معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 499538
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
بررسی نسبت فاسد العقیده بودن مختار
بعضی از علما عقیده دارند که مختار بن ابی عبیده ثقفی فردی درست عقیده نبوده و مستحق ورود در آتش است، به همین دلیل وارد جهنم می شود اما با شفاعت امام حسین (علیه السلام) از آن خارج می گردد. علامه مجلسی (قدس الله نفسه) مایل به این قول شده است و آن را راه حلی برای جمع بین اخبار مختلفی- که درباره مختار وارد شده اند - قرار داده است.(1)

کسانی که معتقد به جهنّمی بودن مختار هستند به دو روایت استناد می کنند؛

1. ما رواه الشیخ [الطوسی] بإسناده عن محمد بن علی بن محبوب، عن محمد بن أحمد بن أبی قتادة، عن أحمد بن هلال، عن أمیة بن علی القیسی عن بعض من رواه، عن أبی عبد الله (علیه السلام)، قال: قال لی یجوز النبی (ص) الصراط یتلوه علی و یتلو علیا الحسن و یتلو الحسن الحسین، فإذا توسطوه نادى المختار الحسین (ع) یا أبا عبد الله إنی طلبت بثأرک فیقول النبی (ص) للحسین (ع): أجبه فینقض الحسین فی النار کأنه عقاب کاسر، فیخرج المختار حممة و لو شق عن قلبه لوجد حبهم(2) فی قلبه.(3)

امام صادق (علیه السلام) می فرماید: در روز قیامت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از پل صراط عبور می کند در حالی که امام علی (علیه السلام) پشت سر ایشان و امام حسن (علیه السلام) پشت سر امام علی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) پشت سر امام حسن (علیه السلام) قرار دارند، وقتی به میانه صراط می رسند، مختار [از میان جهنم] صدا می زند یا ابا عبدالله من انتقام خون تو را گرفتم، رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به امام حسین (علیه السلام) می فرماید: جواب او را بده، پس امام حسین (علیه السلام ) چون عقاب شکارى بفریادش می رسد و او را از آتش نجات می دهد در حالی که [از آتش جهنم] سیاه شده است، و اگر قلب او شکافته شود محبت آن دو نفر در قلبش یافت می شود، (یعنی به سبب محبت شیخین به آتش جهنم مبتلا شده است).

2. و ذکر فی السرائر عن کتاب أبان بن تغلب قال: حدثنی جعفر بن إبراهیم بن ناجیة الحضرمی، قال: حدثنی زرعة بن محمد الحضرمی عن سماعة بن مهران قال: سمعت أبا عبد الله (ع) یقول: إذا کان یوم القیامة مر رسول الله (ص) بشفیر النار، و أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین (علیه السلام). فیصیح صائح من النار. یا رسول الله یا رسول الله یا رسول الله أغثنی. قال فلا یجیبه قال: فینادی یا أمیرالمؤمنین یا أمیرالمؤمنین یا أمیرالمؤمنین ثلاثا أغثنی، فلا یجیبه، قال: فینادی یا حسن یا حسن یا حسن أغثنی، قال فلا یجیبه، قال فینادی یا حسین یا حسین یا حسین أغثنی أنا قاتل أعدائک، قال فیقول له رسول الله (صلی الله علیه وآله) قد احتج علیک، قال فینقض علیه کأنه عقاب کاسر قال فیخرجه من النار قال: فقلت لأبی عبد الله (علیه السلام)من هذا جعلت فداک؟ قال (علیه السلام) المختار قلت له فلم عذب بالنار و قد فعل ما فعل؟ قال (علیه السلام) إنه کان فی قلبه منهما شی‏ء، و الذی بعث محمدا (صلی الله علیه وآله) بالحق لو أن جبرئیل، و میکائیل. کان فی قلبهما شی‏ء لأکبهما الله فی النار على وجوههما.(4)

امام باقر (علیه السلام) می فرمود: زمانی که روز قیامت فرا می رسد پیامبر اسلام و امیر المؤمنین و حسن و حسین (صلى اللَّه علیهم اجمعین) از نزدیک جهنم عبور خواهند کرد. شخصى که در جهنم است سه مرتبه فریاد می زند: یا رسول اللَّه بفریادم برس! ولى پیغمبر خدا جوابى به او نخواهد داد. سه مرتبه فریاد می زند: یا امیرالمؤمنین بفریادم برس! آن حضرت هم جوابى به او نخواهد داد. سپس سه مرتبه فریاد میزند: یا حسن بفریادم برس، آن حضرت هم جوابى به او نخواهد داد. سپس سه مرتبه فریاد می زند: یا حسین بفریادم برس، من قاتل دشمنان تو میباشم. پیامبر خدا به امام حسین می فرماید: وى بر تو اتمام حجت نمود. امام حسین (علیه السلام) پس از این جریان چون عقاب شکارى بفریادش می رسد و او را از آتش نجات می دهد.

راوى می گوید: من به امام صادق گفتم: فدایت شوم آن شخص که در آتش است کیست؟ فرمود: مختار است. گفتم: براى چه در آتش معذّب خواهد شد در صورتى که قاتلین امام حسین را کشت!؟ فرمود: براى اینکه اندکى از محبت آن دو نفر را در قلب خود داشت. قسم به حق آن خدائى که حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را بحق مبعوث کرد اگر در قلب جبرئیل و میکائیل هم چیزى از (محبت آنان) باشد خدا ایشان را از ناحیه صورت داخل آتش جهنم خواهد کرد.

نقد: هر دو روایت ضعیف هستند، روایت تهذیب اولا به خاطر مرسله بودن(5) و ثانیا به خاطر امیة بن علی القیسی(6) ضعیف است. روایت سرائر به این خاطر ضعیف است که وثاقت جعفر بن ابراهیم الحضرمی اثبات نشده است(7)، علاوه بر آن روایت کردن ابان بن تغلب (8) از جعفر بن ابراهیم الحضرمی، و روایت او از زرعة بن محمد الحضرمی عجیب است، برای اینکه اگر جعفر بن إبراهیم همانی باشد که شیخ طوسی او را از اصحاب امام رضا(علیه السلام) بر شمرده است(9) ، در این صورت ابان بن تغلب نمی تواند از او روایت کند(10)، و اگر همانی باشد که برقی او را از اصحاب امام باقر (علیه السلام) بر شمرده است(11)، در این صورت روایت جعفر بن إبراهیم از زرعة بن محمد الحضرمی عجیب خواهد بود (12)، ضمن اینکه در کتاب محمد بن ادریس (السرائر) تخلیط وجود دارد.(13)

علاوه بر ضعف اسناد روایات ذم مختار، می توان صدورشان از معصوم را حمل بر تقیه کرد.

در مدح مختار همین بس که او دل اهل بیت (صلوات الله وسلامه علیهم ) را با انتقام از قاتلان امام حسین (علیه السلام) شاد کرد، این خدمت بزرگی برای اهل بیت (صلوات الله وسلامه علیهم )بود که مختار به سبب آن مستحق پاداش از ایشان است، آیا احتمال دارد که رسول الله (صلی الله علیه وآله) و أهل البیت (علیهم السلام) چشم از این خدمت بزرگ بپوشند ؟ در حالی که آنها معدن کرم و احسان هستند.

محمد بن حنفیه - برادر امام حسین (علیه السلام)- در میان چند نفر از شیعیان نشسته بود و مختار را سر زنش می کرد که چرا در قتل عمر بن سعد تأخیر کرده است، هنوز کلامش تمام نشده بود که سر دو نفر(عمر بن سعد و عبید الله بن زیاد) از قاتلان امام حسین (علیه السلام) در نزد او حاضر شد، پس وی بر زمین افتاد و سجده کرد و دستهایش را گشود و گفت: بار خدایا این روز مختار را فراموش نکن و از طرف اهل بیت پیامبرت محمد (صلی الله علیه وآله) بهترین پاداش را به او بده، قسم به خدا پس از این برای مختار سرزنشی نیست (14).(15) وقتی محمد بن حنفیه چنین واکنش نشان می دهد از اهل بیت پیامبر (صلوات الله و سلامه علیهم) که معدن کرم و احسان هستند انتظار بیشتری می رود.

منابع

1. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏45، ص 339، باب أحوال المختار(49). علامه مجلسی در ذیل حدیث پنجم که از السرائر نقل کرده (حدیث دوم بحث ما) گفته است: این خبر می تواند راه حل جمع بین اخبار مختلف وارده درباره مختار باشد با این توضیح که مختار اگر چه در ایمان و یقین کامل نبود و در کاری که کرده بود به صراحت از طرف امامان دین (علیهم السلام ) مأذون نبود، اما به خاطر خیرات کثیری که به دست او جاری شده بود و به سبب آن سینه های گروه مؤمنین (صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ «توبه 14») شفا یافته بود، عاقبت امر او مایل به نجات بود، پس به واسطه اقداماتش سخن خداوند ( وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ « التوبة: 102») شامل حالش شد. من( علامه مجلسی) درباره شأن مختار توقف کرده ام (نظر نداده ام)، گرچه سخن مشهورتر در بین اصحاب ما (شیعه) این است که او از مشکورین است.

2. «حبهما» یعنی حب شیخین، و گفته شده است حب حسنین (صلوات الله علیهما) که در این صورت حب حسنین علت اخراج مختار از جهنم و بنابر معنی اول حب شیخین علت دخول او در جهنم است، معنی دوم را خبر سماعه (حدیث دوم بحث ما) دفع می کند، معنی سومی هم گفته شده که در آن مراد از «حبهما» حب ریاست و مال است، اما معنی اول (حب شیخین) درست است. (بحار الأنوار، ج‏45، ص 345– 346).

3. تهذیب الاحکام ، شیخ طوسی ، باب تلقین المحتضرین من الزیادات، الحدیث 1528، ج 1، ص 466؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 345.

4. السرائر، مستطرفات السرائر، ابن ادریس الحلی، باب ما استطرفه من کتاب أبان بن تغلب، ص 566 - 567؛ بحار الأنوار، ج‏45، ص339.

5. «مرسله» روایتی است که دچار انقطاع سند است، در عبارت « عن بعض من رواه» سلسله سند دچار انقطاع شده است و راوی یک طبقه از سند روایت مجهول است.

6. علمای رجال شیعه او را ضعیف شمرده اند (رجال نجاشی، ص105؛ الخلاصه حلی، ص206)؛ او ضعیف الروایه است، و در مذهبش ارتفاع وجود دارد (یعنی غالی است )، (رجال ابن الغضائری، ج1، ص38).

7. کتابهای رجالی در باره او قضاوتی ارائه نداده اند .

8. أبان بن تغلب بن رباح: أبو سعید البکری الجریری از موالیان (تحت الحمایگان) قبیله بنی جریر بن عبادة بن ضبیعة بن قیس بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل؛ وی در میان علمای شیعه جایگاه بزرگی دارد از اصحاب علی بن الحسین (امام سجاد) و أبا جعفر (امام باقر) و أبا عبد الله (امام صادق) علیهم السلام بود و از ایشان روایت کرد، نزد ایشان منزلت و ارزش والایی داشت . (رجال‏النجاشی، ص10)

9. رجال طوسی ، اصحاب ابی الحسن الثانی علی بن موسی الرضا (علیهما السلام)، باب الجیم، رقم 4، ص354.

10. ابان بن تغلب از طبقات قدیمی تر است (از اصحاب امام سجاد وامام باقر وامام جعفر صادق (علیهم السلام) است).

11. برقی در رجال خود جعفر بن ابراهیم را در زمره یاران امام سجاد و امام باقر (علیهما السلام) آورده است. (رجال برقی، ص 9 و 59).

12. شیخ طوسی زرعة بن محمد الحضرمی را در زمره اصحاب امام جعفر صادق و امام موسی کاظم (علیهما السلام) آورده است. در این صورت یک راوی طبقه گذشته (جعفر بن ابراهیم) از یک راوی طبقه متاخر (زرعة بن محمد الحضرمی) روایت می کند (رجال، ص211 و 337).

13. تخلیط به معنی آمیختگی است و مراد از آن ؛ 1- آمیختن اعتقاد صحیح با فاسد، 2- آمیختن روایات منکره (روایت غیر مشهور که راوی آن ثقه نیست ) با غیر آن، 3- آمیختن اسناد اخبار با یکدیگر، 4- آمیختن مطالب صحیح با غیر آن است (سماء المقال، ج 2، ص285 – 289). وقتی به کسی مخلّط گفته می شود، طعن در نفس آن شخص نیست بلکه مراد این است که او توجه نمی کند که از چه کسی و چه چیزی را روایت می کند (منتهى المقال، ج 1، ص 120؛ مقباس الهدایة، ج 2، ص 302 – 303). ابن إدریس در بعضی موارد مخلّط است (اسناد اخبار را با یکدیگر خلط می کند)، او در رویاتی که از ابان بن تغلب بر گزیده است، عده ای از روایات را از کسانی نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) را درک نکرده اند؛ چطور ممکن است ابان بن تغلب متوفای زمان امام صادق (علیه السلام) از کسی روایت کند که او یک یا دو طبقه از ابان متأخر است!؟. یکی دیگر از تخلیطهای ابن ادریس این است که او ابو عبد الله السیاری را از یاران امام موسی کاظم و امام رضا (علیهما من الله آلاف التحیة و الثناء) برشمرده است در حالی که السیاری (أبو عبد الله أحمد بن محمد بن السیار) از أصحاب امام هادی و امام عسکری(علیهما السلام) است و روایت کردن او از امام کاظم و امام رضا (علیهما السلام) ممکن نیست. (معجم ‏رجال‏الحدیث، سید ابوالقاسم خویی، ج 15، ص63- 64).

14. بحار الأنوار، باب أحوال المختار، جلد 45، صص385- 386، روایاتی به نقل از رسالة شرح الثأر ابن نما در ذکر مقتل عمر بن سعد و عبید الله بن زیاد، باب المرتبة الرابعة. دعای محمد بن حنفیه در اصل کتاب ابن نما این گونه است: «فما رآها خر ساجدا، و دعا للمختار، وقال: جزاه الله خیر الجزاء، فقد أدرک لنا ثأرنا، و وجب حقه على کل من ولده عبد المطلب بن هاشم ». (ذوب النضار، ابن نما الحلی (م680)، تحقیق: فارس حسون کریم، چاپ اول، شوال المکرم 1416ه ق، مؤسسة نشر اسلامی وابسته به جماعة مدرسین حوزه قم، مرتبة الرابعة، ص 143).

15. معجم ‏رجال ‏الحدیث، سید ابوالقاسم خویی، ج 18، ص 98 - 100

چهارشنبه 29 7 1394 10:0

بسم الله الرحمن الرحیم

و ما توفیقی إلا بلله علیه توکلت وإلیه أنیب و العاقیبة للمتقین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین ، آمین.

برخی افراد ، این فرمایش امیرالمؤمنین در نهج البلاغه(نامه 28- ص 386 بر اساس شرح صبحی صالح) که می فرماید :"فإنّا صنایع‏ ربّنا و الناس صنایع لنا" را اشاره به این دانسته اند که :اهل بیت علیهم السلام ، مصنوع خداوند هستند و سایر مخلوقات ، مصنوع آن بزرگواران(والعیاذ بلله).

در وهله اول به نظر می رسد امر بر این افراد ملتبس شده و دچار شبهه ای خطرناک شده اند ، در ادامه برای تنویر افکار ، جوابی کوتاه به این موضوع می دهیم و در آینده ان شاء الله موضوع به طور مفصل جواب داده خواهد شد.

قرآن فرموده : فبشر عباد آلذین یستعون القول فیتبعون أحسنه ، انشاء الله جزو همین دسته قرار گیریم و در زمره :اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوالالباب ، باشیم بجاه محمد و آله.

این نامه ای که امیرالمؤمنین سلام الله علیه خطاب به معاویه نوشته ، اهل علم در شرح این فقره "فإنّا صنایع‏ ربّنا و الناس صنایع لنا" فرموده اند :

مرحوم مولی محمدصالح مازندرانی در شرح کافی (ج‏2 ص252) فرموده :

«... فإنّا صنایع‏ ربّنا و الناس صنایع لنا »

مراده علیه السّلام إن من طلب العلم و الحکمة و أسرار الشریعة فلیرجع إلینا و لیسأله عنّا»

مقصود حضرتش این است که هرکه خواهان  علم و حکمت و اسرار شریعت مطهر باشد ، به ما اهل بیت رجوع کند و در مورد آن ، از ما بپرسد

فإنّا موارده و الناس بتعلیمنا یعلمون و بهدایتنا یهتدون.

چرا آنها علیهم السلام سرچشمه های آن هستند و مردم با تعالیم آنهاست که تعلیم می پذیرند و به هدایت آنهاست که هدایت یافته می شوند.

شیخ الإسلام مجلسی ثانی علیه الرحمه در شرح این روایت در بحار فرموده :

(البحار –ج 33 ص 67-ب باب کتبه إلى معاویة و احتجاجاته علیه و مراسلاته إلیه و إلى أصحابه‏- ح398/1

صنیعة الملک من یصطنعه و یرفع قدره.

" صنیعة الملک" یعنی کسی که پادشاه وی را به عنوان یکی از خواصش برگزیده و مقامش را گرامی داشته.

منه قوله تعالى‏ وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی‏.

و آیه شریفه 41 سوره طه  "‏ وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی‏" که در خصوص خطاب ذات اقدس خداوند متعال به موسی علی نبینا و آله و علیه السلام است ، به همین دلالت دارد.خداوند به ایشان می فرماید : تو را خاص خود کردم.

أی اخترتک و أخذتک صنیعتی لتنصرف عن إرادتی و محبتی

یعنی تو را برگزیدم و خاص خود کردم تا طبق اراده و مشیت و محبت من

فالمعنى أنه لیس لأحد من البشر علینا نعمة بل الله تعالى أنعم علینا فلیس بیننا و بینه واسطة و الناس بأسرهم صنائعنا فنحن الوسائط بینهم و بین الله سبحانه.

بدین معنا که احدی از بشر بر ما (اهل بیت ) لطف و منتی ندارد بلکه این خداوند متعال است که ما را مورد انعام و لطف خودش قرار داده لذا بین ما و او هیچ واسطه ای نیست و همه مردم ، دست پرورده ما اهل بیت هستند و مائیم که واسطه فیض بین آنها و ذات تبارک خدا هستیم.

یحتمل أن یرید بالناس بعض الناس أی المختار من الناس نصطنعه و نرفع قدره.

ممکن است منظور از "ناس" در این روایت ، برخی مردم باشد نه همه مردم. یعنی اهل بیت- صلوات الله علیهم- بعضی افراد برگزیده را با تحت تعالیم خاصشان می پرورانند و  قدر و منزلت آنها را بالا می برند.

همچنین شیخ الإسلام مجلسی فرمایش  علامه ابن میثم –طاب ثراه-  که از شراح نهج البلاغه است را در شرح این فقره ، نقل می کنند :

و قال ابن میثم لفظ الصنائع فی الموضعین مجاز ، من قبیل إطلاق اسم المقبول على القابل و الحال على المحل.

فرموده : لفظ "صنائع" در این دو جا در روایت مذکور ، بنا به مجاز است.مثل اطلاق اسم مقبول بر قابل و حال بر محل.

(که  این صراحت دارد که "صنائع" به معنای معنای خالق و مخلوق نیست.)

یقال فلان صنیعة فلان إذا اختصه لموضع نعمته

مثلا گفته می شود ، فلانی ، دست پرورده فلانی است ، یعنی وی را مورد لطف ویژه  قرار داده است.

و النعمة الجزیلة التی اختصهم الله بها هی نعمة الرسالة و ما یستلزمه من الشرف و الفضل حتى کان الناس عیالاتهم فیها.

و نعمت و لطف ویژه ای که خداوند به آنها-علیهم السلام-اختصاص داده ، نعمت اهل بیت رسالت بودن است و شرف و فضلی که این مقام داشته موجب شده همه مردم ، عیال سفره کرمشان باشند.

خداوند توفیق درایت احادیث آل محمد –صلی الله علیهم اجمعین- عنایت فرماید.

 

بسم الله الرحمن الرحیم.

در مورد روایتی از کافی که  برخی از مشککین مطرح کرده تا به زعم خودشان ، تحریف قرآن را از آن استنتاج کنند ، اقول و بلله الاعتصام :

این روایت در کافی ، ج 2 ص634 – ک فضل القرآن- ب النوادر- ح 28- آمده است.

سند روایت :

محمد بن یعقوب الکلینی عن محمد بن یحیی العطار عن احمد بن محمد بن عیسی عن علی بن الحکم عن هشام بن سالم عن ابی عبدالله علیه السلام ...

سند روایت صحیح است.

متن روایت : إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِی جَاءَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَى مُحَمَّدٍ- صلی الله علیه و آله- سَبْعَةَ عَشَرَ أَلْفَ‏ آیَة.

قرآن که جبرئیل بر محمد-صلی الله علیه و آله- نازل کرد ، 17 هزار آیه بود.

توضیحات :

طبیعتا قرآن منزه از هر گونه اشکال و ایراد و زیادت و نقصان است .

لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ(سوره فصلت آیه 42)

هیچ گونه باطلى، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آید; چرا که از سوى خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است.

و خداوند متضمن حفظ آن شده و فرموده :

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ(سوره حجر آیه 9)

ما قرآن را نازل کردیم; و ما بطور قطع آن را حفظ مى کنیم

بر فرض که همان عدد هفده هزاری که مشککین در روایت کافی به آن استناد کرده باشند ، مد نظر باشد ، در پاسخ می گوییم :

الاعتقادات فی دین الإمامیه - الشیخ الصدوق - ص 84 – 85- باب(33) الاعتقاد فی مبلغ القرآن

إنه قد نزل الوحی الذی لیس بقرآن ، ما لو جمع إلى القرآن لکان مبلغه مقدار سبعة عشر ألف آیة .

 قطعا از آن قبیل وحیی نازل شده که جزو قرآن نیست ،  که اگر بقرآن ضمیمه می شد ، قرآن به هفده هزار آیه مى‏رسید.

(الاعتقادات فی دین الإمامیه، ابو جعفر محمد بن بابویه الصدوق ،متوفی 381 ه .ق ، با تحقیق  عصام عبد السید ،چاپ دوم ،سال 1414 - 1993 م ، انتشارات  دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان)

شیخ صدوق -علیه الرحمه- می فرماید: مثلا احادیث قدسی که اگر به قرآن ملحق می شد ، حجم قرآن ، به اندازه 17 هزار آیه می شد و خوشان رضوان الله علیه نمونه هایی ذکر می کند.

علمای شیعه ،  در باب احادیث قدسی کتابهای مفصلی  نوشته اند فرضا کتاب : الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیه(نوشته صاحب وسائل  ، شیخ حر عاملی) یا احادیث قدسی که بن شعبه حرانی (رض) در خاتمه تحف العقول آورده  و ...

علامه میرزا ابوالحسن شعرانی (متوفای 1393 ه. ق) ، در پا ورقی شرح الکافی (مازندرانی) ، می فرماید :

أما کلمة سبعة عشر ألف آیة فى هذا الخبر فکلمة «عشر» زیدت قطعا من بعض النساخ أو الرواة و سبعة آلاف تقریب کما هو معروف فى احصاء الامور لغرض آخر غیر بیان العدد کما یقال أحادیث الکافى ستة عشر ألف و المقصود بیان الکثرة و التقریب لا تحقیق العدد فان عدد آی القرآن بین الستة و السبعة آلاف.

شرح الکافی‌ ، المولی محمد صالح المازندرانى –جلد 11-  صفحه 77(پاورقی) – بعد از ذکر حدیث 28 از احادیث باب النوادر

و اما در مورد کلمه "هفده هزار " در این روایت ، کلمه"هزار" قطعا از جانب برخی نساخ یا راویان اضافه شده(یعنی در اصل روایت ، نبوده ، و به اشتباه در این روایت گنجانده شده)و "هفت هزار" تقریبی است برای شمار آیات قرآن ، همانگونه در شمارش متعارف است برای هدف دیگری غیر از بیان تعداد واقعی آیات  است ، فرضا همانگونه که گفته می شود تعداد احادیث کافی شانزده هزار حدیث است و منظور مقام کثرت است ، نه مقدار واقعی روایات ، چرا که  شمار آیات قرآن بین شش هزار تا هفت هزار آیه است.

 (شرح الکافی‌ ، المولی محمد صالح بن احمد بن شمس السروى المازندرانى، متوفی :1081 یا 1086 ه‍ ق‌ ، چاپ اول‌ -تهران- ایران‌ ، انتشارات المکتبة الإسلامیة‌ ،  1382 ه‍ ق‌ ، با حاشیه میرزا ابو الحسن شعرانى‌ )

البته در توضیح علامه رضوان الله علیه باید خاطر نشان کنم که : این اختلاف عددی(شش تا هفت هزار ) به این دلیل پیش می آید که :

1-ممکن است این اختلاف از جهت شماره و حساب آیات پیدا شده باشد،چون شیعه بَسمَله را در تمام سوره ها غیر از سوره برائت  ، جزو آیات به شمار می آورند و جهر به آن را حتی در نماز های اخفاتی مستحب می داند، و اگر کسی عمدا آن را در نماز ابتدای سوره ها نگوید نمازش باطل می شود (در این باره رجوع شود به :

احادیث باب یازدهم از ابواب القرائة فی الصلاة – وسائل الشیعه(چاپ آل البیت) –ج 6 ص 57 و ما بعد

الخلاف(انتشارات جامعه مدرسین)-شیخ طوسی-جلد 1 صفحه 328-مساله 82

الحدائق الناظره(انتشارت جامعه مدرسین)-محقق بحرانی –جلد 8 صفحه 107

السرائر(انتشارات جامعه مدرسین – قم)- بن ادریس-جلد اول صفحه 221

 در حالی که فرق اسلامی دیگری ، غیر از ابتدای سوره حمد و آیه 30  سوره نمل ، بسمله را جزو قرآن نمی دانند و در کتابت مصحف ، به قصد تیمن و تبرک در ابتدای سوره ها ،بسمله  کتابت می شود ، و حتی جهر به بسمله در نماز را مجاز نمی دانند .

رجوع شود به :

المجموع(انتشارات دار الفکر) – محیی الدین نووی-جلد 3 – صفحه 333 به بعد

2-در اثر ادغام آیات (مثلا بر اثر اختلاف روایت ها و قرائت ها ، دو آیه را یکی حساب کنند یا یک آیه را  به دو یا سه آیه تقسیم کنند .

3-ممکن است بعضی آیات که قرائت آنها منسوخ شده است نیز بحساب آمده باشد.

برای توضیح بیش تر در این مورد ، به کتاب ارزنده :  لوامع التنزیل و سواطع التأویل -  نوشته علامة سید أبو القاسم رضوی لاهوری(متوفی 1324 ه . ق ) مراجعه کنید.

فیض کاشانی(از علمای بزرگوار شیعه) در الوافی که احادیث کتب اربعه را جمع آوری کرده است ،  عینا همین روایت را از کافی با  همین الفاظ و همین اسناد نقل می کند و به جای سبعة عشر(هفده هزار) ، سبعة آلاف(هفت هزار) را ذکر می کند.

الوافی-الفیض الکاشانی-جلد 9 صفحات 1780 و 1781- حدیث 9089/7-(باب 269 اختلاف القراءات و عدد الآیات)

9089- 7 الکافی، 2/ 634/ 28/ 1 علی بن الحکم عن هشام بن سالم عن أبی عبد اللّٰه ع قال إن القرآن الذی جاء به جبرئیل ع على محمد ص سبعة آلاف آیة

 (الوافی‌ ، محمد محسن بن شاه مرتضى‌الفیض الکاشانى ، متوفی 1091  ه‍ ق‌ ،محقق/ مصحح: ضیاء الدین حسینى اصفهانى‌ چاپ اول‌- اصفهان ، انتشارات کتابخانه امام امیر المؤمنین علی علیه السلام)

اگر واقعا این "هفده هزاری" که آورده شده صحت داشت ، یقینا پیش از این ناصبی ها و دشمنان مذهب اهل بیت این را علم می کردند و برای کوبیدن شیعه از آن استفاده می کردند حتی موسی جار الله (متوفی 1369 ه . ق )که در کینه توزی و دشمنی اش نسبت به اتباع اهل بیت مشهور است  روایت مذکور را با لفظ"سبعة آلاف" بیان می کند.

الرد على موسى جار الله‌-الشیخ هادی آل کاشف الغطاء- صفحه 33 – المسألة الرابعه(فی القول بتحریف القرآن)

یروی الکافی عن الصادق علیه السلام أن القرآن الذی نزل به جبرائیل على محمد سبعة آلاف آیة...

(کلینی در) کافی از امام صادق (سلام الله علیه) روایت می کند که قرآنی که جبرئیل بر محمد (صلی الله علیه و اله و سلم)نازل فرمود ، هفت هزار آیه داشت.

 (الرد على موسى جار الله‌ ، آیت الله العظمی الشیخ هادى بن عباس بن على بن جعفر‌ النجفى( کاشف الغطاء)، متوفی 1361 ه‍ ق ، انتشارات مؤسسه کاشف الغطاء‌ ، تاریخ نشر: 1423 ه‍ ق‌ ، چاپ اول‌ - نجف اشرف- عراق‌)

احسان الهی ظهیر(متوفی 1407 ه . ق) که نویسنده ای از وهابیان متعصب پاکستانی است که عمر ننگین خود را صرف مبارزه با مذهب تشیع کرده و کتاب هایی چون (الشیعه و السنه - الشیعة وأهل البیت - الشیعة والتشیع فرق وتاریخ و ...) را در رد مکتب اهل بیت علیهم السلام نوشته و در کتاب  ( الشیعة و القرآن) از هیچ گونه تهمت و افترائی نسبت به شیعه دریغ نکرده و همه همت خود را معطوف این ساخته که ثابت کند ، شیعه قائل به تحریف قرآن است ، روایت فوق را با لفظ"سبعة آلاف" نقل می کند.

 (الشیعة والقرآن ،- إحسان إلهی ظهیر – صفحه 31)

فهذا الکلینی یروی فی ذاک الکافی:

پس آن کلینی(بعد از شرح اقوال علمای امامیه در مدح و ی) ، در کافی آنچنانی اش روایت می کند :

عن علی بن الحکم عن هشام بن صالح عن أبی عبد الله علیه السلام قال: إن القرآن الذی جاء به جبرائیل علیه السلام إلى محمد - صلى الله علیه وسلم  سبعة عشر ألف آیة

(الشیعه والقرآن ، إحسان إلهی ظهیر الباکستانی ، متوفی 1407هـ ق ، انتشارات ، إداره ترجمان السنه، لاهور – پاکستان)

شحاته محمد صقر از وهابیان  مصری ، در کتابی با عنوان "الشیعه هم العدو فاحذرهم" که علیه شیعه نوشته شده است ، روایت مذکور را با لفظ "سبعة آلاف" در کتابش ذکر می کند.

الشیعة هم العدو فاحذرهم - شحاتة محمد صقر- صفحه 133

وأن القرآن الذی نزل به جبریل على محمد سبعة آلاف آیة

 (الشیعة هم العدو فاحذرهم ، شحاتة محمد صقر ،انتشارات مکتبة دار العلوم، البحیرة -مصر )

 - عبد الله بن علی القصیمی از وهابیان تندرو ( در کتاب:  الصراع بین الاسلام و الوثنیه صفحه 71) - أبو زهرة ( متوفی 1394 ه‍ ق ) ( در کتاب : الامام الصادق ، صفحه 332 ) دکتر أحمد محمد أحمد جلی ( در کتاب دراسة عن الفرق فی تاریخ المسلمین ، صفحه 228  )  همگی نقل کرده اند که روایت فوق با لفظ "سبعة آلاف" آمده و نه "سبعة عشر الف" .

رجوع کنید به : کتاب مطارحات فی الفکر والعقیدة (چاپ ستاره – قم)- مرکز الرسالة - ص 111 – 112

روایت فوق در چاپ جدید کافی(نشر دار الحدیث) که تصحیح شده ، به جای "سبعة عشر الف" که در اثر اشتباه در نسخه برداری صورت گرفته ، لفظ "سبعة آلاف" که صحیح است آورده شده است.

کافی -جلد 4، صفحه  675- حدیث 28 از باب النوادر

الکافی ، ابو جعفر ابو جعفر محمد بن یعقوب‌ الکلینى ،متوفی 329 ه‍ ق‌ انتشارات: دار الحدیث للطباعة و النشر‌ ، چاپ اول‌ ، تاریخ نشر: 1429 ه‍ ق‌ -:قم- ایران‌ ، ‌ محقق/ مصحح: پژوهشگران مرکز تحقیقات دار الحدیث‌ ، دوره 15 جلدی

فرض شود اشتباهی در استنساخ انجام نگرفته و "سبعة عشر الف" صحیح باشد ، در این صورت : 

این روایت جزو اخبار آحاد است و تنها از طریق کلینی نقل شده است و همانگونه که ملاحظه شد این روایت در باب النوادر آمده است و نادرو شاذ به آن عمل نمی شود.

و این یعنی :  کلینی (قدس الله نفسه)  از اینکه این روایت جزو اخبار شاذ و نادر است ، کاملا مطلع بوده و لذا این حدیث را در باب نوادر آورده است. و ضمنا ایشان  در کافی ، جلد اول ، صفحه  68 - باب اختلاف الاحادیث – حدیث 8 ، (مقبوله عمر بن حنظله ) : این روایت را آورده که امام صادق صلوات الله در پاسخ به عمر بن حنظله می فرماید :

 یُتْرَکُ الشَّاذُّ الَّذِی لَیْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِکَ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَیْهِ لَا رَیْبَ فِیه‏

آن روایت شاذ و غیر معروف نزد شیعه ، ترک شود، زیرا در روایت مورد اتفاق تردیدى نیست‏.

(الکافی ،ابو جعفر محمد بن یعقوب الکلینی الرازی ، متوفای :329 ه ق ، تصحیح وتعلیق : علی أکبر الغفاری ، چاپ پنجم ،انتشارات دار الکتب الاسلامیه – تهران- دوره 8 جلدی)

ولی این اشاعه های باطل و ادعاهای سخیف افرادی هیچ سررشته ای در علوم دینی ندارند و می خواهند راه تشکیک در قرآن کریم را از راه روایات و کتب روایی باز کنند ، به هیچ وجه قابل قبول نیست .

همچنین بزرگان امامیه از گذشته تا کنون همه بر سلامت قرآن از نقصان و تحریف متفق القول بودند ، اسامی برخی از این بزرگان را برای برای اثبات این مقوله بکار می گیریم :

شیخ محمد بن علی بن بابویه ملقب به صدوق (متوفی381 ه ق) در کتاب الاعتقادات باب الاعتقاد فی القرآن

شریف رضی ـ گرد آورنده نهج البلاغه- متوفّى سال406 ه ق.

شیخ محمد بن محمد بن نعمان ملقب به مفید(متوفی 413) در کتاب اوائل المقالات

شریف مرتضى على بن الحسین الموسوی ، ملقّب به علم الهدى ـ متوفّى سال 436 ه . ق در کتاب المسائل الطرابلسیات

محمد بن الحسن أبو جعفر طوسی ، ملقّب به شیخ الطائفة ـ متوفّى 460ه. ق در التبیان فی تفسیر القرآن

شیخ فضل بن حسن أبو علی طبرسی ، ملقب به  امین الإسلام ـ متوفی سال 548 ه . ق در تفسیر البیان .

شیخ ابن إدریس صاحب « السرائر فی الفقه » متوفّى 598 ه. ق .

سید بن طاووس حلّی متوفى سال  664 ه . ق در کتاب سعد السعود

علامه یوسف بن المطهر حلی متوفی 726 ه . ق  در کتاب المسائل المهناویه

شیخ زین الدین بیاضی عاملی کمتوفی 877  ه. ق در کتاب الصراط المستقیم

شیخ فتح الله کاشانی متوفی 988 ه .ق در تفسیر منهج الصادقین

مولی محمد باقر مجلسی متوفی سال 1111 ه .ق در کتاب بحار لانوار

فاضل جواد ، از علمای قرن یازدهم هجری ، در « شرح الزبدة فی الاصول » .

 شیخ أبو الحسن خنیزی ، صاحب « الدعوة الإسلامیة »متوفّى  1363 ه . ق

شیخ محمد نهاوندی ، صاحب التفسیر ، متوفّى 1371  ه. ق

 سید محسن امین عاملی ، متوفى 1371ه . ق ، در کتابش « الشیعة والمنار » .

شیخ عبدالحسین رشتی نجفی متوفی سال 1373 ، در « کشف الإشتباه فی مسائل جارالله » .

 شیخ محمد حسین کاشف الغطاء ، متوفى  1373ه .ق  ، در  « أصل الشیعة واصولها » .

سید محمّد کوهکمری معروف به حجّت ، متوفّى 1372 ه. ق در فتوایی از ایشان. .

علامه  سید عبدالحسین شرف الدین عاملی متوفّى 1381 ه . ق ،در « أجوبة مسائل جار الله » .

 شیخ آغا بزرگ طهرانی ، متوفّى 1389 ه . ق، در رساله «تفنید قول العوام بقدم الکلام » .

 آیت الله العظمی سید محمد هادی المیلانی ،متوفّی 1395 ه . ق، در فتوایی از ایشان .

 علامه سید محمد حسین طباطبائی متوفّى 1402 ه . ق، در تفسیر معروفش « المیزان فی تفسیر القرآن » .

 آیت الله العظمی سیّد روح الله موسوی خمینی ـ رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران ـ متوفی 1410 ه . ق در بحث اصولی خویش « تهذیب الاصول" در مبحث"حجیة ظواهر القرآن"

آیت الله العظمی سید أبوالقاسم موسوی خوئی(اعلی الله مقامه الشریف) زعیم حوزه علمیه نجف اشرف متوفی 1413 ه .ق  در کتابش « البیان فی تفسیر القرآن »

آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی(قدس الله نفسه الزکیه) در فتوایی از ایشان

 آیت الله العظمی سید شهاب الدین النجفی المرعشی(قدس الله نفسه الزکیه) متوفی سال 1411در فتوایی از ایشان

 

پنج شنبه 27 1 1394 10:37

دروغ مصلحت آميز

دروغ ذاتاً كار فوق العاده بدى است و بسيارى از مشكلات و بدبختى ها و نابسامانى هاى اجتماع كنونى ما بر اثر همين دروغ است. در بعضى از بياناتى كه از ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) رسيده، دروغ را كليد ساير گناهان شمرده اند!

ولى در عين حال در پاره اى از موارد استثنايى، پيش آمدهايى مى كند كه اگر انسان در آن جا راست بگويد فتنه و فساد بزرگى برپا مى شود در حالى كه اگر راست نگويد آتش فتنه خاموش مى گردد; مثلا، هرگاه ميان دو نفر اختلاف شديدى باشد و يكى از آنها پشت سر ديگرى بدگويى كند و ما هم بشنويم و بدانيم كه اگر در برابر سؤالاتى كه مى شود راست بگوييم و بدگويى هاى او را فاش كنيم، آتش فتنه اى برپا مى شود كه ممكن است تلفات و خسارات مهمّى به بار آورد; بديهى است در چنين موردى راست گفتن كار غلطى است و هيچ عاقلى نمى تواند بگويد در چنين موردى هم بايد راست گفت، اين يك قانون مسلّم عقلى است كه هرگاه فساد چيزى از اصلاح آن بيشتر باشد، ما بايد از آن چيز بپرهيزيم.

قوانين اسلامى نيز اين حكم عقلى را تأييد نموده و در چنين موارد استثنايى، از روى ضرورت دروغ گفتن را تجويز مى كند.

ولى به دو موضوع بايد مؤكّداً داشت: نخست اين كه اين موضوع كاملا جنبه استثنايى دارد و جز در شرايط خاصّى دروغ گفتن جايز نيست و نبايد عدّه اى موضوع «دروغ مصلحت آميز» را دستاويز كرده و بدون جهت و يا براى به دست آوردن منافع شخصى دروغ بگويند و اين عمل زشت را به نام اين كه مصلحت! ايجاب كرده، مرتكب شوند.

دوّم اين كه اسلام بقدرى به موضوع دروغ اهمّيّت داده كه حتّى در مواردى كه ضرورت ايجاب مى كند كه انسان دروغ بگويد، دستور «توريه»(1) داده است و در ميان دانشمندان و فقهاى ما اين فتوا مشهور است.

منظور از «توريه» اين است كه در موارد ضرورى به جاى دروغ گفتن، جمله اى گفته شود كه شنونده به گمان خود از آن مطلبى استفاده كند در حالى كه منظور گوينده چيز ديگرى بوده است; مثلا: كسى از ما بپرسد آيا فلان كس درباره من چنين حرف بدى زده؟ ما در جواب مى گوييم: نه و منظورمان اين باشد كه به اين عبارت نگفته - اگر چه همان مطلب را به عبارت ديگر گفته است - ولى شنونده از كلمه «نه» چنين مى پندارد كه اصلا آن حرف درباره او گفته نشده است.

اگر در كلمات پيشوايان دين - به مقتضاى ضرورت و حفظ جان و مال مردم و جلوگيرى از اختلافات و فتنه ها - دروغ مصلحت آميزى بوده باشد، حتماً از قبيل توريه است كه دروغ محسوب نمى گردد.

اين نكته هم ناگفته نماند، در مواردى كه وظيفه انسان توريه يا دروغ مصلحت آميز باشد، اگر راست بگويد گناه كرده و هر فسادى به وجود بيايد او مسؤول است!

روشن است كه در آيات قرآن هيچ گونه دروغ مصلحت آميز و توريه وجود ندارد، يعنى درباره آيات و احكام الهى اصولا چنين ضرورتى مفهوم ندارد.

 1. «توريه» بر وزن «توصيه» سخنى است كه دو معنا دارد، گوينده از آن معنا خاصّى را كه حقيقت است اراده كرده و شنونده معنا ديگرى مى فهمد.

يکشنبه 27 6 1390 19:5

شبهاتى در مورد ازدواج موقت

گاهى مى گويند: چه تفاوتى ميان «ازدواج موقت» و «فحشاء» وجود دارد؟ هر دو «خودفروشى» در برابر پرداختن مبلغى محسوب مى شوند و در حقيقت اين نوع ازدواج نقابى است بر چهره فحشاء و آلودگى هاى جنسى! تنها تفاوت آن دو، در ذكر دو جمله ساده، يعنى اجراى صيغه است.

پاسخ:

آنها كه چنين مى گويند، گويا اصلاً از مفهوم ازدواج موقت آگاهى ندارند; زيرا ازدواج موقت تنها با گفتن دو جمله تمام نمى شود، بلكه مقرراتى همانند ازدواج دائم دارد، يعنى چنان زنى در تمام مدت ازدواج موقت، منحصراً در اختيار اين مرد بايد باشد، و به هنگامى كه مدت پايان يافت بايد عده نگاه دارد، يعنى حد اقل چهل و پنج روز بايد از اقدام به هر گونه ازدواج با شخص ديگرى خوددارى كند، تا اگر از مرد اول باردار شده وضع او روشن گردد، حتى اگر با وسائل جلوگيرى اقدام به جلوگيرى از انعقاد نطفه كرده، باز هم رعايت اين مدت واجب است.

و اگر از او صاحب فرزندى شد بايد همانند فرزند ازدواج دائم مورد حمايت قرار گيرد و تمام احكام فرزند بر او جارى خواهد شد.

در حالى كه در فحشاء هيچ يك از اين شرائط و قيود وجود ندارد. آيا اين دو را با يكديگر هرگز مى توان مقايسه نمود؟

البته ازدواج موقت، از نظر مسأله ارث (در ميان زن و شوهر) و نفقه و پاره اى از احكام ديگر تفاوت هائى با ازدواج دائم دارد، ولى اين تفاوت ها هرگز آن را در رديف فحشاء قرار نخواهد داد، و در هر حال شكلى از ازدواج است با مقررات ازدواج.

ب ـ «ازدواج موقت» سبب مى شود بعضى از افراد هوسباز از اين قانون سوء استفاده كرده و هر نوع فحشاء را در پشت اين پرده انجام دهند، تا آنجا كه افراد محترم، هرگز تن به ازدواج موقت نمى دهند، و زنان با شخصيت از آن ابا دارند.

پاسخ:

سوء استفاده از كدام قانون در دنيا نشده است؟ آيا بايد جلو يك قانون فطرى و ضرورت اجتماعى را به خاطر سوء استفاده گرفت؟

يا جلو سوء استفاده كنندگان را؟!

اگر فرضاً عده اى از زيارت خانه خدا سوء استفاده كردند و در اين سفر اقدام به فروش مواد مخدر كردند، آيا بايد جلو مردم را از شركت در اين كنگره عظيم اسلامى بگيريم؟ يا جلو سوء استفاده كنندگان را؟!

و اگر ملاحظه مى كنيم: امروز افراد محترم استفاده از اين قانون اسلامى را كراهت دارند، عيب قانون نيست، عيب عمل كنندگان به قانون، و يا صحيح تر، سوء استفاده كنندگان از آن است.

اگر در جامعه امروز، هم ازدواج موقت به صورت سالم در آيد و حكومت اسلامى تحت ضوابط و مقررات خاص، اين موضوع را به طور صحيح پياده كند، هم جلو سوء استفاده ها گرفته خواهد شد و هم افراد محترم (به هنگام ضرورت هاى اجتماعى) از آن كراهت نخواهند داشت.

ج ـ مى گويند: ازدواج موقت سبب مى شود افراد بى سرپرست همچون فرزندان نامشروع تحويل به جامعه داده شود!

پاسخ:

از آنچه گفتيم، جواب اين ايراد كاملاً روشن شد; زيرا فرزندان نامشروع از نظر قانونى نه وابسته به پدرند و نه مادر، در حالى كه فرزندان ازدواج موقت كمترين و كوچك ترين تفاوتى با فرزندان ازدواج دائم، حتى در ميراث و ساير حقوق اجتماعى ندارند.

گويا عدم توجه به اين حقيقت، سرچشمه اشكال فوق شده است.(1)

 

 1-تفسير نمونه، جلد 3، صفحه 435.

يکشنبه 27 6 1390 19:3

عقيده يهود درباره شفاعت

اهل كتاب، به خصوص يهود به شفاعت مطلق و بى قيد در مورد شفاعت شوندگان اعتقاد داشتند و مى گفتند در قيامت، مطيع و گنهكار، به شفاعت پيامبران و اوليا به بهشت مى روند. اين عقيده به خاطر باورهاى نادرستى بود كه ميانشان رايج بود. از جمله:

1. خود را ملّت برگزيده مى دانستند، آنگونه كه قرآن از قول آنان نقل مى كند:

(وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللهِ وَ أَحِبّاؤُهُ)(1)، «يهود و نصارى مى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوييم.»

2. معتقد بودند تنها چند روز محدود عذاب خواهند شد:

(وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعْدُودَةً)(2)، «ما را آتش لمس نمى كند، مگر روزهايى چند.»

و عقايد ديگرى كه زمينه اعتقاد به شفاعت آزاد بى قيد و شرط شده بود، بويژه نسبت به شفاعت شوندگان. با اينكه قرآن شفاعت در حق كسى را كه ارتباط ايمانى با خدا ندارد و به او يا به يكتايى خدا يا به قيامت عقيده ندارد و در زمين فساد مى كند و به بندگان خدا ظلم مى نمايد، يا ارتباط معنوى با شفيعان را گسسته است، نفى مى كند. چنين كسانى هيچ بهره اى از شفاعت نمى برند. خداوند مى فرمايد:

1. (نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ)(3)، «خدا را فراموش كردند، خدا هم آنان را از ياد خودشان برد.»

2. (قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى)(4)، «گفت: اينگونه آيات ما براى تو آمد و تو آن ها را فراموش كردى، امروز هم تو فراموش مى شوى.»

3. (فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا)(5) «امروز هم ما آنان را از ياد مى بريم همانگونه كه آنان ديدار امروزشان را فراموش كردند.»

در برخى آيات به بعضى از آنان كه اذن شفاعت دارند اشاره شده است كه تنها يك آيه مى آوريم:

(وَ كَمْ مِنْ مَلَك فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى)(6)

«چه بسا فرشتگانى در آسمان هاكه شفاعت آنان به هيچ كارى نمى آيد، مگر پس از آنكه خداوند به هركس بخواهد و بپسندد، اجازه دهد.»

با بررسى روايات شيعه و اهل سنت درباره شفاعت، روشن مى شود كه يكى از مفاهيم اصيل در قرآن و روايات، شفاعتِ محدود و مأذون است.(7)

 1. مائده: 18.

2 . بقره: 80 .

3 . حشر: 19.

4 . طه: 126.

5 . اعراف: 51.

6 . نجم: 26.

7-سيماى عقايد شيعه ص 95.

شنبه 26 6 1390 13:4

ازدواج موقّت از نظر صحابه و تابعين

علاّمه امينى(رحمه الله) در الغدير(1) 20 نفر از اصحاب و تابعان را نام برده است كه ازدواج موقّت را حلال مى دانسته اند. اسامى برخى از اصحاب به اين شرح است:

1 ـ جابر بن عبدالله(2) .

2 ـ عبدالله بن مسعود . آلوسى در تفسير خود(3) حديث قرائت ابن مسعود درباره آيه : «فما استمتعتم به منهنّ إلى أجل» را يادآور شده است، و ابن حزم در «المحلّى»(4) و زرقانى در «شرح الموطّأ»(5) ، ابن مسعود را از قائلين به حلّيّت شمرده اند .

و حافظان حديث نيز از او نقل كرده اند : «ما هنگامى كه با پيامبر در جنگى شركت مى كرديم زنان با ما نبودند به همين خاطر به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) عرض كرديم كه آيا اجازه مى دهيد ما خود را خواجه كنيم؟ حضرت ما را از اين كار نهى فرمود ، ولى به ما اجازه داد حتّى با يك دست لباس (و قرار دادن آن به عنوان مهريّه) ، ازدواج [موقّت] كنيم. آنگاه فرمود : (لاَتُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ)(6) .

آنگاه جصّاص پس از يادآورى اين روايت مى گويد :

اين آيه : (لاَتُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ)(7) [ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نكنيد!] ، از آياتى است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هنگام اعلان مباح بودن ازدواج موقّت آن را تلاوت فرمود .

3 ـ عبدالله بن عمر(8) .(9)

 پي نوشتها:

1 ـ [مراجعه شود: الغدير 6/311 ـ 314] .

2 ـ مراجعه شود: عمدة القاري ، عينى 8 : 310 [17/246] ; صحيح مسلم 1 : 395 [3/194 ، ح 17 ، كتاب النكاح] .

3 ـ تفسير آلوسى 5 : 5 .

4 ـ المحلّى [9/519 ، مسأله 1854] .

5 ـ شرح زرقانى بر موطّأ مالك [3/154 ، ح 1178 ، كتاب النكاح] .

6 ـ صحيح بخارى 8 : 7 [5/1953 ، ح 4787] كتاب النكاح ; صحيح مسلم 1 : 354 [3/192 ، ح 11 ، كتاب النكاح] ; الدرّ المنثور 2 : 307 [3/140] به نقل از نُه نفر از أئمّه و حفّاظ .

7 ـ مائده : 87 .

8 ـ مراجعه شود: مسند احمد 2 : 95 [2/225 ، ح 5661] .

9 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 550.

 

شنبه 26 6 1390 12:59

مشروعيت ازدواج موقّت

يكى ديگر از مواردى كه شيعيان رابه بدعت گزارى متهم مى كند بحث ازدواج موقت است در حاليكه ازدواج موقت از احكام شرعى است و ريشه در كتاب وسنت دارد توضيح مطلب اينكه : فقه شيعه به پيروى از قرآن و سنت، دو گونه ازدواج را صحيح مى داند: ازدواج دائم (كه بى نياز از توضيح است) و ازدواج موقت يا متعه، به اين صورت كه مرد و زن پيوند زناشويى را براى مدّت معيّنى منعقد مى سازند، به شرط آنكه مانع شرعى از جهت نسب يا رضاع براى ازدواج وجود نداشته باشد، پس از آنكه مبلغى را به عنوان مهريه تعيين مى كنند و پس از گذشتن آن مدّت تعيين شده، بدون اجراى طلاق، از هم جدا مى شوند. اگر از اين ازدواج موقّت فرزندى به دنيا بيايد، فرزند شرعى آن دو است و از آنان ارث مى برد. زن هم پس از سپرى شدن مدت، بايد عدّه شرعى نگه دارد و اگر باردار است، بايد تا تولد فرزند عدّه نگه دارد و تا همسر موقّت آن مرد است يا در حال عدّه به سر مى برد، حق ازدواج با ديگرى ندارد.

ازدواج موقّت، در ماهيت و بيشتر احكام مثل ازدواج دائم است، تنها دو تفاوت دارد: يكى مدت دار بودن ازدواج موقت، ديگرى واجب نبودن نفقه در اين ازدواج. از اين دو تفاوت آشكار كه بگذريم، تفاوت هاى جزئى ديگرى هم وجود دارد كه چندان مهم نيست.

از آن جا كه اسلام، دينى جامع و آخرين دين آسمانى است، اين طرح را براى حلّ مشكل جنسى تجويز كرده است. جوانى كه مشغول درس يا كار در خارج از كشور است و نمى تواند ازدواج دائم كند، چه كند؟ و وظيفه اش چيست؟ جوان سه گزينه در مقابل خود دارد:

الف. سركوبى غريزه جنسى و محروم ساختن خود از لذّت جنسى.

ب. رابطه نامشروع با زنان فاسد يا آلوده به بيمارى ها.

ج. استفاده از راه حل ازدواج موقت با زنى پاك با شرايطى خاص، بدون تحمّل بار نفقه و مشكلات ازدواج دائمى.

راه چهارمى وجود ندارد كه جوان ياد شده از آن استفاده كند. البته اين به اين معنى نيست كه ازدواج موقت مخصوص چنين شرايطى است، ولى مى توان با ملاحظه اين موارد به حكمت تشريع اين شيوه از ازدواج پى برد.

در ضمن بايد توجه داشت كه فقهاى اسلام نوع ديگرى از ازدواج دائم را تأييد كرده اند كه در حقيقت همان ازدواج موقت است و آن اين كه مردى با زنى ازدواج دائمى كند، اما هر دو يا يكى از آن دو اعلام كنند كه پس از مدتى با طلاق از هم جدا شوند. اين نوع ازدواج، بسيار شبيه ازدواج موقت است و هر چند نامشان متفاوت است، ولى ماهيتى يكسان دارند.

قرآن و سنت نبوى ازدواج موقت و متعه را مشروع مى دانند. قرآن كريم مى فرمايد:

(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً)(1);

«زنانى را كه متعه مى كنيد، واجب است مَهر آنان را بپردازيد.»

بيشتر مفسّرين اين آيه را مربوط به ازدواج موقت مى دانند، اساساً ترديدى در مشروعيت اين ازدواج از ديد اسلام نيست، اگر هم اختلافى باشد، در اين است كه آيا چنين ازدواجى نسخ شده يا بر مشروعيت باقى است؟

روايات شيعه و اهل سنت حكايت از عدم نسخ آن دارد و در زمان خليفه دوم جلوى عمل به اين حكم گرفته شد. شايسته است ياد شود كه سخن خليفه در اين مورد، نشان مى دهد كه اين گونه ازدواج در زمان پيامبر اكرم9 جايز و رايج بوده و جلوگيرى از آن تنها نظر شخصى او بوده است، چرا كه او گفته است:

«اى مردم! سه چيز در زمان پيامبر خدا بود كه من از آنها نهى مى كنم و تحريم مى كنم و هر كه انجام دهد كيفر مى دهم: يكى متعه زنان، يكى متعه حج، يكى هم گفتنِ حىّ على خير العمل ».(2)

شگفت است كه نهى خليفه از كار اول و سوم تا كنون باقى است، ولى متعه حج را همه مسلمانان برخلاف رأى خليفه عمل مى كنند (مقصود از متعه حج آن است كه حاجى پس از انجام دادن اعمال عمره حج، از احرام در مى آيد و همه محرّمات احرام بر او حلال مى شود. در حالى كه عمر از آن نهى كرده بود و دستور داده بود كه حاجى از احرام در نيايد و در همان حالت بماند تا هنگام حج برسد).

دليل روشن بر اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) جلوى متعه را نگرفته است، روايت بخارى از عمران بن حصين است كه گويد: آيه متعه در قرآن نازل شد، ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل مى كرديم و آيه اى هم نازل نشد كه آن را تحريم كند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) هم تا زنده بود از آن نهى نكرد و كسى به نظر خودش چيزى كه مى خواسته گفته است (مقصودش تحريم متعه از سوى خليفه دوم است).(3)(4)

 پي نوشتها:

1 . نساء: 24.

2 . شرح تجريد، قوشجى، بحث امامت، ص 464 و منابع ديگر.

3 . صحيح بخارى: ج6، ص37 در تفسير آيه 196 سوره بقره.

4. سيماى عقايد شيعه،ص 282.

شبهات رجعت

نمونه اى از دلائل منكران رجعت و پاسخ آن !

شبهه اول: بازگشت ظالمان با آيه اى كه مى گويد: «مردمى را كه هلاكشان كرديم، بازگشت بر آنان حرام است»(1)چگونه قابل جمع است؟ اين آيه، با قاطعيت رجوع آنان رانفى مى كند.

پاسخ : اين آيه مخصوص ظالمانى است كه در اين دنيا به كيفر ظلمشان هلاك شده اند كه آنان بر نمى گردند. اما ستمگرانى كه بدون مؤاخذه از دنيا رفته اند، برخى برمى گردند تا كيفر عملشان را ببينند، سپس در آخرت هم به عذاب شديدتر گرفتار مى شوند. پس آيه ارتباطى به بحث رجعت ندارد.

شبهه دوم: ظاهر آيه اى كه مى فرمايد: «وقتى مرگ يكى از آنان مى رسد، مى گويد: خدايا مرا برگردانيد تا كار نيك انجام دهم. هرگز! اين سخنى است كه مى گويند و پس از مرگشان برزخى است تا روز قيامت»(2) آن است كه پس از مرگ، بازگشتى به دنيا نيست.

پاسخ : آيه از يك قانون كلى حكايت مى كند كه قابل استثنا در برخى موارد است و دليل آن زنده شدن بعضى از مردگان در امت هاى پيشين است. اگر عدم بازگشت به دنيا يك قانون و سنت كلى و استثنا ناپذير بود، بازگشت برخى به دنيا با عموم آيه تناقض داشت. اين آيه هم مثل سنت هاى ديگر الهى در مورد انسان است و مى رساند كه طبيعتاً پس از مرگ، حياتى نيست تا قيامت و اين منافاتى ندارد كه در بعضى موارد به خاطر مصالح برتر، رجعتى صورت بگيرد. سؤال شبهه سوم: استدلال به رجعت، مبتنى بر اين است كه آيه (و َيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فَوْجاً...)(3) را حاكى از وقوع حادثه پيش از قيامت بدانيم. ولى ممكن است آيه، در باره حادثه اى در روز قيامت باشد كه قبل از آيه (وَيَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ)(4) ذكر شده و طبيعى

آن بود كه پس از آن ذكر شود و مراد از فوجى از هر امت، گروهى از ستمگران و سران آن اقوام باشند.

پاسخ : اولاً: بر فرض آنكه آيه (وَ يَوْمَ نَحْشُرُ...) حكايت گر واقعه اى در روز قيامت باشد، تقدم آن بر آيه نفخ صور، اختلالِ بى دليل در آهنگ كلام است.

ثانياً: ظاهر آيات مى رساند كه دو روز وجود دارد: يكى روزى كه از هر امتى گروهى زنده مى شوند و ديگرى روزى كه در صور دميده مى شود. اين كه آن روز را از متمم هاى روز قيامت بشماريم، لازمه اش آن است كه آن دو روز، يك روز باشد و اين خلاف ظاهر آيات است.(5) (6)

 1 . (وَحَرامٌ عَلى قَرْيَة أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ) (انبياء: 95).

2 . (حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَمِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) (مؤمنون: 99 ـ 100).

3 . نمل: 83.

4 . همان: 87.

5 . با توجه به آنچه ذكر شد، بسيارى از آنچه آلوسى در تفسير اين آيه گفته است، باطل خواهد شد. ر.ك: تفسير آلوسى: ج20، ص26.

6. سيماى عقايد شيعه،ص 303.

شنبه 26 6 1390 12:55

تقيّه و مشروعيت آن

يكى ديگر از مواردى كه شيعيان را به بدعت گزارى متهم مى كنندبحث تقّيه در حالى كه تقّيه از احكام شرعى است و ريشه در قرآن وسّنت دارد توضيح مطلب اينكه تقيه آن است كه مسلمان وقتى بر جان و مال و آبروى خويش بيمناك باشد، عقيده خود را پنهان دارد. اين مورد اتفاق همه مسلمانان است و از قرآن و سنت گرفته شده است. يكى از تعاليم قرآنى آن است كه مسلمان هر گاه نسبت به جان و مال و آبروى خود احساس خطر كند، از ابراز عقيده خوددارى كند، اين كار در اصطلاح دينى و شرعى «تقيّه» نام دارد.

جواز تقيه، افزون بر دليل نقلى، بر مبناى عقل هم صحيح و لازم است، چون از سويى حفظ جان و مال و آبرو واجب است و از سوى ديگر اظهار عقيده و عمل بر طبق آن عقيده يك وظيفه دينى است. ليكن در صورت تعارض اين دو تكليف واجب، عقل حكم مى كند كه انسان وظيفه مهم تر را بر مهم مقدم بدارد.

در حقيقت، تقيه سلاح ضعيفان در برابر زورمندان فاسق است، روشن است كه اگر تهديد و خطرى در كار نباشد، انسان عقيده اش را پنهان نمى كند و برخلاف اعتقادش نيز عمل نمى كند. به تصريح قرآن كريم در ماجراى عمار ياسر، كسى كه به دست كافران گرفتار شود، اشكالى ندارد كه كلام كفرآميز بر زبان جارى كند تا از چنگ آنان رها شود، در حالى كه قلبش پر از ايمان و اعتقاد صحيح است.(1)

در آيه ديگرى سخن از نهى مؤمنان از اين است كه كافران را ولىّ خود نگيرند و هر كه چنين كند از خدا فاصله مى گيرد، مگر آنكه از روى تقيّه باشد.(2)

مفسران هنگام ذكر اين آيات، به اتفاق مى گويند كه اصل تقيّه جايز است و هر كه در منابع تفسيرى و فقهى اندك مطالعه اى داشته باشد، در مى يابد كه تقيه از اصول اسلامى است و نمى توان دو آيه ياد شده را ناديده گرفت، همچنين كار مؤمن آل فرعون را به حساب نياورد كه ايمانش را پنهان داشت(3) و يك باره منكر تقيه شد.

گفتنى است كه آيات تقيه هر چند در مورد تقيه از كافر است، ليكن ملاك آنكه حفظ جان و مال و آبرو در شرايط حساس و خطير است، مخصوص كافران نيست. پس اگر كسى عقيده خود را نزد مسلمانان آشكار كند يا طبق آن عمل كند و احساس خطر بر جان و مال و آبروى خويش كند و احتمال قوى دهد كه از سوى مسلمانان در معرض خطر قرار مى گيرد، حكم تقيّه جارى است، يعنى مى تواند از مسلمانان هم تقيه كند، همان طور كه جايز بود از كفار تقيه كند، زيرا علت و ملاك و عاملى كه موجب تقيه مى شد، يكى است.

ديگران نيز به اين نكته تصريح دارند، فخر رازى گويد: مذهب شافعى آن است كه اگر حالت در ميان مسلمانان همچون حالت بين مسلمانان و مشركان باشد، براى حفظ جان تقيه حلال است. و مى گويد: تقيه براى حفظ جان جايز است، ولى آيا براى حفظ مال هم جايز است؟ احتمال است كه اينجا هم جايز باشد، چرا كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده است:

«احترام مال مسلمان همچون احترام جانِ اوست (حُرمة مالِ المسلم كَحُرمة دَمه)»

و فرموده است:«هر كس در راه حفظ مالش كشته شود شهيد است (مَن قُتِل دونَ مالِهِ فهو شهيدٌ)».(4)

ابوهريره گويد: از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دو ظرف حفظ كردم، يكى را ميان مردم پخش كردم، اما ديگرى را اگر پخش كنم، گردنم قطع خواهد شد.(5)

تاريخ خلفاى اموى و عباسى پر از ظلم و خفقان و ستم و زور است، در آن دوران تنها شيعيان نبودند كه به سبب اظهار عقايدشان مطرود و محصور بودند، بلكه در موضوعِ «خلق قرآن» در دوران مأمون، بيشتر محدثان اهل سنت نيز راه تقيه را پيمودند و پس از آنكه از سوى خليفه، فرمان عام در مورد خلق قرآن و حادث بودن آن صادر شد، جز يك نفر كسى با فرمان خليفه مخالفت نكرد و داستان او معروف است، عموم محدثان از روى تقيه اظهار موافقت كردند.(6)(7)

1 . (مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمانِ) (نحل: 106).

2 . (إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً...) (آل عمران: 28).

3 . غافر: 28.

4 . تفسير فخر رازى: ج 8، ص 13.

5 . محاسن التأويل: ج4، ص 82.

6 . تاريخ طبرى: ج 7، ص 195 ـ 206.

7. سيماى عقايد شيعه،ص280.

شنبه 26 6 1390 12:53
X