معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501773
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

چرا پیامبر یا امام زن نداریم؟

دیدگاه قرآن، افراد انسان (چه مرد و چه زن) از نظر حقیقت انسانیت و مسائل ارزشى یک سانند و هیچ یک بر دیگرى جز به تقوا و عمل صالح بیشتر، برترى ندارد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَیـکُمْ)[1] (مَنْ عَمِلَ صَــلِحًا مِّن ذَکَر أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ);[2] هر کس، مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزه ]و نیکو[یى و حیات ]واقعى[ مى بخشیم و به یقین بهتر از آن چه انجام داده اند به آنان پاداش مى دهیم.

قرآن، اگر در جایى از مردان شایسته اى هم چون لقمان حکیم سخن مى گوید، در جاى دیگر نیز از زنان شایسته نام مى برد; مانند: حضرت مریم(علیها السلام)[3]، همسر فرعون[4] و... .

همان گونه که مردان، داراى اندیشه، اراده و اختیارند و براى رسیدن به تکامل و قرب الهى، وظایف و تکالیفى بر عهده آنهاست، زنان نیز همین گونه اند و در این جهت، هیچ امتیازى بین زن و مرد وجود ندارد، ولى در بعضى احکام و وظایف با یک دیگر متفاوتند. وظایفى، به عهده مردان است و بر عهده زنان نیست و بر عکس و این تفاوت براى این است که طبیعت و آفرینش زن و مرد متفاوت است.

خداى متعال، به مقتضاى حکمت بالغه خود و مصالح و مفاسدى که پشتوانه احکام اوست، وظایفى براى مرد و وظایفى براى زن معین کرده است; همان طور که مرد نمى تواند فرزندى به دنیا بیاورد، زن هم نمى تواند برخى از کارهاى طاقت فرسا، چون: امامت، رهبرى، سیاست و کشوردارى را به عهده بگیرد. (هر کسى را بهر کارى ساختند.) در زندگى زنان، «احساس» و در حیات مردان تعقّل غلبه دارد (البته متوسط زنان و مردان این گونه هستند) و براى همین تفاوتى که در آفرینش زن و مرد وجود دارد، قوانین اسلام هم با آفرینش انسان سازگار است. اسلام، وظایف و تکالیفى را که به صلابت بیشترى نیاز دارد و احساسات بیش از اندازه در انجام آنها مانع است; مانند: حکومت، امامت، قضاوت، جهاد ابتدایى و... به عهده مردان قرار داده است و وظایفى را که ارتباطش با احساس، بیشتر از تعقّل است و زن، بهتر از مرد مى تواند از عهده آن برآید; مانند: پرورش و تربیت اولاد و آشنا کردن آنها به وظایف اجتماعى، تدبیر منزل و... مخصوص زنان قرار داده است.

از جهت دیگر، براى این که عفت و عصمت زن اهمیت ویژه اى دارد، خداوند متعال، بعضى از کارهاى اجرائى، مانند: امامت، قضاوت و... را ـ که سرکار انسان با نامحرمان است ـ به عهده مردان گذاشته. به هر حال، این طور مسائل و تفاوت در وظایف، دلیل برترى مرد بر زن نیست، زیرا از نظر اسلام کمال هر انسان در چهره وظایف محوّله به او ظهور مى کند و خوبى و برترى هر یک از زن و مرد، در گرو این است که در قبال مسئولیتى که دارد، متعهد و پرهیزگارتر باشد و خلاصه، معیار برترى، ایمان، عمل صالح، اخلاص و... کوشا بودن در عمل و تقوا و پرهیزگارى است و فضیلت و مقامى که زن با گرم نگه داشتن محیط خانواده و تربیت فرزندان و خوب شوهردارى مى تواند به دست آورد، کم تر از فضیلت جهاد در راه خدا نیست.

نکته اى که این جا شایان تذکر است این که یک مقام معنوى داریم و یک سمت اجرایى. در رسیدن به مقامات معنوى میان مرد و زن تفاوتى نیست. یک زن مى تواند به مقامات والاى معنوى برسد و از بسیارى از مقامات معنوى پیامبران بالاتر باشد; همان گونه حضرت فاطمه(علیها السلام) این چنین بود. ولى سمت اجرائى نبوت و امامت به جهت تفاوت ساختار جسمانى زن و مرد، به مردان سپرده شده است و داشتن چنین سمتى دلیل بر عدم امکان رسیدن زنان به مقام معنوى پیامبران نیست.[5]

تا این جا روشن شد که در اسلام هیچ یک از کمالات معنوى، مشروط به مرد بودن یا ممنوع بودن زن نیست; نه مذکر بودن شرط کمال است و نه مؤنث بودن مانعى براى آن است. راه کمال براى هر دو گروه باز است و هر کسى به اندازه استعداد خاص خود این راه را طى مى کند و آن چه مورد تمایز است، کارهاى اجرائى است که مربوط به ساختمان بدن انسان است و بر اساس ویژگى هاى جسمى طرفین توزیع شده است.

در آن چه مایه کمال است، تفاوتى بین زن و مرد نیست و آن چه موجب تفاوت است، نقشى در کمال ندارد.

پی نوشتها :

[1]. حجرات، آیه 13.

[2]. نحل، آیه 97.

[3]. آل عمران، 42

[4]. تحریم، آیه 11.

[5]. ر.ک: جعفر سبحانى، مبانى حکومت اسلامى، ص 239 ـ 244; المیزان، ج 2، ص 271 ـ 276 و عبدالله جوادى آملى، زن در آینه جلال و جمال.

يکشنبه 17 11 1389 23:1

 آیا مخترعان و مکتشفان غیر مسلمان پاداش الهى دارند؟

با مطالعه تاریخ علوم و اختراعات و اکتشافات مى بینیم که جمعى از دانشمندان بشر، سالیان دراز زحمات طاقت فرسائى کشیده اند، و انواع محرومیتها را تحمل کرده تا بتوانند اختراع و اکتشافى کنند که بارى از دوش همنوعانشان بردارند.

فى المثل «ادیسون» مخترع برق چه زحمات جانکاهى براى این اختراع پربارش متحمل شد و شاید جان خود را در این راه نیز از دست داد، اما دنیائى را روشن ساخت، کارخانه ها را به حرکت درآورد، و از برکت اختراعش، چاههاى عمیق، درختان سرسبز، مزارع آباد به وجود آمد، و خلاصه چهره دنیا دگرگون شد.

چگونه مى توان باور کرد او یا اشخاص دیگرى همچون «پاستور» که با کشف میکرب، میلیونها انسان را از خطر مرگ رهائى بخشید و دهها مانند او همه به قعر جهنم فرستاده شوند، به حکم اینکه فرضاً ایمان نداشتند، ولى افرادى که در عمرشان هیچ کار چشمگیرى در راه خدمت به انسانها انجام نداده اند جایشان در دل بهشت باشد؟

‏ از نظر جهان بینى اسلام مطالعه نفس عمل به تنهائى کافى نیست، بلکه عمل به ضمیمه، محرک و انگیزه آن ارزش دارد، بسیار دیده شده کسانى بیمارستان یا مدرسه یا بناى خیر دیگرى مى سازند و تظاهر به این هم دارند که هدفشان صددرصد خدمت انسانى است به جامعه اى که به آن مدیونند، در حالى که زیر این پوشش مطلب دیگرى نهفته شده است و آن حفظ مقام یا مال و ثروت یا جلب توجه عوام، و تحکیم منافع مادى خود، و یا حتى دست زدن به خیانتهائى دور از چشم دیگران است!.

ولى به عکس ممکن است کسى کار کوچکى انجام دهد، با اخلاص تمام و انگیزه اى صددرصد انسانى و روحانى.

اکنون باید پرونده این مردان بزرگ را، هم از نظر عمل، هم از نظر انگیزه و محرک، مورد بررسى قرار داد، و مسلماً از چند صورت خارج نیست:

الف: گاهى هدف اصلى از اختراع صرفاً یک عمل تخریبى است (همانند کشف انرژى اتمى که نخستین بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت) سپس در کنار آن منافعى براى نوع انسان نیز به وجود آمده که هدف واقعى مخترع یا مکتشف نبوده و یا در درجه دوم قرار داشته است، تکلیف این دسته از مخترعان کاملاً روشن است.

ب: گاهى مخترع یا مکتشف، هدفش بهره گیرى مادى و یا اسم و آوازه و شهرت است و در حقیقت، حکم تاجرى دارد که براى درآمد بیشتر تأسیسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ایجاد کار و براى مملکتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنکه هیچ هدفى جز تحصیل درآمد داشته باشد، و اگر کار دیگرى در آمد بیشترى داشت به سراغ آن مى رفت.

البته چنین تجارت یا تولیدى اگر طبق موازین مشروع انجام گیرد، کار خلاف و حرامى نیست، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود.

و از اینگونه مخترعان و مکتشفان در طول تاریخ کم نبودند و نشانه این طرز تفکر همان است که اگر ببینند آن درآمد یا بیشتر از آن از طرقى که مضرّ به حال جامعه است تامین مى شود (مثلاً در صنعت داروسازى بیست درصد سود مى برند و در هروئین سازى 50 درصد) این دسته خاص، دومى را ترجیح مى دهند.

تکلیف این گروه نیز روشن است آنها هیچگونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خویش و پاداش آنها همان سود و شهرتى بوده که مى خواسته اند و به آن رسیده اند.

ج: گروه سومى هستند که مسلماً انگیزه هاى انسانى دارند و یا اگر معتقد به خدا باشند انگیزه هاى الهى، و گاهى سالیان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهایت فلاکت و محرومیت به سر مى برند به امید اینکه خدمتى به نوع خود کنند، و ارمغانى به جهان انسانیت تقدیم دارند، زنجیرى از پاى دردمندى بگشایند و گرد و غبارى از چهره رنج دیده اى بیفشانند.

اینگونه افراد اگر ایمان داشته باشند و محرک الهى، که بحثى در آنها نیست، و اگر نداشته باشند اما محرکشان انسانى و مردمى باشد بدون شک پاداش مناسبى از خداوند دریافت خواهند داشت، این پاداش ممکن است در دنیا باشد، و ممکن است در جهان دیگر باشد، مسلماً خداوند عالم عادل آنها را محروم نمى کند، اما چگونه و چطور؟ جزئیاتش بر ما روشن نیست، همین اندازه مى توان گفت «خداوند اجر چنین نیکوکارانى را ضایع نمى کند» (البته اگر آنها در رابطه با عدم پذیرش ایمان مصداق جاهل قاصر باشند مسأله بسیار روشنتر است).

دلیل بر این مسأله علاوه بر حکم عقل، اشاراتى است که در آیات و یا روایات آمده است.

ما هیچ دلیلى نداریم که جمله ان الله لایضیع اجر المحسنین(2) شامل این گونه اشخاص نشود، زیرا محسنین در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است، لذا مى بینیم برادران یوسف هنگامى که نزد او آمدند بى آنکه او را بشناسند و در حالى که او را عزیز مصر مى پنداشتند به او گفتند انا نراک من المحسنین «ما ترا از نیکوکاران مى دانیم».

از این گذشته آیه فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره.

«هرکس به اندازه سنگینى ذره اى کار نیک کند آن را مى بیند و هرکس به مقدار ذره اى کار بد کند آن را خواهد دید» به وضوح شامل اینگونه اشخاص مى شود.

در حدیثى از على بن یقطین از امام کاظم(علیه السلام) مى خوانیم: «در بنى اسرائیل مرد با ایمانى بود که همسایه کافرى داشت، مرد بى ایمان نسبت به همسایه با ایمان خود نیک رفتارى مى کرد، وقتى که از دنیا رفت خدا براى او خانه اى بنا کرد که مانع از گرماى آتش شود... و به گفته شد این به سبب نیک رفتاریت نسبت به همسایه مؤمنت مى باشد»(3)

و نیز از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره عبدالله بن جدعان که از مشرکان معروف جاهلیت و از سران قریش بود چنین نقل شده: «کم عذابترین اهل جهنم این جدعان است، سؤال کردند یا رسول الله چرا؟ فرمود: انه کان یطعم الطعام: «او گرسنگان را سیر مى کرد»(4)

در روایت دیگرى مى خوانیم که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عدى بن حاتم (فرزند حاتم طائى) فرمود: دفع عن ابیک العذاب الشدید بسخاء نفسه: «خداوند عذاب شدید را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت»(5).

و در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: که گروهى از یمن براى «بحث و جدال» خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند و در میان آنها مردى بود که از همه بیشتر سخن مى گفت و خشونت و لجاجت خاصى در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى نمود، پیامبر(صلى الله علیه وآله)آنچنان عصبانى شد که آثارش در چهره مبارکش کاملاً آشکار گردید، در این هنگام جبرئیل آمد و پیام الهى را این چنین به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ابلاغ کرد: خداوند مى فرماید این مردى است سخاوتمند پیامبر(صلى الله علیه وآله) با شنیدن این سخن خشمش فرو نشست، رو به سوى او کرد و فرمود: پروردگار به من چنین پیامى داده است و اگر به خاطر آن نبود آنچنان بر تو سخت مى گرفتم که عبرت دیگران گردى.

آن مرد پرسید آیا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلى، عرض کرد، من شهادت مى دهم که معبودى جز «الله» نیست و تو رسول و فرستاده او هستى و به همان خدائى که تو را مبعوث کرده سوگند که تاکنون هیچکس را از نزد خود محروم برنگردانده ام»(6).

در اینجا این سؤال پیش مى آید که هم از بعضى آیات و هم از بسیارى از روایات استفاده مى شود که ایمان و یا حتى ولایت شرط قبولى اعمال و یا ورود در بهشت است، بنابراین اگر بهترین اعمال هم از افراد فاقد ایمان سر بزند مقبول درگاه خدا نخواهد بود.

ولى مى توان از این سؤال چنین پاسخ گفت که مسأله «قبولى اعمال» مطلبى است، و پاداش مناسب داشتن مطلب دیگر، به همین جهت مشهور در میان دانشمندان اسلام این است که مثلاً نماز بدون حضور قلب و یا با ارتکاب بعضى از گناهان مانند غیبت، مقبول درگاه خدا نیست، با اینکه مى دانیم چنین نمازى شرعاً صحیح است، و اطاعت فرمان خدا است و انجام وظیفه محسوب مى شود و مسلم است که اطاعت فرمان خدا بدون پاداش نخواهد بود.

بنابراین قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است و در مورد بحث، ما نیز همین را مى گوئیم، مى گوئیم: اگر خدمات انسانى و مردمى با ایمان همراه باشد، عالیترین محتوا را خواهد داشت، ولى در غیر این صورت به کلى بى محتوا وبى پاداش نخواهد بود، در زمینه ورود در بهشت نیز همین پاسخ را مى گوئیم که پاداش عمل لازم نیست منحصراً ورود در جنت باشد.(1)


1 ـ سوره یوسف آیه 90 و بعضى سوره هاى دیگر.

2 ـ بحار ج 3 چاپ کمپانى صفحه 377.

3 ـ همان مدرک صفحه 382.

4 ـ سفینة البحار جلد 2 صفحه 607.

5 ـ مدرک قبل.

6 ـ تفسیر نمونه 10/313

 

دسته ها : پرسش و پاسخ
يکشنبه 17 11 1389 18:39

چرا امام حسن (علیه السلام) از کوزه زهر آلود آب نوشید و چرا امام هشتم(علیه السلام) انگور زهر آلود تناول فرمود؟ ‏

در اینکه انبیاء و امامان معصوم (علیه السلام) از علم غیب به تعلیم الهى آگاهند حرفى نیست. ولى در چگونگى این علم، و همچنین در وسعت و گسترش آن سخن بسیار است، و این مسأله از پیچیده ترین مسائلى است که در این گونه مباحث به چشم مى خورد، اخبار متفاوتى در آن وارد شده و از سوى دانشمندان نیز اظهار نظرهاى مختلفى دیده مى شود، یکى از احتمالات اساسى و قابل ملاحظه در این مسأله به شرح زیر است:

 آنها همه این امور را مى دانند اما «بالقوه» نه «بالفعل» یعنى هر گاه بخواهند و اراده کنند چیزى از اسرار غیب را بدانند خداوند به آنها الهام مى کند، و یا قواعد و اصولى نزد آنها است که با مراجعه به آن قواعد و اصول فتح باب مى شود و مى توانند هر چیزى از اسرار غیب را بدانند، و یا کتبى نزد آنها است که به آن مى نگرند و از اسرار غیب با خبر مى شوند، یا اینکه در هر حال که خدا اراده کند و به اصطلاح حالت «بسط» به آنها دست دهد از این اسرار با خبر مى شوند، و در حالى که این اراده برگرفته شود و به اصطلاح حالت «قبض» حاصل گردد، این علوم موقتاً پنهان مى شود.

شاهد این نظر (در شکل اوّل) روایاتى است که مى گوید: امامان و پیشوایان معصوم هنگامى که مى خواستند چیزى را بدانند مى دانستند، مرحوم کلینى در این زمینه بابى در اصول کافى منعقد کرده تحت عنوان اِنَّ الاَْئِمَّةَ اِذا شاؤُا اَنْ یَعْلَمُوا عَلِمُوا «امامان هر گاه اراده مى کردند چیزى را بدانند مى دانستند»(1) این بیان در مورد علم پیامبران و امامان بسیارى از مشکلات را نیز حل مى کند، از جمله اینکه چرا مثلا امام حسن (علیه السلام) از کوزه زهر آلود آب نوشید؟ و امام هشتم (علیه السلام)انگور یا انار زهر آلود را تناول فرمود؟ چرا فلان فرد ناباب را به عنوان قضاوت یا فرماندارى انتخاب کردند؟ و چرا یعقوب از وضع خود اینهمه نگران بود؟ با اینکه فرزندش مقامات عالى را طى مى کرد، و سرانجام فراق مبدل به وصال مى شد چرا ... و چرا...؟ در تمام این موارد ممکن است گفته شود آنها اگر مى خواستند بدانند مى دانستند، ولى آنها مى دانستند که خداوند براى امتحان یا مصالح دیگر به آنها اجازه نداده است آگاهى پیدا کنند با ذکر یک مثال مى توان این مسأله را روشن ساخت: اگر کسى نامه اى به دست دیگرى بدهد که در این نامه اسامى افراد زیادى یا مقامات آنها ذکر شده باشد، و یا حقایق مکتوم دیگرى در آن آمده باشد.

 او اگر بخواهد از این حقائق با خبر بشود در نامه را باز مى کند و آگاه مى شود ولى تا در نامه باز نشده از آنها با خبر نیست، ضمناً شخص بزرگى که نامه را به دست او داده گشودن در نامه را موکول به اذن و اجازه خود کرده است.

1-اصول کافى جلد اول صفحه 258 (در این باب سه روایت به همین مصمون نقل شده است) مرحوم علاّمه مجلسى در مرآت العقول نیز در جلد 3 صفحه 118 به آنها اشاره کرده است.

2-تفسیر پیام قرآن 7/249

دسته ها : پاسخ به شبهات
يکشنبه 17 11 1389 17:53

والا ترین هجرت 1

مشرکین قریش می دانستند که اگر پیامبر به یثرب برسد آنجا با گسترش نفوذش بر مهاجرین و انصار و هم پیمان شدنش با قبایل آنجا سد عظیمی در برابر مکی یان می شود ، اهمیت استراتژیک مدینه و اینکه مسیر تجاری شام از آن میگذرد خطری برای کاروان های تجاری قریش ایجاد میکرد لذا قریش همه نیروی اقتصادی و بشری خود را بسیج کرده بود تا دعوت پیامبر را ریشه کن کند و برای همیشه از  او رهایی یابند ، فرصت خوبی بود چون قریش گمان می کرد که پیامبر با فوت عمویش ابوطالب دیگر حامی و پشتیبانی ندارد که از او حمایت کند .

بدین منظور بزرگانشان در دار الندوه گرد هم آمدند تا با هم اندیشی قضیه دعوت پیامبر را فیصله دهند و از التحاق عرب به او جلوگیری کنند بلاخره بزرگانشان پس از تبادل نظر و سبک و سنگین کردن آراء مختلف متفق القول شدند که از هر عشیره یک جوان تنومند جنگی مهیا شود و در یک هجوم مسلح ، شبانه به خانه پیامبر هجوم آورند و او را در بسترش ترور کنند .بدین گونه چهل مرد از قبایل مختلف عرب جمع آمدند و هم پیمان شدند و به هبل سوگند خوردند که پیامبر را ترور کنند .

هدف قریش از انتخاب مردان رزمی از قبایل مختلف این بود که در صورت موفقیت نقشه ترور ، بنی هاشم ، عشیره پیامبر قادر به جنگ با همه ی قبایل عربی نیست و در صدد انتقام خواهی بر نمی آید و به دریافت خون بهای پیامبر اکتفا می کنند .

خداوند رسولش را از این توطئه شوم آگاه ساخت ، پیامبر موضوع توطئه قریشیان و نقشه ترورش و هجرتش به یثرب را با علی بن ابی طالب در میان گذاشت .

علی علیه السلام به پیامبر گفت : یا رسول الله اگر در بستر  شما بخوابم ، آیا سالم به مقصدتان می رسید ؟

پیامبر فرمود : آری

علی علیه السلام گفت : پدر و مادم به فدایت یا رسول الله ، حاضرم جانم را فدایتان کنم.

بدین ترتیب ، علی ، حامی بزرگ اسلام که اکنون جای خالی پدرش ابوطالب را پر می کرد اکنون آماده جان فشانی شده تا پیامبر بتواند به اهداف والایش دست پیدا کند و هجرت به مدینه که نقطه عطفی در تاریخ بشریت بود و مبدا هجرت از سیئات به حسنات بود را رقم بزند .

غیر از علی بن ابی طالب  وعبدالله بن أریقط بن بکر که راهنمای بدوی پیامبر بود کسی از این جریان خبر نداشت .

در خانه رسول الله فغاطمه دخترش و علی و زنان دیگری نیز بودند

پس با این حساب فاطمه سلام الله علیها در طول زندگی اش دو بار مورد تعرض هجوم به خانه اش شده یکی در جریان ترور پیامبر توسط مشرکین قریش و دیگری  چند روز بعد ارز فوت پیامبر که عده ای به ظاهر مسلمان که به خانه وحی یورش بردند و حرمت پیامبر را نگه نداشتند  و در اثر آن هجوم حضرت صدیقه به شهادت رسید و جنینش سقط شد .

سوالی پیش می آید و آن هم اینکه چرا مهاجمین شبانه حمله نکردند و منتضر اول صبح بودند تا حمله کنند ؟

نقل شده که عده ای از مهاجمان می خواستند شبانه از دیوار بالا روند و زنان و کودکان در بیت رسول الله با دیدن آنها آشفته شدند و فریاد واغوثا سر دادند لذا غیرت و حمیت عربی مهاجمان به جوش آمد و به هم گفتند : خانه که در تصرف و محاصره ماست ، و در خانه علاوه بر محمد زن و کودک نیز هست ، اگر شبانه هجوم آوریم ممکن است بعدها میان قبایل عرب بدنام شویم که به زنان و کودکان  حمله برده ایم و مورد ملامت واقع می شویم  و اینکه عرب گویند اینها همانند که شبانه بر دختران عموهایمان حمله برده اند ، پس منتظر طلوع فجر می مانیم که آن موقع زنان و کودکان نیز آرمیده اند .

پیامبر امنت هایی که مکیان در پیشش داشتند را به علی علیه السلام سپرد و به او گفت که بعد از او، با کاروان فواطم(فاطمه دختر رسول الله ، فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت زبیر)به وی ملحق شود.

پیامبرشبانه از خانه خارج شد و با پاشیدن مشتی خاک به روی مشرکین ، از دید آنها محجوب گشت و همراه راهنمای بدوی خود از مکه خارج شد.

ادامه دارد .....

نوشته شده توسط عزیز سالمی  

 

شنبه 16 11 1389 18:37

مشروبات الکلی هم حلال شد

فتوای "یوسف قرضاوی" مبنی بر مجاز بودن نوشیدن مشروبات حاوی مقدار اندکی الکل بحث هایی را در قطر موجب شد و برخی آن را جنجال برانگیز دانستند‏.‏

"عبداللطیف آل محمود" سردبیر روزنامه الشرق چاپ قطر در سرمقاله شماره روز پنجشنبه آن نوشت‏:‏ این فتوا موجب بروز بحث و جدل در بین محافل مردمی شده است‏.‏

روزنامه العرب چاپ قطر نیز به نقل از "قرضاوی" نوشت‏:‏ نوشیدن مشروبات حاوی مقادیر اندکی الکل که از طریق تخمیر طبیعی بدست آمده باشد، اشکالی ندارد‏.‏

"قرضاوی" گفته است‏:‏ وجود الکل به میزان پنج در هزارم نوشیدنی حرام نیست زیرا این مقدار بسیار اندک است به ویژه اینکه الکل آن از تخمیر طبیعی بدست آید، بنابراین مشکلی در نوشیدن آن نمی بینم.‏

"آل محمود" در سرمقاله خود افزود‏:‏ ما و شیخ "قرضاوی" نیازی به این فتوا نداشتیم و بی تردید این فتوا زمینه نوشیدن مشروباتی که حاوی مقداراندکی الکل است فراهم می کند و دلیل کسانی که آن را می نوشند نیز این است که میزان الکل در قرآن و در سنت تعیین نشده است و اعلام می دارند وقتی عالم و دانشمندی در موقعیت و جایگاه "قرضاوی" فتوای مجاز بودن آن را صادر کرده است چرا آن را ننوشیم؟

"آل محمود" افزود: به فرض اینکه الکل با تخمیر طبیعی بدست آید و به میزان اندک باشد و موجب مستی نشود، عملیات تخمیر مستمر است و متوقف نمی شود و اندازه گیری آن دشوار می باشد بنابراین چه زمانی می توان خط قرمزی برای تحریم بودن میزان آن تعیین کرد‏.

شیخ "قرضاوی" در اعلام موضع خود نسبت به انتقاداتی که به وی وارد شده است گفت: این انتقادات ناشی از عدم درک فتوا است و آنچه وی در این باره گفته است پاسخ به درخواست توضیح در مورد نوشیدنی نیروزای موجود در بازار است‏.‏

این مبلغ قطری مصری الاصل گفت: مردم می خواهند حکم شرعی در مورد مشروبات نیروزای موجود در بازار را بدانند بنابراین هنگامی که از من در این مورد سوال کردند چاره ای جز توضیح این موضوع برای مسلمانان نداشتم تا آنان خود را به ناحق در تنگنا و سختی قرار ندهند‏.‏

"قرضاوی" در ادامه افزود: نمی دانم این فتوا چرا اینقدر جنجال برانگیز شده است‏.‏

خب معلومه جناب شیخ ، گند زدی به شریعت مطهر ، تن بزرگان دین تو قبرشون لرزید ، نکن از این کارها ، آخر عمری توبه کن ، روی امام اعظم ابوحنیفه رو سفید کردی تو ... قباحت داره  والله

از سوی دیگر "عبدالحمید الانصاری" مدیر سابق دانشکده شریعت و اصول الدین قطر با تایید فتوای شیخ "قرضاوی" گفت: از نظر مضمون فتوا و هدف توضیح و و روشنگری برای مردم با ایشان موافق هستم.‏"قرضاوی" ریاست اتحادیه جهانی علمای مسلمان را برعهده دارد‏.

 

جمعه 15 11 1389 15:27

فضیلت زیارت حضرت رضا(علیه السلام):

 فضیلت زیارت امام رضا(علیه السلام) بیش از آن است که احصا شود و ما در این جا تنها به ذکر چند روایت تبرّک مى جوییم; ولى قبل از بیان این روایات، اشاره اى به بعضى از کرامات آن حضرت در طول سفر به خراسان مناسب به نظر مى رسد:

«ابن طاووس» روایت کرده: زمانى که مأمون، امام رضا(علیه السلام) را از مدینه به خراسان طلبید آن حضرت از مدینه به سوى بصره حرکت کرد و بدون آن که وارد کوفه شود، از طریق کوفه به بغداد و از آن جا وارد قم شد; اهل قم به استقبال آن حضرت شتافتند و چون هر کسى میل داشت که آن بزرگوار بر او وارد شود، در زمینه ضیافت و پذیرایى از آن جناب با هم به نزاع پرداختند. حضرت(علیه السلام) فرمودند: شتر من مأمور است، یعنى هر کجا که او فرود آمد من همان جا وارد مى شوم. آن شتر آمد و آمد، تا دَرِ خانه اى که صاحبش در شب آن روز خواب دیده بود که امام رضا(علیه السلام) فردا میهمان او خواهد بود، ایستاد و حضرت آن جا وارد شدند. چندى نگذشت که آن محلّ به مقام رفیعى تبدیل شد و در زمان ما از مدارس دینیه موفّق حوزه مقدّسه قم به حساب مى آید (و به نام مدرسه رضویّه نامیده شده است).(1)

«شیخ صدوق» نیز به سند خود از «اسحاق بن راهویه» نقل کرده که گفت: وقتى امام رضا(علیه السلام) وارد نیشابور شد و خواست از آن جا حرکت کند، راویان احادیث خدمت آن حضرت جمع شدند و عرض کردند: اى پسر رسول خدا از نزد ما مى روى بدون آن که براى ما حدیثى بیان فرمایى که از آن بهره مند شویم؟ آن بزرگوار سر مبارکش را از داخل محملى که در آن نشسته بود بیرون آورد و فرمود: «شنیدم از پدرم موسى بن جعفر(علیهما السلام) که فرمود: شنیدم از پدرم جعفربن محمّد(علیهما السلام)، که فرمود: شنیدم از پدرم محمّدبن على(علیهما السلام) که فرمود: شنیدم از پدرم على بن الحسین(علیهما السلام) که فرمود: شنیدم از پدرم حسین بن على(علیهما السلام) که فرمود: شنیدم از پدرم امیر مؤمنان على بن ابى طالب(علیهما السلام) که فرمود: شنیدم از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که فرمود: شنیدم از جبرئیل که گفت: شنیدم از خداوند عزّوجلّ که فرمود: «لااِلهَ اِلاَّ اللهُ حِصْنى، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنى اَمِنَ مِنْ عَذابى; لا اله الا الله قلعه محکم من است، هر کس در این قلعه وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود». امام(علیه السلام) پس از بیان این حدیث حرکت فرمود، وقتى شتر آن حضرت به راه افتاد، مجدّداً سر مبارک خود را از محمل بیرون آورد و فرمود: «بِشُرُوطِها وَ اَنـَا مِنْ شُرُوطِها; با شرایطش و من از آن شرایط هستم»!(2)

اباصلت نیز روایت کرده که وقتى امام رضا(علیه السلام) به «ده سُرخ» در اطراف مشهد رسیدند محضر مبارکش عرض شد: یابن رسول الله!(صلى الله علیه وآله)ظهر شده است نماز بجاى نمى آورید؟ حضرت فرود آمد و آب طلبید. عرض کردند: آب همراه نداریم، پس با دست مبارک خود زمین را کاویدند، آن قدر آب از زمین جوشید که آن حضرت و همه همراهان وضو ساختند و اثرش تا به امروز باقى است. وقتى وارد سناباد شدند پشت مبارک را به کوهى که دیگ هاى سنگى از آن مى تراشیدند تکیه داد و عرض کرد: «خداوندا! به این کوه و آنچه در داخل ظرف هاى تراشیده شده از این کوه گذاشته مى شود، نفع و برکت عطا فرما»! سپس دستور دادند که براى خود آن حضرت نیز دیگ هایى از همان کوه بتراشند و طعامش را تنها داخل همان دیگ ها طبخ کنند، از آن روز به بعد، مردم نیز دیگ ها و ظرف ها از آن کوه تراشیدند و برکت گرفتند.(3)

 

پس از این مقدّمه به سراغ مختصرى از روایاتى مى رویم که در فضیلت زیارت آن حضرت وارد شده است:

1ـ از رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «بزودى پاره اى از تن من در زمین خراسان مدفون گردد و هیچ مؤمنى او را زیارت نکند مگر آن که خداوند متعال بهشت را بر او واجب و بدنش را بر آتش جهنّم حرام کند».(4)

2ـ در حدیث دیگرى از آن حضرت(صلى الله علیه وآله) آمده است: «پاره اى از بدن من در خراسان مدفون خواهد شد، هر غم زده اى که او را زیارت کند خداى متعال غمش را زایل گرداند و هر گناهکارى که به زیارتش رود خداوند گناهانش را بیامرزد».

3ـ از خود حضرت رضا(علیه السلام) روایت شده: «بقعه اى در خراسان است که زمانى بر آن مى گذرد که محلّ رفت و آمد فرشتگان مى شود; پیوسته فوجى از فرشتگان از آسمان فرود مى آیند و فوجى بالا مى روند تا صور اسرافیل بدمد». پرسیدند: اى پسر رسول خدا! آن، کدام بقعه است؟ فرمود: «بقعه اى است در زمین طوس و آن به خدا قسم، باغى از باغ هاى بهشت است، هر کس مرا در آن بقعه زیارت کند گویا رسول خدا را زیارت کرده است».(6)

4ـ به دو سند معتبر نقل شده که آن حضرت فرمود: هر کس مرا با توجّه به دورى قبرم زیارت کند روز قیامت در سه جایگاه نزد او بیایم، تا او را از صحنه هاى هولناک آن روز خلاصى بخشم، اوّل زمانى که نامه اعمال به دست انسانها داده مى شود، دوم نزد پُل صراط و سوم نزد میزان و ترازوى اعمال.(7)

5ـ از حضرت جواد(علیه السلام) نیز روایت شده که فرمود: «من از جانب خداوند متعال ضمانت بهشت مى کنم براى کسى که قبر پدرم را در طوس زیارت کند در حالى که به حقّ آن حضرت معرفت داشته باشد».(8)

کوتاه سخن این که، روایاتى در فضیلت زیارت آن حضرت وارد شده که درباره زیارت هیچ یک از معصومین(علیهم السلام) وارد نشده است و این به دلایل مختلفى است که یکى از آنها این است که فقط شیعیان خالص اثنا عشرى به زیارت مرقدش مى شتابند و از برکات تربتش بهره مى گیرند و به پیروى از مکتبش افتخار مى کنند، البتّه همان گونه که در حدیث اخیر آمده عارف به حقّ آن حضرت بودن، شرط قبولى زیارت است.

 

 

 

1 فرحة الغرى، صفحه 105.
2. عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه 135، حدیث 4 و بحارالانوار، جلد 49، صفحه 123، حدیث 4 .
3. عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه 136، حدیث 1 و بحارالانوار، جلد 49، صفحه 125، حدیث 1 .
4. عیون اخبارالرضا، جلد 2، صفحه 255، حدیث 4 و بحارالانوار، جلد 49، صفحه 284، حدیث 3.
5. عیون اخبارالرضا، جلد 2، صفحه 257، حدیث 14 و بحارالانوار، جلد 99، صفحه 33، حدیث 11.
6. عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه 255، حدیث 5 و بحارالانوار، جلد 99، صفحه 31، حدیث 2 .
7. کامل الزیارات، باب 101، صفحه 304، حدیث 4 و فقیه، جلد 2، صفحه 584، حدیث 3189.
8. 256، حدیث 7 

جمعه 15 11 1389 9:7

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى، اَلاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ،
خدایا درود فرست بر على بن موسى الرضا آن امام پسندیده با تقواى پاک
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، اَلصِّدّیقِ الشَّهیدِ،
و حجّت تو بر هر که روى زمین و هر که در زیر زمین است آن راستگوى شهید
صَلاةً کَثیرَةً نامیَةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ
درودى بسیار نمو یافته و پاکیزه و پیوسته و پى در پى و دنبال هم مانند بهترین درودى کـه مى فرستى
عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیآئِکَ.


فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت غریب الغرباء ، ثامن الائمة النجباء ، سلطان الدین و الدنیا ، ابا الحسن مولانا علی بن موسی الرضا علیه و علی آبائه و اجداده الکرام سلام الله ، بر همه اتباع و ارادتمندان به اهل بیت رسول اعظم تسلیت و تعزیت باد ، انشاالله زوار حضرتش در بارگاه ملکوتی اش که معراج ملائکه است ما را از دعای صالحشان فراموش نمی فرمایند چرا که این روزها گرفتارم و از همه مؤمنین طلب دعا دارم .
نوشته شده توسط : عزیزسالمی


پنج شنبه 14 11 1389 21:18

ادعاى بغض شیعه نسبت به جبرئیل ؟

صاحب کتاب العقد الفرید مى گوید: یهود بُغض جبرئیل را در دل دارد و مى گوید : جبرئیل دشمن ما از فرشتگان است ، و شیعه نیز چنین است و مى گوید : جبرئیل در اینکه وحى را براى محمّد آورد و على بن ابى طالب را رها کرد اشتباه کرده است.

در پاسخ: به این ادعاى بى اساس مى گوئیم:

شاید وى در خوابهاى پریشان خود خیال مى کند پیرامون امّت منقرض شده اى که روزگار آثارش را محو ساخته و مدافعى براى آنها باقى نمانده ، سخن مى گوید و گمان نمى کند زمانه افشاگر به زودى کسى را بر مى انگیزد تا از او بپرسد شخصى که سخن خداوند : (مَن کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِّلْکَافِرِینَ)(1)[  کسى که دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئیل و میکائیل باشد (کافر است); و خداوند دشمن کافران است ]را در قرآن مى خواند چگونه با جبرئیل دشمنى دارد؟!

چه زمانى در اندیشه شیعى شکِّ در نبوّت محمّد(صلى الله علیه وآله) خطور کرده است ، و یا به ذهن شیعه اى فکر نبوّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) افتاده است ، تا به اشتباه کردن جبرئیل حکم کند؟! شیعه اى که در طول شب و روز این آیات را مى خواند : (وَمَامُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ)(2) [محمّد(صلى الله علیه وآله) فقط فرستاده خداست; و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند].

(مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَـآ أَحَد مِّنْ رِّجَالِکُمْ وَلَـکِنْ رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ)(3)[محمّد(صلى الله علیه وآله) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست; ولى رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است].

(وَ آمَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّد وَهُوَ ا لْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ)(4)[و به آنچه بر محمّد(صلى الله علیه وآله) نازل شده ـ و همه حقّ است و از سوى پروردگارشان ـ نیز ایمان آوردند].

(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ)(5)[محمّد(صلى الله علیه وآله) فرستاده خداست].

(وَمُبَشِّراً بِرَسُول یَأْتِى مِن بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ)(6)[و بشارت دهنده به رسولى که بعد از من مى آید و نام او احمد است].

و چگونه شیعه اى که در هر نماز واجب و مستحب ، و در اذان و اقامه ، و در دعاهاى فراوانِ رسیده از امامانش ، به رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) گواهى مى دهد ، به اشتباه کردن جبرئیل در وحى عقیده دارد؟!

و کتاب هاى شیعه در فقه و حدیث و کلام و عقاید و ملل و نحل گواه بر این ادّعاست .

آیا آن گونه که در این تهمت مطرح شد أساساً ممکن است شیعه گمان کند که خداوند سبحان بنا داشت امیر مؤمنان على(علیه السلام) را به پیامبرى مبعوث کند امّا به مجرّد اینکه جبرئیل وحى را بر محمّد(صلى الله علیه وآله) نازل کرد ، آن را پذیرفت و امضا کرد [و نبوّت به سبب خطاى جبرئیل از على(علیه السلام) به محمّد(صلى الله علیه وآله) منتقل شد]؟!

آیا أساساً یک انسان سبک مغز زود باور چنین سخنى را مى گوید؟! تا چه رسد به شیعه که داراى شخصیّتهایى برجسته هستند; (فَمَا لهَـؤُلاَ ءِ ا لْقَوْمِ لاَیَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً)(7)[پس چرا این گروه حاضر نیستند سخنى را درک کنند؟!].(8)

همین مزخرفات رو تو کله عده ای جاهل میکنن و اونها رو راهی عراق میکنن تا به اصطلاح خودشون با اهل بدعت از رافضه (شیعیان ) جهاد کنن و مساجد اونا را منفجر کنن و زن ها و بچه ها شون رو سر ببرن و بسیاری جنایات دیگر ، آهی کسی که این حرفو زدی مطمئن باش مذهب اهل بیت خیلی محکم تر از این حرفاست که با این دروغ های بی پایه و اساس بخواد تخریب بشه یا اینکه فکر کنی می تونی عقیده ی باطلت رو به مردم قالب کنی ، این حرفا حتی تو دل بیابونای حجاز بین اقوام بدوی هم خریدار نداره بهتره بیخود خودتو اذیت نکنی به کارای مهم تر برس  وهابی .

 

 پی نوشتها :

1 ـ بقره : 98 .

2 ـ آل عمران : 144 .

3 ـ أحزاب : 40 .

4 ـ محمّد : 2 .

5 ـ فتح : 29 .

6 ـ صفّ : 6 .

7 ـ نساء : 78 .

8. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 275.

شنبه 9 11 1389 20:44

آیا شیعیان زید بن علی را کافر می دانند؟

ابن تیمیه در منهاج السنّة مى گوید: رافضیان زید بن على بن حسین و هر که او را دوست بدارد را خارج از دین دانسته و علیه او به کفر و فسق گواهى مى دهند(1).

و سیّد محمود آلوسى در رساله اى که در کتاب «السنّة و الشیعة»(2) چاپ شده از ابن تیمیّه در این لغزش پیروى کرده و نوشته است :

مَثَل رافضیان مَثَل یهود است; آنها افراد زیادى از اولاد فاطمه(علیها السلام) را دشمن مى دارند بلکه به آنها دشنام مى دهند مانند زید بن على، در حالى که وى در علم و زهد در جانب بزرگى قرار داشت .

و قصیمى این دروغ را از او گرفته و در کتاب خود «الصراع بین الاسلام و الوثنیّة» تکرار کرده است.

اینها این نسبت ساختگى را در شمار بدى هاى شیعه به آنها نسبت داده اند و بر آنها تاخته اند. آیا کسى نیست که از آنها  بپرسد شیعه چه زمانى این سخنان را گفته است؟ و چه کسى آن را نقل کرده است؟ و مستند این سخن آنها چه کتابى است؟ و حال که کتابها از این سخنان خالى است آیا از کسى به طور شفاهى این سخنان را شنیده اند؟

آرى اینان هدفى ندارند جز اینکه با این سخنان بى ارزش، منزلتِ شیعه را کم کنند، ولى پرده از ننگ دروغ پردازى خود برداشته اند .

و کسانى ـ بسان این نویسندگان ـ که درباره گروهى مى نویسند ، ولى چیزى از حالات و نشانه هاى آنان نمى دانند، یا مى دانند ولى تحریف مى کنند، مصداق این ضرب المثل عربى هستند: «حَنَّ قِدحٌ لیس منها»(3).

و گویا این دفاع کنندگانِ از ساحت مقدّس زید، گمان مى کنند که خوانندگان، به تاریخ اسلامى جاهل هستند و چیزى از آن نمى دانند، و حقیقت این سخن با دروغِ زینت شده، بر آنها پوشیده مى ماند.

آیا کسى نیست که از اینها بپرسد اگر زید نزد آنها و نزد قوم آنها در جانب بزرگى از علم و زهد است، پس با کدام کتاب یا کدام سنّت، گذشتگانِ آنها با او جنگیدند و او را کشتند و به صلیب کشیدند و سوزاندند و سر او را در شهرها چرخاندند؟!

آیا یوسف بن عمر که امیر دشمنان او و قاتل او بود ، از آنها و از قوم آنها نیست؟!

آیا فرمانده لشکر او ، عبّاس بن سعد از آنها نیست؟!

آیا قطع کننده سر شریف او ، فرزند حکم بن صلت، از آنها نیست؟!

آیا حجّاج بن قاسم که به یوسف بن عمر بشارت کشته شدن زید را داد، از آنها نیست؟!

آیا خراش بن حوشب که جسد زید را از قبر بیرون آورد (و نبش قبر کرد) از آنها نیست؟!

آیا ولید یا هشام بن عبد الملک که به سوزاندن بدن زید دستور داد، از خلفاى آنها نیست؟!

آیا زهرة بن سلیم که سر زید را به نزد هشام آورد از آنها نیست؟!

آیا هشام بن عبد الملک که سر زید را به مدینه فرستاد و نزد قبر پیامبر یک شبانه روز به دار آویخته بود از خلفاى آنها نیست؟!

آیا هشام بن عبد الملک نبود که به خالد قسرى نامه نوشت و او را سوگند داد که زبان و دست کمیت شاعر اهل بیت را به خاطر قصیده اى که در رثاى زید بن على و پسرش سروده است و بنى هاشم را ستایش کرده، قطع کند؟!

آیا کار گزار خلیفه آنها در مدینه ، محمّد بن ابراهیم مخزومى نبود که محفلهایى را در مدینه به مدّت هفت روز بر پا کرد و خطیبان در آنجا حاضر مى شدند و على و حسن و حسین و زید و شیعیان آنها را لعن مى کردند؟!

آیا حکیم بن اعور از شاعران قوم آنها نیست که مى گوید:

صَلَبنا لکم زیداً على جذعِ نخلة *** ولم نَرَ مهدیّاً على الجِذعِ یُصلَبُ

وقِستُم بعثمان علیّاً سفاهةً *** وعثمانُ خیرٌ من علیٍّ وأطیبُ!!

] ما براى شما زید را بر تنه درخت خرما به صلیب کشیدیم، و ما مهدى را ندیدیم که بر تنه درخت خرما به صلیب کشیده شود. و از روى سفاهت على را با عثمان مقایسه کردید در حالى که عثمان بهتر و پاکیزه تر از على بود[ .(4)

پی نوشتها :

1 ـ منهاج السنّة 2 : 126 .

2 ـ السنّة والشیعة : 52 .

3 ـ ] «حَنَّ» : صدا کرد ، «قِدح» : تیر ; اگر در تیردان تیرانداز تیرى مخالف تیرهاى دیگر وجود داشته باشد ، این تیر هنگام پرتاب شدن صدایى متفاوت با سایر تیرها دارد و معناى عبارت مذکور این است : «تیرى که از نوع سایر تیرها نیست صدا کرد» ، این ضرب المثل درباره کسى بکار مى رود که به قبیله اى که جزء آنها نیست ، افتخار مى کند ، یا به چیزى که در او نیست مدح و ستایش مى شود ; ر . ک : مجمع الأمثال 1/341 ، شماره 1018 ; و شرح نهج البلاغة ، شیخ محمّد عبده 3/30 ـ 31[ .

4. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 266.

جمعه 8 11 1389 17:1

ادعاى جعلى بودن روایت «هذا فاروق امّتى»

شیخ السلام بن تیمیه (حیف این لقب که به این آدم داده بشه) روایت پیامبر درباره على: «هذا فاروقُ اُمّتی ، یفرقُ بین أهلِ الحقِّ والباطلِ» [على معیار تشخیص امّت من است ، و اهل حقّ را از اهل باطل جدا مى سازد] و سخن ابن عمر که مى گوید : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد النبیِّ(صلى الله علیه وآله) إلاّ ببغضهم علیّاً» [در زمان پیامبر معیار شناخت منافق از غیر منافق براى ما بغض ورزیدن آنان نسبت به على(علیه السلام) بود]، هر دو حدیث جعلى است و به دروغ به پیامبر نسبت داده شده است و هیچ یک از آن دو سند ندارد و در کتب معتبر نقل نشده است(1) .

در پاسخ مى گوییم: جامع ترین جمله اى که با این غفلت زده نادان مطابقت دارد ، این جمله است که پیش از او درباره شخص دیگرى گفته شده است : «اُعطی مقولا ولم یعط معقولا» [قدرت حرف زدن به او داده اند، ولى عقل به او نداده اند].

و لذا مى بینید که وى در کتابش بدون تعقّل حرف مى زند و بى ربط جواب مى دهد ; مثلاً آیت الله علاّمه حلّى جمله : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد النبیِّ(صلى الله علیه وآله) إلاّ ببغضهم علیّاً» را از ابن عمر نقل مى کند، ولى ابن تیمیّه مى گوید : این حدیث دروغ است و به دروغ به پیامبر نسبت داده شده است، و اصلاً به عقلش نرسیده که راوى ، این سخن را به پیامبر نسبت نداده است و حقّش آن بود که این آقا آن را به ابن عمر نسبت مى داد نه به پیامبر . از آن گذشته این سخنى نیست که فقط ابن عمر گفته باشد ، بلکه گروهى دیگر از اصحاب نیز در این کلام با ابن عمر همراهند ; مانند :

1 ـ ابوذر غفارى; وى گفته است : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد رسول الله(صلى الله علیه وآله) إلاّ بثلاث : بتکذیبهم الله ورسوله ، والتخلّف عن الصلاة ، وبغضهم علیَّ بن أبی طالب» [ما در عهد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)منافقان را با سه ویژگى مى شناختیم: 1 ـ تکذیب خدا و پیامبر 2 ـ تخلّف از نماز 3 ـ بغض على بن ابى طالب ] .

این روایت را خطیب در «متّفق»، و محبّ الدین طبرى در «ریاض»(2)، و جزرى در «أسنى المطالب»(3) ـ وى مى گوید : تصحیح این روایت از حاکم نقل شده است ـ و سیوطى در «الجامع الکبیر» و ترتیب آن،(4) نقل کرده اند .

2 ـ جابر بن عبد الله انصارى; وى مى گوید :«ما کنّا نعرف المنافقین إلاّ ببغض ـ أو ببغضهم ـ علیِّ بن أبی طالب» [ما منافقان را تنها با دشمنى و بغض آنها نسبت به على بن ابى طالب مى شناختیم] .

این روایت را احمد در «مناقب»(5)، و ابن عبدالبرّ در «استیعاب»(6) و در حاشیه «إصابه»، و حافظ محبّ الدین در «ریاض»(7)، و حافظ هیثمى در «مجمع الزوائد»(8) نقل کرده اند .

3 ـ ابو درداء مى گوید : «إن کنّا نعرف المنافقین ـ معشر الأنصار ـ إلاّ ببغضهم علیَّ بن أبی طالب» [ما گروه انصار، منافقان را از راه دشمنى آنان با على بن ابى طالب مى شناختیم].

آن گونه که در «تذکره»(9) ابن جوزى آمده ، ترمذى این روایت را نقل کرده است .

و این سخنان ، بى پایه و دلیل نیست بلکه پشتوانه این سخنان کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره على(علیه السلام)است ; که ما برخى از آنها را ذکر مى کنیم :

1 ـ از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده است: «والّذی فلق الحبّة وبرأ النسمة ، إنّه لعهد النبیّ الاُمیّ إلىّ : أنّه لایحبّنی إلاّ مؤمن ، ولا یبغضنی إلاّ منافق» [سوگند به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، همانا پیامبر امّى با من عهد بست که کسى جز مؤمن مرا دوست نداشته باشد و کسى جز منافق با من دشمنى نورزد ] .

مصدر و مدرک این روایت :

این روایت را این بزرگان اهل سنّت ذکر کرده اند: مسلم در «صحیح» ـ آن گونه که در «کفایه» آمده است ـ ترمذى در جامع خود ولى بدون جمله قسم ، گفته است : «این روایت حسن و صحیح است»; احمد در «مسند»; ابن ماجه در «سنن»; نسائى در «سنن» و «خصائص»; ابن حجر هیتمى در «صواعق»; ابن حجر عسقلانى در «فتح الباری»; و سیوطى در «جمع الجوامع» و «ترتیب آن» و . . .(10) .

شکل دیگر از این روایت :

امیر مؤمنان(علیه السلام) مى فرماید : «لو ضربتُ خیشوم المؤمن بسیفی هذا على أن یبغضنی ما أبغضنی ، ولو صببت الدنیا بجَمّاتها(11) على المنافق على أن یحبّنی ما أحبّنی ; و ذلک أ نَّه قضى فانقضى على لسان النبیّ الاُمّی(صلى الله علیه وآله)أ نَّه قال : یا علیُّ! لایبغضک مؤمنٌ ، ولایحبّک منافقٌ» [ مؤمن هرگز به من بغض نورزد گرچه بینى او را با این شمشیرم قطع کنم، و منافق نیز هرگز به من مهر نورزد گرچه تمام دنیا را به او بدهم; زیرا این حکمى حتمى بود که بر زبان پیامبر امّى جارى شد و فرمود: یا على! مؤمن هرگز به تو بغض نورزد و منافق نیز هرگز به تو مهر نورزد ] .

این روایت در «نهج البلاغه»(12) است ، و ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغه»(13) مى گوید :

غرض حضرت از این فصل آن است که سخن پیامبر درباره او را به یاد آنان بیاورد .

2 ـ از امّ سلمه نقل شده است : رسول خدا مى فرمود : ««لا یحبّ علیّاً منافقٌ ولا یبغضه مؤمن»(14)[ هیچ منافقى به على مهر نورزد و هیچ مؤمنى او را دشمن ندارد ] .

3 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خطبه اى مى فرماید : «یا أیّها الناس اُوصیکم بحبِّ ذی قرنَیها ، أخی وابن عمّی علیِّ بن أبی طالب ، فإنّه لایحبّه إلاّ مؤمن ولا یبغضه إلاّ منافقٌ»(15) [ اى مردم! شما را به محبّت ذوالقرنینِ این امّت سفارش مى کنم، برادرم و پسر عمویم على بن ابى طالب، چرا که تنها مؤمن او را دوست مى دارد و تنها منافق به او کینه مىورزد ] .

4 ـ از ابن عبّاس نقل شده است: پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) نگاه کرد و فرمود : «لایحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق»(16) .

و این ، از جمله روایاتى است که امیر مؤمنان(علیه السلام) در روز شورا به آن استدلال کرده ، و فرمود : «أَنشُدُکم بالله هل فیکم أحدٌ قال(صلى الله علیه وآله) له : لا یحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق غیری؟ قالوا : اللّهم لا»(17) [ شما را به خدا سوگند مى دهم : آیا در میان شما کسى هست که پیامبر درباره او فرموده باشد : «تنها مؤمن او را دوست مى دارد ، و تنها منافق به او کینه مىورزد» ، همگى گفتند : بار خدایا ، نه] .

با این وصف سزاوار است که آتش فشان عقده هاى ابن تیمیّه از این حدیث منفجر گردد ، و این حدیث را هدف آماج تیرهاى تهمت قرار داده وبراى ناقص جلوه دادن مطلب و خدشه وارد کردن در آن، آن را برانداز و بالا وپایین نماید .

آرى ، پس از ملاحظه این روایات به ارزش گفتار بلکه سخن دروغ و من درآوردى ابن تیمیّه پى خواهیم برد، آنجا که مى گوید : «أنَّ الحدیثین لم یُروَ واحد منهما فی کتب العلم المعتمدة ، ولا لواحد منهما إسناد معروف» [هیچ یک از این دو روایت در کتاب علمى مورد اعتماد نقل نشده و سند معروفى ندارد] .

براى کسى که روایات صحیحه امامان و حافظان حدیث را غیر معتبر، و صحاح و مسانید خودشان را غیر علمى و غیر قابل اعتماد مى داند، همین بس که نشانِ نهایتِ جهل او، و بالاترین ننگ و عار براى هم فکرانش باشد . واقعاً انسان متحیّر است که او و همفکرانش با وجود چنین عقیده پست و سبکى در اثبات مذهب خود به چه چیزى مى خواهند چنگ بزنند؟!

(ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوب)(18)[ضعیف اند طلب کننده و آنچه طلب شده(19)].

 پی نوشتها :

 

1 ـ منهاج السنّة 2 : 179 .

2 ـ الریاض النضرة 2 : 215 [3/167] .

3 ـ أسنى المطالب : 8 [ص 57] .

4 ـ کنز العمّال 6 : 390 [13/106 ، ح 36346] .

5 ـ مناقب علی، أحمد بن حنبل [ص 143 ، ح 208] .

6 ـ الاستیعاب 3 : 46 [ القسم الثالث/1110 ، شماره 1855] .

7 ـ الریاض النضرة 2 : 214 [3/167] .

8 ـ مجمع الزوائد 9 : 132.

9ـ تذکرة الخواصّ : 17 [ص 28] .

10 ـ صحیح مسلم [1/120 ، ح 131 ، کتاب الإیمان] ; کفایة الطالب [ص 68 ، باب 3] ; سنن الترمذی 2 : 299 [5/601 ، ح 3736] ; مسند أحمد 1 : 84 [1/135 ، ح 643] ; سنن ابن ماجه 1 : 55 [1/42 ، ح 114] ; السنن الکبرى 8 : 117 [5/47 ، ح 8153] ; خصائص أمیر المؤمنین : 27 [118 ، ح 100] ; الصواعق المحرقة : 73 [ص 122] ; فتح الباری 7 : 57 [7/72] ; کنز العمّال 6 : 394 [13/120 ، ح 36385] .

11 ـ [واژه «جمّات» در لغت عرب جایى از کشتى را گویند که آبهایى که از تخته هاى آن مى پاشد در آنجا جمع مى شود، و این واژه ، جمع «جمّ» است و «جمّ» به معنى «بسیار» آمده و منظور از آن در روایت این است که اگر همه دنیا را در دامن او بریزم او . . .] .

12 ـ نهج البلاغة : 477 ، حکمت 45 ; شرح نهج البلاغة [18/275 ، حکمت 108] .

13 ـ شرح نهج البلاغة 4 : 264 .

14ـ مراجعه شود : سنن ترمذى 2 : 213 [5/594 ، ح 3717] ، او صحّت روایت را تأیید کرده است; المصنّف ، ابن أبی شیبه [12/77 ، ح12163] ; المعجم الکبیر [23/375 ، ح 886]; الریاض النضرة [3/166]; کنز العمّال [11/599 ، ح 32884 ; 622 ، ح 33026] .

لایحبّه إلاّ مؤمن ولا یبغضه إلاّ منافقٌ»(1) [ اى مردم! شما را به محبّت ذوالقرنینِ این امّت سفارش مى کنم، برادرم و پسر عمویم على بن ابى طالب، چرا که تنها مؤمن او را دوست مى دارد و تنها منافق به او کینه مىورزد ] .

15ـ مناقب علیّ ، احمد بن حنبل [ص 214 ، ح 292] ; الریاض النضرة [3/166] ; شرح نهج البلاغة [9/172 ، خطبه 154] ; تذکرة الخواصّ [ص 28] .

16 ـ مراجعه شود: مجمع الزوائد حافظ هیثمى 9 : 133.

17 ـ مراجعه شود: حدیث مناشده [سوگند دادن حضرت آنان را در مناقب خوارزمی : 217[ ص 313، ح 314]. فرائد السمطین، امام حموینی [ 1/319، ح 251]. و شرح نتهج البلاغه، ابن ابی الحدید 2: 61[ 6/167] خطبه 73.

18ـ حج: 73

19ـ شفیعی شاهرودی،   گزیده اى جامع از الغدیر، ص 311.

پنج شنبه 7 11 1389 9:4

تهمت های ناروای بن تیمیه به شیعه در باب اصول دین

بن تیمیه می گوید : اصول دین نزد شیعه امامیّه چهار تاست : توحید ، عدل ، نبوت و امامت که آخرین اصل است ، و توحید و عدل و نبوّت پیش از آن است. و مسأله «نفى صفات» و «مخلوق بودن قرآن» و «عدم رؤیت خدا در آخرت» را جزء مسائل توحید مى شمارند ، و مسأله نفى و تکذیب قدرت خدا را در مبحث عدل مطرح مى کنند و معتقدند که خداوند نه قدرت بر هدایت کسى دارد و نه قدرت بر گمراهى او و نه قدرت بر انجام کارى ; چون غالباً کارى را که مى خواهد انجام نمى گیرد و کارى را که نمى خواهد انجام مى گیرد ، و مسائلى از این دست; بنابراین به خالقیّت و قادریّت و مشیّت او اعتقادى ندارند(1) .

در پاسخ مى گوییم: به اندازه اى این مرد جاهل است که فرق بین اصول دین و اصول مذهب را تشخیص نمى دهد و بدون آشنایى با عقاید دیگران آن را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد ، و معاد که از اصول دین است و تک تک شیعه به آن معتقد است را از قلم انداخته است . وانگهى ، اگر کسى امامت را از اصول دین بداند ، بى راهه نرفته است; چون خداى سبحان در آیه : (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ . . .)(2)[ سرپرست و ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند] ولایت امیر مؤمنان(علیه السلام) را در کنار ولایت خود و ولایت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) قرار داده ، و مراد از «مؤمنین» در آیه على(علیه السلام) است .

و همچنین در آیه : (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَرَضِیتُ لَکُمُ ا لاِْسْلامَ دِیناً)(3)[  امروز، دین شما را کامل کردم; و نعمت خود را بر شما تمام نمودم; و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم] خداوند کمال دین را ولایت آن حضرت قرار داده است ، و این ، معنا ندارد مگر آنکه امامت از اصول دین شمرده شود ، به گونه اى که بدون آن دین ناقص ونعمتهاى خدا براى بندگان نا تمام خواهد بود ، و تنها با آن ، دین مورد پسندِ خدا یعنى اسلام به کمال خود مى رسد .

ونیز بر اساس آیه : (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ)(4)[  اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى! خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد] مقام ولایت نزد خدا به اندازه اى اهمیّت دارد که اگر پیامبر آن را اعلام نکند در واقع وظیفه تبلیغ رسالت خود را انجام نداده است.

و ولایت اهل بیت(علیهم السلام) شرط قبولى اعمال است و معناى اصل بودن آن ، چیزى جز این نیست ، و اصل بودن توحید و نبوّت نیز به همین جهت است ، و هیچ فرعى از فروع دین این ویژگى را ندارد . و گویا نزد قدماى اصحاب این معنا بدیهى بوده است ; از این رو وقتى دو نفر نزد عمر بن خطّاب نزاعى را مطرح کردند او [عمر ]گفت: این مرد (على) مولاى من و همه مؤمنان است و کسى که او مولایش نباشد مؤمن نیست(5). و این نیز بدیهى بوده است که بُغض او ـ صلوات الله علیه ـ نشانه نفاق و کفر ، و وجودش پس از پیامبر معیار شناخت مؤمن از غیر مؤمن ، و دشمنى با او نشانه بى ایمانى است.

و از اینکه بسیارى از احکام توحید و نبوّت در امامت جارى است ، اصل شمردن آن به واقع نزدیکتر است ، و عدم جریان اندکى از احکام آن دو به جهت حکمت و مصلحت اجتماعى ، مانع اصل بودنِ ولایت نخواهد بود .

امّا مسأله نفى صفات : اگر منظورش همان معنایى است که شیعه اراده کرده یعنى عین ذات بودن صفات و نفى زائد بودن آن بر ذات ، این عین توحید است . و امّا اگر منظورش نظریه نامربوط «معطّله»(6) باشد یقیناً شیعه از آن بیزار بوده و هست و عقیده زلال شیعه از این آلودگى ها پاک مى باشد .

و امّا مسأله مخلوق بودن قرآن : در کتابهاى عقاید با برهانِ صادق ، مفصّلاً ثابت شده است که قرآن همیشه با خدا نبوده تا در قدیم بودن شبیه خدا باشد .

امّا مسأله نفى رؤیت : نفى رؤیت همان نفى جسمیّت از خدا است که برهان راستین با پشتوانه قرآن و سنّت ، قاطعانه بر آن گواهى مى دهند.

و امّا سایر مسائلى که او به شیعه نسبت داده (نفى قادریت، خالقیت و مشیّت الهى) همگى دروغ محض است و شیعه از آغاز پیدایش تا کنون ، قائلان به آن را گمراه دانسته و مى داند .(7)

 

 

1ـ منهاج السنّة 1 : 23 .

2ـ مائده : 55 .

3ـ مائده : 3 .

4ـ مائده : 67 .  

5ـ ر. ک: کتاب الریاض النضرة 2: 170[ 3/115] ; ذخائر العقبى محبّ طبرى : 68 ; مناقب خوارزمى: 97 [ص 160، ح 191] ; الصواعق المحرقه : 107 [ص 179] . و در الفتوحات الاسلامیّة 3 : 307 آمده است : «روزى على(علیه السلام) درباره مردى اعرابى قضاوت کرده حکمى صادر فرمود ، ولى اعرابى راضى نشد . عمر بن خطّاب او را فراخواند و به او گفت : «ویلک إنّه مولاک ومولى کلّ مؤمن ومؤمنة» [واى بر تو مگر نمى دانى که او مولاى تو و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است] .

6ـ [«معطّله» : در اصطلاح اشاعره ، عبارتند از معتزله ; زیرا ذات خداوند را از توصیف به صفات تعطیل مى کنند . و بر کسانى که عقل را از معرفت و تحصیل معارف تعطیل مى دانند ، نیز اطلاق مى شود ; دلیل اینها این است که خداوند ، عقل را براى اقامه عبودیّت به انسان داده است نه براى ادراک ربوبیّت ، واگر کسى آنچه را که براى اقامه ربوبیّت به او داده شده (عقل) ، را در ادراک ربوبیّت مشغول کند ، هم عبودیّت را از دست مى دهد و هم به ربوبیّت نمى رسد ; ر . ک : رسائل و مقالات ، آیت الله سبحانى/265] .

7. شفیعی شاهرودی،  گزیده اى جامع از الغدیر، ص 296.

X