین-بودند چرا که ولایت آنها ضامن وحدت و عدم تفرقه بود ولی هیهات که امت به وصیت پیغمبرشان عمل نکردند.

امام باقر – سلام الله علیه – فرموده : فأمرهم أن یجتمعوا على ولایة آل محمد و لا یتفرقوا.(3)

خداوند به آنها دستور داده که بر ولایت آل محمد مجتمع شوند و پراکنده نگردند.

در حدیث علوی آمده که اشاره کردید ،  فاجتمع القوم علی الفرقه(4) : یعنی برای تضییع امر امامت و سپردن زمام دین و دنیای مسلمین به دست نا اهل  که نتیجه ای جز کاشتن بذر تفرقه در بین امت نداشت، همگی اتفاق نظر داشتند.و این یعنی مصیبت. امتی که برای بدبخت کردن خودشان و نسل های بعدی ،  به اجماع رسیده باشند!

سلاله رسول الله –صلی الله علیه و آله- باقر علوم الأولین و الآخرین-علیه صلوات رب العالمین- در تفسیر آیه : و أن لو إستقاموا علی الطریقة لأسقیناهم ماء غدقا(5) فرموده : الطریقة هی الإیمان بولایة علی و الأوصیاء(6)

طریقت ، ولایت امیر المؤمنین و اوصیای بعد از اوست.

و اگر ولایت آنها را امت می پذیرفت و مطیع اوامر و نواهی آنها بود : لأشربنا قلوبهم الإیمان(7)

 دل هاشان از ایمان سیراب می شد.

و در ادامه فرمایش أمیر علیه السلام در نهج البلاغه :

و أفترقوا علی(حرف جر عن ،  صحیح تر به نظر می آید)الجماعة(8)

و از جماعت جدا شدند ...

و صاحب رسالت -صلوات الله علیه و آله- فرموده : جماعة أمتی اهل الحق و إن قلّوا.(9)

جماعت امت من ، اهل حق هستند هرچند شمارشان کم باشد و در اقلیت باشند چرا که معیار حق و باطل اکثریت نیست.

و أمیرالمؤمنین-صلوات الله علیه- فرموده : الفرقة أهل الباطل و إن کانوا کثیرا.(10)

مراد از تفرقه و پراکندگی ، اهل باطل اند هر چند شمارشان زیاد باشد و در اکثریت باشند...

حالا حق چیست و صاحب حق کیست ؟

حق ، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب –سلام الله علیه -است و راه او ،  ملاک ومعیار حق.

علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث دار.(11)

حق اهل بیت هستند که اوصیای مصطفی هستند و در هر حال حق به جانب آنهاست که پیامبر درباره شان فرموده :

لا تتقدموهم و لا تخلفوا عنهم فإنهم مع‏ الحق‏ و الحق‏ معهم‏ لا یزایلونه و لا یزایلهم‏(12)

از آنها پیشی نگیرید و از آنها عقب نیفتید چرا که آنها با حق هستند و حق ملازمشان ، حتی لحظه ای هم از حق دور نمی شوند و نه ، حق ثانیه از آن ها فاصله می گیرد.

در ادامه ، امیرالمؤمنین- علیه السلام -می فرماید :

کأنهم أئمة الکتاب و لیس الکتاب إمامهم ...(13)

گویی آن جماعت باطل خوشان رای پیشوای قرآن ناطق قرار دادند انگار نه انگار که او بر آنها ولایت دارد ..

امام قرآن ناطق است ، امام شریک قرآن است ، امام عِدل قرآن و مجری احکام و نگهبان آن از تفسیر و تأویلات مطابق هوی و هوس مبطلان کج فهمی های بی خردان است

عبارت" لا تتقدموهم"  که در حدیث نبوی بالا اشاره شد ، یعنی هشداری به امت که خوتان را در مقام و رتبه عترت قرار ندهید ، جای آنها را به زور تصاحب نکنید ، ردای خلافت و امامت از تن بیرون آورید که این جامه برازنده شما نیست.

برای همین است در زیارت می گوییم :

لعن الله أمة دفعتکم‏ عن‏ مقامکم‏ و أزالتکم عن مراتبکم التی رتّبکم الله فیها(14)

اصلا امامت که عهدی الهی است که به ظالم نمی رسد .

قرآن است به صراحت می فرماید :

و إذ ابتلى إبراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال إنی جاعلک‏ للناس‏ إماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین‏(15)

(به خاطر آورید) هنگامى که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)

برای همین می گوییم :

اللهم‏ العن‏ اول‏ ظالم‏ ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلک اللهم العنهم جمیعا(16)

در ادامه ، امام – علیه السلام-در شکوائیه اش فرمود :

فلم یبق عندهم منه إلا إسمه و لا یعرفون إلا خطه و زبره(17)

از قرآن فقط اسم و رسمش در میانشان باقی ماند و فقط ظاهر قرآن(صرفا نوشته هایش) را می شناسند.

یعنی عامل به قرآن نیستند ، قرآن می گوید خود پیامبر هم در قیامت از این امت به درگاه خدای متعال شکایت می برد :

و قال الرسول یا رب إن قومی إتخذوا هذا القرآن مهجورا(18)

این مهجوریت قرآن از لحظه ای آغاز شد که در واپسین ساعات عمر شریف رسول الله ، عده ای گفتند : إن الرجل لیهجر ...(19)

پیغمبرشان که قرآن ناطق بود را مهجور داشتند و او را متهم به هذیان گوئی کردند ، وقتی آن حضرت کتف و دواتی خواستند تا مطلبى در کتف بنویسند که اگر آن را مى‏نوشتند احدى گمراه نمى‏شد و دو نفر هم اختلاف نمى‏کردند، ولی دریغ که ظالمین مانع شدند.

مصداق مهجوریت قرآن ، کنار گذاشتن مجری احکام قرآن و مهجوریت ثقلین بود .

إلی الله المشتکی.

منابع و مصادر :

1-دلائل الإمامه-ص 113-ح فدک

2-أمالی الطوسی- ص 560- م 20-ح 1173/9

3- تفسیر القمی - ج‏1 ص108- س آل عمران- آ 96 إلی 104

4-الکافی-ج 8 ص 388-خ لأمیرالمؤمنین-ح 586

5-سورة الجن-آلایة 16

6-مناقب آل أبی طالب-ج 4 ص 330-

7-الکافی- ج 1 ص 220- ب أن الطریقة التی حث على الاستقامة علیها ولایة علی‏-ح 1

8-نهج البلاغة-ص 205- خ 147- الزمان المقبل

9-معانی الأخبار-ص 154- ب معنى الجماعة و الفرقة و السنة و البدعة- ح1

10-بحار الأنوار-ج 2ص 266-ب 32 من تتمة أبواب العلم-ح23

11-الفصول المختاره-ص 97-فصل الدلیل على أن أمیر المؤمنین أفضل الصحابة

12-کمال الدین-ج 1 ص278-ب 24- ح25

13-الکافی-ج 8 ص 388-خ لأمیرالمؤمنین-ح 586

14-المزار-ص 179- زیارة یوم عاشوراء

15-سورة البقرة-الآیة 124

16-المزار-ص 183- زیارة یوم عاشوراء

17- نهج البلاغة-ص 205- خ 147- الزمان المقبل

18- سورة الفرقان-الایه 30

19-نهج الحق و کشف الصدق-ص 333-ق الثالث-م الخامس

 

دسته ها : فاطمیه
سه شنبه 19 12 1393 11:6

 

متن كامل خطبه فدكيه

 هنگامى كه ابوبكر و عمر تصميم گرفتند فدك را از حضرت فاطمه عليهاالسلام بگيرند چون اين خبر به ايشان رسيد، چادر بر سر نهاد و با گروهى از زنان بسوى مسجد روانه شد، در حاليكه چادرش به زمين كشيده مى‏شد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پيامبر خدا بود، بر ابوبكر كه در ميان عده‏اى از مهاجرين و انصار  نشسته بود وارد شد، در اين هنگام بين او و ديگران پرده‏اى آويختند، آنگاه ناله‏اى جانسوز از دل برآورد كه همه مردم به گريه افتادند و مجلس و مسجد بسختى به جنبش درآمد. سپس لحظه‏اى سكوت كرد تا همهمه مردم خاموش و گريه آنان ساكت شد و جوش و خروششان آرام يافت، آنگاه حضرت زهرا (س) كلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اينجا دوباره صداى گريه مردم برخاست، وقتى سكوت برقرار شد، كلام خويش را دنبال كرد و فرمود:

اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلي ما اَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها وَ ثَني بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها 

حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شكر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شكر بر او بر آنچه پيش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى كه خلق فرمود و عطاياى گسترده‏اى كه اعطا كرد، و منّتهاى بى‏شمارى كه ارزانى داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهايت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شكرگذارى آنها نعمتها را زياده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به اين نعمتها آنها را دو چندان كرد. 

 وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْويلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ. اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَىْ‏ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.

و گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداوند نيست و شريكى ندارد، كه اين امر بزرگى است كه اخلاص را تأويل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پيشگاه تفكر و انديشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى كه چشم‏ها از ديدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خيالات از درك او عاجز مى ‏باشند. موجودات را خلق فرمود بدون آنكه از ماده‏اى موجود شوند، و آنها را پديد آورد بدون آنكه از قالبى تبعيّت كنند، آنها را به قدرت خويش ايجاد و به مشيّتش پديد آورد، بى‏آنكه در ساختن آنها نيازى داشته و در تصويرگرى آنها فائده‏اى برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبوديت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصيتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد.

 وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبي‏مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، و اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاويلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالي بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ. 

و گواهى مى‏دهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزيدن نام پيامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگيخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غيبت بوده، و در نهايت تاريكى‏ها بسر برده، و در سر حد عدم و نيستى قرار داشتند، او را برانگيخت بخاطر علمش به عواقب كارها، و احاطه‏اش به حوادث زمان، و شناسائى كاملش به وقوع مقدّرات. 

 اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزيمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقاديرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً في اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلي نيرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها. فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبي‏مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمايَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّينِ الْقَويمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ. ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلي أَبي نَبِيِّهِ وَ اَمينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

او را برانگيخت تا امرش را كامل و حكم قطعى‏اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نمايد، و آن حضرت امّتها را ديد كه در آئينهاى مختلفى قرار داشته، و در پيشگاه آتشهاى افروخته معتكف و بت‏هاى تراشيده شده را پرستنده، و خداوندى كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منكرند. پس خداى بزرگ بوسيله پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله تاريكى‏هاى آن را روشن، و مشكلات قلبها را برطرف، و موانع رؤيت ديده‏ها را از ميان برداشت، و با هدايت در ميان مردم قيام كرده و آنان را از گمراهى رهانيد، و بينايشان كرده،و ايشان را به دين استوار و محكم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود. تا هنگامى كه خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و ميل، پس آن حضرت از رنج اين دنيا در آسايش بوده، و فرشتگان نيكوكار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پيامبر و امينش و بهترين خلق و برگزيده‏اش باد، و سلام و رحمت و بركات الهى براو باد.

 ثم التفت الى اهل المجلس و قالت: اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ فيكُمْ  وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ، وَ بَقِيَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّياءُ اللاَّمِعُ، بَيِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِيَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً بِهِ اَشْياعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ. بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ. 

 آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود: شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دين و وحى او، و امينهاى خدا بر يكديگر، و مبلّغان او بسوى امّتهاييد، زمامدار حق در ميان شما بوده و پيمانى است كه از پيشاپيش بسوى تو فرستاده، و باقيمانده‏اى است كه براى شما باقى گذارده، و آن كتاب گوياى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بيان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشكار، ظواهر آن جلوه‏گر مى ‏باشد، پيروان آن مورد غبطه جهانيان بوده، و تبعيّت از او خشنودى الهى را باعث مى ‏گردد، و شنيدن آن راه نجات است. بوسيله آن مى‏توان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى كه تفسير شده، و محرّماتى كه از ارتكاب آن منع گرديده، و نيز به گواهيهاى جلوه‏گرش و برهانهاى كافيش و فضائل پسنديده‏اش، و رخصتهاى بخشيده شده‏اش و قوانين واجبش دست يافت.

فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبيتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْييداً لِلدّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسيقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَي اسْتيجابِ الْاَجْرِ. وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِي الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْريضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكائيلِ وَ الْمَوازينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ

 پس خداى بزرگ ايمان را براى پاك كردن شما از شرك، و نماز را براى پاك نمودن شما از تكبّر، و زكات را براى تزكيه نفس و افزايش روزى، و روزه را براى تثبيت اخلاص، و حج را براى استحكام دين، و عدالت‏ورزى را براى التيام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم يافتن ملتها، و امامتمان را براى رهايى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نيكى به پدر و مادر را براى رهايى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزايش جمعيت، و قصاص را وسيله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در كيل و وزن را براى رفع كم‏فروشى مقرر فرمود

 وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ايجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِيَّةِ. فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطيعُوا اللَّهَ فيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ. ثم قالت: اَيُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّي فاطِمَةُ وَ اَبي‏مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ. فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبي دُونَ نِسائِكُمْ،وَ اَخَا ابْنِ عَمّي دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ. فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكينَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلى سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ يَنْكُثُ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرَ 

و نهى از شرابخوارى را براى پاكيزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترك دزدى را براى پاكدامنى قرار داد، و شرك را حرام كرد تا در يگانه‏پرستى خالص شوند. پس آنگونه كه شايسته است از خدا بترسيد، و از دنيا نرويد جز آنكه مسلمان باشيد، و خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائيد، همانا كه فقط دانشمندان از خاك مى‏ترسند. آنگاه فرمود: اى مردم! بدانيد كه من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گويم در پايان نيز مى ‏گويم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نيست، پيامبرى از ميان شما برانگيخته شد كه رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است. پس اگر او را بشناسيد مى‏دانيد كه او در ميان زنانتان پدر من بوده، و در ميان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نيكو بزرگوارى است آنكه من اين نسبت را به او دارم. رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كناره‏گيرى كرده، شمشير بر فرقشان نواخت، گلويشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نيكو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر كينه‏توزان را مى‏شكند، تا جمعشان منهزم شده و از ميدان گريختند. 

 

حَتَّى تَفَرََّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعيمُ‏الدّينِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطينِ، وَ طاحَ وَ شيظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ في نَفَرٍ مِنَ الْبيضِ الْخِماصِ. وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِي‏ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئينَ، تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَاَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتي، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ. كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ، قَذَفَ اَخاهُ في لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِي‏ءُ حَتَّى يَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ يَخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً في ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً في اَمْرِ اللَّهِ، قَريباً مِنْ رَسُولِ‏اللَّهِ، سَيِّداً في اَوْلِياءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ. وَ اَنْتُمَ في رَفاهِيَّةٍ مِنَ الْعَيْشِ، و ادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ. 

تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره بركشيد، زمامدار دين به سخن درآمد، و فرياد شيطانها خاموش گرديد، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره‏هاى كفر و تفرقه از هم گشوده گرديد، و دهانهاى شما به كلمه اخلاص باز شد، در ميان گروهى كه سپيدرو و شكم به پشت چسبيده بودند. و شما بر كناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعه‏اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتيد، همچون آتش‏زنه‏اى بوديد كه بلافاصله خاموش مى ‏گرديد، لگدكوب روندگان بوديد، از آبى مى‏نوشيديد كه شتران آن را آلوده كرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مى‏كرديد، خوار و مطرود بوديد، مى‏ترسيدند كه مردمانى كه در اطراف شما بودند شما را بربايند، تا خداى تعالى بعد از چنين حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتيها كشيديد. هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، يا هر هنگام كه شيطان سر برآورد يا اژدهائى از مشركين دهان بازكرد، پيامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمين نمى‏كوفت و آتش آنها را به آب شمشيرش خاموش نمى‏كرد، باز نمى ‏گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشيده در امر او، نزديك به پيامبر خدا، سرورى از اولياء الهى، دامن به كمر بسته، نصيحت‏گر، تلاشگر، و كوشش‏كننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت‏كننده نمى‏هراسيد. و اين در هنگامه‏اى بود كه شما در آسايش زندگى مى‏كرديد، در مهد امن متنعّم بوديد، و در انتظار بسر مى ‏برديد تا ناراحتى‏ها ما را در بر گيرد، و گوش به زنگ اخبار بوديد، و هنگام كارزار عقبگرد مى‏كرديد، و به هنگام نبرد فرار مى‏نموديد. 

 

فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِيائِهِ، ظَهَرَ فيكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّينِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوينَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّينَ، وَ هَدَرَ فَنيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَرَ في عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فيهِ مُلاحِظينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ. هذا، وَ الْعَهْدُ قَريبٌ، وَالْكَلْمُ رَحيبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ. فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ، وَ كَيْفَ بِكُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمينَ بَدَلاً، وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِي الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينِ

و آنگاه كه خداوند براى پيامبرش خانه انبياء و آرامگاه اصفياء را برگزيد، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دين كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبه‏گان با قدر و منزلت گرديده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه‏هايتان بيامد، و شيطان سر خويش را از مخفى ‏گاه خود بيرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستيد، و براى فريب خوردن آماده‏ايد، آنگاه از شما خواست كه قيام كنيد، و مشاهده كرد كه به آسانى اين كار را انجام مى‏دهيد، شما را به غضب واداشت، و ديد غضبناك هستيد، پس بر شتران ديگران نشان زديد، و بر آبى كه سهم شما نبود وارد شديد. اين در حالى بود كه زمانى نگذشته بود، و موضع شكاف زخم هنوز وسيع بود، و جراحت التيام نيافته، و پيامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آورديد كه از فتنه مى‏هراسيد، آگاه باشيد كه در فتنه قرار گرفته‏ايد، و براستى جهنم كافران را احاطه نموده است. اين كار از شما بعيد بود، و چطور اين كار را كرديد، به كجا روى مى‏آورديد، در حالى كه كتاب خدا روياروى شماست، امورش روشن، و احكامش درخشان، و علائم هدايتش ظاهر، و محرّماتش هويدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختيد، آيا بى‏رغبتى به آن را خواهانيد؟ يا بغير قرآن حكم مى‏كنيد؟ كه اين براى ظالمان بدل بدى است، و هركس غير از اسلام دينى را جويا باشد از او پذيرفته نشده و در آخرت از زيانكاران خواهد بود. 

 

ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها، وَ يَسْلَسَ قِيادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّينِ الْجَلِيِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِي الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنان‏فى‏الحشا. وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ يُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنّي اِبْنَتُهُ. اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثي؟ يَابْنَ اَبي‏قُحافَةَ! اَفي كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ يَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (1) وَ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِيَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ‏يَعْقُوبَ»، (2) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ»، (3) وَ قالَ «يُوصيكُمُ اللَّهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ»، (4) وَ قالَ «اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةَ لِلْوالِدَيْنِ وَالْاَقْرَبَيْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ». (5) 

آنگاه آنقدر درنگ نكرديد كه اين دل رميده آرام گيرد، و كشيدن آن سهل گردد، پس آتش‏گيره‏ها را افروخته‏تر كرده، و به آتش دامن زديد تا آن را شعله‏ور سازيد،و براى اجابت نداى شيطان، و براى خاموش كردن انوار دين روشن خدا، و از بين بردن سنن پيامبر برگزيده آماده بوديد، به بهانه خوردن، كف شير را زير لب پنهان مى‏خوريد، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه‏ها و درختان كمين گرفته و راه مى‏رفتيد، و ما بايد بر اين امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نيزه در ميان شكم است، صبر كنيم. و شما اكنون گمان مى ‏بريد كه براى ما ارثى نيست، آيا خواهان حكم جاهليت هستيد، و براى اهل يقين چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آيا نمى‏دانيد؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم. اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند، اى پسر ابى‏قحافه،آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آيا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مى‏اندازيد، آيا قرآن نمى ‏گويد «سليمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكريا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنايت فرما تا از من و خاندان يعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خويشاوندان رحمى به يكديگر سزاوارتر از ديگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى‏كند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى‏فرمايد: «هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزديكان وصيت كنيد، و اين حكم حقّى است براى پرهيزگاران . 

 

 

وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لي، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا، اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايَةٍ اَخْرَجَ اَبي مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبي وَابْنِ عَمّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ. فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ، وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ. 

و شما گمان مى ‏بريد كه مرا بهره‏اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آيا خداوند آيه‏اى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مى ‏گوئيد: اهل دو دين از يكديگر ارث نمى ‏برند؟ آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمى‏دانيد؟ و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمويم آگاهتريد؟ اينك اين تو و اين شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات خواهد كرد. چه نيك داورى است خداوند، و نيكو دادخواهى است پيامبر، و چه نيكو وعده‏گاهى است قيامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مى ‏برند، و پشيمانى به شما سودى نمى‏رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهيد دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مى‏شود.

 

ثم رمت بطرفها نحو الانصار، فقالت: يا مَعْشَرَ النَّقيبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَميزَةُ في حَقّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتي؟ اَما كانَ رَسُولُ‏اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ اَبي يَقُولُ: «اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ. اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَليلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصيبَتِهِ، وَ اَكْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضيعَ الْحَريمُ، وَ اُزيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ. فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى وَ الْمُصيبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ في اَفْنِيَتِكُمْ، وَ في مُمْساكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ، يَهْتِفُ في اَفْنِيَتِكُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ. «وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرينَ». (6) 

 

آنگاه رو بسوى انصار كرده و فرمود: اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، اين ضعف و غفلت در مورد حق من و اين سهل‏انگارى از دادخواهى من چرا؟ آيا پدرم پيامبر نمى‏فرمود: «حرمت هركس در فرزندان او حفظ مى‏شود»، چه بسرعت مرتكب اين اعمال شديد، و چه با عجله اين بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروريخت، در صورتى كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مى‏كوشيم هست، و نيرو براى حمايت من در اين مطالبه و قصدم مى ‏باشد. آيا مى ‏گوئيد محمد صلى اللَّه عليه و آله بدرود حيات گفت، اين مصيبتى است بزرگ و در نهايت وسعت، شكاف آن بسيار، و درز دوخته آن شكافته، و زمين در غياب او سراسر تاريك گرديد، و ستارگان بى‏فروغ، و آرزوها به نااميدى گرائيد، كوهها از جاى فروريخت، حرمتها پايمال شد، و احترامى براى كسى پس از وفات او باقى نماند. بخدا سوگند كه اين مصيبت بزرگتر و بليّه عظيم‏تر است، كه همچون آن مصيبتى نبوده و بلاى جانگدازى در اين دنيا به پايه آن نمى‏رسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدايى كه در خانه‏هايتان، و در مجالس شبانه و روزانه‏تان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مى‏خوانيد، اين بلائى است كه پيش از اين به انبياء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مى‏فرمايد: محمد پيامبرى است كه پيش از وى پيامبران ديگرى درگذشتند، پس اگر او بميرد و يا كشته گردد به عقب برمى ‏گرديد، و آنكس كه به عقب برگردد به خدا زيانى نمى‏رساند، و خدا شكركنندگان را پاداش خواهد داد. 

 

 

ايهاً بَني‏قيلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجيبُونَ، وَ تَأْتيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغيثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتي انْتُخِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتيرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَيْتِ. قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَيَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نيرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْايمانِ؟ 

اى پسران قيله- گروه انصار- آيا نسبت به ميراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى كه مرا مى‏ بينيد و سخن مرا مى‏شنويد، و داراى انجمن و اجتماعيد، صداى دعوت مرا همگان شنيده و از حالم آگاهى داريد، و داراى نفرات و ذخيره‏ايد، و داراى ابزار و قوه‏ايد، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مى‏رسد ولى جواب نمى‏دهيد، و ناله فرياد خواهيم را شنيده ولى به فريادم نمى‏رسيد، در حالى كه به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوف مى ‏باشيد، و شما برگزيدگانى بوديد كه انتخاب شده، و منتخباتى كه براى ما اهل‏بيت برگزيده شديد! با عرب پيكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شديد، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستيد، هميشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسياى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شير آمد، و نعره‏هاى شرك‏آميز خاموش شده، و ديگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش كفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دين كاملاً رديف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ايمان حيران شده، و پس از آشكارى خود را مخفى گردانديد، و بعد از پيشقدمى عقب نشستيد، و بعد ايمان شرك آورديد؟

 

بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ. اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّيقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْاَرْضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ. اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّي بِالْخِذْلَةِ الَّتي خامَرْتُكُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ. فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٌ شَديدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ. 

واى بر گروهى كه بعد از پيمان بستن آن را شكستند، و خواستند پيامبر را اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آيا از آنان هراس دارد در حالى كه خدا سزاوار است كه از او بهراسيد، اگر مؤمنيد. آگاه باشيد مى‏ بينم كه به تن‏آسائى جاودانه دل داده، و كسى را كه سزاوار زمامدارى بود را دور ساخته‏ايد، با راحت‏طلبى خلوت كرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسيده‏ايد، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بوديد را از دهان بيرون ريختيد، و آنچه را فروبرده بوديد را بازگرداندند، پس بدانيد اگر شما و هركه در زمين است كافر شويد، خداى بزرگ از همگان بى‏نياز و ستوده است. آگاه باشيد آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستى پديد آمده در اخلاق شما، و بى‏وفائى و نيرنگ ايجاد شده در قلوب شما، و ليكن اينها جوشش دل اندوهگين، و بيرون ريختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نيست، و جوشش سينه‏ام و بيان دليل و برهان، پس خلافت را بگيريد، ولى بدانيد كه پشت اين شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاول‏دار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله‏ور خدا كه بر قلبها احاطه مى‏يابد متصل است. آنچه مى‏كنيد در برابر چشم بيناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مى‏دانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك الهى كه در پيش داريد خبر داد، پس هرچه خواهيد بكنيد و ما هم كار خود را مى‏كنيم، و شما منتظر بمانيد و ما هم در انتظار بسر مى ‏بريم. 

 

فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان، و قال: يا بِنْتَ رَسُولِ‏اللَّهِ! لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً، رَؤُوفاً رَحيماً، وَ عَلَى الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ عِقاباً عَظيماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى كُلِّ حَميمٍ وَ ساعَدَهُ في كُلِّ اَمْرٍ جَسيمِ، لا يُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعيدٌ، وَ لا يُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِيٌّ بَعيدٌ. 

فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ‏اللَّهِ الطَّيِّبُونَ، الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِكُنا، وَ اَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْاَنْبِياءِ، صادِقَةٌ في قَوْلِكِ، سابِقَةٌ في وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ. وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ‏اللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا يَكْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّي اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفى بِهِ شَهيداً، اَنّي سَمِعْتُ رَسُولَ‏اللَّهِ يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ». 

 

آنگاه ابوبكر پاسخ داد: اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنين مهربان و بزرگوار و رئوف و رحيم، و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگريم وى در ميان زنانمان پدر تو، و در ميان دوستان برادر شوهر توست، كه وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نيز در هر كار بزرگى پيامبر را يارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمى‏دارند، و تنها بدكاران شما را دشمن مى‏شمرند. پس شما خاندان پيامبر، پاكان برگزيدگان جهان بوده، و ما را به خير راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بوديد، و تو اى برترين زنان و دختر برترين پيامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پيشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ايجاد نخواهد گرديد. و بخدا سوگند از رأى پيامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نكرده‏ام، و پيشرو قوم به آنان دروغ نمى ‏گويد، و خدا را گواه مى ‏گيرم كه بهترين گواه است، از پيامبر شنيدم كه فرمود: «ما گروه پيامبران دينار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى ‏گذاريم، و تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را به ارث مى‏نهيم، و آنچه از ما باقى مى‏ماند در اختيار ولىّ امر بعد از ماست، كه هر حكمى كه بخواهد در آن بنمايد.

 

وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِي الْكِراعِ وَ السِّلاحِ، يُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ يُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذلِكَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمينَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما كانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالي وَ مالي، هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ، لا تَزْوى عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَ اَنَّكِ، وَ اَنْتِ سَيِّدَةُ اُمَّةِ اَبيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ، لا يُدْفَعُ مالَكِ مِنْ فَضْلِكِ، وَ لا يُوضَعُ في فَرْعِكِ وَ اَصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَّكَتْ يَداىَ، فَهَلْ تَرَيِنَّ اَنْ اُخالِفَ في ذاكَ اَباكِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).

و ما آنچه را كه مى‏خواهى در راه خريد اسب و اسلحه قرار داديم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند، و اين تصميم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به اين كار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و اين حال من و اين اموال من است كه براى تو و در اختيار توست، و از تو دريغ نمى‏شود و براى فرد ديگرى ذخيره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاك براى فرزندانت، فضائلت انكار نشده، و از شاخه و ساقه‏ات فرونهاده نمى ‏گردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است آيا مى‏پسندى كه در اين زمينه مخالف سخن پدرت عمل كنم؟!!

 

فقالت: سُبْحانَ‏اللَّهِ، ما كانَ اَبي رَسُولُ‏اللَّهِ عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً، بَلْ كانَ يَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ يَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ في حَياتِهِ، هذا كِتابُ اللَّهِ حُكْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، يَقُولُ: «يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ‏يَعْقُوبَ»، وَ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ». 

حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: پاك و منزه است خداوند، پدرم پيامبر، از كتاب خدا روى ‏گردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پيرو آن بود و به آيات آن عمل مى‏نمود، آيا مى‏خواهيد علاوه بر نيرنگ و مكر به زور او را متهم نمائيد، و اين كار بعد از رحلت او شبيه است به دامهائى كه در زمان حياتش برايش گسترده شد، اين كتاب خداست كه حاكمى است عادل، و ناطقى است كه بين حق و باطل جدائى مى‏اندازد، و مى‏فرمايد:- زكريا گفت: خدايا فرزندى به من بده كه- «از من و خاندان يعقوب ارث ببرد»، و مى‏فرمايد: «سليمان از داود ارث برد». 

 

بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْميراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ وَ اَزالَ التَّظَنّي وَ الشُّبَهاتِ فِي الْغابِرينَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.

خداوند در سهميه‏هائى كه مقرر كرد، و مقاديرى كه در ارث تعيين فرمود، و بهره‏هائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضيحات كافى داده، كه بهانه‏هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قيامت زائل فرموده است، نه چنين است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پيش پايتان قرار داده، و جز صبر زيبا چاره‏اى ندارم، و خداوند در آنچه مى‏كنيد ياور ماست.

 

فقال أبوبكر: صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدّينِ، وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لا اُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْني وَ بَيْنَكِ قَلَّدُوني ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَيْرَ مَكابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ.

ابوبكر گفت: خدا و پيامبرش راست گفته، و دختر او نيز، كه معدن حكمت و جايگاه هدايت و رحمت، و ركن دين و سرچشمه حجت و دليل مى ‏باشد و راست مى ‏گويد، سخن حقّت را دور نيفكنده و گفتارت را انكار نمى‏كنم، اين مسلمانان بين من و تو حاكم هستند، و آنان اين حكومت را بمن سپردند، و به تصميم آنها اين منصب را پذيرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چيزى را براى خود برداشته‏ام، و اينان همگى گواه و شاهدند.

فالتفت فاطمة عليهاالسلام الى الناس، و قالت: مَعاشِرَ الْمُسْلِمينَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ‏عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلاً، وَ غِبَّهُ وَ بيلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ. 

 

آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود: اى مسلمانان! كه براى شنيدن حرفهاى بيهوده شتابان بوده، و كردار زشت را ناديده ميگيريد، آيا در قرآن نمى‏انديشيد، يا بر دلها مهر زده شده است، نه چنين است بلكه اعمال زشتتان بر دلهايتان تيرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسيار بد آيات قرآن را تأويل كرده، و بد راهى را به او نشان داده، و با بدچيزى معاوضه نموديد، بخدا سوگند تحمّل اين بار برايتان سنگين، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پرده‏ها كنار رود و زيانهاى آن روشن گردد، و آنچه را كه حساب نمى ‏كرديد و براى شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زيانكار گردند. 

 

ثم عطفت على قبر النبيّ صلى اللَّه عليه و آله، و قالت:

قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ - لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرِ الْخُطَبُ 

اِنَّا فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها - وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ

 

وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَةٌ - عِنْدَ الْاِلهِ عَلَي الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبُ 

اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ - لمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ

 

تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا - لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ 

وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَيْكَ تُنْزِلُ مِنْ ذِى‏الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

وَ كانَ جِبْريلُ بِالْاياتِ يُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبُ 

فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ 

سپس آن حضرت رو به سوى قبر پيامبر كرد و فرمود: 

بعد از تو خبرها و مسائلى پيش آمد، كه اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمى ‏كرد. ما تو را از دست داديم مانند سرزمينى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بيا بنگر كه چگونه از راه منحرف گرديدند. 

هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بيگانگان نيز محترم بود، غير از ما. مردانى چند از امت تو همين كه رفتى، و پرده خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه ‏ها را آشكار كردند. بعد از تو مردانى ديگر از ما روى برگردانده و خفيفمان نمودند، و ميراثمان دزديده شد. تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مى ‏گرديد. جبرئيل با آيات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خيرها پوشيده شد. اى كاش پيش از تو مرده بوديم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زير خود پنهان كرد. 

ثم انكفأت عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليه‏السلام يتوقّع رجوعها اليه و يتطلّع طلوعها عليه

آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على عليه‏السلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود

فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لاميرالمؤمنين عليهماالسلام: يَابْنَ اَبي‏طالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنينِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ ريشُ الْاَعْزَلِ. هذا اِبْنُ اَبي‏قُحافَةَ يَبْتَزُّني نِحْلَةَ اَبي وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ في خِصامي وَ اَلْفَيْتُهُ اَلَدَّ في كَلامي حَتَّى حَبَسَتْني قيلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُوني طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً. اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَيْتَ باطلاً وَ لا خِيارَ لي، لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هَنيئَتي وَ دُونَ ذَلَّتي، عَذيرِىَ اللَّهُ مِنْكَ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياً.وَيْلاىَ في كُلِّ شارِقٍ، وَيْلاىَ في كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْواىَ اِلى اَبي وَ عَدْواىَ اِلى رَبّي، اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكيلاً.

 وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على عليه‏السلام فرمود: اى پسر ابوطالب! همانند جنين در شكم مادر پرده ‏نشين شده، و در خانه اتهام به زمين نشسته ‏اى، شاه‏ پرهاى شاهين را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خيانت خواهد كرد. اين پسر ابى ‏قحافه است كه هديه پدرم و مايه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسيار لجوج و كينه ‏توز ديدم، تا آنكه انصار حمايتشان را از من باز داشته، و مهاجران ياريشان را از من دريغ نمودند، و مردم از ياريم چشم ‏پوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتيجه بازگشتم. آنروز كه شمشيرت را بر زمين نهادى همان روز خويشتن را خانه ‏نشين نمودى، تو شيرمردى بودى كه گرگان را مى ‏كشتى، و امروز بر روى زمين آرميده ‏اى، گوينده ‏اى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمى ‏گردانى، و من از خود اختيارى ندارم، اى كاش قبل از اين كار و قبل از اينكه اين چنين خوار شوم مرده بودم، از اينكه اينگونه سخن مى ‏گويم خداوندا عذر مى‏ خواهم، و يارى و كمك از جانب توست.  از اين پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنيا رفت، و بازويم سست شد، شكايتم بسوى پدرم بوده و از خدا يارى مى ‏خواهم، پروردگارا نيرو و توانت از آنان بيشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است.

 

فقال اميرالمؤمنين عليه‏السلام: لا وَيْلَ لَكِ، بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ، نَهْنِهْني عَنْ وُجْدِكِ، يا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ.

حضرت على عليه‏السلام فرمود: شايسته تو نيست كه واى بر من بگوئى، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزيده خدا و اى باقيمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دينم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى ‏كنم، اگر تو براى گذران روزيت ناراحتى، بدانكه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و كفيل تو امين است، و آنچه برايت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر كن.

 فقالت: حَسْبِيَ اللَّهُ، و أمسكت. 

 

حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدا مرا كافى است، آنگاه ساكت شد. 

1 ـ النمل: 16

2 ـ مريم: 6

3 ـ الاحزاب: 6. 

4 ـ النساء: 11. 

5 ـ البقره: 180. 

6 ـ آل ‏عمران: 144.

 

شنبه 3 2 1390 13:25

چرا امام علي با قاتلين همسرش روابط دوساتنه اي داشت و با آنها همكاري ميكرد؟

سمت امامت الهي است ، شوخي بردار و قهر بردار نيست .
امام بر امت نسبت به امت وظايفي دارد كه تحت هيچ شرايطي تعطيل نمي شود .
امام علي عليه آلاف التحية و الثناء ، امام عمر بودند امام ابوبكر بودند هر چند آنها اين امر را قبول نكنند و هر چند آنها حق الهي امام خويش را غصب نمايند بر امام لازم و واجب است كه در مواقع ضروري و در مواردي كه از او سوال ميشود و مشورتي درخواست ميگردد اقدام به راهنمايي مردم ( اعم از مسلمان و يهود و نصراني و كافر و ... ) نمايد ( زيرا ايشان خليفه خدا بر زمين است و امام بر تمامي بشر است از هر قوم و ديني كه باشند و نه تنها مسلمانان ) و قبول يا عدم قبول اين افراد تاثيري در حكم الهي امامت ايشان و وظايفشان ندارد لذا زماني كه عمر از آن حضرت(ع) مشورت ميخواهد ايشان (ع) ابا نميكند ، زماني كه امت در معرض خطر است براي رفع آن اقدام مي نمايد هر چند انجام اين وظايف در حالتي باشد كه خار درچشم امام باشد و استخوان در گلو ، حال اگر كسي اصرار دارد انجام وظايف امامت امام علي (ع) را در مقابل امت كه عمر و ابوبكر هم يكي از آنها بودند - و به علت بي كفايتي و جهل نسبت به امر زعامت و خلافت مسلمين دائما دست نياز سوال بسوي حضرت امير (ع) دراز ميكردند و طلب مشورت مي نمودند - را به حسن رابطه نسبت دهد خود ميداند اما در اينصورت آنچه از آن حضرت (ع) در قالب دعا يا خطبه يا گفتگو يا روايت و ... به ما رسيده است و حاكي از عدم رضايت و گلايه مندي و خشم ايشان بر اين دو نفر بوده است را چگونه توجيه ميكند ؟

آيا در ميان مهاجرين و انصار كسي نبود كه بگويد چرا با فاطمه زهرا چنين كردند؟

اولا در تاريخ آمده كه برخي صحابه اعتراض نمودند و تعجب كردند و به عمر گفتند :
" مي خواهي خانه را آتش بزني ؟ در حاليكه فاطمه (سلام الله عليها) در خانه است ؟ عمر گفت ولو اگر فاطمه باشد – آتش ميزنم – "
در ثاني مگر همين صحابه عادل نبودند كه بر در خانه عثمان – كه بر خلافت با او بيعت نموده بودند– جمع شدند و او را كشتند و نگذاشتند در قبرستان مسلمين دفن شود ؟ لذا آنگونه كه تصور مي شود نبوده كه تمامي صحابه پيامبر (ص) عادل بوده اند و در صورت وقوع عملي نادرست ، همه بپاميخواستند و حق را بر كرسي مي نشاندند و دست متجاوز را كوتاه مي كردند .

سه شنبه 30 1 1390 9:32

چرا حضرت علي دخترش را به ازدواج قاتل همسرش در آورد؟

اولا بخاري و مسلم اين ماجرا را نقل نكرده‌اند. و همه مي‌دانند كه اهل سنت بسياري از روايات را فقط به اين خاطر كه بخاري و مسلم نقل نكرده‌اند، رد مي‌كنند. ما هم همين قاعده را در باره اين داستان اجرا مي‌كنيم و مي‌گوييم كه اين حديث با اين‌همه اهميتش اگر صحيح بود؛ چرا بخاري و مسلم آن را نقل نكرده‌اند. ضمنا نه تنها بخاري و مسلم از نقل آن سرباز زده‌اند؛‌ بلكه هيچ يك از صحاح ديگر اهل سنت نيز اين روايت را نقل نكرده‌اند؛
راستي دليل اعراض آن‌ها از اين روايت چه بوده است؟ اگر صحيح بود، چرا آن‌ها اين روايت را نقل نكردند؟!
دوم اينكه همان‌طور كه مي‌دانيد، «ام كلثوم» اسم نيست؛ بلكه كنيه است. چنانچه ام‌سلمه، ام فروة و... كنيه است، نه اسم. و آن‌چه از تاريخ استفاده مي‌شود، اين است كه حضرت زينب سلام الله عليها كنيه‌اش ام كلثوم بوده است؛ از اين رو، اين مسأله باعث اين اشتباه بزرگ شده است. در واقع ام كلثوم همان حضرت زينب است و امام علي عليه السلام دختري به نام ام كلثوم نداشته است.

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

سه شنبه 30 1 1390 9:28

آيا خود فاطمه زهرا جايي تصريح كرده كه عمر وي را ضربت زده؟

مساله مهم ، مساله خلافت رسول الله بود ، مساله هدايت امت پس از رسول خدا ، بياد داريم كه در جنگ احد سفارش پيامبر (ص) به كساني كه در جايگاه استراتژي جنگ قرار داشتند اين بود كه حتي اگر من هم كشته شدم اينجا را ترك نكنيد ، اين فرمايش ايشان (ص) يعني اصل اسلام از شخص من مهم تر است ، حال به شرايط قضيه حمله به بيت بازگرديم و آسيبهايي كه بر طبق اسناد شيعه و سني بر فاطمه زهرا (سلام الله عليها) وارد گشته است ، بنظر مي رسد بيان اين امر مساله را از امر مهم جانشيني و هدايت مردم و خلافت رسول الله (ص) كه توسط حزب حاكم ، غصب شده بود ، تحت الشعاع قرار مي داد و به يك مساله فرعي هدايت ميكرد كه اين امر مد نظر اهل بيت (ع) نبود .
بيان مساله اي كه همگان از آن اطلاع داشتند چه سودي جز به حاشيه كشيدن اصل جريان خلافت داشت ؟
اساسا زهراي اطهر (سلام الله عليها) چرا در معرض آسيب قرار گرفت ؟ جز اينكه براي دفاع از حق خلافت غصب شده خليفه بحق رسول خدا (ص) ، دفاع از جريان حق و بازگرداندن خلافت به سرچشمه اصلي آن را لازم و واجب مي ديد ؟ حال بيايد و آن را با بيان مساله آسيب ، به حاشيه بكشاند ؟ چندان منطقي نيست .
اما اين مساله كه ايشان (سلام الله عليها) از عمر و ابوبكر ناراضي بودند و از عمل آنها بشدت گلايه مند ، امر قابل كتماني نيست و كمتر منبعي را مي توان يافت كه آنرا بيان ننموده باشد .
در پژوهشهاي تاريخي اين ما نيستيم كه براي نقلهاي تاريخي و استنادات آن تعيين تكليف ميكنيم بلكه اين استنادات و بيانات تاريخي هستند - آن هم به هر شكل و وجه و صورتي كه به ما برسد - كه وجود يا عدم وجود حادثه يا مساله اي را تاييد يا رد مي كنند .
اين روشي علمي در برخورد با وقايع تاريخي نيست كه بگوييم : "اگر آنچه من ميخواهم در تاريخ بدان تصريح نشده باشد - آنهم بدون درنظر گرفتن شرايط حاكمه - پس ديگر هيچ مستند و وجهي از تاريخ كه گوياي آن حادثه باشد را نميپذيرم ." در حالي كه پذيرش يا عدم پذيرش ما تغييري در واقعيت تاريخ ايجاد نميكند گذشته از اين جو پرده پوشي و عوام فريبي و ... از يكطرف ، خفقان و خاموش كردن صداي مخالفان از طرف ديگر ( نمونه اش سعد بن عباده كه با ابوبكر بيعت نكرد پس از مدتي او را كشتند و گفتند جن او را كشته ) منع نقل از پيامبر (ص) - چه رسد به دوره هاي بعدي و نقل از فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و امير المومنين (ع) كه در اين مورد يعني سانسور بيانات ايشان (ع) امري كاملا محتمل است - همه و همه موجب مي شود در چنين حادثه اي كه در آن جو حاكم رخ داد ، نقل مورد انتظارمان را به گونه اي كه ميخواهيم دقيقا نيابيم اما آيا براي يك پژوهشگر جهت اطمينان يافتن به وقوع حادثه اي تاريخي ، تنها درخواست نقل صريح از يك يا دو نفر مشخص ، كاري علمي است ؟ مسلما خير ، زيرا با ترسيم فضاي حاكم و در نظر گرفتن شرايط موجود در آن زمان اين احتمال كه سخنان آن حضرات (ع) سانسور شده باشد ، تقويت مي شود .

اللهم العن اول ظالم ظلم محمدا و ال محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

سه شنبه 30 1 1390 9:26

چرا اميرالمومنين از عمر درخواست ديه نكرد يا او را قصاص نكرد و ابوبكر به عنوان آمر به قتل مجازات نشد؟

(البته ميدانيم كه شكايتش را بايد به خود آنان ميبرد و اگر آنان واقعا چنين كاري كرده بودند حكم به محكوميت خودشان نميدادند. اما گزارش اين شكايت در تاريخ ثبت شده و سندي ميشد بر قتل فاطمه و رسوايي ابوبكر و عمر)
در تشريح فضاي حاكم پس از رسول خدا (ص) و اينكه حضرت امير عليه آلاف التحية و الثناء تا چه حد منزوي شدند و آيا شرايط براي انجام آنچه ما امروز متوقعيم و بصورت پرسش مطرح ميكنيم ، مهيا بود يا خير به نقلي از يكي از بزرگان اهل سنت ، ابن ابي الحديد ميپردازيم :
"ابن ابي الحديد مي‌نويسد: «من از ابو جعفر نقيب [يحيي بن ابي زيد] پرسيدم: شگفتي من از علي است كه چگونه در اين مدت طولاني بعد از وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله زنده ماند و با وجود آن همه كينه‌هاي قريش جان سالم به در برد؟ ابو جعفر به من گفت: اگر او خود را تا به آن اندازه كوچك نكرده و كنج انزوا نخزيده بود، كشته شده بود؛» ( ر. ك : شرح نهج البلاغه، ج 17 ، ص 62 )
در چنين فضايي بايد توقع داشت آن حضرت تقاضاي قصاص نمايند؟! سعد بن عباده - رئيس طايفه خزرج در آن كشمكشهاي بين دو طايفه اوس و خزرج كشته نشد ، با ابوبكر بيعت نكرد پس از چند ماه او را كشتند و گفتند جن اورا كشته. مخالفان اينگونه بدون سر و صدا سر به نيست مي شدند و حضرت امير (ع) هم با اين فضا آشنا بود و در آن زندگي ميكرد ند ، بدون درخواست قصاص و ... تصميم به ترور حضرت علي (ع) هنگام نماز گرفتند ، بدستور ابوبكر و با اجراي خالدبن وليد كه البته ابوبكر در سر نماز پشيمان شد و وسط نماز خالد را منع نمود لذا حتي مطرح كردنش بيش از گذشته جان آن حضرت (ع) را در معرض خطر قرار مي داد و اما پاسخ اين پرسش كه "گزارش اين شكايت در تاريخ ثبت شده و سندي ميشد بر قتل فاطمه و رسوايي ابوبكر و عمر" : تا حدي ساده انگارانه است كه تصور كنيم مي گذاشتند چنين سندي در تاريخ بماند اكنون پس از هزار و اندي سال كتابها را از كتابخانه ها جمع ميكنند تا فضايل مولا علي عليه آلاف التحية و الثناء را از آنها حذف نمايند تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ، ديگر حال كساني كه در عمق واقعه بودند چه بوده است ؟ اين همه هزينه هايي كه براي وارونه كردن شخصيت علي (ع) و جعل حديث و انزواي آن حضرت (ع) خرج شد آيا ميگذاشت چنين سندي به ما برسد ؟

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

سه شنبه 30 1 1390 9:25

تملك فدك

براي پاسخ به اين پرسش بايد به جريان فتح خيبر بازگرديم .
رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بعد از آنكه از فتح خيبر بازگشتند خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدك كه از يهوديان سرسخت بودند افكند، ‌آنها كسي را خدمت رسول خدا (ص) فرستادند و با ايشان صلح كردند در برابر اينكه نيمي‌از فدك را به آن حضرت واگذار كنند، پيامبر اكرم(ص) هم خواسته‌ي آنها را پذيرفتند و اين صلح را امضاء نمودند. به اين ترتيب فدك ملك شخصي رسول خدا شد، زيرا طبق صريح آيه‌ي قرآن چيزي را كه بدون جنگ به دست مسلمين بيفتند منحصرا حق پيامبر اكرم (ص)است)) كتاب الأموال، ج 1، ص 14، باب صنوف الأموال التي يليها الأئمة للرعية وأصولها في الكتاب والسنة؛ نيز رجوع كنيد به تفسير قُرْطُبى، الجامع لأحكام القرآن: 9، الجزء 18، ص 9 ـ 1)
(. خداوند در سوره‌ي حشر مي‌فرمايد: «وَما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلا رِكاب وَلكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ» «وآنچه را خدا از آنان به رسولش بازگردانده چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن نه اسبى تاختيد و نه شترى، ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى‏سازد و خدا بر هر چيز توانا است» (حشر/6)
از طرف ديگر به فرمان خداوند‌، رسول اكرم اين ملك را به حضرت زهرا سلام الله عليها هديه دادند. مفسر معروف جلال الدين سيوطي در تفسير در المنثور در ذيل آيه‌ي 26 سوره اسراء «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى‏ حَقَّهُ» «حق نزديكان را به آنها بده» از ابو سعيد خدري نقل مي‌كند كه چون اين آيه نازل شد رسول خدا فاطمه زهرا سلام الله عليها را طلبيدند و فدك را به ايشان بخشيدند. (الدر المنثور سيوطي، ج 5، ص 273/ مسند أبي يعلى، ج 2، ص 334 و ج 2، ص 534،)
مورخان بسياري مثل طبري و ابن اثير نيز به اين ماجرا اشاره كرده اند، حتي اميرمؤمنان علي عليه السلام در نهج البلاغه نامه 45 اين موضوع را بيان مي‌كنند

السلام علي المغصوبة حقها ، السلام علي المكسورة ظلعها

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

سه شنبه 30 1 1390 9:5

چرا در نهج البلاغه واقعه شهادت حضرت زهرا ذكر نشده است؟

اول اينكه فراموش نكنيم كه نهج البلاغه چگونه كتابي است و گرد آورنده آن به چه منظور از ميان سخنان حضرت امير (ع) برخي را برگزيده است .
اين كتاب همانطور كه از نامش هم پيداست نهج بلاغت است و سيد رضي سخناني از حضرت امير (ع) را در اين مجموعه گردآوري نموده كه بلاغت بالايي دارند بنابراين تمامي سخنان آنحضرت (ع) در نهج البلاغه گردآوري نشده است پس نهج البلاغه به عنوان منبعي كامل از تمامي سخنان حضرت علي (ع) براي بحث ما قابل استناد نيست .
اما مع هذا اين بيان آن حضرت (ع) در هنگام دفن حضرت زهراي مرضيه (سلام الله عليها) و در گفتگو با رسول خدا (ص) بيان نموده اند كه در خطبه 202 نهج البلاغه آمده است بسيار گوياست و بيانگر ان چيزي است كه شما انتظار شنيدنش را داريد :
" ...بزودي دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امت تو چگونه در ستمكاري بر او اجتماع كردند از فاطمه (سلام الله عليها) بپرس و احوال اندوهناك ما را از اوخبر گير كه هنوز روزگاري سپري نشده و ياد تو فراموش نگشته است ."

سه شنبه 30 1 1390 9:4

چگونگي غصب فدك

پس از رحلت رسول خدا و ماجراي سقيفه و روي كار آمدن ابوبكر، اين ملك غصب شد و به دستور ابوبكر كارگران حضرت زهرا سلام‌الله عليها از فدك اخراج شدند، درحاليكه همان‌گونه كه بيان شد اولا فدك ملك شخصي رسول خدا بوده است و ثانيا اين ملك شخصي به حضرت زهرا سلام الله عليها هديه داده شد، بنابراين ابوبكر هيچ حقي براي دخالت در اين زمين نداشته است.
حضرت زهرا سلام الله عليها در اعتراض به غصب فدك به مسجد آمده و فرمودند فدك را رسول خدا به عنوان هديه به من دادند (فتوح البلدان بلاذري، ج 1، ص 44)
يعني ايشان ابتدا فدك را به عنوان ملك شخصي خودشان مطالبه كردند.
ابوبكر گفت : آيا شاهدي هم داري؟
با وجود اينكه طبق فقه اسلام، مدعي بايد شاهد بياورد نه مالك ولي صديقه‌ي كبري به عنوان شاهد حضرت علي و حسنين عليهم السلام و اُمّ‌ايمن را نزد ابوبكر آوردند تا آنان گواهى دهند كه رسول‌خدا صلى اللّه عليه وآله فدك را به ايشان بخشيده است.
(رجوع كنيد به الدر المنثور سيوطي، ج 5، ص 273/التفسير الكبير: 29 / 284 ـ 286؛ البته در تعداد شهود كمي اختلاف وجود دارد ولي اينكه اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام و ام ايمن جزء شاهدان اين ماجرا بودند مورد اتفاق است، در برخي مصادر به جاي حسنين عليهماالسلام شخص ديگري را ذكر كرده‌اند، ر.ك: فتوح البلدان بلاذري، ج 1، ص 44؛ ياقوت حموى در معجم البلدان، باب فدك، ج 4، ص 270 رقم9053؛ سمهودى در وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى، ج3، ص995؛ فخر رازى در التفسير الكبير، ج 29 ص 284؛ ابن حجر هيثمى در الصواعق المحرقة، ص25؛ الجوهرى فى السقيفة وفدك، ص 110 و حلبى در السيرة الحلبية، ج 3، ص 488.)
در مورد مقامات اميرمؤمنان علي عليه‌السلام و عصمت سخن بسيار است ولي نكته‌ي مهم حديث همراهي با حق است كه رسول خدا بارها و بارها آن را فرمودند كه «عليٌّ مَعَ الحَقّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلي، يَدورُ مَعَهُ حَيثُما دار»
و درمورد حسنين عليهماالسلام فرمودند: «الحَسَنُ وَالحُسَين سَيّدا شَباب أهل الجَنّة» «حسن و حسين دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت هستند
(اين حديث در كتب فراواني ذكر شده است، رجوع كنيد به سنن تِرمذى: 5 / 614 حديث 3768، الخصائص، نَسايى: 99 حديث 124، مستدرك حاكم: 3/182 حديث‌هاى 4778،4779 و 4780، المعجم الكبير طبرانى: 3/35 حديث 2605، المعجم الاوسط طبرانى: 1/173 حديث368، مسند ابويعلى2/359 حديث 1169، المصنّف: 7/512 حديث 2، سنن ابن ماجه 1/44 حديث 118، حلية الاولياء: 4/139 حديث 206، الاحسان: 9/55 حديث118، مشكل الآثار طَحاوى: 2/269 حديث 2103، شرح السنه بغوى: 8/104 حديث 3935 و.... .)
همچنين ايشان درباره ام‌ايمن فرمودند: «من سرّه أن يتزوّج امرأة من أهل الجنّة فليتزوّج اُمّ أيمن» «هر كه خوش داد كه زنى از بهشتيان را به همسرى برگزيند با اُمّ ايمن ازدواج كند» (الطبقات الكبرى: 10 / 213 حديث 11899؛)
ابوبكر به اين بهانه كه حسنين (ع) كودك هستند و براي شهادت دو مرد بالغ، يا يك مرد و دو زن بايد حضور داشته باشند، شهادت ام‌ايمن و اهل‌بيت عليهم‌السلام را قبول نكرد

چون سقيفه ايجاد شد و ابوبكر توسط عده اي از جمع حاضر به عنوان خليفه منصوب شد، مسلمين اختلاف كردند و چند فرقه شدند
1- يك دسته كه حاضر به بيعت با ابوبكر نبودند زكات نمي دادند.
2- درآمد دارالخلافه هم كفاف هزينه هاي حكومت را نمي داد
3- از ديگر سو ي فدك، همه ساله عائدات زيادي را نصيب حضرت زهرا(سلام الله عليها) مي كرد و آنحضرت مازاد از نفقه خويش را كه ثروتي انبوه را بالغ مي شد بين فقراء تقسيم مي فرمودند و لذا جمع زيادي از اهل مدينه كه غالبا هم فقير بودند به منزل علي(ع) آمد و شد داشتند.
به همين سبب ابوبكر به تحريك عمر با فرستادن عمال خويش فدك را از حضرت فاطمه سلام الله عليها گرفت و علتي هم كه وي براي كارش ذكر نمود، استنادش به حديثي بود كه به غير از ابوبكر كس ديگري آن را روايت نكرده بود. ابوبكر خطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها مي گويد: خدا را شاهد مي گيرم كه من خودم از رسول الله شنيدم كه فرمود: ما انبيا هرگز چيزي از طلا و نقره و خانه و زمين باقي نمي گذاريم و آنچه از متاع دنيويه از ما باقي بماند مربوط به خليفه بعد از ما خواهد بود كه به هر نحو كه خواسته باشد در آن تصرف نمايد"!

رجوع كنيد به بحار الانواز ج48 ص 156.

السلام علي المغصوبة حقها ، السلام علي المكسورة ظلعها

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

سه شنبه 23 1 1390 12:1

آيا پيامبران ارث به جا نمي گذارند؟

حديثي كه ابوبكر جعل كرد و به اين بهانه فدك را به حضرت زهرا سلام الله عليها نداد مخالف آيات متعددي از قرآن كريم است. ابوبكر گفت «من از پيامبر شنيدم كه فرمود:ما پيامبران ارثي از خود نمي‌گذاريم و هر چه كه بعد از ما بماند صدقه خواهد بود»
اما خداوند در قرآن ماجراي ارث بردن از پيامبران را اين‌گونه بيان مي‌كند: «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ» «و سليمان وارث داوود شد» (نمل16) و نيز مي‌فرمايد «فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً» (مريم 5و6)
و در جاي ديگر به طور عام در مورد ارث مي‌فرمايد:
الف: «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» «خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش مى‏كند كه سهم (ميراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد.» نساء/ 11.
ب: «وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ و َلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ» «و براى شما، نصف ميراث زنانتان است، اگر آن‌ها فرزندى نداشته باشند. و اگر فرزندى داشته باشند، يك چهارم از آن شماست پس از انجام وصيتى كه كرده‏اند، و اداى دين (آن‌ ها) و براى زنان شما، يك چهارم ميراث شماست‏» نساء/ 12
ج. «و َلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ.» «براى هر كسى، وارثانى قرار داديم، كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند»
حال اگر خداوند از طرفي به همه مردم امر كرده است كه ارث بگذارند و پيامبران هم ارث مي‌گذارند، و از طرف ديگر پيامبران را در بعد بشري مانند بقيه انسان‌ها قرار داده و مي‌فرمايد «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ...»كهف/110» ( بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما) چگونه است كه همه مردم و همه پيامبران بايد ارث بگذارند ولي تنها و تنها پيامبر خاتم است كه ارث نمي‌گذارد؟
دقت شود كه لفظ ارث و مشتقات آن مثل: وارث و موروث و يرث و… براى اموال و حقوق قابل انتقالى كه ميت به جا مى‌گذارد وضع شده و معناى حقيقى ارث چيزى غير از اين نيست، و در هر معنايى غير از اين، مَجاز است. بنابراين ارثي كه حضرت داود و حضرت زكريا برجاي گذاشتند ارث مالي است و واضح است حديثي كه ابوبكر به آن استناد كرد از جعليات خود اوست.
همچنين اين حديث با احاديث ديگري كه از پيامبر رسيده است درتناقض است، به عنوان مثال رسول گرامي اسلام در حديثي فرمودند «لِكُلِّ نَبي وَصي وَ وارث و انّ عَليًّا وَصيّي وَ وارِثي» (ميزان الاعتدال 2/273 ، مناقب خوارزمي ص 85 ، ‌تاريخ مدينه دمشق 2/392 .... )
اين ايات وحديث و امثال آن سخن ابوبكر را تكذيب مي‌كند.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

سه شنبه 23 1 1390 11:41
X