امام صادق علیه السلام از منظر دانشوران اهل سنت
دربارهی عظمت امام صادق(ع) نه تنها توسط شیعیان به فراوانی سخنگفته شده است، بلکه دراین باره جمع کثیری از دانشوران و بزرگاناهل سنت و جماعت لب به سخن گشودهاند. پیشوایان مذاهب اهل سنت،عالمان نامدار اسلامی و صاحب نظران زبردست در بارهی برجستگیهایعلمی، عملی، اخلاقی، کرامت و عظمت آن امام هدایت، امام جعفرصادق(ع) بسیار سخن گفتهاند. اینک در این نوشتار به طور گذرا بهبیان برخی از این اظهار نظرها و اعترافات میپردازیم.
ابوحنیفه و امام صادق(ع)
«نعمان بن ثابتبن زوطی» معروف به «ابوحنیفه» (80 150ه. ق.) پیشوای فرقهی حنفی که از نظر زمانی معاصر با امامصادق(ع) بود، دربارهی عظمت امام صادق(ع) اظهارات و اعترافاتخوبی دارد. از جمله دربارهی آن حضرت گفت:
«مارایت افقه من جعفربن محمد و انه اعلم الامه»
من فقیهتر و داناتر از جعفربن محمد ندیدهام. او داناترین فرداین امت است. (1)
در زمان امام صادق(ع) منصور دوانقی، خلیفهی مقتدر عباسی، قدرتسیاسی را در اختیار داشت، او همواره از مجد وعظمتبنیعلی وبنیفاطمه به ویژه امام صادق(ع) رنج میبرد و برای رهایی از اینرنج گاهی ابوحنیفه راتحریک میکرد که در برابر امام صادق(ع)بایستد; منصور عباسی او را به عنوان مهمترین دانشوران عصرتکریم میکرد تا شاید بتواند برمجد و عظمت علمی امام جعفربنمحمد(ع) فائق آید.
در این رابطه خود ابوحنیفه نقل میکند و میگوید:
«روزی منصور دوانقی کسی را نزد من فرستاد و گفت: ای ابوحنیفه!مردم شیفتهی جعفربن محمد شدهاند، او در بین مردم از پایگاهاجتماعی وسیعی بهرهمند است، تو برای این که پایگاه جعفربن محمدرا خنثی کنی و در دید مردم از عظمت او به خصوص از عظمت علمیاو بکاهی، چند مسالهی پیچیده و غامض را آماده کن و در وقتمناسب از او بپرس تا بلکه باناتوان شدن جعفربن محمد از پاسخگویی، او را تحقیر نمایی و دیگر، مردم شیفتهی او نباشند و ازاو فاصله بگیرند.
در همین رابطه من چهل مسالهی مشکل را آماده کردم و در یکی ازروزها که منصور در «حیره» بود و مرا طلبید، به حضورش رسیدم.همین که وارد شدم، دیدم جعفربن محمد در سمت راستش نشسته است،وقتی که چشمم به آن حضرت افتاد، آن چنان تحت تاثیر ابهت وعظمت او قرار گرفتم که از توصیف آن عاجزم. با دیدن منصورخلیفهی عباسی آن ابهتبه من دست نداد، در حالی که منصور خلیفهاست و خلیفه به جهت این که قدرت سیاسی در اختیارش ستبایدابهتداشته باشد. سلام گفتم و اجازه خواستم تا درکنارشان بنشینم;خلیفه با اشاره اجازه داد و در کنارشان نشستم. آن گاه منصورعباسی به جعفربن محمد نگاه کرد و گفت:
ابو عبدالله! ایشان ابوحنیفه هستند.
او پاسخ داد: بلی، او را میشناسم. سپس منصور به من نگاهی کرد وگفت: ابوحنیفه! اگر سوالی داری از ابوعبدالله، جعفربن محمدبپرس و با او در میان بگذار. من گفتم: بسیار خوب. فرصت راغنیمتشمردم و چهل مسالهای را که از پیش آماده کرده بودم، یکیپس از دیگری با آن حضرت درمیان گذاشتم. بعد از بیانهرمسالهای، امام صادق(ع) در پاسخ آن بیان میفرمود:
عقیدهی شما در این باره چنین و چنان است، عقیدهی علمای مدینهدر این مساله این چنین ا ست و عقیدهی ماهم این است.
در برخی از مسائل آن حضرت با نظر ما موافق بود و در برخی هم بانظر علمای مدینه موافق بود و گاهی هم با هردو نظر مخالفت میکردو خودش نظر سومی را انتخاب میکرد و بیان میداشت.
من تمامی چهل سؤال مشکلی را که برگزیده بودم یکی پس از دیگریبا او در میان گذاشتم و جعفربن محمد هم بدین گونهای که بیان شدبه جملگی آنها، با متانت تمام و با تسلط خاصی که داشت پاسخگفت.»
سپس ابوحنیفه بیان داشت:
«ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس»
«همانا دانشمندترین مردم کسی است که به آراء و نظریههای مختلفدانشوران در مسائل علمی احاطه و تسلط داشته باشد.» و چونجعفربن محمد این احاطه را دارد، بنابراین او داناترین فرداست.» (2)
همو دربارهی عظمت علمی امام صادق(ع) بیان داشت:
«لولا جعفربن محمد ما علم الناس مناسک حجهم.» (3)
اگر جعفربن محمد نبود، مردم احکام و مناسک حجشان رانمیدانستند.
مالک بن انس و امام صادق(ع)
مالک بن انس (17997 ه .ق) یکی از پیشوایان چهارگانهی اهلسنت و جماعت و رئیس فرقهی مالکی است که مدتی افتخار شاگردیامام صادق(ع) نصیب وی شد. (4) او در بارهی عظمت و شخصیت علمیو اخلاقی امام صادق(ع) چنین میگوید:
«ولقد کنت آتی جعفربن محمد و کان کثیرالمزاح و التبسم، فاذاذکر عنده النبی(ص) اخضر و اصفر، و لقد اختلفت الیه زمانا وماکنت اراه الا علی ثلاث خصال: اما مصلیا و اما صائما وامایقراء القرآن. و ما راءیته قط یحدث عن رسول الله(ص) الا علیالطهاره و لا یتکلم فی مالا یعنیه و کان من العلماءالزهاد الذینیخشون الله و ماراءیته قط الا یخرج الوساده من تحته و یجعلهاتحتی.» (5)
«مدتی به حضور جعفربن محمد میرسیدم. آن حضرت اهل مزاح بود.
همواره تبسم ملایمی برلبهایش نمایان بود. هنگامی که در محضر آنحضرت نام مبارک رسول گرامی اسلام(ص) به میان میآمد، رنگرخسارههای جعفربن محمد به سبزی و سپس به زردی میگرایید. در طولمدتی که به خانهی آن حضرت آمد و شد داشتم، او را ندیدم جز اینکه در یکی از این سه خصلت و سه حالتبه سر میبرد، یا او را درحال نماز خواندن میدیدم و یا در حالت روزهداری و یا در حالتقرائت قرآن.
من ندیدم که جعفربن محمد بدون وضو و طهارت از رسول خدا(ص)حدیثی نقل کند. من ندیدم که آن حضرت سخنی بیفایده و گزافبگوید. او از عالمان زاهدی بود که از خدا خوف داشت. ترس از خداسراسر وجودش را فراگرفته بود.
هرگز نشد که به محضرش شرفیاب شوم، جز این که زیراندازی کهزیرپای آن حضرت گسترده شده بود، آن را از زیرپایش برمی داشت وزیر پای من میگستراند.»
مالک بن انس دربارهی زهد و عبادت و عرفان امام صادق(ع) بیانداشت:
به همراه امام صادق(ع) به قصد مکه و برای انجام مناسک حج ازمدینه خارج شدیم. به مسجد شجره که میقات مردم مدینه است،رسیدیم. لباس احرام پوشیدیم، در هنگام پوشیدن لباس احرام تلبیهگویی یعنی گفتن: «لبیک اللهم لبیک» لازم است. دیگران طبقمعمول این ذکر را بر زبان جاری میکردند.»
مالک میگوید: من متوجه امام صادق(ع) شدم، دیدم حال حضرت منقلباست. امام صادق(ع) میخواهد لبیک بگوید ولی رنگ رخسارهاش متغیرمیشود. هیجانی به امام دست میدهد و صدا در گلویش میشکند، وچنان کنترل اعصاب خویش را از دست میدهد که میخواهد بیاختیار ازمرکب به زمین بیفتد. مالک میگوید: من جلو آمدم و گفتم: ایفرزند پیامبر! چارهای نیست این ذکر را باید گفت. هر طوری کهشده باید این ذکر را بر زبان جاری ساخت. حضرت فرمود:
«یابن ابیعامر! کیف اجسر ان اقول لبیک اللهم لبیک و اخشی انیقول عزوجل لا لبیک و لا سعدیک.»
ای پسر ابیعامر! چگونه جسارت بورزم و به خود جرات و اجازهبدهم که لبیک بگویم؟ «لبیک» گفتن به معنای این است کهخداوندا، تو مرا به آن چه میخوانی با سرعت تمام اجابت میکنم وهمواره آمادهی انجام آن هستم. با چه اطمینانی با خدای خود اینطور گستاخی کنم و خود را بندهی آماده به خدمت معرفی کنم؟! اگردر جوابم گفته شود: «لالبیک و لاسعدیک» آن وقت چه کنم؟ (6)
همو در سخنی دیگر درباره فضیلت و عظمت امام صادق(ع) میگوید:
«ما راءت عین و لا سمعت اذن و لا خطر علی قلب بشر افضل منجعفربن محمد» (7)
هیچ چشمی ندیده است و هیچ گوشی نشنیده است و به قلب هیچ بشریخطور نکرده است، مردی که با فضیلتتر از جعفربن محمد باشد.
دربارهی مالک بن انس نوشتهاند:
«و کان مالک بن انس یستمع من جعفربن محمد و کثیرا مایذکر منسماعه عنه و ربما قال حدثنی الثقه یعنیه.»
مالک بن انس از جعفربن محمد سماع حدیث مینمود و بسیار آن چه راکه از او سماع میکرد، بیان مینمود و چه بسا میگفت: این حدیث رامرد ثقه به من حدیث کرده است که مرادش جعفربن محمد بود. (8)
حسین بن یزید نوفلی میگوید:
«سمعت مالک بن انس الفقیه یقول والله ما راءت عینی افضل منجعفربن محمد(ع) زهدا و فضلا و عباده و ورعا. و کنت اقصدهفیکرمنی و یقبل علی فقلت له یوما یاابن رسول الله ما ثواب منصام یوما من رجب ایمانا و احتسابا فقال (و کان والله اذا قالصدق) حدثنی ابیه عن جده قال قال رسول الله(ص) من صام یوما منرجب ایمانا و احتسابا غفرله فقلت له یا ابن رسول الله فی ثوابمن صام یوما من شعبان فقال حدثنی ابیعن ابیه عن جده قال قالرسول الله(ص) من صام یوما من شعبان ایمانا و احتساباغفرله.» (9)
از مالک بنانس فقیه شنیدم که گفت: به خدا سوگند! چشمان من ندیدفردی را که از جهت زهد، علم، فضیلت، عبادت و ورع برتر ازجعفربن محمد باشد. من به نزد او میرفتم. او با روی باز مرامیپذیرفت و گرامی میداشت. روزی از او پرسیدم: ای پسر پیامبر!ثواب روزهی ماه رجب چه میزان است؟ او در پاسخ روایتی از پیامبرنقل کرد. به خدا سوگند هرگاه چیزی از کسی نقل کند درست و راستنقل میکند. او در پاسخ گفت: پدرم از پدرش و ازجدش و از پیامبرنقل کرده است که ثواب روزهی ماه رجب این است که گناهانش بخشیدهمیشود. سپس این پرسش را در بارهی روزهی ماه شعبان هم بیان کردمو حضرت همان پاسخ را داد.
ابن شبرمه و امام صادق(ع)
عبدالله بن شبرمه بن طفیل ضببی معروف به «ابن شبرمه» (72-144 ه .ق) قاضی و فقیه نامدار کوفه، دربارهی امام صادق(ع)میگوید:
«ماذکرت حدیثا سمعته من جعفربن محمد(ع) الا کادان یتصرع لهقلبی سمعته یقول حدثنی ابیعن جدی عن رسول الله.» (10) به یاد ندارم حدیثی را از جعفربن محمد شنیده باشم جز این که درعمق جانم تاثیر گذاشته باشد. از او شنیدم که در نقل حدیثمیگفت که از پدرم و از جدم و از رسول خدا(ص) این روایت را نقلمیکنم.
همو گفت:
«واقسم بالله ما کذب علی ابیه و لا کذب ابوه علی جده و لا کذبجده علی رسول الله.» (11)
به خدا سوگند! نه جعفربن محمد در نقل روایات از پدرش دروغمیگفت و نه پدرش برجدش دروغ میگفت و نه او بر پیامبر(ص). یعنیآنچه که در سلسلهی سند روایات جعفربن محمد وجود دارد جملگیدرست است.
ابنابی لیلی و امام صادق(ع)
شیخ صدوق روایتی نقل میکند که محمدبن عبدالرحمان معروف به«ابن ابیلیلی» (74-148 ه .ق) فقیه، محدث، مفتی و قاضیبنام کوفه نزد امام صادق(ع) رفت و از آن حضرت پرسش هایی نمود وپاسخهای خوبی شنید. سپس به امام خطاب کرد و عرض نمود:
«اشهد انکم حجج الله علی خلقه.» (12)
شهادت میدهم که شما حجتهای خداوندی بر بندگانش هستید.
عمروبن عبید معتزلی و امام صادق(ع)
«عمروبن عبید معتزلی» به نزد امام جعفربن محمد(ع) مشرف شد،وقتی رسید این آیه را تلاوت نمود:
«الذین یجتنبون کبائرالاثم و الفواحش» (13)
سپس ساکتشد. امام صادق(ع) فرمود: چرا ساکتشدی؟ گفت: خواستمکه شما از قرآن گناهان کبیره را یکی پس از دیگری برای من بیاننمایی. حضرت شروع کرد وبه ترتیب از گناه بزرگتر یکی پس ازدیگری را بیان نمود. از بس که امام خوب و عالی پاسخ عمروبنعبید راداد که در پایان عمروبن عبید بیاختیار گریست و فریادزد:
«هلک من قال براءیه و نازعکم فی الفضل و العلوم» (14)
هرکه به رای خویش سخن بگوید و در فضل و علم با شما منازعهکند، هلاک میشود.
جاحظ و امام صادق(ع)
«ابوبحرجاحظ بصری» (255160 ه .ق) که از دانشوران مشهور قرنسوم بود، دربارهی امام صادق(ع) بیان داشت:
«جعفربن محمدالذی ملاالدنیا علمه و فقهه و یقال ان اباحنیفه منتلامذته و کذلک سفیان الثوری و حسبک بهما فی هذاالباب.» (15)
جعفربن محمد کسی بود که علم و فقه آن حضرت جهان را پرکرده استو گفته میشود که ابوحنیفه و سفیان ثوری از شاگردان او بودند. همین در عظمت علمی آن حضرت کافی است.
عمربن مقدام و امام صادق(ع)
«عمربن مقدام» از علمای معاصر امام صادق(ع) دربارهی آن حضرتمیگوید:
«کنت اذا نظرت الی جعفربن محمد علمت انه من سلاله النبیین و قدراءیته واقفا عندالجمره یقول سلونی، سلونی.» (16)
هنگامی که جعفربن محمد را میدیدم، میفهمیدم که او از نسلپیامبران است. خودم دیدم که در جمرهی منی ایستاده بود و ازمردم میخواست که از او بپرسند و از علم سرشار او بهرهمندشوند...
شهرستانی و امام صادق(ع)
ابوالفتح محمدبن ابیالقاسم اشعری معروف به «شهرستانی»(479-547 ه .ق) درکتاب گرانسنگ «الملل و النحل» دربارهیعظمت امام صادق(ع) مینویسد:
«و هو ذوعلم عزیز فی الدین و ادب کامل فی الحکمه و زهر بالغفی الدنیا و ورع تام عن الشهوات.» (17)
امام صادق(ع) در امور و مسایل دینی، از دانشی بیپایان و درحکمت، از ادبی کامل و نسبتبه امور دنیا و زرق و برقهای آن، اززهدی نیرومند برخوردار بود و از شهوتهای نفسانی دوری میگزید.
ابن خلکان و امام صادق(ع)
ابن خلکان دربارهی امام صادق(ع) مینویسد:
«احدالائمه الاثنی عشر علی مذهب الامامیه و کان من ساداتاهلالبیت و لقب بالصادق لصدق مقالته و فضله اشهر من ان یذکر.»
او یکی از امامان دوازده گانهی امامیه و از بزرگان اهلبیت رسولخدا(ص) بود. به جهت صدق در گفتارش به لقب صادق شهرت یافت و فضلاو مشهورتر از آن است که نیازمند به توضیح داشته باشد.
ابن خلکان همچنین مینویسد: امام صادق(ع) در صنعت کیمیا (شیمی)از مهارت خاصی بهرهمند بود، ابوموسی جابربن حیان طرطوسی، شاگرداو بود. جابر کتابی شامل هزار ورق تالیف کرد که تعلیماتجعفربن صادق را در برداشت و حاوی پانصد رساله بود. (18)
ابن حجر عسقلانی و امام صادق(ع)
شهاب الدین ابوالفضل احمدبن علی مصری شافعی، مشهور به «ابنحجر عسقلانی» (773-852 ه .ق) دربارهی امام صادق(ع) میگوید:
«جعفربن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب فقیهی استبسیار راست گفتار.» (19)
ابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب از ابیحاتم و او از پدرش نقلمیکند که دربارهی امام صادق(ع) بیان داشت:
«لایساءل عن مثله.»
و نیز مینویسد: ابن عدی گفته است:
«و لجعفراحادیث و نسخ و هو من ثقات الناس... و ذکره ابن حبانفیالثقات و قال کان من سادات اهلالبیت فقها و علما و فضلا... وقال النسایی فیالجرح و التعدیل ثقه.» (20)
برای جعفربن محمد احادیث و نسخههای بسیار است. او از افرادموثق است. ابن حبان او را در زمرهی ثقات قرار داده است و گفتهاست: جعفربن محمد از بزرگان اهلبیت رسول خدا(ص) است و ازجهتفقه، علم و فضل مقام بالایی دارد. «نسایی» در جرح و تعدیل،امام صادق(ع) را از افراد «ثقه» معرفی کرده است.
صاحب «سیراعلام النبلاء» و امام صادق(ع)
صاحب «سیراعلام النبلاء» دربارهی امام صادق(ع) مینویسد:
جعفربن محمد بن علی بن حسین که از فرزندان حسین بن علی ریحانهیرسول خدا(ص) است، یکی از بزرگان است که مادرش «ام فروه» دخترقاسم بن محمد بن ابیبکر است و مادر ام فروه «اسماء» دخترعبدالرحمان بن ابیبکر است. به همین جهت است که آن حضرت میگفت: من از دو جهتبه ابوبکر منتسبم. او بزرگ بنیهاشم است. از محضرعلمی او افراد بسیاری کسب فیض کردند، از جمله، فرزندش «موسایکاظم»، «یحیی بن سعید انصاری»، «یزید بن عبدالله»، «ابوحنیفه»، «ابان بن تغلب»، «ابن جریح»، «معاویهبنعمار»، «ابن اسحاق»، «سفیان»، «شبعه»، «مالک»،«اسماعیل بن جعفر»، «وهب بن خالد»، «حاتم بن اسماعیل»،«سلیمان بن بلال»، «سفیان بن عینیه»، «حسن بن صالح»،«حسن بن عیاش»، «زهیربن محمد»، «حفص بن غیاث»، «زید بنحسن»، «انماطی»، «سعیدبن سفیان اسلمی»، «عبدالله بنمیمون» «عبدالعزیزبن عمران زهری»، عبدالعزیزدراوری»،«عبدالوهاب ثقفی»، «عثمان بن فرقد»، «محمدبن ثابتبنانی»، «محمدبن میمون زعفرانی»، «مسلم زنجی»، «یحییقطان»، «ابوعاصم نبیل» و... (21)
همو در کتاب «میزان الاعتدال» مینویسد:
جعفربن محمد یکی از امامان بزرگ است که مقامی بس بزرگ دارد ونیکوکار و صادق است. (22)
ابن حجر هیتمی و امام صادق(ع)
شهاب الدین ابوالعباس، احمدبن بدرالدین شافعی، معروف به «ابنحجر هیتمی» (974909 ه .ق) در «صواعق المحرقه» دربارهیامام صادق(ع) مینویسد:
مردم از آن حضرت دانشهای بسیاری فرا گرفتهاند. این علوم ودانشها توسط مسافران به همهجا راه یافت و سرانجام آوازهیجعفربن محمد در همه جا پیچیده شد. عالمان بزرگی مانند «یحییبن سعید»، «ابن جریج»، «مالک»، «سفیان ثوری»، «سفیانبن عینیه»، «ابوحنیفه»، «شعبه» و «ایوب سجستانی» از اوحدیث نقل کردهاند. (23)
میرعلی هندی و امام صادق(ع)
«میرعلیهندی» که از علمای نامدار اهلسنت است و در همین دورهیمعاصر میزیست دربارهی عظمت علمی و اخلاقی امام صادق(ع) میگوید:
آراء و فتاوای دینی تنها نزد سادات و شخصیتهای فاطمی رنگ فلسفیبه خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو رابرانگیخته بود و بحثها و گفتگوهای فلسفی در همهی اجتماعات رواجیافته بود. شایستهی ذکر است که رهبری این حرکت فکری را حوزهیعلمیای که در مدینه شکوفا شده بود، بر عهده داشت. ابن حوزه رانبیرهی علی بنابیطالب(ع) به نام امام جعفر که «صادق» لقبداشت، تاسیس کرده بود. او پژوهشگری فعال ومتفکری بزرگ بود وبا علوم آن عصر به خوبی آشنایی داشت و نخستین کسی بود که مدارسفلسفی اصلی را در اسلام تاسیس کرد.
در مجالس درس او تنها کسانی که بعدها مذاهب فقهی را تاسیسکردند، شرکت نمیکردند بلکه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دستدر آن حاضر میشدند.
«حسن بصری» موسس مکتب فلسفی «بصره» و «واصل بن عطا» موسسمذهب «معتزله»، از شاگردان او بودند که از زلال چشمهی دانش اوسیراب میشدند. (24)
پینوشتها:
1- شمس الدین ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج6، ص257; تاریخالکبیر، ج 2، ص199 و 198، ح2183.
2- سیراعلام النبلاء، ج6، ص 258; بحارالانوار، ج47، ص217.
3- شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص519، طبع قم، نشراسلامی.
4- سیراعلام النبلاء، ج6، ص256.
5- ابن تیمیه، التوسل و الوسیله، ص 52; جعفریان، حیات فکری وسیاسی امامان شیعه، ص327.
6- شیخ صدوق، امالی، ص143، ح3.
7- شهید مطهری، سیری در سیرهی ائمه اطهار(ع)، ص149.
8- شرح الاخبار فی فضایل الائمه الاطهار، ج3، ص299، ح1203.
9- امالی صدوق، ص 435 و436، ح 2.
10 و 11- همان، ص343، ح16.
12- من لایحضرهالفقیه، ج 1، ص 188، ح569.
13- سوره نجم، آیه 32.
14- کلینی، کافی، ج 2، ص 287285.
15- رسائل جاحظ، ص106; حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص328.
16- سیراعلام النبلاء، ج6، ص257.
17- الملل و النحل، ج 1، ص147; حیات فکری و سیاسی امامانشیعه، ص 330.
18- وفیات الاعیان، ج 1، ص327; سیرهی پیشوا، ص353; حیات فکریو سیاسی امامان شیعه، ص 330.
19- تقریب التهذیب، ص 68.
20- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104.
21- سیراعلام النبلاء، ج6، ص 255 و256.
22- لغت نامه دهخدا، ج9، ص130323.
23- الصواعق المحرقه، ص 201.
24- مختصر تاریخ العرب، ص193; سیرهی پیشوایان، ص 352.
بیانیه حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی مد ظله العالی
بمناسبت سالروز شهادت امام صادق علیه السلام
<بسم الله الرحمن الرحیم>
غرض از آفرینش عالم و آدم، معرفت و عبادت خداوندى است که آیات علم و قدرت و حکمت بى انتهاى او در تمام کائنات نمایان است، و نظم حاکم بر جهان از ترکیب یک ذرّه تا هزاران کهکشان گواه وحدانیّت او است.
و بعثت تمام انبیا براى این است که عقل آدمى را به علم، و اراده او را به ایمان، و روح او را به مکارم اخلاق، و اعمال او را به خیر و صلاح هدایت کنند، و نظامى قائم به قسط و عدل با اجراى احکام خداوندى که آسمان و زمین را به عدل به پا داشته به وجود آورند، و آن غرض از خلقت و آن هدف از بعثت به وجود کسى میسّر شد که اصول و فروع اسلام را که حاصل رسالت فرستادگان خدا از آدم تا خاتم است از مبدأ تا معاد و از طهارت تا دیات به بشریّت آموخت، و آفاق افکار رابه انوار علم و حکمت کتاب و سنّت منوّر کرد.
عامّه و خاصّه به علم و اجابت دعاء او که دو علامت امامت است اعتراف کردند، و اعلام علماى اسلام شهادت دادند که آنچه بشر به علم آن تا روز قیامت محتاج است در کتاب او است.
خاتم انبیاء او را صادق نامید، و اسم او به روایت امام زین العابدین (علیه السلام) نزد اهل آسمان صادق است .
خداوندى که فرموده
{ یا ایّها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصّادقین }
چنین صادقى را حجّت خود قرار داده است .
اول امام اهل سنت، مالک ابن انس مى گوید: <چشم من افضل از جعفر بن محمّد در فضل و علم و ورع ندیده است> .و ابو حنیفه او را اعلم الناس دانسته، و از امام مالکیه نقل شده است که بر قلب بشرى افضل از او در علم و عبادت و فضل و ورع خطور نکرده است.
سعادتمند مردمى که پیرو صادقى باشند که صادق آل محمّد (صلوات الله علیهم اجمعین) است .
ابن شهرآشوب در (مناقب) و قطب راوندى در (خرائج) از مفضّل بن عمر روایت کردند که :
< با أبى عبدالله جعفر بن محمّد (علیه السلام) مى رفتیم، به زنى برخوردیم که گاوى مرده در مقابلش بود، و آن زن و کودکانش گریه مى کردند. آن حضرت از سبب گریه آن زن و طفلانش پرسید. گفت: این حیوان وسیله معیشت من و طفلانم بود، و اکنون در کار خود متحیّرم که چه کنم؟ فرمود: مى خواهى خدا او را براى تو زنده کند؟ آن زن گفت: آیا با این مصیبت مرا مسخره مى کنى؟ دعائى خواند و پاى خود را به آن حیوان زد، گاو به سرعت سرپا ایستاد، آن زن گفت : به پروردگار کعبه، او عیسى بن مریم است. آن حضرت به میان مردم رفت تا کسى او را نشناسد > .
کسى که از قدمش اعجاز نـَفَس عیسى ظاهر مىشود و نـَفَسش حیات ابد به آدمیّت مىبخشد و مذهبش صراط مستقیمى است که انبیا و مرسلین و شهدا و صدّیقین و عباد الله الصّالحین به آن متنعّمند، روز شهادتش روز مصیبت اسلام و مسلمین است.
وظیفه کسانى که مشرّف به شرف مذهب جعفرى هستند آن است که در روز شهادت آن حضرت به پا خیزند، و در هیئآت عزادارى به شوق زیارت آن قبر ویرانه که کنز مخفى خدا در آن آرمیده، بر سر و سینه زنند، و به ناله هاى جانسوز به یاد آن امام مظلوم و پیکر مسموم و مرقد مهدوم، مشمول دعاى آن حضرت شوند که فرمود:
< اللّهم ارحم الصّرخة التى کانت لنا > .
خوشا به حال آن دسته هاى عزادارى که با آن ناله ها، به دعاى او رحمتى نصیبشان شود که خداون متعال فرمود :
{ و رحمة ربّک خیر ممّا یجمعون } .
<فعلى الأطائب من اهل بیت محمد وعلی صلی الله علیهما و الهما فلیبک الباکون>
{ انا لله و انا الیه راجعون }
نابودکردن گران بهاترین آثار تاریخى اسلام
در کمتر کشورى به اندازه حجاز آثار باستانى مربوط به قرون نخستین اسلام وجود داشته است، چرا که زادگاه اصلى اسلام آنجاست و آثار گرانبهایى از پیشوایان اسلام در جاى جاى این سرزمین دیده مى شود.مراقد و قبور آنها، زادگاه آنها، آثار صحابه و تابعین و آثار گرانبهاى امامان اهل بیت(علیهم السلام) و دانشمندان و فقها و حتّى سلاطین و مراکز حکومت آنها، آثار هنرى و معمارى و... ولى «متعصّبان خشک وهّابى» غالب آنها را به بهانه واهى «آثار شرک» از میان بردند! و کمتر چیزى از این آثار پرارزش باقى مانده است و سزاوار است مسلمین براى نابودى این آثار گرانبها خون گریه کنند.امروز همه مى دانیم هر ملّتى براى اثبات اصالت خود بر گذشته تاریخ خود تکیه مى کند و آثار مهمّى را که از گذشته باقى مانده است شاهد و گواه آن مى شمرد و به همین جهت از آثار تاریخى خود به دقّت نگهدارى مى کند.امّا این گروه در این سرزمین هاى مقدّس تقریباً چیزى از آثار تاریخى اسلام را بجاى نگذاشتند و همه را ویران کرده و از میان بردند، آثارى که از نظر ارزش، بهایى نمى توان براى آنها تعیین کرد.نمونه بارز آن قبرستان بقیع است، این قبرستان مهمترین قبرستان در اسلام است که بخش مهمّى از تاریخ اسلام را در خود جاى داده و کتاب بزرگ و گویایى از تاریخ ما مسلمین است.
قبور همسران و فرزندان پیامبر اسلام، امامان اهل بیت(علیهم السلام)، فقها و علماى بزرگ، صحابه والا مقام، شهداى گرانقدر، سرداران رشید اسلام و... همه و همه در آن جاى دارد; شاید بیش از ده هزار صحابى در آن جا مدفون است و به یک معنى بخش عظیمى از تاریخ اسلام در دل بقیع نهفته است.ولى اکنون که وارد بقیع مى شویم ویرانه اى بسیار زشت و مشمئز کننده و ناهموار، بدون هیچ علامت و نشانه مى بینیم که اشک را از دیدگان انسان سرازیر مى کند.
این متعصّبان خشک با نهایت تأسّف این آثار گرانبهاى تاریخى را به بهانه واهى «مبارزه با شرک» از میان برده اند و جهان اسلام را گرفتار خسارت عظیمى کرده اند که هرگز نمى توان آن را جبران کرد.راستى که انسان متعصّب چقدر خطر آفرین است و سرمایه هاى ارزشمند کشور خود را چگونه بر باد مى دهد، سرمایه هایى که به همه تعلّق دارد، به انسان هاى امروز و گذشته و آینده.
چرا هنوز بارگاه پیامبر برپاست؟!
کسانى که به مکّه و مدینه مشرّف شده اند، مى دانند على رغم ویرانى تمام قبرستان بقیع و قبور شهداى احد و غیر آنها، گنبد و بارگاه ملکوتى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) برپاست و مسلمانان از همه جاى دنیا به زیارت آن حضرت مى شتابند و این وضع سؤال مهمّى در اذهان همه زائران ترسیم مى کند، که چرا این گروه به سراغ بارگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله)نرفتند؟!حقیقت آن است که آنها خود را کوچک تر از آن دیدند که دست به این کار زنند و تمام جهان اسلام را بر ضدّ خود بشورانند. آرى وهّابى هاى متعصّب نتوانستند، بارگاه ملکوتى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را از میان بردارند، و گنبد خضرا را ویران سازند و ضریح مقدّس حضرت را نابود کنند.
هنگامى که از آنها سؤال شد چگونه تمام گنبد و بارگاه هایى را که بر فراز قبور ائمّه بقیع(علیهم السلام) و شهداى احد و غیر آنها بنا شده بود از میان برداشتید ولى گنبد و بارگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) همچنان پابرجاست؟ این تناقض در عمل چه مفهومى دارد؟اگر این ها نشانه بت پرستى و شرک است، چرا این «نشانه بزرگ!» را در کنار این مسجد باشکوه و با عظمت نگه داشته اید، و اگر نیست، چرا بقیّه را از میان برداشتید؟آنها پاسخى در برابر این سؤال ندارند و به راستى وا مى مانند.
به نقل از آیت الله شیخ ناصر مکارم شیرازی :
در یکى از سفرهاى زیارتى که مدّت ها قبل داشتم به دیدار «امام مدینه» رفتم و از او که مرد فاضل و باانصافى بود همین سؤال را کردم.او سعى کرد با ذکر یک داستان تاریخى ذهن مرا از این سؤال آزار دهنده و بدون جواب منصرف کند; داستانى مربوط به زمان «ناصرالدوله» نقل کرد که دو نفر یهودى از خانه هاى مجاور حرم نقب زده بودند که به قبر پاک پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست یابند. «ناصرالدوله» در خواب دید که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او مى گوید مرا از دست این دو نفر نجات بده! چند بار در چند شب این خواب تکرار شد. او در حیرت فرو رفت و فهمید خبرى در مدینه است. به مدینه آمد و تمام مردم شهر را به صف کرد و نگاه کرد و آن دو نفر را که در خواب دیده بود، درمیان آنها دید، دستور داد آنها را گرفتند و توطئه را خنثى کرد و مجازات سختى براى آنها قائل شد.سپس دستور داد اطراف قبر شریف را کندند و آن را با فلز گداخته پر کردند تا دیوارى پولادین به وجود آید و کسى جرأت این گونه کارها را در آینده نداشته باشد.روشن است که این جواب هرگز قانع کننده نبود، زیرا حدّاکثر ساختن بخش زیرزمین قبر مطهّر را توجیه مى کرد، ولى جوابى براى گنبد و بارگاه و ضریح محسوب نمى شد، امّا رعایت ادب و احساس این که طرف مقابل حرفى براى گفتن ندارد و ممکن است شرمنده شود، مانع از ادامه بحث از طرف اینجانب شد.اخیراً شنیده شد که یکى از متعصّبان وهّابى گفته است در آینده گنبد و بارگاه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را نیز خراب خواهیم کرد که البتّه این سخن هر چند با اصول فکرى متعصّبان آنها سازگار است، ولى به یقین هرگز چنین جرأتى در برابر جهان اسلام نخواهند داشت، به خصوص این که با پیدا شدن موج جدید در میان اعتدال گرایان این مسلک، هرگز چنین حادثه اى رخ نخواهد داد و کسى جرأت بر این کار نخواهد داشت.
عجب این که این سخن را به پیشواى وهّابیّون محمّد بن عبدالوهّاب نیز نسبت داده اند. ولى او در بعضى از سخنانش چنین نسبتى را کذب دانسته است، هر چند حسن بن فرحان مالکى در کتاب خود «داعیة و لیس نبیّاً» ـ چنان که در پایان همین کتاب خواهد آمد ـ معتقد است در کلمات شیخ محمّد اشاره اى به این سخن دیده مى شود که اگر توانایى یابم گنبد و بارگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز ویران مى کنم!
از امام صادق (ع ) نقل شده ، که بینوایى به نزد پیامبر آمد. و مرد ثروتمندى در حضور رسول (ص ) بود. مالدار، جامعه خویش از بینوا در کشید. پیامبر (ص ) گفت : چه چیز تو را بر آن داشت ؟ آیا ترسیدى که بینوایى او، ترا نیز در گیرد؟ یا بى نیازى تو به او بچسبد؟ ثروتمند گفت : چون چنین فرمودى ؛ چون چنین فرمودى ؛ نیمى از دارایى من از آن او باشد. آنگاه پیامبر به مرد بینوا گفت : آیا از او مى پذیرى ؟ و تهیدست گفت : نه : گفت چرا؟ گفت از آن مى ترسم ، که چنان شوم که او شده است .
عبدالله بن زراره از امام صادق (ع ) کرد که گفت : پروردگار براى هر مؤمنى از ایمانش همدمى نهاده است ، که به او آرام مى گیرد، که حتى اگر بر فراز کوهى باشد، از تنهایى وحشت نمى کند.
امیرالمؤمنین على (ع ) گفت : براى دلهاى مؤمنان چیزى را زیانبخش تر از صداى گام هاى مریدانى که از پشت سر آنان مى آید، نمى بینم .
ابو ربیع زاهد، داوود طایى را گفت : مرا پندى ده ! گفت : از دنیا روزه گیر! و افطارت را براى آخرت بگذار و از مردم چنان بگریز! که از شیر مى گریزى .
نوشته شده توسط عزیز سالمی
آیا توسل به اولیاء با توحید سازگار است؟
اوّلاً لازم به تذکر است که هرگز منظور از توسّل این نیست که چیزى را از شخص پیامبر یا امام مستقلا تقاضا کنند بلکه منظور این است که با اعمال صالح یا پیروى از پیامبر وامام، یا شفاعت آنان و یا سوگند دادن خداوند به مقام و مکتب آنها (که خود یک نوع احترام و اهتمام به موقعیّت آنها و یک نوع عبادت است).از خداوند چیزى را بخواهند این معنى نه بوى شرک مى دهد و نه بر خلاف آیات قرآن است.ثانیاً: از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که وسیله قرار دادن مقام انسان صالحى در پیشگاه خدا و طلب چیزى از خداوند به خاطر او، به هیچ وجه ممنوع نیست و منافات با توحید ندارد، در آیه 64 سوره نساء مى خوانیم:
ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحیما:
«اگر آنها هنگامى که به خویشتن ستم کردند (و مرتکب گناهى شدند) به سراغ تو مى آمدند و از خداوند طلب عفو و بخشش مى کردند و تو نیز براى آنها طلب عفو مى کردى، خدا را توبه پذیر و رحیم مى یافتند».
روایات اسلامى و توسل
از روایات متعددى که از طریق شیعه و اهل تسنن در دست داریم، نیز به خوبى استفاده مى شود که توسل هیچگونه اشکالى ندارد، بلکه کار خوبى محسوب مى شود، این روایات بسیار فراوان است و در کتب زیادى نقل شده و ما به عنوان نمونه به چند قسمت از آنها که در کتب معروف اهل تسنن مى باشد اشاره مى کنیم:
1 ـ در کتاب «وفاء الوفاء» تألیف دانشمند معروف سنى «سمهودى» چنین مى خوانیم که:
مدد گرفتن و شفاعت خواستن در پیشگاه خداوند از پیامبر (صلى الله علیه وآله) و از مقام و شخصیت او، هم پیش از خلقت او مجاز است و هم بعد از تولد و هم بعد از رحلتش، هم در عالم برزخ، و هم در روز رستاخیز، سپس روایت معروف توسل آدم را به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) از عمر بن خطاب نقل کرده که: آدم روى اطلاعى که از آفرینش پیامبر اسلام در آینده داشت به پیشگاه خداوند چنین عرض کرد:
«یارب اسئلک بحق محمد لما غفرت لى»(1).
«خداوندا به حق محمد (صلى الله علیه وآله) از تو تقاضا مى کنم که مرا ببخشى».
سپس حدیث دیگرى از جماعتى از راویان حدیث از جمله «نسائى» و «ترمذى» دانشمندان معروف اهل تسنن به عنوان شاهد براى جواز توسل به پیامبر در حال حیات نقل مى کند که خلاصه اش این است: مرد نابینائى تقاضاى دعا از پیامبر براى شفاى بیماریش کرد، پیغمبر به او دستور داد که چنین دعا کند:
«اللهم انى اسئلک و اتوجه الیک بنبیک محمد نبى الرحمة یا محمد انّى توجهت بک الى ربى فى حاجتى لتقضى لى اللهم شفعه فىّ»(2).
«خداوندا من از تو به خاطر پیامبرت پیامبر رحمت تقاضا مى کنم و به تو روى مى آورم اى محمد! به وسیله تو به سوى پروردگارم براى انجام حاجتم متوجه مى شوم خداوندا او را شفیع من ساز»
.سپس در مورد جواز توسل به پیامبر (صلى الله علیه وآله) بعد از وفات چنین نقل مى کند که مرد حاجتمندى در زمان عثمان کنار قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد و نماز خواند و چنین دعا کرد:
اللهم انى اسئلک و اتوجه الیک بنبینا محمد (صلى الله علیه وآله) نبى الرحمة، یا محمد انى اتوجه الى ربک ان تقضى حاجتى».
«خداوندا من از تو تقاضا مى کنم و به وسیله پیامبر ما محمد (صلى الله علیه وآله)پیغمبر رحمت به سوى تو متوجه مى شوم، اى محمد من به وسیله تو متوجه پروردگار تو مى شوم تا مشکلم حل شود».
بعداً اضافه مى نگذشت که مشکل او حل شد.(3)
2 ـ نویسنده کتاب «التوصل الى حقیقة التوسل» که در موضوع توسل بسیار سختگیر است 26 حدیث از کتب و منابع مختلف نقل کرده که جواز این کند چیزى موضوع در لابلاى آنها منعکس است، اگر چه نامبرده سعى دارد که در اسناد این احادث خدشه وارد کند، ولى واضح است که روایات هنگامى که فراوان باشند و به حد تواتر برسند جائى براى خدشه در سند حدیث باقى نمى ماند و روایاتى که در زمینه توسل در منابع اسلامى وارد شده است مافوق حد تواتر است و از جمله روایاتى که نقل مى کند این است که:«ابن حجر مکى» در کتاب «صواعق» از «امام شافعى» پیشواى معروف اهل تسنن نقل مى کند که به اهل بیت پیامبر توسل مى جست و چنین مى گفت:
آل النبى ذریعتى *** وهم الیه وسیلتى
ارجوبهم اعطى غداً *** بید الیمین صحیفتى(4)
«خاندان پیامبر وسیله منند آنها در پیشگاه او سبب تقرب من مى باشند»
«امیدوارم به سبب آنها فرداى قیامت نامه عمل من به دست راست من سپرده شود»
.و نیز از «بیهقى» نقل مى کند که در زمان خلافت خلیفه دوم سالى قحطى شد بلال به همراهى عده اى از صحابه بر سر قبر پیامبر آمد و چنین گفت:
«یا رسول الله استسق لامتک... فانهم قد هلکوا..»(5)
«اى رسول خدا! از خدایت براى امتت باران بخواه... که ممکن است هلاک شوند».
حتى از ابن حجر در کتاب «الخیرات الحسان» نقل مى کند که «امام شافعى» در ایامى که در بغداد بود به زیارت ابوحنیفه مى رفت و در حاجاتش به او متوسل مى شد!(6)و نیز در صیحح «دارمى» از «ابى الجوزاء» نقل مى کند که سالى در مدینه قحطى شدیدى واقع شد، بعضى شکایت به «عایشه» بردند، او سفارش کرد که بر فراز قبر پیامبر روزنه اى در سقف ایجاد کنند تا به برکت قبر پیامبر از طرف خدا باران نازل شود، چنین کردند و باران فراوانى آمد!.در تفسیر «آلوسى» قسمت هاى زیادى از احادیث فوق را نقل کرده و پس از تجزیه و تحلیل طولانى و حتىسختگیرى درباره احادیث فوق در پایان ناگزیر به اعتراف شده و چنین مى گوید:«بعد از تمام این گفتگوها من مانعى در توسل به پیشگاه خداوند به مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله) نمى بینم چه در حال حیات پیامبر و چه پس از رحلت او، وبعد از بحث نسبتاً مشروحى در این زمینه، اضافه مى کند «توسل جستن به مقام غیر پیامبر در پیشگاه خدا نیز مانعى ندارد به شرط اینکه او حقیقتاً در پیشگاه خدا مقامى داشته باشد.»(7)و اما در منابع شیعه موضوع به قدرى روشن است که نیاز به نقل حدیث ندارد. چند یادآورى لازمدر اینجا لازم است به چند نکته اشاره کنیم :
1 ـ منظور از توسل این نیست که کسى حاجت را از پیامبر یا امامان بخواهد بلکه منظور این است که به مقام او در پیشگاه خدا متوسل شود، و این در حقیقت توجه به خدا است، زیرا احترام پیامبر نیز به خاطر این است که فرستاده او بوده و در راه او گام برداشته و ما تعجب مى کنیم از کسانى که این گونه توسل را یک نوع شرک مى پندارند در حالى که شرک این است که براى خدا شریکى در صفات و اعمال او قائل شوند و این گونه توسل به هیچ وجه شباهتى با شرک ندارد.
2 ـ بعضى اصرار دارند که میان حیات و وفات پیامبر و امامان فرق بگذارند، در حالى که گذشته از روایات فوق که بسیارى از آنها مربوط به بعد از وفات است، از نظر یک مسلمان، پیامبران و صلحاء بعد از مرگ «حیات برزخى» دارند، حیاتى وسیع تر از عالم دنیا همانطور که قرآن درباره شهداء به آن تصریح کرده است ومى گوید آنها را مردگان فرض نکنید آنها زندگانند(8)
.3 ـ بعضى نیز اصرار دارند که میان تقاضاى دعا از پیامبر، و بیان سوگند دادن خدا به مقام او، فرق بگذارند، تقاضاى دعا را مجاز و غیر آن را ممنوع بشمارند در حالى که هیچگونه فرق منطقى میان این دو دیده نمى شود.
4 ـ بعضى از نویسندگان و دانشمندان اهل تسنن مخصوصاً «وهابیها» با لجاجت خاصى کوشش دارند تمام احادیثى که در زمینه توسل وارد شده است تضعیف کنند و یا با اشکالات واهى و بى اساس آنها را به دست فراموشى بسپارند، آنها در این زمینه چنان بحث مى کنند که هر ناظر بى طرفى احساس مى کند که قبلا عقیده اى براى خود انتخاب کرده، سپس مى خواهند عقیده خود را به روایات اسلامى «تحمیل» کنند، و هرچه مخالف آن بود به نوعى از سر راه خود کنار بزنند، در حالى که یک محقق هرگز نمى تواند چنین بحث هاى غیر منطقى و تعصب آمیزى را بپذیرد
.5 ـ همان طور که گفتیم روایات توسل به حدّ تواتر رسیده یعنى به قدرى زیاد است که ما را از بررسى اسناد آن بى نیاز مى سازد، علاوه بر این در میان آنها روایت صحیح نیز فراوان است با این حال جائى براى خرده گیرى در پاره اى از اسناد آنها باقى نمى ماند
.6 ـ از آنچه گفتیم روشن مى شود که روایاتى که در ذیل این آیه وارد شده و مى گوید: پیغمبر به مردم مى فرمود: از خداوند براى من «وسیله» بخواهید و یا آنچه در کافى از على (علیه السلام) نقل شده که وسیله بالاترین مقامى است که در بهشت قرار دارد، با آنچه در تفسیر آیه گفتیم هیچگونه منافاتى ندارد زیرا همانطورکه مکرر اشاره کردیم «وسیله» هرگونه تقرب به پروردگار را شامل مى شود و تقرب پیامبر به خدا و بالاترین درجه اى که در بهشت وجود دارد یکى از مصداق هاى آن است.(9)
پی نوشت ها
1 ـ وفاء الوفاء جلد 3 ص 1371 ـ در کتاب «التوصل الى حقیقة التوسل» صفحه 215 حدیث فوق را از «دلائل النبوة» بیهقى نیز نقل نموده است.
2 ـ وفاء الوفاء ص 1372
3 ـ وفاء الوفاء ص 1373.
4 ـ التوصل ... ص 329.
5 ـ التوصل ... ص 253.
6 ـ التوصل... ص 331.
7 ـ روح المعانى جلد 4 ـ 6 ص 114 ـ 115.
8 ـ سوره آل عمران ـ آیه 169.
9 ـ تفسیر نمونه 4/366
منبع : کتاب شیعه پاسخ می دهداحترام به قبور بزرگان
در این جا مخاطب ما فقط وهّابیان تندرو هستند، زیرا زیارت قبور بزرگان اسلام را همه فرق مسلمین ـ جز این گروه اندک ـ جایز مى شمرند، به هر حال گروهى از وهّابى ها به ما ایراد مى کنند که چرا به زیارت پیشوایان دینى مى روید؟ و ما را «قبوریّون» مى نامند! در حالى که در همه نقاط جهان براى آرامگاه هاى گذشتگان اهمّیّت قائل هستند و به زیارت آن مى روند.مسلمین جهان نیز همیشه براى قبور بزرگان خود ارج قائل بوده و هستند و به زیارت آنها رفته و مى روند، تنها گروه کوچک وهّابیون هستند که با آن مخالفت مى کنند و در واقع مدّعى تمام مسلمین دنیا مى باشند.البتّه بعضى از علماى معروف وهّابى نیز تصریح کرده اند که زیارت قبر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مستحب است، ولى به نیّت زیارت نباید «شدّ رحال» کرد، یعنى به قصد زیارت مسجد النّبى و عبادت در آن یا انجام عمره به مدینه بیایند، در ضمن قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز زیارت کنند و به قصد زیارت بار سفر نبندند!«بن باز» فقیه معروف وهّابى که چندى پیش درگذشت طبق گفته مجله «الجزیره» مى گفت:
«کسى که مسجد پیامبر را زیارت کند مستحب است در روضه پیامبر دو رکعت نماز بگذارد، سپس بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سلام بگوید و نیز مستحب است به قبرستان بقیع برود و به شهداى مدفون در آن سلام بگوید».(1)
فقهاى چهارگانه اهل سنّت ـ طبق نقل «الفقه على المذاهب الاربعه» ـ زیارت قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بدون این قیود و شروط مستحب مى دانستند، در این کتاب چنین مى خوانیم:
«زیارت قبر پیامبر از بالاترین مستحبّات است و در مورد آن احادیث متعدّدى وارد شده است».
سپس به نقل شش حدیث مى پردازد.(2)این گروه از وهّابیون به طور کلّى در سه نقطه با دیگر مسلمانان جهان درگیر بوده و مخالفت دارند:
1ـ بناى قبور
.2ـ شدّ رحال براى زیارت قبور.
3ـ زیارت زنان از قبور
آنها به بعضى از روایات در هر سه موضوع تمسّک جسته اند که یا سند درستى ندارد یا دلالت آن مردود است. به نظر مى رسد انگیزه دیگرى براى این حرکت نادرست دارند، آنها گرفتار وسوسه در مسأله توحید و شرکند و شاید چنین مى پندارند زیارت قبور به مفهوم پرستش آنهاست و لابد همه مسلمین غیر از آنها مشرک و ملحدند!!
سابقه تاریخى
احترام به قبور گذشتگان ـ به خصوص قبور بزرگان ـ سابقه اى بسیار طولانى دارد، از هزاران سال پیش، مردم جهان امواتشان را گرامى مى داشتند، و به قبور آنها ـ به خصوص بزرگانشان ـ احترام مى گذاشتند، که فلسفه و آثار مثبت این کار بسیار است.
نخستین فایده بزرگداشت گذشتگان، نگهدارى حرمت این عزیزان است و قدرشناسى از آنان، یکى از نشانه هاى عزّت و شرف انسانى است، و سبب تشویق جوانان به پیمودن راه آنهاست.
دوّمین اثر، گرفتن درس هاى عبرت از قبور خاموش امّا گویاى آنها، و زدودن زنگار غفلت از آیینه قلب انسان و بیدارى و هشیارى در برابر زرق و برق تخدیر کننده دنیا، و کاستن از سیطره هوا و هوسهاست، و به تعبیر امیرمؤمنان على(علیه السلام) مردگان بهترین واعظانند.
سوّمین اثر، تسلّى خاطر بازماندگان است، چرا که مردم در کنار قبور عزیزان خود آرامش بیشترى احساس مى کنند. گویى در کنار خود آنها هستند و این زیارت ها از شدّت آلام آنها مى کاهد، به همین دلیل حتّى براى آنها که مفقودالاثر هستند، شبیه قبرى درست مى کنند و در کنار آن به یاد آنان هستند.
چهارم این که بزرگ شمردن قبور بزرگان پیشین یکى از طرق حفظ میراث فرهنگى هر قوم و ملّت است، و اقوام روزگار به فرهنگ کهن خود زنده اند. مسلمانان جهان فرهنگ غنى و عظیمى دارند که بخش مهمّى از آن در قبور و آرامگاه هاى شهدا و علماى بزرگ و پیشروان علم و فرهنگ و به خصوص در مشاهد پیشوایان بزرگ دین نهفته است.حفظ و یادآورى و بزرگداشت آنها سبب حفظ اسلام و سنّت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است.چه بى سلیقه هستند کسانى که آثار پرافتخار بزرگان اسلام را در مکّه و مدینه و بعضى مناطق دیگر از میان بردند و جامعه اسلامى را گرفتار خسارت عظیمى کردند. متأسّفانه سلفى هاى نادان و عقب افتاده به بهانه هاى واهى، ضربات سنگینى از این طریق بر پیکر میراث فرهنگى اسلام، وارد آوردند که جبران آن ممکن نیست.آیا این آثار تاریخى با عظمت، فقط به این گروه اندک تعلّق دارد که این گونه بیرحمانه نابود شود یا پاسدارى از آن باید به دست گروهى از دانشمندان آگاه اسلامى از تمام کشورها سپرده شود؟
پنجمین اثر این که زیارت قبور پیشوایان بزرگ دین، و تقاضاى شفاعت در پیشگاه خدا از آنان که آمیخته با توبه و انابه به درگاه الهى است، اثر معنوى فوق العاده اى در تربیت نفوس و پرورش اخلاق وایمان دارد و بسیارى از گنهکاران آلوده، در جوار بارگاه ملکوتى آنان توبه کرده و مى کنند، و براى همیشه اصلاح مى شوند، و صالحان نیز به مقام هاى والاترى از صلاح مى رسند
پی نوشت ها.
1- جریده الجزیره، شماره 6826 (22 ذى القعدة 1411)
.2. الفقه على المذاهب الاربعة، جلد 1، صفحه 590.
منبع : کتاب شیعه پاسخ می دهد
نوشته شده توسط عزیز سالمی