معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501453
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

مناظره شيخ مفيد با خليفه دوم –عمر بن الخطاب-

از شيخ مفيد [محمد بن محمد بن نعمان بغدادي متوفاي 413 ه . ق]نقل مى‏كنند كه ايشان فرموده : در خواب ديدم كه در راهى گذر مى‏كردم و مردم بسيارى گرداگرد هم بودند. گفتم اين چيست؟ گفتند: اين حلقه‏اى است در گرد مردى كه موعظه مى‏كند. گفتم: آن مرد كيست؟ گفتند: عمر بن خطّاب است.

پيش رفته و مردم را كنار زدم و درون حلقه درآمدم بناگاه مردى را ديدم براى مردم سخنرانى مى‏كند در باره چيزى كه من نفهميدم و سخنش را بريده و گفتم: اى شيخ بمن بگو كلمه: «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ» «1» چه دلالتى به فضيلت أبو بكر دارد؟

گفت: دلالت آن به فضل أبو بكر از شش راه است:

أوّل اينكه: خدا پيغمبرش را ياد كرده و أبو بكر را با او آورده و «دوم» او خوانده و فرموده: «ثانِيَ اثْنَيْنِ» (دوم دو تا).

و دوم: شرح داده كه هر دو تن در يك جا بودند و به يك ديگر الفت داشتند كه فرموده:

 «إِذْ هُما فِي الْغارِ» (وقتى كه هر دو در غار بودند).

سوم: او را به پيغمبر بسته كه در صحبت آن حضرت بوده تا آنان را همرتبه كرده باشد كه فرموده: «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ» (چون كه به همراه خود گفت).

چهارم: از اين رو كه گزارش داده از مهرورزى پيغمبر بدو براى موقعيتى كه نزد او داشته و فرموده: «لا تَحْزَنْ» (اندوه مخور).

پنجم: اعلام به اينكه بدو خبر داده راستش خدا بهمراه ما است، برابر هم و يار آنان است و دفاع كن از هر دوشان و فرموده: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا» (براستى كه خداوند بهمراه ما است).

و ششم: گزارش داده از نزول سكينه بر أبو بكر، زيرا پيغمبر كه هرگز جدا از سكينه نبوده و فرموده: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ».

و اين شش مقام است در آيه كه دلالت دارند بر فضل أبو بكر در آيه غار كه تو و ديگران را امكان دست يافتن بدانها نبوده است.

شيخ مفيد رحمه اللَّه گفته: من بدو گفتم: سخن خود را پروراندى و شرح آن به نهايت رساندى تا آنجا كه هيچ آفريده‏اى نتواند حجّت فضل يارت را بر آن افزايد جز اينكه من بيارى خدا و توفيق او آنچه را آوردى چون خاكسترى در برابر باد سخت بر باد خواهم داد.

امّا اينكه گفتى خداوند ذكر پيغمبر نموده و أبو بكر را دومى آن حضرت شمرده هيچ فضلى از آن مستفاد نمى‏شود زيرا گزارشى است از «شمار» و «تعداد». بجان خودم سوگند كه آنان با هم دو تا بودند و ما مى‏دانيم يك مؤمن و يك كافر با هم دو تا باشند چنانچه يك مؤمن و يك مؤمن هم در شمار «دو تا» باشند، پس در ذكر شماره براى تو فائده‏اى نباشد كه مورد اعتماد گردد و اثبات فضل نمايد.

و امّا اينكه گفتى آنان را به اجتماع در يك جا وصف كرده؛ مانند همان جمع در شمار است، زيرا در يك مكان بسا كه مؤمن و كافر گرد هم آيند چنانچه در شمار، مؤمن و كافر با هم رده مى‏شوند و نيز مسجد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شريفتر از غار است و در آن مؤمن و منافق و كافر هم با هم گرد مى‏آمدند و در اين باره است قول خداى تعالى: «پس كافران «2» را

چيست كه به تو چشم دوخته و به سويت شتابانند،. از راست و از چپ گروه گروه-(3).

و نيز كشتى نوح مجمع پيغمبر و شيطان و چهارپايان بود و روشن است كه اجتماع در يك جا دلالت ندارد بر فضلى كه تو دعوى كردى و اين دو وجه فضيلت باطل شدند.

امّا اينكه گفتى وابستگى أبو بكر را به ذكر صحبت و همدمى با پيغمبر از دو فضل نخست سست‏تر است، زيرا صحبت و همدمى هم مى‏تواند ميان مؤمن و كافر باشد، و دليل بر آن قول خداوند عزّ و جلّ است: «يارش كه با او گفت و شنود مى‏كرد گفت: آيا به آن كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و آنگاه مردى راست بالا و تمام اندام كرد كافرشده‏اى؟!(4)

و نيز صاحب و همدم در باره همدمى خردمند با چهارپا گفته مى‏شود و دليلش گفته مردم عرب زبانست كه الاغ را صاحب آدمى خواندند و گفتند:

حمار كه با حمار باشد باركش است، چون تو با او تنها شوى چه بد صاحبى باشد.

و نيز بى‏جانى را با موجود زنده صاحب ناميده‏اند، مثلًا قول شاعر در باره شمشير:

بديدار هند رفتم پس از كناره‏گيرى از او، به همراهم صاحب و يارى بود بى‏زبان.

مقصودش از صاحب بى‏زبان شمشير است و چون كه صاحب به همراهى مؤمن و كافر و خردمند و چهار پا و حيوان و جماد گفته شده هيچ حجّتى براى يار تو در آن نباشد.

و امّا اينكه گفتى به او فرموده: «اندوه مخور» اين خود و بال و كاستى او است و دليل بر خطاى او، زيرا دلالت بر نهى او دارد از اندوه خوردن چون صيغه نهى آورده كه «لا تفعل» است و اين اندوه خورى أبو بكر يا طاعت بوده يا گناه، اگر طاعت بوده كه پيغمبر از طاعت نهى نمى‏كرد بلكه بدان فرمان مى‏داد و دعوت مى‏كرد و اگر گناه بوده نهى از آن‏ درست باشد و آيات و دليلى نيامده كه أبو بكر امتثال كرده باشد و از اندوه خورى كناره كرده باشد.

و امّا اينكه فرمود: «خدا همراه ما است» راستش پيغمبر به او اعلام كرده كه خدا همراه من است و مرا يارى كند و از خودش بلفظ جمع تعبير كرده؛ چنان كه خدا فرموده:

 «ما خودمان فرو فرستاديم ذكر (قرآن) را و براستى كه ما برايش نگهبانيم(5)

و گفته‏اند كه أبو بكر گفته: اى رسول خدا اندوه من براى برادرت علىّ بن أبى طالب است كه چه شود او را (زيرا در همان شب كه آن حضرت با أبو بكر از مكّه بيرون رفته و در غار مخفى شدند حضرت أمير عليه السّلام در بستر آن حضرت خوابيده بود كه نقطه هجوم چندين مرد شمشير زن قريش بود) و پيغمبر در جوابش فرمود: «براستى كه خدا با ما است» يعنى با من و برادرم علىّ بن أبى طالب عليهما السّلام.

و امّا اينكه گفتى «سكينه بر أبو بكر فرود آمده» اين خلاف قرآنست زيرا آنكه بر او سكينه فرود شده همانست كه خدا او را با لشكريانش تأييد كرده و دنبال «أنزل السّكينة» فرموده: «وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» و اگر بر أبو بكر سكينه فرود آمده باشد بايد او مؤيّد بلشكريان خدا شده باشد و اين كلمه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را از مقام و جايگاه پيغمبرى بيرون برد و اگر اينجا را به سود صاحبت نگفته مى‏گذاشتى برايش بهتر بود زيرا خدا در دو جاى قرآن بنزول سكينه بر پيغمبر خود تصريح كرده كه همراهش مؤمنان بودند و آنان را هم با آن حضرت در اين فضيلت شريك كرده و در يكى از آنان فرموده:

«آنگاه خداوند آرامش و سكينه خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو فرستاد و سپاهيانى كه آنان را نمى‏ديدند فرو فرستاد(6

و در جاى ديگر فرموده: «پس خداوند سكينه و آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو آورد و سخن پرهيزگارى را با آنان همراه داشت-(7)

و چون آن حضرت در غار بود نزول سكينه را خاصّ او فرمود كه: «پس خداوند سكينه و آرامش خود را بر او فرو فرستاد- الآيه» اگر همراه آن حضرت مؤمنى بود او را هم شريك مى‏كرد در نزول سكينه، چنان كه در موارد گذشته مؤمنان را با او شريك كرده براى اينكه همراه او بودند و اخراج أبو بكر از نزول سكينه دليل است بر اخراج او از ايمان و الحمد للَّه.

شيخ مفيد گفته: عمر بن خطّاب در پاسخ من حيران ماند و نتوانست جوابى بدهد و مردم پراكنده شدند و من هم از خواب بيدار شدم.


پي نوشتها :

(1) سوره توبه، آيه  40.

(2) گويند: مراد از كافران در آيه مشركانند، كه گروه گروه و شتابان گرد پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله حلقه مى‏زدند و سخنان او- بخصوص وعده قيامت و بهشت و دوزخ- را مسخره مى‏كردند و مى‏گفتند:

اگر اينان- كسانى كه به او ايمان آورده‏اند- به بهشت مى‏روند، چنان كه محمّد مى‏گويد؛ ما پيش از آنها داخل بهشت مى‏شويم، زيرا وضع ما در اين جهان از آنان بهتر است، پس در آن جهان هم بهتر خواهد بود، امّا تفسير مجمع البيان بر آنست كه مراد از اين كافران؛ منافقانند، و تفسير الميزان هم با اقتفا از مجمع البيان اين نظر را پذيرفته است، و حال آنكه اين نظر درست نيست، زيرا اين سوره مكّى است و منافقان پس از هجرت و در مدينه بودند؛ و كسى (خصوصاً اين دو مفسّر) اشاره‏اى نكرده است كه اين آيات مدنى است، و مورّخين گفته‏اند كه هر جا كلمه «كلّا» در قرآن آمده باشد آن سوره قطعاً مكّى است بويژه كه اين كلمه در همين آيات آمده است.

(3)سوره  معارج، آيات 36 و 35

(4)- سوره كهف: 36

(5)-سوره حجر، آيه 9

(6)- سوره توبه، آيه 26

 (7) –سوره فتح ، آيه 26

(8)- اين مناظره ترجمه رساله كوتاه و رسا و بي نظير ،"شرح المنام"  نوشته مايه فخر و مباهات شيعه ،  مدافع اهل بيت شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعان است .

شرح المنام‏ -شيخ مفيد - انتشارات المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد - قم‏ ، چاپ اول ، سال 1413 ق ،

طبرسي عليه الرحمه در كتاب گرانسنگ الاحتجاج (ج 2 ص 500 ، نشر المرتضي – مشهد ، سال 1403 ق ) نيز اين مناظره را آورده .

دسته ها : مناظرات
جمعه 20 11 1391 15:22

فرمايشات نورانى قائم آل محمد

كلام جانبخش حضرت مهدى(عليه السلام)، كه در ضمن ديدارهايى با مواليان حقيقى و شيعيان خاص، يا در توقيعات شريفه از ناحيه مقدسه آن بزرگوار صادر شده است، در همه ابعاد، الهام دهنده، راهگشا، تعهّد بخش و حركت آفرين است.

تدبّر در نمونه هايى از سخنان حضرت، مى تواند شيوايى و غناى معجزه آساى آن را به ما بشناساند و در راستاى شناخت بيشتر آن امام كريم و عمل به خواسته هاى خدا جويانه وارشادات حكيمانه ايشان، ياريگرمان باشد.

معرّفى خويشتن:

يگانه مظهر الهى:        «انا بقيّة اللّه في أرضه».

من يگانه مظهر و الهى باقيمانده در زمين هستم1) )

حجّت خدا:    «انا حجّة اللّه على عباده».

من حجّت خداوند بربندگان اويم2) )

پايان بخش سلسله وصايت: «انا خاتم الأوصياء».

  من آخرين وصىّ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و پايان دهنده سلسله وصايت مى باشم3) )

*     قيام كننده:   «انا القائم من آل محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) ».

  من، قيام كننده از خاندان پيامبر خدا حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)هستم.

*احياگر عدلت:«انا الّذى أخرج فى آخر الزّمان بهذا السّيف فاملأ الارض عدلا وقسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً».

 من با اين شمشير در آخر زمان قيام مى كنم و زمين را از عدالت و داد، آكنده مى سازم چنانكه از بيداد و ستم پر شده باشد.

*انتقام گيرنده:«انا بقيّة اللّه فى أرضه والمنتقم من اعدائه».

 من يگانه مظهر الهى، باقيمانده در زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدايم4) )

*مظهر و همراه حقّ:     «وليعلموا أنّ الحقّ معنا وفينا».

 همگان بدانند كه به راستى حقّ با ما و نزد ماست5) )

نقش خويش در حفظ و هدايت مردم:

واسطه دفع بلاها:«بى يدفع اللّه البلاء عن اهلى و شيعتى».

 «به وسيله من است كه خداوند عزّوجلّ بلا و مصيبت را از اهلبيت و شيعيان من دور مى گرداند.»

*سبب امنيّت:«إنى لامان لأهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان لاهل السّماء».

 «همانا من موجب امنيّت براى اهل زمين هستم چنانكه ستارگان سبب امنيّت اهل آسمانهايند.»

اد كردن و مراعات شيعيان:«انّا غير مهملين لمراعاتكم ولاناسين لذكركم، ولولا ذلك لنزل بكم اللاَّْواء واصطلمكم الاعداء».

 ما در مراعات حال شما كوتاهى نمى كنيم و يادتان را از خاطر نمى بريم و اگر جز اين بود بلاهاى سنگين بر شما وارد مى شد و دشمنان، شما را نابود مى كردند.

*مواظبت و مراقبت: «انّا يخيط علماً بأنبائكم ولايعزب عنا شيىء من اخباركم».

 «ما به اوضاع و احوال شما آگاهيم و هيچيك از اخبار شما بر ما پوشيده نيست.»

* بهره رسانى:«و امّا وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكا لانتفاع بالشّمس اذا غيبها عن الابصار السحاب».

 «امّا چگونگى بهره بردن از من در دوران غيبتم مانند بهرهورى از خورشيد است زمانى كه ابرها آن را از ديدگان، پنهان ساخته باشند.»

 وظيفه شيعيان:

* رجوع به دين شناسان:«و اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانّهم حجّتى عليكم و أنا حجّة اللّه».

«امّا در پيشامدهاى روزگار، به راويان احاديث ما مراجعه كنيد، زيرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم.»

*محبّت ورزيدن:«فليعمل كلّ امرء منكم ما يقرب به من محبّتنا».

 «پس هر يك از شما بايد به آنچه او را به مقام محبّت ما نزديك مى كند، عمل نمايد.»

*دورى از گناه:«فليدعوا عنهم اتّباع الهوى».

«همگان بايد گناه و پيروى از هواى نفس را ترك كنند.»

* تقوى و تسليم:«فاتّقوا اللّه و سلموا لنا وردّ والامر الينا فعلينا الاصدار كما كان منا الايراد».

«تقواى الهى پيشه كنيد و تسليم ما باشيد و امر دين را به ما ارجاع دهيد، زيرا بر ماست كه شما را سيراب از سرچشمه بيرون آوريم همچنانكه ما شما را به سرچشمه برديم.»

دعاى زياد:    «اكثرو الدعاء بتعجيل الفرج فانّ ذلك فرجكم».

 «براى نزديك شدن ظهور و فرج، زياد دعا كنيد كه به راستى همين دعا، فرج شماست.»

*كسب معارف از اهلبيت(عليهم السلام)«طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لانكارنا».

 «جستجوى معارف و دانش ها، جز از طريق ما اهلبيت، مساوى با انكار ما است.»

 شرط يارى:

*اخلاص و خير خواهى و تقوى:  «انّ اللّه قنعنا بعوائد احسانه و فوائد امتنانه، وصان انفسنا عن معاونة الاولياء، الاّ عن الاخلاص فى النيّة وامحاض النّصيحة والمحافظة على ما هو أتقى و أبقى و أرفع ذكراً».

 «به يقين، خداوند ما را به لطف و احسان مكرّر خويش و به بهره هاى انعام و كرم خود، راضى و خوشنود ساخته، و ما را نيازمند يارى دوستان قرار نداده، مگر آن يارى كه از روى اخلاص در نيّت و خيرخواهى محض صورت گيرد و در آن، بر آنچه به تقواى الهى و بقاى نزد خدا و رفعت جايگاه، نزديك تر است، محافظت شود.»

اتحاد و اجتماع دلها:    «ولو انّ اشياعنا ـ و فقهم اللّه لطاعته ـ على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا».

 «اگر شيعيان ـ كه خدا براى اطاعت خود توفيق شان دهد ـ در راه وفاى به پيمانى كه بر عهده دارند همدل و همراه مى شدند، سعادت ديدار ما براى ايشان به تأخير نمى افتاد.»

پرداخت حقوق الهى«انّه من اتّقى ربّه من اخوانك فى الدّين و اخرج مما عليه الى مستحقيه كان آمناً فى الفتنة المبطله».

  «همانا هر يك از برادران دينى تو، پرهيزگار باشد و حقوق الهى را كه برعهده دارد به مستحقين آن بپردازد ـ به بركت دعا و يارى ما ـ در فتنه هاى باطل كننده و ويرانگر، ايمن و محفوظ خواهد ماند.»

*     پرهيز از گناه: «فما يحبسنا عنهم الاّ ما يتّصل بنا مما نكرهه ولانؤثره منهم».

  «ما را ـ از ديدار و يارى شيعيان مان ـ باز نمى دارد مگر آنچه از كردارهاى ناپسند آنان به ما مى رسد كه براى ما ناخوشايند است و توقّع آن را از ايشان نداريم.»

 

 درباره ظهور:

وابستگى به اراده خدا:«و امّا ظهور الفرج، فانّه الى اللّه».

«امّا امر ظهور فرج، بسته به اراده خداست6) )

*ناگهانى بودن:«فانّ أمرنا بغتة فجأة، حين لاتنفعه توبة ... كذب الوقّاتون».

«نسبت به گذشته، كسى را سود نبخشد ... يقين كنندگان وقت ظهور، دورغگويند7) )

*رهايى از طواغيت:«و إنّى أخرج حين أخرج ولابيعة لأحد من الطّواغيت فى عنقى».

«به يقين، من در حالى قيام خواهم كرد كه بيعت هيچيك از طاغوتهاى دوران برگردنم نباشد8) )

*حادثه اى در مكّه:«وآية حركتنا من هذه اللّوثة حادثة بالحرم المعظّم، من رجس منافق مذمّم، مستحل للدّم المحرّم، يعمد بكيده أهل الايمان».

 «نشانه حركت ما از اين خانه نشينى، واقعه اى در حرم با عظمت مكّه است. حادثه اى كه در اثر پليدى شخصى منافق و نكوهيده پديد مى آيد، كه خونريزى را حلال مى شمارد و با مكر و نيرنگ، قصد جان مؤمنان مى نمايد9) )

*ياران وقت ظهور:«فاذا أذنت فى ظهورى فأيّدنى بجنودك واجعل من يتبعنى لنصرة دينك مؤيّدين و فى سبلك مجاهدين».

 «خدايا  زمانى كه اجازه ظهور به من مى دهى، مرا به لشكريان خود يارى فرما، همه كسانى را كه براى يارى دين تو، به پيروى از من بر مى خيزند تأييد كن و آنان را جهادگر در راه خودت قرار بده10) )

 درباره اهلبيت (عليهم السلام) :

*واسطه آفرينش ورزق:«و امّا الائمة (عليهم السلام) فانّهم يسألون اللّه تعالى فيخلق، و يسألونه فيرزق ايجاباً لمسئلتهم واعظاماً لحقهم».

 «امّا امامان (عليهم السلام) از خداى تعالى در خواست مى كنند و خداوند به خاطر اجابت در خواست آنان و بزرگداشت حق ايشان، موجودات را مى آفريند و روزى مى بخشد.»11) )

*الگو بودن زهرا سلام اللّه عليها :«و فى ابنة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و عليها إلىّ أسوة حسنة».

«و در دختر رسول خدا كه درود بر او و پدرش و خاندانش باد، براى من اسوه و الگويى نيكوست12) )

*عزادارى امام حسين(عليه السلام): «فلئن اخّرتنى الدّهور، و عاقنى عن نصرك المقدور، و لم اكن لمن حاربك محارباً و لمن نصب لك العداوة مناصباً، فلأندبنّك صباحاً و مساء ولأبكينّ عليك بدل الدّموع دماً».

«اگر چه روزگار مرا به تأخير انداخت، و تقدير الهى مرا از يارى تو بازداشت و نبودم تا با آنان كه عليه تو جنگيدند بجنگيم، و با كسانى كه به دشمنى تو برخاستند بستيزم، در عوض هر صبح و شام بر تو ناله مى كنم و بجاى اشك در عزاى تو خون از ديده مى بارم3) 1)

                 [1] ـ كلمة الامام المهدى، ص 542.

                [2] ـ كلمة الامام المهدى، ص 542.

                [3] ـ كلمة الامام المهدى، ص 542.

                [4]ـ الزام الناصب، ج 1، ص 352.

                 [5] ـ كمال الدين، ج 2، باب 45، ص 511.

                 [6] ـ كمال الدين، ص 484.

                 [7] ـ احتجاج، ج 2، ص 497 و ص 470.

                 [8] ـ بحارالأنوار، ج 53، ص 181.

                 [9] ـ بحارالأنوار، ج 53، ص 181.

                 [10] ـ مهج الدعوات، ص 302.

                 [11] ـ احتجاج، ج 2، ص 472.

                 [12] ـ احتجاج، ج 2، ص 467.

                 [13] ـ بحارالأنوار، ج 98، ص 317.

 

دسته ها : موعود اديان
چهارشنبه 18 11 1391 12:41

تحريف حديث منزلت در «مُشبَّه به»

 برخى از نواصب در صدد تحريف حديث منزلت در ناحيه «مشبّه به» برآمدند و به جاى هارون كلمه «قارون» را به كار بردند، تا امام على(عليه السلام) را شبيه قارون جلوه دهند.

ابن عساكر دمشقى شافعى در ترجمه «حريز بن عثمان» از اسماعيل بن عيّاش نقل مى كند كه گفت: از حريز بن عثمان شنيدم كه مى گفت: اين چيزى را كه مردم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)خطاب به على(عليه السلام) فرمود: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى» حق است ولى شنونده اشتباه كرده است. به او گفتم: پس صحيح آن چيست؟ گفت: صحيح آن اين گونه بوده است: «انت منّى بمنزلة قارون من موسى» به او گفتم: از چه كسى حديث را اين گونه روايت مى كنى؟ گفت: از وليد بن عبدالملك شنيدم كه بر بالاى منبر اين گونه حديث را قرائت مى كرد.

در پاسخ مى گوييم:

اولا: مطابق تمام رواياتى كه در كتب حديثى، حتّى صحيحين آمده، كلمه «هارون» به كار رفته است.

ثانياً: تنها حريز روايت را اين گونه از وليد بن عبدالملك نقل مى كند. در حالى كه او از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)خصوصاً امام على(عليه السلام) است.

ثالثاً: حريز بن عثمان كسى است كه مطابق آنچه در ترجمه و شرح حال او در كتب اهل سنت نقل شده، ناصبى است.

يحيى بن صالح وحاظى مى گويد: از من سؤال شد كه چرا از حريز بن عثمان حديث نمى نويسى؟ گفتم: چگونه از كسى روايت بنويسم كه با او هفت سال نماز صبح را خواندم در حالى كه نديدم از مسجد خارج شود جز آن كه هفتاد بار در هر روز لعن على مى كرد.

ابوحفص مى گويد: حريز بن عثمان حمله هاى زيادى بر على(عليه السلام) داشت، و او را بر منابر لعن مى نمود و به صراحت مى گفت: من او را به جهت كشتن پدرانم دوست ندارم.(1)(2)

 حيدر اميرالمؤمنين است ، وبلاگ نداي اسلام

1. ر.ك: مختصر تاريخ دمشق، ترجمه حريز بن عثمان.

2-على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 237.

دسته ها : خبرها
چهارشنبه 18 11 1391 12:29

اهل سنت و حديث « مدينه علم»

حديث «مدينه علم» با تعبيرهاى مختلف در كتابهاى حديثى اهل سنت وارد شده است.

در اينجا به نقل برخى از آنها مى پردازيم:

1 ـ حاكم نيشابورى به سندش از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصارى نقل كرده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أنا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليأت الباب»;(1) «من شهر علمم و على دروازه آن است. پس هر كس اراده آن شهر را نموده است بايد از دروازه آن وارد شود.»

2 ـ ترمذى در صحيح خود بنابر نقل «جامع الاصول» از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «انا مدينة العلم و علىّ بابها»;(2) «من شهر علم هستم و على دروازه آن است.»

3 ـ ابن عبد البرّ قرطبى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «أنا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليأته من بابه»;(3)«من شهر علم و على دروازه آن است، پس هر كس اراده علم كرده، بايد از دروازه آن وارد شود.»

4 ـ ترمذى به سند خود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «انا دار الحكمة و علىّ بابها»;(4) «من خانه حكمت و على درِ آن است.»

5 ـ ابن جرير در «تهذيب الآثار»(5) از محمد بن اسماعيل از عبدالسلام بن صالح هروى، از ابو معاويه، از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «انا مدينة العلم وعليّ بابها فمن أراد المدينة فليأتها من بابها»; «من شهر علمم  و على دروازه آن است پس هر كس قصد اين شهر را نموده بايد از دروازه آن وارد شود.»

6 ـ حاكم نيشابورى در «المستدرك على الصحيحين»(6) از ابوالعباس محمّد بن يعقوب از محمّد بن عبدالرحيم هروى از ابوالصلت عبدالرحمن بن صالح از ابو معاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن أراد العلم فليأت الباب».(7)

  نداي اسلام ، جامع ترين وبلاگ پاسخ به شبهات در تبيان

1. مستدرك حاكم، ج 3، ص 126.

2. جامع الأصول، ج 9، ص 473.

3. الاستيعاب، ج 3، ص 1102.

4. الجامع الصحيح، ج 5، ص 637.

5. تهذيب الآثار، مخطوط، تركيه، كتابخانه شيراغا.

6. المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 126، چاپ حيدر آباد.

 

دسته ها : مذاهب و فرق
چهارشنبه 18 11 1391 11:56

مناظره هشام بن حكم با يحيي بن خالد برمكي در حضور هارون الرشيد

 [شريف مرتضي در كتاب الفصول المختاره( صفحات 49 و 50 از چاپ دار المفيد - بيروت)نقل مي كند] شيخ[مفيد]- فرمود : يحيى بن خالد برمكى[وزير هارون الرشيد ، رجوع شود به وفيات الأعيان جلد 6 صقحه 219  از چاپ دار صاد - بيرت،] در حضور هارون الرشيد(خليفه عباسي) از هشام بن الحكم(از بزرگان شيعه و از اصحاب صادق عليه السلام– رجوع شود به الفهرست نوشته شيخ طوسي – صفحه 258، باب هشام ، مورد783/2  - چاپ موسسه نشر الفقاهه قم)

) سؤال كرد كه: اي هشام آيا مى‏شود حق به جانب دو طرف كه خلاف هم هستند ، باشد؟

هشام گفت: نه.

يحيى گفت: آيا دو شخص كه در امر دينى نزاع و اختلاف دارند آيا غير از اين است كه يا هر دو حق مى‏گويند يا هر دو باطل يا يكى حق مى‏گويد و ديگرى باطل؟

هشام گفت: جز اين نيست و جايز نيست كه هر دو حق گويند .

پس يحيى به هشام گفت: پس به من بگو علي عليه السّلام و [عمويش] عباس چون با هم پيش ابو بكر در ميراث حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله خصومت كردند كدام يك حق مى‏گفت و كدام يك باطل؟

چون تو مي گويي كه امكان ندارد هر دو به حق يا هر دو به باطل باشند  پس ناگزير همان احتمال اول باقي مي ماند[كه يكي به حق و دگري به باطل است]

هشام مي گويد با خود فكر كردم اگر بگويم على عليه السّلام باطل مى‏گفت، كافر مى‏شوم و از مذهب خود بيرون مى‏روم ، و اگر عباس باطل مى‏گفت گردنم را مى‏زند[چون عباس جد هارون الرشيد است] و با خودم ‏گفتم كه بر من مسأله‏اى مطرح شده كه قبل از اين از من سؤال نشده بود و نه براى آن جوابى حاضر داشتم.

پس فرمايش امام صادق كه مي فرمود:" يا هشام، هميشه تو مؤيّد به روح القدس هستى تا وقتي كه با زبان خود ما را ياري دهى." به خاطرم رسيد پس دانستم هرگز خوار نمى‏شوم همان لحظه جوابي به خاطرم رسيد.

پس به يحيى گفتم كه هيچ يك از آن دو خطا نمي گفت و هر دو حق مى‏گفتند مشابه اين در قرآن آمده همانطور كه در داستان داود عليه السّلام بيان شده است:

وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (سوره ص ، آيه 21)

آيا خبر شاكيان هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسيده است؟!(ترجمه آيت الله شيخ ناصر مكارم شيرازي )

إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْض فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لاتُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (سوره ص ، آيه 22)

در آن هنگام كه (بى مقدمه) بر داود وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد; گفتند: «نترس، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده;اكنون در ميان ما بحق داورى كن و سخن ناروا مگو و ما رابه راه راست هدايت كن.

إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ(سوره ص ، آيه 23)

اين برادر من است; او نود ونه ميش داردو من (تنها) يك ميش دارم; امّا او اصرار مى كند كه: اين را (نيز) به من واگذار; و در سخن بر من غلبه كرده است.»

قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ (سوره ص ، آيه 24)

(داود) گفت: «به يقين او با درخواست ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش، بر تو ستم نموده; و بسيارى از شريكان (و دوستان) به يكديگر ستم مى كنند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند; امّا عدّه آنان كم است.»

پس كدام يك از اين دو فرشته خطاكار و كدام به حق بود يا آنكه مى‏گوئى هر دو خطاكار بودند؟ پس به هر چه تو در اين جواب بگوئى من به آن جواب مى‏گويم.

يحيى گفت: من نمى‏گويم كه آن دو فرشته خطاكار بودند بكله مى‏گويم هر دو به حق بودند، زيرا آن دو نه در حقيقت و نه در حكم خصومت كرده بودند و اظهار اين دعوى نكردند مگر براى اينكه داود عليه السّلام را بر خطاى خود واقف سازند و به او حكم واقعي را اعلام كنند، زيرا به سبب اين‏ واقعه معلوم شد كه بى‏تأمّل و تفحّص نبايد حكم كرد و اين حكم او چون بى‏تفحص بود خطا بود.

هشام گفت: پس من به يحيى، گفتم: همچنين على عليه السّلام و عباس در حكم اختلاف نكردند و در حقيقت خصومت نكردند و دليل اظهار خصومت و اختلاف براى اين بود كه ابو بكر را بر اشتباه خود آگاه كنند و او را بر خطاى خود واقف سازند و به او نشان دهند كه او به آنان در باب ميراث ظلم كرده است و گر نه ايشان در امر خود در شك نبودند و اين اختلاف ميان ايشان نبود مگر به طريقى كه ميان آن دو فرشته بود پس يحيى ديگر جوابى نداشت و رشيد كلام هشام را پسنديد.

چهارشنبه 18 11 1391 11:50

كلمات بزرگان اهل سنت درباره امام صادق(عليه السلام)

با مراجعه به كلمات علماى اهل سنت پى مى بريم كه امام صادق(عليه السلام) از موقعيّت و منزلت بالايى نزد آنان برخوردار بوده است. در اينجا به كلمات برخى از آنان راجع به آن حضرت اشاره مى كنيم:

1 ـ ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (ت: 250 هـ.ق)

«... وجعفر بن محمّد الّذي ملأ الدنيا علمه وفقهه. ويقال: انّ اباحنيفة من تلامذته وكذلك سفيان الثورى...»;(1) «... و جعفر بن محمّد; كسى كه علم و فقه اش دنيا را فراگرفته است و گفته مى شود كه ابوحنيفه و سفيان ثورى از شاگردان او بوده اند...».

2 ـ محمّد بن ادريس، ابوحاتم رازى (ت: 277 هـ.ق)

او درباره امام صادق(عليه السلام) مى گويد: «جعفر بن محمّد ثقة لايسأل عن مثله»;(2) «جعفر بن محمّد ثقه است و او بى نياز از تحقيق است».

3 ـ محمّد بن حبّان بن احمد، ابوحاتم تميمى بستى (ت: 354هـ.ق)

او مى گويد: «جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب ـ (رضي الله عنه) ـ كنيته ابوعبدالله، يروى عن ابيه، وكان من سادات اهل البيت فقهاً وعلماً وفضلا. روى عنه الثورى ومالك وشعبة والناس»;(3)

«جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب ـ رضوان الله عليهم ـ كنيه او ابوعبدالله است. از پدرش روايت نقل مى كند. او از سادات اهل بيت در فقه و علم و فضل است. ثورى و مالك و شعبه و ساير مردم از او روايت نقل كرده اند...».

4 ـ عبدالله بن عدى جرجانى (ت: 365 هـ.ق)

«و جعفر من ثقات الناس كما قال يحيى بن معين»;(4) «و جعفر ـ (عليه السلام) ـ از ثقات مردم بود، همان گونه كه يحيى بن معين گفته است».

5 ـ ابوعبدالرحمن سلمى (ت: 412 هـ.ق)

او در كتاب «طبقات مشايخ الصوفية» مى گويد: «جعفر الصادق فاق جميع أقرانه من اهل البيت وهو ذو علم غزير في الدين وزهد بالغ في الدنيا وورع تام عن الشهوات وادب كامل في الحكمة»;(5) «جعفر صادق(عليه السلام) سرآمد تمام هم رديفان خود از اهل بيت بود. او داراى علم بسيار در دين، و زهد فراوان در دنيا، و ورع تام از شهوات و ادب كامل در حكمت بود».

6 ـ ابوالفتح محمّد بن عبدالكريم شهرستانى (ت: 548 هـ.ق)

«جعفر بن محمّد الصادق هو ذو علم غزير وادب كامل في الحكمة وزهد في الدنيا وورع تام عن الشهوات وقد اقام بالمدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين إليه ويفيض على الموالين له اسرار العلوم...»;(6) «جعفر بن محمّد صادق، داراى علم بسيار و ادب كامل در حكمت و زهد در دنيا و ورع تام از شهوات بود. او مدتى در مدينه اقامت كرد و به شيعيان منسوب به خود افاده رسانده و بر مواليان خود اسرار علوم را افاضه نمود...».

7 ـ جمال الدين ابوالفرج ابن جوزى (ت: 597 هـ.ق)

او در ذكر وفيات سال 148 هـ.ق مى نويسد: «جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب ابوعبدالله جعفر الصادق... كان عالماً زاهداً عابداً...»;(7) «جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على ابن ابى طالب، ابوعبدالله، جعفر صادق... مردى عالم، زاهد و عابد و... بود».

8 ـ ابوسعد عبدالكريم سمعانى (ت: 562 هـ.ق)

«... لقّب لجعفر الصادق، لصدقه في مقاله»;(8) «... او را به جهت صدق در گفتار، صادق ناميدند».

9 ـ عزّالدين ابن اثير جزرى (ت: 630 هـ.ق)

«... لقّب به لصدقه في مقاله وفعاله... ومناقبه مشهورة»;(9) «... او را به جهت صدق در گفتار و كردار، صادق ناميدند... و مناقب او مشهور است».

10 ـ محمد بن طلحه شافعى (ت: 652 هـ.ق)

«هو من عظماء اهل البيت وساداتهم(عليهم السلام) ذو علوم جمّة وعبادة موفّرة، واوراد متواصلة وزهادة بيّنة، وتلاوة كثيرة. يتتبع معانى القرآن ويستخرج من بحر جواهره ويستنتج عجائبه...»;(10) «او ـ جعفر بن محمّد(عليه السلام) ـ از بزرگان اهل بيت و سادات آنان(عليهم السلام) است. داراى علوم فراوان و عبادت وافر و وردهاى پياپى، و زهد روشن، و تلاوت بسيار بود. او معانى قرآن را دنبال كرده و از درياى جواهراتش استخراج نموده و عجائبش را استنتاج مى نمود...».

11 ـ ابن ابى الحديد معتزلى (ت: 655 هـ.ق)

او درباره امام باقر(عليه السلام) مى گويد: «و هو سيّد فقهاء الحجاز ومنه ومن ابنه جعفر تعلّم الناس الفقه»;(11)«او سيد فقهاى حجاز بود. و مردم فقه را از او و فرزندش جعفر فرا گرفتند».

12 ـ ابوالعباس احمد بن محمّد بن ابراهيم بن ابوبكر بن خلكان (ت:681هـ.ق)

«و كان من سادات اهل البيت. ولقّب بالصادق لصدقه في مقالته. وفضله اشهر من ان يذكر...»;(12)«... او از سادات اهل بيت بود. و به جهت صدق در گفتارش، او را صادق ناميدند. و فضلش مشهورتر از آن است كه ذكر شود...».

13 ـ ابن صبّاغ مالكى (ت: 855 هـ.ق)

«كان جعفر الصادق(عليه السلام) من بين اخوته خليفة ابيه ووصيّه والقائم من بعده... وصّى إليه ابوجعفر(عليه السلام)بالامامة وغيرها وصية ظاهرة ونصّ عليه نصاً جلياً... وامّا مناقبه فتكاد تفوت من عدّ الحاسب»;(13)«جعفر صادق از بين برادرانش، جانشين پدر و وصىّ او و قائم مقام او بود... ابوجعفر - امام باقر(عليه السلام) آشكارا در مورد امامت و امور ديگر به او وصيت نمود و بر او نصّ جلى كرد... و اما مناقب او از شمارش شمارشگران بيرون است...».

14 ـ عبدالرحمن بن محمّد حنفى بسطامى (ت: 858 هـ.ق)

«جعفر بن محمّد ازدحم على بابه العلماء واقتبس من مشكاة انواره الأصفياء، وكان يتكلّم بغوامض الأسرار وعلوم الحقيقة وهو ابن سبع سنين»;(14) «جعفر بن محمّد كسى بود كه علما بر درب خانه اش ازدحام مى كردند، و از چراغ انوارش منتخبان امت بهره مى بردند.او در حالى كه هفت ساله بود سخن از اسرار پوشيده و علوم حقيقى مى گفت».

15 ـ احمد بن عبدالله خزرجى (ت: بعد از سال 923 هـ.ق)

«جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب الهاشمى ابوعبدالله، احد الأعلام... حدّث عنه خلق كثير لايحصون،...»;(15) «جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب هاشمى، ابوعبدالله، يكى از بزرگان امت است... از او افراد بسيارى كه قابل شماره نيستند حديث نقل كرده اند... .

16 ـ شمس الدين محمد بن طولون (ت: 953 هـ.ق)

«كان من سادات اهل البيت ولقّب بالصادق لصدقه في مقالته وفضله اشهر من ان يذكر»;(16) «او از سادات اهل بيت است. او را به جهت صدق در گفتارش، صادق ملقّب ساختند. و فضلش مشهورتر از آن است كه ذكر شود».

17 ـ احمد بن حجر هيتمى (ت: 974 هـ.ق)

«و نقل عنه الناس من العلوم ما سارت به الركبان وانتشر صيته في جميع البلدان»;(17) «از او به حدّى علم نقل كرده اند كه قافله ها براى آن به حركت درآمده و موقعيّت او همه كشورها را فراگرفته است».

18 ـ شيخ مؤمن بن حسن شبلنجى (ت: بعد از 1083 هـ.ق)

«... ومناقبه كثيرة تكاد تفوت عدّ الحاسب... روى عنه جماعة من اعيان الأئمة واعلامهم كيحيى بن سعيد ومالك بن انس والثورى وابن عيينة وابى حنيفة وايوب السختيانى وغيرهم...»;(18) «... مناقب او به حدّى زياد است كه از شمارش شمارشگران بيرون است... جماعتى از اعيان ائمه و بزرگان آنان; امثال يحيى بن سعيد، مالك بن انس، ثورى، ابن عيينه، ابوحنيفه، ايوب سختيانى و ديگران از او روايت نقل كرده اند...».

19 ـ شيخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوى شافعى (ت: 1171 هـ.ق)

«السادس من الأئمة جعفر الصادق، ذوالمناقب الكثيرة والفضائل الشهيرة. روى عنه الحديث ائمة كثيرون مثل مالك بن انس وابى حنيفة ويحيى بن سعيد وابن جريج والثورى وابن عيينة وشعبة وغيرهم...»;(19) «ششمين از امامان، جعفر صادق، صاحب مناقب بسيار و فضايل مشهور است. امامان بسيارى; از قبيل: مالك بن انس، ابى حنيفه، يحيى بن سعيد، ابن جريج، ثورى، ابن عيينه، شعبه و ديگران از او روايت نقل كرده اند...».(19)

 پي نوشتها :

1. رسائل جاحظ، ص 106.

2. الجرح و التعديل، ج 2، ص 487 ; به نقل از او، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166.

3. الثقات، ج 6، ص 131.

4. الكامل فى الضعفاء، ج 2، ص 134.

5. ينابيع المودة، قندوزى حنفى، ج 2، ص 457، به نقل از او.

6. الملل و النحل، ج 1، ص 166.

7. المنتظم، ج 8، ص 110و111.

8. الانساب، ج 3، ص 507.

9. اللباب فى تهذيب الأنساب، ج 2، ص 3.

10. مطالب السؤول، ج 2، ص 111.

11. شرح ابن ابى الحديد، ج 15، ص 274.

12. وفيات الاعيان، ج 1، ص 307.

13. الفصول المهمة، ص 211ـ219.

14. مناهج التوسل، ص 106.

15. خلاصه تهذيب الكمال، ص 63.

16. الأئمة الاثنا عشر، ص 85.

17. صواعق المحرقه، ص 305.

18. نورالابصار، ص 160و161.

19. الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 146.

سه شنبه 10 11 1391 13:9

نتيجه وحدت از منظر قرآن

در قرآن كريم به نتيجه وحدت امّت اشاره شده است; از جمله خداوند سبحان مى فرمايد: ( وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراط مُسْتَقِيم) (1) «و هر كس به خدا تمسّك جويد، به راهى راست، هدايت شده است.»

از اين آيه استفاده مى شود كه اگر همه امّت به خداوند و ريسمان هدايت او چنگ زنند به هدايت دسته جمعى مى رسند، ولى اين هدايت تنها براى عنوان مجموع نيست بلكه شامل فرد فرد اجتماع نيز مى شود. و لذا اگر در جامعه اى تمام امّت به ريسمان خداوند چنگ نزدند و تنها برخى چنين كردند، همان افراد مى توانند به راه راست هدايت يابند.

 نظر قرآن كريم در باره اتحاد و اخوّت مسلمانان چيست؟

 دعوت مسلمانان به اتّحاد و اخوّت در آيات متعددى مورد تأكيد قرار گرفته است كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 ـ آيه اعتصام

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا...};(2) «و همگى به ريسمان خدا، چنگ زنيد، و پراكنده نشويد....»

2 ـ آيه صلح

خداوند سبحان مى فرمايد: { يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ};(3) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همگى در صلح و آشتى در آييد! و از گام هاى شيطان، پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شماست.»

3 ـ آيه اخوّت و برادرى

خداوند سبحان فرمود: { إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ...};(4) «مؤمنان برادر يكديگرند; پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد....»

و نيز فرمود: { مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّآءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَمآءُ بَيْنَهُمْ};(5) «محمّد(صلى الله عليه وآله) فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند.»

در اين آيات، خداوند متعال امّت اسلامى را دعوت به اتّحاد و وحدت كرده و از تفرقه و دشمنى با يكديگر بر حذر داشته است و نيز امر به صلح و مصالحه و رفع خصومت بين دو دسته از برادران مؤمن نموده است. و نيز از برادرى و عطوفت بين اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خبر داده است.

 محور وحدت از منظر قرآن كريم چيست؟

قرآن كريم اگر از يك طرف دعوت به وحدت و اتّحاد بين مسلمانان كرده، از طرفى ديگر محور وحدت را نيز مشخص كرده است.

خداوند سبحان مى فرمايد

 { إِذا جاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللهِ أَفْواجاً...};(6) «هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرارسد، و ببينى مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند....»

و نيز فرمود:{ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ...};(7) «امروز، دين شما را كامل كردم و....»

در اين آيات محور وحدت را دين كامل الهى دانسته كه ريسمان محكم الهى است و لذا مى تواند همه امّت را با چنگ زدن به آن، به سوى خداوند متعال برساند.

 مبداء فاعلى وحدت اسلامى وحدت قلوب

ازآيات قرآن استفاده مى شود كه مبدأ فاعلى وحدت قلوب، خداوندمتعال است.

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ};(8) «و دل هاى آن ها را با هم الفت داد! اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنان الفت دهى، نمى توانستى! ولى خداوند در ميان آن ها الفت ايجاد كرد! او توانا و حكيم است.»

و نيز فرمود: { وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوان};(9)«و نعمت [بزرگِ ]خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دل هاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او، برادر شديد.»

گرچه اقدامات انسان ها و فراهم كردن مقدمات كار تأثير به سزايى در رسيدن به اهداف دارد ولى عنايت الهى در الفت دل ها حرف آخر را مى زند.

 ديدگاه قرآن در مورد نهى از تفرقه واختلاف مسلمانان

خطر تفرقه به قدرى بزرگ است كه خداى سبحان نهى از آن را مانند دستور به اقامه دين، جزء شريعت همه انبياى اولوا العزم قرار داده است.

خداوند سبحان مى فرمايد: { شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا...};(10) «آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم، اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد....»

و در آيه ديگر اختلاف را در رديف عذاب هاى آسمانى و صاعقه ها و زلزله ها قرار داده است، آنجا كه مى فرمايد: { قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض...};(11) «بگو: او قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما فرستد، يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد، و طعم جنگ [و اختلاف] را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند....»

و نيز فرمود: { وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ};(12) «و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند، [آن هم] پس از آن كه نشانه هاى روشن [پروردگار] به آنان رسيد.»

و نيز فرمود: { وَأَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ};(13) «اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد! و از راه هاى پراكنده [و انحرافى] پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حقّ، دور مى سازد. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزكارى پيشه كنيد.»

   پيامدهاى تفرقه از منظر قرآن

مطابق آيات قرآنى، از هم گسستگى و زوال قدرت و شوكت از آثار و پيامدهاى تفرقه است.

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَأَطِيعُوا اللهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ريحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرِينَ};(14) «و [فرمان] خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و نزاع [و كشمكش] نكنيد، تا سست نشويد، و قدرت [و شوكت] شما از ميان نرود، و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.»

عامل اصلى تفرقه

از آيات قرآن استفاده مى شود كه مبدأ فاعلى و عامل اصلى تفرقه، شيطان است.

خداوند سبحان مى فرمايد: { يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ};(15) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى در صلح و آشتى در آييد! و از گام هاى شيطان، پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شماست.»

و نيز مى فرمايد: { ... إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ};(16) «... و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند، تا با شما به مجادله برخيزند.»

راه حل هاى مبارزه با تفرقه

 قرآن كريم براى مبارزه با تفرقه، راه حل هايى را ترسيم كرده است:

1 ـ اقامه برهان

قرآن كريم براى رفع اختلاف و تفرقه، سه نوع استدلال و برهان اقامه كرده است:

الف) امتياز نبودن تفاوت هاى طبيعى

خداوند سبحان مى فرمايد: { يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَأُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ};(17) «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. [اين ها ملاك امتياز نيست،] گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست.»

ب) امتياز نبودن علل اعتبارى

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَلا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّة إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ};(18) «و شما همانند آن زن [سبك مغز ]نباشيد كه پشم هاى تابيده خود را، پس از استحكام، وا مى تابيد! در حالى كه [سوگند و پيمان] خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى دهيد; به خاطر اين كه گروهى، جمعيّتشان از گروه ديگر بيشتر است [و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد]! خدا فقط شما را با اين وسيله آزمايش مى كند، و قطعاً، آنچه را در آن اختلاف داشتيد، روز قيامت، براى شما روشن مى سازد.»

ج) تعيين مرجع براى حل اختلاف

خداوند سبحان مى فرمايد: { ... فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ};(19) «... و هرگاه درچيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبربازگردانيد [و ازآن ها داورى بطلبيد].»

2 ـ موعظه حسنه

خداوند درباره اوصاف بهشتيان مى فرمايد: { وَنَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ};(20) «و آنچه در دل ها، از كينه و حسد دارند، بر مى كَنيم.»

و از مؤمنان صدر اسلام نقل مى كند: { ... يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَلاِِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالاِْيمانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُو};(21) «مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دل هايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده.»

  راه كار عملى وحدت اسلامى

از آيات و روايات نبوى استفاده مى شود كه تمسّك به كتاب و عترت معصوم پيامبر(عليهم السلام) است كه مى تواند انسان را از تفرقه دور ساخته و به خدا نزديك كند.

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُو};(22) «و همگى به ريسمان خدا، چنگ زنيد، و پراكنده نشويد.»

و از حديث ثقلين استفاده مى شود كه قرآن و عترت به عنوان دو ريسمان خدا مى توانند انسان را از گمراهى و ضلالت نجات داده و به حقّ و حقيقت و لقاء الهى رهنمون سازند.

ترمذى به سند خود از جابر بن عبدالله نقل مى كند كه گفت: در حجة الوداع روز عرفه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را ديدم كه بر شترى سوار بود و خطبه مى خواند. شنيدم كه حضرت مى فرمود: «اى مردم! در ميان شما چيزى مى گذارم كه اگر به آن تمسّك كنيد هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم را.»(23)

كتاب خدا و عترت معصوم پيامبر(عليهم السلام) هر دو ريسمان هدايت به سوى خداوند سبحانند. يكى به عنوان قرآن صامت (قرآن) و ديگرى به عنوان قرآن ناطق (اهل بيت(عليهم السلام)) و بر امّت اسلامى است كه با تمسّك به آن دو، خود را از ضلالت و گمراهى رهانيده و به هدايت الهى رهنمون سازند.

و لذا در برخى از روايات تعبير «ما إن اعتصمتم بهما» به كار رفته و در برخى ديگر به جاى «ثقلين» از تعبير «حبلين» استفاده شده است.(24) تا با آيه شريفه { وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ} هماهنگ شود.

از آيات قرآن نيز مى توان عصمت و حبل الله بودن قرآن و عترت را استفاده كرد:

درباره قرآن خداوند سبحان مى فرمايد: { لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد};(25) «كه هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد; چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش، نازل شده است.»

و درباره عترت پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن مى فرمايد: { إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِير};(26) «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.»

آيا راه حل اتحاد مذهبى عدول شيعه از عقايد خويش است؟

راه نجات مسلمانان از پراكندگى، اين كار بر عدول شيعه از مذهبش و گرويدن به مذهب جمهور متوقف نيست، بر عدول اهل سنت از مذهبشان نيز متوقف نيست، و مكلف ساختن شيعه نيز به دست برداشتن از مذهب خويش، تكليفى است بدون ترجيح، بلكه مرجوح و بى دليل است; بلكه تكليف به چيزى است كه مقدور نيست،

بلى، اتفاق و اتحاد مسلمانان از اين طريق صورت مى گيرد كه برادران اهل سنت مذهب اهل بيت(عليهم السلام) را آزاد اعلام كنند و آن را همچون يكى از مذاهب خود بدانند [ كه هر مسلمانى بتواند طبق آن عمل نمايد] آن چنان كه نظر پيروان هر كدام از مذاهب شافعى، حنفى، مالكى و حنبلى نسبت به شيعه آل محمّد(صلى الله عليه وآله) همچون نظرشان نسبت به پيروان مذهب ديگر باشد. از اين راه است كه پراكندگى مسلمين به اجتماع تبديل مى شود و پيوند اجتماعى شان محكم و منظم خواهد شد.

[ اين نكته نيز پوشيده نيست كه:] اختلاف بين مذاهب چهارگانه اهل سنت كمتر از اختلاف بين آنها و بين مذهب شيعه نيست. شاهد گوياى اين سخن هزاران كتاب است كه در اصول و فروع مذهب اين دو گروه تأليف شده است.

پس چرا شايعه پردازانِ اهل سنت، در ميان مسلمانان، شايع مى كنند كه شيعه مخالف اهل سنت است، اما شايع نمى كنند كه اهل سنت مخالف شيعه اند؟

و چرا شايع نمى كنند كه گروهى از اهل تسنن مخالف گروه ديگرند؟

اگر جايز است كه چهار مذهب باشد، چرا پنج تاى آن جايز نيست؟

چطور ممكن است كه وجود چهار مذهب با اجتماع و اتحاد مسلمانان موافق باشد، اما همين كه به پنج رسيد، اجتماع از هم پراكنده مى شود و مسلمانان هر كدام به راهى مى روند [ و موجب از هم گسيختگى آنها خواهد شد]؟

چه شد كه برادران اهل سنت تابعان مذهب اهل بيت(عليهم السلام) را سبب قطع پيوند اجتماعى و پراكنده شدن مى دانند، اما پيروان ديگر مذاهب را، هر چند از نظر مذهب، مشرب و خواسته ها متعدد و مختلف باشند، باعث اجتماع دل ها و اتحاد عزم ها مى پندارند؟.(27)

تعيين محور وحدت در حديث «أمان»

با بررسى كوتاهى در حديث «أمان» پى خواهيم برد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) محور وحدت را اهل بيت خود معرفى كرده است; زيرا از آنجا كه آن ها معصومند و هيچ گونه اختلافى بين آنها نيست، امّت را بر يك محور هدايت كرده و آن ها را از ضلالت و گمراهى نجات خواهند داد. همان گونه كه در حديث «ثقلين» نيز تمسك به كتاب و عترتش را كه همان حبل الله متينند به عنوان وسيله براى دورى امت از ضلالت معرّفى كرده است.

ابن حجر مكى در شرح اين حديث مى گويد: «اين كه اهل بيت پيامبر وسيله ايمنى از اختلاف معيّن شده اند، مقصود از آن اختلاف در دين است. و لذا اگر قبيله اى با آن ها مخالفت كرده و از غير آن ها دين را اخذ كنند، در احكام دين بينشان اختلاف خواهد افتاد، و به سبب مخالفت آنان با اهل بيت جزء حزب ابليس درخواهند آمد; زيرا حق با اهل بيت است و مخالف آن ها بر باطل است. و مقصود، مخالفت با آن ها در امور دنيا نيست به قرينه «فصاروا حزب ابليس...».(28)

سمهودى بعد از نقل «حديث امان» مى گويد: «يحتمل انّ المراد باهل البيت الذين هم امان للأمّة علماؤهم الذين يهتدى بهم، كما يهتدى بنجوم السماء وهم الذين اذا خلت الأرض منهم جاء اهل الأرض من الآيات ما كانوا يوعدون وذهب اهل الأرض، وذلك عند موت المهدى الّذي اخبر به النبىّ(صلى الله عليه وآله)»; «احتمال مى رود كه مراد از اهل بيتى كه وسيله ايمنى امّتند، علماى از

اهل بيت باشند، آن كسانى كه به توسط آن ها امت به هدايت مى رسند، همان گونه كه به ستارگان آسمان هدايت مى يابند. و اينان كسانى اند كه اگر زمين از وجودشان خالى شود، اهل زمين را نشانه هايى كه وعده داده شده اند خواهد رسيد، و اهل زمين نابود خواهند شد. و اين هنگام مرگ مهدى است، آن كسى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر ظهور او را داده است».(29)

پي نوشتها:

1. سوره آل عمران، آيه 101.

2. سوره آل عمران، آيه 103.

3. سوره بقره، آيه 208.

4. سوره حجرات، آيه 10.

5. سوره فتح، آيه 29.

6. سوره نصر، آيه 1و2.

7. سوره مائده، آيه 3.

8. سوره انفال، آيه 63.

9. سوره آل عمران، آيه 103.

10. سوره شورى، آيه 13.

11. سوره انعام، آيه 65.

12. سوره آل عمران، آيه 105.

13. سوره انعام، آيه 153.

14. سوره انفال، آيه 46.

15. سوره بقره، آيه 208.

16. سوره انعام، آيه 121.

17. سوره حجرات، آيه 13.

18. سوره نحل، آيه 92.

19. سوره نساء، آيه 59.

20. سوره اعراف، آيه 43.

21. سوره حشر، آيه 10.

22. سوره آل عمران، آيه 103.

23. صحيح ترمذى، ج 5، ص 621.

24. ر.ك: حديث الثقلين.

25. سوره فصلت، آيه 42.

26. سوره احزاب، آيه 33.

27. سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى، المراجعات، ص 47.

28. صواعق المحرقه، ص 150، باب 11.

29. رشفة الصادى، ص 78.

سه شنبه 10 11 1391 13:5
X