معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 499532
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

بشارت انجيل به احمد

 الف ـ در تواريخ آمده است: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از كودكى دو نام داشت، و حتى مردم او را با هر دو نام خطاب مى كردند، يكى «محمّد» و ديگرى «احمد»، اولى را جدش، «عبد المطلب» براى او برگزيده بود و دومى را مادرش «آمنه».

اين مطلب، در «سيره حلبى» مشروحاً ذكر شده است.

ب ـ از كسانى كه مكرر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را با اين نام ياد كردند، عمويش «ابو طالب» بود، هم امروز در كتابى كه به نام «ديوان ابو طالب» در دست ما است، اشعار زيادى ديده مى شود كه، در آن از پيغمبر گرامى اسلام به عنوان «احمد» ياد شده مانند:

أَرادوُا قَتْلَ أَحْمَدَ ظالِمُوهُمْ *** وَ لَيْسَ بِقَتْلِهِمْ فِيْهِمْ زَعِيْمٌ

«ستمگران آنها تصميم قتل احمد را داشتند * ولى براى اين كار رهبرى نيافتند».

وَ إِنْ كانَ أَحْمَدُ قَدْ جائَهُمْ *** بِحَقِّ وَ لَمْ يَأْتِهِمْ بِالْكِذْبِ

«قطعاً احمد آئين حقى براى آنها آورد * و هرگز آئين دروغ نياورد».

در غير «ديوان ابو طالب» نيز اشعارى از «ابو طالب» در اين زمينه نقل شده مانند:

لَقَدْ أَكْرَمَ اللّهُ النَّبِىَّ مُحَمَّداً *** فَأَكْرَمُ خَلْقِ اللّهِ فِى النّاسِ أَحْمَدُ

«خداوند پيامبر خود محمد را گرامى داشت * و لذا گرامى ترين خلق خدا در ميان مردم احمد است».

ج ـ در اشعار «حسّان بن ثابت» شاعر معروف عصر پيامبر نيز، اين تعبير ديده مى شود:

مُفْجَعَةٌ قَدْ شَفَّها فَقْدُ أَحْمَدَ *** فَظَلَّتْ لاِلاءِ الرَّسُولِ تُعَدَّدُ

«مصيبت زده اى كه فقدان احمد او را لاغر كرده بود * و پيوسته عطايا و مواهب رسول خدا را برمى شمرد».

اشعارى كه از «ابو طالب» يا غير او نام «احمد» (به جاى محمّد) در آن آمده، آن قدر فراوان است كه، مجال نقل همه آنها در اينجا نيست، اين بحث را با شعر جالب ديگرى از فرزند «ابو طالب» يعنى على(عليه السلام) پايان مى دهيم:

أَتَأْمُرُنِى بِالصَّبْرِ فِى نَصْرِ «أَحْمَدَ» *** وَ وَ اللّهِ ما قُلْتُ الَّذِى قُلْتُ جازِعاً

سَأَسْعى لِوَجْهِ اللّهِ فِى نَصْرِ «أَحْمَدَ» *** نِبِىِّ الْهُدِى الْمَحْمُودِ طِفْلاً وَ يافِعاً:

«آيا به من مى گوئى در يارى احمد شكيبائى كنم؟ * به خدا سوگند من آن چه را گفتم از روى جزع و بى صبرى نگفتم».

«من براى خاطر خدا در يارى احمد تلاش خواهم كرد * همان پيامبر هدايت كه در طفوليت و جوانى پيوسته محمود و ستوده بود».

د ـ در رواياتى كه در مسأله «معراج» وارد شده، بسيار مى خوانيم: خداوند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را در شب معراج بارها به عنوان «احمد» خطاب كرد، و شايد از اينجا است كه مشهور شده نام آن حضرت در آسمان ها «احمد» و در زمين «محمّد»(صلى الله عليه وآله) است.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نيز آمده: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ده نام داشت كه پنج نام آن، در قرآن آمده «محمّد»، «احمد»، «عبداللّه، «يس» و «ن».

هـ ـ هنگامى كه پيامبر آيات سوره صف را براى مردم «مدينه» و «مكّه» خواند و قطعاً به گوش اهل كتاب نيز رسيد، هيچ كس از مشركان و اهل كتاب ايراد نكردند كه «انجيل» بشارت آمدن «احمد» داده، نام تو «محمّد» است، اين سكوت، خود دليل بر شهرت اين اسم در آن محيط است; زيرا اگر اعتراضى شده بود، براى ما نقل مى شد، چه اين كه اعتراض هاى دشمنان، حتى در مواردى كه بسيار زننده بود، نيز در تاريخ ثبت است.

از مجموع اين بحث، نتيجه مى گيريم: نام «احمد» از نام هاى معروف پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده است.(1)

 

 1. تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 89.

نتيجه وحدت از منظر قرآن

در قرآن كريم به نتيجه وحدت امّت اشاره شده است; از جمله خداوند سبحان مى فرمايد: ( وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراط مُسْتَقِيم) (1) «و هر كس به خدا تمسّك جويد، به راهى راست، هدايت شده است.»

از اين آيه استفاده مى شود كه اگر همه امّت به خداوند و ريسمان هدايت او چنگ زنند به هدايت دسته جمعى مى رسند، ولى اين هدايت تنها براى عنوان مجموع نيست بلكه شامل فرد فرد اجتماع نيز مى شود. و لذا اگر در جامعه اى تمام امّت به ريسمان خداوند چنگ نزدند و تنها برخى چنين كردند، همان افراد مى توانند به راه راست هدايت يابند.

 نظر قرآن كريم در باره اتحاد و اخوّت مسلمانان چيست؟

 دعوت مسلمانان به اتّحاد و اخوّت در آيات متعددى مورد تأكيد قرار گرفته است كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 ـ آيه اعتصام

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا...};(2) «و همگى به ريسمان خدا، چنگ زنيد، و پراكنده نشويد....»

2 ـ آيه صلح

خداوند سبحان مى فرمايد: { يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ};(3) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همگى در صلح و آشتى در آييد! و از گام هاى شيطان، پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شماست.»

3 ـ آيه اخوّت و برادرى

خداوند سبحان فرمود: { إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ...};(4) «مؤمنان برادر يكديگرند; پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد....»

و نيز فرمود: { مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّآءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَمآءُ بَيْنَهُمْ};(5) «محمّد(صلى الله عليه وآله) فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند.»

در اين آيات، خداوند متعال امّت اسلامى را دعوت به اتّحاد و وحدت كرده و از تفرقه و دشمنى با يكديگر بر حذر داشته است و نيز امر به صلح و مصالحه و رفع خصومت بين دو دسته از برادران مؤمن نموده است. و نيز از برادرى و عطوفت بين اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خبر داده است.

 محور وحدت از منظر قرآن كريم چيست؟

قرآن كريم اگر از يك طرف دعوت به وحدت و اتّحاد بين مسلمانان كرده، از طرفى ديگر محور وحدت را نيز مشخص كرده است.

خداوند سبحان مى فرمايد

 { إِذا جاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللهِ أَفْواجاً...};(6) «هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرارسد، و ببينى مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند....»

و نيز فرمود:{ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ...};(7) «امروز، دين شما را كامل كردم و....»

در اين آيات محور وحدت را دين كامل الهى دانسته كه ريسمان محكم الهى است و لذا مى تواند همه امّت را با چنگ زدن به آن، به سوى خداوند متعال برساند.

 مبداء فاعلى وحدت اسلامى وحدت قلوب

ازآيات قرآن استفاده مى شود كه مبدأ فاعلى وحدت قلوب، خداوندمتعال است.

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ};(8) «و دل هاى آن ها را با هم الفت داد! اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنان الفت دهى، نمى توانستى! ولى خداوند در ميان آن ها الفت ايجاد كرد! او توانا و حكيم است.»

و نيز فرمود: { وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوان};(9)«و نعمت [بزرگِ ]خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دل هاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او، برادر شديد.»

گرچه اقدامات انسان ها و فراهم كردن مقدمات كار تأثير به سزايى در رسيدن به اهداف دارد ولى عنايت الهى در الفت دل ها حرف آخر را مى زند.

 ديدگاه قرآن در مورد نهى از تفرقه واختلاف مسلمانان

خطر تفرقه به قدرى بزرگ است كه خداى سبحان نهى از آن را مانند دستور به اقامه دين، جزء شريعت همه انبياى اولوا العزم قرار داده است.

خداوند سبحان مى فرمايد: { شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا...};(10) «آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم، اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد....»

و در آيه ديگر اختلاف را در رديف عذاب هاى آسمانى و صاعقه ها و زلزله ها قرار داده است، آنجا كه مى فرمايد: { قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض...};(11) «بگو: او قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما فرستد، يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد، و طعم جنگ [و اختلاف] را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند....»

و نيز فرمود: { وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ};(12) «و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند، [آن هم] پس از آن كه نشانه هاى روشن [پروردگار] به آنان رسيد.»

و نيز فرمود: { وَأَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ};(13) «اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد! و از راه هاى پراكنده [و انحرافى] پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حقّ، دور مى سازد. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزكارى پيشه كنيد.»

   پيامدهاى تفرقه از منظر قرآن

مطابق آيات قرآنى، از هم گسستگى و زوال قدرت و شوكت از آثار و پيامدهاى تفرقه است.

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَأَطِيعُوا اللهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ريحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرِينَ};(14) «و [فرمان] خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و نزاع [و كشمكش] نكنيد، تا سست نشويد، و قدرت [و شوكت] شما از ميان نرود، و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.»

عامل اصلى تفرقه

از آيات قرآن استفاده مى شود كه مبدأ فاعلى و عامل اصلى تفرقه، شيطان است.

خداوند سبحان مى فرمايد: { يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ};(15) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى در صلح و آشتى در آييد! و از گام هاى شيطان، پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شماست.»

و نيز مى فرمايد: { ... إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ};(16) «... و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند، تا با شما به مجادله برخيزند.»

راه حل هاى مبارزه با تفرقه

 قرآن كريم براى مبارزه با تفرقه، راه حل هايى را ترسيم كرده است:

1 ـ اقامه برهان

قرآن كريم براى رفع اختلاف و تفرقه، سه نوع استدلال و برهان اقامه كرده است:

الف) امتياز نبودن تفاوت هاى طبيعى

خداوند سبحان مى فرمايد: { يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَأُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ};(17) «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. [اين ها ملاك امتياز نيست،] گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست.»

ب) امتياز نبودن علل اعتبارى

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَلا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّة إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ};(18) «و شما همانند آن زن [سبك مغز ]نباشيد كه پشم هاى تابيده خود را، پس از استحكام، وا مى تابيد! در حالى كه [سوگند و پيمان] خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى دهيد; به خاطر اين كه گروهى، جمعيّتشان از گروه ديگر بيشتر است [و كثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد]! خدا فقط شما را با اين وسيله آزمايش مى كند، و قطعاً، آنچه را در آن اختلاف داشتيد، روز قيامت، براى شما روشن مى سازد.»

ج) تعيين مرجع براى حل اختلاف

خداوند سبحان مى فرمايد: { ... فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ};(19) «... و هرگاه درچيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبربازگردانيد [و ازآن ها داورى بطلبيد].»

2 ـ موعظه حسنه

خداوند درباره اوصاف بهشتيان مى فرمايد: { وَنَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ};(20) «و آنچه در دل ها، از كينه و حسد دارند، بر مى كَنيم.»

و از مؤمنان صدر اسلام نقل مى كند: { ... يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَلاِِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالاِْيمانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُو};(21) «مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دل هايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده.»

  راه كار عملى وحدت اسلامى

از آيات و روايات نبوى استفاده مى شود كه تمسّك به كتاب و عترت معصوم پيامبر(عليهم السلام) است كه مى تواند انسان را از تفرقه دور ساخته و به خدا نزديك كند.

خداوند سبحان مى فرمايد: { وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُو};(22) «و همگى به ريسمان خدا، چنگ زنيد، و پراكنده نشويد.»

و از حديث ثقلين استفاده مى شود كه قرآن و عترت به عنوان دو ريسمان خدا مى توانند انسان را از گمراهى و ضلالت نجات داده و به حقّ و حقيقت و لقاء الهى رهنمون سازند.

ترمذى به سند خود از جابر بن عبدالله نقل مى كند كه گفت: در حجة الوداع روز عرفه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را ديدم كه بر شترى سوار بود و خطبه مى خواند. شنيدم كه حضرت مى فرمود: «اى مردم! در ميان شما چيزى مى گذارم كه اگر به آن تمسّك كنيد هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم را.»(23)

كتاب خدا و عترت معصوم پيامبر(عليهم السلام) هر دو ريسمان هدايت به سوى خداوند سبحانند. يكى به عنوان قرآن صامت (قرآن) و ديگرى به عنوان قرآن ناطق (اهل بيت(عليهم السلام)) و بر امّت اسلامى است كه با تمسّك به آن دو، خود را از ضلالت و گمراهى رهانيده و به هدايت الهى رهنمون سازند.

و لذا در برخى از روايات تعبير «ما إن اعتصمتم بهما» به كار رفته و در برخى ديگر به جاى «ثقلين» از تعبير «حبلين» استفاده شده است.(24) تا با آيه شريفه { وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ} هماهنگ شود.

از آيات قرآن نيز مى توان عصمت و حبل الله بودن قرآن و عترت را استفاده كرد:

درباره قرآن خداوند سبحان مى فرمايد: { لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد};(25) «كه هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد; چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش، نازل شده است.»

و درباره عترت پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن مى فرمايد: { إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِير};(26) «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.»

آيا راه حل اتحاد مذهبى عدول شيعه از عقايد خويش است؟

راه نجات مسلمانان از پراكندگى، اين كار بر عدول شيعه از مذهبش و گرويدن به مذهب جمهور متوقف نيست، بر عدول اهل سنت از مذهبشان نيز متوقف نيست، و مكلف ساختن شيعه نيز به دست برداشتن از مذهب خويش، تكليفى است بدون ترجيح، بلكه مرجوح و بى دليل است; بلكه تكليف به چيزى است كه مقدور نيست،

بلى، اتفاق و اتحاد مسلمانان از اين طريق صورت مى گيرد كه برادران اهل سنت مذهب اهل بيت(عليهم السلام) را آزاد اعلام كنند و آن را همچون يكى از مذاهب خود بدانند [ كه هر مسلمانى بتواند طبق آن عمل نمايد] آن چنان كه نظر پيروان هر كدام از مذاهب شافعى، حنفى، مالكى و حنبلى نسبت به شيعه آل محمّد(صلى الله عليه وآله) همچون نظرشان نسبت به پيروان مذهب ديگر باشد. از اين راه است كه پراكندگى مسلمين به اجتماع تبديل مى شود و پيوند اجتماعى شان محكم و منظم خواهد شد.

[ اين نكته نيز پوشيده نيست كه:] اختلاف بين مذاهب چهارگانه اهل سنت كمتر از اختلاف بين آنها و بين مذهب شيعه نيست. شاهد گوياى اين سخن هزاران كتاب است كه در اصول و فروع مذهب اين دو گروه تأليف شده است.

پس چرا شايعه پردازانِ اهل سنت، در ميان مسلمانان، شايع مى كنند كه شيعه مخالف اهل سنت است، اما شايع نمى كنند كه اهل سنت مخالف شيعه اند؟

و چرا شايع نمى كنند كه گروهى از اهل تسنن مخالف گروه ديگرند؟

اگر جايز است كه چهار مذهب باشد، چرا پنج تاى آن جايز نيست؟

چطور ممكن است كه وجود چهار مذهب با اجتماع و اتحاد مسلمانان موافق باشد، اما همين كه به پنج رسيد، اجتماع از هم پراكنده مى شود و مسلمانان هر كدام به راهى مى روند [ و موجب از هم گسيختگى آنها خواهد شد]؟

چه شد كه برادران اهل سنت تابعان مذهب اهل بيت(عليهم السلام) را سبب قطع پيوند اجتماعى و پراكنده شدن مى دانند، اما پيروان ديگر مذاهب را، هر چند از نظر مذهب، مشرب و خواسته ها متعدد و مختلف باشند، باعث اجتماع دل ها و اتحاد عزم ها مى پندارند؟.(27)

تعيين محور وحدت در حديث «أمان»

با بررسى كوتاهى در حديث «أمان» پى خواهيم برد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) محور وحدت را اهل بيت خود معرفى كرده است; زيرا از آنجا كه آن ها معصومند و هيچ گونه اختلافى بين آنها نيست، امّت را بر يك محور هدايت كرده و آن ها را از ضلالت و گمراهى نجات خواهند داد. همان گونه كه در حديث «ثقلين» نيز تمسك به كتاب و عترتش را كه همان حبل الله متينند به عنوان وسيله براى دورى امت از ضلالت معرّفى كرده است.

ابن حجر مكى در شرح اين حديث مى گويد: «اين كه اهل بيت پيامبر وسيله ايمنى از اختلاف معيّن شده اند، مقصود از آن اختلاف در دين است. و لذا اگر قبيله اى با آن ها مخالفت كرده و از غير آن ها دين را اخذ كنند، در احكام دين بينشان اختلاف خواهد افتاد، و به سبب مخالفت آنان با اهل بيت جزء حزب ابليس درخواهند آمد; زيرا حق با اهل بيت است و مخالف آن ها بر باطل است. و مقصود، مخالفت با آن ها در امور دنيا نيست به قرينه «فصاروا حزب ابليس...».(28)

سمهودى بعد از نقل «حديث امان» مى گويد: «يحتمل انّ المراد باهل البيت الذين هم امان للأمّة علماؤهم الذين يهتدى بهم، كما يهتدى بنجوم السماء وهم الذين اذا خلت الأرض منهم جاء اهل الأرض من الآيات ما كانوا يوعدون وذهب اهل الأرض، وذلك عند موت المهدى الّذي اخبر به النبىّ(صلى الله عليه وآله)»; «احتمال مى رود كه مراد از اهل بيتى كه وسيله ايمنى امّتند، علماى از

اهل بيت باشند، آن كسانى كه به توسط آن ها امت به هدايت مى رسند، همان گونه كه به ستارگان آسمان هدايت مى يابند. و اينان كسانى اند كه اگر زمين از وجودشان خالى شود، اهل زمين را نشانه هايى كه وعده داده شده اند خواهد رسيد، و اهل زمين نابود خواهند شد. و اين هنگام مرگ مهدى است، آن كسى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر ظهور او را داده است».(29)

پي نوشتها:

1. سوره آل عمران، آيه 101.

2. سوره آل عمران، آيه 103.

3. سوره بقره، آيه 208.

4. سوره حجرات، آيه 10.

5. سوره فتح، آيه 29.

6. سوره نصر، آيه 1و2.

7. سوره مائده، آيه 3.

8. سوره انفال، آيه 63.

9. سوره آل عمران، آيه 103.

10. سوره شورى، آيه 13.

11. سوره انعام، آيه 65.

12. سوره آل عمران، آيه 105.

13. سوره انعام، آيه 153.

14. سوره انفال، آيه 46.

15. سوره بقره، آيه 208.

16. سوره انعام، آيه 121.

17. سوره حجرات، آيه 13.

18. سوره نحل، آيه 92.

19. سوره نساء، آيه 59.

20. سوره اعراف، آيه 43.

21. سوره حشر، آيه 10.

22. سوره آل عمران، آيه 103.

23. صحيح ترمذى، ج 5، ص 621.

24. ر.ك: حديث الثقلين.

25. سوره فصلت، آيه 42.

26. سوره احزاب، آيه 33.

27. سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى، المراجعات، ص 47.

28. صواعق المحرقه، ص 150، باب 11.

29. رشفة الصادى، ص 78.

سه شنبه 10 11 1391 13:5

عصمت پيامبران فقط در امور رسالت محدود مي شود؟

در ابتدا لازم‌ است‌ چند مطلب‌ بيان‌ شود:

1ـ عصمت‌ از مادة‌ «عصم‌» به‌ معناي‌ امساك‌ و نگهداشتن‌ است‌[1] و در اصطلاح‌ متكلمان، عبارت‌ است‌ از «لطف‌خداوند به‌ بعضي‌ از بندگان‌، كه‌ با وجود آن‌ هيچ‌ انگيزه‌اي‌ براي ترك‌ طاعت‌ و انجام‌ معصيت‌ ندارند، اگر چه‌ قدرت بر آن‌ دارند.[2]»

2ـ بنابر يك‌ تقسيم‌ در مورد انبياء، سه‌ گونه‌ عصمت‌ متصور است‌:

الف‌) عصمت‌ در دريافت‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ وحي‌ الهي‌ را بدون‌ كم‌ و زياد دريافت‌ مي‌كنند.

ب‌) عصمت‌ در ابلاغ‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ در رساندن‌ دستورات‌ الهي‌ به‌ مردم‌، از هر خطا و اشتباهي‌ مصون‌هستند.

ج‌) عصمت‌ از معصيت‌؛ يعني‌ در امور ديگر غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌، معصوم‌ هستند.[3]

3ـ در سورة‌ عبس‌ آمده‌: «عَبَس‌َ وَ تَولّي‌' أن‌ْ جَاءَه‌ُ الاعْمي‌'[4]؛ چهره‌ در هم‌ كنيد و روي‌ بر تافت‌ از اينكه‌ نابينايي‌ به‌سراغ‌ او آمده‌ بود.» بين‌ مفسرين‌ شيعه‌ و اهل‌ سنت‌ اختلاف‌ است‌ كه‌ شأن‌ نزول‌ آيه‌ در مورد كيست‌؟ مفسرين‌ شيعه‌مي‌گويند آيه‌ در مورد شخصي‌ از بني‌ اميّه‌ است‌[5]، ولي‌ اهل‌ سنت‌ قائلند كه‌ آيه‌ در مورد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نازل ‌شده است‌[6].

با توجه‌ به‌ مقدمات‌ فوق‌، به‌ بيان‌ دلايل‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌ (سه‌ مرحله‌ بيان‌ شده‌) و صحت‌ و ياعدم‌ صحت‌ استدلال‌ به‌ آيات‌ فوق‌ بر مدعا (عدم‌ عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌) مي‌پردازيم‌:

دلايل‌ شيعه‌ (اماميّه‌) بر عصمت‌ انبياء:

علماي‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌، دلايل‌ گوناگوني‌ اقامه‌ كرده‌اند كه‌ چند برهان‌ را به‌اختصار بيان مي‌كنيم‌:

1ـ عصمت‌ انبياء در قرآن‌: آياتي‌ چند از قرآن‌ مجيد بر عصمت‌ انبياء دلالت‌ دارند از جمله‌: خداوند مي‌فرمايد: «ومن‌ يطع‌ الرسول‌ فقد اطاع‌ الله‌[7]؛ كسي‌ كه‌ از رسول‌ خدا و پيامبر او اطاعت‌ كند، همانا خدا را اطاعت‌ كرده‌ است‌».

همچنين‌ مي‌فرمايد: «و ما ارسلنا من‌ رسول‌ الا ليطاع‌ بأذن‌ الله‌[8]؛ و ما هيچ‌ رسولي‌ به‌ سوي‌ شما نفرستاديم‌ مگراين‌ كه‌ به‌ اذن‌ پروردگار از او اطاعت‌ و پيروي‌ شود». و روشن‌ است‌ كه‌ اگر انبياء داراي‌ مقام‌ عصمت‌ نبودند به‌ طورمطلق‌ و بدون‌ قيد و شرط‌ به‌ اطاعت‌ از آن‌ها امر نمي‌شد و اطاعت‌ از آن‌ها در رديف‌ اطاعت‌ از خداوند قرارنمي‌گرفت‌.

و در جاي‌ ديگر خداوند مي‌فرمايد: «لقد كان‌ لكم‌ في‌ رسول‌ الله‌ اسوة‌ حسنة‌[9]؛ به‌ درستي‌ كه‌ رسول‌ خدا (صلي الله عليه و آله) براي‌ شمااسوه‌ و الگوي‌ نيكويي‌ است.» و اسوه‌ بودن‌ در جميع‌ مجالات‌ و امور فقط‌ با عصمت‌ مطلقه‌ سازگار است‌[10].

2ـ وثوق‌ و اطمينان‌ فرع‌ بر عصمت‌ است‌: انبياء از طرف‌ خداوند براي‌ تبليغ‌ و ارشاد و هدايت‌ بشر، مبعوث‌ شده‌اند وپيروي‌ از آنان‌ واجب‌ است. خداوند مي‌فرمايد: «قل‌ ان‌ كنتم‌ تحبّون‌ اللّه‌ فاتبعوني‌ يحببكم‌ اللّه[11]‌؛ بگو اگر خدا را دوست‌ داريد، از من‌ پيروي‌ كنيد، تا خدا نيز شما را دوست‌ بدارد».

زماني‌ اين‌ هدف‌ و غرض‌ تحقق‌ مي‌يابد كه‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ اطمينان‌ و وثوق‌ پيدا كنند. و اين‌ امر در گرو اين‌است‌ كه‌ انبياء از هر خطا و اشتباه‌ و معصيتي‌ مصون‌ و پاك‌ باشند. (حتي‌ در غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌) چرا كه‌مشاهدة‌ كذب‌ خطا و معصيت‌ از نبي‌، اين‌ اطمينان‌ را از بين‌ مي‌برد و مردم‌ نسبت‌ به‌ دريافت‌ وحي‌ و ابلاغ‌ آن‌ هم‌دچار شك‌ و ترديد مي‌شوند، كه‌ در اين‌ صورت‌ غرض‌ از بعثت‌ محقق‌ نخواهد شد.

محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «و يجب‌ في‌ النبي‌، العصمة‌ ليحصل‌ الوثوق‌ فيحصل الغرض‌[12]؛ وجوب‌ عصمت‌ به‌ طورمطلق‌ در نبي‌ واجب‌ است‌ تا از اين‌ طريق‌ وثوق‌ و اطمينان‌ نسبت‌ به‌ او حاصل‌ شود، در اين‌ صورت است كه‌ غرض‌ ازارسال‌ انبياء حاصل‌ مي‌شود».

علامه‌ حلّي‌ در شرح‌ قول‌ محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «كساني‌ كه‌ نبي‌ و پيامبر براي‌ آن‌ها مبعوث‌ شده‌ است‌، اگر درامر، كذب‌ يا معصيتي‌ مشاهده‌ كنند، در اوامر و نواهي‌ و افعال‌ او هم‌ احتمال‌ كذب‌ و خطا مي‌دهند، در اين‌ صورت‌ديگر از اوامر و دستورات‌ او اطاعت‌ نمي‌كنند و اين‌ موجب‌ مي‌شود كه‌ غرض‌ از بعثت‌ آنان‌ لغو و بي‌ اثر شود.[13]»

3ـ عدم‌ عصمت‌ انبياء مستلزم‌ تناقض‌ است‌: از نظر عقلا، فعل‌ و عمل‌ نبي‌، مانند قول‌ و گفتار اوست. حالا اگر نبي‌ مرتكب‌معصيت‌ و خطايي‌ شود، كردار او با گفتارش‌ متناقض‌ مي‌شود و لازم‌ مي‌آيد امر به‌ متناقضين‌ كند.

علامه‌ طباطبايي (ره) در اين‌ باره مي‌گويند: «همانا نزد عقلا، فعل‌ همچون‌ قول‌ است‌ و انجام‌ كاري‌ بر جواز آن‌ نزد انجام‌دهنده‌ دلالت‌ دارد، حال‌ اگر از شخص‌ نبي‌، معصيت‌ و خطايي‌ سر بزند در حالي‌ كه‌ قولاً به‌ خلاف‌ آن‌ امر كند،مستلزم‌ تاقض‌ است‌. يعني‌ در اين‌ صورت‌، پيامبر تبليغ‌ كنندة‌ دو امر متناقض‌ بوده‌ و روشن‌ است‌ كه‌ تبليغ‌ امرمتناقض‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ تبليغ‌ دين‌ نخواهد بود.[14]»

اما در مورد آية‌ مورد بحث‌؛ اولاً: همان‌ طور كه‌ بيان‌ شد، بين‌ مفسرين‌، اتفاق‌ نظر وجود ندارد و مفسرين‌ شيعه نمي‌پذيرند كه‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم‌ (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) باشد، بلكه‌ مي‌گويند: در مورد شخصي‌ از بني‌ اميه ‌است. البته‌ مفسرين‌ شيعه‌ دلايل‌ محكمي‌ بر اين‌ قول‌ اقامه‌ كرده‌اند از جمله‌ اين‌ كه‌:

الف‌) از امام‌ صادق‌ (عليه‌ السلام‌) نقل‌ شده‌: «مردي‌ از بني‌ اميه‌ با عده‌اي‌ ديگر نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بودند، هنگامي‌كه‌ام‌ مكتوم‌ (كه‌ شخصي‌ كور و فقير بود) وارد شد، اين‌ شخص‌ چهره‌اش‌ درهم‌ فرو رفت‌ و به‌ او پشت‌ كرد، در اين‌هنگام‌ آيه‌ فوق‌ نازل‌ شد.[15]»

ب‌) سيد مرتضي‌ چنين‌ استدلال‌ كرده‌: در آغاز بعثت‌ و بعد از سورة‌ اقرء، سورة‌ قلم‌ بر پيامبر اكرم‌(صلي‌ الله‌ عليه‌و آله‌) نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ در وصف‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) گفته‌ شده‌: «و انك‌ لعلي‌ خلق‌ عظيم‌؛ و تو اخلاق‌ نيكوو برجسته‌اي‌ داري‌» حال‌ چطور ممكن‌ است‌ بعد از اين‌ پيامبر خدا (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) به‌ خاطر اخلاق‌ ناپسند، مورد عقاب‌ و سرزنش‌ قرار گيرد[16].

ثانياً: بر فرض‌ كه‌ بپذيريم‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) نازل‌ شده‌، در اين‌ جا هيچ‌ معصيتي از آن‌حضرت‌، سر نزده‌ تا منافي‌ عصمتش‌ باشد، چنان‌ چه‌ فخر رازي‌ از مفسرين‌ اهل‌ سنت‌، صدور معصيت‌ از پيامبراكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) را در اين‌ آيه‌ انكار مي‌كند و فقط‌ آن‌ را ترك‌ افضل‌ مي‌داند و بر اين‌ مطلب‌ دلايلي‌ اقامه ‌مي‌كند.[17]

نتيجه‌ اينكه‌؛ با توجه‌ به‌ آيات‌ شريف‌ قرآن‌، كه‌ عصمت‌ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و تمامي‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را به‌ طورمطلق‌ بيان‌ مي‌فرمايد، چرا و به‌ چه‌ دليل‌ ما كه‌ مسلمان‌ و مدعي‌ پيروي‌ از نبي‌ مكرم‌ اسلام‌(صلي‌ الله عليه‌ و آله‌)هستيم‌، بدون‌ هيچ‌ دليل‌ نقلي‌ و عقلي‌، عصمت‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را مخدوش‌ مي‌نماييد؟!

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ذيل ماده‌ «عصم».

[2] . فاضل مقداد، ارشاد الطالبين، مكتبة آية الله المرعشي، ص 301.

[3] . علامه طباطبايي، تفسيرالميزان، اسماعيليان، ج 2، ص 134، ذيل آيه 213 بقره.

[4] . عبس/ 2 ـ 3.

[5] . تفسير مجمع البيان، طبرسي و تفسير الميزان، علامه طباطبايي و تفسير نمونه، ناصر مكارم و ديگر تفاسير ذيل آيه فوق.

[6] . فخر رازي، تفسير كبير، دارالكتب العلمية، ج 31، ص 51، (اجماع اهل سنت بر اين مطلب را ادعا كرده).

[7] . نساء / 80.

[8] . نساء / 63.

[9] . احزاب / 21.

[10] . براي توضيح بيشتر در اين باره رجوع كنيد به مفاهيم القرآن، جعفر سبحاني، ج 4، ص 423 به بعد. و آموزش عقايد، مصباح يزدي، سازمان تبليغات اسلامي، ج 2 ـ 1، ص 244 و 245.

[11] . آل عمران / 31.

[12] . محقق طوسي، كشف المراد في شرح التجريد الاعتقاد، مكتبة المصطفوي، ص 274.

[13] . كشف المراد، همان.

[14] . تفسير الميزان، همان، ج 2، ص 134.

[15] . تفسير مجمع البيان، دارالمعرفة، ج 9 ـ 10، ص 664.

[16] . الميزان و مجمع البيان، همان.

17] . تفسير كبير، همان.

چهارشنبه 3 3 1391 12:47

تناقض ميان اعتراف برخي پيامبران به گناه و عصمت!

قبل از وارد شدن به اصل جواب، به بيان چند مقدمه مى پردازيم:

1. «عصمت» برگرفته از كلمه «عصم» به معناى نگهداشتن و مانع شدن است([1]) و در اصطلاح «نيروى درونى است كه شخص را از گناه و حتى از خطا و اشتباه منع مى كند»([2]) و طبق تعريف ديگر «عصمت لطفى است از طرف خداوند، كه شخص را از انجام فعل قبيح باز مى دارد([3])، به اين معنا كه انسان در اثر ايمان و شناخت و يقين كامل، داراى روحى مى شود كه با كمال آزادى و آگاهى هرگز نه تنها گناه نمى كند بلكه انديشه و فكر گناه هم در ذهن او خطور نمى كند([4]).

2. در اصل عصمت انبياء، بين مسلمين هيچ اختلافى نيست، ولى در مراتب آن اختلاف وجود دارد. شيعيان قائلند كه انبياء از انجام هر گناهى چه عمداً و چه سهواً و چه نسياناً معصوم هستند، ولى اكثر اهل سنت معتقدند كه انبياء از گناه صغيره اى كه سهوا انجام شود معصوم نيستند و ممكن است كه شخص نبى گناه صغيره سهوى انجام دهد و همچنين عصمت را فقط در زمان نبوت قبول دارند([5]) نه قبل از آن.

3. منظور از عصمت پرهيز از كارهايى است كه از نظر شرعى حرام است نه امورى كه به آن ها مجازاً عصيان و گناه گفته مى شود.

ـ با توجه به مطالبى كه اشاره شد، در جواب از علت استغفار انبياء و ائمه و اين كه آيا اين عمل آن ها نشان دهنده نقص و نداشتن عصمت نيست بايد بگوييم كه:

اولا: گاهى اوقات به ترك مستحب يا انجام فعل مكروه، گناه و عصيان گفته مى شود و به همين خاطر انبياء و امامان معصوم به خاطر بزرگى مقام و شأن و جلالى كه داشته اند ترك بعضى از مستحبات و انجام بعضى از مكروهات را شايسته مقام خود نمى ديدند ولذا به آن گناه و عصيان مى گفتند و از آن استغفار مى كردند([6]).

مقام خاص انبياء و اولياء چنين مى طلبد كه آنان كارى كه شايسته مقام ربوبيت نيست مرتكب نشوند و آن كار را زشت و قبيح بشمارند و اين به خاطر شناخت عميق آنان از خداوند و مقام ربوبى اوست. پس اگر انبياء به گناهى اعتراف مى كنند و طلب استغفار مى كنند معنايش اين نيست كه گناه به معناى فقهى و شرعى مرتكب شده اند، بلكه به اين معناست كه كار آنان شايسته مقام ربوبى خداوند نبوده است و به تعبير ديگر ترك اولى كرده اند چنان كه بعضى از مفسرين در مورد كار حضرت آدم(ع) كه موجب خروج او از بهشت شد، گفته اند كار او از قبيل ترك اولى بوده است.([7])

 

البته بايد توجه داشت كه كارهايى كه انبياء و معصومين ـ عليهم السلام ـ براى خود گناه مى دانند، باعث آتش جهنم و عذاب هاى آخرت نيست و استغفار از اين كارها هم به خاطر رهايى از آتش جهنم نيست، زيرا اصلا كارى كه موجب آتش جهنم شود از آن ها سر نمى زند، بلكه اين كارها فقط باعث مى شود كه از عنايات و توجهات خاص اللهى و مقاماتى كه ما اصلا عقلمان قدرت فهم آن ها را ندارد، محروم شوند... و استغفارشان به خاطر بازگشت به مقامات اوليه اى است كه قبل از انجام اين كارها داشته اند و يا اصلا براى رسيدن به مقامات والاترى است كه در اثر انجام اين كارها از رسيدن به آنها محروم شده اند([8]).

ثانياً: انبياء تمام كمالات و علوم و فضايل خود را از ناحيه خداوند مى دانند و اگر اين فضل و لطف از جانب خداوند نبود چه بسا آنان دچار معصيت و عصيان مى شدند، و در واقع آنان با استغفار و گريه و زارى به درگاه خداوند، به عجز خود در مقابل خداوند و فضل و انعام خداوند اقرار مى كنند، پس اگر انبياء مى گويند «اَذنبت: گناه كردم» معنايش اين است كه اگر توفيق و فضل و لطف خداوند نبود مرتكب گناه مى شدم([9]).

ثالثاً: انبياء در هر لحظه و زمان، در حال ترقى و تكامل و صعود به كمالات و پيمودن مدارج رشد و معرفت خدا بوده اند، و وقتى به گذشته خود مى نگريستند خود را در مرتبه پايين ترى از معرفت حق مى ديدند و در مقابل خداوند، خود را مقصر مى دانستند و از آن حالت گذشته خود استغفار نمودند([10]).

رابعاً: انبياء چون به خداوند متعال و مقام ربوبى او معرفت و شناخت زيادى داشته اند، عبادات و طاعات خود را، لايق مقام او نمى دانستند، از اين جهت، آن را نوعى قصور مى شمردند و از آن استغفار مى كردند([11]).

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. احمد بن فارس، معجم مقايس اللغة، مكتبة الاعلام الاسلامى، ذيل كلمه عصم، ج 4، ص 331.

[2]. محمدتقى مصباح يزدى، راهنماشناسى، مركز مديريت حوزه علميه قم، ص 121.

[3]. بحار، دار احياء التراث العربى، ج 17، ص 94.

[4]. محسن قرائتى، درسهايى از قرآن، انتشارات اسلامى، ص 268.

[5]. بحارالانوار، ج 11، ص 90، شرح مواقف، جرجانى، شريف رضى، ج 8، ص 267.

[6]. بحارالانوار، همان، ج 25، ص 210.

[7]. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميه، ج 6، ص 123 و شرح المواقف، جرجانى، شريف رضى، ج 8 ص 267 ـ 268 و شرح المقاصد، تفتازانى، شريف رضى، ج 5، ص 50.

 [8]. راهنماى شناسى، همان، ص 169.

[9]. بحارالانوار، همان.

[10]. بحارالانوار، همان.

[11]. بحارالانوار، همان.

پنج شنبه 25 12 1390 14:18

آيا عصمت حضرت موسي با قتل قبطي زير سوال نمي رود؟

در ابتداى جواب تذكر اين نكته لازم است كه طرح سؤال، درست به نظر نمى رسد و جمله «هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين([1])» قول حضرت موسى (ع) است كه خدا در قرآن از او نقل قول مى كند و نه قول خداوند.

سؤال از دو قسمت تشكيل شده است: قسمت اول اقرار حضرت موسى (ع) به ارتكاب خطا با تعبير «هذا من عمل الشيطان»، و قسمت دوم: اين كه اين كار ظلم است همان طور كه خود حضرت به آن اعتراف نموده است با تعبير «رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى» و ظلم مخالف عصمت است.

در پاسخ قسمت اول مى گوييم: مشار اليه «هذا» حضرت موسى(ع) نيست بلكه مشاراليه آن زد و خوردى است كه دو مخاصم داشته اند كه منجر به قتل قبطى شده است و با دخالت حضرت موسى، او گرفتار خطر سختى گرديد.

علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى فرمايد: «لفظ (هذا) اشاره به آن كتك كارى است، كه در ميان آن دو مخاصم واقع شده، و منجر به مرگ آن قبطى شده بود واينكه آن را به نوعى نسبت به عمل شيطان نسبت داد و صريحاً نفرمود: (اين عمل شيطانست) بلكه فرمود: (اين از عمل شيطانست)... چون شيطان است كه در ميان آن دو عداوت و دشمنى افكنده و به كتك كارى يكديگر وادارشان كرده است: پس در حقيقت جمله (هذا من عمل الشيطان) اظهار انزجار موسى (عليه السلام) است از آنچه واقع شد كه آن دو نفر به جان هم افتادند([2])».

در پاسخ قسمت دوم سؤال مى گوييم: بدون شك حضرت موسى قصد كشتن مرد فرعونى را نداشت و از آيه هاى بعدى نيز استفاده مى شود كه اين قتل عمدى نبوده است و به اصطلاح ترك اولى بوده است و اين با عصمت حضرت موسى (ع) منافات ندارد([3]).

علامه طباطبايى مى فرمايد: «از همين تعبير (فوكزه) استفاده مى شود كه: قتل مزبور عمدى نبوده زيرا اگر عمدى بود به جاى (فوكزه) مى فرمود: (فقتله). و اين عمل (كشتن قبطى) هر چند نا فرمانى موسى نسبت به خداى تعالى نبود; براى اينكه اولا خطايى بود نه عمدى، و ثانياً جنبه دفاع از مرد اسرائيلى داشت و مرد كافر و ظالمى را از او دفع كرد([4])».

و اما مطلب مغفرت از خداوند و اعتراف به ظلم، اين ظلم اصطلاحى نيست كه از گناهان محسوب شود و مغفرت معناى اصطلاحى نيست كه آن گناه را ببخش، بلكه معنايش اين است كه نفس خودم را به خطر انداختم و از اين جهت به نفس خود ستم كردم پس خدايا مرا از عواقب وخيم آن كه شرّ فرعونيان است خلاص گردان.

علامه طباطبايى مى فرمايد: «اين جمله (قال رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى...) اعترافى از آن جناب نزد پروردگارش است به اينكه به نفس خود ستم كرده، چون نفس خود را به خطر انداخته بود... و گفته (فاغفرلى) معنايش مغفرت مصطلح و آمرزش گناه نيست، بلكه مراد از آن اين است كه خدايا اثر اين عمل را خنثى كن، و مرا از عواقب وخيم آن خلاص گردان و از شر فرعون و درباريانش نجات بده... نظير همان طلب مغفرتى است كه قرآن از حضرت آدم (ع) و همسرش حكايت كرده و فرموده: (قال ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لكنونن من الخاسرين([5])).([6])». مخصوصاً اينكه حضرت موسى(ع) وقتى مأمور هدايت فرعون مى شود، مى گويد خداوند «فاخاف ان يقتلون» مى ترسم مرا بكشند. پس معلوم است كه منظور از ظلم، ترس از قصاص از طرف فرعونيان بوده، نه عذاب الهى.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- قصص/15.

[2]- علامه محمد حسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج16، مترجم سيد محمد باقر موسوى همدانى (چاپ دفتر انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم) ص23.

[3]- ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج16، (ناشر دار الكتب الاسلامية، تاريخ چاپ ارديبهشت 1363) ص44.

[4]- محمد حسين طباطبايى، (پيشين)، ج16، ص23.

[5]- اعراف/23.

6]- همان، ص24.

پنج شنبه 8 10 1390 12:54

آيا حضرت عيسي آخرين صحابي حضرت رسول است؟

براى روشن شدن جواب به نكاتى تحت عنوان مقدمه اشاره مى شود:

1ـ تعريف صحابى در لغت و اصطلاح عامه و خاصه، در لغت صاحب و ملازم بودن با انسان يا مكان و يا حيوان را گويند و فرق نمى كند مصاحبت با بدن باشد يا همت و در عرف مصاحب به كسى مى گويند كه مدت زيادى با كسى همراه بوده باشد([1]).

از نظر عامه:

1ـ سيد بن مسيب: صحابى كسى است كه لااقل يكى دو سال و يا يكى دو جنگ با حضرت بوده باشد([2]).

2ـ صاحب غوالى: صحابى بر كسى كه يك ساعت با حضرت بوده صدق مى كند ولى در عرف به كسى كه زياد همراه حضرت بوده گفته مى شود([3]).

3ـ ابن عبدالبر، «نثبت عدالة جمعيهم» همه صحابه را عادل مى دانيم([4]).

از نظر شيعه:

1ـ صحابى طبق اقتضاى لغت و شواهد قرآنى، و حديث، كسى را گويند كه معاشر با آن حضرت بوده خواه مسلم يا كافر باشد متقى و مؤمن يا فاسق و منافق باشد([5]).

2ـ صحابه در قرآن، به چند گروه تقسيم مى شود. الف) الا سابقون الاولون([6]). ب) بيعت كنندگان تحت شجره([7])، مهاجرين([8])، اصحاب فتح([9])، منافقين معروف([10]) و مخفى([11]) و...

3ـ در قرآن دستور داده كه آنچه را نمى دانيد ا زاهلش سؤال كنيد([12]) و در روايات هم سفارش شده است([13]) اما در مواردى سؤال نهى شده است.

1ـ سؤال از چيزى كه فهميدن آن باعث ناراحتى انسان مى شود([14]).

2ـ سؤال آزمايشى و تعنّتى([15]) كه ديگرى را بخواهيم بفهميم چند مرده حلاج است.

3ـ سؤال براى خودنمائى([16]) و سؤالاتى كه ثمره دنيوى و اخروى ندارد و فائده در آن نيست، بعد از اين مقدمه اولا بايد گفت كه سؤال خيلى روشن نيست در واقع سؤال به اخبار (خبر دادن) بيشتر شباهت دارد تا انشاء و گذشته از اين بر فرض حضرت مسيح صحابى شد و يا نشد ثمره چه مى شود؟ بنظر مى رسد كه نتيجه اى آنچنانى ندارد و ثانياً: طبق تعريفى كه از صحابى بودن ارائه شد، كه صحابى كسى است كه با پيامبر (ص) ملازم بوده باشد مخصوصاً تعريف سيد بن مسيب مسيح (ع) جزء صحابى قرار نمى گيرد، آيا صرف يك برخورد با شخصى، باعث مى شود كه آن شخص مصاحب و صحابى بحساب آيد، مثلا مسيحيان نجرآن كه براى مباهله نزد حضرت آمدند، جزء صحابى هستند، با اينكه بيش از يك برخورد نداشته اند؟ و يا جبرائيل جزء صحابى است؟ و همچنين سفيران بعضى از كشورها كه با حضرت فقط يك برخورد بيشتر نداشتند جزء صحابه بحساب مى آيند؟ همچنين حضرت بعضى از گناهكاران امتش را با وضع زننده اى در شب معراج ديد آيا آنها هم جزء صحابى مى شوند([17])؟

ثالثاً: بر فرض اينكه يك برخورد با شخص باعث صحابى بودن بشود در برخوردهاى طبيعى دنيوى است نه در يك برخورد معجزه آسا والا حضرت در بيت المعمور نماز جماعت خواند ملائكه و تمام پيامبران([18]) به او اقتدا كردند؟

بايد همه ملائكه ها و انبياء جزء صحابى حضرت بحساب آيند نه فقط حضرت مسيح (ع) چنانكه زمخشرى تصريح دارد كه حضرت با همه انبياء ملاقات كرد «و انه لقى الانبياء و بلغ بيت المعمور([19])» گذشته از اينكه در بين علماى عامه اختلاف است كه معراج در خواب بوده يا بيدارى؟ در بيدارى هم جسمانى بوده و يا روحانى([20]) لذا مساله مشكلتر مى شود هر چند از نظر علماى شيعه معراج در بيدارى و جسمانى بوده است([21]) و در روايات شيعه داريم اولين و آخرين، نبيين و مرسلين پشت سر حضرت نماز خواندند([22]) و با ابراهيم و موسى و مسيح([23]) و يوسف و صالح و ادريس([24]) حضرت سلام و صحبت فرمودند آيا مى شود گفت همه اولين و آخرين و همه انبياء و... صحابى پيامبرند؟

بلى از نظر ما شيعيان حضرت مسيح(ع) جزء اصحاب و ياران حضرت حجة (عليه السلام) بحساب مى آيد، در دوران ظهور چنانكه در روايت مى خوانيم «هو مهدى هذه الامة الذى يقتدى خلفه عيسى بن مريم([25])» او مهدى اين امت است كه حضرت عيسى پشت سرش نماز مى خواند.

رابعاً: صحابى بودن فى نفسه حسن ذاتى ندارد بلكه رابطه صحابى بودن و خوب بودن عام و خاص من وجه است نه عام و خاص مطلق([26]).

خامساً: بر فرض، از قرائنى صحابى بودن حضرت عيسى(ع) ثابت شود، خوب بودن و وسيله هدايت بودن حضرت عيسى(ع) قبلا ثابت شده است نه بخاطر صحابى بودن.

نتيجه اينكه با اطلاق صحابى بر حضرت عيسى(ع) حسن ذاتى ندارد و از او هم به ديگران سرايت نمى كند.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ ابوالقاسم الحسين محمد راغب اصفهانى، المفردات (دفتر نشر كتاب، دوم، 1404 هـ ق) ص275.

[2]ـ استاد جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، (لجنة ادارة الحوزة العلمية بقم المقدسه) ج1، ص201 كه از مقالات الاسلامين ج1، ص323 نقل نموده است.

[3]ـ همان، ص202.

[4]ـ همان، ج1، ص203، نقل از استيعاب فى اسماء الاصحاب، ج1، ص2.

[5]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (دار الكتب الاسلامية، 37، 1370) ص784.

[6]ـ توبه/100.

[7]ـ فتح/11.

[8]ـ حشر/8.

[9]ـ فتح/29.

[10]ـ منافقين/1.

[11]ـ توبه/110.

[12]ـ انبياء/7.

[13]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسة النشر الاسلامى لجماعة المدرسين، 1403 هـ ق) ج1، ص22.

[14]ـ مائده/101.

[15]ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (دار احياء التراث العربى) ج10، ص122.

[16]ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (دار احياء التراث العربى) ج10، ص122.

[17]ـ همان مدرك، ج8، ص323.

[18]ـ الحكم الزاهرة، (پيشين) ج1، ص59، روايت 2463 به نقل از بحار، ج18، ص307.

[19]ـ محمد بن عمر زمخشرى، الكشاف، (دار الكتب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج2، ص647.

[20]ـ همان مدرك، ص647.

[21]ـ بحار الانوار، (پيشين) ج18، ص286، سطر 14.

[22]ـ همان، ص309، ج18.

[23]ـ همان مدرك، ج18، ص320.

[24]ـ همان، ص325.

[25]ـ شيخ حر عاملى، اثبات الهداة (مطبعة علميه قم) ج7، ص14.

[26]ـ ملل و نحل (پيشين) ج1، ص207ـ218.

دسته ها : پرسش و پاسخ - نبوت
يکشنبه 27 6 1390 12:19

عصمت انبياء از زمان تولد است يا از زمان نبوت؟

ه دليل عقلى و نقلى انبياء قبل از بعثت معصوم بودند. دليل عقلى: بر عصمت انبياء دلايل عقلى متعددى وجود دارد لكن به جهت اختصار فقط به يك دليل اشاره مى كنيم، و آن اينكه: هدف اصلى ازبعثت انبياء هدايت و راهنمايى بشر به سوى حقايق و وظايفى است كه خداى متعال براى انسانها تعيين كرده است، آنها در حقيقت، نمايندگان الهى در ميان بشر هستند كه بايد ديگران را به راه راست هدايت كنند. حال اگر چنين نمايندگان و سفيرانى پاى بند به دستورات الهى نباشند، و خودشان بر خلاف محتواى رسالتشان عمل كنند مردم، رفتار آنها را مناقض و مخالف با گفتارشان تلقّى مى كنند. در اين صورت ديگر به گفتارشان اعتماد لازم را پيدا نمى كنند. و در نتيجه هدف از بعثت انبياء بطور كامل تحقق نخواهد يافت. فلذا حكمت و لطف الهى اقتضاء مى كند كه پيامبران، افرادى پاك و معصوم از هر گونه خطا و گناه باشند و حتى كار ناشايسته اى كه از روى سهو و نسيان نيز از آنها  سر نزند تا بتوانند هر چه بيشتر اعتماد و علاقه مردم را جلب كنند. بنابراين عصمت براى پيامبران در تمام دوران زندگى (چه قبل و چه بعد از بعثت) لازم و ضرورى است، علاوه بر آن اگر قبل از بعثت معصوم نباشند غرض ورزان و منكران رسالت مى توانند به سادگى روى گذشته هاى تاريك  آنان  انگشت نهاده و به ترور شخصيت و مخدوش ساختن پيام ايشان بپردازند. ولى اگر كسى از آغاز عمر از هر گونه آلودگى و گناه پيراسته  بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد و توجه مردم خواهد بود، و مثل خورشيد تابناك در ميان مردم مى درخشد و همه را شيفته خود مى سازد.

و گذشته از آن بديهى است انسانى كه از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است، از انسانى كه فقط پس از بعثت داراى چنين مقامى شده است برتر است و نقش هدايتى او نيز بيشتر خواهد بود و مقتضاى حكمت الهى اين است كه فعل احسن و اكمل را برگزيند.

امّا دليل نقلى: از آيات فراوانى مى توان عصمت انبياء (عليهم السلام)  را استفاده كرد، ولى به جهت دورى از طولانى شدن جواب فقط به چند آيه شريفه استدلال مى كنيم:

1.قرآن كريم، مناصب الهى را به كسانى اختصاص داده است كه آلوده به «ظلم» نباشد و در پاسخ حضرت ابراهيم (عليه السلام)كه منصب امامت را براى فرزندانش درخواست كرده بود مى فرمايد: (... لا يَنالُ عَهدِى الظّالِمين): «پيمان من به ستمكاران نمى رسد» (بقره/124).

سخن در اين آيه شريفه در معنى و مفهوم «ظالم» است. بايد ديد منظور از ظالم چه كسى است؟ مى دانيم كه هر گناهى دست كم ظلم به نفس مى باشد و هر گنهكارى در عرف قرآن «ظالم» ناميده مى شود. آيا ظالم فقط كسى است كه در حال تقاضا، موصوف به اين صفت باشد؟ در حالى كه بسيار بعيد به نظر مى رسد، بلكه محال است ابراهيم چنين تقاضايى را براى آن دسته از ذريّه اش كه بالفعل ظالم هستند بكند، خواه اين ظلم به معنى كفر باشد، آنچنان كه قرآن مى فرمايد: (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ)(لقمان/1) و يا به معنى گسترده آن كه هرگونه فسق و فجور و گناهى را شامل شود. بنابراين منظور از «ظالم» در اينجا كسى است كه ولو در يك لحظه از عمر خود هر چند در گذشته موصوف به اين صفت بوده، چنين مصداقى است كه نياز به بيان دارد. در حقيقت خداوند با اين بيان مى خواهد اين حقيقت را براى ابراهيم بيان كند كه مقام امامت و رسالت به قدرى والاست كه تنها كسانى شايسته اين موهبت بزرگ هستند كه در تمام عمر از هر گونه  شرك و كفر و گناه و عصيان پاك باشند يعنى از هرگونه گناه معصوم باشند. پس پيامبران يعنى صاحبان منصب الهىِ نبوّت و رسالت بايد در تمام عمر از هرگونه ظلم و گناهى دور باشد.

 

2.آياتى كه انبيا را جزء مخلَصين شمرده و مخلَصين كسانى هستند كه حتى شيطان از گمراه كردن آنها مأيوس شده و آنها را استثنا كرده است:

(قالَ فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلاّعِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِينَ)(ص/82 ـ 83).

«به عزّت سوگند همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از ميان آنها».

مخلَص مساوى با معصوم است، كه قطعاً انبيا مصاديق آنند كه خداوند متعال فرموده:

(وَاذْكُرْ فِي الكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَكانَ  رَسُولاً نَبِيّاً) (مريم/51).

«در اين كتاب از موسى ياد كن كه او مخلص بود و رسول و پيامبرى والا مقام».

و نيز فرموده است: (كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشاءَ انّهُ مِنْ عِبادِنا الُْمخْلَصين) (يوسف/24).

«اين  چنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود».

3. در آيه ديگر قرآن كريم اطاعت انبيا را به طور مطلق لازم دانسته و مى فرمايد: (و ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ)(بقره/124).

لازمه اطاعت مطلق عصمت است.

توضيح اين كه: اين گونه آيات كه بدون چون و چرا پيامبر را «مطاع» معرفى مى كنند وحتى در برخى از آيات، اطاعت او را شاخه اى از اطاعت  خدا مى دانند از دو نظر گواه بر عصمت پيامبران مى باشند.

1. كليه دعوتهاى زبانى او، لازم الاطاعه و مورد رضايت خدا است و بايد از آن اطاعت كرد، اگر او از نظر گفتار مصون ازمعصيت و گناه نباشد، در اين صورت نمى توان كليه دعوتهاى زبانى و لفظى او را «لازم الاجرا» معرفى نمود اين نوع دعوت به پيروى، حاكى است كه فرمانهاى  او سر سوزنى از رضاى خدا تخطى نكرده و پوسته عين حقيقت است.

2. تبليغ فعلى و عملى، در نظر مردم نافذتر از تبليغ لفظى و گفتارى است و هر عملى كه از رسولان الهى سر مى زند، خود يك نوع دعوت به اطاعت و پيروى است، و موقعيت پيامبران در جامعه آنچنان حساس وباريك است كه همگان در تمام گفتار و رفتار او دقت كرده و زندگى آنان را «اسوه» و «الگو» قرار مى دهند، اگر آنان  از نظر رفتار معصوم و پيراسته نباشند، هرگز نبايد بدون قيد و شرط «مطاع» معرفى گردند.

قرآن و عترت = اسلام راستين

وبلاگ نداي اسلام

 

جمعه 14 5 1390 10:43

پيامبر به خاطر بد اخلاقي سرزنش مي شود؟

در ابتدا لازم‌ است‌ چند مطلب‌ بيان‌ شود:

1ـ عصمت‌ از مادة‌ «عصم‌» به‌ معناي‌ امساك‌ و نگهداشتن‌ است‌[1] و در اصطلاح‌ متكلمان، عبارت‌ است‌ از «لطف‌خداوند به‌ بعضي‌ از بندگان‌، كه‌ با وجود آن‌ هيچ‌ انگيزه‌اي‌ براي ترك‌ طاعت‌ و انجام‌ معصيت‌ ندارند، اگر چه‌ قدرت بر آن‌ دارند.[2]»

2ـ بنابر يك‌ تقسيم‌ در مورد انبياء، سه‌ گونه‌ عصمت‌ متصور است‌:

الف‌) عصمت‌ در دريافت‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ وحي‌ الهي‌ را بدون‌ كم‌ و زياد دريافت‌ مي‌كنند.

ب‌) عصمت‌ در ابلاغ‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ در رساندن‌ دستورات‌ الهي‌ به‌ مردم‌، از هر خطا و اشتباهي‌ مصون‌هستند.

ج‌) عصمت‌ از معصيت‌؛ يعني‌ در امور ديگر غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌، معصوم‌ هستند.[3]

3ـ در سورة‌ عبس‌ آمده‌: «عَبَس‌َ وَ تَولّي‌' أن‌ْ جَاءَه‌ُ الاعْمي‌'[4]؛ چهره‌ در هم‌ كنيد و روي‌ بر تافت‌ از اينكه‌ نابينايي‌ به‌سراغ‌ او آمده‌ بود.» بين‌ مفسرين‌ شيعه‌ و اهل‌ سنت‌ اختلاف‌ است‌ كه‌ شأن‌ نزول‌ آيه‌ در مورد كيست‌؟ مفسرين‌ شيعه‌مي‌گويند آيه‌ در مورد شخصي‌ از بني‌ اميّه‌ است‌[5]، ولي‌ اهل‌ سنت‌ قائلند كه‌ آيه‌ در مورد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نازل ‌شده است‌[6].

با توجه‌ به‌ مقدمات‌ فوق‌، به‌ بيان‌ دلايل‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌ (سه‌ مرحله‌ بيان‌ شده‌) و صحت‌ و ياعدم‌ صحت‌ استدلال‌ به‌ آيات‌ فوق‌ بر مدعا (عدم‌ عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌) مي‌پردازيم‌:

دلايل‌ شيعه‌ (اماميّه‌) بر عصمت‌ انبياء:

علماي‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌، دلايل‌ گوناگوني‌ اقامه‌ كرده‌اند كه‌ چند برهان‌ را به‌اختصار بيان مي‌كنيم‌:

1ـ عصمت‌ انبياء در قرآن‌: آياتي‌ چند از قرآن‌ مجيد بر عصمت‌ انبياء دلالت‌ دارند از جمله‌: خداوند مي‌فرمايد: «ومن‌ يطع‌ الرسول‌ فقد اطاع‌ الله‌[7]؛ كسي‌ كه‌ از رسول‌ خدا و پيامبر او اطاعت‌ كند، همانا خدا را اطاعت‌ كرده‌ است‌».

همچنين‌ مي‌فرمايد: «و ما ارسلنا من‌ رسول‌ الا ليطاع‌ بأذن‌ الله‌[8]؛ و ما هيچ‌ رسولي‌ به‌ سوي‌ شما نفرستاديم‌ مگراين‌ كه‌ به‌ اذن‌ پروردگار از او اطاعت‌ و پيروي‌ شود». و روشن‌ است‌ كه‌ اگر انبياء داراي‌ مقام‌ عصمت‌ نبودند به‌ طورمطلق‌ و بدون‌ قيد و شرط‌ به‌ اطاعت‌ از آن‌ها امر نمي‌شد و اطاعت‌ از آن‌ها در رديف‌ اطاعت‌ از خداوند قرارنمي‌گرفت‌.

و در جاي‌ ديگر خداوند مي‌فرمايد: «لقد كان‌ لكم‌ في‌ رسول‌ الله‌ اسوة‌ حسنة‌[9]؛ به‌ درستي‌ كه‌ رسول‌ خدا (صلي الله عليه و آله) براي‌ شمااسوه‌ و الگوي‌ نيكويي‌ است.» و اسوه‌ بودن‌ در جميع‌ مجالات‌ و امور فقط‌ با عصمت‌ مطلقه‌ سازگار است‌[10].

2ـ وثوق‌ و اطمينان‌ فرع‌ بر عصمت‌ است‌: انبياء از طرف‌ خداوند براي‌ تبليغ‌ و ارشاد و هدايت‌ بشر، مبعوث‌ شده‌اند وپيروي‌ از آنان‌ واجب‌ است. خداوند مي‌فرمايد: «قل‌ ان‌ كنتم‌ تحبّون‌ اللّه‌ فاتبعوني‌ يحببكم‌ اللّه[11]‌؛ بگو اگر خدا را دوست‌ داريد، از من‌ پيروي‌ كنيد، تا خدا نيز شما را دوست‌ بدارد».

زماني‌ اين‌ هدف‌ و غرض‌ تحقق‌ مي‌يابد كه‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ اطمينان‌ و وثوق‌ پيدا كنند. و اين‌ امر در گرو اين‌است‌ كه‌ انبياء از هر خطا و اشتباه‌ و معصيتي‌ مصون‌ و پاك‌ باشند. (حتي‌ در غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌) چرا كه‌مشاهدة‌ كذب‌ خطا و معصيت‌ از نبي‌، اين‌ اطمينان‌ را از بين‌ مي‌برد و مردم‌ نسبت‌ به‌ دريافت‌ وحي‌ و ابلاغ‌ آن‌ هم‌دچار شك‌ و ترديد مي‌شوند، كه‌ در اين‌ صورت‌ غرض‌ از بعثت‌ محقق‌ نخواهد شد.

محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «و يجب‌ في‌ النبي‌، العصمة‌ ليحصل‌ الوثوق‌ فيحصل الغرض‌[12]؛ وجوب‌ عصمت‌ به‌ طورمطلق‌ در نبي‌ واجب‌ است‌ تا از اين‌ طريق‌ وثوق‌ و اطمينان‌ نسبت‌ به‌ او حاصل‌ شود، در اين‌ صورت است كه‌ غرض‌ ازارسال‌ انبياء حاصل‌ مي‌شود».

علامه‌ حلّي‌ در شرح‌ قول‌ محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «كساني‌ كه‌ نبي‌ و پيامبر براي‌ آن‌ها مبعوث‌ شده‌ است‌، اگر درامر، كذب‌ يا معصيتي‌ مشاهده‌ كنند، در اوامر و نواهي‌ و افعال‌ او هم‌ احتمال‌ كذب‌ و خطا مي‌دهند، در اين‌ صورت‌ديگر از اوامر و دستورات‌ او اطاعت‌ نمي‌كنند و اين‌ موجب‌ مي‌شود كه‌ غرض‌ از بعثت‌ آنان‌ لغو و بي‌ اثر شود.[13]»

3ـ عدم‌ عصمت‌ انبياء مستلزم‌ تناقض‌ است‌: از نظر عقلا، فعل‌ و عمل‌ نبي‌، مانند قول‌ و گفتار اوست. حالا اگر نبي‌ مرتكب‌معصيت‌ و خطايي‌ شود، كردار او با گفتارش‌ متناقض‌ مي‌شود و لازم‌ مي‌آيد امر به‌ متناقضين‌ كند.

علامه‌ طباطبايي (ره) در اين‌ باره مي‌گويند: «همانا نزد عقلا، فعل‌ همچون‌ قول‌ است‌ و انجام‌ كاري‌ بر جواز آن‌ نزد انجام‌دهنده‌ دلالت‌ دارد، حال‌ اگر از شخص‌ نبي‌، معصيت‌ و خطايي‌ سر بزند در حالي‌ كه‌ قولاً به‌ خلاف‌ آن‌ امر كند،مستلزم‌ تاقض‌ است‌. يعني‌ در اين‌ صورت‌، پيامبر تبليغ‌ كنندة‌ دو امر متناقض‌ بوده‌ و روشن‌ است‌ كه‌ تبليغ‌ امرمتناقض‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ تبليغ‌ دين‌ نخواهد بود.[14]»

اما در مورد آية‌ مورد بحث‌؛ اولاً: همان‌ طور كه‌ بيان‌ شد، بين‌ مفسرين‌، اتفاق‌ نظر وجود ندارد و مفسرين‌ شيعه نمي‌پذيرند كه‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم‌ (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) باشد، بلكه‌ مي‌گويند: در مورد شخصي‌ از بني‌ اميه ‌است. البته‌ مفسرين‌ شيعه‌ دلايل‌ محكمي‌ بر اين‌ قول‌ اقامه‌ كرده‌اند از جمله‌ اين‌ كه‌:

الف‌) از امام‌ صادق‌ (عليه‌ السلام‌) نقل‌ شده‌: «مردي‌ از بني‌ اميه‌ با عده‌اي‌ ديگر نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بودند، هنگامي‌كه‌ام‌ مكتوم‌ (كه‌ شخصي‌ كور و فقير بود) وارد شد، اين‌ شخص‌ چهره‌اش‌ درهم‌ فرو رفت‌ و به‌ او پشت‌ كرد، در اين‌هنگام‌ آيه‌ فوق‌ نازل‌ شد.[15]»

ب‌) سيد مرتضي‌ چنين‌ استدلال‌ كرده‌: در آغاز بعثت‌ و بعد از سورة‌ اقرء، سورة‌ قلم‌ بر پيامبر اكرم‌(صلي‌ الله‌ عليه‌و آله‌) نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ در وصف‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) گفته‌ شده‌: «و انك‌ لعلي‌ خلق‌ عظيم‌؛ و تو اخلاق‌ نيكوو برجسته‌اي‌ داري‌» حال‌ چطور ممكن‌ است‌ بعد از اين‌ پيامبر خدا (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) به‌ خاطر اخلاق‌ ناپسند، مورد عقاب‌ و سرزنش‌ قرار گيرد[16].

ثانياً: بر فرض‌ كه‌ بپذيريم‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) نازل‌ شده‌، در اين‌ جا هيچ‌ معصيتي از آن‌حضرت‌، سر نزده‌ تا منافي‌ عصمتش‌ باشد، چنان‌ چه‌ فخر رازي‌ از مفسرين‌ اهل‌ سنت‌، صدور معصيت‌ از پيامبراكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) را در اين‌ آيه‌ انكار مي‌كند و فقط‌ آن‌ را ترك‌ افضل‌ مي‌داند و بر اين‌ مطلب‌ دلايلي‌ اقامه ‌مي‌كند.[17]

نتيجه‌ اينكه‌؛ با توجه‌ به‌ آيات‌ شريف‌ قرآن‌، كه‌ عصمت‌ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و تمامي‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را به‌ طورمطلق‌ بيان‌ مي‌فرمايد، چرا و به‌ چه‌ دليل‌ ما كه‌ مسلمان‌ و مدعي‌ پيروي‌ از نبي‌ مكرم‌ اسلام‌(صلي‌ الله عليه‌ و آله‌)هستيم‌، بدون‌ هيچ‌ دليل‌ نقلي‌ و عقلي‌، عصمت‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را مخدوش‌ مي‌نماييد؟!

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ذيل ماده‌ «عصم».

[2] . فاضل مقداد، ارشاد الطالبين، مكتبة آية الله المرعشي، ص 301.

[3] . علامه طباطبايي، تفسيرالميزان، اسماعيليان، ج 2، ص 134، ذيل آيه 213 بقره.

[4] . عبس/ 2 ـ 3.

[5] . تفسير مجمع البيان، طبرسي و تفسير الميزان، علامه طباطبايي و تفسير نمونه، ناصر مكارم و ديگر تفاسير ذيل آيه فوق.

[6] . فخر رازي، تفسير كبير، دارالكتب العلمية، ج 31، ص 51، (اجماع اهل سنت بر اين مطلب را ادعا كرده).

[7] . نساء / 80.

[8] . نساء / 63.

[9] . احزاب / 21.

[10] . براي توضيح بيشتر در اين باره رجوع كنيد به مفاهيم القرآن، جعفر سبحاني، ج 4، ص 423 به بعد. و آموزش عقايد، مصباح يزدي، سازمان تبليغات اسلامي، ج 2 ـ 1، ص 244 و 245.

[11] . آل عمران / 31.

[12] . محقق طوسي، كشف المراد في شرح التجريد الاعتقاد، مكتبة المصطفوي، ص 274.

[13] . كشف المراد، همان.

[14] . تفسير الميزان، همان، ج 2، ص 134.

[15] . تفسير مجمع البيان، دارالمعرفة، ج 9 ـ 10، ص 664.

[16] . الميزان و مجمع البيان، همان.

[17] . تفسير كبير، همان.

سه شنبه 4 5 1390 18:14

معراج روحاني بود يا جسماني؟

براى روشن شدن پاسخ اين شبهه، نكاتى را تحت عنوان مقدمه بيان مى داريم.

1ـ معناى معراج: عروج به معناى بالا رفتن است. به شبى كه دعا بالا رود ليلة المعراج گويند.([1]) و نيز حركت (با جسم) در زمين و بر روى زمين را گويند،([2]) و اسار و اسراء به معناى راندن است، يا سير در شب را گويند([3])، و معناى روح و جسم هم روشن است، و راغب اصفهانى روح را به معناى نفس گرفته است.([4])

2ـ تاريخ معراج: در بين مورّخين اختلاف است بعضى آن را در سال دهم بعثت شب 27 رجب دانسته اند([5]).

3ـ معراج در امت هاى پيشين: عقيده به معراج كم و بيش در اديان ديگر هم وجود دارد، از جمله در مورد حضرت عيسى در اناجيل «موجود و مورد قبول مسيحيان» مثل انجيل مرقس باب 6 و انجيل لوقا باب 24 و انجيل يوحنّا باب 21 مى خوانيم كه عيسى پس از آنكه به دار آويخته وكشته و دفن شد، از ميان مردگان برخاست و بعد از چهل روز زندگى در ميان مردم به آسمان صعود نمود و با روح و جسم به معراج هميشگى رفت، و از بعضى از روايات استفاده مى شود كه بعضى از پيامبران پيشين نيز داراى معراج بوده اند.([6])

4ـ اقسام محال: همچنان كه ممكن اقسامى دارد در مقابل آن محال هم اقسامى دارد:

محال يا ذاتى است يا وقوعى، محال ذاتى آن است كه ذاتاً چيزى ممكن نباشد مثل جمع نقيضين و ضدين، و محال وقوعى آن است كه در وقوع آن فائده اى نباشد، و از حكيم آن كار واقع نشدنى باشد.([7])

بعد از اين مقدمات براى صحت و سقم ادّعاى فوق ابتدا مسئله معراج را از ديدگاه و منظر قرآن و روايات به صورت گذرا بررسى و مورد دقت قرار مى دهيم، آنگاه بايد ديد كه معراج محال عقلى است يا نه.

الف) معراج در قرآن: در دو سوره قرآن مسئله معراج مطرح شده است.

اول) سوره اسراء چنان كه مى فرمايد: «سبحان الذى اسراى بعبده ليلاً من المسجد الحرام» پاك و منزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه گرداگردش را پربركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم، او شنوا وبينا است.([8])

كلمه "عبد" نشان مى دهد([9])، كه اين سفر در بيدارى و اين سير، جسمانى بوده است، چون وقتى گفته مى شود فلان شخص را به فلان نقطه بردم يعنى خودش را با همان جسم و روح، نه اينكه در عالم خواب و خيال برده مگر قرينه اى برخلاف باشد، و چنين سيرى، از مسجدالحرام تا بيت المقدس (حدود يكصد فرسخ) در صورتى يك ارزش و معجزه حساب مى شود كه با جسم بوده باشد.

دوم) سوره ى نجم، چنان كه خداوند مى فرمايد: «و بار ديگر او را مشاهده كرد نزد سدرة المنتهى كه جنّة المأوى در آنجا است، در آن هنگام كه چيزى، (نور خيره كننده اى) سدرة المنتهى را پوشانده بود و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود، او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد»([10]) اين آيات كه به گفته اكثر مفسران از معراج سخن مى گويند([11]) بخوبى نشان مى دهد كه اين حادثه در بيدارى و به صورت جسمانى بوده است. مخصوصاً جمله «ما زاغ البصر و ما طغى»([12]) چشم پيامبر (صلى الله عليه وآله) دچار خطا و انحراف و طغيان نشد، ظاهرش چشم ظاهرى و جسمانى است چنان كه زمخشرى مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله)دو بار جبرئيل را به صورت واقعى ديد، يك بار در زمين و بار ديگر در آسمان.([13])

ب) روايات: روايات زيادى درباره معراج داريم كه بسيارى از علماى اسلام، تواتر يا شهرت آن را تصديق كرده اند،([14]) كه براى نمونه به دو روايت مختصر، از طريق فريقين اشاره مى شود:

اول) امام باقر (عليه السلام)در ضمن روايتى كه طولانى است فرمود: «و لكنّه اسرى به... و اشار بيده الى السماء» و لكن پيامبر را از مسجدالحرام تا آسمان ها سير داد.([15])

دوم) زمخشرى حديثى را نقل نموده است كه در قسمتى از آن چنين آمده است: «و قد عرج به الى السماء فى تلك اليلة... و انه لقى الانبياء و بلغ البيت المأمور و سدرة المنتهى» در حالى كه سير داده شده بود بسوى آسمان در اين شب و عجائب آسمان به او نشان داده شده، و انبياء را ملاقات نموده بود و تا بيت المأمور و سدرة النتهى سير نمود.([16])در اين حديث "عرج به" به معراج جسمانى اشاره دارد، از اينجا معلوم مى شود روايتى كه فقط دلالت بر معراج روحانى دارد، چون مخالف ظاهر قرآن مى باشد، قابل اعتماد نيست. حال بايد بررسى كرد كه آيا مراد از محال عقلى بودن، محال ذاتى است؟ كه خلاف ظاهر قرآن و روايات متواتره است كه خبر از وقوع آن مى دهند، كه بالاتر از امكان ذاتى است، و همچنين وقوع معراج جسمانى درامت هاى گذشته مؤيد امكان ذاتى آن مى باشد، چنان كه در مقدمه ذكر شد، بر فرض، كه كسى بگويد كتاب هاى اديان قبلى تحريف شده اند، صريح قرآن اين است كه خداوند حضرت عيسى را به آسمان برد «بل رفع اللّه اليه» و مفسرين اهل سنت از جمله زمخشرى([17]) اين را قبول دارند، اين مسئله امكان ذاتى قضيه را به اثبات مى رساند، و پرسشگر سؤال فوق را هم با اين سؤال روبرو مى كند، كه شما چگونه مسئله معاد جسمانى و بالا بردن عيسى را توجيح مى كنيد؟ هر جوابى داديد، ما هم در معراج جسمانى همان جواب را مى دهيم.

و اگر مراد محال وقوعى باشد مى گوئيم گذشته از اخبار قرآن و روايات، خود انكار معراج توسط مشركين در صدر اسلام، و به اين بهانه پيامبر را كوبيدن و زير سؤال بردن، به خوبى مى رساند، كه اين مسئله واقع شده است و به صورت جسمانى هم بوده است، چرا كه آنها در مقابل خواب و مكاشفه، و معراج روحانى كه اين همه سر و صدا نمى كردند([18]) و مخالفت نشان نمى دادند، حتى بعضى از دانشمندان غربى هم به معراج جسمانى اعتراف دارند، چنان كه گيدرگيو مى گويد: «محمد در سفر معراج به جايى رسيد كه صداى قلم را مى شنيد... ولى او را نمى ديد، زيرا هيچكس نمى تواند خدا را ببيند ولو پيغمبر باشد»([19]).

فوائد عظيمى هم بر آن مترتب بوده، زيرا خداوند مى خواسته فرشتگان و ساكنان آسمانش را با قدم گذاشتن پيامبر (صلى الله عليه وآله)در ميان آنها احترام كند و نيز از شگفتى هاى عظمتش بر پيامبرش نشان دهد تا پس از بازگشت براى مردم بازگو كند، چنان كه خود قرآن تصريح دارد «لنريد من آياتنا»([20]). پس نتيجه اين شد كه مسئله معراج جسمانى از نظر عقلى غير ممكن نيست، و با توجه به دلائل قرآنى و روايى، بايد آنرا پذيرفت، چنان كه امامى، زيديه، و معتزله قبول دارند و ابن مسعود، و جابر و حذيفه و انس و عائشه و ام هانى نقل نموده اند.([21])

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ حسين راغب اصفهانى، المفردات (دفتر نشر الكتاب، دوم 1404 هـ) ص 329.

[2]ـ همان ص 247.

[3]ـ احمد سياح، فرهنگ جامع (تهران: كتاب فروشى اسلام، 1354) ج 2 - 1، ص 690.

[4]ـ المفردات (پيشين) ص 205.

[5]ـ آية اللّه مكارم شيرازى. همكاران، تفسير نمونه (تهران: دارالكتب الاسلامية، نهم، 1370) ج 12، ص 14.

[6]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 15.

[7]ـ شيخ محمد رضا مظفر، بداية المعارف الالهية، شرح از محسن خرازى (قم: مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1366) ص 214.

[8]ـ سوره اسراء، 1.

[9]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 9.

[10]ـ نجم، 18 - 13.

[11]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 12، و ر،ك: محمود زمخشرى، الكشاف (بيرت: دارالكتاب العربى، سوم، 1407) ج 4، ص 419.

[12]ـ نجم، 17.

[13]ـ همان ص 419.

[14]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 12.

[15]ـ محسن فيض كاشانى، تفسير صافى (بيروت: مؤسسّة الاعلمى مطبوعات) ج 3، ص 166 - 171.

[16]ـ الكشاف، (پيشين) ج 2، ص 647.

[17]ـ همان ج 1، ص 159.

[18]ـ ر،ك: الكشاف (پيشين) ج 2، ص 647. و ر،ك: تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 15.

[19]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 2، ص 16، نقل از «محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت» ص 125.

[20]ـ اسراء، 1.

[21]ـ ر،ك: علامه محمد حسن طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن (تهران: دارالكتب الاسلامية، چهارم، 1362) ج 13، ص 31.

سه شنبه 4 5 1390 18:11

عصمت پيامبران

مگر در قرآن و احاديث نيامده است كه پيامبران و امامان از هرگونه اشتباه و گناهى معصوم بوده اند، پس چرا در نيايش و راز و نيازهاى آنها به وفور مشاهده مى كنيم كه آنان از خداوند طلب بخشش گناهان و كوتاهى در عبادت مى كنند؟

گرچه شيعه معتقد به عصمت پيامبران و امامان(عليهم السلام) از خطا و گناه است، اما خطا و گناه مراتبى دارد:

1ـ گناه به معناى حقيقى آن كه معصيت است و ترك فعل واجب يا انجام فعل حرام است. پيامبران و امامان(عليهم السلام)كاملاً از اين گونه گناه معصوم بودند، زيرا اگر مرتكب چنين گناهانى مى شدند اعتماد مردم را نسبت به خود از دست مى دادند و نقض غرض مى شد; هدف از بعثت پيامبران يا انتصاب امامان به وصايت، جلب اعتماد مردم و حجيت فعل و قول و تقرير خودشان است، تا بتوانند پيام خداوند را بى كم و كاست به آنان برسانند و آنان را به حقيقت محض هدايت كنند و به سعادت ابدى برسانند.

2ـ گناه و خطا به معناى مجازى آن يعنى ارتكاب يا ترك كارى كه مطلوب خداوند نيست; مثلاً انجام امور مباح يا مكروه كه از آن به «ترك اولى» تعبير مى شود; يعنى بهتر آن بود كه آن فعل صورت بگيرد (مستحب) يا ترك شود (مكروه) يا به جاى آن فعل مباح، فعل بهترى صورت گيرد يا ترك شود، زيرا ترك آن بهتر از انجام آن است.

پيامبران و امامان(عليهم السلام) گاه دچار حالتى مى شدند كه معمولاً مقتضاى بشر بودن آنان است و نمى توانند از حالت بشرى خود خارج شوند; مثلاً هنگامى كه حضرت موسى(عليه السلام) از مناجات كوه طور به ميان قوم خود برگشت و آنان را گوساله پرست يافت، از آن رو كه مسئوليت رهبرى مردم را به عهده برادرش حضرت هارون(عليه السلام) گذاشته بود دچار غضب شد و همان گونه كه رئيس به معاون خود پرخاش مى كند، بر او پرخاش كرد كه چرا از اين فاجعه جلوگيرى نكردى؟ او در اين كار خود ملاحظه امور فراوانى را كرده بود، اما حالت بشرى او موجب غليان حسّ غضب آن حضرت شد. اما پس از آن كه استدلال حضرت هارون(عليه السلام) را شنيد و آن را قانع كننده يافت و براى همگان روشن شد كه تقصير از هارون(عليه السلام) نيست، حسّ غضب حضرت موسى(عليه السلام)فروكش كرد و رو به درگاه الهى كرد كه خدايا مرا و برادرم هارون را مورد بخشش و رحمت خود قرار ده.[1]

بنابراين غالب عذرخواهى هاى پيامبران و امامان از قبيل عذرخواهى از ترك اولى است. و اين مسئله به هيچ وجه پايان يافتنى نيست، زيرا اگر شما از ميهمان بسيار عزيز و محترمى دعوت كنيد و بهترين پذيرايى را از او به عمل آوريد باز هم در پايان از او عذرخواهى مى كنيد كه بر كاستى ها ببخشد و همين مقدار از پذيرايى را با ديده منت و چشم پوشى بپذيرد.

پيامبران و امامان نيز هر چه بيشتر به دستورهاى خدا عمل كنند باز هم احساس قصور يا تقصير مى كنند و چون بر عظمت بى منتهاى پروردگار وقوف كامل دارند اشكشان از چشم و ناله شان از حنجره و سوزشان از جگر برمى خيزد كه اى خداى مهربان به بزرگوارى خود كاستى ها را بر ما ببخشاى.

اما حالت ديگرى نيز در پيامبران و امامان معصوم وجود دارد و آن تعليم كيفيت مناجات و استغفار به درگاه خداوند به مردم است، زيرا ديگران نمى دانند چگونه با خداوند سخن بگويند و از پروردگار عالم درخواست كنند. آن چنان كه يك خطيب يا واعظ به زبان حال شنوندگان مناجات مى كند و به درگاه الهى دعا مى كند و شنوندگان مقصود و نياز خود را در ضمن سخنان و دعاهاى گوينده مى يابند و با او هم نوا مى شوند.[2]

[1]. سوره اعراف آيه 150 و 151 و سوره طه آيه 92 ـ 94.

[2]. براى مطالعه بيشتر مراجعه شود به: سيدمرتضى علم الهدى، تنزيه الأنبياء و جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 5، و ج 10.

يکشنبه 12 4 1390 22:3
X