آيا شيعيان به مساجد بي احترامي ميكنند ؟
شيخ خبيث بن تيميه : شيعه مساجدى را كه به فرمان خدا بايد تعظيم نموده و ذكرش در آن گفته شود ، تعطيل كرده است و در آن نه نماز جمعه اى بر پا مى دارند و نه نماز جماعتى ; بلكه نزد آنان از ارزش و احترامى برخوردار نيست ، و احياناً اگر نمازى هم در مسجد بخوانند به صورت فُرادا مى خوانند . و به عكس ، حرم بزرگانشان را بسيار تعظيم نموده و بسان مشركان در آنجا اعتكاف مى كنند و مانند حاجيانِ خانه خدا در آنجا حجّ بجا مى آورند و برخى از آنها حجّ در آنجا را از حجّ كعبه مهم تر مى دانند ، بلكه به كسى كه حجّ آنجا را كافى از حجِّ كعبه و نماز جمعه و جماعت نمى داند دشنام مى دهند ، و اين از جنس دين مسيحيّت و مشركان است(1) .
و مى گويد:
درحالى كه خدا و پيامبر، بناى مَشاهد [ساخت گنبد و بارگاه] را حرام كرده اند ولى آنان اين اماكن رابه منزله بت خانه قرار داده، آباد و آراسته مى كنند، و بعضى از آنان زيارت آنجا را مانند حجّ مى دانند چنانكه شيخ مفيد يكى از تأليفاتش را «مناسك حجِّ المشاهد» ناميده و در آن، شرك و كذبى از نوع شرك و كذب مسيحيّت وجود دارد(2).
در پاسخ مى گوييم:
مساجدِ آبادِ شهرهاى پيشرفته و غير پيشرفته حتى روستاها و دهات شيعه در برابر ديدگان همه است. و شيعه كسى است كه بى اندازه براى مسجد احترام قائل است و حرمتش را لازم و نجس كردنش را حرام و طاهر نمودنش را واجب مى داند، نماز پيش از برطرف كردن نجاست را در صورت علم به آن باطل دانسته، و توقف جنب و حائض و نفساء در آن، و نيز بردن نجاست به داخل آن را ـ در صورت هتك حرمت ـ جايز نمى داند، و معامله و سخن پيرامون دنيا را در آنجا مكروه مى داند.
و روايت امامان شيعه از پيامبر(صلى الله عليه وآله): «لا صلاة لجار المسجد إلاّ في المسجد» [براى همسايه مسجد نماز نيست جز در مسجد]، و احكامى كه درباره مسجد در فقه شيعه آمده ، و نمازهاى جماعتى كه در آنجا برگزار مى شود ، براى كسانى كه به مناطق شيعه سفرى كرده يا اطّلاعات اندكى دارند، چون روز روشن است.
امّا بزرگداشت مشاهد: هيچ شباهتى ميان شيعيان و عمل مشركان وجود ندارد; زيرا شيعه صاحبان قبر را عبادت نمى كند ، بلكه با زيارت و ستايش آنان به خدا تقرّب مى جويد ; چون آنان ولىّ و محبوب خدايند . و شاهد اين ادّعا روايات و متن زيارتهايى است كه از امامان خود نقل مى كنند و صريحاً گواهى مى دهند : ( ... عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)(3)[ بندگان شايسته اويند . هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند; و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند] .
امّا دشنام بر افراد ياد شده : اين ، از دروغترين سخن هايى است كه از خود درآورده و به شيعه نسبت مى دهد ; زيرا تمام شيعيان بدون استثنا ، از امامانشان نقل مى كنند : «إنّ الاسلام بني على خمس الصلاة والزكاة والحجّ و الصوم والولاية» [ اسلام بر پنج اصل نهاده شده است : نماز ، زكات ، حجّ ، روزه و ولايت] ، و احاديث شيعه در اين زمينه فراوان است .
همچنين شيعه بر اين باور است كه تأخير حجِّ واجب از سال وجوبش گناه كبيره است و به ترك كننده آن هنگام مرگ گفته مى شود : «مُت إن شئت يهوديّاً وإن شئت نصرانيّاً» [ اكنون يا يهودى بمير و يا نصرانى] .
آيا با توجّه به اين عقايد و احاديث و مطابقت فتواى علما با آنها كه برگرفته از قرآن و سنّت مى باشد ، معقول است كه شيعه به كسى كه زيارت را كافى از حجّ نمى داند دشنام دهد ؟!
امّا كتاب شيخ مفيد : تنها نكته موجود در كتاب اين است كه آن را «منسك الزيارات» ناميده ، و «منسك» به معناى عبادت و اداى حقّ خداست، و در شرع معناى خاصّى كه مختصّ حجّ باشد ندارد، گرچه در زبان مردم در حجّ به كار مى رود . بنابراين هر عبادتى در هر جايى و در هر لحظه اى كه مورد پسند خدا باشد را مى توان «منسك» ناميد. پس به كار بردن واژه «نسك» و «منسك» براى زيارت مشاهد مقدّسه و آداب و دعاهاى رسيده ، بدون سجده بر قبر و نماز به سوى آن و بدون درخواست از خود صاحب قبر ، چه مانعى دارد؟!
ادّعاى وجود شرك و كذب در آن كتاب نيز ادّعايى بى دليل است ، لكن ابن تيميه به دليل شدّت دشمنيش، به پيامدهاى خطرناك دروغهايش توجّه ندارد و بى دليل سخن مى گويد . مطالب آن كتاب درباره ائمّه طاهرين جز اثبات مقام بندگى و فروتنى در برابر قدرت پروردگار و نفى مراتبى كه براى آنان نيست و يادآورى قرب و منزلتى كه نزد خدا دارند ، چيز ديگرى نيست و كتاب ، اكنون موجود بوده و در دسترس مى باشد ; (فَمَالِ هَـؤُلاَ ءِ ا لْقَوْمِ لاَيَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً)(4)[ پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟!] .(5)
پي نوشتها :
1ـ منهاج السنّة 1 : 130 .
2 ـ منهاج السنّة 2 : 39 .
3 ـ أنبياء : 26 ـ 27 .
4ـ نساء : 78 .
5ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 298.
اثبات وجود وارثان معصوم پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تنها با یک آیه از قرآن مبین
به نام خدای رحمتگر بر آفریدگان، رحمتگر بر ویژگان
برخی از اهل تسنن درباره غدیر و خلافت حضرت امیر(علیه السلام) شبهه ای مطرح می کنند و می گویند:
شیعه مى گوید پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امیرالمؤمنین على بن ابی طالب(علیه السلام) را در روز غدیر به جانشینى انتصاب نمود، و در آن روز 120 هزار نفر حضور داشته اند.
پس چرا از این دهها هزار شاهد فقط چند صد نفر به این سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت دادند؟ و چرا از آن جمعیّت فقط تعداد اندکى تشیع را پذیرفتند و به جانشینى ابوبکر اعتراض کردند؟!
جواب :
آیات و روایاتى متواتر حتى در بین سنّیان دو اصل را قطعاً اثبات مى کند:
1ـ اصل اجتماع مردم در غدیر خم
2ـ جمله اى مورد اتفاق مسلمین که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن اجتماع عظیم در ضمن خطبه اى بیان فرمودند:
«اَلَستُ أولى بکُم مِن أنفُسِکُمْ ؟ قالوا بلى! قال فمَن کُنتُ مَولاه فهذا عَلىٌ مولاه ...» و یا به روایتی دیگر: «مَن أولى بکُم مِن أنفُسِکُمْ ؟ قالوا الله و رسوله فقال: اَلا من کُنتُ مَولاه فهذا عَلىٌ مولاه...»
«کیست سزاوارتر از شما به شما، گفتند: خدا و رسولش، سپس [پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)] فرمود: آگاه باشید هرکه را [من] مولای او بودهام پس این علی [هم] مولای اوست.»
در اصل این پرسش و پاسخ هیچ یک از سنیها تردیدی ندارند. ولى گروهى از علمایشان بخش دوم کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را این طور معنا مى کنند : «هر کسى که من دوست او بوده ام پس این على دوست اوست!!»
پاسخ ما در برابر این قرائت نابسامان، این است که سؤال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) (الست اولى (من اولی) بکم من انفسکم...) نه تنها ولایت به معناى دوستى را اثبات مى کند بلکه اولویت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر کل مؤمنین اثبات کرده است.
و اما بخش دوم کلام آن حضرت که بعد از پاسخ مردم، بیان شده، نتیجهگیری از اقرار مردم میباشد که به همراه «فاء تفریع» در «فهذا علیٌ» یا «فعلیٌ» اولویت حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) را نیز بر کل مؤمنان پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ثابت نمودهاست.
و علاوه بر جریان غدیر در آیهی اکمال دین و تبلیغ (مائده/3و67)، آیاتى دیگر هم این اولویت را براى وارثان معصوم آن حضرت(علیهم السلام) ثابت مى کند.
از جملهی این آیات، آیات 31 و 32 سوره فاطر است:
«وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ إِنَّ الله بِعِبادِهِ لَخَبیرٌ بَصیر * ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ الله ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیر»
«و آنچه از کتاب [:قرآن] به سوى تو وحى کردیم، (هم) آن تمام حق است، حال آنکه تصدیق کننده است آنچه را در برابر اوست. براستی خدا نسبت به بندگانش همواره آگاهی، بسیار بیناست * سپس (آن) کتاب را به کسانی که از بندگان خود برگزیدیم، به میراث دادیم. پس برخى از بندگان ما بر خودشان ستمکارند، و بعضی از آنان میانه رو [:عادل] و برخى از آنان (هم) در تمامى نیکیها به اذن خدا (از همگان) سبقت گیرندهاند. و این همان برتری بزرگ است».
تا اینجا فرضاً اگر کسی بخواهد دلایل قبلی را نادیده انگارد، هرگز نمیتواند در برابر استدلال به آیه 32 فاطر، طفره رود. چون نتیجهاش ـ معاذالله ـ انتساب دروغ به خدای سبحان است!
خوب دقت کنید: این آیه، وراثت ویژهی قرآن را در حقایقش، با الف و لام در «الْکِتابِ» علاوه بر سه مرحلهی عمومی فهم قرآن در نصوص و ظواهر پایدارش که عبارتند از: عبارت، اشاره و لطائف ـ بر عهدهی گروهى خاص نهاده؛ و از آنجا که این گزینش با لفظ «اِصْطَفَیْنَا» (برگزیدیم) آمده و خداى متعال این عمل را انجام داده و او «بِعِبادِهِ لَخَبیرٌ بَصیر» است ([نسبت] به بندگانش بسی آگاه و بسی بیناست) ؛ نتیجتاً این وارثان کسانى هستند که شایستگى این وراثت را در تمامی ابعاد قرآن دارند.
و اگر این وارثان قرآن حتی اندکی لغزش در عمل به قرآن داشتهباشند چگونه شایستگى وراثت آن را دارند و چگونه در گزینشی ربانی انتخاب میشوند؟ در صورتى که این وراثت بُعد عصمت قرآن را هم شامل است.
لذا این بزرگواران همچون قرآن معصومند که آیهی مبارکه به این موضوع کاملاً تصریح مى کند. و خداى متعال آنها را با توصیفى دوگانه معرفی میفرماید.
اوّل: با لغت «اِصطِفاء»، که در کل قرآن، گزینشى ربانى است یعنى آنچه نزد خدا انتخاب شده بر ادیان یا بندگانى که انتخاب در بین آنها صورت گرفته برترى دارد ؛ مانند: «...إِنَّ اللهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّین...»(بقره/132). (براستی خدا دین را برای شما برگزید).
و در آیهی فاطر هم «اِصطِفاء» در بین «عِبادِنا» صورت گرفته، پس این بزرگواران در نزد خدا بر همه عبادالله ـ بجز رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ـ برترى دارند. و نیز لازمهی این برترى عصمت از هرگونه خطاست.
دوم: خداى متعال در این آیه ملاک انتخابش را تبیین کرده و «عبادنا» را به سه دسته تقسیم فرموده است:
1 - «...فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ...» که شخص ظالم هرگز شایستگى انتخاب شدن معصومانه را ندارد .
2 - «وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» که منظور عادلانند؛ و اینان منهاى عصمت، شایسته این انتخاب نیستند .
3 - «وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ الله» که اولاً «سَابِقٌ» اسم فاعل است و زمان ندارد پس گذشته، حال و آینده را در برمى گیرد. ثانیاً «الْخَیْرَاتِ» کلّ نیکى ها در تاریخ تکلیف است.
در نتیجه این بزرگواران پس از رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در کلّ نیکى ها بر همه انسانها در مثلث زمان، حتی از معصومان پیشین مانند حضرت نوح، ابراهیم، موسى و عیسى(علیهم السلام) سبقت گرفته اند لذا عصمت آنان والاتر از عصمت تمامى انبیاء به جز نبی اکرم «صلوات الله علیهم اجمعین» است.
حال این وارثان معصوم قرآن و حجتهای بعد از نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) چه کسانى هستند؟
اگر اینان خلفاى سه گانه اند؛ نه خود آنها ادعاى عصمت داشتند و نه علماى سنّى آنان را معصوم مى دانند و همین علما هم تصریح کرده اند که خلفاى سه گانه هر کدام اعمالى بر خلاف شریعت انجام داده اند.
و یا اگر اینان ائمهی اربعهی اهل سنّت اند که باز هم آنها مانند خلفاى سه گانه، اختلاف و اشتباه دارند.
حال که در میان سنّیان چنین کسانى نیستند، آیا در بین شیعیان هم نیستند؟! اگر پاسخ داده شود، خیر! این ـ معاذالله ـ نسبت دروغ دادن به آیهی مبارکه است .
پس این افراد همان خاندان معصوم پیامبرند که در غدیرخم و حدیث ثِقْلَین یک یک با نامهاى مبارکشان معرفى شده اند؛ یعنى همان دوازده نور پاک به اضافهی حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام).
و در پاسخ به این که چرا از آن جمعیت کثیر، فقط تعداد اندکى تشیع را پذیرفتند؟ مى گوییم: گروهى منافق و گروهى هم سست ایمان یا قاصر بودند که از عدالت رسول گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) خسته شده بودند. از این رو پذیرش خلافت حضرت امیرالمؤمنین على بن ابی طالب «صلوات الله علیه» برایشان مشکل بود و یک نکتهی تاریخى هم هست و آن این که معمولاً در طول تاریخ، اکثریت با منحرفان بوده است.
اعتراض بر ابوبکر ، نخست از شخص امام امیرالمؤمنین على بن ابی طالب(علیه السلام) شروع شد چنان که در خطبه شِقشِقیه و مانند آن منصوص است و نیز بزرگمردانى دیگر مثل سلمان، ابوذر، مقداد و عمار بر شوراى سقیفه و انتخاب تحمیلى اش و انتخابهاى بعدى اعتراض کردند.
اما اگر فرض کنیم هیچ کسى هم اعتراض نکرد! آیا فعلاً نصّ کتاب و سنت که خلافت معصومان محمّدى(علیهم السلام) را تثبیت کرده و ما در محضر این فرمان صریح قرار داریم، کافى نیست؟! اگر گفته شود: نه! این خود انکار توحید و نبوّت است.
در پایان مى پرسیم: آیا این فضل کبیر «...ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیر» براى غیر معصومان شایسته است؟ آن هم با آن همه اختلافات و انحرافات موجود! حال آن که کبیر عندالله از هر بزرگى بزرگ تر است.
پس این وارثان معصوم قرآن بعد از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) در طول تاریخ از هر بزرگى بس بزرگ تر و بزرگوارترند و فقط منحصرند به سیزده معصوم محمّدى(علیهم السلام) که نه تنها اسامی مبارک آنان نیز نزد شیعه و سنی مشهور است، بلکه نام پنج تن از این نفوس مقدسه به زبان سامی توسط حضرت نوح(علیه السلام)، بر لوح کشتی نوح، که در حفاریهای باستان شناسی در رشتهکوه آرارات ارمنستان بدست آمده و اکنون در موزهی آثار تاریخی مسکو موجود است، به گفته باستان شناسان اینچنین حک شده است:
مُـحَـمِـدْ ، عَـلـیا ، شَـبـَّرْ ، شَـبِّـرْ ، فـَطْـما «صلوات الله علیهم اجمعین»
هدانا الله و ایاکم الی الحق
خلاصه شده از:
تفسیر الفرقان، جزء 21 و 22
و کتاب علیٌ و الحاکمون ص 107 ـ 104
تألیف حضرت آیت الله العظمى صادقی تهرانی(دامت برکاته)
امامت در قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین و بعد ...
واژه امام در قرآن
کلمه «امام» و جمع آن «ائمّه» مجموعاً دوازده بار در قرآن به کار رفته که هفت بار آن به صورت مفرد آمده و پنج بار به شکل جمع؛ بهر جهت این واژه در قرآن در معانی زیر به کار رفته است:
1. لوح محفوظ (1 بار)؛ «وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» (یس/ 12).
«و هر چیزی را در کارنامهای روشن برشمردیم».
2. جاده و راه (1 بار)؛ «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» (حجر/ 79).
«و آن دو (شهر، اکنون) بر سر راهی آشکار است».
3. تورات یا کتاب و پیشوا (2 بار)؛ «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً» (احقاف/ 12، هود/ 17).
«پیش از وی (نیز) کتاب موسی راهبر و مایه رحمت بوده است».
4. پیشوایان الهی و صالح (5 بار)؛ «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124).
«فرمود: من تو را پیشوای مردم قراردادم».
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/ 73، فرقان/ 74، قصص/ 50، سجده/ 24).
«و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند».
5. پیشوایان کفر و ضلالت (2 بار)؛ «فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ» (توبه/ 12 و قصص/ 41).
«پس با پیشوایان کفر بجنگید».
6. مفهوم جامعی که پیشوایان هدایت و ضلالت را هر دو شامل میشود (1 مورد)؛ «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/ 71).
«یاد کن روزی را که هر گروهی را با پیشوایان فرا میخوانیم».
امام در لغت:
واژه امام که از ماده «اَمّ» میباشد در اصل به معنای «قصد کردن» است. این کلمه در کتب لغت به معانی مختفی آمده، از جمله:
1. کسی که به او اقتدا میشود و در کارها پیشواست.
2. پیشوا؛ 3. معلِّم؛ 4. جاده و راه؛ و مانند آن.
ظاهراً ریشه همه آنها «قصد کردن همراه با توجّه خاص» است؛ لذا به مادر و اصل و اساس چیزی «اُمّ» گویند؛ چرا که مورد توجّه انسان است یا به مقتدا و پیشوا و رهبر «امام» گویند؛ چون مردم با توجه خاص به سراغ او میآیند.[1]
امام در اصطلاح
از مجموع آیاتی که ذکر شد ـ به کمک معانی لغوی ـ این برداشت را میتوان کرد که: امام در اصطلاح اسلامی و مسلمین به «کسی یا چیزی میگویند که با فرمان الهی، راهنما و هدایتگران ما به راه خداست خواه انسان باشد (مثل آیاتی که فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً») یا کتاب باشد (مثل آیهای که میفرماید: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً»).
همچنین این نکته بدست میآید که: امام در اسلام باید یک شرط داشته باشد و آن اینکه اگر امام «کتاب»باشد باید از جانب خدا بر رسول حق نازل شده باشد ( در جهت هدایتِ مردم). اگر «انسان» باشد، اولاً: باید از جانب خداوند معیّن شده باشد؛ چرا که تعبیر شده به «انّی جاعلک للناس اماماً» یا «و جعلنا هم ائمهً» و ثانیاً: معصوم باشد و به طور مطلق ستمگر نباشد (چه نسبت به خود، چه دیگران)؛ چرا که فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» (بقره/ 124).
«پیمان من به بیدادگران نمیرسد».
خلاصه: امام در اصطلاح اسلامی (از دیدگاه قرآن) دو کاربرد دارد:
1. کتابی مُنْزَل از جانب خدا بر رسول الهی برای هدایت مردم؛
2. آن انسان تعیین شده از جانب خدا برای هدایت مردم که دارای مقام عصمت باشد.[2]
خصوصیات و ویژگیهای امام و مقام امامت:
از بررسی آیات بدست میآید که هر کس دارای این منصب الهی است، باید دارای صفات و ویژگیهای زیر ـ لا اقل ـ باشد:
1. مقام عصمت: به دلیل آیه 124 سوره بقره «لا ینال عهدی الظالمین»؛ یعنی، بدور از هر گونه ظلم (ظلم به خدا، خویشتن و دیگران) باشد.
2. مقام صبر: زمانی امام، این مقام را دارا خواهد بود که:دارای مقام صبر (آن هم صبر مطلق که شامل انواع امتحانات و آزمایشها میشود) باشد؛ «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ» (سجده/ 24) «و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت میکردند».
3. مقام یقین: امام، پیش از مقام صبر باید دارای مقام یقین باشد؛
«و کانوا بآیاتنا یوقنون» که به دنبال آیه قبل آمده.
یا درباره حضرت ابراهیم ـ پیش از رسیدن به مقام امامت ـ میخوانیم «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (انعام/ 75) «و این گونه ملکوت آسمانها را به ابراهیم نمایاندیم تا از جملهیقین کنندگان باشد». از این آیات درمییابیم که باطن و حقیقت جهان برای امام مکشوف است و از اعمال و دلهای مردم باخبر میباشد.
4. منصب الهی (تعیین از جانب خدا)؛ به دلیل آیاتی چون:
«إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124)، و «جعلناهم ائمه» (انبیاء/ 73)، «و نجعلهم ائمه» (قصص/ 5)، و مانند این آیات.
5. هدایتگری: امام برحق کارش هدایت و رهبری جامعه به سوی اهداف و آرمانهای الهی و سعادت است که از «عالم امر» فرمان میگیرد. «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/ 73) « وَ جَعَلْنامنهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (سجده/ 24).
عالم امر، همان عالم ملکوت است که خداوند در جای دیگر میفرماید:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ـ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (یس / 82 و 83) «چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که میگوید: باش پس (بیدرنگ) موجود میشود، پس پاک است آن کسی که ملکوت هر چیزی در دست اوست و به سوی اوست که بازگردانیده میشوید».
طبق این آیات، امام کسی است که جنبه ملکوتی موجودات را رهبری کند و جوامع بشری را نیز به مقصد نهایی خویش، یعنی آشنایی با خداو احیای ارزشهای الهی برساند و سعادت آنها را تضمین کند.
6. واسطه فیض خداوند: امام بر حق واسطه فیض الهی در اموری چون: انجام دادن نیکیها، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات و عبادت میباشند؛ «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» (انبیاء/ 73). «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.
اصول مسائل امامت[3]
از بررسی آیه 124 سوره بقره و سایر آیات مربوط به امامت، میتوان اصول ذیل را نتیجه گرفت:
1. امامت یک منصب مجعول و قرار دادی از سوی خداوند است؛
2. امام باید معصوم به عصمت الهی باشد؛
3. هر زمان که مردمی روی زمین زندگی میکنند باید امامی در میان آنها باشد؛
4. امام باید از طرف خدا تأیید شود؛
5. اعمال مردم از امام پنهان نیست؛
6. امام باید کلیه اموری را که در دنیا وآخرت مورد احتیاج مردم است، بداند؛
7. محال است در میان مردم کسی پیدا شود که در فضایل نفسانی از امام برتر باشد.
نتیجه
مقام امام و امامتی که در قرآن مطرح است (امام به معنای پیشوای بر حق و عادل رهیافته)، مقامی بس والا و عالی است که فقط برخی از پیامبران به این منصب الهی دست مییابند (لذا در آیه 24 سوره سجده تعبیر به «منهم»؛ یعنی بعضی ازآنها شده «و جعلنا منهم ائمه یهدون بأمرنا»؛ همچنان که حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ با اینکه مقام نبوت را دارا بود پس از امتحانات و آزمایشهایی که سربلند از آنها بیرون آمده، به این مقام میرسد (قل انّی جاعلک للناس اماماً).
امام کسی است که دارای روحیه صبر بلند و یقین و کشف و شهودات است و عالم ملکوت را مشاهده میکند، باران و رحمت ونعمتهای الهی به واسطه او نازل میشود، حجت زمین و زمان است.
این مقام آخرین مرحله سیر تکاملی انسان است و به تعبیر قرآن «عهد» خداست که به «جعل» و یقین الهی است ـ نه به رأی و شورا و انتخاب مردم ـ حتی رسول خدا ـ صلّی الله علی و آله ـ هم مستقیماً نمیتواند امام را معرّفی کند؛ بلکه به دست خالق جهان است.
دیگر اینکه، امامت تنها رهبری ظاهری دینی و دنیوی نیست، بلکه جهان آفرینش و تکوین را زیر نظر دارد. مقام امامت در واقع تحقّق بخشیدن به برنامهی الهی، اعم از حکومت و اجرای احکام الهی و تربیت و پرورش نفوس انسانی، در ظاهر و باطن است.[4]
پی نوشتها :
[1] . کتب لغت مشهور، تفاسیر المیزان، نمونه ذیل آیه 124، سوره بقره و واژه امام و پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، ج 9.
[2] . معالم المدرستین، عسکری، سید مرتضی، ج 1، صص 160 و 161.
[3] . المیزان، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، ج 1، ص 379، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، چ 2، 1364.
[4] . به تفاسیر المیزان، نمونه ذیل آیات امامت (که جلوتر آوردیم) و همچنین پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی و همکاران، ج 9 و امامت (مجموعه سخنرانی چاپ شده) مطهری، مرتضی مراجعه شود
حسنی مبارک رئیس جمهور مصر، در حالی که برای درمان در آلمان به سر می برد، شیخ تازه ای برای دانشگاه الازهر، مهمترین نهاد آموزشی و پژوهشی مذهبی در جهان اسلام منصوب کرد.
چهل و ششمین شیخ این دانشگاه هزارساله، شیخ احمد طیب است که از حدود هفت سال پیش مدیریت دانشگاه الازهر را به عهده داشته است.
به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از بی بی سی ، دانشگاه الازهر در زمان فرمانروایی خلفای فاطمی بر مصر در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) تأسیس شد و از همان زمان به عنوان نهاد رسمی آموزشهای اسلامی تعیین شد، با اینکه خلفای فاطمی، شیعه اسماعیلی بودند اما دانشگاه الازهر از همان آغاز، نهادی سنی مذهب بود.
بنام خداوند زیبایی ها
"یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال"
نمی خواهم مثل همه از خدا بخوام که توی زندگی هیچ غمی نباشد، چرا که شادیها در کنار غم هاست که معنا پیدا میکند و زیبا میشود. تنها از خدا میخواهم قدرتِ درکِ حضورش را توی لحظه های زندگی به همه ی مخلوقاتش عطا کند، که آن وقت است که هیچ مشکلی توان شکستن ما را ندارد.دستان پرنوازش بهار ، طبیعت خفته را از خواب بیدار می سازد، و زمین و درخت رازهای رنگارنگ و عطرآگین خویش را نثار نگاه ما می کنند. در سال نو، با دیدِ نو به زندگی و فرصتی دوباره برای بهتر زیستن، سبزی ، شادی ، کامیابی، بهره وری، اثربخشی فعالیتها و بهروزیتان را از درگاه ایزد منان آرزومندم.
عیدتان مبارک
نوشته شده توسط عزیز سالمیپیامبر (ص ) گفت : بنده از پرهیزگاران به شمار نمى آید، مگر آن که آن چه را که براى او سودمند نیست ، رها کند.