معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501511
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

تهيه آب توسط على(عليه السلام) در جنگ بدر

 داستان آب آوردن على(عليه السلام) در جنگ بدر چگونه نقل شده است؟

 امام احمد حنبل در «مناقب»(1) اين حديث را اين چنين ذكر نموده كه : چون شب بدر شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : «من يستقي لنا من الماء؟!» [چه كسى به ما آب مى نوشاند؟!] مردم از روى ترس قبول نكردند . پس على(عليه السلام) برخاست و دلوى بر دوش خود انداخت و بر سر چاهى كه عميق و تاريك بود آمد و داخل آن شد . پس خداوند بر جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وحى فرستاد كه براى يارى رساندن به محمّد(صلى الله عليه وآله) و برادرش و لشكرش آماده شويد . پس از آسمان فرود آمدند و سر و صدايى داشتند كه هر كس آن را مى شنيد به وحشت مى افتاد و مى ترسيد . چون به محاذى چاه رسيدند به جهت اكرام و بزرگداشت على(عليه السلام) همگى به او سلام كردند(2).(3)

ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1 - حديث شماره 171 ; و در فضائل الصحابة : ح 1049 ; و در تاريخ ابن عساكر : شماره 868 .

2 - [مراجعه شود: شرح نهج البلاغة 2/450 ; 9/172 ، خطبه 154] .

3 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 372

احتجاج امير المؤمنين(عليه السلام) به حديث «علىٌّ مع الحق

اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در كجا به حديث «علىٌّ مع الحق» احتجاج فرمودند؟

 اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شوراى شش نفره بعد از وفات عمر بن خطّاب در حضور عثمان، طلحه، زبير، سعد ين ابي وقّاص و عبدالرحمن بن عوف فرمود: «انشدكم بالله! اتعلمون انّ رسول الله(صلى الله عليه وآله) قال: الحق مع علىّ و علىّ مع الحقّ يدور الحق مع علىّ كيفما دار»;(1) «شما را به خداوند سوگند مى دهم! آيا شما مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: حق با على و على با حق است. حق با على دور مى زند هر جا كه على دور زند.»(2)

 حيدر اميرالمؤمنين است ، وبلاگ نداي اسلام

1. مناقب خوارزمى، ص 217.

2. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 427.

 

چهارشنبه 3 3 1391 12:57

جناب ابوبكر بن ابى قُحافه على(عليه السلام) را چگونه توصيف مى كند؟

1. السنن الكبرى، به نقل از ابوبكر: على بن ابى طالب(عليه السلام)، عترتِ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) است.(1)

2. تاريخ اصفهان به نقل از جابر: نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودم و ابوبكر و عمر هم نزد وى بودند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اشاره به على(عليه السلام) فرمود: «پروردگارا! آن كه وى را دوست مى دارد، دوست بدار، و آن كه او را دشمن مى دارد، دشمن بدار. آن كه او را يارى مى كند، يارى كن، و آن كه وى را تنها مى گذارد، تنهايش بگذار».

ابوبكر به عمر گفت: سوگند به خدا، اين تمام فضيلت است.(2)

3. تاريخ دمشق به نقل از شعبى: ابوبكر، نشسته بود كه على بن ابى طالب(عليه السلام) از دور پيدا شد. ابوبكر وقتى او را ديد، گفت: كسى كه نگاه به با منزلت ترينِ مردم، نزديكترينِ آنان (به پيامبر(صلى الله عليه وآله))، با وقار ترينِ آنان، و پُر بهره ترين آنان از پيامبر خدا شادمانش مى كند، بايد به اين كه مى آيد، بنگرد.(3)

4. المناقب للخوارزمى، عن الشعبى: نَظَرَ أبوبَكر الصِّدّيقُ إلى عَلِىِّ بنِ أبى طالِب(عليه السلام) مُقبِلاً، فَقالَ: مَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إلى أقرَبِ النّاسِ قَرابَةً مِن نَبِيِّهِم(صلى الله عليه وآله)، و أجوَدِهِ مِنهُ مَنزِلَةً، و أعظَمِهِم عِندَ اللّهِ غِناءً، و أعظَمِهِم عَلَيهِ، فَلْيَنظُرْ إلى عَلِىٍّ(عليه السلام). «ابوبكر صدّيق به على بن ابى طالب(عليه السلام)كه از رو به رو مى آمد، نگاه كرد و گفت: آن كه نگاه به خويشاوند ترينِ مردم به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، برخوردار از نيك ترين منزلت به نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بهره مندترين آنان نزد خداوند، و والاترين آنان براى خدا، شادمانش مى كند، به على بنگرد».(4)

5. الفصول المختارة، به نقل از شعبى: على بن ابى طالب(عليه السلام)، از كنار ابوبكر و يارانش گذشت و سلام داد. ابوبكر گفت: آن كه نگاه كردن به اوليّن مسلمان از بين مردم و خويشاوندترينِ آنان به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) شادمانش مى كند، بايد به علىّ بن أبى طالب(عليه السلام)بنگرد.(5)(6)

 حيدر اميرالمؤمنين است ، وبلاگ نداي اسلام

1-السنن الكبرى، جلد6، صفحه 274، حديث 11927; تاريخ دمشق، جلد42، صفحه 411.

2-تاريخ اصفهان، جلد2، صفحه 338، شماره 1894.

3-تاريخ دمشق، جلد42، صفحه 411 و 73; الإشراف، صفحه 46، حديث 55.

4-مناقب خوارزمى، صفحه 161، حديث 193; الرياض النضرة، جلد3، صفحه 119.

5-الفصول المختارة، صفحه 265.

6-دانش نامه اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج8، ص475

دسته ها : امامت
چهارشنبه 3 3 1391 12:54

تحريف حديث يوم الدار در تفسير طبرى

 طبرى در تفسير خود چگونه حديث يوم الدّار را تحريف نموده است؟

طبري بعد از روايت كردن حديث يوم الدّار در كتاب تاريخ خود ـ دوستي با آن حديث را در كتاب تفسير خود كنار گذاشته، خيانت كرده و تمام متن و سند را حرف به حرف آورده است لكن گفتار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در فضيلتِ كسى كه به پذيرش دعوت مبادرت كرد را مجمل و مبهم گذاشته و نوشته است: پس پيامبر فرمود: «فأيُّكم يوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي وكذا وكذا؟» (كدام يك از شما مرا بر اين كار كمك مى كند تا برادر من و فلان و فلان باشد؟). و درباره كلام اخير پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى نويسد: «إنَّ هذا أخي وكذا وكذا» ( فرمود: همانا اين برادر من و فلان و فلان است).

و ابن كثير شامى در كتاب «البداية و النهاية»(1)، و در تفسير خود(2)، در اين دگرگونى و واژگونى حديث، از طبرى پيروى كرده است. و ذكر آن دو كلمه بر او گران آمده است در حالى كه تاريخ طبرى ـ كه تنها منبع وى در تاريخش مى باشد و در آن جا حديث را به طور مفصّل ذكر كرده است ـ در برابر ديدگانش وجود داشته است; زيرا برايش خويشايند نبوده كه نصّ بر وصايت و خلافت دينى اميرالمؤمنين را اثبات كند يا بر آن دليل آورد يا به آن اشاره كند. و آيا هدف طبرى وقتى در تفسير خود، كلمات را از جايگاهش تغيير داده و تحريف كرده ـ پس از اينكه از روى غفلت اين روايت را به صورت صحيح در تاريخ خود ذكر كرده ـ نيز همين بوده است؟!!(3)

 ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1 ـ البداية و النهاية 3: 40 (3/53).

2 ـ تفسير ابن كثير 3: 351.

3 ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 202.

چهارشنبه 3 3 1391 12:50

عصمت پيامبران فقط در امور رسالت محدود مي شود؟

در ابتدا لازم‌ است‌ چند مطلب‌ بيان‌ شود:

1ـ عصمت‌ از مادة‌ «عصم‌» به‌ معناي‌ امساك‌ و نگهداشتن‌ است‌[1] و در اصطلاح‌ متكلمان، عبارت‌ است‌ از «لطف‌خداوند به‌ بعضي‌ از بندگان‌، كه‌ با وجود آن‌ هيچ‌ انگيزه‌اي‌ براي ترك‌ طاعت‌ و انجام‌ معصيت‌ ندارند، اگر چه‌ قدرت بر آن‌ دارند.[2]»

2ـ بنابر يك‌ تقسيم‌ در مورد انبياء، سه‌ گونه‌ عصمت‌ متصور است‌:

الف‌) عصمت‌ در دريافت‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ وحي‌ الهي‌ را بدون‌ كم‌ و زياد دريافت‌ مي‌كنند.

ب‌) عصمت‌ در ابلاغ‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ در رساندن‌ دستورات‌ الهي‌ به‌ مردم‌، از هر خطا و اشتباهي‌ مصون‌هستند.

ج‌) عصمت‌ از معصيت‌؛ يعني‌ در امور ديگر غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌، معصوم‌ هستند.[3]

3ـ در سورة‌ عبس‌ آمده‌: «عَبَس‌َ وَ تَولّي‌' أن‌ْ جَاءَه‌ُ الاعْمي‌'[4]؛ چهره‌ در هم‌ كنيد و روي‌ بر تافت‌ از اينكه‌ نابينايي‌ به‌سراغ‌ او آمده‌ بود.» بين‌ مفسرين‌ شيعه‌ و اهل‌ سنت‌ اختلاف‌ است‌ كه‌ شأن‌ نزول‌ آيه‌ در مورد كيست‌؟ مفسرين‌ شيعه‌مي‌گويند آيه‌ در مورد شخصي‌ از بني‌ اميّه‌ است‌[5]، ولي‌ اهل‌ سنت‌ قائلند كه‌ آيه‌ در مورد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نازل ‌شده است‌[6].

با توجه‌ به‌ مقدمات‌ فوق‌، به‌ بيان‌ دلايل‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌ (سه‌ مرحله‌ بيان‌ شده‌) و صحت‌ و ياعدم‌ صحت‌ استدلال‌ به‌ آيات‌ فوق‌ بر مدعا (عدم‌ عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌) مي‌پردازيم‌:

دلايل‌ شيعه‌ (اماميّه‌) بر عصمت‌ انبياء:

علماي‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌، دلايل‌ گوناگوني‌ اقامه‌ كرده‌اند كه‌ چند برهان‌ را به‌اختصار بيان مي‌كنيم‌:

1ـ عصمت‌ انبياء در قرآن‌: آياتي‌ چند از قرآن‌ مجيد بر عصمت‌ انبياء دلالت‌ دارند از جمله‌: خداوند مي‌فرمايد: «ومن‌ يطع‌ الرسول‌ فقد اطاع‌ الله‌[7]؛ كسي‌ كه‌ از رسول‌ خدا و پيامبر او اطاعت‌ كند، همانا خدا را اطاعت‌ كرده‌ است‌».

همچنين‌ مي‌فرمايد: «و ما ارسلنا من‌ رسول‌ الا ليطاع‌ بأذن‌ الله‌[8]؛ و ما هيچ‌ رسولي‌ به‌ سوي‌ شما نفرستاديم‌ مگراين‌ كه‌ به‌ اذن‌ پروردگار از او اطاعت‌ و پيروي‌ شود». و روشن‌ است‌ كه‌ اگر انبياء داراي‌ مقام‌ عصمت‌ نبودند به‌ طورمطلق‌ و بدون‌ قيد و شرط‌ به‌ اطاعت‌ از آن‌ها امر نمي‌شد و اطاعت‌ از آن‌ها در رديف‌ اطاعت‌ از خداوند قرارنمي‌گرفت‌.

و در جاي‌ ديگر خداوند مي‌فرمايد: «لقد كان‌ لكم‌ في‌ رسول‌ الله‌ اسوة‌ حسنة‌[9]؛ به‌ درستي‌ كه‌ رسول‌ خدا (صلي الله عليه و آله) براي‌ شمااسوه‌ و الگوي‌ نيكويي‌ است.» و اسوه‌ بودن‌ در جميع‌ مجالات‌ و امور فقط‌ با عصمت‌ مطلقه‌ سازگار است‌[10].

2ـ وثوق‌ و اطمينان‌ فرع‌ بر عصمت‌ است‌: انبياء از طرف‌ خداوند براي‌ تبليغ‌ و ارشاد و هدايت‌ بشر، مبعوث‌ شده‌اند وپيروي‌ از آنان‌ واجب‌ است. خداوند مي‌فرمايد: «قل‌ ان‌ كنتم‌ تحبّون‌ اللّه‌ فاتبعوني‌ يحببكم‌ اللّه[11]‌؛ بگو اگر خدا را دوست‌ داريد، از من‌ پيروي‌ كنيد، تا خدا نيز شما را دوست‌ بدارد».

زماني‌ اين‌ هدف‌ و غرض‌ تحقق‌ مي‌يابد كه‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ اطمينان‌ و وثوق‌ پيدا كنند. و اين‌ امر در گرو اين‌است‌ كه‌ انبياء از هر خطا و اشتباه‌ و معصيتي‌ مصون‌ و پاك‌ باشند. (حتي‌ در غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌) چرا كه‌مشاهدة‌ كذب‌ خطا و معصيت‌ از نبي‌، اين‌ اطمينان‌ را از بين‌ مي‌برد و مردم‌ نسبت‌ به‌ دريافت‌ وحي‌ و ابلاغ‌ آن‌ هم‌دچار شك‌ و ترديد مي‌شوند، كه‌ در اين‌ صورت‌ غرض‌ از بعثت‌ محقق‌ نخواهد شد.

محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «و يجب‌ في‌ النبي‌، العصمة‌ ليحصل‌ الوثوق‌ فيحصل الغرض‌[12]؛ وجوب‌ عصمت‌ به‌ طورمطلق‌ در نبي‌ واجب‌ است‌ تا از اين‌ طريق‌ وثوق‌ و اطمينان‌ نسبت‌ به‌ او حاصل‌ شود، در اين‌ صورت است كه‌ غرض‌ ازارسال‌ انبياء حاصل‌ مي‌شود».

علامه‌ حلّي‌ در شرح‌ قول‌ محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «كساني‌ كه‌ نبي‌ و پيامبر براي‌ آن‌ها مبعوث‌ شده‌ است‌، اگر درامر، كذب‌ يا معصيتي‌ مشاهده‌ كنند، در اوامر و نواهي‌ و افعال‌ او هم‌ احتمال‌ كذب‌ و خطا مي‌دهند، در اين‌ صورت‌ديگر از اوامر و دستورات‌ او اطاعت‌ نمي‌كنند و اين‌ موجب‌ مي‌شود كه‌ غرض‌ از بعثت‌ آنان‌ لغو و بي‌ اثر شود.[13]»

3ـ عدم‌ عصمت‌ انبياء مستلزم‌ تناقض‌ است‌: از نظر عقلا، فعل‌ و عمل‌ نبي‌، مانند قول‌ و گفتار اوست. حالا اگر نبي‌ مرتكب‌معصيت‌ و خطايي‌ شود، كردار او با گفتارش‌ متناقض‌ مي‌شود و لازم‌ مي‌آيد امر به‌ متناقضين‌ كند.

علامه‌ طباطبايي (ره) در اين‌ باره مي‌گويند: «همانا نزد عقلا، فعل‌ همچون‌ قول‌ است‌ و انجام‌ كاري‌ بر جواز آن‌ نزد انجام‌دهنده‌ دلالت‌ دارد، حال‌ اگر از شخص‌ نبي‌، معصيت‌ و خطايي‌ سر بزند در حالي‌ كه‌ قولاً به‌ خلاف‌ آن‌ امر كند،مستلزم‌ تاقض‌ است‌. يعني‌ در اين‌ صورت‌، پيامبر تبليغ‌ كنندة‌ دو امر متناقض‌ بوده‌ و روشن‌ است‌ كه‌ تبليغ‌ امرمتناقض‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ تبليغ‌ دين‌ نخواهد بود.[14]»

اما در مورد آية‌ مورد بحث‌؛ اولاً: همان‌ طور كه‌ بيان‌ شد، بين‌ مفسرين‌، اتفاق‌ نظر وجود ندارد و مفسرين‌ شيعه نمي‌پذيرند كه‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم‌ (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) باشد، بلكه‌ مي‌گويند: در مورد شخصي‌ از بني‌ اميه ‌است. البته‌ مفسرين‌ شيعه‌ دلايل‌ محكمي‌ بر اين‌ قول‌ اقامه‌ كرده‌اند از جمله‌ اين‌ كه‌:

الف‌) از امام‌ صادق‌ (عليه‌ السلام‌) نقل‌ شده‌: «مردي‌ از بني‌ اميه‌ با عده‌اي‌ ديگر نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بودند، هنگامي‌كه‌ام‌ مكتوم‌ (كه‌ شخصي‌ كور و فقير بود) وارد شد، اين‌ شخص‌ چهره‌اش‌ درهم‌ فرو رفت‌ و به‌ او پشت‌ كرد، در اين‌هنگام‌ آيه‌ فوق‌ نازل‌ شد.[15]»

ب‌) سيد مرتضي‌ چنين‌ استدلال‌ كرده‌: در آغاز بعثت‌ و بعد از سورة‌ اقرء، سورة‌ قلم‌ بر پيامبر اكرم‌(صلي‌ الله‌ عليه‌و آله‌) نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ در وصف‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) گفته‌ شده‌: «و انك‌ لعلي‌ خلق‌ عظيم‌؛ و تو اخلاق‌ نيكوو برجسته‌اي‌ داري‌» حال‌ چطور ممكن‌ است‌ بعد از اين‌ پيامبر خدا (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) به‌ خاطر اخلاق‌ ناپسند، مورد عقاب‌ و سرزنش‌ قرار گيرد[16].

ثانياً: بر فرض‌ كه‌ بپذيريم‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) نازل‌ شده‌، در اين‌ جا هيچ‌ معصيتي از آن‌حضرت‌، سر نزده‌ تا منافي‌ عصمتش‌ باشد، چنان‌ چه‌ فخر رازي‌ از مفسرين‌ اهل‌ سنت‌، صدور معصيت‌ از پيامبراكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) را در اين‌ آيه‌ انكار مي‌كند و فقط‌ آن‌ را ترك‌ افضل‌ مي‌داند و بر اين‌ مطلب‌ دلايلي‌ اقامه ‌مي‌كند.[17]

نتيجه‌ اينكه‌؛ با توجه‌ به‌ آيات‌ شريف‌ قرآن‌، كه‌ عصمت‌ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و تمامي‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را به‌ طورمطلق‌ بيان‌ مي‌فرمايد، چرا و به‌ چه‌ دليل‌ ما كه‌ مسلمان‌ و مدعي‌ پيروي‌ از نبي‌ مكرم‌ اسلام‌(صلي‌ الله عليه‌ و آله‌)هستيم‌، بدون‌ هيچ‌ دليل‌ نقلي‌ و عقلي‌، عصمت‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را مخدوش‌ مي‌نماييد؟!

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ذيل ماده‌ «عصم».

[2] . فاضل مقداد، ارشاد الطالبين، مكتبة آية الله المرعشي، ص 301.

[3] . علامه طباطبايي، تفسيرالميزان، اسماعيليان، ج 2، ص 134، ذيل آيه 213 بقره.

[4] . عبس/ 2 ـ 3.

[5] . تفسير مجمع البيان، طبرسي و تفسير الميزان، علامه طباطبايي و تفسير نمونه، ناصر مكارم و ديگر تفاسير ذيل آيه فوق.

[6] . فخر رازي، تفسير كبير، دارالكتب العلمية، ج 31، ص 51، (اجماع اهل سنت بر اين مطلب را ادعا كرده).

[7] . نساء / 80.

[8] . نساء / 63.

[9] . احزاب / 21.

[10] . براي توضيح بيشتر در اين باره رجوع كنيد به مفاهيم القرآن، جعفر سبحاني، ج 4، ص 423 به بعد. و آموزش عقايد، مصباح يزدي، سازمان تبليغات اسلامي، ج 2 ـ 1، ص 244 و 245.

[11] . آل عمران / 31.

[12] . محقق طوسي، كشف المراد في شرح التجريد الاعتقاد، مكتبة المصطفوي، ص 274.

[13] . كشف المراد، همان.

[14] . تفسير الميزان، همان، ج 2، ص 134.

[15] . تفسير مجمع البيان، دارالمعرفة، ج 9 ـ 10، ص 664.

[16] . الميزان و مجمع البيان، همان.

17] . تفسير كبير، همان.

چهارشنبه 3 3 1391 12:47

اسماعيليه چه كسانى هستند؟

امام ششم شيعه فرزند پسرى داشت به نام اسماعيل كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد حتى حاكم مدينه رانيز شاهد گرفت،در اين باره جمعى معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختياركرده است!و دوباره ظهور مى كند وهمان مهدى موعود است واستشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعميد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسى به عمل آورده است. وجمعى معتقد شدند كه امامت،حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد.وجمعى معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر در گذشته امام ميباشد و امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب اوست.دو فرقه اولى پس از اندك زمانى منقر ض شدند ولى فرقه سوم تاكنون باقى هستند وانشعاباتى نيز پيدا كرده اند.اسماعيليه به طور كلى فلسفه اى دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته مى باشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى،باطنى وبراى هرتنزيلى،تاويلى قائلند.

اسماعيليه بر پايه چه عقايدى استوار است؟

اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجّت نمى شود وحجت خدا بر دو گونه است: ناطق و صامت، ناطق، «پيغمبر» و صامت، «ولىّ و امام» است كه وصى پيغمبر مى باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است.

اساس حجت، پيوسته روى عدد هفت مى چرخد به اين ترتيب كه يك نبى مبعوث مى شود كه داراى نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت بوده و همگى داراى يك مقام مى باشند جز اين كه وصى هفتمين، داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد: «نبوت و وصايت و ولايت». باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام مى باشد و به همين ترتيب.

مى گويند: آدم(عليه السلام) مبعوث شد با نبوت و ولايت. هفت وصىّ داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت و ولايت بود، و ابراهيم(عليه السلام) وصى هفتمين نوح، و موسى وصى هفتمين ابراهيم، و عيسى وصى هفتمين موسى، و محمد(صلى الله عليه وآله) وصى هفتمين عيسى، و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمد(صلى الله عليه وآله) به اين ترتيب محمد(صلى الله عليه وآله) و على و حسين و على بن حسين (امام سجاد) و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن على(عليه السلام) را امام نمى دانند) و پس از محمد بن اسماعيل، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام آن ها پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوك فاطميّين مصر، كه اول آن ها «عبيداللّه مهدى» بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مى باشد.

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت اند وجود دارد ولى بعضى از شعب باطنيه (دروزيه)، شش نفر از نقباء را از ائمه مى گيرند و شش نفر از ديگران.(1)

  بازتاب عقايد اسماعيليه در عملكرد آنها چگونه بود؟

در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبيداللّه مهدى در آفريقا) شخص خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمى كرد در حوالى كوفه پيدا شد. شخص نام برده روزها را روزه مى گرفت و شب ها را به عبادت مى گذرانيد و از دست رنج خود ارتزاق مى كرد و مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت مى نمود. به اين وسيله مردم انبوهى را به خود گروانيد و دوازده نفر به نام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد.

پس از مرد ناشناس، «احمد» معروف به «قرمط» در عراق به جاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مى گويند او نماز تازه اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت، و غسل جنابت را لغو، و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال، سران ديگرى از باطنيه به دعوت قيام كرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.

اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهايى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مى ريختند و مالشان را به يغما مى بردند و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحله شان را به يغما بردند.

«ابوطاهر قرمطى» يكى از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نكرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از درهم شكستن مقاومت مختصر دولتيان، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجدالحرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت. پيراهن كعبه را درميان ياران خود تقسيم كرد و درِ كعبه را كند و حجرالأسود را از جاى خود در آورده به يمن برد كه مدت 22 سال پيش قرامطه بود.

در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتى «عبيداللّه مهدى» پادشاه فاطمى كه آن روزها در آفريقا طلوع كرده، خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى مى كرد، از قرامطه بيزارى جست.

طبق اظهار مورخين، مشخصه مذهبى باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى عرفانى تأويل مى كنند و ظاهر شريعت را مخصوص كسانى مى دانند كه كم خرد و از كمال معنوى بى بهره بوده اند، با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مى شود.(2)

اسماعيليه به چند گروه تقسيم شدند؟

عبيداللّه مهدى كه در سال 296 هجرى قمرى در آفريقا طلوع كرد، به طريق اسماعيليه به امامت خود دعوت كرد و سلطنت فاطمى را تأسيس نمود. پس از وى اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب، سلطنت و امارت اسماعيليه را داشتند. پس از هفتمين كه مستنصر باللّه، سعد بن على بود، دو فرزند وى «نزار و مستعلى» سر خلافت و امامت منازعه كردند و پس از كشمكش بسيار و جنگ هاى خونين، «مستعلى» غالب شد و برادر خود «نزار» را دستگير نموده زندانى ساخت تا مرد. در اثر اين كشمكش، پيروان فاطميين دو دسته شدند: «نزاريه و مستعليه».

الف ـ «نزاريه»: گروندگان به «حسن صباح» مى باشند كه وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، براى طرفدارى كه از نزار مى نمود، به حكم مستعلى از مصر اخراج شد. وى به ايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر در آورد. قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت. در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجرى قمرى) «بزرگ اميد رودبارى» و پس از وى فرزندش «كيامحمد» به شيوه و آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش «حسن على ذكره الاسلام» پادشاه چهارم الموتى، روش حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست.

تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد، وى قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيلين را از دم شمشير گذرانيد; بناى قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى، آقاخان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئى فرار كرد و دعوت باطنى نزارى را به امامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تا كنون باقى است و نزاريه فعلاً «آقاخانيه» ناميده مى شوند.

ب ـ «مستعليه»: پيروان «مستعلى» فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاى فاطميين مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه «بهره» در هند به همان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مى باشند.

ج ـ «دروزيه»: طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار، پيروان خلفاى فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى به دعوت «نشتگين دروزى»

به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در «الحاكم باللّه» كه به اعتقاد ديگران كشته شده، متوقف گشته مى گويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت!

د ـ «مقنعه»: در آغاز پيروان «عطاء مروى» معروف به «مقنع» بودند كه طبق اخبار مورخين از اتباع ابومسلم خراسانى بوده است و پس از ابومسلم، مدعى شد كه روح ابومسلم در وى حلول كرده سر انجام و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدايى كرد! و سرانجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراءالنهر به محاصره افتاد و چون به دستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود، آتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت. پيروان «عطاء مقنع» پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده به فرقه باطنيه ملحق شدند.(3)

  

1-شيعه در اسلام، ص 68.

2-شيعه در اسلام، ص 69.

3-شيعه در اسلام، ص 71.

 

دسته ها : مذاهب و فرق
چهارشنبه 3 3 1391 12:47
X