معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501637
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

امامان شيعه هرگز مدعي امامت نبوده‌اند و امامت را شيعيان به آنها نسبت مي‌دهند.

چواب اين شبهه :

پيامبران الهي همگي داراي جانشين بوده‌اند؛‌ و اين از سنتهاي خداوند متعال مي‌باشد گرچه اوصياي بعضي از انبياي پيشين خود نبي و پيامبر بوده‌اند،‌ اما بسياري از جانشينان انبيا،‌ اوصياي خاصي بوده‌اند كه به مقام نبوت برگزيده نشده‌اند،‌ ولي هدايت قوم را پس از رحلت آن پيامبر بر عهده مي‌گرفته‌اند و به عنوان جانشين پيامبر،‌ اجراي دستورات شريعت آن پيامبر را عهده‌دار مي‌شدند و اين امر خود حكايت از اهميت و جايگاه والاي زعامت و رهبري جامعه دارد،‌ به گونه‌اي كه شأن و جايگاه آن،‌ چنان والاست كه به مردم واگذار نشده است تا هركس را كه خود مي‌خواهند انتخاب نمايند؛ زيرا واگذاري اين امر به مردم دو محذور عمده در پي خواهد داشت:‌

اول، ايجاد حساسيت،‌ اختلاف و دو دستگي در ميان مردم مي نمايد.

دوم: مردم داراي شناخت بالايي از افراد نيستند،‌ تا بتوانند اصلح‌ترين فرد را براي اجراي دستورات ديني و رهبري مردم انتخاب نمايند؛‌بنا بر اين در طول تاريخ،‌ انبيا اوصياي خود را به اسم و به طور دقيق مشخص مي‌كرده‌اند. [1]

اين شيوه كه در همه شرايع پيشين جاري بوده و سنّت پيامبر مكرّم اسلام (صلي الله عليه وآله) نيز بر همين سنت الهي بنا شده؛ زيرا مي‌فرمايد:‌« لتتبعنّ سنن الذين من قبلكم شيراً شبراً ». [2]

پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) از نخستين روز دعوت آشكار خويش، امامت و رهبري پس از خود مطرح كردند و فرمودند: هركس در اين مجلس مرا تصديق نمايد و به گفته‌هاي من ايمان آورد او پس از من جانشين من خواهد بود و به گواهي و شهادت تاريخ،‌ غير از علي بن ابطالب  (عليه السّلام)  كسي ديگر گفته‌هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را تصديق نكرد و نداي پيامبر (صلي الله عليه وآله) را لبيك نگفت و پيامبر نيز وصايت و جانشيني علي بن ابيطالب را اعلان نموده و فرمودند:‌« ان هذا اخي و وصّيي و خليفتي فيكم فاسمعواله و اطيعوا؛ [3] همانا بدانيد كه اين علي بن ابيطالب، برادر، وصي و جانشين من خواهد بود، پس حرف او را گوش داده و از او اطاعت كنيد».

در احاديث ديگر نيز پيامبر (ص) تعداد امامان  (عليه السّلام)  را مشخص نموده و فرموده‌اند: « اسلام عزيز نخواهد شد،‌مگر آنكه تعداد 12 خليفه بيايند كه همه از قريش‌اند»[4] يا خطاب به امام حسن  (عليه السّلام)  و امام حسين  (عليه السّلام)  مي‌فرمايد: « خداوند شما را از من و پدر و مادرتان به عنوان امام انتخاب فرمود و سپس خطاب به امام حسين  (عليه السّلام)  فرمود: و از فرزندان تو نه نفر را به عنوان امام برگزيد كه همگي داراي فضيلت يكسان هستند،‌ پس از آنها اطاعت كنيد».[5]

از اين رو،‌ همة‌امامان بزرگوار امامت و رهبري ديني و سياسي جامعه را حق خود مي‌دانسته‌اند و همواره از آن سخن گفته‌اند.

امام علي بن ابيطالب  (عليه السّلام)  در كتاب شريف نهج البلاغه كه در برگيرندة‌ قسمتي از خطابه‌ها،‌ نامه‌ها و مواعظ و جملات قصار و حكيمانه آن حضرت است،‌ در موارد گوناگون و متعدد به اين مطلب اشاره نموده و مي‌فرمايد: « الائمّه من قريش غرسوا في هذا البطن». [6]

در جايي ديگر آنان را نگه دارندة‌ راز نهان پيامبر (صلي الله عليه وآله) عزت رسول،‌ ستارگان هدايت‌، شجره نبوت،‌ ابواب حكمت، سرچشمه علم، اعاده كننده حق و حقيقت و اساس دين معرفي نموده است .[7]

و يا در وصف آل محمد (صلي الله عليه وآله) مي‌فرمايد:« هم الائمه الطاهرون و العتره المعصومون ».[8]

امامان ديگر نيز به اين مطلب تصريح كرده و خود را به عنوان امام منصوب از ناحيه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و از اهل بيت آن حضرت معرفي نموده‌اند.

امام صادق  (عليه السّلام)  مي‌فرمايد:«نحن الذين فرض الله طاعتنا». [9] يعني ما (اهل بيت)‌كساني هستيم كه خداوند اطاعت و تبعيت از ما را واجب نموده است. 

امام رضا  (عليه السّلام)  در سفر طوس در شهر نيشابور كه مردم آن ديار از حضرتش تقاضاي حديث نمودند، «قال ابي عن ابيه عن جده .... عن رسول الله قال الله تبارك و تعالي كلمه لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي » خداوند متعال مي‌فرمايد : كلمه لا اله الا الله (اعتقاد به توحيد) دژ محكم من است پس هر كس در اين دژ محكم من وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود. [10]

آنگاه امام به راه افتادند، پس از چند قدم روي به جمعيت نموده،‌ فرمودند: « ولكن بشرطها و شروطها و انا من شروطها». امام در اين حديث،‌ تمام سلسله راويان آن تا زمان پيامبر را كه امامان مي‌باشند، ذكر مي‌كند و شرط نجات از عذاب را رسيدن به كلمه طيّبه لا اله الا الله معرفي مي‌كند و در واقع همان جمله‌هاي امير المؤمنين و امام صادق  (عليه السّلام)  را به مردم مي‌گويد كه براي رسيدن به مقام عبوديت و داخل شدن در حصن حصين لا اله الا الله طريقي غير از اقتداء به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) كه اوصياي آن حضرت مي‌باشند و مقام امامت پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) به آنان رسيده است، وجود ندارد و بايد آنان را شناخت تا به مقام عبوديت محض رسيد.

بنابراين اعتقاد شيعه به امامت و وصايت ائمه اطهار  (عليه السّلام)  مطلبي است كه پيامبر عظيم الشأن اسلام آن را بارها اعلان فرموده‌اند و ائمه بزرگوار نيز در طول حيات نوراني و با بركت خويش آن را به مردم گوشزد نموده‌اند و از روز نخست رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) عده‌اي از بزرگان صحابه،‌ مانند سلمان، ابوذر، مقداد،‌ عمّار و عبدالله بن عباس پيرو واقعي و فدايي علي  (عليه السّلام)  گشتند و از آن زمان تاكنون شيعيان چنين بوده و هستند،‌ بنا بر اين ادعاي مقام امامت،‌ تبلور و نمود حقيقي سخنان پيامبر اسلام  و امامان معصوم  (عليه السّلام)  مي‌باشند، نه سخني و يا فكري ساخته و پرداخته افكار شيعيان.

  وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

--------------------------------------------------------------------------------

[1] ـ جعفر السبحاني ، مفاهيم القرآن ، ج 2، ص170ـ 169.

[2] ـ احمد بن حنبل،‌المسند،‌ج 3،‌ص84 .

[3] ـ الطبري ، تفسير الطبري ، 19/75.

[4] ـ مسلم،‌صحيح مسلم ،‌6/3 ، كتاب الاماره ،‌باب الناس تبع لقريش .

[5] ـ شسخ صدوق ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين،‌ كمال الدين و اتمام النعمه ،‌269/12.

[6] ـ نهج البلاغه، صبحي صالح ، خطبه 144، ص163.

[7] ـ نهج البلاغه،‌ صبحي صالح،‌ خطبه‌هاي 2، 87 ، 93.

[8] ـ رجب البرسي، مشارق انوار في اسرار امير المؤمنين .

[9] ـ‌محمد بن يعقوب كليني، الكافي، 1/187/11.

10] ـ عيون اخبار الرضا، ج 2،‌ص133 و بحار الانوار ،‌ج 49، ص127.

دسته ها : پاسخ به شبهات
دوشنبه 24 11 1390 21:9

شبهه اعتقاد به امامت و تضاد آن با ختم نبوت

از مطالعه تاريخ و سيره پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) اين مطلب روشن مي‌شود كه زماني كه مسلمانان صدر اسلام جمعيتي گشتند و به عنوان يك گروه در مقابل مشركان قرار گرفتند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) را صاحب اختيار و رئيس و حاكم خويش مي‌دانستند، اوامر و دستوراتش را با جان و دل پيروي مي‌نمودند و پيامبر به عنوان حاكم، فرماندهان و واليان را انتخاب نموده و اموال و غنايم به دست آن حضرت تقسيم مي‌گرديد. به عبارت ديگر، حكومت و اداره اجتماع مسلمانان عملاً به عهده شخص رسول مكرّم اسلام بود و مسلمانان نيز اطاعت و انقياد از آن حضرت را وظيفه شرعي و ديني خويش مي‌دانستند؛‌ زيرا اطاعت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) تكليف الهي است كه خداوند آن را در قرآن كريم واجب نموده است: « يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم».[1] 

وجوب اطاعت از رسول، ضمن اينكه مسئله‌اي شرعي است و قرآن به آن اشاره نموده است،‌ يك مسئله عقلي هم است؛‌ زيرا عقل انسان گواهي مي‌دهد كه براي بقا و سعادت اجتماع قوانيني همراه با مجري قانون لازم است تا رهبري اجتماع در سايه اجراي آن قوانين، مردم را به سعادت و كمال كه هدف خلقت و آفرينش مي‌باشد،‌ برساند و در سايه اطاعت از رهبري است كه حقوق مردم محفوظ مانده،‌ اختلاف ميان مردم رفع گشته و از تعدي و ستمگري زورمداران و تضييع حقوق مستضعفان جلوگيري مي‌شود.

از آنجا كه لازمه اداره اجتماع وجود قانون است تا بر اساس آن اختلافات حل و فصل گردد،‌ بنا بر اين پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) علاوه بر رهبري اجتماع مسلمانان براي اداره اجتماع قانون نيز داشتند كه به وسيله وحي از جانب خداوند سبحان بر آن حضرت نازل مي‌گشت . لذا پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) اول قانونگذار بودند؛‌ يعني وحي را از جانب خدا (جل و علا) به عنوان قانون زندگي بشر كه در برگيرنده سعادت اوست دريافت مي‌كردند كه قرآن هم به آن اشاره مي‌كند :‌ «و ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا». [2]

با توجه به آنچه گفته شد،‌ نبي كسي است كه اخبار و قوانين ـ وحي ـ را از خداوند دريافت مي‌كند و آنگاه به عنوان رسول وظيفه دارد آن را به مردم ابلاغ نمايد؛ سپس به عنوان حاكم در جامعه پياده نمايد كه سيره پيامبر (ص) بر اين مطلب گواهي مي‌دهد.

از آنجا كه دين اسلام ، دين نهايي بشر و قوانين آن ابدي است و قوانين  بدون مجري،‌ سعادت بشر را تأمين نمي‌كند، بنا بر اين براي اجراي قوانين اسلام و قرار گرفتن جامعه در مسير رشد و تعالي در نهايت پيمودن مسير سعادت و تكامل پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) بايد مجري عالم،‌ مدير،‌ و شجاع باشد تا همان مسيري را كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) پيموده،‌ ادامه دهد؛‌ از اين رو ،‌قرآن كريم براي اداره جامعه و اجراي دستورات سعادت بخش اسلام و جلوگيري از اختلاف مردم در انتخاب حاكم و رهبري جامعه، اولي الامر را پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) به عنوان رهبر واجب الاطاعه مي‌داند.

پيامبر گرامي اسلام نيز به حكم آيه:« يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته» [3] و حديث ثقلين [4] اولي الامر پس از خويش را معرفي كرده است كه اهل بيت آن حضرت (صلي الله عليه وآله) مي‌باشند.

بنابراين؛ اعتقاد به امامت و رهبري به عنوان محوري‌ترين مسئله در جامعه پس از نبوت مي‌باشد؛ زيرا بدون آن جامعه اسلامي از راه تكامل و سعادت منحرف گشته و دستورات دين در نهايت به فراموشي سپرده خواهد شد. از اين رو، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به عنوان شخصيتي كه با منبع وحي و غيب در ارتباط است و به توان علمي،‌ فكري و تقوايي اهل بيت واقف است آنان را به عنوان امام و جانشين پس از خويش به مردم معرفي نموده است.

در حديثي از جانب سلمان (رضوان الله تعالي عليه)‌، آمده است كه به پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) عرض كردم :« يا رسول الله  هر پيامبري را وصيّي بوده است،‌ وصّي شما چه كسي است ؟ » پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آن لحظه سكوت فرمودند، مدتي بعد دوباره پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ديدم، مرا صدا زد؛ خود را به حضرت رسانده لبيك گفتم، پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «آيا وصيّ حضرت موسي را مي‌داني؟ » عرض كردم : «بلي يا رسول الله، يوشع بن نون وصي آن حضرت بود». پيامبر فرمودند: «آيا مي‌داني چرا يوشع بن نون وصي موسي شد؟» عرض كردم:‌«چون اعلم حواريون موسي بود ». پيامبر فرمودند:‌پس وصيّ من،‌ نگه دارندة راز پنهان من، كسي كه پس  از من بهترين است و امور مرا پس از من بر عهده خواهد داشت،‌ ديون مرا ادا خواهد نمود، يعني علي بن ابيطالب، وصي من خواهد بود». [5] نتيجه آنكه،‌بهترين شخص براي اجراي هر قانوني عالم‌ترين اشخاص به آن قانون است و علي بن ابيطالب  (عليه السّلام)  و اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) چون وارث علم آن حضرت مي‌باشند، عالم‌ترين انسانها به احكام كتاب خدا مي‌باشند و پيامبر گرامي اسلام آنان را به عنوان جانشينان خويش به امامت و رهبري مردم انتخاب و معرفي كرده است تا پس از آن حضرت به عنوان محور حل اختلاف و تنازع افراد، مرجع رفع اشكالات و شبهات فكري و عقيدتي و برداشتهاي قرآني و مجري احكام قرآن و امام و رهبر جامعه باشند،‌ با اين تفاوت كه پيامبر و رسول نيستند تا بر آنها وحي نازل شود، بلكه فقط قسمتي از شؤون پيامبر را براي جلوگيري از اختلافات و احياي احكام اسلام بر عهده دارند؛ بنا بر اين هيچ گونه تضادي بين اعتقاد به ختم نبوت و لزوم امام در جامعه نيست، بلكه امام است كه نام و ياد پيامبر را زنده نگه داشته و قوانين و دستورات وحياني او را در جامعه پياده مي‌نمايد.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1] ـ نساء / 59.

[2] ـ حشر/7.

[3] ـ مائده /67.

[4] ـ مسلم ، صحيح مسلم ، 4/1783/2408، دارالحديث ، القاهره ،‌الطبعه الاولي ، 1412 ه ق .

[5] ـ سليمان بن احمد الطراني، المعجم الكبير،‌ 6/221/6063ـ دارالفكر بيروت ، چاپ دوم ، 1401.

دسته ها : امامت
دوشنبه 24 11 1390 20:9

عثمان الخميس، تئوريسين معاصر وهابى و از ليدرهاى اصلى آن‌ها، در سال گذشته در نماز جمعه كويت سخنرانى كرد و در آن اتهامات بسيارى را عليه شيعه مطرح نمود.

از آن جايى كه شبهات مطرح شده در سخنرانى عثمان الخميس، اهميت بسيارى دارد و از مهمترين شبهات وهابيت عليه شيعه به حساب مى‌آيد، تصميم گرفتيم كه تك تك اين شبهات را به صورت پرسش و پاسخ نيز در سايت قرار داده تا خوانندگان هميشگى سايت بهره‌بردارى بهتر و بيشترى ببرند.
طرح شبهه

يكى از اتهامات عثمان الخميس در اين سخنرانى،‌ اين بود كه شيعيان فقط خود را مسلمان و ديگر فرقه‌هاى اسلامى را كافر مى‌دانند. وى مى‌گويد:

المسألة الثالثة: القول بكفر من عدا الشيعة:

كل من عدا الشيعة فهو كافر بل لم يتوقف الأمر على ذلك بل كل من عدا الشيعة كافر وولد زنا....

3. ويروي الكليني في الكافي عن الرضا أنه قال: ليس على ملة الإسلام غيرنا وغير شيعتنا، وهذا في الجزء الأول من الكافي 233.

تمام مردم غير از شيعيان كافرند، بلكه از اين هم فراتر رفته و گفتند: غير از شيعه همه كافر و ولد الزنا هستند...كلينى در كتاب كافى از امام رضا نقل مى‌كند كه فرمود: به جز ما و شيعيان ما هيچ كس ديگرى پايبند شريعت اسلام نيست.
اصل روايت

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا (عليه السلام) أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مُحَمَّداً (صلي الله عليه وآله) كَانَ أَمِينَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ فَلَمَّا قُبِضَ (صلي الله عليه وآله) كُنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَرَثَتَهُ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَلَايَا وَالْمَنَايَا وَأَنْسَابُ الْعَرَبِ وَمَوْلِدُ الْإِسْلَامِ وَإِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَحَقِيقَةِ النِّفَاقِ وَإِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَعَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا وَيَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَيْسَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ غَيْرُنَا وَغَيْرُهُم‏ ْ نَحْنُ النُّجَبَاءُ النُّجَاةُ وَنَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ وَنَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ وَنَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِكِتَابِ اللَّهِ وَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) وَنَحْنُ الَّذِينَ شَرَعَ اللَّهُ لَنَا دِينَهُ....

از عبد اللَّه جندب روايت شده كه حضرت رضا عليه السلام در نامه‌اى به او نوشت: اما بعد همانا محمد صلّى اللَّه عليه و آله امين خدا بود در ميان خلقش و چون آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله در گذشت، ما خانواده وارث او شديم؛ پس ما هستيم امين خدا در زمين، دانش فتنه‌ها و مصائب و مردن‌ها و نژاد عرب و تولد اسلام نزد ما است. و چون هر كسى را به بينيم مى‌شناسيم كه او حقيقتا مؤمن است يا منافق. نام شيعيان ما و نام پدرانشان، نزد ما ثبت است، خدا از ما و آن‌ها پيمان گرفته است كه به هر راهى كه رفتيم آن‌ها هم وارد شوند و در هر جا در آئيم، در آيند، جز ما و ايشان كسى در كيش اسلام نيست‏.

مائيم نجيب و رستگار، و مائيم بازماندگان پيغمبران، و مائيم فرزندان اوصياء، و ما در كتاب خداى عز و جل مورد عنايت قرار گرفته ايم، و ما به قرآن سزاوارتريم تا مردم ديگر، و ما به پيغمبر نزديك‏تريم تا مردم ديگر، و خدا دينش را براى ما مقرر داشته....

الكلينى الرازي، أبى جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 1، ص 223 – 224، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
نقد و بررسي

اين روايت از نظر سندى مشكلى ندارد و مطالبى كه در آن مطرح شده با اعتقادات شيعه همخوانى دارد؛ اما از اين روايت به صورت قطعى نمى‌توان استفاده كرد كه شيعيان ديگر فرقه‌هاى اسلامى را كافر مى‌دانند.
معيارها در اسلام و مسلماني

اولاً: مراد از «اسلام» در اين روايت، همان اسلام كاملى است كه همراه با ولايت امير مؤمنان عليه السلام باشد؛ چنانچه خداوند بعد از اعلام ولايت امير مؤمنان عليه السلام در روز غدير، اسلام همراه با ولايت را اسلام كامل و دين مورد رضايت خود اعلام فرموده است:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ. المائدة/3.

امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم‏

خطيب بغدادى با سند صحيح از ابو هريره نقل مى‌كند كه اين آيه در روز عيد غدير و پس از معرفى على عليه السلام براى خلافت نازل شده است:

لما أخذ النبي (صلى الله عليه وسلم) بيد علي بن أبي طالب، فقال: ألست ولي المؤمنين، قالوا: بلى يا رسول الله، قال: من كنت مولاه فعلي مولاه، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لك يا بن أبي طالب، أصبحت مولاي ومولى كل مسلم، فأنزل الله: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».

رسول خدا دست على را گرفت و فرمود: آيا من سر پرست مؤمنان نيستم؟ گفتند: آرى، چنين است اى رسول خدا، فرمود: هر كس من مولا و سرپرست اويم على مولاى اوست، عمر فرياد زد: تبريك، تبريك، اى پسر ابوطالب، تو اكنون مولاى من و هر مسلمان هستى، پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: امروز دين را بر شما كامل نمودم.

الخطيب البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر (متوفاي 463هـ)، تاريخ بغداد، ج 8، ص 289، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

از آن جائى كه بحث شأن نزول آيه اكمال و ابلاغ را در مقاله دلالت حديث غدير به صورت كامل بررسى و صحت سند احاديث آن را مطرح و بيان كرده‌ايم، از اين رو، از طرح دوباره آن خوددارى مى‌كنيم.

از ديدگاه شيعه، هر فردى كه به وحدانيت خداوند و رسالت نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله شهادت دهد، مسلمان است و احكام اسلامى بر او جارى مى‌شود. علماى شيعه نيز در كتاب‌هاى فقهى به اين مطلب تصريح كرده و فتوا به پاك بودن چنين فردى داده‌اند، كه به دو نمونه اشاره مى‌كنيم.

شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه در اين باره مى‌نويسد:

المشهور طهارة المخالف لأهل الحق عدا الفرق الآتية منهم للأصل وأدلة طهارة المسلمين من النص والاجماع بعد ملاحظة ما دل على اسلامهم في الظاهر بناء على تحديد الاسلام المقابل للايمان الذي هو مناط الطهارة دون المرادف له بما عليه الناس من الشهادتين والتزام الصلاة والصيام والحج والزكاة وغير ذلك كما لا يخفى على المتتبع باب الفرق بين الايمان والاسلام من أصول الكافي هذا مضافا إلى السيرة القطعية المستمرة من زمن حدوث هذا المذهب إلى يومنا هذا من الأئمة صلوات الله عليهم وأصحابهم ومن جميع المؤمنين من المباشرة لهم ومساورتهم والاكل من ذبايحهم وأطعمتهم ومزاوجتهم....

مشهور از فقهاء گفته‌اند مسلمانان مخالف مكتب اهل بيت غير از يك فرقه آنان پاك هستند، و دليل آن جريان اصل طهارت و دلائلى مانند: نص و اجماع است كه پس از اثبات ظاهرى مسلمان بودن حكم طهارت جارى مى‌شود، البته بنا بر اين كه اسلام را مفهومى در برابر ايمان بدانيم نه مرادف با آن، يعنى اسلام عبارت باشد از اظهار شهادتين و التزام به اقامه نماز و روزه و حج و زكات و غير اينها كه هر محققى با مراجعه به باب فرق بين ايمان و كفر از كتاب اصول كافى با حقيقت اين دو مفهوم آشنا مى‌شود، علاوه بر اين مطالب، از آغاز پيدايش مذهب اهل بيت عليهم السلام سيره و روش امامان و پيروان آنان بر هم نشينى و رفت و آمد و استفاده از خوراكى‌ها و غذاهاى آنان و پيوند زناشوئى با ديگر مسلمانان بوده است.

الأنصاري، الشيخ مرتضى (متوفاي1282هـ)، كتاب الطهارة (ط.ق)، ج 2 ص 351، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام للطباعة والنشر.

شهيد صدر اعلى الله مقامه نيز در اين باره مى‌نويسد‌:

وكل انسان أعلن الشهادتين (الشهادة لله بالتوحيد وللنبي محمد (ص) بالرسالة) فهو مسلم عمليا وطاهر حتى ولو علم بأنه غير منطو في قلبه على الايمان بمدلول الشهادتين ما دام هو نفسه قد أعلن الشهادتين ولم يعلن بعد ذلك تكذيبه لهما، أو اعتقادات دينية أخرى تتعارض معها بصورة صريحة لا تقبل التأويل، وكل من ولد عن أبوين مسلمين فهو مسلم عمليا وطاهر ما لم يعلن تكذيبه للشهادتين.

هر انسانى كه شهادتين يعنى اعتراف به توحيد و رسالت پيامبر اكرم را ابراز نمايد مسلمان است و پاك، اگر چه بدانيم كه در قلب و درون او از آثار ايمان خبرى نيست؛ ولى اين اعتقادش را اظهار مى‌كند و بر خلاف آن چيزى نمى گويد. و نيز هر كس كه از پدر و مادر مسلمانى زاده شود او نيز مسلمان و پاك است تا زمانى كه خلاف آن را اظهار نمايد.

الصدر، السيد محمد باقر (شهادت 14 هـ)، الفتاوى الواضحة، ص 221، ناشر: مطبعة الآداب ـ النجف الأشرف.

ثانياً: در منابع اهل سنت نيز رواياتى وجود دارد كه مردم با ترك ولايت امير مؤمنان عليه السلام كافر شده‌اند.

ابن مردويه اصفهانى مى‌نويسد:

عن أبي هارون العبدي، قال: كنت أرى رأي الخوارج لا رأي لي غيره، حتى جلست إلى أبي سعيد الخدري فسمعته يقول: أمر الناس بخمس فعملوا بأربع وتركوا واحدة، فقال له رجل: يا أبا سعيد، ما هذه الأربع التي عملوا بها؟ قال: الصلاة، والزكاة، والحج، والصوم - صوم شهر رمضان - قال: فما الواحدة التي تركوها؟ قال: ولاية علي بن أبي طالب. قال: وإنها مفترضة معهن؟ قال: نعم. قال: فقد كفر الناس ! ! قال: فما ذنبي!

ابوهارون عبدى مى‌گويد: من عقيده‌اى غير از اعتقادات خوارج نداشتم، تا آن‌كه در مجلس ابو سعيد خدرى نشسته بودم و از او شنيدم كه مى‌گفت: مردم به پنج امر سفارش شدند كه به چهار برنامه عمل كردند؛ ولى يكى را كنار زدند، شخصى پرسيد: آنچه بدان عمل كردند چه بود؟ گفت: نماز، زكات، حج، روزه، پرسيد: پس آنچه بدان عمل نكردند چه بود؟ گفت: ولايت و رهبرى على بن ابى طالب، پرسيد: مگر اين هم مانند آن چهار واجب ديگر بر مردم واجب بود؟ گفت: آرى، آن مرد گفت: پس در اين صورت كافر شدند، ابو سعيد گفت: گناه من چيست؟

الأصفهاني، أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه (متوفاي41 هـ)، مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع)، ص 72.
كدام فرقه اهل نجات است؟

ثالثاً: اين مسأله از ضروريات هر مذهبى است كه فقط خودشان را مسلمان واقعى، هدايت شده، داراى مذهب حق و فرقه ناجيه، و بقيه را گمراه و اهل آتش مى‌دانند كه البته اساس تشكيل و تأسيس فرقه‌هاى مختلف اسلامى هم بر همين مبنا است؛ چرا كه اعتراف به حقانيت مذهب مخالف، در حقيقت انكار حقانيت مذهب خود به حساب مى‌آيد.

و از سويى اين مبنا و فكر در حقيقت منبعث از روايت «افتراق امت» است كه در ميان شيعه و سنى متواتر و قطعى است. بر اساس اين روايت، از بين هتفاد و سه فرقه اسلامى، فقط يك فرقه ناجيه، و بقيه اهل آتش هستند.

در طول تاريخ، هر فرقه‌اى از فرقه‌هاى اسلامى ادعا كرده‌اند كه آن فرقه ناجيه، مذهب مورد قبول آن‌ها است و آن‌ها هستند كه بر سنت رسول خدا و اصحاب او باقى، و غير از خودشان همگى فرقه ضاله و اهل آتش هستند. اين عقيده مشترك تمامى فرقه‌هاى اسلامى است و تنها مربوط به شيعه نيست.

روايات بسيارى در اين زمينه در صحاح اهل سنت وجود دارد كه به دو روايت اشاره مى‌كنيم

ابن ماجه قزوينى مى‌نويسد:

حدثنا هِشَامُ بن عَمَّارٍ ثنا الْوَلِيدُ بن مُسْلِمٍ ثنا أبو عَمْرٍو ثنا قَتَادَةُ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ افْتَرَقَتْ على إِحْدَى وَسَبْعِينَ فِرْقَةً وَإِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ على ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً كُلُّهَا في النَّارِ إلا وَاحِدَةً وهى الْجَمَاعَةُ.

انس بن مالك مى‌گويد: رسول خدا فرمود: بنى اسرائيل هفتادو يك فرقه شدند، و بزودى امت من به هفتادو دو فرقه منشعب خواهند شد، همه فرقه‌ها اهل آتش خواهند بود غير از يك فرقه و آن فرقه ناجيه، جماعت هستند.

القزويني، محمد بن يزيد ابوعبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح3993، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

محمد ناصر البانى بعد از اين روايت مى‌گويد:

حديث صحيح ورجاله ثقات على ضعف في هشام بن عمار لكنه قد توبع كما يأتي والحديث أخرجه ابن ماجه بإسناد المصنف هذا وصححه البوصيري

والحديث صحيح قطعا لأن له ست طرق أخرى عن أنس وشواهد عن جمع من الصحابة وقد استقصى المصنف رحمه الله الكثير منها كما يأتي ومضى قبله من حديث عوف ابن مالك وقد خرجته في الصحيحة من حديث أبي هريرة من حديث معاوية وسيذكرهما المصنف

وقد ضل بعض الهلكي من متعصبة الحنفية في ميله إلى تضعيف هذا الحديث مع كثرة طرقه لمخالفته هوى في نفسه وقد رددت عليه في المصدر المذكور آنفا فليراجعه من شاء.

اين حديث صحيح و راويان آن ثقه مى‌باشند؛ مگر هشام بن عمار، سپس مى‌گويد: قطعا اين حديث صحيح است؛ زيرا با شش طريق روايت شده است، اگر چه بعضى از متعصبان حنفى خواسته‌اند آن را تضعيف كنند كه اين هم نشات گرفته از هواهاى نفسانى است.

ألباني، محمد ناصر (متوفاي142 هـ)، ظلال الجنة، ج 1، ص 27، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثالثة – 1413هـ ـ 1993م.

ترمذى مى‌نويسد:

حدثنا مَحْمُودُ بن غَيْلَانَ حدثنا أبو دَاوُدَ الْحَفَرِيُّ عن سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عن عبد الرحمن بن زِيَادٍ الْأَفْرِيقِيِّ عن عبد اللَّهِ بن يَزِيدَ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَيَأْتِيَنَّ على أُمَّتِي ما أتى على بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ حتى إن كان منهم من أتى أُمَّهُ عَلَانِيَةً لَكَانَ في أُمَّتِي من يَصْنَعُ ذلك وَإِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ تَفَرَّقَتْ على ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ مِلَّةً وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي على ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ مِلَّةً كلهم في النَّارِ إلا مِلَّةً وَاحِدَةً قالوا وَمَنْ هِيَ يا رَسُولَ اللَّهِ قال ما أنا عليه وَأَصْحَابِي.

عبد الله بن عمر از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: سرگذشت بنى اسرائيل در باره امت من تكرار خواهد شد، بنى اسرائيل هفتادو دو فرقه شدند و امت من هفتادو سه فرقه خواهند شد، تمام فرقه‌ها اهل آتش خواهند بود مگر يك فرقه، سؤال شد: آن كدام فرقه است؟ فرمود: آنان كه بر روش من و ياران من باقى باشند.

الترمذى السلمي، محمد بن عيسى ابوعيسى (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج 5، ص 26، ح2641، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربى - بيروت.

با توجه به فرقه‌هاى متعددى كه در ميان اهل سنت وجود دارد، حال سؤال اين جا است كه اين فرقه ناجيه، كدام فرقه است؟ اشاعره، معتزله، ماترديه و....

روشن است كه جمله «ما أنا عليه وأصحابي» از اضافات اهل سنت است؛ چرا كه ممكن نيست رسول خدا صلى الله عليه وآله امتش را امر به محال نمايد؛ زيرا صحابه خود دچار اختلافات شديدى شدند و حتى يكديگر را مستحق قتل ‌دانسته و بايكديگر جنگيده‌اند.

حال امت اسلامى به عمل كداميك از اصحاب رسول خدا اقتدا كنند؟

به عثمان يا قاتلان او كه از برترين اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله بودند؟

در صف ياران معاويه و شام (فئة باغية) باشند يا در صف ياران امير مؤمنان عليه السلام؟

به اصحاب جمل اقتدا كنند يا به امير مؤمنان عليه السلام؟ به عمل أبو الغاديه كه به قول ابن تيميه از سابقون الأولون است، تمسك كنند يا به عمل عمار ياسر؟
فرقه ناجيه از ديدگاه علماى اهل سنت

علماى اهل سنت نيز در تعريف فرقه ناجيه، دچار اختلافات شديدى شده‌اند، برخى اشاعره و اهل حديث را فرقه ناجيه دانسته‌اند و برخى ماترديه را. برخى اهل قياس (حنفى‌ها) را فرقه ضاله دانسته‌اند و برخى اشاعره و... را. در ذيل به چند نمونه اشاره مى‌شود.
فقط اشاعره، فرقه ناجيه هستند

قاضى عضد الدين ايجى، از بزرگان اهل سنت مى‌گويد:

وأمّا الفرقة المستثناة الذين قال فيهم: هم الذين على ما أنا عليه وأصحابي، فهم الأشاعرة والسلف من المحدّثين وأهل السنّة والجماعة، ومذهبهم خال من بدع هؤلاء.

فرقه نجات يافته كه در سخن رسول خدا آمده است و فرمود: آنچه كه من و يارانم بر آنيم، اينان اشاعره و محدثان سلف و اهل سنت و جماعت هستند كه مذهبشان از بدعت‌ها به دور است.

الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج 3 ص 718، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.
ماترديه، فرقه ناجيه هستند

أبو سعيد خادمى در دفاع از ماترديه مى‌گويد:

قَالَ الْعَلَّامَةُ الْعَضُدُ: الْفِرْقَةُ النَّاجِيَةُ وَهُمْ الْأَشَاعِرَةُ لَعَلَّ مُرَادَهُ إمَّا تَغْلِيبَ أَوْ عُمُومَ مَجَازٍ أَوْ ادِّعَاءَ اتِّحَادِهِمْ مَعَ الْمَاتُرِيدِيَّةِ الَّذِينَ تَابَعُوا فِي الْأُصُولِ كَالْحَنَفِيَّةِ إلَى عَلَمِ الْهُدَى الشَّيْخِ أَبِي مَنْصُورٍ الْمَاتُرِيدِيِّ وَجْهُ كَوْنِهِمْ فِرْقَةً نَاجِيَةً الْتِزَامُهُمْ كَمَالَ مُتَابَعَةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابِهِ فِي مُعْتَقَدَاتِهِمْ بِلَا تَجَاوُزٍ عَنْ ظَاهِرِ نَصٍّ بِلَا ضَرُورَةٍ وَلَا اسْتِرْسَالٍ إلَى عَقْلٍ خِلَافًا لِمُخَالِفِيهِمْ كَمَا ذَكَرَهُ الْعَلَّامَةُ الدَّوَانِيُّ.

عَضُد الدين ايجى مى‌گويد: فرقه ناجيه اشاعره است، شايد مقصود او از اين سخن يا به نحو غلبه؛ يعنى اكثر اشاعره و يا از باب عموم مجاز باشد و يا از اين جهت كه اعتقاداتشان با ماتُريديه يكسان است كه در اصول مانند ابو حنيفه از ابو منصور ماتُريدى پيروى مى‌كنند، و علت اينكه اينان را فرقه ناجيه دانسته است به جهت تبعيت كامل از رسول خدا و اصحاب در اعتقادات و بدون تجاوز از ظاهر نصوص؛ مگر به قدر ضرورت و يا ارجاع به عقل بر خلاف مخالفينشان است.

الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاى1156هـ)، بريقة محمودية، ج 1، ص 388.
فقط پيروان احمد بن حنبل، فرقه ناجيه هستند

سفارينى، يكى ديگر از علماى اهل سنت در باره فرقه ناجيه مى‌نويسد:

أهل السنة والجماعة ثلاث فرق: الأثرية وإمامهم أحمد بن حنبل، والأشعرية وإمامهم أبو الحسن الأشعري، والماتريدية وإمامهم أبو منصور الماتريدي.

اهل سنت و جماعت سه فرقه هستند: اثريه كه امامشان احمد حنبل است و اشعريه كه امامشان ابوالحسن اشعرى است و ماتُريديه كه امامشان ابومنصور ماتُريدى است.

و در ادامه مى‌گويد:

قال بعض العلماء: هم يعني الفرقة الناجية أهل الحديث: يعني الأثرية، والأشعرية والماتريدية.

بعضى از دانشمندان گفته اند: فرقه ناجيه اهل حديث هستند؛ يعنى اثريه و اشاعره و ماتُريديه.

و در پايان مى‌گويد:

أنّ قول النبي صلى اللّه عليه وآله وسلم: «إلا فرقة واحدة » ينافي التعدّد، فالفرقة الناجية هم الأثريّة فقط، أتباع أحمد بن حنبل، دون الأشعريّة والماتريدية.

اما فرمايش رسول خدا كه فرمود: يك فرقه اهل نجات است، با تعدد فرقه‌ها منافات دارد؛ بنابراين فرقه ناجيه يكى بيش نيست و آن اثريه پيروان احمد حنبل مى‌باشند، نه اشاعره و ماتُريديه.

السفاريني الحنبلي، شمس الدين محمد بن أحمد بن سالم (متوفاي 1188هـ)، لوامع الأنوار البهيّة، ج1،‌ ص73 ـ 76.
فقط اهل حديث، فرقه ناجيه هستند

از ميان ديگر فرقه‌هاى اسلامى، اهل حديث تلاش بيشترى كرده‌اند تا خود را فرقه ناجيه جلوه داده و ديگران را فرقه هالكه معرفى كنند.

أبو مظفر سمعانى مى‌نويسد:

أن الله تعالى أبى أن يكون الحق والعقيدة الصحيحة إلا مع أهل الحديث والآثار لأنهم أخذوا دينهم وعقائدهم خلفا عن سلف وقرنا عن قرن إلى أن انتهوا إلى التابعين وأخذه التابعون عن أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وأخذه أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم عن رسول الله صلى الله عليه وسلم ولا طريق إلى معرفة ما دعا إليه رسول الله صلى الله عليه وسلم الناس من الدين المستقيم والصراط القويم إلا هذا الطريق الذي سلكه أصحاب الحديث

وأما سائر الفرق فطلبوا الدين لا بطريقه لأنهم رجعوا إلى معقولهم وخواطرهم وآرائهم فطلبوا الدين من قبله فإذا سمعوا شيئا من الكتاب والسنة عرضوه على معيار عقولهم فإن استقام قبلوه وإن لم يستقم في ميزان عقولهم ردوه فإن اضطروا إلى قبوله حرفوه بالتأويلات البعيدة والمعاني المستنكرة فحادوا عن الحق وزاغوا عنه ونبذوا الدين وراء ظهورهم وجعلوا السنة تحت أقدامهم تعالى الله عما يصفون...

أو ما سمعت أن المعتزلة مع اجتماعهم في هذا اللقب يكفر البغداديون منهم البصريين والبصريون منهم البغداديون ويكفر أصحاب أبي علي الجبائي ابنه أبا هاشم وأصحاب أبي هاشم يكفرون أباه أبا علي.

خداوند متعال اراده نفرموده؛ مگر آن كه مذهب و عقيده حق و صحيح فقط نزد اهل حديث باشد؛ زيرا آنان دين و اعتقاداتشان را نسل به نسل ازتابعان و آنان از اصحاب رسول خدا و اصحاب از رسول خدا گرفته اند؛ بنابراين راهى براى رسيدن به دين صحيح و راه مستقيم و استوار وجود ندارد؛ مگر راهى كه اصحاب حديث مى‌روند.

ولى فرقه‌هاى ديگر، دين را با روش‌هاى ديگرى مانند مراجعه به عقل و آراء و ذهنيات خودشان تعريف و تفسير مى‌كنند، كتاب و سنت را با معيارهاى عقلى مى‌سنجند كه اگر موافق بود مى‌پذيرند و اگر مخالف بود رد مى‌كنند و اگر مجبور به پذيرش آن باشند بازهم با تفسير و تأويل غير مناسب و دور از حقيقت آن را تحريف مى‌كنند؛ از اين رو، از جاده حق منحرف شده و از حقيقت دين فاصله گرفته و سنت را نابود كرده‌اند، وبه همين جهت است كه مى‌بينيد معتزله با اينكه تحت يك نام و مذهب جمع شده‌اند؛ ولى يكديگر را تكفير مى‌كنند، معتزله بغداد اهل بصره را و معتزله بصره بغدادى را تكفير مى‌كند، طرفداران ابوعلى جبائى فرزندش ابوهاشم را تكفير مى‌كنند و طرفداران ابوهاشم پدرش ابوعلى را.

السمعاني، ابوالمظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار (متوفاي489هـ)، الانتصار لأصحاب الحديث، ج 1، ص 44، تحقيق: محمد بن حسين بن حسن الجيزاني، ناشر: مكتبة أضواء المنار - السعودية، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1996م.

و براى اين كه ثابت كنند كه فرقه ناجيه فقط آن‌ها هستند، دست به داستان سرائى زده و با جعل قصه‌هاى عوام فريب از خواب نما شدن و تشرف به محضر رسول خدا استفاده مى‌كنند و مى‌گويند رسول خدا را در خواب ديده‌ايم و تأييد آن حضرت را نيز دريافت كرده‌ايم !!!.

خطيب بغدادى در اين باره مى‌نويسد:

حدثني محمد بن أبي الحسن قال أخبرني أبوالقاسم بن سختويه قال سمعت أباالعباس أحمد بن منصورالحافظ بصور يقول سمعت أبا الحسن محمد بن عبدالله بن بشر بفسا يقول رأيت النبي صلى الله عليه وسلم في المنام فقلت من الفرقة الناجية من ثلاث وسبعين فرقة قال أنتم يا أصحاب الحديث

محمد بن عبد الله بن بشر مى‌گويد: رسول خدا را در عالم خواب ديدم، سؤال كردم فرقه ناجيه از بين هفتادو سه فرقه كيست؟ فرمود: شما اى اصحاب حديث!!!.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، شرف أصحاب الحديث، ج 1، ص 25، تحقيق: د. محمد سعيد خطي اوغلي، ناشر: دار إحياء السنة النبوية - أنقرة.

ابن فاخر اصفهانى مى‌نويسد:

حدثنا محمد بن عبيد الله بن بشر الفسوي، قال: رأيت رسول الله في المنام في مسجد عندنا بفسا جالس (لنا؟) في المحراب، فبركت بين يديه وبيدي محبرة، فقلت: يا رسول الله، من الفرقة الناجية من الثلاث والسبعين فرقة من أمتك؟ قال: أنتم يا أصحاب الحديث.

محمد بن عبيد الله بشر فسوى گفته است: پيامبر را در عالم خواب در مسجدى در شهر فسا ديدم كه در محراب نشسته بود، مقابلش زانو زدم و گفتم: فرقه ناجيه از بين فرقه‌هاى امتت كدام يك است؟ فرمود: شما اى اصحاب حديث!!!!.

السمري الاصبهاني، معمر بن عبد الواحد بن رجاء بن عبد الواحد بن محمد بن الفاخر (متوفاي564هـ)، مجلس ابن فاخر الأصبهاني، ج 1، ص 48 ، تحقيق: نبيل سعد الدين جرار، ناشر: مكتبة البشائر الاسلامية - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2 1م.

طبيعى است كه وقتى كسى نتواند دليلى براى حقانيت مذهب خود ارائه كند، دنبال خواب، فال و... مى‌رود.
زيديه، فرقه ناجيه هستند

فرقه زيديه نيز ادعا مى‌كنند كه فرقه ناجيه آن‌ها هستند و در اين باره كتاب‌هايى نيز نوشته‌اند.

حاجى خليفه مى‌نويسد:

وصنف أحمد بن يحيى المرتضى مختصرا سماه الملل والنحل أيضا على مذهب الزيدية وذكر فيه ان الفرقة الناجية هي الزيدية.

احمد بن يحيى كتابى مختصر به نام ملل و نحل در مذهب زيديه نوشته است و در آن زيديه را فرقه ناجيه معرفى مى‌كند.

القسطنطيني الرومي الحنفي، مصطفى بن عبدالله (معروف به حاجي خليفه) (متوفاي1 67هـ)، كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون، ج 2، ص 1821، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 – 1992.
اهل قياس (پيروان ابوحنيفه) اهل آتش هستند

روايات صحيح السندى در كتاب‌هاى اهل سنت يافت مى‌شود مبنى بر اين كه كسانى كه قياس را يكى از منابع فقهى خود مى‌دانند، فرقه هالكه و اهل آتش هستند.

حاكم نيشابورى مى‌نويسد:

أخبرنا محمد بن المؤمل بن الحسن ثنا الفضل بن محمد بن المسيب ثنا نعيم بن حماد ثنا عيسى بن يونس عن جرير بن عثمان عن عبد الرحمن بن جبير بن نفير عن أبيه عن عوف بن مالك رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ستفترق أمتي على بضع وسبعين فرقة أعظمها فرقة قوم يقيسون الأمور برأيهم فيحرمون الحلال ويحللون الحرام هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.

عوف بن مالك به نقل از رسول خدا مى‌گويد: رسول خدا فرمود: به زودى امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگترين آنان گروهى هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مى‌كنند، حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى‌كنند.

اين حديث بنا به شرائط شيخين صحيح است اگر چه آن را نياورده اند.

الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاى 4 5 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 4، ص 477،‌ ح8325، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 199 م.

طبرانى در معجم كبير مى‌نويسد:

حدثنا يحيى بن عُثْمَانَ بن صَالِحٍ ثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ ثنا عِيسَى بن يُونُسَ عن حَرِيزِ بن عُثْمَانَ عن عبد الرحمن بن جُبَيْرِ بن نُفَيْرٍ عن أبيه عن عَوْفِ بن مَالِكٍ عَنِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم قال تَفْتَرِقُ أُمَّتِي على بِضْعٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً أَعْظَمُهَا فِتْنَةً على أُمَّتِي قَوْمٌ يَقِيسُونَ الأُمُورَ بِرَأْيِهِمْ فَيُحِلُّونَ الْحَرَامَ وَيُحَرِّمُونَ الْحَلالَ.

عوف بن مالك از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگ‌ترين آنان گروهى هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مى‌كنند، حلال را حرام و حرام را حلال مى‌كنند.

الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب ابوالقاسم (متوفاي36 هـ)، المعجم الكبير، ج 18، ص 5 ، تحقيق: حمدى بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 14 4هـ – 1983م.

هيثمى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد‌:

رواه الطبراني في الكبير والبزار ورجاله رجال الصحيح.

اين روايت را طبرانى و بزّار نقل كرده‌اند و راويان آن راويان صحيح بخارى هستند.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبى بكر (متوفاى 8 7 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1، ص 179، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربى - القاهرة، بيروت – 14 7هـ.

در اين حديث در حقيقت تمام مذاهب و فرقه‌هاى فعلى اهل سنت زير سؤال رفته اند، چرا كه اكثر اهل سنت، اهل قياس هستند، و قياس و استحسان يكى از مهمترين منابع استنباط احكام شرعى در فقه آنان به شمار مى‌رود.

نتيجه آن‌كه، هر فرقه‌اى از فرقه‌هاى اسلامى، خود را مسلمان واقعى، فرقه نجات يافته و تابع واقعى رسول خدا صلى الله عليه وآله مى‌داند كه البته شيعه هم از اين قاعده كلى خارج نيست. آرى، تنها فرقى كه شيعه دارد اين است كه براى اثبات حقانيت خويش و فرقه ناجيه بودن به خواب و رؤيا متوسل نمى‌شود؛ بلكه با استفاده از ده‌ها دليل و مدرك كه در منابع فرقه‌هاى ديگر وجود دارد، ثبات و استوارى ملاك‌هاى عقيدتى خويش را به اثبات مى‌رساند.
اگر تكفير بد است پس چرا شما....
عثمان الخميس، شيعه را تكفير مى‌كند

عثمان الخميس كه امروز ليدر و ايدئولوگ وهابيت به شمار مى رود در اول سخنرانى‌اش در نماز جمعه كويت، عقيده تكفير را به شيعه نسبت مى‌دهد؛ ولى در آخر سخنرانى، خود، شيعه را به شدت تكفير مى‌كند و حتى تمام عقائد شيعه را الهام گرفته از يهود و نصارى مى‌داند. اكنون به قسمتهائى از سخنان عثمان الخميس در تكفير شيعه توجه نمائيد:

ألا تتفقون معي أن من يدين بهذه الأشياء ومن يقول هذا القول أنه ليس من المسلمين، ألا يحق لنا بعد هذا أن نقول أن من دان بهذه الأمور عقائد الشيعة أنه غير مسلم، لأن هذه الأمور ليست من دين الإسلام وأنه لا يحق لنا أن نقول مذهب الشيعة بل نقول دين الشيعة.

الذي يدين بهذا مذهب الشيعة لا يقال عنه مسلم؛ بل هذا دين آخر غير الإسلام لا نعرفه أبدا...

من يعتقد هذا الاعتقاد لا شك أنه ليس من دين الله تبارك وتعالى في شئ.

وقال الإمام أحمد أيضا: وليست الرافضة من الإسلام في شيء.

، كتاب السنة للإمام أحمد بن صفحة82

وقال أبو حامد المقدسي لا يمضي على ذي بصيرة من المسلمين أن أكثر ما قدمناه في الباب قبله من تكفير هذه الطائفة الرافضة على اختلاف أصنافها كفر صريح وعناء مع جهل قبيح لا يتوقف الواقف عليه من تكفيرهم والحكم عليهم بالمروق من دين الإسلام.هذا قاله في رسالة له في الرد على الرافضة صفحة 2

وقال الإمام الشوكاني:إن أصل دعوة الروافض كياد الدين ومخالفة الإسلام وبهذا يتبين أن كل رافض خبيث يصير كافر بتكفيره لصحابي واحد فكيف بمن يكفر كل الصحابة واستثنى أفرادا يسيره. هذا قاله في نثر الجوهر على حديث أبي ذر.

وقال الألوسي، ذهب معظم علماء ما وراء النهر إلى كفر الاثنى عشرية قاله في كتاب منهج السلامة

وقال ابن باز: الرافضة الذين يسمون الإمامية والجعفرية والخمينية اليوم كفار خارجون عن ملة الإسلام.

آيا با من هم صدا نمى شويد كه هر كس چنين اعتقاداتى داشته باشد مسلمان نيست، و آيا حق نداريم به شيعيان بگوئيم كه شما غير مسلمانيد؛ زيرا اين عقائد از اسلام نيست و بهتر است بگوئيم دين شيعه نه مذهب شيعه؛ چون اين دين غير از اسلام است، احمد حنبل گفته است: شيعه جائى در اسلام ندارد.

مقدسى گفته است: بر انسان‌هاى آگاه پوشيده نيست كه شيعيان با همه طوايفشان در نادانى و كفر صريح به سر مى‌برند و اينان از دين اسلام خارج مى‌باشند.

شوكانى گفته است: اساس تبليغات شيعه نابودى دين و مخالفت با اسلام است؛ پس اگر هر شيعه‌اى يك نفر از اصحاب پيامبر را كافر بداند خود او كافر است، حال چگونه است آنكه همه اصحاب را كافر مى‌داند؛ مگر تعدادى اندك از ايشان را؟

آلوسى گفته است: بزرگان از دانشمندان ما وراء النهر، اثنا عشرى‌ها را كافر دانسته‌اند.

بن باز گفته است: شيعيان كه به اماميه و جعفرى معروف و امروز به طرفداران خمينى مشهور هستند اينان كافر و از امت اسلامى خارج هستند.

بنابراين از جناب عثمان الخميس مى‌پرسيم كه اگر تكفير ديگر مذاهب اسلامى، كار درستى نيست، چرا شما اين كار را مرتكب شده‌ايد و اگر كار درستى است، چرا به شيعيان ايراد مى‌گيريد.
نمونه‌هائى از تكفير شيعيان توسط اهل سنت:

در ميان مذاهب اسلامى، مذهب اثنا عشرى، بيشتر از ديگر مذاهب آماج تكفير دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است. علاوه بر تكفير‌هايى كه از زبان عثمان الخميس نقل شد، مطالب بسيارى در اين زمينه در كتاب‌هاى اهل سنت وجود دارد كه به چند نمونه اشاره مى‌كنيم:

محمد امين مشهور به ابن عابدين، از فقهاى مشهور احناف است كه اهل سنت جنوب ايران ارادت خاصى نسبت به ايشان دارند. وى در كتاب تنقيح الفتاوى الحامديه، فتواى مشهور عبد الله افندى را در باره تكفير و جواز قتل شيعيان اين گونه نقل مى‌كند:

وَرَأَيْت فِي مَجْمُوعَةِ شَيْخِ الْإِسْلَامِ عَبْدِ اللَّهِ أَفَنْدِي حَفِظَهُ اللَّهُ الْمَلِكُ السَّلَامُ حِينَ زَارَنِي فِي الْجُنَيْنَةِ وَقْتَ قُدُومِهِ مِنْ الْمَدِينَةِ الْمُنَوَّرَةِ عَلَى مُنَوِّرِهَا أَفْضَلُ الصَّلَاةِ وَأَتَمُّ السَّلَامِ سَنَةَ 1146 مَا صُورَتُهُ مَا قَوْلُكُمْ - دَامَ فَضْلُكُمْ وَرَضِيَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَنَفَعَ الْمُسْلِمِينَ بِعُلُومِكُمْ - فِي سَبَبِ وُجُوبِ مُقَاتَلَةِ الرَّوَافِضِ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ هُوَ الْبَغْيُ عَلَى السُّلْطَانِ أَوْ الْكُفْرِ، إذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِي فَمَا سَبَبُ كُفْرِهِمْ وَإِذَا أَثْبَتُّمْ سَبَبَ كُفْرِهِمْ فَهَلْ تُقْبَلُ تَوْبَتُهُمْ وَإِسْلَامُهُمْ كَالْمُرْتَدِّ أَوْ لَا تُقْبَلُ كَسَابِّ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَلْ لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِهِمْ.

وَإِذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِي فَهَلْ يُقْتَلُونَ حَدًّا أَوْ كُفْرًا وَهَلْ يَجُوزُ تَرْكُهُمْ عَلَى مَا هُمْ عَلَيْهِ بِإِعْطَاءِ الْجِزْيَةِ أَوْ بِالْأَمَانِ الْمُؤَقَّتِ أَوْ بِالْأَمَانِ الْمُؤَبَّدِ أَمْ لَا وَهَلْ يَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ وَذَرَارِيِهِمْ أَفْتُونَا مَأْجُورِينَ أَثَابَكُمْ اللَّهُ تَعَالَى الْجَنَّةَ.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ اعْلَمْ أَسْعَدَك اللَّهُ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْكَفَرَةَ وَالْبُغَاةَ الْفَجَرَةَ جَمَعُوا بَيْنَ أَصْنَافِ الْكُفْرِ وَالْبَغْيِ وَالْعِنَادِ وَأَنْوَاعِ الْفِسْقِ وَالزَّنْدَقَةِ وَالْإِلْحَادِ وَمَنْ تَوَقَّفَ فِي كُفْرِهِمْ وَإِلْحَادِهِمْ وَوُجُوبِ قِتَالِهِمْ وَجَوَازِقَتْلِهِمْ فَهُوَ كَافِرٌ مِثْلُهُمْ وَسَبَبُ وُجُوبِ مُقَاتَلَتِهِمْ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ الْبَغْيُ وَالْكُفْرُ مَعًا...

فَيَجِبُ قَتْلُ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَارِ الْكُفَّارِ تَابُوا أَوْ لَمْ يَتُوبُوا لِأَنَّهُمْ إنْ تَابُوا وَأَسْلَمُوا قُتِلُوا حَدًّا عَلَى الْمَشْهُورِ وَأُجْرِيَ عَلَيْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ أَحْكَامُ الْمُسْلِمِينَ وَإِنْ بَقُوا عَلَى كُفْرِهِمْ وَعِنَادِهِمْ قُتِلُوا كُفْرًا وَأُجْرِيَ عَلَيْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ أَحْكَامُ الْمُشْرِكِينَ وَلَا يَجُوزُ تَرْكُهُمْ عَلَيْهِ بِإِعْطَاءِ الْجِزْيَةِ وَلَا بِأَمَانٍ مُؤَقَّتٍ وَلَا بِأَمَانٍ مُؤَبَّدٍ نَصَّ عَلَيْهِ قَاضِي خَانْ فِي فَتَاوِيهِ.

وَيَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ لِأَنَّ اسْتِرْقَاقَ الْمُرْتَدَّةِ بَعْدَمَا لَحِقَتْ بِدَارِ الْحَرْبِ جَائِزٌ وَكُلُّ مَوْضِعٍ خَرَجَ عَنْ وِلَايَةِ الْإِمَامِ الْحَقِّ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ دَارِ الْحَرْبِ وَيَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ ذَرَارِيِّهِمْ تَبَعًا لِأُمَّهَاتِهِمْ لِأَنَّ الْوَلَدَ يَتْبَعُ الْأُمَّ فِي الِاسْتِرْقَاقِ.

در مجموعه‌اى از رساله‌هاى شيخ الإسلام عبدالله افندى در سال 1146، پس از مراجعتش از مدينه منوره اينگونه ديدم كه سؤال شده بود: نظر شما در كشتن شيعيان، به خاطر خروج آنان بر حاكم اسلامى و يا كفر آنان چيست؟ اگر به سبب كفر باشد علت كفر آنان چيست؟ و در صورت اثبات كفر اگر توبه كردند، آيا توبه و اسلام آنان مانند مرتد پذيرفه مى‌شود، يا مانند كسى كه پيامبر را سبّ كند، پذيرفه نمى شود و بايد كشته شوند؟

و اگر كافر هستند آيا حدّ قتل جارى مى‌شود يا كفر؟ و آيا جائز است از آنان جزيه گرفته شود و باقى باشند و زنانشان به بردگى گرفته شوند؟

در پاسخ مى‌نويسد: اين كافران ستمگر و جنايتكار، بين همه انواع كفر و ستمگرى و فسق و بى‌دينى جمع كرده‌اند، كسى كه در كفر و شرك و بى‌دينى و قتل آنان شك داشته باشد خود او كافر است... !!!

كشتن اين كفار (شيعيان) واجب است، توبه كنند يا نكنند؛ چون اگر توبه كنند و مسلمان شوند بايد حد بر آنان جارى شود و حد آن كشتن است و بعد از قتل حكم مسلمان را دارند، و اگر توبه نكنند كشته مى‌شوند و احكام كفار جارى مى‌شود و ماندن آنان با گرفتن جزيه جائز نيست، و زنانشان بايد به كنيزى گرفته شوند و فرزندان آنان نيز همين حكم را دارند؛ چون فرزند تابع مادر است

ابن عابدين، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، تنقيح الفتاوى الحامدية، ج 2 ص 175ـ 178، طبق برنامه الجامع الكبير.

و در حاشيه‌اى كه بر درّ المختار دارد، مى‌نويسد:

وفي الفتح عن الخلاصة ومن أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر ا ه

كسى كه خلافت ابوبكر يا عمر را انكار كند كافر است.

ابن عابدين، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، حاشية رد المختار على الدر المختار شرح تنوير الأبصار فقه أبو حنيفة، ج 1 ص 561، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1421هـ - 2 م.

تقى الدين سبكى مى‌نويسد:

ورأيت في المحيط من كتب الحنفية عن محمد لا تجوز الصلاة خلف الرافضة ثم قال لأنهم أنكروا خلافة أبي بكر وقد أجمعت الصحابة على خلافته.

وفي الخلاصة من كتبهم في الأصل ثم قال وإن أنكر خلافة الصديق فهو كافر

وفي الفتاوى البديعية من كتب الحنفية من أنكر إمامة أبي بكر الصديق رضي الله عنه فهو كافر وقال بعضهم هو مبتدع والصحيح أنه كافر.

در كتاب محيط از كتاب‌هاى حنفى‌ها ديدم نوشته بود: نماز پشت سر شيعه جائز نيست؛ زيرا خلافت ابوبكر را كه صحابه بر آن اجماع دارند انكار مى‌كنند.

و در كتاب خلاصه از كتاب‌هاى حنفى‌ها آمده است: منكر خلافت ابوبكر كافر است.

و در كتاب فتاواى بديعيه آمده است: كسى كه امامت و رهبرى ابوبكر را انكار كند كافر است، بعضى گفته اند: بدعت گذار است؛ ولى اعتقاد صحيح آن است كه چنين شخصى كافر است.

و در ادامه مى‌نويسد:

الأمر الرابع النقول عن العلماء فمذهب أبي حنيفة أن من أنكر خلافة الصديق رضي الله عنه فهو كافر وكذلك من أنكر خلافة عمر بن الخطاب رضي الله عنه ومنهم من لم يحك في ذلك خلافا وقال الصحيح أنه كافر والمسألة مذكورة في كتبهم في الغاية للسروجي وفي الفتاوى الظهيرية والبديعية وفي الأصل لمحمد بن الحسن والظاهر أنهم أخذوا ذلك عن إمامهم أبي حنيفة رضي الله عنه

موضوع چهارم نقل سخنان دانشمندان است: مذهب ابوحنيفه اين است كه منكر خلافت ابوبكر همچنين خلافت عمر كافر است، برخى گفته اند: در كفر چنين شخصى هيچ اختلافى نيست. اين مساله در كتاب‌هائى مانند: الغايه سروجى و فتاواى ظهيريه و بديعيه و در اصل محمد بن حسن موجود است كه در حقيقت آن را از پيشوايشان ابوحنيفه گرفته‌اند.

السبكي، أبو نصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، فتاوى السبكي، ج 2 ص 576 ـ 587، دار النشر: دار المعرفة - لبنان/ بيروت.

كمال الدين سيواسى در شرح فتح القدير مى‌نويسد:

وفي الروافض أن من فضل عليا على الثلاثة فمبتدع وإن أنكر خلافة الصديق أو عمر رضي الله عنهما فهو كافر

در بين شيعيان هر كس على را بر سه خليفه مقدم بداند بدعت گذار است، و اگر خلافت ابوبكر و عمر را انكار نمايد كافر است.

السيواسي، كمال الدين محمد بن عبد الواحد (متوفاي681هـ)، شرح فتح القدير، ج 1 ص 35 ، دار النشر: دار الفكر، الطبعة: الثانية، بيروت.

أبو سعيد خادمى مى‌نويسد:

( وَفِي الظَّهِيرِيَّةِ ) لِظَهِيرِ الدِّينِ الْمَرْغِينَانِيِّ ( وَمَنْ أَنْكَرَ إمَامَةَ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ ) رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ ( فَهُوَ كَافِرٌ فِي الصَّحِيحِ )... ( وَكَذَلِكَ مَنْ أَنْكَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ فِي أَصَحِّ الْأَقْوَالِ ).

ظهير الدين مرغينانى در كتاب الظهيريه مى‌نويسد: بنا بر قول صحيح منكر امامت ابوبكر كافر است، همچنين بنا بر صحيح ترين قول منكر خلافت عمر نيز كافر است.

الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد الوفاة: 1156هـ)، بريقة محمودية، ج 2 ص 1 4، طبق برنامه نرم افزاري الجامع الكبير.

ابن نجيم حنفى مى‌نويسد:

وَالرَّافِضِيُّ إنْ فَضَّلَ عَلِيًّا على غَيْرِهِ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ وَإِنْ أَنْكَرَ خِلَافَةَ الصِّدِّيقِ فَهُوَ كَافِرٌ

شيعه اگر على را بر سه خليفه مقدم بداند بدعت گذار است، و اگر خلافت ابوبكر و عمر را انكار كند كافر است.

ابن نجيم الحنفي، زين الدين (متوفاي97 هـ)، البحر الرائق شرح كنز الدقائق، ج 1 ص 37 ، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، الطبعة: الثانية.

ابن حجر هيثمى مى‌نويسد‌:

فمذهب أبي حنيفة رضي الله عنه أن من أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر على خلاف حكاه بعضهم وقال الصحيح أنه كافر والمسألة مذكورة في كتبهم في الغاية للسروجي والفتاوى الظهيرية والأصل لمحمد بن الحسن وفي الفتاوى البديعية فإنه قسم الرافضة إلى كفار وغيرهم وذكر الخلاف في بعض طوائفهم وفيمن أنكر إمامة أبي بكر وزعم ان الصحيح أنه يكفر.

مذهب ابوحنيفه اين است كه: منكر خلافت ابوبكر يا عمر كافر است؛ هر چند كه برخى از آن‌ها نظر ديگرى دارند؛ ولى نظر صحيح اين است كه منكر خلافت ابوبكر وعمر كافر است. اين مطلب در كتاب‌هاى الغاية سروجى، فتاواى ظهيريه، الأصل محمد بن الحسن و فتاواى بديعيه آمده است. ابوحنيفه شيعه را تقسيم كرده است به كافر و غير كافر، برخى از فرقه‌هاى شيعه را كافر و برخى را كافر ندانسته است؛‌ ولى نظر صحيح اين است كه منكر خلافت ابوبكر كافر است.

الهيثمى، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1 ص 138، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركى - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

عبد الرحمن كليبولى در مجمع الأنهر مى‌نويسد:

قال المرغيناني تجوز الصلاة خلف صاحب هوى إلا أنه لا تجوز خلف الرافضي والجهني والقدري والمشبهة ومن يقول بخلق القرآن والرافضي إن فضل عليا فهو مبتدع وإن أنكر خلافة الصديق فهو كافر.

مرغينانى گفته است: نماز پشت سر هر كسى كه هواى نفس داشته باشد جائز است؛ ولى پشت سر شيعه، جهنى، قدرى و مشبّهه و كسى كه قرآن را مخلوق بداند جائز نيست، و شيعه اگر على را برتر بداند بدعت گذار است و اگر خلافت ابوبكر را انكار نمايد كافر است.

الكليبولي، عبد الرحمن بن محمد بن سليمان المدعو بشيخي زاده (متوفاي 1 78هـ)، مجمع الأنهر في شرح ملتقى الأبحر، ج 1 ص 163، تحقيق: خرح آياته وأحاديثه خليل عمران المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

شيخ نظام و گروهى از علماى حنفى هند در الفتاوى الهنديه مى‌نويسند:

من أَنْكَرَ إمَامَةَ أبي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ رضي اللَّهُ عنه فَهُوَ كَافِرٌ وَعَلَى قَوْلِ بَعْضِهِمْ هو مُبْتَدِعٌ وَلَيْسَ بِكَافِرٍ وَالصَّحِيحُ أَنَّهُ كَافِرٌ وَكَذَلِكَ من أَنْكَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ رضي اللَّهُ عنه في أَصَحِّ الْأَقْوَالِ كَذَا في الظَّهِيرِيَّةِ.

كسى كه امامت ابوبكر را انكار نمايد كافر است، برخى قائل هستند كه بدعت گذار است نه كافر؛ ولى قول صحيح آن است كه كافر است، همچنين اگر كسى خلافت عمر را انكار نمايد بنا بر صحيح ترين اقوال كافر است.

الشيخ نظام وجماعة من علماء الهند، الفتاوى الهندية في مذهب الإمام الأعظم أبي حنيفة النعمان، ج 2 ص 264، ناشر: دار الفكر - 1411هـ - 1991م.

هبة الله لالكائى در كتاب اعتقاد اهل السنة مى‌نويسد‌:

سمعت الدوري يقول سمعت أحمد بن يونس يقول إنا لا نأكل ذبيحة رجل رافضي فإنه عندي مرتد.از احمد بن يونس نقل شده است كه گفت: ما گوشت حيوانات ذبح شده به وسيله شيعه را نمى خوريم؛ چون او نزد من مرتد است.

اللالكائي، هبة الله بن الحسن بن منصور أبو القاسم (متوفاي418هـ)، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة من الكتاب والسنة وإجماع الصحابة، ج 8 ص 1459، تحقيق: د. أحمد سعد حمدان، دار النشر: دار طيبة - الرياض – 14 2هـ.

ابن تيميه حرانى كه در دشمنى با اهل بيت عليهم السلام و پيروان آن حضرت مشهور است، در باره شيعيان مى‌گويد:

والرافضة شرّ الطوائف المنتسبين إلى القبلة.

رافضه (شيعيان) بدترين طائفه‌‌اى است كه به كعبه و قبله منسوب است.

ابن تيميه الحرانى، أحمد عبد الحليم ابوالعباس (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، ج 28 ص 638، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمى النجدى، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

دوشنبه 24 11 1390 19:9

آيا امير المؤمنين شيعيان خود را نكوهش كرده؟

راى روشن شدن جواب نكاتى تحت عنوان مقدمه بيان مى شود:

1ـ شيعه در لغت و اصطلاح: در لغت به معناى تقويت نمودن چيزى كه باعث تقويت انسان مى شود، لذا به انسان شجاع «مشيع» گويند([1])، و همچنين به معناى پيرو نيز آمده است و در اصطلاح عبارت است از پيروان على و ائمه اطهار (ع)، هر چند در ابتدا يعنى زمان پيامبر اسلام (ص) به پيروان على (ع) گفته مى شد چنانكه سلمان، و اباذر و مقداد و عمار به اين نام خوانده شده اند([2])، ولى بعدها معروف شد در شيعه اثنا عشرى و دوازده امامى، هر چند فرقه هاى هفت امامى و... هم داريم ولى شيعه مطلق، همان شيعه دوازده امامى مى باشد. چنانكه مرحوم سلطان الواعظين از فيروز آبادى نقل نموده است كه شيعه اسم غالب شده است بر هر كس كه دوست بدارد على (ع) و اهل بيت (ع) او را بلكه بالاتر شيعه اسم مخصوص براى ايشان شده است([3]).

2ـ گوشه اى از اوصاف شيعيان: 1ـ اطاعت از خداوند، چنانكه امام باقر (ع) فرمود: «فقط كسانى شيعيان ما هستند كه مطيع خداوند باشند «انما شيعتنا من اطاع الله عز و جل([4])». 2ـ اهل هدايت و تقوى امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما داراى هدايت و تقوى اهل خير و ايمان و اهل فرح و پيروزى مى باشند([5])». 3ـ ياد خدا، موظبت بر نماز، حافظ اسرار و...

امام صادق (ع) فرمود: «امتحنوا شيعتنا عند ثلاث...» شيعيان ما را در سه وقت آزمايش كنيد: الف) هنگام نماز كه چگونه از آن محافظت مى كند. ب) در نزد اسرار كه چگونه آنها را در نزد دشمنان ما حفظ مى كنند. ج) و نسبت به مال آن ها كه چگونه با برادران خود همدردى مى كنند([6]).

و آخرين حديث امام صادق (ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه و خلفنا فى اعمالنا...» از شيعيان ما نيست كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم، ولى در عمل مخالف ما (ائمه) و آثار ما باشد و لكن شيعه ما كسى است كه زبان و قلبش موافق ما و در رفتار و عمل، هماهنگ و پيرو ما باشد([7])».

بعد از اين مقدمه اولا: بايد گفت پرسشگر مغالطه بكار برده، در ابتداء مى گويد «هر كس شيعه باشد بهشت مى رود» و در پايان مى گويد آيا صرف ادعاى تشيع مجوز دخول در بهشت است» آيا شيعه كه مراد همان شيعه واقعى و دوازده امامى است، با مدعى تشيع يكى است؟ آيا كسى كه واقعاً مسلمان است با مدعى اسلام يكى است؟ و يا در قرآن داريم «كسى كه توبه كند و ايمان بياورد... وارد بهشت مى شود([8])» آيا توبه كننده واقعى را مى گويد يا مدعى توبه را؟ و يا زمخشرى نقل نموده است «من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة([9])» كسى با محبت آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد بهشت مى رود، آيا مراد محبت واقعى است و يا محبت ادعائى؟

ثانياً: تنها شيعه اين اعتقاد را ندارد، بلكه روايات عامه هم بر اين مطلب تصريح دارند، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.

1ـ خوارزمى با اسنادش از پيامبر (ص) نقل نموده است كه حضرت فرمود وقتى داخل بهشت شدم آنجا درختى را (با كيفيت خاص) ديدم به جبرئيل گفتم اين درخت از آن كيست؟ گفت براى پسر عمت على (ع) «اذا امر الله الخليقة بالدخول، الى الجنة يوتى شيعة على» هنگامى كه به مخلوق دستور داده مى شود وارد بهشت شوند شيعيان على آورده مى شوند، تا مى رسند به آن درخت، پس لباسهاى زيبا بر اندام آنها پوشانده مى شود و بر اسب هاى ابلق سوار مى شوند و منادى ندا مى دهد «هؤلاء شيعة على بن ابيطالب» اينهاست شيعيان على (ع) كه بر اذيت ها در دنيا صبر نمودند، و خدا هم امروز چنين پاداشى به آنها عنايت نموده است([10]).

2ـ حاكم حسكانى از ابن عباس نقل نموده است، هنگامى كه آيه ى «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية» نازل شد پيغمبر (ص) فرمود: «هو انت و شيعتك، تأتى انت و شيعتك يوم القيامة راضيين مرضيين و يأتى عدوك غضباناً مقحمين([11])» منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد، كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد، در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است، و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به زور به جهنم مى رود» روايت فوق را حاكم با بيش از بيست سند نقل نموده است.

3ـ ابن حجر و جلال الدين سيوطى، نقل نموده اند، كه پيامبر فرمود: «انت و شيعتك موعدى و موعدكم الحوض، اذا جئتُ الامم للحساب، تدعون غراً محجلين» مراد از «خير البريّة تو و شيعيان تو هستيد وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد([12])» و... پس روايات عامه هم بر بهشت رفتن شيعيان على (ع) تصريح دارند نه كسانى كه ادعاى تشيع دارند.

 

ثالثاً چه كسى گفته است صرف ادعاى تشيع كردن و يا نام شيعه را داشتن باعث بهشت رفتن مى شود؟ آنچه از آيات و روايات شيعه استفاده مى شود اين است كه شيعيانى مى توانند وارد بهشت شوند، كه به تمام معنى يك مسلمان كامل، و داراى اعمال حسنه و نيك و ايمان عميقى باشند.

آيات:

اما از آيات فقط به آيه ى كه قبلا متن آن نقل شد به ترجمه آن اكتفا مى شود: «و اما كسانى كه ايمان آورند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند([13])» آيه ى فوق كه طبق روايات نقل شده از عامه، درباره شيعيان مى باشد دو شرط اساسى را براى «خير البريه» و شيعه بودن آنها قرار داده است. الف) ايمان. ب) عمل صالح.

روايات:

قبلا در مقدمه به چند روايت درباره اوصاف شيعه اشاره شد، در اينجا نيز به دو روايت اكتفاء مى شود.

1ـ امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما در راه ولايت ما بذل كننده اند، و در راه دوستى ما محبت مىورزند و در احيا و زنده نمودن امر ما تلاش مى كنند، هرگاه عصبانى شوند، ظلم نمى كنند، و هرگاه خوشحال و راضى باشند اسراف نمى كنند بر همسايگان خود بركت و كسانى كه با آنها رابطه دارند در امان مى باشند([14])».

2ـ امام سجاد (ع) فرمود «خلق الله الجنة لمن اطاعه و احسن...» خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد، هر چند غلامى سياه چهره باشد و آتش را آفريده است براى كسى كه نافرمانى كند، و لو آقا زاده اى از قريش باشد([15])».

نتيجه اين شد كه شيعيان نمى گويند هر مدعى تشيّع وارد بهشت مى شود، بلكه شيعه اى وارد بهشت مى شود كه داراى ايمان، عمل صالح و ساير صفات مؤمن واقعى باشد.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب، دوم، 1404) ص270ـ271.

[2]ـ سيد محمد حسين طباطبايى، شيعه در اسلام (قم، دار التبليغ اسلامى، 1348 ش) ص4ـ5 و پاورقى.

[3]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (تهران، دار الكتب الاسلاميه، سى و هفتم، 1376) ص153.

[4]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1405 هـ ق) ج1، ص238.

[5]ـ همان، ص239.

[6]ـ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، المكتبة الاسلامية) ج83، ص22.

[7]ـ همان، ج68، ص164.

[8]ـ مريم/60.

[9]ـ محمود زمخشرى، الكشاف، (بيروت، دار الكتاب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج4، ص220.

[10]ـ موفق مكى خوارزمى، المناقب (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، سوم، 1417 هـ ق) ص73، روايت 52.

[11]ـ حاكم حسكانى نيشابورى، شواهد التنزيل (؟؟؟؟) ج2، ص357، حديث 1126. عده اى زيادى از علماى اهل سنت اين حديث را نقل نموده اند براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به، شبهاى پيشاور (پيشين) ص153ـ161 و ر.ك: آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (تهران، دار الكتب الاسلامية، نهم، 1370) ج27، ص210ـ213.

[12]ـ احمد بن حجر، الصواعق المحرقه (مصر، 1312) ص96 و ر.ك: جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ذيل آيه ى 7، سوره بينه، ج6، ص379 و همچنين ابو نعيم اصفهانى «در كفاية الخصام» طبرى، در تفسيرش و علامه شوكانى در «فتح الغدير» حديث مذكور را نقل نموده اند.

[13]ـ بينه/7.

[14]ـ محسن فيض كاشانى المحجّة البيضاء (تهران، مكتبة الصدوق) ج4، ص352.

[15]ـ مرحوم محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، (چاپ كمپانى) ج11، ص25، باب مكارم اخلاق حضرت سجاد.

تصحيح سند حديث «علىٌّ مع الحق»

سؤال: از چه راه هايى مى توان صحت سند حديث «علىٌّ مع الحق» را اثبات نمود؟

جواب: حديث مورد بحث را مى توان مطابق نقل برخى از علماى اهل سنت تصحيح نمود. كه از آن جمله مى توان به سندهاى زير اشاره كرد:

1 ـ سند ترمذى در «الجامع الصحيح»;(1) او گرچه حديث را غريب شمرده است، ولى بنابر نقل علماى اهل سنت غريب ترمذى قابل احتجاج است. و از طرف ديگر ممكن است كه حكم به غريب بودن آن به جهت آن است كه متنش با عقايد او سازگارى ندارد; زيرا در متن حديث، امام على(عليه السلام) محور حق و حقيقت معرفى شده است.

2 ـ سند حديث ابويعلى موصلى كه تمام راويان آن نزد اهل سنت ثقه هستند.(2)

3 ـ سند هيثمى در «مجمع الزوائد»;(3) زيرا گرچه او در ذيل حديث مى گويد: «در سند آن سعد بن شعيب است كه من او را  نمى شناسم و بقيه رجال آن رجال صحيح اند»، ولى به قول علامه امينى(رحمه الله) اين مردى را كه هيثمى نمى شناسد سعيد بن شعيب حضرمى است كه به جهت تحريفى كه به سعد شده براى او مجهول واقع شده است. و سعيد بن شعيب مورد اعتبار و وثوق نزد اهل سنت است. شمس الدين ابراهيم جوزانى مى گويد: «او شيخ صالح و صدوق است».(4)

علاوه بر اين برخى از علماى اهل سنت به صحت سند اين حديث تصريح كرده اند، كه مى توان از ميان آن ها به افراد زير اشاره كرد:

1 ـ تصريح به صحت از جانب حاكم نيشابورى در «المستدرك على الصحيحين».(5)

2 ـ تصريح به صحت از جانب ذهبى در «تلخيص المستدرك».

3 ـ حافظ طبرانى كه خود تصريح به حسن بودن سند حديث كرده است(6).(7)

 حيدر اميرالمؤمنين است ، وبلاگ نداي اسلام

1- الجامع الصحيح، ج 5، ص 592، ح 371.

2- مسند ابويعلى، ج 2، ص 318، ح 1052

3- مجمع الزوائد، ج 7، ص 35.

4. تهذيب التهذيب، ج 4، ص 42; خلاصة الكمال، ج 1، ص 382، رقم 2479.

5- المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 134، ح 4628.

6- المعجم الاو سط، ج 5، ص 455، ح 4877.

7. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 426

دوشنبه 24 11 1390 13:9

گواهى جناب عمر  بر برترى ايمان على(عليه السلام)

جناب عمر چه روايتى را درباره ايمان على(عليه السلام) از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است؟

حافظ دار قطنى و ابن عساكر(1) نقل كرده اند :

دو مرد نزد عمر بن خطّاب آمدند و از او درباره طلاق كنيز سؤال كردند; پس با آنها برخاست و آمد تا به گروهى كه در مسجد حلقه زده بودند و در ميان آنها مردى أصلع (كسى كه موى جلوى سرش ريخته است) بود رسيد . عمر گفت: اى مرد اصلع! نظر تو درباره طلاق كنيز چيست؟ آن مرد سرش را به طرف او بلند كرد سپس با انگشت سبّابه و وسط به او اشاره كرد. و عمر به آن دو مرد گفت: دو طلاق . يكى از آن دو گفت: سبحان الله! ما به سوى تو آمديم و تو اميرمؤمنان هستى پس با ما راه افتادى تا بر سر اين مرد ايستادى و از او سؤال كردى و به اشاره او راضى شدى! عمر به آن دو گفت: مى دانيد اين كيست؟ گفتند: نه. گفت: اين على بن ابى طالب است، بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)قسم مى خورم كه از او چنين شنيدم : «إنَّ السماوات السبع والأرضين السبع لو وُضِعتا في كَفَّة ثُمّ وُضِعَ إيمانُ عليٍّ في كَفّة لرجحَ إيمان عليّ بن أبي  طالب» [همانا اگر آسمانها و زمينهاى هفت گانه در يك كفّه ترازو قرار گيرند و ايمان على در كفّه ديگر قرار گيرد ، ايمان على بن ابى طالب سنگين تر مى شود] .(2)

 علي ولي الله ، وبلاگ نداي اسلام

1 ـ تاريخ مدينة دمشق [12/296]; و در ترجمة الإمام عليّ بن أبي طالب(عليه السلام) [شماره 871] .

2 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 206

دسته ها : امامت
دوشنبه 24 11 1390 9:9

شأن نزول آيه ولايت از زبان ابوذر رض

سخن ابوذر غفارى درباره نزول آيه ولايت در شأن على(عليه السلام) چه بود؟

از «ابوذر غفارى»  رضي الله عنه نقل شده كه گفت: اى مردم! روزى از روزها با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مسجد نماز مى خواندم، سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد، ولى كسى چيزى به او نداد، دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم، ولى كسى جواب مساعد به من نداد. در همين حال حضرت على(عليه السلام) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد. سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در حال نماز بود اين ماجرا را مشاهده كرد. هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت: خداوندا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را درك كنند. و نيز درخواست كرد هارون برادرش را وزير و ياورش قرار دهى و به وسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى. خداوندا! من محمّد، پيامبر و برگزيده توأم، سينه مرا باز كن و كارها را بر من آسان گردان، از خاندانم على را وزير من قرار بده تا به وسيله او پشتيبانى قوى داشته باشم.

ابوذر مى گويد: هنوز دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شده و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: بخوان! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان: ( إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا...).(1)

اين مضمون از «ابن عباس»، «عمار ياسر»، «عبدالله بن سلام»، «سلمة بن كهيل»، «على بن ابى طالب»(عليه السلام) و عده ديگرى از صحابه نقل شده است.(2)

  حيدر اميرالمؤمنين است ، وبلاگ نداي اسلام

1 ـ احقاق الحق، ج 2، ص 399 ـ 410; المراجعات، ص 155; ذخائر العقبى، ص 88; فتح القدير، ج2، ص 50; جامع الاصول، ص 478; اسباب النزول، واحدى، ص 148; در المنثور، ج 2، ص 393; كنزالعمال، ج 6، ص 391.

2 ـ على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات (1)، ص 216.

دسته ها : امامت
دوشنبه 24 11 1390 7:9

تكلم على(عليه السلام) با خورشيد

آيا از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حديثى پيرامون تكلم على(عليه السلام) با خورشيد نقل شده است؟

 از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه به على(عليه السلام)فرمود : «يا أبا الحسن! كلّم الشمس فإنَّها تكلّمك» [ اى ابوالحسن! با خورشيد سخن بگو كه او با تو سخن مى گويد] . على(عليه السلام)فرمود : «السلام عليك أيّها العبد المطيع لله ورسوله»[سلام بر تو اى بنده مطيع خدا و رسولش!] . خورشيد گفت : «وعليك السلام يا أمير المؤمنين ، وإمام المتّقين ، وقائد الغرِّ المحجّلين ، يا عليُّ أنت وشيعتك في الجنّة ، يا عليُّ أوّل من تنشقُّ عنه الأرض محمّد ثمّ أنت ، وأوّل من يُحيا محمّد ثمّ أنت ، وأوّل من يُكسى محمّد ثمّ أنت» [و سلام بر تو اى امير المؤمنان ، و امام متّقيان ، و پيشواى بهشتيانى كه پيشانى و دستها و پاهاى آنها (مواضع سجده و وضو) نورانى و سفيد است(1) .

اى على! تو و پيروانت در بهشت هستيد . اى على اولين كسى كه زمين از او جدا شده (كنايه از خلق شدن)، محمّد(صلى الله عليه وآله) بود و سپس تو ، و اوّلين كسى كه زنده مى شود محمّد(صلى الله عليه وآله) است وسپس تو، واوّلين كسى كه لباس به وى پوشانده مى شود محمّد(صلى الله عليه وآله) است و سپس تو] . پس على(عليه السلام)براى خداوند متعال سجده نمود درحالى كه از چشمانش اشك مى ريخت . آنگاه پيامبر نزديك او شد و فرمودند : «يا أخي وحبيبي إرفع رأسك فقد باهى الله بك أهل سبع سماوات» [ اى برادر و حبيب من! سرت را بالا بياور كه خداوند بر اهل هفت آسمان به تو مباهات مى كند] . اين روايت را شيخ الاسلام حموينى در «فرائد السمطين»(2)،

وخوارزمى در «مناقب»(3) ، و قندوزى در «ينابيع»(4) آورده اند .(5)

 نداي اسلام ، جامع ترين وبلاگ پاسخ به شبهات در تبيان

1 - مستدرك حاكم 138:3[14/3، ح 4668]، مجمع الزوائد 121:9.

2 - فرائد السمطين [1/185، ح 147] .

3 - المناقب : 68 [113 ، ح 123] .

4 - ينابيع المودّة: 140 [1/140 ، باب 49] .

5 - شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 369.

دسته ها : پاسخ به شبهات
دوشنبه 24 11 1390 3:9

امام دوازدهم به دنيا آمده ولي از دنيا رفته

يكي از مسائلي كه جزئيات آن مورد اختلاف شيعه و اهل سنت است مسئله مهدويت مي‌باشد. اين مسئله داراي ابعاد مختلفي مي‌باشد. مسائل مورد بحث در مهدويت عبادتند از: 1) اصل مهدويت و انتظار ظهور امام زمان ـ عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف ـ  2) امامت امام زمان(عج) درسن پنج سالگي و طـول عـمر امام زمان 3) فلـسفة عقيده شيـعه به وجـود امـام زمان(عج).

مسئله اول نه تنها مورد اتفاق شيعه و اهل سنت مي‌باشد بلكه تمام ملل و فرق و اديان منتظر ظهور مصلحي كل مي‌باشند تا در آخر الزمان بر اين عالم حكومت كند و بشريت را از ظلم رهايي بخشد. در زبور داود در اين باره مي‌خوانيم كه: « ... اما منتظران خداوند وارث زمين خواهند بود هان بعد از اندكي شرير نخواهد بود...اما صالحان را خداوند تاييد مي‌كند... زيرا آنانكه از وي بركت يابند وارث زمين گردند.... و اما نسل شرير منقطع خواهد شد، صالحان وارث زمين خواهند بود و ... [1]».

در اين باب زبور داود از ظلم و ستم و شر، سخن به ميان آورده است و بيان شده كه شر و ستم از بين خواهد رفت و صالحان وارث زمين خواهند شد. قرآن مجيد نيز از اين واقعه از زبور خبر داده و فرموده است: «ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون»[2] . (ما در زبور نوشتيم كه بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد.)

در اناجيل اربعه نيز آمدن «پسر انسان» خبر داده شده است و به مردم دستور انتظار داده شده است[3].

دراسلام نيز بر اساس آيات و روايات نبوي مردم بايد به انتظار روزي باشند كه شخصي از اهل بيت پيامبر(ص) و از فرزندان فاطمه ظهور كند و بساط ظلم و ستم را برچيند و جهان را پر از عدل و داد نمايد.

اين عقيده در اسلام امري مسلم و غير قابل انكار مي‌باشد. تا جايي كه محي الدين عربي حنفي در فتوحات مكيه جلد 3 باب 366 تحت عنوان «وزراء المهدي ـ عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف ـ » بحث مفصلي را مطرح كرده و حتي شمائل حضرت را توضيح داده و به نام مبارك او اشاره مي‌كند.

ابن حجر در كتاب «الصواعق المحرمة» در شرح حال ائمه دوازده گانه به تفصيل سخن گفته و بابي به نام «الايات التي وردت في ذريه فاطمة ـ عليها سلام ـ » و «الايات التي وردت في فضائل اهل البيت» منعقد كرده است و در رابطه با حضرت مهدي ـ عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف ـ آيات زيادي را مطرح كرده است.

در سنن ابن داود كه يكي از كتب صحاح اهل سنت است بابي در اين رابطه به نام «كتاب المهدي» موجود است. در ساير كتب و صحاح اهل سنت روايات زيادي در اين باره ذكر شده است. در اين‌جا تنها به نقل سه روايت اكتفا مي‌كنيم و اهل تحقيق را به كتب مفصله ارجاع مي‌دهيم:

1ـ در روايات نبوي در بسياري از كتب اهل سنت آمده است كه: «لاتقوم الساعة حتي يلي رجل من اهل بيتي يواطؤ اسمه اسمي»[4]. (قيامت بر پا نمي‌شود مگر اين‌كه مردي از اهل بيت من كه نام او همانند نام من است (محمد است) زمام امور را در دست گيرد).

2ـ جابر بن سمره نقل مي‌كند كه : «قال النبي ـ صلي‌الله‌ عليه و آله ـ : يكون اثنا عشر اميراً كلهم من قريش»[5]. (بعد از من دوازده امير كه همگي از قريش مي‌باشند خواهند آمد).

3ـ رسول خدا ـ صلي‌الله‌ عليه و آله ـ فرمود كه: «المهدي من ولد فاطمه»[6].

اما مسئله دوم و سوم مورد اختلاف شيعه و اهل سنت قرار گرفته شده است. از اين دو مسئله، مسئله دوم بيشتر مورد نزاع و بحث قرار گرفته است. مسئلة دوم خود به دو بخش تقسيم مي‌شود.

الف: امامت حضرت مهدي(عج) در سن پنج سالگي ب: طول عمر آن حضرت.

چون شبهه در رابطه با طول عمر آن‌حضرت مي‌باشد در اين جا به طور اختصار به اين قسمت پرداخته مي‌شود.

در رابطه با اين مسئله ما از طريق قرآن و حقايق ديني سخن مي‌گوئيم، گر چه بر اهل فن پوشيده نمي‌باشد اگر چه اين مطلب كه امام زمان(عج) در سرداب از دنيا رفته است نياز به دليل و برهان است ولي از آن جا كه فرض بر اين است كه طرف سخن و صاحب شبهه كساني هستند كه قرآن را پذيرفته و به حقانيت آن معتقدند، مي‌گوئيم نبايد براي شما عمر طولاني يك ولي از اولياء خدا ماية تعجب باشد، زيرا قرآن كريم دربارة افراد گوناگون عمرهاي طولاني ذكر كرده است. در رابطه با حضرت نوح ـ عليه السلام ـ مي‌خوانيم كه او تنها قبل از طوفان 950 سال در بين قومش بوده و پس از طوفان هم مدتي زنده بوده است. «فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاماً[7]» تا جايي كه در تاريخ عمر حضرت نوح ـ عليه السلام ـ را 2500 سال هم گفته‌اند.

هم‌چنين در رابطه با حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ وفتي يهوديان گفتند كه ما او را به دار آويخته‌ايم، قرآن كريم نظر آن‌ها را رد مي‌كند و مي‌فرمايد: «خداوند عيسي را به آسمان برده است» «و ما قتلوه يقيناً بل رفعه الله اليه[8]» (او يقيناً كشته نشده بلكه خدا او را به سوي خود بالا برده است). بنا براين طبق آيات فوق و روايات زيادي كه در اين باره از پيامبر اسلام ـ صلي‌الله‌ عليه و آله ـ وارد شده است حضرت نوح ـ عليه السلام ـ عمري طولاني داشته و حضرت مسيح نيز در حدود دو هزار سال است كه زنده است. پس چگونه نسبت به عمر امام زمان(عج) اين همه خدشه وارد مي‌شود و آن را بعيد فرض مي‌كنند؟ به علاوه در تاريخ معمّرين بسياري را نام برده‌اند كه هر يك با اين‌كه بعضي ولي خدا نبوده‌اند عمرهاي طولاني داشته‌اند. بالا تر از همه اين‌ها، ما كه خدا را قادر مطلق مي‌دانيم چه بعدي دارد كه روي مصالحي خداوند ولي خود را در مدتي طولاني حفظ نمايد و او را دور از دسترس ديگران و غايب از ديد مردم نگه بدارد و از اين طريق بندگان خود را آزمايش نمايد.

به هر حال مهم اين است كه از نظر قرآن كريم عمر طولاني براي يك انسان ممكن است و تعجب اين است كه كساني كه به آيات فوق عقيده دارند به طول عمر امام عصر(عج) به شدت اعتراض مي‌كنند و آن را منكر مي‌دانند در حالي كه وقتي چيزي ممكن شد، فرقي بين مصاديق آن نمي‌باشد.

عيسي مسيح ـ عليه السلام ـ زنده بماند يا مهدي موعود(عج) هر دو براي خدا ممكن است و مانعي ندارد.

قرآن و عترت = اسلام راستين

وبلاگ نداي اسلام

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . كتاب مقدس، كتاب مزامير داود، مزمور 37، آيه 9 به بعد.

[2] . سورة مباركه انبياء، آيه 105.

[3] . رجوع شود به: انجيل متي باب 24، آيات 40 و 45 ـ انجيل مقدس، باب 13، آيه 27 ـ انجيل لوقا، باب 13، آيات 37 تا 41 ـ انجيل يوحنا، باب 14 ـ آيه 30.

[4] . مسند احمد حنبل، ج1، ص 376، و سنن ابي داود، ج4، ص 106 و صحيح ترمذي، ج4، ص 505 و ... .

[5] . صحيخ نجاري، الجزء الرابع في كتاب الاحكام، ص 175، ط مصر، سنه 1355، و صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب الناس تبع لقريش و الخلافه لقريش، ص 191، ج 2، چاپ مصر، سال 1348، صحيح ترمذي، ج 2، ص 45 و ... .

[6] . در بيشتر كتب اهل سنت از قبيل سنن ابي داود ج 4 و مستدرك حاكم جلد 4 در جاهاي مختلف ذكر شده است.ژ

[7] . عنكبوت آيه 14.

[8] . نساء آيه 158.

سه شنبه 18 11 1390 18:16

آيا برخي بزرگان شيعه در طول تاريخ، سني شده اند؟

اولاً: اين شهبه صرفاً يك ادعا است و شاهدي براي اين مدّعا ارايه نشده است.

ثانياً: بفرض صحت اين موضوع بطلان شيعه ثابت نمي‌گردد. چنانچه مرتد شدن مسلمانان در صدر اسلام و با وجود برخورداري از نعمت ديدار رسول خدا (ص) سبابقه داشته است. و اين باعث بطلان اصل اسلام نمي‌باشد.

در مورد عبيدالله بن حجش داريم كه:

«خرج مع المُسلمين مهاجراً، فلما قَدم ارض الحبشه تنصّر بها و فارق الاسلام و مات هنا لك نصرانياً....»[1]. مسيلمه كذّاب «پيامبر دروغين» نمونه ديگري از اين مدّعا است. علاوه بر اين عبيدالله بن جَحْش بعد از نصراني شدن هر وقت به مسلمانان برخورد مي‌كرد آنها را مسخره مي‌كرد.

ثالثاً: اگر بصرف روي گرداندن عده‌اي از يك مذهب، اساس آن مذهب مورد خدشه واقع مي‌شد. مذهب اهل سنت بيشترين ضربه را خواهد خورد. چون بزرگاني در اين مذهب بعد از نوشتن و سرودن شعرهايي در دفاع از مذاهب اهل سنت، دست از اين مذاهب برداشته و به مذهب شيعه گرايش پيدا كردند. دانشمند اسلامي، احمد تيجاني در كتاب «آنگاه هدايت شدم» ذكر مي‌كند كه پس از پذيرش مذهب تسنن به شيعه گرايش پيدا كرده است.

از ديگر بزرگان و شاعران اهل سنت كه بعد از مدتي به مذهب تشيع گرايش پيدا كردند عطار نيشابوري مي‌باشد. عطار نيشابوري در كتب اوّليه خود از جمله، منطق الطير و تذكرة الاولياء به مذهب اهل سنت گرايش شديدي ابراز مي دارد و به شيعيان به شدّت حمله مي‌كند ولي وي در اواخر عمر از مذهب اهل سنت دست كشيده و به مذهب تشيع گرايش پيدا مي‌كند. و در كتاب «مظهر العجايب» خود بر خلاف كتب سابقش صريحاً اظهار مي‌دارد كه از گذشته خود نادم است و  اظهار تشيع مي‌نمايد و به مدح ائمه اثني عشر (ع) مي‌پردازد. بعد از نوشتن اين كتاب يعني مظهر العجايب، فقيهي از فقهاء اهل سنت و ساكن سمرقند به عطّار تهمت رَفْض زده و كتاب مظهر العجايب را سوزانيده و فتوي به قتل وي مي‌دهد.[2]

علاوه بر اين مطالب در حدود چهل سال قبل كه «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّه» در قاهره تأسيس گرديد، رئيس بزرگترين دانشگاه اسلامي اهل سنت يعني شيخ محمود شلتوت، بعد از جلساتي كه با علماي شيعه برقرار كرد، فتوا به جواز عمل به   احكام شيعه را صادر نمود. اگر احكام و عقايد شيعه سست و بي پايه بود، چرا چنين فتوايي و نظير آن از سوي علماي اهل سنت صادر گرديده است؟!

 وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 --------------------------------------------------------------------------------

[1] - السيرة النبّويه، ابن هشام، انتشارات دارالقلم بيروت، ج 4 ، ص 6.

[2] -  محمد بن عبدالوهاب قزويني، مقدمه تذكره الاولياء، انتشارات صفي‌علي‌شاه، ص 6 و ص 7.

چهارشنبه 12 11 1390 12:33
X