معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501603
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

احتجاج امير المؤمنين(عليه السلام) به حديث «علىٌّ مع الحق

اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در كجا به حديث «علىٌّ مع الحق» احتجاج فرمودند؟

 اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شوراى شش نفره بعد از وفات عمر بن خطّاب در حضور عثمان، طلحه، زبير، سعد ين ابي وقّاص و عبدالرحمن بن عوف فرمود: «انشدكم بالله! اتعلمون انّ رسول الله(صلى الله عليه وآله) قال: الحق مع علىّ و علىّ مع الحقّ يدور الحق مع علىّ كيفما دار»;(1) «شما را به خداوند سوگند مى دهم! آيا شما مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: حق با على و على با حق است. حق با على دور مى زند هر جا كه على دور زند.»(2)

 حيدر اميرالمؤمنين است ، وبلاگ نداي اسلام

1. مناقب خوارزمى، ص 217.

2. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 427.

 

چهارشنبه 3 3 1391 12:57

اختلاف شيعه در تعداد ائمه معلول خرافي بودن عقيده شان

پيامبر اكرم (ص) هيچ تصريحى به امامت دوازده امام شيعه (اثنى عشرى) نكرده و تعداد مذكور به طور اتفاقى تنظيم شده است توسط شيعيان. و نكته مهم اين است كه خود علماى شيعه، اختلاف جدى در تعداد امامانشان دارند.

اين ادعا كه پيامبر (ص) هيچ تصريحى به امامت دوازده امام شيعه نكرده و اين تعداد به طور اتفاقى تنظيم شده، ادعايى نادرست و بدون دليل است و با اندكى مطالعه و دقت در متون فريقين فساد اين قول روشن مى شود، چرا كه پيامبر گرامى اسلام (ص) در طول دوران رسالت خود بارها و بارها به مساله رهبرى و امامت، امت اسلامى تصريح نموده و وظيفه مسلمانان بعد از وفات خود را مشخص كرده. البته اين احاديث از نظر اجمال و تفصيل با هم تفاوت هايى دارند كه ما به سه دسته از آنها اشاره مى كنيم.

1  ـ دسته اول:

احاديثى كه به طور اجمال به امامت و رهبرى و جانشينى بعد از پيامبر (ص) تصريح مى كنند و آن را در اهل بيت عليهم السلام منحصر مى نمايند و معروف ترين آنها «حديث ثقلين» است كه در كتب شيعه و اهل سنت وارد شده. در اين حديث از پيامبر (ص) نقل شده كه فرموده اند: «انى قد تركت فيكم الثقلين، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى واحدهما اكبر من الآخر، كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الأرض و عترتى اهل بيتى، ألا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض([1])»; يعنى: همانا در بين شما دو امانت گرانبها باقى مى گذارم، تا وقتى كه به آن دو تمسك جوييد، بعد از من گمراه نخواهيد شد... يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهل بيتم و اين دو تا روز قيامت از يكديگر جدا نخواهند شد.

روشن است كه اهل بيت و عترت پيامبر به عنوان ثقل قرآن معرفى شده اند كه اگر كسى به آنها تمسك جويد از گمراهى نجات پيدا مى كند و تا روز قيامت همراه قرآن و مفسر و مبين آن هستند. اين مطالب دقيقاً با اعتقادات شيعه در امر امامت مطابق وموافق است و با عقايد ديگر فرقه هاى اسلامى سازگار نيست. پس امامت به سر سلسله آن، حضرت على (ع) منحصر نمى شود بلكه در زمان هاى بعد در فرزندان او تا قائم آل محمد (عج) تجلى پيدا مى كند و اگر غير از اين بود، تمسك به ثقلين سخن كاملى نبود، در حالى كه در قرآن آمده: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى([2])»; هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد، آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.

2ـ دسته دوم:

رواياتى است كه به تعداد امامان تصريح مى كنند و تعداد آنان را به «دوازده» منحصر مى كنند، به همين جهت به آنها «اثنى عشر» گفته مى شود. اين احاديث به اسناد مختلف و عبارت هاى گوناگون بيان شده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) در صحيح بخارى از جابر بن سمرة نقل شده كه من به همراه پدرم نزد پيامبر (ص) بوديم كه ايشان فرمودند: «يكون بعدى اثنا عشر اميراً... كلهم من قريش»; بعد از من براى امت اسلام دوازده امير و خليفه وجود خواهد داشت كه همگى آنها از قريش هستند. اين حديث به همين صورت در منابع شيعه در كتاب امالى و خصال شيخ صدوق هم بيان شده است([3]).

ب) در صحيح مسلم از جابر بن سمره نقل شده كه پيامبر(ص) فرمودند: «لا يزال هذا الامر عزيزاً الى اثنى عشر خليفةً... كلهم من قريش»; پيوسته امر امامت در بين است با وجود دوازده خليفه پايدار خواهد بود، كه همگى آنها از  قريش  هستند([4]).

ج) شعبى از مسروق نقل مى كند كه: ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم و او براى ما قرآن مى خواند، مردى به او گفت: آيا از رسول خدا پرسيديد كه چند نفر بر اين امت خلافت خواهند كرد؟ عبدالله جواب داد: «نعم و لقد سألنا رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فقال: اثنا عشر، كعدّة نقباء بنى اسرائيل»; بله سؤال كرديم، ايشان فرمودند: دوازده نفر به تعداد پيشوايان بنى اسرائيل. اين حديث در كتاب هاى مسند احمد بن حنبل([5])، مجمع الزوائد هيثمى([6])، مسند ابويعلى([7]) و مستدرك حاكم([8])، بيان شده است.

  3ـ دسته سوم:

رواياتى كه علاوه بر تعداد ائمه (ع) به نام آنها هم تصريح كرده اند. اين احاديث در منابع فريقين بيان شده كه در ادامه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) خوارزمى در مقتل الحسين از سلمان المحمدى نقل مى كند كه: به حضور پيامبر (ص) شرفياب شديم كه حسين (ع) در آغوش او بود، چشمان او را بوسيد و فرمود: «انك سيد ابو سادة، انك امام ابن ائمه، انك حجة ابن حجة ابو حجج تسعه من صلبك، تا سعهم قائمهم([9])»; تو سيد و آقا و سرور بزرگواران هستى، تو خود امام و فرزند ائمه هستى، تو خود حجت و فرزند حجت خدايى و پدر 9 امام بعد از خود هستى كه آخرين آنها قائم آل محمد (عج) است.

ب) جوينى در فرائد السمطين نقل مى كند كه: نعثل يهودى به پيامبر (ص) گفت: از وصى خود به ما خبر بده، چرا كه هيچ پيامبرى نيست مگر اين كه وصى و جانشين دارد و نبى ما يوشع بن نون را وصى خود قرار داد. پيامبر (ص) در جواب فرمودند: همانا وصى و خليفه بعد از من على بن ابى طالب است و بعد از او دو فرزندش حسن و حسين و بعد از آن ها 9 امام ديگر از صلب حسين هستند. نعثل مى گويد: اى محمد نام آن 9 نفر را برايم بگو، پيامبر هم نام يكايك آنها را بيان مى كند([10]).

البته عده اى از اهل سنت به خاطر فرار از واقعيت از ذكر اين دسته از احاديث در كتب خود، خوددارى كرده اند، غافل از اين كه با پذيرش احاديث اثنى عشر، چاره اى ندارند جز پذيرش ائمه دوازده گانه كه شيعيان به آن معتقدند، لذا بعضى از اهل سنت كه خواسته اند عدد دوازده را با عقايد خود تطبيق دهند به بيراهه رفته اند([11]) و نام كسانى را برده اند كه فسقشان بر همگان ظاهر و آشكار است و حتى در كتب خود اهل سنت به فسق بعضى از آنها اشاره شده است([12])، در حالى كه امامان و جانشينان پيامبر (ص) بايد هدايت گر و نجات دهنده مردم از ضلالت باشند نه آن كه خود محتاج هدايت باشند.

اما در جواب اين كه مى گوييد علماى شيعه در تعداد ائمه اختلاف دارند، بايد بيان شود كه به مجرد اين كه عده اى از مسلمانان در بعضى از عقايد با شيعه اثنا عشريه اتفاق نظر دارند و شيعه ناميده شده اند، دليل نمى شود كه همه آنان را يك فرقه حساب كرد و فرقه هاى ديگر را هم در حكم شيعه اماميه به حساب آورد. بلكه منظور از شيعه به طور مطلق و بدون قيد، شيعه اثنا عشريه است و اين گروه خود را فرقه ناجيه و بر حق مى دانند و بين علماى شيعه اثنا عشريه هيچ اختلافى در اين امر وجود ندارد و به همين دليل ديگر فرقه هاى اسلامى را اگر چه شيعه ناميده شوند چون مخالفت با كلام پيامبر كرده اند، از خود جدا و باطل مى دانند. چنانچه شيعيان، غلات را كه قائل به الوهيت على (ع) هستند از خود طرد نموده و آنان را كافر مى شمارند. گذشته از اين مطلب، اين اشكال گريبانگير خود اهل سنت نيز مى باشد.

چرا كه تمام فرقه هاى اهل سنت، همچون اشعريه، معتزله، ما تريديه و... اگر چه در اسم مشتركند ولى هر كدام از اين فرقه ها عقايد و نظريات خاصى مخالف با گروه ها و فرقه هاى ديگر دارند.

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ اين روايت با عبارت هاى گوناگون در منابع فريقين نقل شده است از جمله: صحيح مسلم، دار احياء التراث العربى، ج4، ص1873 و سنن ترمذى، دار احياء التراث العربى، ج5، ص663 و كنز العمال، فاضل هندى، مؤسسة الرسالة، ج1، ص380، و بحار الانوار، مجلسى، دار احياء التراث العربى، ج23، ص106.

[2]ـ نجم/3ـ4.

 [3]ـ صحيح بخارى، دار احياء التراث العربى، ج9، ص101.

[4]ـ صحيح مسلم، همان، ج3، ص1453.

 [5]ـ سند احمد بن حنبل، شعيب الارنؤوط، مؤسسة الرسالة، ج6، ص321.

[6]ـ هيثمى، مجمع الزوائد، دار الكتاب العربى، بيروت، ج5، ص190.

[7]ـ سند ابويعلى موصلى، دار المأمون، بيروت، ج8، ص444.

 

[8]ـ حاكم نيشابورى، مستدرك، دار المعرفة، بيروت، ج4، ص501.

[9]ـ خوارزمى، مقتل الحسين، مكتبة المفيد، قم، ج1، ص146.

[10]ـ جوينى، فرائد السمطين، مؤسسة المحمودى، بيروت، ج2، ص134.

[11]ـ ر.ك: به فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، بيروت، دار المعرفة، ج13، ص214. (اختلافات زيادى را در اين زمينه ذكر مى كنند و نام افرادى را نقل مى كند و در ادامه خود قولى را مى پذيرد كه يكى از خلفا را يزيد مى شمارد). و ر.ك: به البداية و النهاية، ابن كثير، دار المكتب العلمية، بيروت، ج6، ص256.

[12]ـ كه يكى از آنها يزيد بن معاويه است كه احدى در فسق او ترديد ندارد چنانچه ابن كثير مى گويد اكثر ما نقم عليه فى عمله (يزيد) شرب الخمر و اتيان بعض الفواحش (البداية و النهاية، ابن كثير، دار الكتب العلميه، ج8، ص235) و ابن حجر مى نويسد: اهل سنت در تكفير يزيد اختلاف دارند... ولى بنابر قول به مسلمان بودن، او شخصى است فاسق و شرابخوار (الصواعق المحرقه، ابن حجر هيثمى، مكتبة القاهرة، 1385 ق، ص221) آيا چنين شخصى و نظائر او مى توانند خليفه مسلمين باشند.

پنج شنبه 25 12 1390 14:53

ذبح اسماعيل و بداء خداوند

ر ابتدا ذكر اين نكته ضرورى است كه برخى بداء را كه از اعتقادات شيعه است به جهل خداوند تفسير كرده اند و روشن است كه اين تفسيرى نادرست و ناشى از بى اطلاعى نسبت به عقايد شيعيان است، چون هيچ يك از بزرگان شيعه، جهل در مورد خداوند را نمى پذيرند بلكه معتقدند، به طور مطلق عالِم به موجودات است (چه قبل از ايجاد و چه بعد از ايجاد و هم كليات و هم به جزئيات...)([1])

اعتقاد شيعه در مورد بداء در مقابل قول يهود است كه مى گويند خداوند، عالَم را خلق نموده و امور آن را رها كرده، پس نمى تواند در آن تغيير وتصرفى انجام دهد.([2]) چنان كه در قرآن آمده: (وقالت اليهود يد اللّه مغلولة)([3])

«يهود مى گفتند دست خدا بسته است». بداء به اعتقاد شيعه به اين معناست كه خداوند هر چه بخواهد ايجاد مى كند و هر چه بخواهد از بين مى برد و هر چه را بخواهد جلو و يا به تأخير مى اندازد.([4]) و خداوند قادر است به خاطر اعمال خوب و بدى كه انسان انجام مى دهد، مسير و سرنوشت او را تغيير دهد.([5])

اما در مورد ذبح اسماعيل، كه در ابتدا حضرت ابراهيم به ذبح كردن او مأمور شد، ولى بعداً اين امر برداشته شد. مفسرين شيعه اقوالى را به عنوان احتمال ذكر كرده اند كه به بيان آن مى پردازيم:

1- بعضى از مفسرين مى گويند امر خداوند به ذبح اسماعيل يك نوع آزمايش الهى بوده است و خداوند مى خواسته حضرت ابراهيم را مورد آزمايش و ابتلاء قرار دهد و روشن است كه در اوامر امتحانى اراده جدى، به اصل عمل تعلق نمى گيرد، بلكه هدف اين است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت از فرمان الهى را دارد،([6]) چنان كه خداوند مى فرمايد: (و إذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمّهن)([7]) «به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها برآمد» و روشن است كه يكى از آزمايش ها، ذبح اسماعيل بوده است و در خود قرآن به آن تصريح شده است: (انّ هذا لهو البلاء المبين)([8]) «اين (ذبح اسماعيل) مسلماً همان امتحان آشكار است» .

2- عده ديگر قايل به بداء هستند به اين معنى كه خداوند در واقع به ذبح اسماعيل امر نمود ولى قبل از اين كه حضرت ابراهيم فرزندش را ذبح كند، اين امر فسخ شد و امر از او برداشته شد.([9])

3- قول ديگر اين است كه امر به مقدمات ذبح تعلق داشته نه به خود ذبح، به اين معنا كه حضرت ابراهيم در واقع امر شده بود كه فرزند خود را بخواباند و بالاى سر او بنشيند و چاقو به دست گيرد و آن را نزديك سر او ببرد.([10]) و آن حضرت هم اين مقدمات را انجام داد ودليل اين كه ذبح انجام نشد اين بود كه ذبح مأمورٌ به نبوده است.

4- قول ديگر كه قائلين كمى دارد اين است كه امر خداوند به خود ذبح تعلق داشته و آن حضرت هم اقدام به ذبح كرده ولى به خواست خداوند پوست و رگهاى بريده شده به حالت اول بر مى گشتند و ترميم مى شدند.([11])

از مطالب بيان شده نتيجه مى گيريم كه اولا: در قضيه ذبح اسماعيل(عليه السلام) فقط بعضى از علماء و مفسرين قائل به بداء شده اند و بقيه، اقوال ديگرى را پذيرفته اند. و ثانياً: عقيده شيعه در مورد بداء به هيچ وجه مستلزم جهل در مورد خداوند نيست بلكه به نحوى توسعه و قدرت خداوند است زيرا اولا معناى لغوى بداء عبارت است از: «ظهور چيزى كه ظاهر نبوده».([12]) و ثانياً آن چه كه شيعه معتقد است معناى بداء است كه قبلا بيان شد. هر چند اگر معناى لغوى بداء هم مراد باشد، لازمه آن نسبت دادن جهل به خداوند نيست چون خفايى كه در معناى لغوى أخذ شده، خفاء نسبت به بندگان است نه نسبت به خداوند.

قرآن و عترت = اسلام راستين

وبلاگ نداي اسلام

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- ر،ك: كشف المراد، علامه حلى، الهيات، جعفر سبحانى، بحث علم خداوند.

[2]- شيخ صدوق: التوحيد، جامعه مدرسين، ص 335 .

[3]- مائده: 64 .

[4]- التوحيد، همان .

[5]- جعفر سبحانى، الهيات (المركز العالمى للدراسات الاسلامى) ج 2، ص 325 .

[6]- ناصر مكارم شيرازى: تفسير نمونه، دار الكتب الاسلاميه، ج 19، ص 121 (و از مفسرين اهل سنت، فخر رازى، تفسير كبير، دار احياء التراث العربى، ج 26، ص 156) .

[7]- بقره: 124 .

[8]- صافات: 106 .

[9]- علامه مجلسى: بحارالانوار (دار احياء التراث العربى) ج 12، ص 139 .

[10]- بحارالانوار: همان (مجلسى اين قول را به بعضى از متكلمين اماميه و معتزله نسبت داده است) .

[11]- تبيان، همان .

[12]- مصباح المنير: ذيل كلمه بدو .

پنج شنبه 25 12 1390 14:50

عثمان الخميس، تئوريسين معاصر وهابى و از ليدرهاى اصلى آن‌ها، در سال گذشته در نماز جمعه كويت سخنرانى كرد و در آن اتهامات بسيارى را عليه شيعه مطرح نمود.

از آن جايى كه شبهات مطرح شده در سخنرانى عثمان الخميس، اهميت بسيارى دارد و از مهمترين شبهات وهابيت عليه شيعه به حساب مى‌آيد، تصميم گرفتيم كه تك تك اين شبهات را به صورت پرسش و پاسخ نيز در سايت قرار داده تا خوانندگان هميشگى سايت بهره‌بردارى بهتر و بيشترى ببرند.
طرح شبهه

يكى از اتهامات عثمان الخميس در اين سخنرانى،‌ اين بود كه شيعيان فقط خود را مسلمان و ديگر فرقه‌هاى اسلامى را كافر مى‌دانند. وى مى‌گويد:

المسألة الثالثة: القول بكفر من عدا الشيعة:

كل من عدا الشيعة فهو كافر بل لم يتوقف الأمر على ذلك بل كل من عدا الشيعة كافر وولد زنا....

3. ويروي الكليني في الكافي عن الرضا أنه قال: ليس على ملة الإسلام غيرنا وغير شيعتنا، وهذا في الجزء الأول من الكافي 233.

تمام مردم غير از شيعيان كافرند، بلكه از اين هم فراتر رفته و گفتند: غير از شيعه همه كافر و ولد الزنا هستند...كلينى در كتاب كافى از امام رضا نقل مى‌كند كه فرمود: به جز ما و شيعيان ما هيچ كس ديگرى پايبند شريعت اسلام نيست.
اصل روايت

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا (عليه السلام) أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مُحَمَّداً (صلي الله عليه وآله) كَانَ أَمِينَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ فَلَمَّا قُبِضَ (صلي الله عليه وآله) كُنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَرَثَتَهُ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَلَايَا وَالْمَنَايَا وَأَنْسَابُ الْعَرَبِ وَمَوْلِدُ الْإِسْلَامِ وَإِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَحَقِيقَةِ النِّفَاقِ وَإِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَعَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا وَيَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَيْسَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ غَيْرُنَا وَغَيْرُهُم‏ ْ نَحْنُ النُّجَبَاءُ النُّجَاةُ وَنَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ وَنَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ وَنَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِكِتَابِ اللَّهِ وَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) وَنَحْنُ الَّذِينَ شَرَعَ اللَّهُ لَنَا دِينَهُ....

از عبد اللَّه جندب روايت شده كه حضرت رضا عليه السلام در نامه‌اى به او نوشت: اما بعد همانا محمد صلّى اللَّه عليه و آله امين خدا بود در ميان خلقش و چون آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله در گذشت، ما خانواده وارث او شديم؛ پس ما هستيم امين خدا در زمين، دانش فتنه‌ها و مصائب و مردن‌ها و نژاد عرب و تولد اسلام نزد ما است. و چون هر كسى را به بينيم مى‌شناسيم كه او حقيقتا مؤمن است يا منافق. نام شيعيان ما و نام پدرانشان، نزد ما ثبت است، خدا از ما و آن‌ها پيمان گرفته است كه به هر راهى كه رفتيم آن‌ها هم وارد شوند و در هر جا در آئيم، در آيند، جز ما و ايشان كسى در كيش اسلام نيست‏.

مائيم نجيب و رستگار، و مائيم بازماندگان پيغمبران، و مائيم فرزندان اوصياء، و ما در كتاب خداى عز و جل مورد عنايت قرار گرفته ايم، و ما به قرآن سزاوارتريم تا مردم ديگر، و ما به پيغمبر نزديك‏تريم تا مردم ديگر، و خدا دينش را براى ما مقرر داشته....

الكلينى الرازي، أبى جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 1، ص 223 – 224، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
نقد و بررسي

اين روايت از نظر سندى مشكلى ندارد و مطالبى كه در آن مطرح شده با اعتقادات شيعه همخوانى دارد؛ اما از اين روايت به صورت قطعى نمى‌توان استفاده كرد كه شيعيان ديگر فرقه‌هاى اسلامى را كافر مى‌دانند.
معيارها در اسلام و مسلماني

اولاً: مراد از «اسلام» در اين روايت، همان اسلام كاملى است كه همراه با ولايت امير مؤمنان عليه السلام باشد؛ چنانچه خداوند بعد از اعلام ولايت امير مؤمنان عليه السلام در روز غدير، اسلام همراه با ولايت را اسلام كامل و دين مورد رضايت خود اعلام فرموده است:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ. المائدة/3.

امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم‏

خطيب بغدادى با سند صحيح از ابو هريره نقل مى‌كند كه اين آيه در روز عيد غدير و پس از معرفى على عليه السلام براى خلافت نازل شده است:

لما أخذ النبي (صلى الله عليه وسلم) بيد علي بن أبي طالب، فقال: ألست ولي المؤمنين، قالوا: بلى يا رسول الله، قال: من كنت مولاه فعلي مولاه، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لك يا بن أبي طالب، أصبحت مولاي ومولى كل مسلم، فأنزل الله: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».

رسول خدا دست على را گرفت و فرمود: آيا من سر پرست مؤمنان نيستم؟ گفتند: آرى، چنين است اى رسول خدا، فرمود: هر كس من مولا و سرپرست اويم على مولاى اوست، عمر فرياد زد: تبريك، تبريك، اى پسر ابوطالب، تو اكنون مولاى من و هر مسلمان هستى، پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: امروز دين را بر شما كامل نمودم.

الخطيب البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر (متوفاي 463هـ)، تاريخ بغداد، ج 8، ص 289، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

از آن جائى كه بحث شأن نزول آيه اكمال و ابلاغ را در مقاله دلالت حديث غدير به صورت كامل بررسى و صحت سند احاديث آن را مطرح و بيان كرده‌ايم، از اين رو، از طرح دوباره آن خوددارى مى‌كنيم.

از ديدگاه شيعه، هر فردى كه به وحدانيت خداوند و رسالت نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله شهادت دهد، مسلمان است و احكام اسلامى بر او جارى مى‌شود. علماى شيعه نيز در كتاب‌هاى فقهى به اين مطلب تصريح كرده و فتوا به پاك بودن چنين فردى داده‌اند، كه به دو نمونه اشاره مى‌كنيم.

شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه در اين باره مى‌نويسد:

المشهور طهارة المخالف لأهل الحق عدا الفرق الآتية منهم للأصل وأدلة طهارة المسلمين من النص والاجماع بعد ملاحظة ما دل على اسلامهم في الظاهر بناء على تحديد الاسلام المقابل للايمان الذي هو مناط الطهارة دون المرادف له بما عليه الناس من الشهادتين والتزام الصلاة والصيام والحج والزكاة وغير ذلك كما لا يخفى على المتتبع باب الفرق بين الايمان والاسلام من أصول الكافي هذا مضافا إلى السيرة القطعية المستمرة من زمن حدوث هذا المذهب إلى يومنا هذا من الأئمة صلوات الله عليهم وأصحابهم ومن جميع المؤمنين من المباشرة لهم ومساورتهم والاكل من ذبايحهم وأطعمتهم ومزاوجتهم....

مشهور از فقهاء گفته‌اند مسلمانان مخالف مكتب اهل بيت غير از يك فرقه آنان پاك هستند، و دليل آن جريان اصل طهارت و دلائلى مانند: نص و اجماع است كه پس از اثبات ظاهرى مسلمان بودن حكم طهارت جارى مى‌شود، البته بنا بر اين كه اسلام را مفهومى در برابر ايمان بدانيم نه مرادف با آن، يعنى اسلام عبارت باشد از اظهار شهادتين و التزام به اقامه نماز و روزه و حج و زكات و غير اينها كه هر محققى با مراجعه به باب فرق بين ايمان و كفر از كتاب اصول كافى با حقيقت اين دو مفهوم آشنا مى‌شود، علاوه بر اين مطالب، از آغاز پيدايش مذهب اهل بيت عليهم السلام سيره و روش امامان و پيروان آنان بر هم نشينى و رفت و آمد و استفاده از خوراكى‌ها و غذاهاى آنان و پيوند زناشوئى با ديگر مسلمانان بوده است.

الأنصاري، الشيخ مرتضى (متوفاي1282هـ)، كتاب الطهارة (ط.ق)، ج 2 ص 351، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام للطباعة والنشر.

شهيد صدر اعلى الله مقامه نيز در اين باره مى‌نويسد‌:

وكل انسان أعلن الشهادتين (الشهادة لله بالتوحيد وللنبي محمد (ص) بالرسالة) فهو مسلم عمليا وطاهر حتى ولو علم بأنه غير منطو في قلبه على الايمان بمدلول الشهادتين ما دام هو نفسه قد أعلن الشهادتين ولم يعلن بعد ذلك تكذيبه لهما، أو اعتقادات دينية أخرى تتعارض معها بصورة صريحة لا تقبل التأويل، وكل من ولد عن أبوين مسلمين فهو مسلم عمليا وطاهر ما لم يعلن تكذيبه للشهادتين.

هر انسانى كه شهادتين يعنى اعتراف به توحيد و رسالت پيامبر اكرم را ابراز نمايد مسلمان است و پاك، اگر چه بدانيم كه در قلب و درون او از آثار ايمان خبرى نيست؛ ولى اين اعتقادش را اظهار مى‌كند و بر خلاف آن چيزى نمى گويد. و نيز هر كس كه از پدر و مادر مسلمانى زاده شود او نيز مسلمان و پاك است تا زمانى كه خلاف آن را اظهار نمايد.

الصدر، السيد محمد باقر (شهادت 14 هـ)، الفتاوى الواضحة، ص 221، ناشر: مطبعة الآداب ـ النجف الأشرف.

ثانياً: در منابع اهل سنت نيز رواياتى وجود دارد كه مردم با ترك ولايت امير مؤمنان عليه السلام كافر شده‌اند.

ابن مردويه اصفهانى مى‌نويسد:

عن أبي هارون العبدي، قال: كنت أرى رأي الخوارج لا رأي لي غيره، حتى جلست إلى أبي سعيد الخدري فسمعته يقول: أمر الناس بخمس فعملوا بأربع وتركوا واحدة، فقال له رجل: يا أبا سعيد، ما هذه الأربع التي عملوا بها؟ قال: الصلاة، والزكاة، والحج، والصوم - صوم شهر رمضان - قال: فما الواحدة التي تركوها؟ قال: ولاية علي بن أبي طالب. قال: وإنها مفترضة معهن؟ قال: نعم. قال: فقد كفر الناس ! ! قال: فما ذنبي!

ابوهارون عبدى مى‌گويد: من عقيده‌اى غير از اعتقادات خوارج نداشتم، تا آن‌كه در مجلس ابو سعيد خدرى نشسته بودم و از او شنيدم كه مى‌گفت: مردم به پنج امر سفارش شدند كه به چهار برنامه عمل كردند؛ ولى يكى را كنار زدند، شخصى پرسيد: آنچه بدان عمل كردند چه بود؟ گفت: نماز، زكات، حج، روزه، پرسيد: پس آنچه بدان عمل نكردند چه بود؟ گفت: ولايت و رهبرى على بن ابى طالب، پرسيد: مگر اين هم مانند آن چهار واجب ديگر بر مردم واجب بود؟ گفت: آرى، آن مرد گفت: پس در اين صورت كافر شدند، ابو سعيد گفت: گناه من چيست؟

الأصفهاني، أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه (متوفاي41 هـ)، مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع)، ص 72.
كدام فرقه اهل نجات است؟

ثالثاً: اين مسأله از ضروريات هر مذهبى است كه فقط خودشان را مسلمان واقعى، هدايت شده، داراى مذهب حق و فرقه ناجيه، و بقيه را گمراه و اهل آتش مى‌دانند كه البته اساس تشكيل و تأسيس فرقه‌هاى مختلف اسلامى هم بر همين مبنا است؛ چرا كه اعتراف به حقانيت مذهب مخالف، در حقيقت انكار حقانيت مذهب خود به حساب مى‌آيد.

و از سويى اين مبنا و فكر در حقيقت منبعث از روايت «افتراق امت» است كه در ميان شيعه و سنى متواتر و قطعى است. بر اساس اين روايت، از بين هتفاد و سه فرقه اسلامى، فقط يك فرقه ناجيه، و بقيه اهل آتش هستند.

در طول تاريخ، هر فرقه‌اى از فرقه‌هاى اسلامى ادعا كرده‌اند كه آن فرقه ناجيه، مذهب مورد قبول آن‌ها است و آن‌ها هستند كه بر سنت رسول خدا و اصحاب او باقى، و غير از خودشان همگى فرقه ضاله و اهل آتش هستند. اين عقيده مشترك تمامى فرقه‌هاى اسلامى است و تنها مربوط به شيعه نيست.

روايات بسيارى در اين زمينه در صحاح اهل سنت وجود دارد كه به دو روايت اشاره مى‌كنيم

ابن ماجه قزوينى مى‌نويسد:

حدثنا هِشَامُ بن عَمَّارٍ ثنا الْوَلِيدُ بن مُسْلِمٍ ثنا أبو عَمْرٍو ثنا قَتَادَةُ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ افْتَرَقَتْ على إِحْدَى وَسَبْعِينَ فِرْقَةً وَإِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ على ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً كُلُّهَا في النَّارِ إلا وَاحِدَةً وهى الْجَمَاعَةُ.

انس بن مالك مى‌گويد: رسول خدا فرمود: بنى اسرائيل هفتادو يك فرقه شدند، و بزودى امت من به هفتادو دو فرقه منشعب خواهند شد، همه فرقه‌ها اهل آتش خواهند بود غير از يك فرقه و آن فرقه ناجيه، جماعت هستند.

القزويني، محمد بن يزيد ابوعبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح3993، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

محمد ناصر البانى بعد از اين روايت مى‌گويد:

حديث صحيح ورجاله ثقات على ضعف في هشام بن عمار لكنه قد توبع كما يأتي والحديث أخرجه ابن ماجه بإسناد المصنف هذا وصححه البوصيري

والحديث صحيح قطعا لأن له ست طرق أخرى عن أنس وشواهد عن جمع من الصحابة وقد استقصى المصنف رحمه الله الكثير منها كما يأتي ومضى قبله من حديث عوف ابن مالك وقد خرجته في الصحيحة من حديث أبي هريرة من حديث معاوية وسيذكرهما المصنف

وقد ضل بعض الهلكي من متعصبة الحنفية في ميله إلى تضعيف هذا الحديث مع كثرة طرقه لمخالفته هوى في نفسه وقد رددت عليه في المصدر المذكور آنفا فليراجعه من شاء.

اين حديث صحيح و راويان آن ثقه مى‌باشند؛ مگر هشام بن عمار، سپس مى‌گويد: قطعا اين حديث صحيح است؛ زيرا با شش طريق روايت شده است، اگر چه بعضى از متعصبان حنفى خواسته‌اند آن را تضعيف كنند كه اين هم نشات گرفته از هواهاى نفسانى است.

ألباني، محمد ناصر (متوفاي142 هـ)، ظلال الجنة، ج 1، ص 27، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثالثة – 1413هـ ـ 1993م.

ترمذى مى‌نويسد:

حدثنا مَحْمُودُ بن غَيْلَانَ حدثنا أبو دَاوُدَ الْحَفَرِيُّ عن سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عن عبد الرحمن بن زِيَادٍ الْأَفْرِيقِيِّ عن عبد اللَّهِ بن يَزِيدَ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم لَيَأْتِيَنَّ على أُمَّتِي ما أتى على بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ حتى إن كان منهم من أتى أُمَّهُ عَلَانِيَةً لَكَانَ في أُمَّتِي من يَصْنَعُ ذلك وَإِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ تَفَرَّقَتْ على ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ مِلَّةً وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي على ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ مِلَّةً كلهم في النَّارِ إلا مِلَّةً وَاحِدَةً قالوا وَمَنْ هِيَ يا رَسُولَ اللَّهِ قال ما أنا عليه وَأَصْحَابِي.

عبد الله بن عمر از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: سرگذشت بنى اسرائيل در باره امت من تكرار خواهد شد، بنى اسرائيل هفتادو دو فرقه شدند و امت من هفتادو سه فرقه خواهند شد، تمام فرقه‌ها اهل آتش خواهند بود مگر يك فرقه، سؤال شد: آن كدام فرقه است؟ فرمود: آنان كه بر روش من و ياران من باقى باشند.

الترمذى السلمي، محمد بن عيسى ابوعيسى (متوفاى 279هـ)، سنن الترمذي، ج 5، ص 26، ح2641، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربى - بيروت.

با توجه به فرقه‌هاى متعددى كه در ميان اهل سنت وجود دارد، حال سؤال اين جا است كه اين فرقه ناجيه، كدام فرقه است؟ اشاعره، معتزله، ماترديه و....

روشن است كه جمله «ما أنا عليه وأصحابي» از اضافات اهل سنت است؛ چرا كه ممكن نيست رسول خدا صلى الله عليه وآله امتش را امر به محال نمايد؛ زيرا صحابه خود دچار اختلافات شديدى شدند و حتى يكديگر را مستحق قتل ‌دانسته و بايكديگر جنگيده‌اند.

حال امت اسلامى به عمل كداميك از اصحاب رسول خدا اقتدا كنند؟

به عثمان يا قاتلان او كه از برترين اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله بودند؟

در صف ياران معاويه و شام (فئة باغية) باشند يا در صف ياران امير مؤمنان عليه السلام؟

به اصحاب جمل اقتدا كنند يا به امير مؤمنان عليه السلام؟ به عمل أبو الغاديه كه به قول ابن تيميه از سابقون الأولون است، تمسك كنند يا به عمل عمار ياسر؟
فرقه ناجيه از ديدگاه علماى اهل سنت

علماى اهل سنت نيز در تعريف فرقه ناجيه، دچار اختلافات شديدى شده‌اند، برخى اشاعره و اهل حديث را فرقه ناجيه دانسته‌اند و برخى ماترديه را. برخى اهل قياس (حنفى‌ها) را فرقه ضاله دانسته‌اند و برخى اشاعره و... را. در ذيل به چند نمونه اشاره مى‌شود.
فقط اشاعره، فرقه ناجيه هستند

قاضى عضد الدين ايجى، از بزرگان اهل سنت مى‌گويد:

وأمّا الفرقة المستثناة الذين قال فيهم: هم الذين على ما أنا عليه وأصحابي، فهم الأشاعرة والسلف من المحدّثين وأهل السنّة والجماعة، ومذهبهم خال من بدع هؤلاء.

فرقه نجات يافته كه در سخن رسول خدا آمده است و فرمود: آنچه كه من و يارانم بر آنيم، اينان اشاعره و محدثان سلف و اهل سنت و جماعت هستند كه مذهبشان از بدعت‌ها به دور است.

الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج 3 ص 718، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ، 1997م.
ماترديه، فرقه ناجيه هستند

أبو سعيد خادمى در دفاع از ماترديه مى‌گويد:

قَالَ الْعَلَّامَةُ الْعَضُدُ: الْفِرْقَةُ النَّاجِيَةُ وَهُمْ الْأَشَاعِرَةُ لَعَلَّ مُرَادَهُ إمَّا تَغْلِيبَ أَوْ عُمُومَ مَجَازٍ أَوْ ادِّعَاءَ اتِّحَادِهِمْ مَعَ الْمَاتُرِيدِيَّةِ الَّذِينَ تَابَعُوا فِي الْأُصُولِ كَالْحَنَفِيَّةِ إلَى عَلَمِ الْهُدَى الشَّيْخِ أَبِي مَنْصُورٍ الْمَاتُرِيدِيِّ وَجْهُ كَوْنِهِمْ فِرْقَةً نَاجِيَةً الْتِزَامُهُمْ كَمَالَ مُتَابَعَةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابِهِ فِي مُعْتَقَدَاتِهِمْ بِلَا تَجَاوُزٍ عَنْ ظَاهِرِ نَصٍّ بِلَا ضَرُورَةٍ وَلَا اسْتِرْسَالٍ إلَى عَقْلٍ خِلَافًا لِمُخَالِفِيهِمْ كَمَا ذَكَرَهُ الْعَلَّامَةُ الدَّوَانِيُّ.

عَضُد الدين ايجى مى‌گويد: فرقه ناجيه اشاعره است، شايد مقصود او از اين سخن يا به نحو غلبه؛ يعنى اكثر اشاعره و يا از باب عموم مجاز باشد و يا از اين جهت كه اعتقاداتشان با ماتُريديه يكسان است كه در اصول مانند ابو حنيفه از ابو منصور ماتُريدى پيروى مى‌كنند، و علت اينكه اينان را فرقه ناجيه دانسته است به جهت تبعيت كامل از رسول خدا و اصحاب در اعتقادات و بدون تجاوز از ظاهر نصوص؛ مگر به قدر ضرورت و يا ارجاع به عقل بر خلاف مخالفينشان است.

الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاى1156هـ)، بريقة محمودية، ج 1، ص 388.
فقط پيروان احمد بن حنبل، فرقه ناجيه هستند

سفارينى، يكى ديگر از علماى اهل سنت در باره فرقه ناجيه مى‌نويسد:

أهل السنة والجماعة ثلاث فرق: الأثرية وإمامهم أحمد بن حنبل، والأشعرية وإمامهم أبو الحسن الأشعري، والماتريدية وإمامهم أبو منصور الماتريدي.

اهل سنت و جماعت سه فرقه هستند: اثريه كه امامشان احمد حنبل است و اشعريه كه امامشان ابوالحسن اشعرى است و ماتُريديه كه امامشان ابومنصور ماتُريدى است.

و در ادامه مى‌گويد:

قال بعض العلماء: هم يعني الفرقة الناجية أهل الحديث: يعني الأثرية، والأشعرية والماتريدية.

بعضى از دانشمندان گفته اند: فرقه ناجيه اهل حديث هستند؛ يعنى اثريه و اشاعره و ماتُريديه.

و در پايان مى‌گويد:

أنّ قول النبي صلى اللّه عليه وآله وسلم: «إلا فرقة واحدة » ينافي التعدّد، فالفرقة الناجية هم الأثريّة فقط، أتباع أحمد بن حنبل، دون الأشعريّة والماتريدية.

اما فرمايش رسول خدا كه فرمود: يك فرقه اهل نجات است، با تعدد فرقه‌ها منافات دارد؛ بنابراين فرقه ناجيه يكى بيش نيست و آن اثريه پيروان احمد حنبل مى‌باشند، نه اشاعره و ماتُريديه.

السفاريني الحنبلي، شمس الدين محمد بن أحمد بن سالم (متوفاي 1188هـ)، لوامع الأنوار البهيّة، ج1،‌ ص73 ـ 76.
فقط اهل حديث، فرقه ناجيه هستند

از ميان ديگر فرقه‌هاى اسلامى، اهل حديث تلاش بيشترى كرده‌اند تا خود را فرقه ناجيه جلوه داده و ديگران را فرقه هالكه معرفى كنند.

أبو مظفر سمعانى مى‌نويسد:

أن الله تعالى أبى أن يكون الحق والعقيدة الصحيحة إلا مع أهل الحديث والآثار لأنهم أخذوا دينهم وعقائدهم خلفا عن سلف وقرنا عن قرن إلى أن انتهوا إلى التابعين وأخذه التابعون عن أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وأخذه أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم عن رسول الله صلى الله عليه وسلم ولا طريق إلى معرفة ما دعا إليه رسول الله صلى الله عليه وسلم الناس من الدين المستقيم والصراط القويم إلا هذا الطريق الذي سلكه أصحاب الحديث

وأما سائر الفرق فطلبوا الدين لا بطريقه لأنهم رجعوا إلى معقولهم وخواطرهم وآرائهم فطلبوا الدين من قبله فإذا سمعوا شيئا من الكتاب والسنة عرضوه على معيار عقولهم فإن استقام قبلوه وإن لم يستقم في ميزان عقولهم ردوه فإن اضطروا إلى قبوله حرفوه بالتأويلات البعيدة والمعاني المستنكرة فحادوا عن الحق وزاغوا عنه ونبذوا الدين وراء ظهورهم وجعلوا السنة تحت أقدامهم تعالى الله عما يصفون...

أو ما سمعت أن المعتزلة مع اجتماعهم في هذا اللقب يكفر البغداديون منهم البصريين والبصريون منهم البغداديون ويكفر أصحاب أبي علي الجبائي ابنه أبا هاشم وأصحاب أبي هاشم يكفرون أباه أبا علي.

خداوند متعال اراده نفرموده؛ مگر آن كه مذهب و عقيده حق و صحيح فقط نزد اهل حديث باشد؛ زيرا آنان دين و اعتقاداتشان را نسل به نسل ازتابعان و آنان از اصحاب رسول خدا و اصحاب از رسول خدا گرفته اند؛ بنابراين راهى براى رسيدن به دين صحيح و راه مستقيم و استوار وجود ندارد؛ مگر راهى كه اصحاب حديث مى‌روند.

ولى فرقه‌هاى ديگر، دين را با روش‌هاى ديگرى مانند مراجعه به عقل و آراء و ذهنيات خودشان تعريف و تفسير مى‌كنند، كتاب و سنت را با معيارهاى عقلى مى‌سنجند كه اگر موافق بود مى‌پذيرند و اگر مخالف بود رد مى‌كنند و اگر مجبور به پذيرش آن باشند بازهم با تفسير و تأويل غير مناسب و دور از حقيقت آن را تحريف مى‌كنند؛ از اين رو، از جاده حق منحرف شده و از حقيقت دين فاصله گرفته و سنت را نابود كرده‌اند، وبه همين جهت است كه مى‌بينيد معتزله با اينكه تحت يك نام و مذهب جمع شده‌اند؛ ولى يكديگر را تكفير مى‌كنند، معتزله بغداد اهل بصره را و معتزله بصره بغدادى را تكفير مى‌كند، طرفداران ابوعلى جبائى فرزندش ابوهاشم را تكفير مى‌كنند و طرفداران ابوهاشم پدرش ابوعلى را.

السمعاني، ابوالمظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار (متوفاي489هـ)، الانتصار لأصحاب الحديث، ج 1، ص 44، تحقيق: محمد بن حسين بن حسن الجيزاني، ناشر: مكتبة أضواء المنار - السعودية، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1996م.

و براى اين كه ثابت كنند كه فرقه ناجيه فقط آن‌ها هستند، دست به داستان سرائى زده و با جعل قصه‌هاى عوام فريب از خواب نما شدن و تشرف به محضر رسول خدا استفاده مى‌كنند و مى‌گويند رسول خدا را در خواب ديده‌ايم و تأييد آن حضرت را نيز دريافت كرده‌ايم !!!.

خطيب بغدادى در اين باره مى‌نويسد:

حدثني محمد بن أبي الحسن قال أخبرني أبوالقاسم بن سختويه قال سمعت أباالعباس أحمد بن منصورالحافظ بصور يقول سمعت أبا الحسن محمد بن عبدالله بن بشر بفسا يقول رأيت النبي صلى الله عليه وسلم في المنام فقلت من الفرقة الناجية من ثلاث وسبعين فرقة قال أنتم يا أصحاب الحديث

محمد بن عبد الله بن بشر مى‌گويد: رسول خدا را در عالم خواب ديدم، سؤال كردم فرقه ناجيه از بين هفتادو سه فرقه كيست؟ فرمود: شما اى اصحاب حديث!!!.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، شرف أصحاب الحديث، ج 1، ص 25، تحقيق: د. محمد سعيد خطي اوغلي، ناشر: دار إحياء السنة النبوية - أنقرة.

ابن فاخر اصفهانى مى‌نويسد:

حدثنا محمد بن عبيد الله بن بشر الفسوي، قال: رأيت رسول الله في المنام في مسجد عندنا بفسا جالس (لنا؟) في المحراب، فبركت بين يديه وبيدي محبرة، فقلت: يا رسول الله، من الفرقة الناجية من الثلاث والسبعين فرقة من أمتك؟ قال: أنتم يا أصحاب الحديث.

محمد بن عبيد الله بشر فسوى گفته است: پيامبر را در عالم خواب در مسجدى در شهر فسا ديدم كه در محراب نشسته بود، مقابلش زانو زدم و گفتم: فرقه ناجيه از بين فرقه‌هاى امتت كدام يك است؟ فرمود: شما اى اصحاب حديث!!!!.

السمري الاصبهاني، معمر بن عبد الواحد بن رجاء بن عبد الواحد بن محمد بن الفاخر (متوفاي564هـ)، مجلس ابن فاخر الأصبهاني، ج 1، ص 48 ، تحقيق: نبيل سعد الدين جرار، ناشر: مكتبة البشائر الاسلامية - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2 1م.

طبيعى است كه وقتى كسى نتواند دليلى براى حقانيت مذهب خود ارائه كند، دنبال خواب، فال و... مى‌رود.
زيديه، فرقه ناجيه هستند

فرقه زيديه نيز ادعا مى‌كنند كه فرقه ناجيه آن‌ها هستند و در اين باره كتاب‌هايى نيز نوشته‌اند.

حاجى خليفه مى‌نويسد:

وصنف أحمد بن يحيى المرتضى مختصرا سماه الملل والنحل أيضا على مذهب الزيدية وذكر فيه ان الفرقة الناجية هي الزيدية.

احمد بن يحيى كتابى مختصر به نام ملل و نحل در مذهب زيديه نوشته است و در آن زيديه را فرقه ناجيه معرفى مى‌كند.

القسطنطيني الرومي الحنفي، مصطفى بن عبدالله (معروف به حاجي خليفه) (متوفاي1 67هـ)، كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون، ج 2، ص 1821، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 – 1992.
اهل قياس (پيروان ابوحنيفه) اهل آتش هستند

روايات صحيح السندى در كتاب‌هاى اهل سنت يافت مى‌شود مبنى بر اين كه كسانى كه قياس را يكى از منابع فقهى خود مى‌دانند، فرقه هالكه و اهل آتش هستند.

حاكم نيشابورى مى‌نويسد:

أخبرنا محمد بن المؤمل بن الحسن ثنا الفضل بن محمد بن المسيب ثنا نعيم بن حماد ثنا عيسى بن يونس عن جرير بن عثمان عن عبد الرحمن بن جبير بن نفير عن أبيه عن عوف بن مالك رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ستفترق أمتي على بضع وسبعين فرقة أعظمها فرقة قوم يقيسون الأمور برأيهم فيحرمون الحلال ويحللون الحرام هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.

عوف بن مالك به نقل از رسول خدا مى‌گويد: رسول خدا فرمود: به زودى امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگترين آنان گروهى هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مى‌كنند، حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى‌كنند.

اين حديث بنا به شرائط شيخين صحيح است اگر چه آن را نياورده اند.

الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاى 4 5 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 4، ص 477،‌ ح8325، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 199 م.

طبرانى در معجم كبير مى‌نويسد:

حدثنا يحيى بن عُثْمَانَ بن صَالِحٍ ثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ ثنا عِيسَى بن يُونُسَ عن حَرِيزِ بن عُثْمَانَ عن عبد الرحمن بن جُبَيْرِ بن نُفَيْرٍ عن أبيه عن عَوْفِ بن مَالِكٍ عَنِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم قال تَفْتَرِقُ أُمَّتِي على بِضْعٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً أَعْظَمُهَا فِتْنَةً على أُمَّتِي قَوْمٌ يَقِيسُونَ الأُمُورَ بِرَأْيِهِمْ فَيُحِلُّونَ الْحَرَامَ وَيُحَرِّمُونَ الْحَلالَ.

عوف بن مالك از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگ‌ترين آنان گروهى هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مى‌كنند، حلال را حرام و حرام را حلال مى‌كنند.

الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب ابوالقاسم (متوفاي36 هـ)، المعجم الكبير، ج 18، ص 5 ، تحقيق: حمدى بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 14 4هـ – 1983م.

هيثمى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد‌:

رواه الطبراني في الكبير والبزار ورجاله رجال الصحيح.

اين روايت را طبرانى و بزّار نقل كرده‌اند و راويان آن راويان صحيح بخارى هستند.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبى بكر (متوفاى 8 7 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1، ص 179، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربى - القاهرة، بيروت – 14 7هـ.

در اين حديث در حقيقت تمام مذاهب و فرقه‌هاى فعلى اهل سنت زير سؤال رفته اند، چرا كه اكثر اهل سنت، اهل قياس هستند، و قياس و استحسان يكى از مهمترين منابع استنباط احكام شرعى در فقه آنان به شمار مى‌رود.

نتيجه آن‌كه، هر فرقه‌اى از فرقه‌هاى اسلامى، خود را مسلمان واقعى، فرقه نجات يافته و تابع واقعى رسول خدا صلى الله عليه وآله مى‌داند كه البته شيعه هم از اين قاعده كلى خارج نيست. آرى، تنها فرقى كه شيعه دارد اين است كه براى اثبات حقانيت خويش و فرقه ناجيه بودن به خواب و رؤيا متوسل نمى‌شود؛ بلكه با استفاده از ده‌ها دليل و مدرك كه در منابع فرقه‌هاى ديگر وجود دارد، ثبات و استوارى ملاك‌هاى عقيدتى خويش را به اثبات مى‌رساند.
اگر تكفير بد است پس چرا شما....
عثمان الخميس، شيعه را تكفير مى‌كند

عثمان الخميس كه امروز ليدر و ايدئولوگ وهابيت به شمار مى رود در اول سخنرانى‌اش در نماز جمعه كويت، عقيده تكفير را به شيعه نسبت مى‌دهد؛ ولى در آخر سخنرانى، خود، شيعه را به شدت تكفير مى‌كند و حتى تمام عقائد شيعه را الهام گرفته از يهود و نصارى مى‌داند. اكنون به قسمتهائى از سخنان عثمان الخميس در تكفير شيعه توجه نمائيد:

ألا تتفقون معي أن من يدين بهذه الأشياء ومن يقول هذا القول أنه ليس من المسلمين، ألا يحق لنا بعد هذا أن نقول أن من دان بهذه الأمور عقائد الشيعة أنه غير مسلم، لأن هذه الأمور ليست من دين الإسلام وأنه لا يحق لنا أن نقول مذهب الشيعة بل نقول دين الشيعة.

الذي يدين بهذا مذهب الشيعة لا يقال عنه مسلم؛ بل هذا دين آخر غير الإسلام لا نعرفه أبدا...

من يعتقد هذا الاعتقاد لا شك أنه ليس من دين الله تبارك وتعالى في شئ.

وقال الإمام أحمد أيضا: وليست الرافضة من الإسلام في شيء.

، كتاب السنة للإمام أحمد بن صفحة82

وقال أبو حامد المقدسي لا يمضي على ذي بصيرة من المسلمين أن أكثر ما قدمناه في الباب قبله من تكفير هذه الطائفة الرافضة على اختلاف أصنافها كفر صريح وعناء مع جهل قبيح لا يتوقف الواقف عليه من تكفيرهم والحكم عليهم بالمروق من دين الإسلام.هذا قاله في رسالة له في الرد على الرافضة صفحة 2

وقال الإمام الشوكاني:إن أصل دعوة الروافض كياد الدين ومخالفة الإسلام وبهذا يتبين أن كل رافض خبيث يصير كافر بتكفيره لصحابي واحد فكيف بمن يكفر كل الصحابة واستثنى أفرادا يسيره. هذا قاله في نثر الجوهر على حديث أبي ذر.

وقال الألوسي، ذهب معظم علماء ما وراء النهر إلى كفر الاثنى عشرية قاله في كتاب منهج السلامة

وقال ابن باز: الرافضة الذين يسمون الإمامية والجعفرية والخمينية اليوم كفار خارجون عن ملة الإسلام.

آيا با من هم صدا نمى شويد كه هر كس چنين اعتقاداتى داشته باشد مسلمان نيست، و آيا حق نداريم به شيعيان بگوئيم كه شما غير مسلمانيد؛ زيرا اين عقائد از اسلام نيست و بهتر است بگوئيم دين شيعه نه مذهب شيعه؛ چون اين دين غير از اسلام است، احمد حنبل گفته است: شيعه جائى در اسلام ندارد.

مقدسى گفته است: بر انسان‌هاى آگاه پوشيده نيست كه شيعيان با همه طوايفشان در نادانى و كفر صريح به سر مى‌برند و اينان از دين اسلام خارج مى‌باشند.

شوكانى گفته است: اساس تبليغات شيعه نابودى دين و مخالفت با اسلام است؛ پس اگر هر شيعه‌اى يك نفر از اصحاب پيامبر را كافر بداند خود او كافر است، حال چگونه است آنكه همه اصحاب را كافر مى‌داند؛ مگر تعدادى اندك از ايشان را؟

آلوسى گفته است: بزرگان از دانشمندان ما وراء النهر، اثنا عشرى‌ها را كافر دانسته‌اند.

بن باز گفته است: شيعيان كه به اماميه و جعفرى معروف و امروز به طرفداران خمينى مشهور هستند اينان كافر و از امت اسلامى خارج هستند.

بنابراين از جناب عثمان الخميس مى‌پرسيم كه اگر تكفير ديگر مذاهب اسلامى، كار درستى نيست، چرا شما اين كار را مرتكب شده‌ايد و اگر كار درستى است، چرا به شيعيان ايراد مى‌گيريد.
نمونه‌هائى از تكفير شيعيان توسط اهل سنت:

در ميان مذاهب اسلامى، مذهب اثنا عشرى، بيشتر از ديگر مذاهب آماج تكفير دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است. علاوه بر تكفير‌هايى كه از زبان عثمان الخميس نقل شد، مطالب بسيارى در اين زمينه در كتاب‌هاى اهل سنت وجود دارد كه به چند نمونه اشاره مى‌كنيم:

محمد امين مشهور به ابن عابدين، از فقهاى مشهور احناف است كه اهل سنت جنوب ايران ارادت خاصى نسبت به ايشان دارند. وى در كتاب تنقيح الفتاوى الحامديه، فتواى مشهور عبد الله افندى را در باره تكفير و جواز قتل شيعيان اين گونه نقل مى‌كند:

وَرَأَيْت فِي مَجْمُوعَةِ شَيْخِ الْإِسْلَامِ عَبْدِ اللَّهِ أَفَنْدِي حَفِظَهُ اللَّهُ الْمَلِكُ السَّلَامُ حِينَ زَارَنِي فِي الْجُنَيْنَةِ وَقْتَ قُدُومِهِ مِنْ الْمَدِينَةِ الْمُنَوَّرَةِ عَلَى مُنَوِّرِهَا أَفْضَلُ الصَّلَاةِ وَأَتَمُّ السَّلَامِ سَنَةَ 1146 مَا صُورَتُهُ مَا قَوْلُكُمْ - دَامَ فَضْلُكُمْ وَرَضِيَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَنَفَعَ الْمُسْلِمِينَ بِعُلُومِكُمْ - فِي سَبَبِ وُجُوبِ مُقَاتَلَةِ الرَّوَافِضِ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ هُوَ الْبَغْيُ عَلَى السُّلْطَانِ أَوْ الْكُفْرِ، إذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِي فَمَا سَبَبُ كُفْرِهِمْ وَإِذَا أَثْبَتُّمْ سَبَبَ كُفْرِهِمْ فَهَلْ تُقْبَلُ تَوْبَتُهُمْ وَإِسْلَامُهُمْ كَالْمُرْتَدِّ أَوْ لَا تُقْبَلُ كَسَابِّ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَلْ لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِهِمْ.

وَإِذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِي فَهَلْ يُقْتَلُونَ حَدًّا أَوْ كُفْرًا وَهَلْ يَجُوزُ تَرْكُهُمْ عَلَى مَا هُمْ عَلَيْهِ بِإِعْطَاءِ الْجِزْيَةِ أَوْ بِالْأَمَانِ الْمُؤَقَّتِ أَوْ بِالْأَمَانِ الْمُؤَبَّدِ أَمْ لَا وَهَلْ يَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ وَذَرَارِيِهِمْ أَفْتُونَا مَأْجُورِينَ أَثَابَكُمْ اللَّهُ تَعَالَى الْجَنَّةَ.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ اعْلَمْ أَسْعَدَك اللَّهُ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْكَفَرَةَ وَالْبُغَاةَ الْفَجَرَةَ جَمَعُوا بَيْنَ أَصْنَافِ الْكُفْرِ وَالْبَغْيِ وَالْعِنَادِ وَأَنْوَاعِ الْفِسْقِ وَالزَّنْدَقَةِ وَالْإِلْحَادِ وَمَنْ تَوَقَّفَ فِي كُفْرِهِمْ وَإِلْحَادِهِمْ وَوُجُوبِ قِتَالِهِمْ وَجَوَازِقَتْلِهِمْ فَهُوَ كَافِرٌ مِثْلُهُمْ وَسَبَبُ وُجُوبِ مُقَاتَلَتِهِمْ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ الْبَغْيُ وَالْكُفْرُ مَعًا...

فَيَجِبُ قَتْلُ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَارِ الْكُفَّارِ تَابُوا أَوْ لَمْ يَتُوبُوا لِأَنَّهُمْ إنْ تَابُوا وَأَسْلَمُوا قُتِلُوا حَدًّا عَلَى الْمَشْهُورِ وَأُجْرِيَ عَلَيْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ أَحْكَامُ الْمُسْلِمِينَ وَإِنْ بَقُوا عَلَى كُفْرِهِمْ وَعِنَادِهِمْ قُتِلُوا كُفْرًا وَأُجْرِيَ عَلَيْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ أَحْكَامُ الْمُشْرِكِينَ وَلَا يَجُوزُ تَرْكُهُمْ عَلَيْهِ بِإِعْطَاءِ الْجِزْيَةِ وَلَا بِأَمَانٍ مُؤَقَّتٍ وَلَا بِأَمَانٍ مُؤَبَّدٍ نَصَّ عَلَيْهِ قَاضِي خَانْ فِي فَتَاوِيهِ.

وَيَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ لِأَنَّ اسْتِرْقَاقَ الْمُرْتَدَّةِ بَعْدَمَا لَحِقَتْ بِدَارِ الْحَرْبِ جَائِزٌ وَكُلُّ مَوْضِعٍ خَرَجَ عَنْ وِلَايَةِ الْإِمَامِ الْحَقِّ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ دَارِ الْحَرْبِ وَيَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ ذَرَارِيِّهِمْ تَبَعًا لِأُمَّهَاتِهِمْ لِأَنَّ الْوَلَدَ يَتْبَعُ الْأُمَّ فِي الِاسْتِرْقَاقِ.

در مجموعه‌اى از رساله‌هاى شيخ الإسلام عبدالله افندى در سال 1146، پس از مراجعتش از مدينه منوره اينگونه ديدم كه سؤال شده بود: نظر شما در كشتن شيعيان، به خاطر خروج آنان بر حاكم اسلامى و يا كفر آنان چيست؟ اگر به سبب كفر باشد علت كفر آنان چيست؟ و در صورت اثبات كفر اگر توبه كردند، آيا توبه و اسلام آنان مانند مرتد پذيرفه مى‌شود، يا مانند كسى كه پيامبر را سبّ كند، پذيرفه نمى شود و بايد كشته شوند؟

و اگر كافر هستند آيا حدّ قتل جارى مى‌شود يا كفر؟ و آيا جائز است از آنان جزيه گرفته شود و باقى باشند و زنانشان به بردگى گرفته شوند؟

در پاسخ مى‌نويسد: اين كافران ستمگر و جنايتكار، بين همه انواع كفر و ستمگرى و فسق و بى‌دينى جمع كرده‌اند، كسى كه در كفر و شرك و بى‌دينى و قتل آنان شك داشته باشد خود او كافر است... !!!

كشتن اين كفار (شيعيان) واجب است، توبه كنند يا نكنند؛ چون اگر توبه كنند و مسلمان شوند بايد حد بر آنان جارى شود و حد آن كشتن است و بعد از قتل حكم مسلمان را دارند، و اگر توبه نكنند كشته مى‌شوند و احكام كفار جارى مى‌شود و ماندن آنان با گرفتن جزيه جائز نيست، و زنانشان بايد به كنيزى گرفته شوند و فرزندان آنان نيز همين حكم را دارند؛ چون فرزند تابع مادر است

ابن عابدين، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، تنقيح الفتاوى الحامدية، ج 2 ص 175ـ 178، طبق برنامه الجامع الكبير.

و در حاشيه‌اى كه بر درّ المختار دارد، مى‌نويسد:

وفي الفتح عن الخلاصة ومن أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر ا ه

كسى كه خلافت ابوبكر يا عمر را انكار كند كافر است.

ابن عابدين، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، حاشية رد المختار على الدر المختار شرح تنوير الأبصار فقه أبو حنيفة، ج 1 ص 561، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1421هـ - 2 م.

تقى الدين سبكى مى‌نويسد:

ورأيت في المحيط من كتب الحنفية عن محمد لا تجوز الصلاة خلف الرافضة ثم قال لأنهم أنكروا خلافة أبي بكر وقد أجمعت الصحابة على خلافته.

وفي الخلاصة من كتبهم في الأصل ثم قال وإن أنكر خلافة الصديق فهو كافر

وفي الفتاوى البديعية من كتب الحنفية من أنكر إمامة أبي بكر الصديق رضي الله عنه فهو كافر وقال بعضهم هو مبتدع والصحيح أنه كافر.

در كتاب محيط از كتاب‌هاى حنفى‌ها ديدم نوشته بود: نماز پشت سر شيعه جائز نيست؛ زيرا خلافت ابوبكر را كه صحابه بر آن اجماع دارند انكار مى‌كنند.

و در كتاب خلاصه از كتاب‌هاى حنفى‌ها آمده است: منكر خلافت ابوبكر كافر است.

و در كتاب فتاواى بديعيه آمده است: كسى كه امامت و رهبرى ابوبكر را انكار كند كافر است، بعضى گفته اند: بدعت گذار است؛ ولى اعتقاد صحيح آن است كه چنين شخصى كافر است.

و در ادامه مى‌نويسد:

الأمر الرابع النقول عن العلماء فمذهب أبي حنيفة أن من أنكر خلافة الصديق رضي الله عنه فهو كافر وكذلك من أنكر خلافة عمر بن الخطاب رضي الله عنه ومنهم من لم يحك في ذلك خلافا وقال الصحيح أنه كافر والمسألة مذكورة في كتبهم في الغاية للسروجي وفي الفتاوى الظهيرية والبديعية وفي الأصل لمحمد بن الحسن والظاهر أنهم أخذوا ذلك عن إمامهم أبي حنيفة رضي الله عنه

موضوع چهارم نقل سخنان دانشمندان است: مذهب ابوحنيفه اين است كه منكر خلافت ابوبكر همچنين خلافت عمر كافر است، برخى گفته اند: در كفر چنين شخصى هيچ اختلافى نيست. اين مساله در كتاب‌هائى مانند: الغايه سروجى و فتاواى ظهيريه و بديعيه و در اصل محمد بن حسن موجود است كه در حقيقت آن را از پيشوايشان ابوحنيفه گرفته‌اند.

السبكي، أبو نصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، فتاوى السبكي، ج 2 ص 576 ـ 587، دار النشر: دار المعرفة - لبنان/ بيروت.

كمال الدين سيواسى در شرح فتح القدير مى‌نويسد:

وفي الروافض أن من فضل عليا على الثلاثة فمبتدع وإن أنكر خلافة الصديق أو عمر رضي الله عنهما فهو كافر

در بين شيعيان هر كس على را بر سه خليفه مقدم بداند بدعت گذار است، و اگر خلافت ابوبكر و عمر را انكار نمايد كافر است.

السيواسي، كمال الدين محمد بن عبد الواحد (متوفاي681هـ)، شرح فتح القدير، ج 1 ص 35 ، دار النشر: دار الفكر، الطبعة: الثانية، بيروت.

أبو سعيد خادمى مى‌نويسد:

( وَفِي الظَّهِيرِيَّةِ ) لِظَهِيرِ الدِّينِ الْمَرْغِينَانِيِّ ( وَمَنْ أَنْكَرَ إمَامَةَ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ ) رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ ( فَهُوَ كَافِرٌ فِي الصَّحِيحِ )... ( وَكَذَلِكَ مَنْ أَنْكَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ فِي أَصَحِّ الْأَقْوَالِ ).

ظهير الدين مرغينانى در كتاب الظهيريه مى‌نويسد: بنا بر قول صحيح منكر امامت ابوبكر كافر است، همچنين بنا بر صحيح ترين قول منكر خلافت عمر نيز كافر است.

الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد الوفاة: 1156هـ)، بريقة محمودية، ج 2 ص 1 4، طبق برنامه نرم افزاري الجامع الكبير.

ابن نجيم حنفى مى‌نويسد:

وَالرَّافِضِيُّ إنْ فَضَّلَ عَلِيًّا على غَيْرِهِ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ وَإِنْ أَنْكَرَ خِلَافَةَ الصِّدِّيقِ فَهُوَ كَافِرٌ

شيعه اگر على را بر سه خليفه مقدم بداند بدعت گذار است، و اگر خلافت ابوبكر و عمر را انكار كند كافر است.

ابن نجيم الحنفي، زين الدين (متوفاي97 هـ)، البحر الرائق شرح كنز الدقائق، ج 1 ص 37 ، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، الطبعة: الثانية.

ابن حجر هيثمى مى‌نويسد‌:

فمذهب أبي حنيفة رضي الله عنه أن من أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر على خلاف حكاه بعضهم وقال الصحيح أنه كافر والمسألة مذكورة في كتبهم في الغاية للسروجي والفتاوى الظهيرية والأصل لمحمد بن الحسن وفي الفتاوى البديعية فإنه قسم الرافضة إلى كفار وغيرهم وذكر الخلاف في بعض طوائفهم وفيمن أنكر إمامة أبي بكر وزعم ان الصحيح أنه يكفر.

مذهب ابوحنيفه اين است كه: منكر خلافت ابوبكر يا عمر كافر است؛ هر چند كه برخى از آن‌ها نظر ديگرى دارند؛ ولى نظر صحيح اين است كه منكر خلافت ابوبكر وعمر كافر است. اين مطلب در كتاب‌هاى الغاية سروجى، فتاواى ظهيريه، الأصل محمد بن الحسن و فتاواى بديعيه آمده است. ابوحنيفه شيعه را تقسيم كرده است به كافر و غير كافر، برخى از فرقه‌هاى شيعه را كافر و برخى را كافر ندانسته است؛‌ ولى نظر صحيح اين است كه منكر خلافت ابوبكر كافر است.

الهيثمى، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1 ص 138، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركى - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

عبد الرحمن كليبولى در مجمع الأنهر مى‌نويسد:

قال المرغيناني تجوز الصلاة خلف صاحب هوى إلا أنه لا تجوز خلف الرافضي والجهني والقدري والمشبهة ومن يقول بخلق القرآن والرافضي إن فضل عليا فهو مبتدع وإن أنكر خلافة الصديق فهو كافر.

مرغينانى گفته است: نماز پشت سر هر كسى كه هواى نفس داشته باشد جائز است؛ ولى پشت سر شيعه، جهنى، قدرى و مشبّهه و كسى كه قرآن را مخلوق بداند جائز نيست، و شيعه اگر على را برتر بداند بدعت گذار است و اگر خلافت ابوبكر را انكار نمايد كافر است.

الكليبولي، عبد الرحمن بن محمد بن سليمان المدعو بشيخي زاده (متوفاي 1 78هـ)، مجمع الأنهر في شرح ملتقى الأبحر، ج 1 ص 163، تحقيق: خرح آياته وأحاديثه خليل عمران المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.

شيخ نظام و گروهى از علماى حنفى هند در الفتاوى الهنديه مى‌نويسند:

من أَنْكَرَ إمَامَةَ أبي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ رضي اللَّهُ عنه فَهُوَ كَافِرٌ وَعَلَى قَوْلِ بَعْضِهِمْ هو مُبْتَدِعٌ وَلَيْسَ بِكَافِرٍ وَالصَّحِيحُ أَنَّهُ كَافِرٌ وَكَذَلِكَ من أَنْكَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ رضي اللَّهُ عنه في أَصَحِّ الْأَقْوَالِ كَذَا في الظَّهِيرِيَّةِ.

كسى كه امامت ابوبكر را انكار نمايد كافر است، برخى قائل هستند كه بدعت گذار است نه كافر؛ ولى قول صحيح آن است كه كافر است، همچنين اگر كسى خلافت عمر را انكار نمايد بنا بر صحيح ترين اقوال كافر است.

الشيخ نظام وجماعة من علماء الهند، الفتاوى الهندية في مذهب الإمام الأعظم أبي حنيفة النعمان، ج 2 ص 264، ناشر: دار الفكر - 1411هـ - 1991م.

هبة الله لالكائى در كتاب اعتقاد اهل السنة مى‌نويسد‌:

سمعت الدوري يقول سمعت أحمد بن يونس يقول إنا لا نأكل ذبيحة رجل رافضي فإنه عندي مرتد.از احمد بن يونس نقل شده است كه گفت: ما گوشت حيوانات ذبح شده به وسيله شيعه را نمى خوريم؛ چون او نزد من مرتد است.

اللالكائي، هبة الله بن الحسن بن منصور أبو القاسم (متوفاي418هـ)، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة من الكتاب والسنة وإجماع الصحابة، ج 8 ص 1459، تحقيق: د. أحمد سعد حمدان، دار النشر: دار طيبة - الرياض – 14 2هـ.

ابن تيميه حرانى كه در دشمنى با اهل بيت عليهم السلام و پيروان آن حضرت مشهور است، در باره شيعيان مى‌گويد:

والرافضة شرّ الطوائف المنتسبين إلى القبلة.

رافضه (شيعيان) بدترين طائفه‌‌اى است كه به كعبه و قبله منسوب است.

ابن تيميه الحرانى، أحمد عبد الحليم ابوالعباس (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، ج 28 ص 638، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمى النجدى، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

دوشنبه 24 11 1390 19:9

آيا امير المؤمنين شيعيان خود را نكوهش كرده؟

راى روشن شدن جواب نكاتى تحت عنوان مقدمه بيان مى شود:

1ـ شيعه در لغت و اصطلاح: در لغت به معناى تقويت نمودن چيزى كه باعث تقويت انسان مى شود، لذا به انسان شجاع «مشيع» گويند([1])، و همچنين به معناى پيرو نيز آمده است و در اصطلاح عبارت است از پيروان على و ائمه اطهار (ع)، هر چند در ابتدا يعنى زمان پيامبر اسلام (ص) به پيروان على (ع) گفته مى شد چنانكه سلمان، و اباذر و مقداد و عمار به اين نام خوانده شده اند([2])، ولى بعدها معروف شد در شيعه اثنا عشرى و دوازده امامى، هر چند فرقه هاى هفت امامى و... هم داريم ولى شيعه مطلق، همان شيعه دوازده امامى مى باشد. چنانكه مرحوم سلطان الواعظين از فيروز آبادى نقل نموده است كه شيعه اسم غالب شده است بر هر كس كه دوست بدارد على (ع) و اهل بيت (ع) او را بلكه بالاتر شيعه اسم مخصوص براى ايشان شده است([3]).

2ـ گوشه اى از اوصاف شيعيان: 1ـ اطاعت از خداوند، چنانكه امام باقر (ع) فرمود: «فقط كسانى شيعيان ما هستند كه مطيع خداوند باشند «انما شيعتنا من اطاع الله عز و جل([4])». 2ـ اهل هدايت و تقوى امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما داراى هدايت و تقوى اهل خير و ايمان و اهل فرح و پيروزى مى باشند([5])». 3ـ ياد خدا، موظبت بر نماز، حافظ اسرار و...

امام صادق (ع) فرمود: «امتحنوا شيعتنا عند ثلاث...» شيعيان ما را در سه وقت آزمايش كنيد: الف) هنگام نماز كه چگونه از آن محافظت مى كند. ب) در نزد اسرار كه چگونه آنها را در نزد دشمنان ما حفظ مى كنند. ج) و نسبت به مال آن ها كه چگونه با برادران خود همدردى مى كنند([6]).

و آخرين حديث امام صادق (ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه و خلفنا فى اعمالنا...» از شيعيان ما نيست كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم، ولى در عمل مخالف ما (ائمه) و آثار ما باشد و لكن شيعه ما كسى است كه زبان و قلبش موافق ما و در رفتار و عمل، هماهنگ و پيرو ما باشد([7])».

بعد از اين مقدمه اولا: بايد گفت پرسشگر مغالطه بكار برده، در ابتداء مى گويد «هر كس شيعه باشد بهشت مى رود» و در پايان مى گويد آيا صرف ادعاى تشيع مجوز دخول در بهشت است» آيا شيعه كه مراد همان شيعه واقعى و دوازده امامى است، با مدعى تشيع يكى است؟ آيا كسى كه واقعاً مسلمان است با مدعى اسلام يكى است؟ و يا در قرآن داريم «كسى كه توبه كند و ايمان بياورد... وارد بهشت مى شود([8])» آيا توبه كننده واقعى را مى گويد يا مدعى توبه را؟ و يا زمخشرى نقل نموده است «من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة([9])» كسى با محبت آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد بهشت مى رود، آيا مراد محبت واقعى است و يا محبت ادعائى؟

ثانياً: تنها شيعه اين اعتقاد را ندارد، بلكه روايات عامه هم بر اين مطلب تصريح دارند، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.

1ـ خوارزمى با اسنادش از پيامبر (ص) نقل نموده است كه حضرت فرمود وقتى داخل بهشت شدم آنجا درختى را (با كيفيت خاص) ديدم به جبرئيل گفتم اين درخت از آن كيست؟ گفت براى پسر عمت على (ع) «اذا امر الله الخليقة بالدخول، الى الجنة يوتى شيعة على» هنگامى كه به مخلوق دستور داده مى شود وارد بهشت شوند شيعيان على آورده مى شوند، تا مى رسند به آن درخت، پس لباسهاى زيبا بر اندام آنها پوشانده مى شود و بر اسب هاى ابلق سوار مى شوند و منادى ندا مى دهد «هؤلاء شيعة على بن ابيطالب» اينهاست شيعيان على (ع) كه بر اذيت ها در دنيا صبر نمودند، و خدا هم امروز چنين پاداشى به آنها عنايت نموده است([10]).

2ـ حاكم حسكانى از ابن عباس نقل نموده است، هنگامى كه آيه ى «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية» نازل شد پيغمبر (ص) فرمود: «هو انت و شيعتك، تأتى انت و شيعتك يوم القيامة راضيين مرضيين و يأتى عدوك غضباناً مقحمين([11])» منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد، كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد، در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است، و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به زور به جهنم مى رود» روايت فوق را حاكم با بيش از بيست سند نقل نموده است.

3ـ ابن حجر و جلال الدين سيوطى، نقل نموده اند، كه پيامبر فرمود: «انت و شيعتك موعدى و موعدكم الحوض، اذا جئتُ الامم للحساب، تدعون غراً محجلين» مراد از «خير البريّة تو و شيعيان تو هستيد وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد([12])» و... پس روايات عامه هم بر بهشت رفتن شيعيان على (ع) تصريح دارند نه كسانى كه ادعاى تشيع دارند.

 

ثالثاً چه كسى گفته است صرف ادعاى تشيع كردن و يا نام شيعه را داشتن باعث بهشت رفتن مى شود؟ آنچه از آيات و روايات شيعه استفاده مى شود اين است كه شيعيانى مى توانند وارد بهشت شوند، كه به تمام معنى يك مسلمان كامل، و داراى اعمال حسنه و نيك و ايمان عميقى باشند.

آيات:

اما از آيات فقط به آيه ى كه قبلا متن آن نقل شد به ترجمه آن اكتفا مى شود: «و اما كسانى كه ايمان آورند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند([13])» آيه ى فوق كه طبق روايات نقل شده از عامه، درباره شيعيان مى باشد دو شرط اساسى را براى «خير البريه» و شيعه بودن آنها قرار داده است. الف) ايمان. ب) عمل صالح.

روايات:

قبلا در مقدمه به چند روايت درباره اوصاف شيعه اشاره شد، در اينجا نيز به دو روايت اكتفاء مى شود.

1ـ امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما در راه ولايت ما بذل كننده اند، و در راه دوستى ما محبت مىورزند و در احيا و زنده نمودن امر ما تلاش مى كنند، هرگاه عصبانى شوند، ظلم نمى كنند، و هرگاه خوشحال و راضى باشند اسراف نمى كنند بر همسايگان خود بركت و كسانى كه با آنها رابطه دارند در امان مى باشند([14])».

2ـ امام سجاد (ع) فرمود «خلق الله الجنة لمن اطاعه و احسن...» خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد، هر چند غلامى سياه چهره باشد و آتش را آفريده است براى كسى كه نافرمانى كند، و لو آقا زاده اى از قريش باشد([15])».

نتيجه اين شد كه شيعيان نمى گويند هر مدعى تشيّع وارد بهشت مى شود، بلكه شيعه اى وارد بهشت مى شود كه داراى ايمان، عمل صالح و ساير صفات مؤمن واقعى باشد.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب، دوم، 1404) ص270ـ271.

[2]ـ سيد محمد حسين طباطبايى، شيعه در اسلام (قم، دار التبليغ اسلامى، 1348 ش) ص4ـ5 و پاورقى.

[3]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (تهران، دار الكتب الاسلاميه، سى و هفتم، 1376) ص153.

[4]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1405 هـ ق) ج1، ص238.

[5]ـ همان، ص239.

[6]ـ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، المكتبة الاسلامية) ج83، ص22.

[7]ـ همان، ج68، ص164.

[8]ـ مريم/60.

[9]ـ محمود زمخشرى، الكشاف، (بيروت، دار الكتاب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج4، ص220.

[10]ـ موفق مكى خوارزمى، المناقب (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، سوم، 1417 هـ ق) ص73، روايت 52.

[11]ـ حاكم حسكانى نيشابورى، شواهد التنزيل (؟؟؟؟) ج2، ص357، حديث 1126. عده اى زيادى از علماى اهل سنت اين حديث را نقل نموده اند براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به، شبهاى پيشاور (پيشين) ص153ـ161 و ر.ك: آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (تهران، دار الكتب الاسلامية، نهم، 1370) ج27، ص210ـ213.

[12]ـ احمد بن حجر، الصواعق المحرقه (مصر، 1312) ص96 و ر.ك: جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ذيل آيه ى 7، سوره بينه، ج6، ص379 و همچنين ابو نعيم اصفهانى «در كفاية الخصام» طبرى، در تفسيرش و علامه شوكانى در «فتح الغدير» حديث مذكور را نقل نموده اند.

[13]ـ بينه/7.

[14]ـ محسن فيض كاشانى المحجّة البيضاء (تهران، مكتبة الصدوق) ج4، ص352.

[15]ـ مرحوم محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، (چاپ كمپانى) ج11، ص25، باب مكارم اخلاق حضرت سجاد.

آيا برخي بزرگان شيعه در طول تاريخ، سني شده اند؟

اولاً: اين شهبه صرفاً يك ادعا است و شاهدي براي اين مدّعا ارايه نشده است.

ثانياً: بفرض صحت اين موضوع بطلان شيعه ثابت نمي‌گردد. چنانچه مرتد شدن مسلمانان در صدر اسلام و با وجود برخورداري از نعمت ديدار رسول خدا (ص) سبابقه داشته است. و اين باعث بطلان اصل اسلام نمي‌باشد.

در مورد عبيدالله بن حجش داريم كه:

«خرج مع المُسلمين مهاجراً، فلما قَدم ارض الحبشه تنصّر بها و فارق الاسلام و مات هنا لك نصرانياً....»[1]. مسيلمه كذّاب «پيامبر دروغين» نمونه ديگري از اين مدّعا است. علاوه بر اين عبيدالله بن جَحْش بعد از نصراني شدن هر وقت به مسلمانان برخورد مي‌كرد آنها را مسخره مي‌كرد.

ثالثاً: اگر بصرف روي گرداندن عده‌اي از يك مذهب، اساس آن مذهب مورد خدشه واقع مي‌شد. مذهب اهل سنت بيشترين ضربه را خواهد خورد. چون بزرگاني در اين مذهب بعد از نوشتن و سرودن شعرهايي در دفاع از مذاهب اهل سنت، دست از اين مذاهب برداشته و به مذهب شيعه گرايش پيدا كردند. دانشمند اسلامي، احمد تيجاني در كتاب «آنگاه هدايت شدم» ذكر مي‌كند كه پس از پذيرش مذهب تسنن به شيعه گرايش پيدا كرده است.

از ديگر بزرگان و شاعران اهل سنت كه بعد از مدتي به مذهب تشيع گرايش پيدا كردند عطار نيشابوري مي‌باشد. عطار نيشابوري در كتب اوّليه خود از جمله، منطق الطير و تذكرة الاولياء به مذهب اهل سنت گرايش شديدي ابراز مي دارد و به شيعيان به شدّت حمله مي‌كند ولي وي در اواخر عمر از مذهب اهل سنت دست كشيده و به مذهب تشيع گرايش پيدا مي‌كند. و در كتاب «مظهر العجايب» خود بر خلاف كتب سابقش صريحاً اظهار مي‌دارد كه از گذشته خود نادم است و  اظهار تشيع مي‌نمايد و به مدح ائمه اثني عشر (ع) مي‌پردازد. بعد از نوشتن اين كتاب يعني مظهر العجايب، فقيهي از فقهاء اهل سنت و ساكن سمرقند به عطّار تهمت رَفْض زده و كتاب مظهر العجايب را سوزانيده و فتوي به قتل وي مي‌دهد.[2]

علاوه بر اين مطالب در حدود چهل سال قبل كه «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّه» در قاهره تأسيس گرديد، رئيس بزرگترين دانشگاه اسلامي اهل سنت يعني شيخ محمود شلتوت، بعد از جلساتي كه با علماي شيعه برقرار كرد، فتوا به جواز عمل به   احكام شيعه را صادر نمود. اگر احكام و عقايد شيعه سست و بي پايه بود، چرا چنين فتوايي و نظير آن از سوي علماي اهل سنت صادر گرديده است؟!

 وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 --------------------------------------------------------------------------------

[1] - السيرة النبّويه، ابن هشام، انتشارات دارالقلم بيروت، ج 4 ، ص 6.

[2] -  محمد بن عبدالوهاب قزويني، مقدمه تذكره الاولياء، انتشارات صفي‌علي‌شاه، ص 6 و ص 7.

چهارشنبه 12 11 1390 12:33

اميد به شفاعت و جواز انجام حرام؟

شما شيعيان مى گوييد اگر عزادارى ما حرام باشد، به سبب شفاعت امامان خود در قيامت بخشيده مى شويم، آيا اميد به شفاعت مجوز انجام حرام است؟

مقدمه: در ابتدا به نكاتى جهت روشن شدن سئوال اشاره مى شود:

1ـ در مذهب تشيع درباره دورى از حرام (هر طرح حرامى و لو در عزادارى) و گناه، تأكيد بسيار زيادى شده است كه به چند نمونه اشاره مى شود: امام على (ع) فرمودند «انسان به خاطر گناهى از گناهان خود صد سال حبس مى شود»([1]).

و امام صادق(ع) فرمودند «كسى كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست بدارد از دوستان ما است و كسى كه خدا را معصيت كند (با انجام حرام) محبت ما او را نفع نمى دهد»([2]).

على (ع) بارها در نهج البلاغه نهى از حرام و گناه نموده و در خطبه هاى 168/7/111/191/178/113/167/32 و حكمت 103 همواره سفارش به ترك گناه نموده([3]).

در حقيقت از محورهاى مورد تأكيد در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) ترك گناه و محرمات و انجام عبادت و طاعت الهى طبق معيارهاى صحيح شرع مقدس اسلام مى باشد.

2ـ معناى شفاعت; در لغت به معناى ضمّ چيزى به چيز ديگر است و شفاعت انضمام شخصى والا مرتبه است با شخص ديگرى كه در رتبه پايين قرار دارد براى يارى او. اما معنى اصطلاحى درست (نه عوامى و نه عرفى) اين است كه شفيع موجباتى فراهم مى سازد كه شفاعت شونده از يك وضع نا مطلوب و در خور كيفر بيرون آمده و به وسيله ارتباط با شفيع (كه مجرى رحمت الهى است) خود را در وضع مطلوبى قرار دهد كه شايسته و مستحق بخشودگى گردد([4]) آن چنان كه پرنده، جوجه خود را تمرين مى دهد تا جوجه خودش پرواز كند كه «الشفيع جناح الطالب»([5]).

3ـ اهداف شفاعت; هدف شفاعت تحريك بر گناه نيست، بلكه عبارت است از: 1ـ اميد دادن به انسان و ريشه نااميدى او را از بين بردن، چرا كه انسان اميدوار مى شود كه زمينه نجات هست و سعى مى كند خود را به آن مرحله برساند. 2ـ ارتباط معنوى و شيعيان با اولياء خدا پيدا نمودن([6]).

4ـ شرايط شفاعت: از قرآن استفاده مى شود كه شفاعت درباره هر كس ممكن نيست، خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: «درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه آن ها غرق شدنى هستند([7]). لذا شفاعت شرايطى دارد: 1ـ شفاعت شده ظالم نباشد «ما للظالمين من حميم ولا شفيع([8])». 2ـ شفاعت مرضى خداوند متعال باشد «ولا يشفعون الا لمن ارتضى»([9]). 3ـ شفاعت شده، پاى بند به عهد الهى باشد «لا يملكون الشفاعة الاّ من اتخذ عند الرحمن عهداً»([10]). گاهى در روايات از آن به ايمان تفسير شده است([11]).4ـ پشيمانى از گذشته و توبه نمودن([12]). 5ـ توقف خلاف كارى ها و نشكستن سد قوانين الهى([13]). 6ـ پيوند معنوى با شفيع داشتن (تفسير نمونه، ج10، ص354) 7ـ مشرك نباشد خداوند مشرك را نمى بخشد([14])».

5ـ اصل شفاعت مورد اتفاق علماى شيعه و اهل سنت مى باشد غير از گروه وعيديه (كه اعتقاد به خلود مرتكبان گناهان كبيره در جهنم دارند) و روايات آنرا حتى مانند ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب و... متواتر مى دانند([15]).

ـ بعد از بيان نكات پنجگانه، جواب قسم اول سئوال اين است كه، چه كسى گفته است عزادارى حرام مى باشد و شما كه اين نسبت را به شيعه مى دهيد، چه مدركى بر آن داريد؟ آيا يك نظر از علماى شيعه را مى توانيد پيدا كنيد كه اين حرف را زده باشد و يا كتابى را مى توانيد نشان دهيد كه چنين سخنى را نوشته باشد؟ حتى آيا يك نفر غير عالم، ولى آگاه از مبانى شيعه را مى توانيد نشان دهيد، كه چنين نسبتى را به شيعه داده باشد؟

ممكن است بعضى عوامهاى بى اطلاع از مبانى شيعه، و بنام شيعه چنين حرفى را زده باشد، اينكه نمى تواند مدرك شود، والا در بين عوام شما هم سخنهاى خلاف واقع بسيار وجود دارد، از اين گذشته پيامبر اسلام (ص) در مرگ خديجه و ابوطالب جزع و ناله نمود([16]) و در شهادت حمزه شير خدا بيتابى و گريه كرد([17]) و در شهادت جعفر بن ابى طالب گريه كرد و فرمود: على مثل جعفر فليبك البواكى «بر مانند جعفر بايد زنان نوحه گر گريه كنند([18])». و فاطمه زهرا (س) در مرگ مادر اشك ريخت([19]) و همچنين مگر پيامبر (ص) در مرگ فرزندش گريه نكرد، مگر حضرت يعقوب (ع) در فراق فرزندش اشك نريخت([20]). و مگر فاطمه زهرا (س) در رحلت پيامبر (ص) عزادار نبود([21]).

آن مواردى كه عزادارى مشتمل بر حرام باشد همه علماء از آنها نهى نموده اند، كه فتواى بعضى از آنها را نقل مى كنيم: «استفاده از آلات لهو و لعب (در عزاردارى) حرام است([22])» و همچنين «تعزيه و شبيه خوانى اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نباشد مانعى ندارد([23])». حتى زنها بدون اجازه شوهر حق بر پا كردن مجلس عزا را ندارند([24]) در عزادارى از اعمالى كه عنوان حرامى بر آن منطبق مى شود بايد پرهيز كرد([25]) در قصيده خوانى اگر عنوان محرمى مانند غنا بر آن منطبق شود... اشكال دارد([26]).

چگونه مى شود با توجه به آنكه روايات بسيارى (كه در نكته اول مقدمه بدان اشاره رفت) درباره اجتناب از حرام از طريق ائمه (ع) وارد شده باشد، آنگاه شيعه بگويد عزادارى حرام را انجام مى دهيم... اين امكان ندارد. كدام يك از علماى شيعه چنين حرفى زده اند؟ ممكن است شخص عوامى يك چنين حرفى زده باشد ولى اين ربطى به مذهب تشيع ندارد، و شايد اگر كسى گفته باشد مرادش اين بوده كه حرمت عزادارى امتناع دارد و اين نكته هم بايد يادآورى شود كه در جريان حادثه كربلا تحريفاتى صورت گرفته است كه علماى ما شديداً با آن مقابله نموده اند.

مرحوم حاجى نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان، و استاد مطهرى در كتاب فريادهاى شهيد مطهرى بر تحريفهاى عاشورا بر عليه تحريف فرياد سر داده اند.

اما قسمت دوم سئوال «به سبب شفاعت امامان خود در قيامت» قبلا گفتيم در مقدمه، كه شفاعت شرايط عديده دارد و شامل هر كس نمى شود مخصوصاً اگر عمداً حرام و ظلمى را انجام دهد و از آن توبه نكند به اميد شفاعت، قطعاً شفاعت شامل او نمى شود.

اما جواب قسمت پايانى سئوال «آيا اميد به شفاعت مجوز انجام حرام مى شود؟» اين است كه خير باعث چنين مجوزى نمى شود و هيچ كسى هم اين حرف را نگفته است. در نكته سوم مقدمه، اهداف شفاعت را اميدوار شدن و نا اميد نشدن از آينده و ارتباط معنوى با اولياء خدا پيدا نمودن، دانستيم ـ گذشته از اين، علماى اهل سنت همه بايد از اين سئوال جواب بدهند كه آيا شفاعت باعث جرأت بر گناه نمى شود؟...

علماى ما از جمله استاد مطهرى جواب داده است كه «همانطورى كه اعتقاد به مغفرت خداوند موجب تجرى نمى گردد و تنها ايجاد اميدوارى مى كند، اعتقاد به شفاعت هم موجب تشويق به گناه (حرام) نيست، توجه به اين نكته كه «شرط شمول مغفرت و شفاعت، مشيّت خدا و رضاى او است»، روشن مى كند كه اثر اين اعتقادات تا اين اندازه است كه دلها را از يأس و نااميدى نجات مى دهد و همواره بين خوف و رجاء نگه مى دارد([27]).

خلاصه اين كه در مذهب تشيع بر دورى از حرام و داشتن تقوى و حتى اجتناب از شبهات تأكيد فراوان شده است و شفاعت هم اهداف تربيتى دارد، و شمول آن هم شرايط عديده دارد، و اصل شفاعت مورد اتفاق علماى شيعه و عامه است جز گروه وعيديه.

 

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (مكتب الاعلام الاسلامى چاپ اول، 1373 ش) ج2، ص431.

[2]- همان مدرك ص421 روايت 4450.

[3]- نهج البلاغه مترجم محمد دشتى (مؤسسه امير المؤمنين، 1379).

[4]- آية الله مكارم شيرازى، تفسير نمونه (انتشارت دار الكتب الاسلاميه 1370) ج1، ص223، ص225، ص228 و ج19، ص481، و ج22، ص528.

[5]- لجنة من المحقيقين نخبة التغابر (المركز الثقافى للدروس من القرآن چاپ اول) ص179.

[6]- همان، ص179.

[7]- هود/37.

[8]- غافر/18.

[9]- انبياء/28.

[10]- مريم/87.

[11]- تفسير نمونه ج1، ص228.

[12]- همان، ص230.

[13]- همان، ص236.

[14]- نساء/116.

[15]- نخبة التفاسير ـ لجنة من المحققين (المركز الثقافى للدروس من القرآن چاپ مهر قم)، ص180 و تفسير نمونه (معرفى شد) ج1، ص231 و ص232 و پيام قرآن ج1، ص523.

[16]- ابن وضع يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى (مركز انتشارات علمى و فرهنگى) ج1، ص393.

[17]- همان مدرك، ص407.

[18]- همان مدرك، ص427.

[19]- همان، ص393.

[20]- يوسف/            .

[21]- احمد بن يعقوب تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى (مركز انتشارات علمى فرهنگى آموزش عالى سال 1362) ج2، ص512. در روايات عديده سفارش به عزادارى اهلبيت و امام حسين (ع) شده است و ثواب عظيمى براى آن ذكر شده است از جمله در حديثى آمده كه موسى از خداوند خواست كه به او علت برترى امت محمد (ص) را بر ساير امتها بگويد خداوند فرمود به دو خصلت است، يكى از آن ده خصلت عاشورا را قرار داده است، حضرت موسى مى پرسد كه: مراد از عاشورا چيست؟ خداوند تعالى مى فرمايد: مقصود گريه كردن يا تباكى كرد و روضه خوانى و عزادارى بر مصيبت فرزند مصطفى (ص) اى موسى هر بنده اى از بندگان من كه گريه يا تباكى يا عزادارى كند بر فرزند مصطفى (ص) در آن عصر و روزگار حتماً براى او بهشت جاودانه خواهد بود. معالى السبطين ص143.

[22]- استفتاءات از آية الله فاضل لنكرانى ص11.

[23]- استفتاءات از آية الله فاضل ص11.

[24]- همان، ص13.

[25]- آية الله شيخ جواد تبريزى استفتائات جديد (انتشارات سرود سال 1378) ص454 و ص455.

[26]- آية الله شيخ جواد تبريزى استفتائات جديد (انتشارات سرود سال 1378) ص454 و ص455.

[27]- استاد مطهرى، عدل الهى (انتشارات صدرا چاپ دهم، 1375) ص286.

چهارشنبه 12 11 1390 10:39

معناى لغوى و اصطلاحى بدعت

 در لغت، به گفته ابن فارس يك معناى بَدَع، پديد آوردن و ساختن چيزى بدون نمونه قبلى است. معناى ديگر آن جدا شدن و ضعف و فرسودگى است.(1) مقصود از بدعت در اينجا معناى نخست است. اما در اصطلاح، تعريف هاى مختلفى از آن شده كه برخى دقيق است و بعضى غير دقيق. برخى از تعريف هاى متقن را مى آوريم.

بدعت چيزى است كه پديد آورده شود و در شريعت، اصلى كه بر آن دلالت كند نباشد، اما آن چه كه اصلى در شرع بر آن دلالت كند، شرعاً بدعت نيست، هر چند در لغت بدعت باشد.(2)

ابن حجر گفته است: اصل بدعت چيزى است كه بدون نمونه قبلى پديد آورده شود و در شرع، به چيزى گفته مى شود كه مقابل سنت باشد و ناپسند است.

در جاى ديگر مى گويد: مُحدَثات كه در حديثِ «مَنْ أحدث فى أمرنا هذا ما ليس منه فهو ردّ» آمده است.

چيزهايى است كه پديد آمده باشد و در شرع، اصلى نداشته باشد، در عرف شرع به آن ها «بدعت» گفته مى شود و اگر چيزى دليل شرعى داشته باشد بدعت نيست.(3)

كوتاه سخن آنكه بدعت در نظر شرع سه قيد دارد:

اول: چيزى در اعتقادات يا احكام دينى، كم يا زياد شود.

دوم: دعوت و نشر در كار باشد.

سوم: دليلى شرعى بر اين كه به صورت كلى يا جزئى از دين است، وجود نداشته باشد.

دقت در اين قيدها حقيقت بدعت را روشن مى سازد، چيزى از دين كاستن يا بر آن افزودن، افترا بر خداوند است و خداوند از افتراى بر خدا نكوهش كرده است.(4)

پس اگر كسى چيزى پديد آورد كه سابقه نداشته و كار او ربطى و دخالتى به دين نداشته باشد، مثل برخى عادت ها يا بعضى از صنعت ها، گر چه از نظر لغت هم به آن بدعت گفته شود، ولى از نظر شرع، بدعت نيست، چون پديد آورنده ادعا نمى كند كه آن پديده از متن دين است. بنا بر اين، جشن هاى رسمى كه دولت هاى مختلف براى اهدافى بر پا مى كنند و ربطى به دين ندارد بدعت نيست، چون به عنوان اين كه شرع به آن دستور داده برگزار نمى كنند، اما حلال يا حرام بودن آنها تابع موازين شرعى است. پس اگر جشن و مراسم، خالى از حرام باشد، حلال است، اما اگر همراه حرام باشد، مثل اختلاط زنان و مردان، حرام است، هر چند كه بدعت نيست.

اما نكته دوم، يعنى اشاعه و دعوت مردم به آن: اگر كسى در خانه خود و به تنهايى در دين دخالت كند، مثلاً چيزى بر نمازش بيفزايد يا از آن بكاهد، هر چند كه كارش حرام و نمازش باطل است، اما بدعت نيست. وقتى بدعت مى شود كه آن انديشه يا عمل تازه و نوظهور را در جامعه پخش كند و به عنوان اين كه جزء دين است، مردم را به آن فرا بخواند.

در صحيح مسلم از ابوهريره روايت شده كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود:

هر كس به هدايت فرا بخواند، مثل پاداش كسانى را كه از او پيروى كنند خواهد داشت، بى آنكه از پاداش آن پيروان چيزى كاسته شود و هر كس ديگران را به گمراهى دعوت كند، مثل گناهانى كه بر پيروان اوست، بر او خواهد بود، بى آنكه از گناهان آنان چيزى كاسته شود.(5)

اما نكته سوم يعنى اصل و ريشه دينى نداشتن، اين عنصر اساسى در مفهوم بدعت است، يعنى دليلى بر اين كه اين جزء دين است، در قرآن و حديث نيست. چرا كه اگر پشتوانه اى از دين براى آن باشد، چيز تازه اى در دين و دخالتى در شرع نخواهد بود. ابن رجب حنبلى و ابن حجر عسقلانى در تعريف خود از بدعت به اين نكته اشاره داشتند.

علامه مجلسى گويد: بدعت در شرع، چيزى است كه پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وجود آمده باشد و دليل خاصى نداشته باشد و در ضمن برخى دليل هاى عام هم نگنجد.(6)

1 . المقاييس: ج 1، ص 209، واژه «بدع».

2 . جامع العلوم والحكم، ابن رجب حنبلى: ص160، چاپ هند.

3 . فتح البارى، ابن حجر عسقلانى: ج 5، ص 156 و ج 17، ص 9.

4 . ر.ك: يونس، آيه 59 و حديد، آيه 27.

5 . صحيح مسلم: ج 8، ص 62; كتاب العلم.

6. سيماى عقايد شيعه، ص 270.

شنبه 26 6 1390 12:29

مراد از رافضه كيانند؟

«رافضه» از ماده «رفض» به معناى ترك كردن و رها كردن است، چنان چه در مقابيس اللغة آمده: (رفضتُ الشىء أى تركته) يعنى فلان شىء را رفض كردم يعنى آن را ترك كردم. و در ادامه گفته: به كسانى كه با اميران و حاكمان خود مخالفت مى كردند، روافض گفته مى شد.([1])

اين واژه در ابتدا، همان طور كه در معناى لغوى گفته شد، به كسانى كه با حكومت وقت مخالفت مى كردند، اطلاق مى شده است، چنانكه معاويه اين لفظ را بر مردان و عده اى ديگر كه پس از جنگ جمل نزد او آمده بودند به كار برده و در نامه خود به عمروعاص نوشته است: «وقد سقط الينا مروان بن الحكم فى رافضة اهل البصرة»([2]); مروان با گروهى از رافضه (كسانى كه با على(عليه السلام) مخالفت مى كردند) نزد ما آمد. و اين كه بعدها به شيعيان رافضه گفته شد به اين دليل بود كه شيعيان را به خروج از دين و ترك آن متهم مى كردند. و آنان را مخالف و ترك كننده خلفا مى دانستند.

اما بعد از آن اين اصطلاح در مورد شيعيان به دو صورت به كار رفته است:

الف) گاهى اين واژ به همه فرقه هاى شيعه اطلاق شده، چنان كه اسفرايينى، اماميه را يكى از فرقه هاى رافضه دانسته و دو فرقه ديگر را كيسانيه و زيديه بر شمرده است.([3])

ب) و گاهى اين واژه به فرقه خاصى از شيعه (اماميه) اطلاق شده چنان كه ابوالحسن اشعرى گفته است: «دومين گروه از شيعه، رافضيان يا اماميه اند»([4])

به هر حال با مطالعه در تاريخ متوجه مى شويم كه بعضى از اهل سنت از اين اصطلاح به عنوان حربه براى تضعيف و به انزوا كشيدن شيعه استفاده كرده اند، چرا كه از اين طريق آنها را به رها كردن و ترك دين و خروج از اسلام متهم مى كنند و وقتى شيعيان با چنين برخوردى از طرف اهل سنت مواجه مى شدند نزد ائمه(عليهم السلام)مى رفتند و از اين وضع شكايت مى كردند و ائمه(عليهم السلام) با درايت اين مشكل را به نحو مطلوبى حل مى كردند. در روايتى آمده كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) به ايشان عرض كرد: مردم به ما لقبى مى دهند كه كمر ما را شكسته و قلب هاى ما را پژمرده كرده است و حاكمان به بهانه اين لقب خون ما را مباح مى دانند. امام صادق(عليه السلام) فرمود: آيا منظورت لقب «رافضه» است، عرض كرد: آرى، امام(عليه السلام) او را دلدارى داد و به او فرمود: اندوهگين مباش كه گروه خاصى از اصحاب موسى (كه فرعون را رها كردند) به اين نام، ناميده شدند... آرى شما بدى را رها كرديد ولى آنان خوبى را»([5])

حال جاى بسى تعجب است كه محبان اهل بيت(عليهم السلام) به خروج از دين متهم مى شوند، اهل بيتى كه مردن همراه با محبت آنان، مردن در اوج و كمال ايمان است (من مات على حب آل محمد مات مؤمناً متكمل الايمان)([6]) و شافعى چه نيكو سروده:

ان كان رفضاً حب آل محمد***فليشهد الثقلان انى رافضى([7])

يعنى اگر محبت نسبت به اهل بيت رفض است پس زمين و آسمان شهادت دهند كه من رافضى هستم .

ان كان رفضاً حب آل محمد***فليشهد الثقلان انى رافضى

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- محمد بن فارس، معجم مقابيس اللغة، ذيل كلمه رفض.

[2]- نصر بن مزاحم: وقعه صفين (مؤسسة العربية الحديثه) ص 24 و شبيه اين عبارت در: انساب الاشراف: بلاذرى (دارالفكر، بيروت) ج 3، ص 72 .

[3]- اسفرايينى: التبصير فى الدين، تحقيق از كمال يوسف الحوت (عالم الكتب، چاپ اول، 1403 هـ ) ص 27 .

[4]- ابوالحسن اشعرى: مقالات الاسلاميين (مكتبة العصرية) ج 1، ص 88 .

[5]- كلينى: كافى (دارالاضواء، چاپ سوم، 1405) ج 8، ص 28 .

[6]- ديوان شافعى (دار احياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1402 هـ ) ص 55. و ابن عساكر: تاريخ دمشق (تحقيق على شيرى، دارالفكر) ج 9، ص 20 .

[7]- همان.

جمعه 14 5 1390 10:46

اگر دين خدا كامل است پس چه نيازي به وجود امام است؟

با توجه به آيه شريفه «اليوم الكملت لكم دينكم و رضيت لكم الاسلام ديناً» لزوم امام چگونه توجيه بردار است در حالى كه دين خدا كامل شده و ديگر نياز به تعيين امام از جانب خداوند متعال نيست؟آيه اكمال، با صراحت و روشنى از كامل شدن دين سخن مى گويد و اين واقعيتى است كه تمام مفسرين پذيرفته اند، ولى اختلاف، اين است كه دين، در چه زمانى و با چه حكمى كامل شده است و اشكال شما در صورتى وارد است كه امامت را جداى از دين بدانيم و بگوئيم دين با غير امامت كامل شده است، ولى اگر بپذيريم و اثبات كنيم كه دين، با امامت كامل شده، امامت جزئى از دين است و با آيه اكمال دين، هيچ منافاتى ندارد.

با تحقيق و غور در متون تفسيرى و روايى فريقين، روشن مى شود كه آيه اكمال دين، در روز غدير خم و بعد از انتصاب على (ع) به جانشينى رسول گرامى اسلام (ص) و منصب امامت، نازل شده است كه در ادامه دلائلى بر اين گفتار اقامه مى كنيم:

1ـ واقعه غدير خم، واقعيتى است كه تمام مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند و بسيارى از مورخين، آن را به رشته تحرير در آورده اند([1])، اما نازل شدن آيه اكمال در اين روز مطلبى است مورد اتفاق مفسرين و مورخين شيعه كه عده زيادى از اهل سنت هم آن را نقل كرده اند. از جلمه: از ابو هريره نقل شده: «كسى كه روز هيجده ذى هجة را روزه بگيرد بر او ثواب 60 ماه روزه نوشته مى شود و اين روز، روز غدير خم است كه رسول خدا (ص) دست على ابن ابيطالب (ع) را گرفت و فرمود: آيا من سزاوارتر به مؤمنين نيستم؟ گفتند: بله اى رسول خدا، فرمود: كسى كه من تاكنون مولى و پيشواى او بوده ام، بعد از من على مولى و پيشواى اوست، در اين هنگام عمر جلو آمد و به على (ع) تبريك گفت (بخٍّ بخٍّ) و گفت: اى على تو مولاى من و همه مسلمين شدى، در اين هنگام آيه اكمال نازل شد: (اليوم اكملت لكم دينكم...)» اين روايت را خطيب بغدادى در تاريخ بغداد([2]) و ابن عساكر در تاريخ دمشق([3]) و عاصمى در زين الفتى([4]) و حاكم حسكانى در شواهد التنزيل([5]) و ابن مغازلى در مناقب الامام على بن ابى طالب (ع)([6]) و... نقل كرده اند. همچنين كسانى چون سيوطى در الدر المنشور([7]) و ابن كثير در البداية و النهاية([8]) هم اين روايت را نقل كرده اند ولى براى فرار از حقيقت، به تضعيف روايت پرداخته اند.

در روايت ديگرى از ابى سعيد خدرى نقل شده است: «هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر (ص) فرمود: الله اكبر بر كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و راضى شدن پروردگار به رسالت من و ولايت على ابى طالب بعد از من، پس فرمودند: هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. خداوندا دوست بدار كسانى را كه على دوستدرا آنهاست و دشمن بدار كسانى را كه على با آنها دشمن است و يارى كن، يارى كنندگان على را و خوار و ذليل كن خوار كننده گان او را([9])».

2ـ رواياتى در متون فريقين بيان شده مبنى بر ضرورت وجود امام در هر زمان از جمله، از معاويه بن ابى سفيان نقل شده كه: پيامبر (ص) فرمودند: من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية; كسى كه بميرد و امام و پيشوايى نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است([10])». حال آنان كه مى پندارند امامت جزء دين نيست و دين را بدون امامت هم كامل مى دانند، چگونه اين روايت را توجيه مى كنند. مگر چنين نيست كه پيامبر (ص) مردن بدون داشتن امام و پيشوا را، از نوع مردان جاهليت و خارج بودن از اسلام مى داند.

همچنين علاوه بر دلايل بيان شده، عقل هم وجود امام را در هر زمان ضرورى مى داند چرا كه خداوند حكيم بندگان خود را سرگردان فرو نمى گذارد تا دچار انحراف شوند([11]). درست است كه شريعت و احكام شرعى در زمان حيات رسول گرامى اسلام (ص) به اتمام رسيده ولى براى هدايت حكومت اسلامى به سر منزل مقصود و اجراى احكام اسلامى در جامعه، نياز به امام و پيشوا بعد از پيامبر (ص) هم احساس مى شود و ضوررت دارد چون در غير اين صورت دين به انحراف كشيده خواهد شد و اثرى از آن باقى نخواهد ماند.

 وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مسند احمد، مؤسسه الرسالة، چاپ اول، 1420، ج 32، ص 56، 19302. و عاصمى، زين الفتى، مجم احياء الثقافة الاسلامى (تحقيق باقرى محمودى) ج2، ص 267،صح 475. و اكثر متون اهل سنت كه نيازى به ذكر آنها نيست).

[2]- خطب بغدادى ـ تاريخ بعداد مكتبه السلفيه ـ جلد 8 ـ ص 290

[3]- ابن عساكر ـ تاريخ مدينه دمشق ـ تحقيق محمد باقر مجمودى ـ چاپ دوم ـ 1400 ـ ج2 ـ مهر 75 رقم 577 ترجمه امام على عليه السلام.

[4]- عاصمى ـ زين الفتى ـ مجمع احياء الثفاقة السالامى (تحقيق محمد باقر محمودى) ج 2، ص 265، ح 474.

[5]- حاكم حكانى، شواهد التنزيل، مجمع احياء الثفاقة السالامى (تحقيق محمد باقر محمودى) چاپ اول، 1411، ج1، ص 203.

[6]- ابن مغازلى، مناقب امام على بن ابيطالب، (تحقيق محمد باقر محمودى) دار الاضواء، ص 18، ح24.

[7]- جلال الدين سيوطى ـ الدر المنشور ـ دار الكفر ـ چاپ وم ـ 1409 ـ ج3 ـ ص 19.

[8]- ابن كثير ـ البداية و النهاية ـ دار الكتب العلميه ـ ج5 ـ ص 188 و ج 7 ـ ص 363.

[9]- حاكم حكانى ـ شواهد التنزيل ـ مجمع احياء الثقافة الاسلامى(تحقيق محمودى)، چاپ اول، 1411 ـ ج1 ـ ص 201 ـ ح 211 و ابن مردويه ـ مناقب على (ع).

[10]- مسند احمد بن حنبل ـ مؤسسه الرسالة ـ چاپ اول ـ 1419 ـ ج28 ـ ص 88، ح 16876.

و صحيح ابن حنبل ـ مؤسسه الرسالة ـ چاپ دوم ـ 1414 ـ ج10 ـ ص 434، ح 4573.

و مسند ابى يعلى موصلى، دار المأمون للتراث، چاپ اول ـ 1409 (تحقيق حسين سليم أسد) ج13 ـ ص 366، ح 7375.

[11]- علامه حلى ـ كشف المراد ـ شكورى ـ چاپ دوم، ص 388.

و تفتازان ـ شرح المقاصد ـ قم ـ شريف رضى ـ چاپ اول ـ 1409 ـ ج5 ـ ص 233.

جمعه 14 5 1390 10:43
X