آيا برخي بزرگان شيعه در طول تاريخ، سني شده اند؟
اولاً: اين شهبه صرفاً يك ادعا است و شاهدي براي اين مدّعا ارايه نشده است.
ثانياً: بفرض صحت اين موضوع بطلان شيعه ثابت نميگردد. چنانچه مرتد شدن مسلمانان در صدر اسلام و با وجود برخورداري از نعمت ديدار رسول خدا (ص) سبابقه داشته است. و اين باعث بطلان اصل اسلام نميباشد.
در مورد عبيدالله بن حجش داريم كه:
«خرج مع المُسلمين مهاجراً، فلما قَدم ارض الحبشه تنصّر بها و فارق الاسلام و مات هنا لك نصرانياً....»[1]. مسيلمه كذّاب «پيامبر دروغين» نمونه ديگري از اين مدّعا است. علاوه بر اين عبيدالله بن جَحْش بعد از نصراني شدن هر وقت به مسلمانان برخورد ميكرد آنها را مسخره ميكرد.
ثالثاً: اگر بصرف روي گرداندن عدهاي از يك مذهب، اساس آن مذهب مورد خدشه واقع ميشد. مذهب اهل سنت بيشترين ضربه را خواهد خورد. چون بزرگاني در اين مذهب بعد از نوشتن و سرودن شعرهايي در دفاع از مذاهب اهل سنت، دست از اين مذاهب برداشته و به مذهب شيعه گرايش پيدا كردند. دانشمند اسلامي، احمد تيجاني در كتاب «آنگاه هدايت شدم» ذكر ميكند كه پس از پذيرش مذهب تسنن به شيعه گرايش پيدا كرده است.
از ديگر بزرگان و شاعران اهل سنت كه بعد از مدتي به مذهب تشيع گرايش پيدا كردند عطار نيشابوري ميباشد. عطار نيشابوري در كتب اوّليه خود از جمله، منطق الطير و تذكرة الاولياء به مذهب اهل سنت گرايش شديدي ابراز مي دارد و به شيعيان به شدّت حمله ميكند ولي وي در اواخر عمر از مذهب اهل سنت دست كشيده و به مذهب تشيع گرايش پيدا ميكند. و در كتاب «مظهر العجايب» خود بر خلاف كتب سابقش صريحاً اظهار ميدارد كه از گذشته خود نادم است و اظهار تشيع مينمايد و به مدح ائمه اثني عشر (ع) ميپردازد. بعد از نوشتن اين كتاب يعني مظهر العجايب، فقيهي از فقهاء اهل سنت و ساكن سمرقند به عطّار تهمت رَفْض زده و كتاب مظهر العجايب را سوزانيده و فتوي به قتل وي ميدهد.[2]
علاوه بر اين مطالب در حدود چهل سال قبل كه «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّه» در قاهره تأسيس گرديد، رئيس بزرگترين دانشگاه اسلامي اهل سنت يعني شيخ محمود شلتوت، بعد از جلساتي كه با علماي شيعه برقرار كرد، فتوا به جواز عمل به احكام شيعه را صادر نمود. اگر احكام و عقايد شيعه سست و بي پايه بود، چرا چنين فتوايي و نظير آن از سوي علماي اهل سنت صادر گرديده است؟!
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - السيرة النبّويه، ابن هشام، انتشارات دارالقلم بيروت، ج 4 ، ص 6.
[2] - محمد بن عبدالوهاب قزويني، مقدمه تذكره الاولياء، انتشارات صفيعليشاه، ص 6 و ص 7.
ورود پيامبر به مسجد در حال جنابت؟
اين حديث مجعول، كه (معاذ الله) پيامبر اكرم (ص) با حال جنابت وارد مسجد شدهاند، آنچنان كه ابوهريره گفته است (اقامه براي نماز گفته شد، صفهاي نماز مرتب گشت، ولي زماني كه رسول خدا (ص) در محراب برخاست، بياد آورد كه جنب است) [1] اين گفته از سه جهت قابل خدشه است، اول آنكه از علماي شيعه هيچكس، اين حديث را نقل نكرده است.
دوم آنكه: راوي اين حديث شخصي است كه در حديث جانب زيادهروي را گرفته بود و سخنش همگان را به ترديد ميافكند و همه او را سرزنش ميكردند و سخنش را زشت ميپنداشتند و از همه مهمتر آنكه، در زمان حيات خويش، به او ميگفتند: تو دروغ ميگويي. و ابوزين نقل ميكند؛ «ابوهريره به نزد ما آمد، و به پيشانيش ميكوبيد، و ميگفت، آيا من كسي هستم كه دروغ بر رسول خدا (ص) ميبندم و خود را گمراه ميكنم تا شما هدايت شويد؟»[2] براي اثبات دروغگويي او، چند نمونه از احاديث وي را متذكر ميشويم كه حتّي با مباني اهل سنّت هم در تضاد است:
(جز رمهداران احدي را خداوند به پيامبري برنگزيده است.)[3] (حضرت ابراهيم (ع) در سن هشتاد سالگي با تيشة نجاري ختنه شده است). [4] (كسي كه بگويد، رسول خدا (ص) از يونس بن متي برتر است دروغ گفته است). [5] و (عمل آدمي احدي را به بهشت روانه نميكند) [6] وقتي سخن از ابوهريره به ميان آمد، حضرت علي (ع) فرمود: «همان! دروغگوترين مردمان» و در سخن ديگري فرمود: «كسي كه بيش از همة انسانها بر رسول خدا (ص) دروغ بست ابوهريره ميباشد. [7] و در جاي ديگر ميفرمايد: «سخن ابوهريره را نميپذيرم، و با او مخالفت ميكنم.»[8]
از خود ابوهريره نقل است كه: «وقتي حديثم به گوش عمر رسيد، مرا طلبيد و برايم اين حديث را خواند: «من كذب عليّ متعمداً فليتبوأ مقعده من النار» يعني، كمتر دروغگو باش».[9]
و در جاي ديگر عمر ابوهريره را سرزنش كرده و ميگويد: «نقل حديث از رسول خدا را رها ميكني، يا اينكه تو را به سرزمين دوس و يا قرده بفرستم».[10] و در جاي ديگر آمده است: عمر به خاطر دروغ بستن ابوهريره به رسول خدا و افراط در نقل حديث از او، وي را تازيانه ميزد و ميگفت: «چقدر زيادهگويي، تو را از دروغ بستن به رسول خدا باز ميدارم» و پس از آنكه او را شلاق زد و مجروح ساخت و هزار دينار از بيت المال را كه نزد او بود باز گرفت و رسوايش كرد. با سخنان بسيار تندي او را نكوهش كرد. [11]
نظر عايشه در مورد ابوهريره: وقتي عايشه احاديث ابوهريره را شنيد، او را طلبيد و گفت: «اين احاديث كه از رسول خدا ميگويي چيست؟ مگر تو چيزي جز آنكه ما شنيدهايم، شنيدهاي؟»[12]
در جاي ديگري نقل شده است كه، ابو هريره حديثي را روايت ميكند به اين مضمون كه، هر كسي در حال جنابت به صبح برسد آن روز را روزه نگيرد. وقتي اين صحبت به عايشه و حفصه رسيد، ابوهريره را تكذيب كردند و او نيز به خطاي خويش اعتراف نمود. [13]
و مسلم نقل ميكند: «روزي عايشه در حجرهاش در حال نماز نافله بود و در كنار حجرة عايشه ابوهريره مشغول نقل از رسول اكرم (ص) بود. هنگامي نماز عايشه تمام شد كه ابوهريره رفته بود. و عايشه گفت: (اگر ميماند سخنش را رد ميكردم و او را سرزنش ميكردم». [14]
و ابن قتيبه در مورد ابوهريره ميگويد: عمر وعثمان و علي و عايشه او را جملگي دروغگو ميدانستند. [15] احمد امين نويسندة مصري در جايي دربارة ابوهريره ميگويد: (شماري از اصحاب بر زيادهگويي و پرگويي ابوهريره در نقل سخنان رسول خدا (ص) خرده ميگرفتند). [16] و مصطفي صادق رافعي در مورد ابوهريره ميگويد: (در ميان اصحاب ابوهريره با اينكه تنها سه سال با رسول خدا مصاحبت داشت، بيش از همة آنها حديث نقل ميكرد. و از اين روست كه علي (ع) عمر، عثمان و عايشه او را سرزنش مينمودند. و بيش از همه نسبت به عايشه در ترديد بود و او را ملامت ميكرد). [17]
حتي كار بجايي ميرسد كه وقتي حديثي را ابوهريره درست نقل ميكند، اطرافيان باور نميكنند كه نقل است، ابوهريره حديثي را براي عامر بن شريح بن هاني روايت ميكند ولي عامر آن را نميپذيرد، وقتي كه تا عايشه آن روايت را براي او نقل ميكند آنگاه آن روايت را ميپذيرد. [18]
حال پذيرفتن سخن و روايت از چنين فردي دروغگو و كذاب، صحيح ميباشد؟!
وبلاگ نداي اسلام ، دعوتگر به سوي قرآن و عترت
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- صحيح بخاري، ج 1 ، ص 41.
[2]- صحيح مسلم، ج 2 ، ص 217.
[3]- صحيح بخاري، ج 2 ، ص 22.
[4]- همان، ج 4 ، ص 65.
[5]- همان، ج 2 ، ص 92.
[6]- همان، ج 4 ، ص 6.
[7]- ابوهريره، معد ابوريه، ص 125.
[8]- تأويل مختلف الحديث، ابن قتيبه، ص 27.
[9]- ابن جعر، الاصابه، شرح حال ابوهريره.
[10]- كنز العمال، ج 5، ص 239، حديث شماره 4885.
[11]- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 104.
[12]- مستدرك، ج 3، ص 509.
[13]- صحيح بخاري، حديث شماره 27.
[14]- صحيح مسلم، ج2 ، ص 358.
[15]- تأويل مختلف الحديث، ابن قتيبه، ص 27.
[16]- احمد امين، فجر الاسلام، باب 6، فصل 2، ص 262.
[17]- صادق رافعي، النظام، آداب العرب، ج 1، ص 282.
[18]- صحيح مسلم، ج 2، ص 432.
اميد به شفاعت و جواز انجام حرام؟
شما شيعيان مى گوييد اگر عزادارى ما حرام باشد، به سبب شفاعت امامان خود در قيامت بخشيده مى شويم، آيا اميد به شفاعت مجوز انجام حرام است؟
مقدمه: در ابتدا به نكاتى جهت روشن شدن سئوال اشاره مى شود:
1ـ در مذهب تشيع درباره دورى از حرام (هر طرح حرامى و لو در عزادارى) و گناه، تأكيد بسيار زيادى شده است كه به چند نمونه اشاره مى شود: امام على (ع) فرمودند «انسان به خاطر گناهى از گناهان خود صد سال حبس مى شود»([1]).
و امام صادق(ع) فرمودند «كسى كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست بدارد از دوستان ما است و كسى كه خدا را معصيت كند (با انجام حرام) محبت ما او را نفع نمى دهد»([2]).
على (ع) بارها در نهج البلاغه نهى از حرام و گناه نموده و در خطبه هاى 168/7/111/191/178/113/167/32 و حكمت 103 همواره سفارش به ترك گناه نموده([3]).
در حقيقت از محورهاى مورد تأكيد در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) ترك گناه و محرمات و انجام عبادت و طاعت الهى طبق معيارهاى صحيح شرع مقدس اسلام مى باشد.
2ـ معناى شفاعت; در لغت به معناى ضمّ چيزى به چيز ديگر است و شفاعت انضمام شخصى والا مرتبه است با شخص ديگرى كه در رتبه پايين قرار دارد براى يارى او. اما معنى اصطلاحى درست (نه عوامى و نه عرفى) اين است كه شفيع موجباتى فراهم مى سازد كه شفاعت شونده از يك وضع نا مطلوب و در خور كيفر بيرون آمده و به وسيله ارتباط با شفيع (كه مجرى رحمت الهى است) خود را در وضع مطلوبى قرار دهد كه شايسته و مستحق بخشودگى گردد([4]) آن چنان كه پرنده، جوجه خود را تمرين مى دهد تا جوجه خودش پرواز كند كه «الشفيع جناح الطالب»([5]).
3ـ اهداف شفاعت; هدف شفاعت تحريك بر گناه نيست، بلكه عبارت است از: 1ـ اميد دادن به انسان و ريشه نااميدى او را از بين بردن، چرا كه انسان اميدوار مى شود كه زمينه نجات هست و سعى مى كند خود را به آن مرحله برساند. 2ـ ارتباط معنوى و شيعيان با اولياء خدا پيدا نمودن([6]).
4ـ شرايط شفاعت: از قرآن استفاده مى شود كه شفاعت درباره هر كس ممكن نيست، خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: «درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه آن ها غرق شدنى هستند([7]). لذا شفاعت شرايطى دارد: 1ـ شفاعت شده ظالم نباشد «ما للظالمين من حميم ولا شفيع([8])». 2ـ شفاعت مرضى خداوند متعال باشد «ولا يشفعون الا لمن ارتضى»([9]). 3ـ شفاعت شده، پاى بند به عهد الهى باشد «لا يملكون الشفاعة الاّ من اتخذ عند الرحمن عهداً»([10]). گاهى در روايات از آن به ايمان تفسير شده است([11]).4ـ پشيمانى از گذشته و توبه نمودن([12]). 5ـ توقف خلاف كارى ها و نشكستن سد قوانين الهى([13]). 6ـ پيوند معنوى با شفيع داشتن (تفسير نمونه، ج10، ص354) 7ـ مشرك نباشد خداوند مشرك را نمى بخشد([14])».
5ـ اصل شفاعت مورد اتفاق علماى شيعه و اهل سنت مى باشد غير از گروه وعيديه (كه اعتقاد به خلود مرتكبان گناهان كبيره در جهنم دارند) و روايات آنرا حتى مانند ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب و... متواتر مى دانند([15]).
ـ بعد از بيان نكات پنجگانه، جواب قسم اول سئوال اين است كه، چه كسى گفته است عزادارى حرام مى باشد و شما كه اين نسبت را به شيعه مى دهيد، چه مدركى بر آن داريد؟ آيا يك نظر از علماى شيعه را مى توانيد پيدا كنيد كه اين حرف را زده باشد و يا كتابى را مى توانيد نشان دهيد كه چنين سخنى را نوشته باشد؟ حتى آيا يك نفر غير عالم، ولى آگاه از مبانى شيعه را مى توانيد نشان دهيد، كه چنين نسبتى را به شيعه داده باشد؟
ممكن است بعضى عوامهاى بى اطلاع از مبانى شيعه، و بنام شيعه چنين حرفى را زده باشد، اينكه نمى تواند مدرك شود، والا در بين عوام شما هم سخنهاى خلاف واقع بسيار وجود دارد، از اين گذشته پيامبر اسلام (ص) در مرگ خديجه و ابوطالب جزع و ناله نمود([16]) و در شهادت حمزه شير خدا بيتابى و گريه كرد([17]) و در شهادت جعفر بن ابى طالب گريه كرد و فرمود: على مثل جعفر فليبك البواكى «بر مانند جعفر بايد زنان نوحه گر گريه كنند([18])». و فاطمه زهرا (س) در مرگ مادر اشك ريخت([19]) و همچنين مگر پيامبر (ص) در مرگ فرزندش گريه نكرد، مگر حضرت يعقوب (ع) در فراق فرزندش اشك نريخت([20]). و مگر فاطمه زهرا (س) در رحلت پيامبر (ص) عزادار نبود([21]).
آن مواردى كه عزادارى مشتمل بر حرام باشد همه علماء از آنها نهى نموده اند، كه فتواى بعضى از آنها را نقل مى كنيم: «استفاده از آلات لهو و لعب (در عزاردارى) حرام است([22])» و همچنين «تعزيه و شبيه خوانى اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نباشد مانعى ندارد([23])». حتى زنها بدون اجازه شوهر حق بر پا كردن مجلس عزا را ندارند([24]) در عزادارى از اعمالى كه عنوان حرامى بر آن منطبق مى شود بايد پرهيز كرد([25]) در قصيده خوانى اگر عنوان محرمى مانند غنا بر آن منطبق شود... اشكال دارد([26]).
چگونه مى شود با توجه به آنكه روايات بسيارى (كه در نكته اول مقدمه بدان اشاره رفت) درباره اجتناب از حرام از طريق ائمه (ع) وارد شده باشد، آنگاه شيعه بگويد عزادارى حرام را انجام مى دهيم... اين امكان ندارد. كدام يك از علماى شيعه چنين حرفى زده اند؟ ممكن است شخص عوامى يك چنين حرفى زده باشد ولى اين ربطى به مذهب تشيع ندارد، و شايد اگر كسى گفته باشد مرادش اين بوده كه حرمت عزادارى امتناع دارد و اين نكته هم بايد يادآورى شود كه در جريان حادثه كربلا تحريفاتى صورت گرفته است كه علماى ما شديداً با آن مقابله نموده اند.
مرحوم حاجى نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان، و استاد مطهرى در كتاب فريادهاى شهيد مطهرى بر تحريفهاى عاشورا بر عليه تحريف فرياد سر داده اند.
اما قسمت دوم سئوال «به سبب شفاعت امامان خود در قيامت» قبلا گفتيم در مقدمه، كه شفاعت شرايط عديده دارد و شامل هر كس نمى شود مخصوصاً اگر عمداً حرام و ظلمى را انجام دهد و از آن توبه نكند به اميد شفاعت، قطعاً شفاعت شامل او نمى شود.
اما جواب قسمت پايانى سئوال «آيا اميد به شفاعت مجوز انجام حرام مى شود؟» اين است كه خير باعث چنين مجوزى نمى شود و هيچ كسى هم اين حرف را نگفته است. در نكته سوم مقدمه، اهداف شفاعت را اميدوار شدن و نا اميد نشدن از آينده و ارتباط معنوى با اولياء خدا پيدا نمودن، دانستيم ـ گذشته از اين، علماى اهل سنت همه بايد از اين سئوال جواب بدهند كه آيا شفاعت باعث جرأت بر گناه نمى شود؟...
علماى ما از جمله استاد مطهرى جواب داده است كه «همانطورى كه اعتقاد به مغفرت خداوند موجب تجرى نمى گردد و تنها ايجاد اميدوارى مى كند، اعتقاد به شفاعت هم موجب تشويق به گناه (حرام) نيست، توجه به اين نكته كه «شرط شمول مغفرت و شفاعت، مشيّت خدا و رضاى او است»، روشن مى كند كه اثر اين اعتقادات تا اين اندازه است كه دلها را از يأس و نااميدى نجات مى دهد و همواره بين خوف و رجاء نگه مى دارد([27]).
خلاصه اين كه در مذهب تشيع بر دورى از حرام و داشتن تقوى و حتى اجتناب از شبهات تأكيد فراوان شده است و شفاعت هم اهداف تربيتى دارد، و شمول آن هم شرايط عديده دارد، و اصل شفاعت مورد اتفاق علماى شيعه و عامه است جز گروه وعيديه.
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (مكتب الاعلام الاسلامى چاپ اول، 1373 ش) ج2، ص431.
[2]- همان مدرك ص421 روايت 4450.
[3]- نهج البلاغه مترجم محمد دشتى (مؤسسه امير المؤمنين، 1379).
[4]- آية الله مكارم شيرازى، تفسير نمونه (انتشارت دار الكتب الاسلاميه 1370) ج1، ص223، ص225، ص228 و ج19، ص481، و ج22، ص528.
[5]- لجنة من المحقيقين نخبة التغابر (المركز الثقافى للدروس من القرآن چاپ اول) ص179.
[6]- همان، ص179.
[7]- هود/37.
[8]- غافر/18.
[9]- انبياء/28.
[10]- مريم/87.
[11]- تفسير نمونه ج1، ص228.
[12]- همان، ص230.
[13]- همان، ص236.
[14]- نساء/116.
[15]- نخبة التفاسير ـ لجنة من المحققين (المركز الثقافى للدروس من القرآن چاپ مهر قم)، ص180 و تفسير نمونه (معرفى شد) ج1، ص231 و ص232 و پيام قرآن ج1، ص523.
[16]- ابن وضع يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى (مركز انتشارات علمى و فرهنگى) ج1، ص393.
[17]- همان مدرك، ص407.
[18]- همان مدرك، ص427.
[19]- همان، ص393.
[20]- يوسف/ .
[21]- احمد بن يعقوب تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى (مركز انتشارات علمى فرهنگى آموزش عالى سال 1362) ج2، ص512. در روايات عديده سفارش به عزادارى اهلبيت و امام حسين (ع) شده است و ثواب عظيمى براى آن ذكر شده است از جمله در حديثى آمده كه موسى از خداوند خواست كه به او علت برترى امت محمد (ص) را بر ساير امتها بگويد خداوند فرمود به دو خصلت است، يكى از آن ده خصلت عاشورا را قرار داده است، حضرت موسى مى پرسد كه: مراد از عاشورا چيست؟ خداوند تعالى مى فرمايد: مقصود گريه كردن يا تباكى كرد و روضه خوانى و عزادارى بر مصيبت فرزند مصطفى (ص) اى موسى هر بنده اى از بندگان من كه گريه يا تباكى يا عزادارى كند بر فرزند مصطفى (ص) در آن عصر و روزگار حتماً براى او بهشت جاودانه خواهد بود. معالى السبطين ص143.
[22]- استفتاءات از آية الله فاضل لنكرانى ص11.
[23]- استفتاءات از آية الله فاضل ص11.
[24]- همان، ص13.
[25]- آية الله شيخ جواد تبريزى استفتائات جديد (انتشارات سرود سال 1378) ص454 و ص455.
[26]- آية الله شيخ جواد تبريزى استفتائات جديد (انتشارات سرود سال 1378) ص454 و ص455.
[27]- استاد مطهرى، عدل الهى (انتشارات صدرا چاپ دهم، 1375) ص286.
رواياتي كه از شيعه و سني در خصوص ازدواج ام كلثوم با عمر وارد شده چگونه توجيه پذيرند؟
رواياتي در اين باره از اهل سنت نقل شده است كه صد در صد با يكديگر تناقض دارند و اين تناقضات اصل قضيه را از ريشه ميزند.
در بعضي از روايات آمده است كه خود اميرالمؤمين(ع) ام كلثوم را به عقد عمر درآورد، و بعضي ديگر ميگويند كه آن را به ابن عباس واگذار كرد. گاهي نقل كردهاند كه عقد بعد از تهديد و زورگويي عمر واقع شد (ذخائر العقبى، احمد بن عبد الله الطبري، ص 168_167/المعجم الكبير، الطبراني، جلد : 3، ص44_45 ) و در بعضي ديگر نقل شده است كه با اختيار و و رضا بوده است. برخي روايت كردهاند كه عمر از او فرزندي به نام زيد داشته است و در برخي ديگر روايت شده است كه او قبل از مباشرت از دنيا رفته است. روايتي دارد كه زيد بن عمر داراي فرزند بوده است و در برخي ديگر نقل شده است كه فرزندي به جاي نگذاشته است. در روايتي نقل شده است كه زيد بن عمر و ام كلثوم هردو باهم كشته شدهاند، و روايت ديگر ميگويد كه ام كلثوم بعد از زيد باقي مانده است. در حديثي آمده است كه مهر ام كلثوم چهل هزار درهم بوده است؛ در حاليكه در روايت ديگر آمده است كه چهارهزار درهم بوده است و در روايت ديگري آمده است كه پانصد هزار درهم بوده است و دهها تناقض ديگر...( از طرف ديگر از عمربنخطاب نقل ميشود كه دليل اين ازدواج را اينگونه بيان كرد كه «پيامبر فرمود هر سبب و نسبى در روز قيامت قطع خواهد شد، مگر سبب و نسب من و من دوست داشتم كه بين من و پيامبر سبب و نسبى باشد»
ميبينيم كه جاعلان اين افسانه دليل واهي براي اين افسانه نقل كردهاند، زيرا خليفه دوم از راه دخترش حفصه با پيامبر رابطه سببي داشت.)
اين اختلافات نشان ميدهد كه جاعلين حديث، با هم ديگر هماهنگ نبودهاند و هركس براي خودش و به دلخواه خودش حديث جعل كرده است. مگر ميشود كه در يك قضيه تاريخي اين همه تناقض وجود داشته باشد؟ اين اخلافات و تناقضات اصل قضيه را از ريشه ميزند و كذب بودن آن را به اثبات ميرساند.( البته برخي از علماي شيعه هم اين داستان را ذكر كرده اند ولي از هيچ كدام از روايات آنها ازدواج عمر بن خطاب با ام كلثوم دختر حضرت زهرا به دست نميآيد، تنها ميتوان متوجه شد كه عمر بن خطاب با ام كلثومي ازدواج كرده است. و همچنين بسياري از روايات هم سند آنها مخدوش و ضعيف است ودر برخي از آنها حتي ازدواج هم بيان نشده است، تا چه رسد به اينكه ازدواج با دختر (افسانهاي) حضرت زهرا صورت گرفته باشد!!!!)
گذشته از همه اين تناقضات و رديه ها برفرض محال كه طبق گفته برخي از علماي طراز چندم اهل سنت، اين ازدواج صورت گرفته باشد، خداوند در قرآن كريم سرگذشت حضرت لوط عليه السلام را نقل ميكند كه آن حضرت به كفاري كه قصد سوء داشتند، پشنهاد ازدواج با دخترانش را داد؛ در حاليكه همه ما ميدانيم كه همه آنهايي كه در جلوي خانه حضرت لوط عليه السلام جمع شده بودند از كفار بودند.
«وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ» «قوم او بسرعت به سراغ او آمدند - و قبلا كارهاى بد انجام مىدادند- گفت: اى قوم من اينها دختران منند براى شما پاكيزهترند از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانانم رسوا نسازيد آيا در ميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد؟» (هود78) پس حتي با فرض قبول وقوع آن، اين ازدواج هيچ فضيلتي را براي خليفه دوم به اثبات نميرساند.