معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501647
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

كشته شدن شيطان بدست صاحب الزمان

در قرآن آمده : ابليس (پدر شياطين) به خدا عرض كرد: خدايا مرا تا روز قيامت مهلت بده خداوند فرمود: به تو تا روز وقت معلوم مهلت داده مى شود(18).

از اين تعبير معلوم مى شود درخاست شيطان، اجابت نشده است، و طبق فرموده امامان عليهم السلام منظور از روز وقت معين وقت ظهور امام قائم (عجل الله فرجه) است، بنابراين آيا شيطان در اين وقت كشته مى شود و يا مى ميرد؟

ما در روايات مى خوانيم شخصى در مورد جمله ((يوم الوقت المعلوم)) كه در آيه مذكور آمده از امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد، امام عليه السلام فرمود:

وقتى كه قائم ما (عجل الله فرجه) ظهور كند و به مسجد كوفه بيايد، در اين مسجد، شيطان به حضور آن حضرت مى آيد و زانو به زمين مى زند و مى گويد:

((يا ويله من هذا اليوم ؛))

اى والى از اين روز.))

آنگاه امام قائم (عجل الله فرجه) موى پيشانى شيطان را مى گيرد و گردنش را مى زند و او را به هلاكت مى رساند، اين روز وقت معلوم، (در آيه مذكور) است(19).

بنابراين شيطان كشته مى شود، ولى در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد، پس ‍ ديگر مردم، آزادى در اراده ندارند و همچون فرشتگان مجبور به اطاعت خدا خواهند شد؟

در پاسخ مى گوييم : آزادى اراده و اختيار از انسانها گرفته نمى شود، منظور از كشتن شيطان اين است كه ريشه هاى فساد و عوامل انحراف و ظلم و جور در عصر درخشان حكومت مهدى (عجل الله فرجه) نابود مى گردد و بجاى آن عقل و ايمان حكومت مى كند، چنانكه در حديثى ديگر نيز مى خوانيم :

((در صحف ادريس پيامبر عليه السلام آمده : تو اى شيطان تا زمانى كه مقدر كرده ام كه زمين را در آن زمان از كفر و شرك و گناه پاك ساز، مهلت داده خواهى شد، ولى در اين زمان (بجاى تو) بندگان خالق و پاكدل و با ايمان روى كار آيند آنها را خليفه و حاكم زمين مى كنم و دينشان را استوار مى سازم، كه آنها تنها مرا مى پرستند و هيچ چيز را شريك من قرار نمى دهند در آن روز است كه تو (شيطان) و همه لشكريانت از پياده و سواره را نابود مى نمايم.))(20)

به اين ترتيب مى فهميم در آن زمان ديگر حناى شيطان و بچه هايش رنگ ندارد، و در برابر بندگان مخلص خدا به رهبرى حضرت حجت (عجل الله فرجه) همچون خفاشهائى در برابر خورشيد تابناك عالمند، نتيجه مى گيريم مرگ شيطان فرا رسيده است.
     
پي نوشتها :

(1) سوره حجر، 37 و 38.

(2) اثباة الهداة، ج 7 ص 101.

(3) بحار، ج 52، ص 384 توضيح بيشتر اينكه كشته شدن و نابود شيطان همانند كشته شدن و نابودى ما نيست، شيطان مثل ما جسم ندارد تا كشته شود، كشته شدن او در مورد بالا همان قطع نفوذ او و مرگ حكومت و تزوير او مى باشد.
    

دسته ها : موعود اديان
پنج شنبه 8 10 1390 15:14

 در بحث امكان تشرّف به حضور امامدر غيبت كبرى، علماى زيادى نظريه داده اند، لكن ما به جهت اختصار ديدگاه بعضى از بزرگان علماى شيعه را از نظر خوانندگان محترم مى گذرانيم:

1 ـ مرحوم سيد مرتضى(قدس سره) مى فرمايد:

«إنّا غير قاطعين على أنّ الإمام(عليه السلام) لا يصل إليه أحد ولايلقاه بشر، فهذا أمر غير معلوم ولا سبيل إلى القطع عليه(1); ما قطع نداريم كه در زمان غيبت، كسى امام(عليه السلام)را زيارت نكند. زيرا موضوع عدم تشرّف به حضور حضرت، روشن نيست و راهى نيست كه انسان به آن قطع پيدا كند».

در اين مورد چنين ايراد شده كه اگر سبب غيبت و استتار حضرت، ترس و خوف از ستمگران است، پس بايد حضرت براى دوستان و شيعيان خودشان كه خوفى از ناحيه آنان براى حضرتش نيست، ظاهر باشد.

مرحوم سيد مرتضى(قدس سره) در ضمن جواب هايى كه از اين ايراد داده است، مى فرمايد:

«إنّه غير ممتنع أن يكون الإمام(عليه السلام) يظهر لبعض أوليائه ممّن لايخشى من جهته شيئاً من أسباب الخوف، فإنّ هذا ممّا لا يمكن القطع على ارتفاعه وامتناعه و إنّما يعلم كلّ واحد من شيعته حال نفسه ولاسبيل له إلى العلم بحال غيره(2); هيچ مانعى ندارد كه امام(عليه السلام) براى بعضى از دوستان خود كه ترسى از جانب آنان نباشد، ظاهر شود. زيرا امكان چنين زيارتى، چيزى نيست كه بتوان قطع و يقين به امتناع آن پيدا كرد و هر كدام از شيعيان، به حال خود آگاه است و كسى را راهى به سوى آگاهى از حال ديگران نيست». يعنى ممكن است افراد به زيارت حضرت موفق شوند و ما ندانيم.

2 ـ شيخ طوسى(قدس سره) در اين مورد مى فرمايد:

«الأعداء وإن حالوا بينه و بين الظهور على وجه التصرّف و التدبير، فلم يحولوا بينه و بين لقاء من شاء من أوليائه على سبيل الاختصاص(3); گر چه دشمنان ـ اسلام ـ مانع ظهور و تصرّف و تدبير امام زمان(عليه السلام)شده اند، لكن نتوانستند مانع شوند از اين كه بعضى از دوستان آن حضرت به طور اختصاصى شرفياب حضور آن جناب گردند».

در سخنى ديگر، اين عالم فرزانه جهان اسلام و تشيّع مى فرمايد:

«لايجب القطع على استتاره عن جميع أوليائه(4); بر معتقدين به امامت آن حضرت، واجب نيست كه اعتقاد داشته باشند آن بزرگوار از تمام دوستانش پنهان و مخفى است».

همچنين در مسأله غيبت، شيخ طوسى(رحمه الله) مى فرمايد:

«نحن نجوز أن يصل إليه كثير من أوليائه والقائلون بإمامته(5); ما جايز مى دانيم كه بسيارى از دوستان و شيعيان ـ حضرت مهدى(عليه السلام) ـ در غيبت كبرى به وى دسترسى پيدا كنند».

و نيز در همان رساله غيبت فرموده است:

«لا نقطع على استتاره عن جميع أوليائه، بل يجوز أن يبرز لأكثرهم ولايعلم كلّ إنسان إلاّحال نفسه(6); ما يقين نداريم كه امام زمان(عليه السلام) از تمام دوستان خود پنهان باشد، بلكه ممكن است براى بسيارى از آنان ظاهر شود و هر كس به حال خودش آگاه است نه ديگران (تا ملاقات را نسبت به همه نفى كند)»

3 ـ سيد بن طاووس خطاب به فرزندش مى فرمايد:

«والطريق مفتوحة إلى إمامك(عليه السلام) لمن يريد اللّه جلّ شأنه عنايته به و تمام إحسانه إليه(7); راه به سوى امام زمان تو، براى كسى كه مورد عنايت و احسان خداوند قرار گيرد، باز است».

همچنين در فرمايش ديگرى مى فرمايد:

«وإذ كان(عليه السلام) غير ظاهر الآن لجميع شيعته فلا يمتنع أن يكون جماعة منهم يلقونه وينتفعون بمقاله وفعاله ويكتمونه كما جرى الأمر في جماعة من الأنبياء و الأوصياء والملوك حيث غابوا عن كثير من الاُمّة لمصالح دينيّة أو دنيويّة أوجبت ذلك(8); اكنون كه حضرت مهدى(عليه السلام)براى تمام شيعيان ظاهر نمى باشد، مانعى نيست كه گروهى از شيعيان با حضرت ملاقات نمايند و از گفتار و كردار وى بهره مند گردند، و اين مطلب را پنهان بدارند; چنانكه اين جريان درباره گروهى از پيامبران و اوصيايشان و حتّى بعضى از سلاطين واقع شده است كه به جهت مصالح دينى يا دنيوى از بسيارى از مردم پنهان مى شدند».

4 ـ آخوند خراسانى صاحب «كفاية الأصول» در بحث اجماع مى فرمايد:

«وإن احتمل تشرّف بعض الأوحدي بخدمته ومعرفته أحيان(9); گر چه محتمل است كه بعضى از فرزانگانِ يگانه، به خدمت آن حضرت شرفياب گردند و حضرتش را بشناسند».

5 ـ محقق نائينى نيز در همان بحث مى فرمايد:

«نعم، قد يتّفق في زمان الغيبة للأوحدي التشرّف بخدمته وأخذ الحكم منه(عليه السلام)(10); گاهى ممكن است بعضى از بزرگان شايسته، شرفياب خدمت حضرت شوند و حكم خدا را نيز از وى بگيرند».

6 ـ آية اللّه العظمى گلپايگانى در جواب سؤالى كه از ايشان در مورد امكان تشرف به حضور حضرت بقية اللّه(عليه السلام)شده است، آن را ممكن دانسته كه متن سؤال و جواب را ذكر مى كنيم:

سؤال: چه كار بايد كرد تا امام زمان(عليه السلام) را ملاقات كرد؟

جواب: به طور كلى براى تشرّف به حضور ايشان نمى توان راهى را كه همه كس به آن برسند ارائه داد مگر عدّه معدودى (كه به ملاقات آن حضرت نائل مى شوند; ديگران) از اين فيض عظيم به نحوى كه آن حضرت را بشناسند محروم هستند. مع ذلك عمل به تكاليف شرعيّه و جلب رضايت و خشنودى آن حضرت و بعضى اعمال مثل چهل شب به مسجد سهله رفتن بسا موجب تشرف بعضى از اشخاصى كه مصلحت باشد، خواهد بود(11).

بنابر اين، با توجه به نمونه هايى از ديدگاه هاى بزرگان شيعه و ستارگان آسمان فقه و فقاهت، روشن مى شود كه موضوع ارتباط و تشرّف به خدمت امام زمان(عليه السلام)امرى ممكن است.

اكنون براى اثبات اين مطلب به چند نمونه از شواهد متقن تاريخى، چه در گذشته و چه در حال، كه حاكى از وقوع تشرّفات متعدّد خدمت حضرت است، اشاره مى كنيم.

قبل از ذكر اين حكايات متواتره ـ كه با سندهاى معتبر در كتاب هاى مشهور آمده است و بعضى از آن ها مربوط به سال هاى اخير مى باشد ـ تذكّر اين نكته لازم است كه تداوم و استمرار اين گونه قضايا از آغاز غيبت كبرى تاكنون براى گروهى از علما و عده اى از بندگان صالح خدا كه از هر جهت مورد وثوق و اطمينان بودند، بر ارزش و اعتبار آن مى افزايد و موجب اطمينان نسبت به وقوع آن مى شود.

پي نوشتها :

(1) تنزيه الأنبياء، ص 230; بحارالانوار، ج 53، ص 323.

(2) تنزيه الأنبياء، ص 234.

(3) تلخيص الشافى، ج 2، ص 221.

(4) تلخيص الشافى، ج 4، ص 222.

(5) كلمات المحققين، ص 533.

(6) جنّة المأوى مطبوع با بحارالانوار، ج 53، ص 323.

(7) كشف المحجّة، ص 153.

(8) الطرائف، ص 185.

(9) كفاية الاُصول، ج 2، بحث اجماع.

(10) فوائد الاُصول، ج 2، بحث اجماع.

(11) عنايات حضرت مهدى موعود(عليه السلام)، ص 18، در نقل مطالب بزرگان از كتاب مذكور استفاده شده

دسته ها : موعود اديان
پنج شنبه 8 10 1390 14:58

 فرق بين اختفاء پيامبر و غيبت امام

اگر گفته شود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) از امت خويش مخفى نشد مگر بعد از انجام دادن همه امورى كه بر عهده او واجب بود، و در زمان مخفى بودن هم كسى به او نيازى پيدا نكرد، در حاليكه سخن شما در باره امام بر خلاف اين است.

از جهت ديگر نيز استتار و مخفى ماندن پيامبر(صلى الله عليه وآله) زياد طولانى نگشت و مدت زيادى طول نكشيد، در حاليكه پنهان ماندن امام شما زمانهايى طولانى بر آن گذشته و قرنهاى متمادى بر آن سپرى شده است.

گوييم : مطلب چنانكه شما گفتيد نيست. زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از هجرت و در زمانى كه در مكّه بود در شعب ابى طالب و در غار پنهان گشت، در حاليكه تمام شريعت را هنوز به انجام نرسانيده بود، چون اكثر احكام وبخش اعظم قرآن كريم در مدينه نازل شد. پس چگونه ادعا مى كنيد كه مخفى شدن حضرت پس از تكميل و به پايان رساندن اداى رسالت بود؟

تازه اگر امر بنا بر آنچه كه شما مى پنداريد كامل شدن انجام رسالت قبل از استتار و مخفى شدن باشد، باز هم اين مطلب نمى تواند نياز مردم را به تدبير و سياست او و امر و نهى او در بين امّت نفى كند.

و كيست آنكس كه بگويد: بعد از اداى رسالت و بيان كامل شرع ديگر هيچ احتياجى به وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيست و هيچ نيازى به تدبير و انديشه او در بين امّت وجود ندارد.

كيست جز انسان معاند و زورگو كه بتواند چنين ادّعاى باطلى كند؟

حال اگر مخفى گشتن  پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ با فرض نياز مردم به او ـ به خاطر خوف از ستمگران و دشمنان، جايز و ممكن باشد، و پيامدهاى اين امر هم بر عهده كسانى قرار گيرد كه او را در حالت ترس قرار داده و ناچار از غيبت وپنهان شدن ساخته اند، ديگر سرزنشى بر او نيست و همه ملامتها وسرزنشها متوجّه كسانى مى شود كه او را مجبور به اختفاء و استتار كرده وناچار از غيبت و نهان شدن ساخته اند، و سخن در باره غيبت امام زمان(عليه السلام) چنين است.

 

دسته ها : موعود اديان
پنج شنبه 8 10 1390 14:54

نقش امامت نزد شيعه

امامت نزد شيعه اماميه چه نقشى را ايفا مى كند؟

بر اساس ديدگاه اهل سنت در امامت، جز شرايطى كه در رؤساى دولت ها وجود دارد شرط نيست. اما امامت نزد شيعه، با حقيقت امامت نزد برادران اهل سنت متفاوت است. امامت، يك رهبرى الهى و استمرار همه وظايف نبوت است. جز دريافت وحى از خدا، مقتضاى اين ديدگاه، اتّصاف امام به همه شرايطى است كه در پيامبر است، جز اين كه وحى به او نمى رسد.

توضيح اين كه: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خلأ بزرگ و مهمى را در حيات امت اسلامى پر مى كرد و مسئوليت ها و كارهاى او تنها دريافت وحى الهى و رساندن به مردم نبود، بلكه وظايف زير را هم بر عهده داشت:

1. تفسير قرآن و شرح اهداف آن و كشف رموز و اسرار كتاب خدا.

2. بيان احكام موضوعات و مسائلى كه در زمان حيات و دعوتش پيش مى آمد.

3. پاسخ به حمله هاى شكّ آفرين و سئوال هاى دشوار و شبهه انگيز كه دشمنان اسلام از يهود و نصارى بر مى انگيختند.

4. حفاظت از دين در برابر تحريف و دستكارى و مراقبت از آن چه مسلمانان از اصول و فروع دين از او مى آموختند، تا در آن موارد نلغزند.

امامت نزد شيعه اماميه حقّ كسى است كه اين خلأ بزرگ را كه با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيش مى آيد پر كند، افزون بر رهبرى در امور دنيا مثل تأمين امنيت كشور و حفظ مرزها و اجراى حدود و نشر دين حنيف با تلاشى پيگى.(1)

 وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

1. سيماى عقايد شيعه،ص 188

دسته ها : امامت
پنج شنبه 8 10 1390 14:53

نازل نشدن هيچ آيه اى در مورد على(عليه السلام)!!!

آيا همان طور كه ابن كثير ادعا مى كند هيچ آيه اى در مورد على(عليه السلام) نازل نشده است؟

جواب: وى حديث صدقه دادن امير مؤمنان(عليه السلام) انگشتر خود را در حال ركوع كه به دنبالش آيه : (إنَّمَا وَليُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذيِنَ آمَنُوا . . .)(1) نازل شد ، را يادآور شده ، و آنگاه گفته است(2) :

اين حديث به هيچ وجه صحيح نيست ; براى اين كه سندهاى آن ضعيف است ، و اساساً هيچ آيه اى در خصوص على نازل نشده است ، و رواياتى كه مى گويد آيات : (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هَاد)(3) [تو فقط بيم دهنده اى! و براى هر گروهى هدايت كننده اى است]، و (وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً)(4)[ و غذاى (خود) را بااينكه به آن علاقه (ونياز) دارند، به مسكين ويتيم واسير مى دهند]، وآيه: (أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَآجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ)(5) [ آيا سيراب كردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را ، همانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده] ، و آيات ديگر درباره على نازل شده است ، هيچ يك صحّت ندارد .

پاسخ : (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً)(6) [نه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند، و نه پدرانشان! سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود! آنها فقط دروغ مى گويند] . چگونه وى به اين دليل كه سندهايش ضعيف است حكم مى كند كه آيه : (إنَّمَا وَليُّكُمُ اللهُ) در خصوص على(عليه السلام) نازل نشده است ; در حالى كه خود او در تفسيرش(7) از طريق ابن مردويه از كلبى آن را روايت كرده و مى گويد : «قال : هذا إسنادٌ لايُقدح به» [ او گفته اين سند قابل خدشه نيست]؟! و حديث ابو سعيد أشجّ كوفى ، متوفّاى (257) را كه نقل كرده ، سندش صحيح و همه راويانش ثقه مى باشند .

و امّا درباره آيه (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هَاد)(8) [تو فقط بيم دهنده اى! و براى هر گروهى هدايت كننده اى است] ، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده(9) است : «أنا المنذر وأنت يا عليّ الهادي» [من انذار كننده (بيم دهنده) هستم و تو اى على رهنما] .(10)

ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1 - مائده : 55 .

2 - البداية والنهاية 7 : 357 [7/395 ، حوادث سال 40 هـ] .

3 - رعد : 7 .

4 - انسان : 8 .

5 - توبه : 19 .

6 - كهف : 5 .

7 - تفسير ابن كثير 2 : 71 .

8 - رعد : 7 .

9 - [مراجعه شود: بحار الأنوار 35/404 . و از على(عليه السلام) نقل شده است : «رسول الله المنذر وأنا الهادي» (رسول خدا انذار كننده ، و من هدايت كننده هستم) ; والمستدرك ، حاكم نيشابورى 3/130] .

10 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 331.

دسته ها :
پنج شنبه 8 10 1390 14:51

ابن تيميه و اشكال در عصمت امام على(عليه السلام)

آيا اشكالى كه ابن تيميه در حديث مدينه علم از جهتِ عصمت امام على(عليه السلام) وارد كرده است قابل پذيرش است؟

ابن تيميه مى گويد: «اگر بگوييد: اين يك نفر ]كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به عنوان دروازه علم معرفى كرده[ معصومى است كه علم به خبر او حاصل مى شود. در جواب مى گوييم: در مرتبه اول بايد علم به عصمت او حاصل كنيم، و عصمت او به مجرد خبر خودش ثابت نمى شود; زيرا موجب دور است. و به اجماع نيز ثابت نمى شود; زيرا اجماعى در مورد عصمت او وجود ندارد. و نزد اماميه هنگامى اجماع حجت است كه در ميان آن ها امام معصوم باشد. در اين صورت بازگشت سخن به اثبات عصمت او به مجرد ادعاى خود اوست. در نتيجه اگر عصمت او به حق است بايد از راه ديگرى غير از خبر او به اثبات رسد، و اگر براى شهر علم راهى به جز على نباشد عصمت او و ساير امور دين به اثبات نخواهد رسيد».(1)

در پاسخ مى گوييم:

اوّلا: از خود حديث «مدينه علم» استفاده عصمت امام على(عليه السلام) شده است.

به اين بيان كه: مقصود از «مدينه علم» كه امام على(عليه السلام) دروازه آن است، علم دين و معارف الهى است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مرتبه سابق به اصحاب خود گوشزد كرده كه خودش شهر علم و امام على(عليه السلام) دروازه آن است و هر كس مى خواهد به معارف الهى به طور عموم برسد بايد از راه امام على(عليه السلام) وارد شود. پس بايد در مسائل دينى براى رسيدن به سنت واقعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به امام على(عليه السلام) رجوع كرد. و اين خود اثبات كننده عصمت امام على(عليه السلام) مى باشد.

ثانياً اين حديث از طرق ديگر غير از طريق امام على(عليه السلام) نيز نقل شده است.

ثالثاً: عصمت امام على(عليه السلام) را مى توان از آيات همچون آيه تطهير و روايات ديگر همچون حديث ثقلين نيز به اثبات رسانيد.

رابعاً: مى توان عصمت امام على(عليه السلام) را به خبر خودش به اثبات رسانيد; زيرا اين خبر او مجرد از قرينه نبوده بلكه مقرون به معجزات آشكار و متواترى بوده كه موجب علم به عصمت او شده است، و لذا به اين جهت دور نخواهد بود.

خامساً: گرچه نزد اماميه، اجماع به اعتبار دخول معصوم حجت است، ولى يكى از افراد مجمعين شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در مورد عصمت حضرت على(عليه السلام) هست و در عصمت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) هيچ كس شك ندارد. و نيز در ميان مجمعين امام  حسن و امام حسين(عليهما السلام) نيز هستند، كه عصمت اين دو به دلايل قطعى ديگرى غير از اجماع به اثبات رسيده است.(2)

  ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1. منهاج السنة، ج 4، ص 138.

2. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 391.


دسته ها :
پنج شنبه 8 10 1390 14:49

راويان حديث «نور» از صحابه و تابعين

 از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تابعين چه كسانى حديث «نور» را نقل كرده اند؟

 اين حديث را گروهى از صحابه و تابعين نقل كرده اند:

راويان حديث از صحابه

1 ـ امام على(عليه السلام).

2 ـ امام حسين بن على(عليهما السلام).

3 ـ سلمان فارسى.

4 ـ ابوذر غفارى.

5 ـ جابر بن عبدالله انصارى.

6 ـ عبدالله بن عباس.

7 ـ ابوهريره.

8 ـ انس بن مالك.

راويان حديث از تابعين:

1 ـ امام على بن الحسين(عليه السلام).

2 ـ زاذان ابوعمر كندى.

3 ـ ابوعثمان نهدى.

4 ـ سالم بن ابى جعد اشجعى.

5 ـ ابوالزبير محمّد بن مسلم اسدى.

6 ـ عكرمة بن عبدالله بربرى.

7 ـ عبدالرحمن بن يعقوب جهنى.

8 ـ ابوعبيده حميد بن ابى حميد بصرى.(1)

 وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 1. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 441

دسته ها : امامت
پنج شنبه 8 10 1390 12:58

شبهه تصدّى مقام امامت توسط كودك

سؤال: با توجه به آيه 6 سوره نساء آيا تصدّى مقام امامت توسط كودك صحيح است؟

جواب: برخى در اعتراض به عقائد شيعه گفته اند: در قرآن كريم در مورد كودكان يتيم اينطور آمده: (وَابْتَلُوا الْيَتَمى حَتَّى إذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ ءانَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِليْهِمْ أَمْوَلَهُمْ)«ويتيمان را چون به حدّ بلوغ برسند; بيازماييد; اگر در آنها رشد (كافى) يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد»(1). چگونه ممكن است كودكى را امام قرار داد و او را ولىّ بر مردم در تمام امور دين و دنيا نمود و حال آنكه طبق اين آيه كودكان قبل از رشد حتّى حق تصرف در اموال خود را نيز ندارد؟ امّا امام بايد والى و سرپرست تمام اموال از قبيل صدقه و خمس و امين بر شريعت و رهبر فقيهان و حاكمان باشد. در حاليكه شيعه معتقد است كه كودكان نيز مى توانند به مقام امامت برسند.

در پاسخ به اين سخن مى گوييم: «اين اشكال از كسى صادر مى شود كه بصيرتى در دين ندارد; زيرا آيه اى را كه مخالفان در اين باب به آن اعتماد كرده اند، خاص است و شامل امام معصوم نمى شود; زيرا خداوند متعال با برهان و قياس و دليل سمعى، امامت آنان را ثابت فرموده و اين مى رساند كه امام، مخاطب آيه فوق نمى باشد و از زمره ايتام خارج است. و هيچ اختلافى بين امّت نيست كه اين آيه، مربوط به كسانى است كه عقلشان ناقص است و هيچ ربطى به آنان كه عقلشان ـ به عنايت الهى ـ به حدّ كمال رسيده، ندارد اگرچه كودك باشد. لذا آيه شريفه شامل ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نمى شود.»(2)

منشأ اين طور اشكالات اين است كه امام را با ديگران مقايسه كرده اند و براى او امتياز خاصى قائل نيستند. ولى اگر معتقد شديم كه امام ـ اگرچه كودك باشد ـ كسى است كه با معجزه و نصّ، امامتش ثابت شده و عقلش به عنايت الهى كامل گرديده است، ديگر او را با مردم عوام مقايسه نكرده و احكام آنان را بر او تطبيق نمى كنيم. از آن جهت كودك از يك سرى كارهاى اجتماعى ممنوع شده است كه عقلش رشد نيافته و هنوز مصالح و مفاسد خود را درك نمى كند، ولى امام از ابتدا مورد توجه خاص خداوند متعال قرار گرفته و عقلش كامل شده است، تا بتواند ديگران را دستگيرى كرده و به كمال برساند، همان گونه كه سراسر زندگانى امام و قضايايى كه در دوران حيات او اتفاق افتاده بر اين مطلب گواهى مى دهد; همچنين قرآن كريم بطور صريح اشاره به نبوت پيامبرانى دارد كه در كودكى به مقام نبوت رسيدند و اين خود گواه بر اين است كه افرادى را كه خداوند انتخاب كرده و باعنايت خويش عقلشان را كامل كرده از عموم اين آيه خارج هستند.(3)

 نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

1 ـ سوره نساء، آيه 6.

2 ـ الفصول المختاره، ص 149 و 150.

3 ـ على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات (1)، ص 202.

 

 

دسته ها :
پنج شنبه 8 10 1390 12:57

آيا عصمت حضرت موسي با قتل قبطي زير سوال نمي رود؟

در ابتداى جواب تذكر اين نكته لازم است كه طرح سؤال، درست به نظر نمى رسد و جمله «هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين([1])» قول حضرت موسى (ع) است كه خدا در قرآن از او نقل قول مى كند و نه قول خداوند.

سؤال از دو قسمت تشكيل شده است: قسمت اول اقرار حضرت موسى (ع) به ارتكاب خطا با تعبير «هذا من عمل الشيطان»، و قسمت دوم: اين كه اين كار ظلم است همان طور كه خود حضرت به آن اعتراف نموده است با تعبير «رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى» و ظلم مخالف عصمت است.

در پاسخ قسمت اول مى گوييم: مشار اليه «هذا» حضرت موسى(ع) نيست بلكه مشاراليه آن زد و خوردى است كه دو مخاصم داشته اند كه منجر به قتل قبطى شده است و با دخالت حضرت موسى، او گرفتار خطر سختى گرديد.

علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى فرمايد: «لفظ (هذا) اشاره به آن كتك كارى است، كه در ميان آن دو مخاصم واقع شده، و منجر به مرگ آن قبطى شده بود واينكه آن را به نوعى نسبت به عمل شيطان نسبت داد و صريحاً نفرمود: (اين عمل شيطانست) بلكه فرمود: (اين از عمل شيطانست)... چون شيطان است كه در ميان آن دو عداوت و دشمنى افكنده و به كتك كارى يكديگر وادارشان كرده است: پس در حقيقت جمله (هذا من عمل الشيطان) اظهار انزجار موسى (عليه السلام) است از آنچه واقع شد كه آن دو نفر به جان هم افتادند([2])».

در پاسخ قسمت دوم سؤال مى گوييم: بدون شك حضرت موسى قصد كشتن مرد فرعونى را نداشت و از آيه هاى بعدى نيز استفاده مى شود كه اين قتل عمدى نبوده است و به اصطلاح ترك اولى بوده است و اين با عصمت حضرت موسى (ع) منافات ندارد([3]).

علامه طباطبايى مى فرمايد: «از همين تعبير (فوكزه) استفاده مى شود كه: قتل مزبور عمدى نبوده زيرا اگر عمدى بود به جاى (فوكزه) مى فرمود: (فقتله). و اين عمل (كشتن قبطى) هر چند نا فرمانى موسى نسبت به خداى تعالى نبود; براى اينكه اولا خطايى بود نه عمدى، و ثانياً جنبه دفاع از مرد اسرائيلى داشت و مرد كافر و ظالمى را از او دفع كرد([4])».

و اما مطلب مغفرت از خداوند و اعتراف به ظلم، اين ظلم اصطلاحى نيست كه از گناهان محسوب شود و مغفرت معناى اصطلاحى نيست كه آن گناه را ببخش، بلكه معنايش اين است كه نفس خودم را به خطر انداختم و از اين جهت به نفس خود ستم كردم پس خدايا مرا از عواقب وخيم آن كه شرّ فرعونيان است خلاص گردان.

علامه طباطبايى مى فرمايد: «اين جمله (قال رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى...) اعترافى از آن جناب نزد پروردگارش است به اينكه به نفس خود ستم كرده، چون نفس خود را به خطر انداخته بود... و گفته (فاغفرلى) معنايش مغفرت مصطلح و آمرزش گناه نيست، بلكه مراد از آن اين است كه خدايا اثر اين عمل را خنثى كن، و مرا از عواقب وخيم آن خلاص گردان و از شر فرعون و درباريانش نجات بده... نظير همان طلب مغفرتى است كه قرآن از حضرت آدم (ع) و همسرش حكايت كرده و فرموده: (قال ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لكنونن من الخاسرين([5])).([6])». مخصوصاً اينكه حضرت موسى(ع) وقتى مأمور هدايت فرعون مى شود، مى گويد خداوند «فاخاف ان يقتلون» مى ترسم مرا بكشند. پس معلوم است كه منظور از ظلم، ترس از قصاص از طرف فرعونيان بوده، نه عذاب الهى.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- قصص/15.

[2]- علامه محمد حسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج16، مترجم سيد محمد باقر موسوى همدانى (چاپ دفتر انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم) ص23.

[3]- ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج16، (ناشر دار الكتب الاسلامية، تاريخ چاپ ارديبهشت 1363) ص44.

[4]- محمد حسين طباطبايى، (پيشين)، ج16، ص23.

[5]- اعراف/23.

6]- همان، ص24.

پنج شنبه 8 10 1390 12:54

مشروعيت عزاداري از آيات قرآن

اگر براي يك عمل و رفتاري، دليل عقلي بر نفي و اثبات آن وجود نداشته باشد، به معناي آن نيست كه آن عمل يا رفتار غير مشروع است، چنان كه از نظر شرعي، نبودن دليل، موجب غير مشروع بودن نيست، وگرنه مي‌بايست بسياري از رفتارهايي را كه در صدر اسلام نبود و بعداً به وجود آمد، غير مشروع دانست. هم‌چنين بسياري از امور كه در آيات قرآن، به طور صريح نيامده، در سنت پيامبر اسلام(ص) وجود داشته است.
بعد از بيان اين مقدمه، ببينيم آيا قرآن كريم (كه جامع تمامي احكام و معارف و منبع شناخت دين مي‌باشد) از عزاداري و سوگواري سخني گفته است؟ آيا در قرآن شاهد و قرينه‌اي بر اثبات يا نفي عزاداري وجود دارد؟
آياتي وجود دارد كه مي‌توان پديده عزاداري (حتى عزاداري بر بزرگان دين) را از آن برداشت كرد كه به برخي اشاره مي‌كنيم:
1ـ عزاداري و بزرگداشت شعائر الهي:
«ومن يعظّم شعائر الله فإنّها مِن تقوى القلوب»(1).
بي‌شك بزرگداشت شعائر الهي، از دستورهاي اساسي دين است.
دو بحث در اين جا قابل طرح است:
أ) منظور از شعائر چيست؟
ب) آيا شعائر عموميت دارد يا مخصوص شعائر خاصي است؟
در مورد بحث اوّل مطالب متنوعي مطرح شده است، كه بررسي و تحليل آن، ما را از پاسخ دور ‌مي‌كند.
در مورد بحث دوم، برخي از عالمان شيعي و سني به عموميت و شمول شعائر اشاره كرده‌اند:
أ) صاحب جان هندي حنفي از عالمان اهل سنت در ذيل آيه مذكور ‌مي‌نويسد «شعائر جمع شعير به معناي علامت است، و هر چه كه از ديدن آن، خدا به ياد آيد، شعائر خداست و شعائر الله اختصاص به صفا و مروه ندارد...»(2).
ب) ملا احمد نراقي از عالمان شيعه‌ مي‌نويسد: «برخي از فقها و مفسران عقيده دارند كه آيه دلالت بر عموم و شمول دارد. چنانچه اين نظريه پذيرفته شود، تعظيم همة شعائر اگر واجب نباشد، استحباب و رجحان دارد، زيرا شعائر منسوب به خداوند بزرگ است.(3)
علامه طباطبايي شعائر را به معناي نشانه‌هاي عظمت و تقواي الهي دانسته، و آن را منحصر به موارد خاصي نمي‌داند.(4)
از اين رو به طور عموم ‌مي‌توان استفاده كرد كه در هر زمان يا مكان، عملي كه ياد خدا و زمينه تقوا ورشد معنوي و روحي را فراهم آورد، در صورتي كه در چهارچوب قوانين و دستورهاي اسلام قرار داشته باشد، جزء شعائر الهي است.
بنابراين با توجه به دلايلي كه عزاداري‌ها را مشروع دانسته، به طور مسلّم عزاداري براي اولياي الهي (كه براي حفظ دين، جان خود را قرباني كرده‌اند) از بارزترين نشانه‌ها و شعائر ديني است، چرا كه در اين مراسم جز فراگيري مسائل دين و يادآوري شهامت‌ها و ايثارگري‌هاي شهيدان، سخني ديگري طرح نشده، سخن از دشمني با دشمنان خدا و دوستي با دوستان خدا است.
2ـ عزاداري فرياد ستمديدگان
«لا يحبّ الله الجهر بالسوء مِن القول إلاّ مَن ظُلِم(5)؛ خداوند فرياد زدن را دوست ندارد، جز براي كساني كه مورد ستم قرار گرفته‌اند».
در اين آيه خداوند به همة مظلومان اجازه فرياد و افشاگري داده، بزرگ‌ترين ظلم آن است به حقوقي كه خدا براي برخي قرار داده است، تجاوز شود. يكي از اين حقوق طبق آيه ولايت(6)، حق ولايت و امامت است. تعدّي به حق خدادادي، بزرگ‌ترين ظلم است، زيرا ساير ظلم‌هاي فردي و تجاوزهاي اجتماعي، از آن سرچشمه‌ مي‌گيرد. ستيز با حاكميت ولي خدا و ساير ارزش‌ها، ستمي بزرگ و ناروا است.
حق ولايت و امامت تنها حق كساني كه از آنها به ستم گرفته شده نيست، بلكه علاوه بر آن، حق انسان‌ها و امتي است كه از نور ولايت و امامت و هدايت آن محروم شده‌اند. حق ما و تمام انسان‌ها است كه از فيض وجود امام و راهنمايي و هدايت او (چه در گذشته و چه در زمان حال) بي‌بهره مانديم و با شهادت آنان، يكي از اركان هدايت نابود گشت.
بي‌ترديد امام حسين(ع) يكي از كساني است كه خدا حق ولايت و حاكميت براي ايشان قرار داده است و يزيد و يزيديان جزء طاغوتيان هستند. طبق آيه، جامعه اسلامي و هر مسلماني در برابر چنين حادثه‌اي اندوهبار و غمناك (كه در آن فرزند نازنين پيامبر را به شهادت رسانده‌اند) بايد فرياد برآورد و به دادخواهي، نيز افشاگري و رسوا كردن ستمگران بپردازد و چهرة كثيف و زشت آنان را روشن سازد. فريادها و عزاداري‌هايي كه در اين راستا باشد، از مصاديق «جهر من القول» است كه خدا آن را دوست دارد. حضرت امام(ره) مي‌گويد: گريه بر مظلوم، فرياد بر ظالم است.(7)
3ـ سوگواري يعقوب در فراق يوسف
از آيه 84 سوره يوسف كه در مورد حضرت يعقوب است، ‌مي‌توان به مشروعيت عزاداري استدلال كرد:
«يا أسفي على يوسف وابيضّتْ عيناه من الحزن فهو كظيم؛ وا اسفا بر فراق يوسف! در حالي كه يعقوب خشم خود را فرو‌ مي‌خورد، چشمانش از اندوه سفيد شد».
حضرت يعقوب و حضرت يوسف، هر دو پيامبر بودند و گريه حضرت يعقوب بر حضرت يوسف، تنها به جهت پدر و فرزندي نبود، بلكه گريه يك پيامبر در غم فراقِ پيامبر ديگر بود. فقط جنبه عاطفي در آن نيست و جهات مهم ديگري مطرح است.
با توجه به اين كه ذكر هر داستاني در قرآن كريم به جهت نكات و پيام‌هايي است كه داستان حاوي آن است، شايد مهم‌ترين و بارزترين پيام آيه، پسنديده بودن گريه بر محبوب از دست رفته باشد، كه رابطة فرد با وي رابطة ديني و الهي است، بنابراين از عمل اين پيامبر الهي، پسنديده بودن گريه بر اولياي خداوند استفاده ‌مي‌شود.
هنگامي كه از امام سجاد(ع) سبب گريه بيش از حد را مى‏پرسيدند، آن حضرت مصائب جانگداز كربلا را بازگو مى‏كرد ومى‏فرمود: «مرا ملامت نكنيد. يعقوب، پس از آن كه يك فرزند خود را از دست داد آنقدر گريست تا از غصه چشمهايش سفيد شد، در حالى كه يقين به مرگ فرزندش نداشت در حالى كه من به چشم خود ديدم كه در نيم روز چهارده نفر از اهل بيت مرا سر بريدند. انتظار داريد داغ آنها از دلم بيرون برود؟!(8)
از فراق روى يك يوسف اگر يعقوب سوخت هجر هفتاد و دو يوسف كرده خونين دل مرا
---------------------------------------------------------------------------------------------
پي‌نوشت‌ها:
1ـ حج(22)، آيه 32.
2ـ اصول الاربعه في ترديد الوهابيه، صاحب جان هندي، ص 30.
3ـ عوائد الايام، ص 31.
4ـ تفسير الميزان، ج 1، ص 414، ذيل آيه 165 سوره بقره.
5ـ نساء (4) آيه 148.
6ـ مائده (5) آيه 55.
7ـ صحيفة نور، ج 8، ص 70.
8- امالى صدوق، مجلس 29، ص 121.

 

 

پنج شنبه 8 10 1390 12:41
X