قبل از هر چیز در این بحث توجّه به یک نکته ضرورى است و آن این که:
از قرآن مجید به خوبى استفاده مى شود که «مقام امامت» برترین مقامى است که یک انسان ممکن است به آن برسد، حتّى برتر از مقام «نبوت» و «رسالت» است، زیرا در داستان ابراهیم پیامبر بت شکن(علیه السلام)چنین مى خوانیم:
(و اذابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین);(1)
«خداوند ابراهیم را با امور مهمّى آزمایش کرد، و او از عهده همه آزمون هاى الهى برآمد، خداوند به او فرمود تو را به مقام امامت و پیشوایى مردم منصوب کردم، ابراهیم گفت از فرزندانم نیز (علاقه دارم حائز این مقام شوند) فرمود (چنین خواهد شد ولى بدان) عهد امامت هرگز به ستمکاران نمى رسد. (و آنها که آلوده شرک یا گناهى باشند ممکن نیست به این مقام والا برسند».
به این ترتیب ابراهیم بعد از پیمودن مرحله نبوت و رسالت و پیروزى در آزمون هاى مختلف به این مقام ارجمند، مقام پیشوایى ظاهرى و باطنى مادى و معنوى مردم ارتقاء یافت.
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز علاوه بر مقام نبوت و رسالت داراى مقام امامت و رهبرى خلق بود، گروهى از پیامبران دیگر نیز داراى چنین مقامى بودند، این از یک سو.
از سوى دیگر مى دانیم شرایط و صفات لازم براى بر عهده گرفتن هر مقام تناسب با وظایف و مسئولیّت هایى دارد که شخص باید در آن مقام انجام دهد، یعنى هر قدر مقام والاتر و مسئولیّت ها سنگین تر باشد، به همان نسبت شرایط و صفات لازم سنگین تر خواهد بود.
مثلا در اسلام کسى که عهده دار مقام قضاوت و حتّى شهادت دادن و امام جماعت بودن مى شود باید عادل باشد، جایى که براى اداى یک شهادت یا بر عهده گرفتن حمد و سوره در نماز جماعت، عدالت لازم باشد، پیداست که براى رسیدن به مقام امامت، با آن اهمیت فوق العاده اى که دارد، چه شرایطى معتبر است.
روى هم رفته شرایط زیر در امام(علیه السلام) حتمى است:
1- معصوم بودن از خطا و گناه
امام(علیه السلام) باید همانند پیامبر داراى مقام عصمت یعنى مصونیّت از «گناه» و «اشتباه» باشد، وگرنه نمى تواند رهبر و الگو و نمونه و اسوه مردم باشد و مورد اعتماد جامعه قرار گیرد.
امام(علیه السلام) باید تمام قلب و جان مردم را تسخیر کند، و فرمانش بى چون و چرا قابل قبول باشد، کسى که آلوده گناه است، هرگز ممکن نیست چنین مقبولیتى پیدا کند و از هر نظر مورد اعتماد و اطمینان باشد.
کسى که در کارهاى روزانه خود گرفتار اشتباه و خطا مى شود چگونه میتوان در کارهاى جامعه بر نظرات او تکیه کرد، و بى چون و چرا اجرا نمود؟
بدون شک پیامبر باید معصوم باشد، این شرط در امام(علیه السلام) به دلیلى که در بالا آوردیم نیز لازم است.
این سخن را از طریق دیگرى نیز مى توان اثبات نمود، و آن این که همان «قاعده لطف» که اصل وجود پیامبر و امام(علیه السلام) بر آن متّکى است این صفت را نیز ایجاب مى کند، چرا که هدف هاى وجود پیامبر و امام(علیه السلام)بدون مقام عصمت تأمین نمى شود، و فلسفه هایى را که در درس پیش گفتیم بدون آن ناقص و ناتمام مى ماند.
2- علم سرشار
امام(علیه السلام) همانند پیامبر پناهگاه علمى مردم است. او باید از تمام اصول و فروع دین، از ظاهر و باطن قرآن، از سنّت پیامبر و هر چه مربوط به اسلام است به طور کامل آگاه باشد، چرا که او هم حافظ و پاسدار شریعت، و هم رهبر و راهنماى مردم است.
کسانى که به هنگام پیش آمدن مسائل پیچیده مشوّش مى شوند، و یا دست به دامن دیگران دراز مى کنند، و علم و دانش آنها جوابگوى نیازهاى جامعه اسلامى نیست هرگز نمى توانند مقام امامت و رهبرى خلق را بر عهده بگیرند.
خلاصه، امام(علیه السلام) باید آگاه ترین و داناترین مردم نسبت به آیین خدا باشد، و خلأ حاصل از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را از این نظر به سرعت پر کند، و اسلام راستین و خالى از هر گونه انحراف را تداوم بخشد.
3- شجاعت
امام(علیه السلام) باید شجاع ترین افراد جامعه اسلامى باشد، چرا که بدون شجاعت رهبرى امکان پذیر نیست، شجاعت در برابر حوادث سخت و ناگوار، شجاعت در برابر زورمندان و گردنکشان و ظالمان، و شجاعت در برابر دشمنان داخلى و خارجى کشور اسلام.
4- زهد و وارستگى
مى دانیم آنها که اسیر زرق و برق دنیا هستند زود فریب مى خورند، و امکان انحرافشان از مسیر حق و عدالت بسیار زیاد است، گاه به وسیله تطمیع و گاه از طریق تهدید این اسیران دنیا را از مسیر اصلى منحرف مى سازند.
امام(علیه السلام) باید نسبت به امکانات و مواهب این جهان «امیر» باشد و نه «اسیر».
او باید آزاده و وارسته از هر قید و بند جهان ماده، از قید هواى نفس، از قید مقام و از قید مال و ثروت و جاه باشد، تا نتوان او را فریب داد، و در او نفوذ کرد و او را به تسلیم و سازش کشانید.
5- جاذبه اخلاقى
قرآن درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید:
(فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضوا من حولک);(2)«به خاطر رحمت الهى نرم خو و ملایم براى آنها شدى، اگر خشن و سنگدل بودى مردم از اطراف تو پراکنده مى شدند». نه تنها پیامبر(صلى الله علیه وآله)که امام(علیه السلام)و هر رهبر اجتماعى نیازمند به خُلق و خوى جذّابى است که مردم را همچون مغناطیس به سوى خود جذب کند.
بدون شک هر گونه خشونت و بدخلقى که مایه پراکندگى و انزجار مردم است براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) عیب بزرگى است، و آنها از چنین عیبى منزهند، وگرنه بسیارى از فلسفه هاى وجودى عقیم خواهد ماند.اینها مهم ترین شرایطى است که علماى بزرگ براى امام(علیه السلام) ذکر کرده اند.البته غیر از صفات پنجگانه بالا صفات دیگرى نیز در امام شرط است; امّا عمده ترین آنها همان بود که در این جا آوردیم.
پی نوشتها:
قرآن در زمان رسول الله جمع آوری شد یا بعد از ایشان؟
همانگونه که مى دانیم نام اولین سوره قرآن کریم «فاتحة الکتاب» است «فاتحة الکتاب» به معنى آغازگر کتاب (قرآن) است، و از روایات مختلفى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله)نقل شده به خوبى استفاده مى شود که این سوره در زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیز به همین نام شناخته مى شده است.از اینجا دریچه اى به سوى مسأله مهمى از مسائل اسلامى گشوده مى شود و آن اینکه بر خلاف آنچه در میان گروهى مشهور است که (قرآن در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) به صورت پراکنده بود، بعد در زمان ابوبکر یا عمر یاعثمان جمع آورى شد) قرآن در زمان خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همین صورت امروز جمع آورى شده بود، و سرآغازش همین سوره حمد بوده است، والا نه این سوره نخستین سوره اى بوده است که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده، ونه دلیل دیگرى براى انتخاب نام فاتحة الکتاب براى این سوره وجود دارد.مدارک متعدد دیگرى در دست است که این واقعیت را تأیید مى کند که قرآن به صورت مجموعه اى که در دست ماست در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و به فرمان او جمع آورى شده بود.ه هر حال علاوه بر این احادیث که در منابع شیعه و اهل تسنن وارد شده انتخاب نام فاتحة الکتاب براى سوره حمد ـ همانگونه که گفتیم ـ شاهد زنده اى براى اثبات این موضوع است. «على بن ابراهیم» از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به على (علیه السلام)فرمود: «قرآن در قطعات حریر و کاغذ و امثال آن پراکنده است آن را جمع آورى کنید» سپس اضافه مى کند على (علیه السلام) از آن مجلس است و آن را در پارچه زرد رنگى جمع آورى نمود سپس برآن مهر زد (وانطلق على(علیه السلام) فجمعه فى ثوب اصفر ثم ختم علیه)(1).
گواه دیگر اینکه «خوارزمى» دانشمند معروف اهل تسنن در کتاب «مناقب» از «على بن ریاح» نقل مى کند که على بن ابیطالب و ابىّ بن کعب، قرآن را در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) جمع آورى کردند.
.سومین شاهد جمله اى است که «حاکم» نویسنده معروف اهل سنت در کتاب «مستدرک» از «زید بن ثابت» آورده است:زید مى گوید: «ما در خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرآن را از قطعات پراکنده جمع آورى مى کردیم و هر کدام را طبق راهنمائى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در محل مناسب خود قرار مى دادیم، ولى با اینحال این نوشته ها متفرق بود پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على (علیه السلام) دستور داد که آن را یکجا جمع کند، و ما را از ضایع ساختن آن بر حذر مى داشت».سید مرتضى دانشمند بزرگ شیعه مى گوید: «قرآن در زمان رسول الله به همین صورت کنونى جمع آورى شده بود»(2).
طبرانى و ابن عساکر از «شعبى» چنین نقل مى کنند که شش نفر از انصار، قرآن را در عصر پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) جمع آورى کردند(3)و قتاده نقل مى کند که از انس پرسیدم چه کسى قرآن را در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) جمع آورى کرد، گفت چهار نفر که همه از انصار بودند: ابىّ بن کعب، معاذ، زیدبن ثابت، و ابوزید(4) و بعضى روایات دیگر که نقل همه آنها به طول مى انجامد.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که چگونه مى توان این گفته را باور کرد با اینکه در میان گروهى از دانشمندان، معروف است که قرآن پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) جمع آورى شده، (بوسیله على (علیه السلام) یا کسان دیگر).
اما قرآنى که على (علیه السلام) جمع آورى کرد تنها خود قرآن نبود بلکه مجموعه اى بود از قرآن و تفسیر وشأن نزول آیات، و مانند آن.
و اما در مورد عثمان قرائنى در دست است که نشان مى دهد عثمان براى جلوگیرى از اختلاف قرائت ها اقدام به نوشتن قرآن واحدى با قرائت و نقطه گذارى نمود (چرا که تا آن زمان نقطه گذارى معمول نبود).
و اما اصرار جمعى بر اینکه قرآن به هیچوجه در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)جمع آورى نشده و این افتخار نصیب عثمان یا خلیفه اول و دوم گشت شاید بیشتر به خاطر فضیلت سازى بوده باشد، و لذا هر دسته اى این فضیلت را به کسى نسبت مى دهد و روایت در مورد او نقل مى کند.
.اصولا چگونه مى توان باور کرد پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنین کار مهمى را نادیده گرفته باشد در حالى که او به کارهاى بسیار کوچک هم توجه داشت، مگر نه این است که قرآن، قانون اساسى اسلام، کتاب بزرگ تعلیم و تربیت، زیر بناى همه برنامه هاى اسلامى و عقائد و اعتقادات است؟ آیا عدم جمع آورى آن در عصر پیامبر (صلى الله علیه وآله) این خطر را نداشت که بخشى از قرآن ضایع گردد و یا اختلافاتى در میان مسلمانان بروز کند.
به علاوه حدیث مشهور «ثقلین» که شیعه و سنى آن را نقل کرده اند که پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود من از میان شما مى روم و دو چیز را به یادگار مى گذارم «کتاب خدا» و «خاندانم» این خود نشان مى دهد که قرآن به صورت یک کتاب جمع آورى شده بود.و اگر مى بینیم روایاتى که دلالت برجمع آورى قرآن توسط گروهى از صحابه زیر نظر پیامبر(صلى الله علیه وآله) دارد، از نظر تعداد نفرات مختلف است مشکلى ایجاد نمى کند، ممکن است هر روایت عده اى از آنها را معرفى کند.(5)
پی نوشتها
1 ـ تاریخ القرآن ابوعبدالله زنجانى صفحه 24.
2 ـ مجمع البیان جلد اول صفحه 15.3 ـ منتخب کنز العمال ج 2 صفحه 52.
4 ـ صحیح بخارى ج 6 صفحه 102.
5-ـ تفسیر نمونه 1/8 عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود "اجمل بنات عصرها" یعنی: « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (سلام الله علیه) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید .
از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟!
ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنند و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم .
یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت .
آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (۱۰ الی ۲۱ مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با ۲۵ و یا ۳۵ درجه خیلی گرم می شد . آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آن سال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود . گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که با دست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع !
با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد .
عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید، با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (سلام الله علیه) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید .
سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (سلام الله علیه)هم مستحبی . گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده.
کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (سلام الله علیه) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (سلام الله علیه)را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب اهل ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود.
یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا (سلام الله علیه)مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی. گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار )
نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (سلام الله علیه) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (سلام الله علیه)نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (سلام الله علیه)است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است».
منبع: سایت علمی دانشجویان ایران
این در حالی است که طبق نقشه ارائهشده از سوی آستان قدس رضوی، در مدخل ورودی آن امام همام به ایران هیچ نقطهای به نام خرمشهر وجود ندارد.
در مورد انتساب این حدیث نیز یافتههای فراوانی وجود دارد که "تابناک" برخی از آنها را به نقل از ویژه نامه امتداد ذکر میکند:
حجتالاسلام محمدصادقی با اشاره به برخی ریشه های ادامه یافتن انتشار حدیث شلمچه، برخی از مسئولان راهیان نور و برخی از مداحان کم سواد را عامل آن بر شمرده و گفت: «بنده شخصاً به برخی از این مسئولان نسبت به غیرواقعی و بی سند بودن این حدیث تذکر دادهام ولی باز هم شاهدیم که در رسانهها و تلویزیون این حدیث را برای مردم میگویند و به دنبال ساختن مستند تلویزیونی برای آن هستند.» اصلا چنین چیزی نیست...
حجتالاسلام جواد محدثی نیز میگوید: «چنین مطلبی را بنده اکنون میشنوم و اصلاً چنین چیزی مطرح نبود. البته میشود تحقیقات بیشتری نمود. »
سردار محمد فرهادی نیز با اظهار تأسف از گسترش چنین مطالبی بر جلوگیری و برخورد با تحریفات تاریخ دفاع مقدس تأکید و خاطرنشان کرد: «بنده در کل دوران جنگ هیچ چیز مستند و محکمی در اینباره نشنیدم.»
سردار ابراهیم جباری، فرمانده سپاه علی بن ابیطالب(ع) میگوید: «در زمان جنگ به هیچ وجه چنین حدیثی مطرح نشد و چنین مطلبی پس از جنگ گفته شده و میشود که در صورت نادرست بودن آن حتماً باید به راویان و کاروانها تذکر داده شود تا از گفتن چنین مطالبی بپرهیزند.»
گلعلی بابایی، از محققان و نویسندگان فعال دفاع مقدس با اظهار تأسف از بیان مطالب کمارزش و غیر واقعی و تأکید بر بیان حقیقتها و ناگفتههای ارزشمند حقیقی حادثه جنگ میگوید: «چنین حدیثی در زمان جنگ اصلاً مطرح نبود. فقط جادهای در شلمچه وجود داشت که به نام امام رضا(ع) نامگذاری شده بود. متأسفانه این روزها نظیر چنین مطالب کمارزش و غیرواقعی، بسیار گفته میشود. مگر برای عظمت شهدا، کمبود حقایق ارزشمند داریم که برخی به این مطالب متوسل میشوند!؟»
سرهنگ مهدی طاهری، از پیشکسوتان جنگ در این باره با توضیح کاملتری تأکید میکند: «اینکه امام رضا(ع) از منطقه شلمچه عبور کرده باشد یا نه؟ پس از عملیات کربلای چهار آن هم به صورت خیلی محدود در بین تعداد اندکی از مسئولان و فرماندهان مطرح شد. با اینکه قبل از آن جاده خرمشهر به شلمچه که انتهای آن به سهراهی منتهی میشد به نام امام رضا(ع) نامگذاری شده بود. آن موقع زمزمهای مطرح شد که امام رضا(ع) شاید از این مسیر عبور کرده باشند. ولی اصلاً چنین حدیثی گفته نمیشد. این در حالی بود که در آن ایام دو دیدگاه برای نامگذاری جاده و سهراهی به نام امام رضا(ع) وجود داشت. اول حدس و گمانی بود مبنی بر عبور امام هشتم(ع) از شلمچه که دیدگاه غالب بود، ولی با این حال در بین افراد محدود مطرح شده و اصلاً در بین رزمندگان فراگیر نبود. دیدگاه دوم نیز این بود که به علت استقرار تیپ 21 امام رضا(ع) از خراسان در آن منطقه، این نامگذاری انجام گرفته است.»
حجتالاسلام حسین جوشقانی، یکی از مسئولان مؤسسه سیره شهداء میگوید: «محققان و پژوهشگران این مؤسسه پس از شنیدن این حدیث و برخی روایات حاشیهای آن، پس از مدتها تحقیق و بررسی به سند و مدرک معتبری در این زمینه نرسیدند و متوجه شدند اصلاً چنین روایتی وجود ندارد.» وی با اشاره به انتشار برخی روایات غیر واقعی در میان زائران مناطق جنگی در سالهای گذشته و غفلت و بیتوجهی برخی راویان در این زمینه یادآور شد: «به همه راویان جنگ تذکر جدی داده شده تا از گفتن این حدیث بپرهیزند و هیچ یک از اعضای این مؤسسه چنین مطلبی را بیان نمیکنند. علاوه بر اینکه همه افراد باید در روایتگری و بیان مطالب آن هم از سوی امامان معصوم(ع)، کاملاً مراقب باشند.»
حجتالاسلام حائری، از کارشناسان دارالحدیث قم نیز با اشاره به طرح این پرسش از پانزده سال پیش تا کنون میگوید: «یک تیم مستقل تحقیقاتی متشکل از متخصصان علوم حدیث در این مؤسسه در پی یافتن سند و مدرک حضور امام هشتم(ع) در شلمچه و همچنین حدیث منسوب به ایشان درباره شلمچه و شهدای آن، تمامی کتابهای جدید و قدیم از شیعه و سنی را بررسی و مطالعه نمودند، اما هیچ نشانهای حتی بهاندازه یک جمله یا یک کلمه هم یافت نشد. اگر چه ادعا نمیکنیم که اصلاً نیست، اما با بررسیهای فراوان هیچ سندی برای آن پیدا نشد و بهتر است مدعیان طرح این حدیث، منابع و اسناد خود را ارائه نمایند.»
معلوم نیست با وجود تذکر مسئولان و انتشار جعلی بودن این حدیث، برخی راویان کاروانهای راهیان نور با چه انگیزه و هدفی این حدیث را برای مردم و جوانان جعل و روایت میکنند؟ این تقدسزایی بیمبنا در حالی اتفاق میافتد که امیدواریم در سال 89 که با نام "همت مظاعف و کار مضاعف" مزین شده، مسئولان امر ضمن برخورد جدی با این خرافهگرایی و انحرافات سلیقهای و مذهبگونه، در امر آبادانی خرمشهر عزیز و برخی مناطق همسایه با مناطق عملیاتی همت مضاعفی بگمارند و مشکلات وحشتناک ساکنان این مناطق را برطرف کنند.
هاروت و ماروت در قرآن
در آیهء 102بقره هاروت و ماروت که تعلیم سحر و جادو می دادند, آیا از طرف خدا آمده بودند؟چگونه گفته شده که بین همسران به اذن خدا جدایی می انداختند, ولی به کسی زیان نمی رساندند؟! آیا این جدایی زیان محسوب نمی گردد؟ آیا سحر و جادو از خرافات نیست ؟
این آیه می فرماید: شیاطین کافر شدند و به مردم سحر می آموختند و آن چه را که از هاروت و ماروت از سحر آموخته بودند, به مردم می آموختند, در حالی که هاروت و ماروت دو ملکی بودند. وقتی که سحرمی آموختند, به آنان گوشزد می کردند که سحر چیز خطرناکی است و ممکن است شما را به بیراهه بکشاند و کافرشوید, ولی مردم از هاروت و ماروت سحر را آموختند و از آن سوء استفاده کردند و بین مردان و همسرانشان جدایی می انداختند.
بعد می فرماید: .این جمله می خواهد بگوید سوء استفاده از سحر کاری نبود که از حیطهء قدرت خدا خارج باشد, بلکه سحر یکی از سنّت های الهی است که به اذن خدا کارایی دارد, چه در جهت خوب به کار رود و چه در جهت بد. مانند اسلحه اگراز آن به جا و مناسب استفاده کنند, خوب است و خدا این کارایی را به اسلحه داده و اگر از آن سوء استفاده کنند بازکارایی آن از خدا است
.در حقیقت این جمله از آیه استقلال ساحران را نفی می کند و می گوید که حتی ساحران که کارهای عجیب , چه خوب و چه بد می کنند, از تحت قدرت خدا خارج نیستند.( برگرفته از تفسیر المیزان , ج 1 ص 233
این که در قرآن از دو فرشته به نام های هاروت و ماروت که در بال نازل شدند, نام برده , مراد چیست ؟ این دو در زمان کدام پیامبر و کدام قوم بودند؟ برای چه به زمین آمدند وعاقبت آنان چه شد؟
در سورهء بقره آیهء 102دو فرشته به نام های هاروت و ماروت آمده :
.در زمان حضرت سلیمان سحر و ساحری به شدّت رواج داشت , به طوری که حضرت سلیمان دستور داد تمامی نوشته و ورق های ساحران را جمع آوری کردند, تا جلوی سحر گرفته شد,ولی بعد از فوت حضرت سلیمان دوباره عدّه ای از آن ها سوء استفاده کرده و سحر و ساحری رواج یافت . حتی منکر پیامبر حضرت سلیمان شدند و گفتند او کافر بوده است ! قرآن این مطلب را به عنوان یکی از کارهای اشتباه یهود مطرح فرموده و می فرماید:
.بعد از حضرت سلمیان سحر و مفاسدی که بر آن مترتب بود, رواج یافت . در این موقع خداوند برای باطل کردن سحر ساحران , دو ملک به نام های هاروت و ماروت بر مردم نازل کرد که به مردم راه باطل کردن سحر را بیآموزند, لکن باز عده ای که از این دو ملک سحر را آموختند, از آن سوء استفاده کردند. عوض این که با این علم , سحر ساحران را باطل کنند, خود نیز به جرگهء سحر کردن افتادند و باعث جدایی بین زن و شوهرها شدند.
هاروت و ماروت دو نفر از ساکنان شهر بابل بودند که به صورت آدمیزاد جلوه کردند, ولی در اصل از ملائکه بودند.
امام رضاعلیه السلام فرمود:
مسلّماً این جریان بعد از وفات حضرت سلیمان بوده است , اما پیامبر آن زمان چه کسی بوده و عاقبت هاروت و ماروت چه شد؟ معلوم نیست . .( .تفسیر نمونه , ج 1 ص 261 با اضافات و تلخیص ; تفسیر المیزان , ج 1 ذیل آیه . )
علامهء طباطبایی در تفسیر المیزان این آیه را از آیات عجیب قرآن دانسته و گفته : احتمالاتی که در این آیه است , در هیچ آیه ای نیست .( .تفسیر المیزان , ج 1 ذیل آیه . )
در سورة بقره آیه 102 از دو فرشته با نام هاروت و ماروت نام برده شده، خصوصیات آن ها چیست؟
در قرآن آمده است: "آنچه که شیاطین در عصر سلمان بر مردم می خواندند پیروی می کردند. سلیمان هرگز (دست به سحر نزد و) کافر نشد و لکن شیاطین کفر ورزیدند و به مردم تعلیم سحر دادند. نیز (یهود) از آنچه بر دو فرشتة بابل هاروت و ماروت نازل شد پیروی کردند (آنها طریق سحر کردن را برای آشنایی با طرز ابطال آن به مردم یاد می دادند)...".[ آیة 102؛ تفسیر نمونه، ج 1]
در خصوص دو فرشتة هاروت و ماروت باید از چند جهت بحث نمود
:یکم: از احادیث استفاده می شود که در زمان سلیمان (ع) پیامبر، گروهی در کشور او به عمل سحر و جادوگری پرداختند و سلیمان دستور داد که تمام نوشته های آن ها را جمع آوری و در محل مخصوصی نگه داری کنند. پس از وفات سلیمان گروهی آن ها را بیرون آورده، با بهره گیری از آن ها به تکذیب حضرت سلیمان پرداخته و پیامبر بودن او را منکر شده و به اذیت و آزار مردم پرداختند.هنگامی که پیامبر اسلام(ص) ظهور کرد اعلام نمود که سلیمان از پیامبران است. برخی از علمای یهود گفتند: از محمد تعجب نمی کنید که می گوید سلیمان پیامبر است در صورتی که او ساحر بوده است! آیات فوق به آنها پاسخ داد.[ سیرة ابن هشام، ج2، ص 194؛ مجمع البیان، ج1 - 2، ص 174.]
دوم: در خصوص هاروت و ماروت اختلاف است، ولی قول صحیح آن است از فرشتگان الهی بودند - چنانکه قرآن بدان تصریح نموده است - که از سوی خداوند مأموریت یافتند در سرزمنین بابل به ابطال سحر بپردازند، زیرا در بابل سحر و جادوگری به اوج خود رسیه، برخی با بهره گیری از سحر به آزار مردم می پرداختند، از این رو خداوند این دو فرشته را فرستاد که عوامل سحر و طریق ابطال آن را به مردم بیاموزند تا مردم از شرّ ساحران در امان باشند.[ تفسیر نمونه، ج1، ص 374. ]
از آیه 102 سورة بقره هم فرشته بودن آن ها استفاده می شود و هم رسالت و وظیفة آنان که ابطال سحر و یاد دادن آن برای دیگران بود.[ مجمع البیان، ج 1- 2، ص 173 - 176. ]
برخی دربارة این دو فرشته افسانه سرایی نموده و داستانی را نقل کرده اند. که این دو فرشته بودند و خداوند آن ها را برای این به زمین فرستاد تا بدانند آنان اگر به جای انسان ها بودند، از گناه مصون نمی ماندند و خداوند را معصیت می کردند. آن ها بعد از آن که به زمین فرود آمدند مرتکب چندین گناه بزرگ شدند. بی تردید این نگرش جزء خرافات بوده و قرآن این دو فرشته را از هر گونه گناه مصون می داند.[ همان؛ تفسیر نمونه، ج1، ص 375. ]
برخی هاروت و ماروت را دو مرد از ساکنان بابل دانسته[مجمع البیان، ج 1 - 2، ص 1754. ]
و فرشته بودن آنها را منکر شده و حتی به عنوان شیطان معرفی کرده اند، حال آن که آیة مذکور از آن ها به عنوان دو فرشته الهی یاد نموده است.[ سوره بقره آیة102؛ مجمع البیان، ج 1 - 2، ص 175. ]
از آیات102 بقره استفاده می شود که هاروت و ماروت دو فرشته بوده و جهت مبارزه با ساحران به تعلیم می پرداختند. آیا فرشته می توان معلم انسان باشد؟
خداوند آن دو فرشته را به صورت انسان هایی در آورد تا بتوانند رسالت خود را انجام دهند، زیرا در آیه 9 سورة انعام آمده است:
"ولو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلاً"
.چهارم - حکم سحرهمان طور که اشاره شد:
هاروت و ماروت به مردم سحر آموزشی می دادند تا از اذیت و شر ساحران در امان باشند، حال این پرسش مطرح می شود که آیا تعلیم سحر حرمت ندارد؟ بی تردید در اندیشة اسلامی یاد گرفتن سحر حرام است و در روایات به حرمت آن تصریح شده است.[ وسایل الشیعه، ج6، ص 105 - 108. ]
ولی اگر یاد دادن سحر به منظور ابطال سحر ساحران باشد اشکال ندارد، بلکه گاهی به عنوان واجب کفایی می باید عده ای سحر را بیاموزند تا اگر مدعی دروغگویی خواست از این طریق مردم را اغفال و گمراه کنند، سحر و جادوی او را ابطال نمایند.[ تفسیر نمونه، ج 1، ص 379. ]
هاروت و ماروت بدین منظور سحر را آموزش می دادند.در تفسیر و توضیح دو فرشته خدا به نام هاروت و ماروت مرا در شک انداخته اند من خود در تفسیر نمونه خوانده بودم که هاروت و ماروت برای بطلان سحر و جادو روی زمین امدند ولی دیگر فرد می گوید که برای اینکه فرشتگان اگر غریزه جنسی داشتند از انسانها بدتر بودند من را راهنمایی کنید.قصهء هاروت و ماروت که دو فرشتهء خداوند بودند،در آیه 102 از سورهء بقره آمده است . ((این آیه ، بارعایت سیاقی که دارد، می خواهد یکی دیگر از خصایص یهود را بیان کند، و آن ، متداول شدن سحر در بین آنان است . . . چون چنین می پنداشتند که سلطنت حضرت سلیمان علیه السلام به وسیله سحر بود و یک مقدار سحر خود را هم به دو ملک بابل ، هاروت و ماروت نسبت می دهند.قرآن ، هر دو پندار ایشان را رد می کند و می فرماید: آنچه سلیمان(ع) می کرد، سحر نبود. و درباره هاروت و ماروت ایشان را (یهودی ها) رد می کند به اینکه ، هر چند سحر به آن دو نازل شد، لکن هیچ عیبی هم در این کار نیست ; چون منظورِ خداوند از این کار امتحان بود; همچنانکه شر و فساد را به دلهای بشر ; منظور امتحان آنان الهام کرد و یکی از مصادیق قدر است . بر آن دو فرشته هم سحرنازل شد، ولی آن دو به احدی سحر نمی آموختند; مگر آنکه می گفتند: ما مایهء آزمایش تو هستیم. زنهار که با استعمال بی مورد سحر کافر نشوی ، و فقط در مورد ابطال سحر و رسوا کردن ساحران و ستمگران به کاربندی ; ولی مردم به جای استفاده صحیح از سحرآن را در موارد ناپسند استفاده می کردند; از جمله میان زن و مرد را به هم می زدند تا شری و فسادی به راه بیندازند. (المیزان ،علامه طباطبایی ، ذیل آیه 102 سوره بقره)
اما این که آیا این دو فرشته به گمان برخی راه خطا را طی کردند گفتنی است: این داستانی خرافی است که به ملائکه خدا نسبت داده اند; ملائکه ای که خدای تعالی در قرآن ، به قداست و طهارت وجود آنها از شرک ومعصیت (اشاره فرموده است فاطر،1) در سوره فاطر فرشتگان را رسولان الهی می نامد و رسولان الهی ازهرگونه خطا مصون هستند.علامهء طباطبایی(ره) ضمن رد روایات غیر صحیحی که در مورد به خطارفتن دو فرشته خدا وارد شده است ، می فرماید: آن هم غلیظ ترین شرک و زشت ترین معصیت ! چون دربعضی از این روایات نسبت پرستش بت و قتل نفس و زنا و شُرب خمر به آن دو فرشته داده شده است... این احادیث ، مانند احادیث دیگری کم در مطاعن انبیا و لغزشهای آنان وارد شده است ، از دسیسه های یهودخالی نیست» (المیزان ، همان).
حاصل آن که هاروت و ماروت دو فرشته الهی بودند که برای تعلیم بطلان سحر ساحران ورسوا کردن و روکردن دست ساحران به زمین آمده بودند، چنان که به نقل از علامه طباطبایی(ره) گذشت. (تفسیر المیزان ، همان).
نوشته شده توسط عزیز سالمی
عقیده به تقدّس بعضی درختان
سوال : در بعضى از نقاط کشور، درختهایى از قبیل درخت گز و انگور مشاهده مى شود، که عدّه اى از عوام نخ هایى به آنها گره مى زنند، و اعتقاد به تقدّس، یا شفا گرفتن، یا روا شدن حاجت، و بعضاً شفاعت توسّط آن درختان دارند! و مى گویند: «در صورت کج اعتقادى و شک نسبت به درخت، حادثه ناگوارى براى شخص پیش مى آید!» عدّه اى درختان مزبور را متعلّق به امام على(علیه السلام)، یا حضرت ابوالفضل(علیه السلام)، یا دیگر اولیاى الهى دانسته، و مى گویند: «ما به این درخت ها معتقد بوده، و توسّل جسته، و حاجت گرفته ایم. و کسانى که درختان مزبور را سوزانده اند، مصیبتى به آنها، یا فرزندان، یا بستگانشان رسیده، یا بیمار شده اند.» خواهشمند است بفرمایید:
اوّلا: عقیده به تقدّس این گونه درختها صحیح است، یا باطل؟
ثانیاً: گره زدن نخ، یا بستن پارچه به این درختها، و گرفتن حاجت از آنها جایز است؟
ثالثاً: آیا سوزاندن، یا از بین بردن چنین درختانى به مبارزه با خرافات، باعث گرفتارى و مصیبتى براى سوزاننده، یا بستگان او، خواهد شد؟
پاسخ آیت الله العظمی شیخ ناصر مکارم شیرازی : این اعتقادات قطعاً از خرافات است، و حاجت خواستن از آنها نوعى شرک مى باشد، و بر همه لازم است نهى از منکر کنند، و پاداش خود را از خداوند بخواهند.در خواست فرستادن پیام های خاص به افراد دیگر
Smsای به شرح زیر برای ما ارسال شده است:((" المجید‚الوجید‚ الوحید‚ الاحد‚ الصمد‚ الغدیر‚ المالک‚ الرحمن‚ الرحیم " " الله همه جا هست " برای 9 نفر بفرست فردا خبر خوبی بهت میرسه اگر کوتاهی کنی تا 9 سال بد شانس میشی این حقیقت داره "ریسک نکن" فقط 9 مسج برای فرستادن نام خدا...))
از جنابعالی خواهشمند است راجع به این گونه موارد توضیحات و تذکراتی بدهید.
پاسخ آیت الله العظمی شیخ ناصر مکارم شیرازی : این امور اعتباری نداردو جزء خرافات است اعتنا نکنید
آيا شيعيان به مساجد بي احترامي ميكنند ؟
شيخ خبيث بن تيميه : شيعه مساجدى را كه به فرمان خدا بايد تعظيم نموده و ذكرش در آن گفته شود ، تعطيل كرده است و در آن نه نماز جمعه اى بر پا مى دارند و نه نماز جماعتى ; بلكه نزد آنان از ارزش و احترامى برخوردار نيست ، و احياناً اگر نمازى هم در مسجد بخوانند به صورت فُرادا مى خوانند . و به عكس ، حرم بزرگانشان را بسيار تعظيم نموده و بسان مشركان در آنجا اعتكاف مى كنند و مانند حاجيانِ خانه خدا در آنجا حجّ بجا مى آورند و برخى از آنها حجّ در آنجا را از حجّ كعبه مهم تر مى دانند ، بلكه به كسى كه حجّ آنجا را كافى از حجِّ كعبه و نماز جمعه و جماعت نمى داند دشنام مى دهند ، و اين از جنس دين مسيحيّت و مشركان است(1) .
و مى گويد:
درحالى كه خدا و پيامبر، بناى مَشاهد [ساخت گنبد و بارگاه] را حرام كرده اند ولى آنان اين اماكن رابه منزله بت خانه قرار داده، آباد و آراسته مى كنند، و بعضى از آنان زيارت آنجا را مانند حجّ مى دانند چنانكه شيخ مفيد يكى از تأليفاتش را «مناسك حجِّ المشاهد» ناميده و در آن، شرك و كذبى از نوع شرك و كذب مسيحيّت وجود دارد(2).
در پاسخ مى گوييم:
مساجدِ آبادِ شهرهاى پيشرفته و غير پيشرفته حتى روستاها و دهات شيعه در برابر ديدگان همه است. و شيعه كسى است كه بى اندازه براى مسجد احترام قائل است و حرمتش را لازم و نجس كردنش را حرام و طاهر نمودنش را واجب مى داند، نماز پيش از برطرف كردن نجاست را در صورت علم به آن باطل دانسته، و توقف جنب و حائض و نفساء در آن، و نيز بردن نجاست به داخل آن را ـ در صورت هتك حرمت ـ جايز نمى داند، و معامله و سخن پيرامون دنيا را در آنجا مكروه مى داند.
و روايت امامان شيعه از پيامبر(صلى الله عليه وآله): «لا صلاة لجار المسجد إلاّ في المسجد» [براى همسايه مسجد نماز نيست جز در مسجد]، و احكامى كه درباره مسجد در فقه شيعه آمده ، و نمازهاى جماعتى كه در آنجا برگزار مى شود ، براى كسانى كه به مناطق شيعه سفرى كرده يا اطّلاعات اندكى دارند، چون روز روشن است.
امّا بزرگداشت مشاهد: هيچ شباهتى ميان شيعيان و عمل مشركان وجود ندارد; زيرا شيعه صاحبان قبر را عبادت نمى كند ، بلكه با زيارت و ستايش آنان به خدا تقرّب مى جويد ; چون آنان ولىّ و محبوب خدايند . و شاهد اين ادّعا روايات و متن زيارتهايى است كه از امامان خود نقل مى كنند و صريحاً گواهى مى دهند : ( ... عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)(3)[ بندگان شايسته اويند . هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند; و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند] .
امّا دشنام بر افراد ياد شده : اين ، از دروغترين سخن هايى است كه از خود درآورده و به شيعه نسبت مى دهد ; زيرا تمام شيعيان بدون استثنا ، از امامانشان نقل مى كنند : «إنّ الاسلام بني على خمس الصلاة والزكاة والحجّ و الصوم والولاية» [ اسلام بر پنج اصل نهاده شده است : نماز ، زكات ، حجّ ، روزه و ولايت] ، و احاديث شيعه در اين زمينه فراوان است .
همچنين شيعه بر اين باور است كه تأخير حجِّ واجب از سال وجوبش گناه كبيره است و به ترك كننده آن هنگام مرگ گفته مى شود : «مُت إن شئت يهوديّاً وإن شئت نصرانيّاً» [ اكنون يا يهودى بمير و يا نصرانى] .
آيا با توجّه به اين عقايد و احاديث و مطابقت فتواى علما با آنها كه برگرفته از قرآن و سنّت مى باشد ، معقول است كه شيعه به كسى كه زيارت را كافى از حجّ نمى داند دشنام دهد ؟!
امّا كتاب شيخ مفيد : تنها نكته موجود در كتاب اين است كه آن را «منسك الزيارات» ناميده ، و «منسك» به معناى عبادت و اداى حقّ خداست، و در شرع معناى خاصّى كه مختصّ حجّ باشد ندارد، گرچه در زبان مردم در حجّ به كار مى رود . بنابراين هر عبادتى در هر جايى و در هر لحظه اى كه مورد پسند خدا باشد را مى توان «منسك» ناميد. پس به كار بردن واژه «نسك» و «منسك» براى زيارت مشاهد مقدّسه و آداب و دعاهاى رسيده ، بدون سجده بر قبر و نماز به سوى آن و بدون درخواست از خود صاحب قبر ، چه مانعى دارد؟!
ادّعاى وجود شرك و كذب در آن كتاب نيز ادّعايى بى دليل است ، لكن ابن تيميه به دليل شدّت دشمنيش، به پيامدهاى خطرناك دروغهايش توجّه ندارد و بى دليل سخن مى گويد . مطالب آن كتاب درباره ائمّه طاهرين جز اثبات مقام بندگى و فروتنى در برابر قدرت پروردگار و نفى مراتبى كه براى آنان نيست و يادآورى قرب و منزلتى كه نزد خدا دارند ، چيز ديگرى نيست و كتاب ، اكنون موجود بوده و در دسترس مى باشد ; (فَمَالِ هَـؤُلاَ ءِ ا لْقَوْمِ لاَيَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً)(4)[ پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟!] .(5)
پي نوشتها :
1ـ منهاج السنّة 1 : 130 .
2 ـ منهاج السنّة 2 : 39 .
3 ـ أنبياء : 26 ـ 27 .
4ـ نساء : 78 .
5ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 298.