معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501754
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

تقيّه و مشروعيت آن

يكى ديگر از مواردى كه شيعيان را به بدعت گزارى متهم مى كنندبحث تقّيه در حالى كه تقّيه از احكام شرعى است و ريشه در قرآن وسّنت دارد توضيح مطلب اينكه تقيه آن است كه مسلمان وقتى بر جان و مال و آبروى خويش بيمناك باشد، عقيده خود را پنهان دارد. اين مورد اتفاق همه مسلمانان است و از قرآن و سنت گرفته شده است. يكى از تعاليم قرآنى آن است كه مسلمان هر گاه نسبت به جان و مال و آبروى خود احساس خطر كند، از ابراز عقيده خوددارى كند، اين كار در اصطلاح دينى و شرعى «تقيّه» نام دارد.

جواز تقيه، افزون بر دليل نقلى، بر مبناى عقل هم صحيح و لازم است، چون از سويى حفظ جان و مال و آبرو واجب است و از سوى ديگر اظهار عقيده و عمل بر طبق آن عقيده يك وظيفه دينى است. ليكن در صورت تعارض اين دو تكليف واجب، عقل حكم مى كند كه انسان وظيفه مهم تر را بر مهم مقدم بدارد.

در حقيقت، تقيه سلاح ضعيفان در برابر زورمندان فاسق است، روشن است كه اگر تهديد و خطرى در كار نباشد، انسان عقيده اش را پنهان نمى كند و برخلاف اعتقادش نيز عمل نمى كند. به تصريح قرآن كريم در ماجراى عمار ياسر، كسى كه به دست كافران گرفتار شود، اشكالى ندارد كه كلام كفرآميز بر زبان جارى كند تا از چنگ آنان رها شود، در حالى كه قلبش پر از ايمان و اعتقاد صحيح است.(1)

در آيه ديگرى سخن از نهى مؤمنان از اين است كه كافران را ولىّ خود نگيرند و هر كه چنين كند از خدا فاصله مى گيرد، مگر آنكه از روى تقيّه باشد.(2)

مفسران هنگام ذكر اين آيات، به اتفاق مى گويند كه اصل تقيّه جايز است و هر كه در منابع تفسيرى و فقهى اندك مطالعه اى داشته باشد، در مى يابد كه تقيه از اصول اسلامى است و نمى توان دو آيه ياد شده را ناديده گرفت، همچنين كار مؤمن آل فرعون را به حساب نياورد كه ايمانش را پنهان داشت(3) و يك باره منكر تقيه شد.

گفتنى است كه آيات تقيه هر چند در مورد تقيه از كافر است، ليكن ملاك آنكه حفظ جان و مال و آبرو در شرايط حساس و خطير است، مخصوص كافران نيست. پس اگر كسى عقيده خود را نزد مسلمانان آشكار كند يا طبق آن عمل كند و احساس خطر بر جان و مال و آبروى خويش كند و احتمال قوى دهد كه از سوى مسلمانان در معرض خطر قرار مى گيرد، حكم تقيّه جارى است، يعنى مى تواند از مسلمانان هم تقيه كند، همان طور كه جايز بود از كفار تقيه كند، زيرا علت و ملاك و عاملى كه موجب تقيه مى شد، يكى است.

ديگران نيز به اين نكته تصريح دارند، فخر رازى گويد: مذهب شافعى آن است كه اگر حالت در ميان مسلمانان همچون حالت بين مسلمانان و مشركان باشد، براى حفظ جان تقيه حلال است. و مى گويد: تقيه براى حفظ جان جايز است، ولى آيا براى حفظ مال هم جايز است؟ احتمال است كه اينجا هم جايز باشد، چرا كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده است:

«احترام مال مسلمان همچون احترام جانِ اوست (حُرمة مالِ المسلم كَحُرمة دَمه)»

و فرموده است:«هر كس در راه حفظ مالش كشته شود شهيد است (مَن قُتِل دونَ مالِهِ فهو شهيدٌ)».(4)

ابوهريره گويد: از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دو ظرف حفظ كردم، يكى را ميان مردم پخش كردم، اما ديگرى را اگر پخش كنم، گردنم قطع خواهد شد.(5)

تاريخ خلفاى اموى و عباسى پر از ظلم و خفقان و ستم و زور است، در آن دوران تنها شيعيان نبودند كه به سبب اظهار عقايدشان مطرود و محصور بودند، بلكه در موضوعِ «خلق قرآن» در دوران مأمون، بيشتر محدثان اهل سنت نيز راه تقيه را پيمودند و پس از آنكه از سوى خليفه، فرمان عام در مورد خلق قرآن و حادث بودن آن صادر شد، جز يك نفر كسى با فرمان خليفه مخالفت نكرد و داستان او معروف است، عموم محدثان از روى تقيه اظهار موافقت كردند.(6)(7)

1 . (مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمانِ) (نحل: 106).

2 . (إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً...) (آل عمران: 28).

3 . غافر: 28.

4 . تفسير فخر رازى: ج 8، ص 13.

5 . محاسن التأويل: ج4، ص 82.

6 . تاريخ طبرى: ج 7، ص 195 ـ 206.

7. سيماى عقايد شيعه،ص280.

شنبه 26 6 1390 12:53

تعريف بداء

:خداوند متعال در مورد انسان دو نوع تقدير دارد:

1ـ تقدير حتمى و قطعى كه هرگز تغيير نمى يابد.

2ـ تقدير معلّق و مشروط، كه در صورت فقدان بعضى شرايط عوض مى شود و تقدير ديگرى جاى آن مى نشيند.

با توجه به اين اصل، يادآور مى شويم كه عقيده به «بداء»، يكى از اصول اعتقادات اسلامى اصيل است كه همه فرقه هاى اسلامى در اعتقاد به آن اجمالاً اتّفاق نظر دارند، اگرچه برخى از به كار بردن لفظ «بداء» پرهيز مى كنند، ليكن اين به اصل قضيه ضرر نمى زند، چون مقصود، بيان محتواى بداء و معناى آن است، نه لفظ و نامش.

حقيقت «بداء» بر دو اصل استوار است:

الف: اين كه خداى متعال قدرت مطلق دارد و مى تواند هر سرنوشت و تقديرى را عوض كند و هر وقت بخواهد، تقدير ديگرى جايگزين آن سازد، در حالى كه از پيش هر دو تقدير را مى داند و علم او هرگز تغيير نمى يابد چون تقدير اول به گونه اى نبوده كه از او سلب قدرت كند، زيرا بر خلاف اعتقاد يهود كه قدرت الهى را محدود مى دانند و مى گويند:

«دستان خدا بسته است»، خداوند قدرت مطلق دارد، آن چنان كه قرآن مى فرمايد: (بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ)(1)، بلكه دستان او گشوده است. به عبارت ديگر، خلاقيت خدا و اعمال سلطه و قدرت از سوى خداوند، مستمر است و به حكم آيه (كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن)(2)، خداوند هرگز از امر آفرينش نياسوده است، بلكه آفرينش او همچنان پيوسته و مستمر است.

به روايت صدوق از امام صادق(عليه السلام) در باره آيه «يهود گفتند كه دست خدا بسته است»، آن حضرت فرمود: مقصودشان بسته بودن دست خدا نيست، بلكه معتقد بودند كه خداوند از كار آفرينش فراغت يافته و ديگر افزايش يا كاهشى در عمر و رزق و... ندارد. خداوند در تكذيب عقيده آنان فرمود: «بلكه دستان خودشان بسته است و به خاطر گفته هايشان ملعونند، بلكه دستان خدا باز است و آن گونه كه بخواهد انفاق مى كند». آيا نشنيده اى كه مى فرمايد: (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ)(3); «آنچه را خدا بخواهد محو يا اثبات مى كند و امّ الكتاب (كتاب اصلى) نزد اوست.»(4)

پس عقيده اسلامى بر اعتراف به قدرت بى انتهاى خدا و استمرار خلاقيت او استوار است و اين كه خداوند هرگاه و هر چه بخواهد، مقدّرات مربوط به انسان را در زمينه عُمر و رزق و جز آنها تغيير مى دهد و مقدّرات ديگرى به جاى آنها قرار مى دهد و هر دو تقدير هم در «امّ الكتاب» و علم الهى موجود است.

ب: اعمال قدرت و سلطه از سوى خدا و تغيير سرنوشت و مقدّرات، روى حكمت و مصلحت است. بخشى از اين تغيير هم مربوط به عمل و رفتار و گزينش و نحوه زندگى خوب يا بد اوست. با اين امور، زمينه تغيير در سرنوشت پديد مى آيد.

فرض كنيم انسانى خداى ناكرده مراعات حقوق والدين را نمى كند، طبيعى است كه اين كار ناشايست تأثير نامطلوبى در سرنوشت او داشته باشد، هر گاه در نيمه دوم زندگيش رفتارش را عوض كند و به مراعات حقوق پدر و مادرش اهتمام ورزد، زمينه تغيير سرنوشت خود را فراهم آورده و مشمول آيه (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ) مى گردد و كار برعكس مى شود.

آيات و روايات در اين مورد فراوان است. به چند نمونه اشاره مى شود:

1ـ (إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ)(5); «خداوند سرنوشت قومى را عوض نمى كند مگر آنكه وضعيت خودشان را عوض كنند.»

2ـ (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَاْلأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)(6); «اگر مردم آبادى ها ايمان و تقوا داشته باشند، بركات را از آسمان ها و زمين بر آنان مى گشوديم، ليكن تكذيب كردند، پس آنان را به خاطر كارى كه مى كردند عقاب كرديم.»

3ـ اميرالمؤمنين(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در باره آيه (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ) پرسيد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: چشمان تو را و چشمان امّتم را پس از خودم با تفسير آن روشن مى كنم: صدقه به نحو مناسب، نيكى به والدين و انجام كار نيك، شقاوت را به سعادت تبديل مى كند و عمر را مى افزايد و از مرگِ بد نگه مى دارد.(7)

امام باقر(عليه السلام) فرمود: صله رحم اعمال را پاك مى سازد و رشد مى دهد، اموال را مى افزايد، بلا را دفع مى كند، حساب را آسان مى سازد و اجل را به تأخير مى اندازد.(8)

با توجه به اين دو اصل، روشن مى شود كه عقيده به بداء، عقيده قطعى اسلامى است و همه فرقه هاى اسلامى با قطع نظر از تعبير و نام و به كار بردن كلمه بداء، به آن معتقدند.

در پايان دو نكته را يادآور مى شويم تا بدانيم چرا در روايات، لفظ «بداء» بر اين مسأله اطلاق شده است:

الف: به كار بردن اين لفظ براى اين موضوع، به پيروى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است. رسول خدا9 در باره سه نفر (برص دار، كچل و كور) فرمود: «نظر خداوند چنين برگشت كه آنان را مبتلا سازد» بخارى داستان آن سه نفر را به تفصيل ياد مى كند كه چگونه دو نفر از آن سه نفر به دليل ناسپاسى نعمت، سلامتى خود را از دست دادند و مرض آنان به نسل آنان هم منتقل شد.(9)

ب: چنين كاربردى از باب مشاكله و سخن گفتن به زبان و اصطلاح يك قوم است تا موضوع را خوب بفهمند. در عرف جامعه چنين رسم است كه وقتى كسى تصميم خود را عوض مى كند، مى گويد: «بَدا لى»، يعنى نظرم بر اين قرار گرفت. پيشوايان دين نيز به زبان مردم سخن گفته اند تا تفهيم مخاطبان ممكن باشد و چنين لفظى را در باره خداى متعال به كار برده اند.

گفتنى است كه قرآن كريم، در باره خداى متعال الفاظ و صفاتى را همچون مكر، كيد، خدعه، نسيان و.. به كار برده است، در حالى كه مى دانيم خداوند، از اين امور به معانى و مفاهيمى كه ميان بشر رايج است، منزّه است، در عين حال، اين الفاظ مكرّر در باره خداوند به كار رفته است، همچون:

1ـ (إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً * وَ أَكِيدُ كَيْداً)(10); «آنان كيد و مكر مى كنند، من هم كيد مى كنم.»

2ـ (وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً)(11); «آنان مكر كردند، ما هم مكر كرديم.»

3ـ (إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ)(12); «منافقين با خدا خدعه مى كنند، خدا هم با آنان خدعه مى كند.»

4ـ (نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُمْ)(13); «خدا را از ياد بردند، خدا هم آنان را از ياد برد.»

به هر حال، محققان شيعه در باره كاربرد لفظ بداء، با توجه به تغيير ناپذيرى و عدم تبديل در علم خدا، پژوهش ها و تحقيقات قوى و ارزنده اى دارند كه اينجا مجال ذكر آنها نيست، علاقه مندان به كتاب هايى كه چنين مباحثى را دارند مراجعه كنند.(14)(15)

1 . مائده: 64.

2 . الرحمن: 29.

3 . رعد: 39

4 . توحيد صدوق: ص167، باب 25 حديث 1.

5 . رعد: 11.

6 . اعراف: 96.

7 . تفسير الدرّ المنثور، سيوطى: ج4، ص66.

8 . كافى: ج2، ص470، حديث 13.

9 . صحيح بخارى: ج4، ص172.

10 . طارق: 15 ـ 16.

11 . نمل: 50.

12 . نساء: 143.

13 . توبه: 67.

14. ر.ك: توحيد صدوق: ص331 ـ 336، تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد: ص24، عدة الاصول: ج2، ص29، كتاب الغيبه: ص262 ـ 264 چاپ نجف.

15. سيماى عقايد شيعه،ص 284.

شنبه 26 6 1390 12:43

نسبت شيعه اماميه با غلات

وصف امام به اين كه داراى عصمت، اعلميت و افضليت است، معنايى جز اين ندارد كه آنان بندگان مخلص خدايند كه عنايت الهى شامل آنان شده و او چون افراد را بهتر مى شناسد، آنان را پيشوايانى قرار داده است كه به امر خدا هدايت مى كنند، در همان حال بندگان مكرّم الهى اند، او را نافرمانى نمى كنند و به فرمان او عمل مى كنند. پس هر كس در حق آنان افراط و تفريط و غلوّ كند، گمراه است.

پس فرقه هاى غلوّ كننده در حق آنان شيعه نيستند، هر چند خود را به شيعه نسبت دهند. ائمه از اهل بيت(عليهم السلام) نيز پيروان خود را از تفريط و غلوّ برحذر داشته اند. پس فرقه هاى منقرض شده اى همچون خطابيه، مغيريه و غير اين ها كه از غُلات بودند، در حقيقت شيعه نيستند. سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شناساندن ائمه اهل بيت(عليهم السلام) در اين مورد كافى است:

«هيچ كس از اين امت، با آل محمد(صلى الله عليه وآله) قياس نمى شود و هرگز آنان كه از نعمت وجود آنان پيوسته برخوردار بوده اند، با آنان برابر نيستند، آنان پايه دين و ستون يقين اند. غلوّ كننده به آنان بر مى گردد ؛ و از پى در آينده به آنان مى پيوندد ؛ و ويژگى هاى حق ولايت براى آنان است و وصايت و وراثت در اين خاندان است.»(1)

افزون بر اين، امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) دعايى دارد كه جايگاه و موضع ائمه اهل بيت را نسبت به غُلات روشن مى كند، حضرت در دعايش چنين دارد:

«خداوندا، من از حول و قوه، برى هستم. هيچ قدرت و نيرويى جز از تو نيست، خداوندا به تو پناه مى برم و به آستانت بيزارى مى جويم از كسانى كه براى ما آن چه حقّ ما نيست ادعا مى كنند. خدايا من به درگاهت بيزارى مى جويم از آنان كه در باره ما چيزى مى گويند كه خودمان در باره خويش نگفته ايم. خداوندا، آفرينش براى تو و روزى از سوى توست، تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى طلبيم. خداوندا، تو آفريدگار ما و آفريدگار پدران پيشين و نياكان ديگر مايى. خدايا، پروردگارى جز براى تو سزاوار نيست و الوهيت و خدايى جز شايسته تو نيست. پس مسيحيانى را كه عظمت تو را كوچك شمردند لعنت كن، همچنين مردمى را كه همانند سخن آنان را گفته اند و باور دارند لعنت كن. خداوندا، ما بندگان تو و فرزندان بندگان توييم، براى خودمان مالك سود و زيان و مرگ و حيات و نشور نيستيم. خدايا، هر كه ما را پروردگار پندارد، از او بيزاريم. هر كس خيال كند خلقت و روزى به دست ماست، ما از او بيزاريم، آن گونه كه حضرت عيسى(عليه السلام) از مسيحيان بيزار است. خداوندا، ما آنان را به آن چه ادعا مى كنند نخوانده ايم. پس ما را به آن چه مى گويند مؤاخذه مكن. آن چه را ادعا مى كنند بر ما ببخشاى و هيچ يك از آنان را روى زمين زنده نگذار. همانا اگر آنان را واگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز فاجر و كافر به دنيا نمى آورند.»(2)

 

1 . نهج البلاغه، خطبه 2 (لا يقاس بآل محمد(صلى الله عليه وآله) من هذه الأمة احد...).

2 . بحار الانوار: ج 25، ص 343.

شنبه 26 6 1390 12:39

استدلال مخالفين براي رد مذهب شيعه

صاحب كتاب العقدالفريد مى گويد:

«ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ مى گويد: يكى از سران تجّار به من گفت : پيرمردى بد اخلاق و سر به زير در كشتى با ما همسفر بود و هرگاه از شيعه نامبرده مى شد خشمگين شده رنگ چهره اش تغيير مى كرد و ابرو درهم مى كشيد . روزى به او گفتم : خدا تو را بيامرزد! چرا از شيعه بدت مى آيد؟ چرا كه مى بينم هرگاه نامى از آنان برده مى شود خشمگين شده چهره ات در هم مى رود . پيرمرد در پاسخ گفت : تنها حرف شين در آغاز نام آنها مرا آزار مى دهد ; من حرف شين را تنها در كلماتى نظير «شرّ» ، «شوم» ، «شيطان» ، «شغب» (فتنه و اغتشاش) «شِقاء» (بدبختى) ، «شفار» (نقص) ، «شرر» (جرقّه و قطعه هايى كه از آتش مى پرد و جدا مى شود) ، «شَيْن» (بدى و زشتى) ، «شَوك» (خار)، «شَكوى» (گلايه وشكايت)، «شُهره» (فضيحت و رسوايى) ، «شَتْم» (ناسزا) و «شُحّ» (بُخل) يافته ام !

ابو عثمان مى گويد :

پس از اين سخن ، ديگر هيچ پايه و اساسى براى شيعه باقى نمى ماند ».

در پاسخ به اين سخن مضحك مى گوييم:

شگفتا از بى خردى و نادانى اين پيرمردِ بد اخلاق كه هر چند در شيعه عيب و نقصى كه مايه سرزنش آنان باشد را نيافته ، ولى شدّت دشمنى ، او را واداشته است تا با سخنانى بى ارزش و بى ربط ، عيب و نقصى براى شيعه بتراشد و به اين بهانه كه حرف شين در آغاز نامشان در كلمات شرّ وجود دارد به سرزنش آنان بپردازد.

و اگر اين سخن عموميّت داشته باشد و معيار سرزنش باشد ، به بسيارى از نامهاى مقدّس ، ونيز به قرآن سرايت خواهد كرد ; زيرا در آيه اى آمده است : (وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لاَِبْرَاهِيمَ)(1)[و از پيروان او ابراهيم بود].

و آيات ديگرى كه واژه «شيعه» در آنها بكار رفته است(2) .

و كم عقل تر و سبك مغزتر از اين پير مرد ، ابو عثمان است كه گمان مى كند پس از اين سخنِ پوچ ديگر پايه و اساسى براى شيعه باقى نمى ماند! گويا [با اين سخن بى ربط] صاعقه اى به آنها برخورد كرده يا زمين زير پايشان فرو رفته ، يا كوهها بر سرشان خراب شده و آنها را نابود ساخته است ، و يا برهانى قطعى، حجّت و دليل آنان را در هم كوبيده و رسوايشان كرده است. ولى نفهميده كه آن پيرمرد با اين سخن عيب خويش را آشكار ساخته و بر اخلاق پست و زشت خود دليل آورده است.

ابوعثمان نيز با عقل بى مقدار و وامانده اش از او پيروى كرده ، و ابن عبد ربّه نيز از آن دو دور نمانده ; چرا كه اين سخن را پسنديده و در كتابش آورده است .

بايد پرسيد چرا اين پيرمرد بد اخلاق شين شيعه كه در واژه هاى «شريعت» ، «شمس» (خورشيد) ، «شروق» (روشنى ها) ، «شعاع» ، «شهد» ، «شفاعت» ، «شرف» ، «شباب» (جوانى) ، «شكر» ، «شهادت» ، «شهامت»، «شأن» ، «شجاعت»، و«شفق» (روشنايى صبح) وجود دارد را خوش ندارد؟! در حالى كه امثالِ اين واژه ها نيز بسان واژه شيعه فراوان در قرآن وجود دارند.

شما اين پيرمرد را در اين دروغ كه حرف شين را تنها در الفاظ شرّ مى بيند نه در الفاظ ديگر چگونه مى يابى؟! شايد وى لوچ بوده و از اين رو واژه هايى كه در برابر ديدگان ضعيفش قرار دارند را نديده است .

آيا در توان شيعه اى نيست كه همچون اين پير مرد بگويد : من از واژه «سنّى» تنها از حرف سين آغاز نام آنها كه در اين واژه ها وجود دارد بيزارم : «سام» (مرگ) ، «سأم» (دلتنگى و آزردگى) ، «سعر» (سَعْر به فتح سين : گرسنگى سخت ، گرما ; و به كسر سين : بيمارى همه گير ; و به ضمّ سين : ديوانگى) ، «سَقَر» (دوزخ) ، «سَبْى» (اسارت) ، «سُقم»  (بيمارى) ، «سمّ» ، «سموم» ، «سوأت» (صفت زشت ، فحشاء ، بى عفّتى ، شرمگاه) ، «سهم» (تير) ، «سهو» (اشتباه) ، «سرطان» ، «سرقت» ، «سفه» (نادانى ، بى خردى) ، «سفل» (پستى) ، «سخب» (فرياد) ، «سخط» (خشم) ، «سخف» (سبك مغزى و كم عقلى) ، «سقط» ، «سلْ» ، «سليطه» (بى شرمى و دريدگى) ، و «سماجت» (لج بازى) .

لكن شيعه عاقل و حكيم است و بر سخنان بيهوده تكيه نمى كند و با رفتار ناشايست و سخنان بى ارزش ، احساسات و عواطف را خدشه دار نمى كند ، و با اين قبيل خرافات و سخنان پوچ آوازه هيچ ديدگاهى را زشت نمى نمايد.(1)

پي نوشتها :

1 ـ صافّات : 83 .

2 ـ [مانند قصص/15] .

3. گزيده اى جامع از الغدير، ص 277.

يکشنبه 22 12 1389 10:54

جواز ازدواج با نه زن و حرمت كلم پيچ

دانشمند سني بن حزم اندلسي مي گويد : برخى از شيعيان اماميّه ازدواج با نُه زن را براى مرد جايز مى دانند، و برخى ديگر مى گويند: كلم پيچ حرام است; چون از خون حسين روييده است و پيش از شهادت او وجود نداشته است(1).

در پاسخ مى گوئيم : اى كاش او پيش از افترا بستنِ جواز ازدواج با نُه زن به شيعه ، به فقه اماميّه مراجعه مى كرد تا بداند كه همه شيعيان بدون استثنا ازدواج با بيش از چهار زن را جايز نمى دانند . و ازدواج با نُه زن را از اختصاصات پيامبر(صلى الله عليه وآله)و ويژه حضرت مى دانند، و در اين مسأله شيعه و سنّى با هم متّفق بوده و هيچ اختلافى ندارند . و نيز اى كاش پيش از نسبت دادن حرمت كلم پيچ به شيعه ، سفرى به شهرها و روستاهاى آنان مى كرد تا ببيند چگونه كلم پيچ را در كشتزارهاى خود مى كارند و از خوردن آن همراه با برنج ، و به صورت پخته شده با گندم (بلغور) ، لذّت مى برند و مى ديد كه عالِم و عامى، باسواد و بى سواد و مردم كوچه و بازار همگى اين كار را انجام مى دهند .

و تا كنون كسى از شيعه اى ممنوع بودن آن را نشنيده است، و از هيچ محدّث يا مورّخ يا لغوى يا داستان سرا و سبزى فروشى نقل نشده كه كلم پيچ از خون امام حسين(عليه السلام) روييده شده است!(2)

اين هم از به اصطلاح دانشمند اين قوم ، جناب بن حزم اندلسي كه از بزرگان محدثين و فقهاي اينهاست ، ديديد كه چه سخنان سخيفي رو ميزنه ، حرفات رو حتي بچه هم قبول نميكنه ، بهتره بجاي كتب فقه و اصول ، كتاب هاي داستان كودكان بنويسي آقاي بن حزم

دروغات كه برملا شد ، اون دنيا خدا به دادت برسه ....

 پي نوشتها :

 

1 ـ الفِصَل 4 : 182 .

2. گزيده اى جامع از الغدير، ص 283.

يکشنبه 22 12 1389 10:53

حرمت گوشت شتر در مذهب شیعه؟

شیخ نادان ، بن عبد ربه ا ز مشایخ اهل سنت می گوید گوشت شتر نزد شیعه از محرمات است و از خوردن گوشتش ابا دارند !!!

کاش مى دانستیم گناه شتر نحر شده چیست که حکمش از حیوانات حلال گوشت خارج شده است؟! و یا این حیوان  نزد شیعه چه کرامتى دارد تا به خاطر آن از ذبحش خوددارى کند؟!

ما که از اینها بى خبریم [نه گناهى براى این حیوان بیچاره سراغ داریم و نه کرامتى] و شاید سازنده این روایت ، فلسفه اى مترقّى براى این نسبت ناروا و ننگین سراغ داشته باشد . و سخن نهایى در این معضل را کشتارگاه ها و ساطور قصّابها و فروشگاهها و مغازه هاى شیعیان در سراسر جهان مى زنند.(1)

از حیوانات صحرائى دو صنفند: اهلى و وحشى ، اما از اهلى هاى آنها همه اقسام گوسفند و گاو و شتر و اسب و قاطر و الاغ حلالند، ودر سه صنف اخیر کراهت دارد(2)

 و این نه تنها قول حضرت امام رضوان الله تعالی علیه است بلکه تمام فقهای شیعه چنین حکمی دارند و رساله های عملیه شان در دسترس همگان است و می توانید رجوع کنید

 وای بر مذهبی که اینگونه با حیله و مکر و نیرنگ بخوهاد پیش رود ، مسیرش به ترکستان است و البته راه به جایی هم نمی برد والله العالم

پی نوشتها :

  1. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 27

2-تحریر الوسیله ، امام خمینی ، ج 3 ، گفتار در حلال و حرام خوردنی ، مساله 5

 

يکشنبه 8 12 1389 10:37

آیا  شیعیان به دروغگویى شهره هستند؟

شیخ الاسلام بن تیمیه معتقد است همه علما یکپارچه معتقدند که دروغ در میان شیعه نسبت به سایر مسلمانان بیشتر رواج داشته و آشکارتر است ; به همین دلیل صاحبان صحاح همچون بخارى از هیچ یک از قدماى شیعه مثل عاصم بن ضمرة و حارثِ أعور و عبدالله بن سلمة و امثال آنها با اینکه بهترین هاى شیعه و برگزیدگانشان مى باشند ، روایتى نقل نکرده اند(1) .

در جواب مى گوییم: به راستى که با مراجعه به کتاب «منهاج السنّة» و کتاب «الفِصَل» و کتابهایى که در سِخافت مانند این دو کتاب مى باشند، براى ما با برهان صادق آشکار مى گردد که کدامیک از دو گروه دروغش فراوان تر است، ما یا آنها؟

و شگفت انگیزترین دروغ این آقا این است که مى گوید : صاحبان صحاح از شیعه روایت نکرده اند ، در حالى که ـ آن گونه که در جاى خود اشاره شده(2) ـ سراسر صحاح ششگانه اهل سنّت پر از روایات قدماى شیعه از صحابى گرفته تا تابعان و مشایخ دیگر مى باشد .(3)

به این جاهل نادان باید گفت : چگونه ممکن است شیعیانی که ایمان به خداوند و روز قیامت دارند و از اهل بیت پیامبر تبعیت میکنند و در قرآن و سنت از دروغ و دروغگویی به شدت نهی شده ودروغ از معاصی و موبقات کبیره است را روا دارند ؟

نعوذ بلله من الجهل و قلة الفهم  ، اللهم اکرمنا بنور الفم و العلم

آدم کمی وجدانش را داور قرار دهد ، آخر تا به کی دروغگویی و افترا علیه شیعیان

پی نوشتها :

  1 ـ منهاج السنّة 1 : 15 .

2 ـ سید عبدالحسین شرف الدین، المراجعات، نامه شانزدهم

3. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 296.

جمعه 6 12 1389 19:30

استدلال مضحک مخالفین برای رد مذهب شیعه

صاحب کتاب العقدالفرید مى گوید:

«ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ مى گوید: یکى از سران تجّار به من گفت : پیرمردى بد اخلاق و سر به زیر در کشتى با ما همسفر بود و هرگاه از شیعه نامبرده مى شد خشمگین شده رنگ چهره اش تغییر مى کرد و ابرو درهم مى کشید . روزى به او گفتم : خدا تو را بیامرزد! چرا از شیعه بدت مى آید؟ چرا که مى بینم هرگاه نامى از آنان برده مى شود خشمگین شده چهره ات در هم مى رود . پیرمرد در پاسخ گفت : تنها حرف شین در آغاز نام آنها مرا آزار مى دهد ; من حرف شین را تنها در کلماتى نظیر «شرّ» ، «شوم» ، «شیطان» ، «شغب» (فتنه و اغتشاش) «شِقاء» (بدبختى) ، «شفار» (نقص) ، «شرر» (جرقّه و قطعه هایى که از آتش مى پرد و جدا مى شود) ، «شَیْن» (بدى و زشتى) ، «شَوک» (خار)، «شَکوى» (گلایه وشکایت)، «شُهره» (فضیحت و رسوایى) ، «شَتْم» (ناسزا) و «شُحّ» (بُخل) یافته ام !

ابو عثمان مى گوید :

پس از این سخن ، دیگر هیچ پایه و اساسى براى شیعه باقى نمى ماند ».

در پاسخ به این سخن مضحک مى گوییم:

شگفتا از بى خردى و نادانى این پیرمردِ بد اخلاق که هر چند در شیعه عیب و نقصى که مایه سرزنش آنان باشد را نیافته ، ولى شدّت دشمنى ، او را واداشته است تا با سخنانى بى ارزش و بى ربط ، عیب و نقصى براى شیعه بتراشد و به این بهانه که حرف شین در آغاز نامشان در کلمات شرّ وجود دارد به سرزنش آنان بپردازد.

و اگر این سخن عمومیّت داشته باشد و معیار سرزنش باشد ، به بسیارى از نامهاى مقدّس ، ونیز به قرآن سرایت خواهد کرد ; زیرا در آیه اى آمده است : (وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لاَِبْرَاهِیمَ)(1)[و از پیروان او ابراهیم بود].

و آیات دیگرى که واژه «شیعه» در آنها بکار رفته است(2) .

و کم عقل تر و سبک مغزتر از این پیر مرد ، ابو عثمان است که گمان مى کند پس از این سخنِ پوچ دیگر پایه و اساسى براى شیعه باقى نمى ماند! گویا [با این سخن بى ربط] صاعقه اى به آنها برخورد کرده یا زمین زیر پایشان فرو رفته ، یا کوهها بر سرشان خراب شده و آنها را نابود ساخته است ، و یا برهانى قطعى، حجّت و دلیل آنان را در هم کوبیده و رسوایشان کرده است. ولى نفهمیده که آن پیرمرد با این سخن عیب خویش را آشکار ساخته و بر اخلاق پست و زشت خود دلیل آورده است.

ابوعثمان نیز با عقل بى مقدار و وامانده اش از او پیروى کرده ، و ابن عبد ربّه نیز از آن دو دور نمانده ; چرا که این سخن را پسندیده و در کتابش آورده است .

باید پرسید چرا این پیرمرد بد اخلاق شین شیعه که در واژه هاى «شریعت» ، «شمس» (خورشید) ، «شروق» (روشنى ها) ، «شعاع» ، «شهد» ، «شفاعت» ، «شرف» ، «شباب» (جوانى) ، «شکر» ، «شهادت» ، «شهامت»، «شأن» ، «شجاعت»، و«شفق» (روشنایى صبح) وجود دارد را خوش ندارد؟! در حالى که امثالِ این واژه ها نیز بسان واژه شیعه فراوان در قرآن وجود دارند.

شما این پیرمرد را در این دروغ که حرف شین را تنها در الفاظ شرّ مى بیند نه در الفاظ دیگر چگونه مى یابى؟! شاید وى لوچ بوده و از این رو واژه هایى که در برابر دیدگان ضعیفش قرار دارند را ندیده است .

آیا در توان شیعه اى نیست که همچون این پیر مرد بگوید : من از واژه «سنّى» تنها از حرف سین آغاز نام آنها که در این واژه ها وجود دارد بیزارم : «سام» (مرگ) ، «سأم» (دلتنگى و آزردگى) ، «سعر» (سَعْر به فتح سین : گرسنگى سخت ، گرما ; و به کسر سین : بیمارى همه گیر ; و به ضمّ سین : دیوانگى) ، «سَقَر» (دوزخ) ، «سَبْى» (اسارت) ، «سُقم»  (بیمارى) ، «سمّ» ، «سموم» ، «سوأت» (صفت زشت ، فحشاء ، بى عفّتى ، شرمگاه) ، «سهم» (تیر) ، «سهو» (اشتباه) ، «سرطان» ، «سرقت» ، «سفه» (نادانى ، بى خردى) ، «سفل» (پستى) ، «سخب» (فریاد) ، «سخط» (خشم) ، «سخف» (سبک مغزى و کم عقلى) ، «سقط» ، «سلْ» ، «سلیطه» (بى شرمى و دریدگى) ، و «سماجت» (لج بازى) .

لکن شیعه عاقل و حکیم است و بر سخنان بیهوده تکیه نمى کند و با رفتار ناشایست و سخنان بى ارزش ، احساسات و عواطف را خدشه دار نمى کند ، و با این قبیل خرافات و سخنان پوچ آوازه هیچ دیدگاهى را زشت نمى نماید.(1)

پی نوشتها :

1 ـ صافّات : 83 .

2 ـ [مانند قصص/15] .

3. گزیده اى جامع از الغدیر، ص 277.

 

 

 

چهارشنبه 4 12 1389 15:58

برخی می گویند شیعیان پیامبران دروغین را دوست دارند!

باز هم از شیخ جاهل احمد بن عبدالحلیم مشهور به بن تیمیه نقل شده : «مسیلمه کذّاب و پیروانش از معروف ترین مرتدّان بودند، با این حال شیعیان آن گونه که بسیارى از بزرگانشان مانند ـ علاّمه حلّى ـ و دیگران مى گویند، این مرتدّان را دوست مى دارند و معتقدند که آنان برحقّند و ابوبکر به نا حقّ با آنان جنگید»(1).

در پاسخ مى گوییم:

اى کاش یک نفر در آنجا بود و از او مى پرسید که چه کسى به او خبر داده که شیعه ، مسیلمه و هم مسلکان وى را دوست مى دارد ، مگر نه این است که شیعه همیشه او را کذّاب و دروغگو دانسته و افتضاحات او را نقل نموده است و کتابهاى شیعه از آغاز تا پایان افشاگر اندیشه هاى باطل اوست ، و شیعه با تمام وجود معتقد است که نبوّت منحصر به خاتم الأنبیاء محمّد(صلى الله علیه وآله) بوده و هست . و هر کس غیر از او ادّعاى مقام نبوّت کند کافر است .

اى کاش این بزرگان را که او ادّعا مى کند به ما معرّفى مى کرد و مى گفت که آیا با آنها درباره دیدگاهشان شفاهاً گفت وگو کرده است؟! پس چرا نام آنها را ذکر نمى کند؟! آیا در کتابهاى آنها دیده است؟! پس آن کتابها کدام است؟! او که از علاّمه نام مى برد هم اکنون کتابهاى کلامى و عقیدتى وى ، برخى خطّى و برخى چاپى در دسترس است ، ملاحظه نمایید که در کدام یک از آنها این نسبت هاى ناروا وجود دارد !(2)

 بن تیمیه،خدا از سر تقصیراتت نگذره ، با این حرفها راه به جایی نمبری و مذهب خبیث وهابیت و سلفی گری هم دیگر طرفدار ندارد آقا جان

امروزه همه مطلع اند و آگاه ، با این خزعبلات نمی توان اذهان عمومی را فریفت

و لا حول و لا قوة الا بلله العلی العظیم

 پی نوشتها :

1ـ منهاج السنّة 2 : 102 .

2ـ شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 304.

شیعیان یهود امت اسلام اند!

صاحب کتاب العقد الفرید مى گوید(1):

شیعه، یهود این امّت است; زیرا همان گونه که یهودیان از مسیحیان بیزارند شیعیان نیز از اسلام بیزارند ، و با آن دشمنى مىورزند.

در پاسخ به این تهمت ناروا مى گوئیم:

چگونه مى توان این سخن گزنده و دردناک را پذیرفت در حالى که در قرآن مجید آمده است : (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ ا لْبَرِیَّةِ)(2)]همانا کسانى که ایمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات خدایند [واز پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیرامون این آیه چنین وارد شده است که خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «هم أنت وشیعتک»(3) ]آنان (خیر البریّة) تو وشیعیانت هستید[؟!

و چگونه آن را بپذیرد در حالى که پیامبر امین(صلى الله علیه وآله) در روایتى خطاب به على(علیه السلام) مى فرماید : «أنت وشیعتُک فی الجنّة»(4)] تو و شیعیانت در بهشت هستید[؟!

و نیز مى فرماید : «إذا کان یوم القیامة دُعی الناس بأسمائهم وأسماء اُمّهاتهم إلاّ هذا ـ یعنى علیّاً ـ وشیعته ; فإنّهم یُدعَون بأسمائهم وأسماء آبائهم لصحّة ولادتهم»(5)] در روز قیامت مردم با نامهاى خویش و نامهاى مادرانشان خوانده مى شوند ، مگر این شخص ـ یعنى على ـ و شیعیانش که با نامهاى خود و نامهاى پدرانشان خوانده مى شوند ; زیرا ولادتشان پاک و صحیح است[ .

و نیز فرموده است: «یا علىّ! إنّ الله قد غفرلک ، ولذرّیّتک ، ولوُلدک ولأهلک ، وشیعتک ، ولمحبّی شیعتک»(6)] اى على! به راستى که خداوند تو و ذرّیّه ، و فرزندان و خانواده و شیعیان و دوستداران شیعیان تو را بخشیده است[ .

و نیز فرموده است : «إنّک ستقدم على الله أنت وشیعتک راضین مرضیّین»(7) ] (اى على!) تو به زودى بر خداوند وارد مى شوى در حالى که تو و شیعیانت از خداوند راضى بوده و او نیز از شما راضى است[.

و فرموده است: «أنت أوّل داخل الجنّة من اُمّتی، وأنّ شیعتک على منابر من نور ، مسرورون مبیضّة وجوههم حولی ، أشفع لهم فیکونون غداً فی الجنّة جیرانی»(8)]تو نخستین کسى هستى که وارد بهشت مى شوى و شیعیانت بر منبرهایى از نور قرار داشته ، و سپیدرو پیرامون من هستند ، آنان را شفاعت مى کنم و فرداى قیامت در بهشت همسایه من هستند[ .

و فرموده است:«أناالشجرة ، وفاطمة فرعها ، وعلىٌّ لقاحها ، والحسن و الحسین ثمرتها ، وشیعتنا ورقها ، وأصل الشجرة فی جنّة عدن وسائر ذلک فی سائر الجنّة»]من درخت هستم ، و فاطمه شاخه آن ، و على لقاح آن ، و حسن و حسین ثمره آن ، و شیعیان برگهاى آن ، ریشه و اصل این درخت در بهشت عدن قرار دارد و دیگر بخشهاى آن در بخشهاى دیگر بهشت است[ .

و فرموده است:«إنّ هذا ـ یعنی علیّاً ـ وشیعته هم الفائزون یوم القیامة»(9)] همانا على و شیعیانش در روز قیامت رستگار و ظفرمندند[.

و در خطبه اى فرموده است:«أیّها الناس من أبغضنا ـ أهل البیت ـ حشره الله یوم القیامة یهودیّاً ، مُثّل لی اُمّتی فی الطین فمرّ بی أصحاب الرایات فاستغفرت لعلىّ وشیعته»(10) ]اى مردم! هر کس بُغض ما اهل بیت را در دل داشته باشد خداوند وى را در روز قیامت یهودى محشور خواهد کرد ; امّت من آنگاه که در عالم طین (قبل از صورت گرفتنشان در عالَم طینت و ذر) بودند براى من متمثّل و مجسّم شدند و صاحبان پرچم ها (گروههاى گوناگون)(11) از برابر من عبور کردند و من در آنجا براى على و شیعیانش طلب مغفرت کردم[ .

و فرموده است:«شفاعتی لاُمّتی ، من أحبّ أهل بیتی ، وهم شیعتی»(12)]شفاعت من ویژه آن گروه از امّت من است که اهل بیت مرا دوست مى دارند، و آنانند شیعیان من[.(13)

 

 

1 ـ العقد الفرید 1 : 269 ]2 / 104[ .

2 ـ بیّنة : 7 .

3 ـ تفسیر جامع البیان، 30: 146]مج 15/ج، 30/264[

4 ـ تاریخ بغداد 12 : 289 .

5 ـ مروج الذهب 2 : 51 ]3/7[ .

6 ـ الصواعق : 96 و 139 و 140 ]161 و 232 و 235[ .

7 ـ نهایه ابن اثیر 3 : 276 ]4/106[ .

8 ـ مجمع الزوائد 9 : 131 ; کفایة الطالب : 135 ]ص 265 ، باب 62[ .

9 ـ المناقب : 66،ص 111، ح 120؛ ص265 ، ح 247 و تذکرة السبط : 31 ]ص 54[ .

10ـ مجمع الزوائد 9 : 172 .

11ـ ]شاید اشاره است به اینکه : هر گروهى را با امام آنها و کسى که عَلَم دار و پرچم بدست و پیشتاز آنان است ، مشاهده کرد ; چنان که در روز قیامت نیز چنین است : (یَوْمَ نَدْعُواْ کُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِمْ)«(به یاد آورید) روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان مى خوانیم»; إسراء/71[ .

12ـ تاریخ خطیب 2 : 146 .

13ـ شفیعی شاهرودی، گزیده ای جامع از الغدیر، ص 268.  

چهارشنبه 4 12 1389 3:21

چرا شیعیان از عدد 10متنفرند؟

 از حماقت هاى شیعه(از الفاظ زکیک شیخ الاسلام نادان بن تیمیه است ) آن است که نه تنها عدد ده را به کار نمى برند ، بلکه کارهاى مرتبط با ده را نیز انجام نمى دهند ، حتّى ساختمان داراى ده ستون یا ده گوشه هرگز نمى سازند ، و دلیل آن این است که از عشره مبشَّره (ده نفرى که به آنها مژده بهشت داده شده است) به جز على بن ابى طالب تنفّر داشته و نسبت به آنها دشمنى می ورزند(1) .

و مى گوید:

از تعصّبات شیعه آن است که هرگز عدد ده را به زبان نمى آورند، بلکه به جاى آن مى گویند : نُه ویک(2)!

پاسخ : آیا بر کسى که خود را شیخ الاسلام مى خواند ننگ و عار نیست که در میان مسلمانان با چنین سخنان بى مغز و سبُکى ، بذر فتنه و فساد پاشیده و آن را بارها و بارها در جاى جاى کتابش تکرار نماید؟! گویا که به پژوهشى ژرف ، و فلسفه اى مترقّى و حکمت بالغه اى رسیده ، و مى خواهد به مردم زندگى و حیات ببخشد!

به گونه اى از شیعه حرف مى زند که گویا قرنها پیش منقرض شده اند و حوادث زمان ، آثارى از آنها به جا نگذاشته است ، و قابل شناسایى و دفاع نمى باشند.

و با وجود این آیات در قرآن شیعه: (تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ)(3) [ این ، ده روز کامل است]، و (مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا)(4) [هر کس کار نیکى بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد] ، و (وَا لْفَجْرِ * وَلَیَال عَشْر)(5) [به سپیده دم سوگند، و به شبهاى دهگانه]، و (فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَر مِّثْلِهِ)(6)[ شما هم ده سوره ساختگى همانند این قرآن بیاورید] ، و با وجود دعاى عشرات که هر جمعه خوانده مى شود ، و نمازهاى مستحبّى که ده بار سوره در آن تکرار مى شود ، و ذکرهاى دهگانه یا ذکرهایى که ده بار مستحبّ است تکرار شوند ، و یا مباحث عقول عشره ، و بحث جوهر و أعراض دهگانه ، و نامهاى دهگانه براى پیامبر ، و نیروهاى دهگانه که خداوند به عقل عطا کرده ، و ده ویژگى از صفات امام ، و ده ویژگى على که از پیامبر به ارث برده ، و ده ویژگى که به شیعیان على(علیه السلام)بشارت داده شده ، و ده ویژگى در مسواک ، و با وجود قصرهاى سر به فلک کشیده و ساختمانهاى آباد و دژهاى استوار شیعه که داراى ده ستون یا ده گوشه و زاویه مى باشند و خلاصه با وجود این همه عدد ده که در سخنان و ساختمانهاى آنها مشاهده مى شود ، سخنان ابن تیمیّه با کدام عقل و منطق سازگارى دارند؟! آیا وجود اینها براى رسوایى و افتضاح و آشکار شدن اکاذیب او بس نیست؟! سخنان پوچى که هرگز در ذهن بانیان این ساختمانها خطور نکرده است!

از آن گذشته ، اصلاً شیعه براى مجرّدِ عدد بدون معدود ، ارزشى قائل نیست ; زیرا عدد تا زمانى که به معدود مبغوض یا محبوبى ضمیمه نشود، در هیچ فردى نسبت به آن عدد ، نشانى از حبّ و بغض نمى توان یافت و تنفّر از یک عددِ مجرّد، تصوّر ندارد.

در هیچ جاىِ جهان از شیعه اى شنیده نشده که به جاى عدد ده بگوید : نُه و یک ; «نعوذ بالله من هذه المجهلة» [ از این جهل و نادانى به خدا پناه مى بریم] .(7)

 

 پی نوشتها :

1 ـ منهاج السنّة 1 : 9 .

2 ـ منهاج السنّة 2 : 143 .

3 ـ بقره : 196 .

4 ـ أنعام : 160 .

5 ـ فجر : 1 ـ 2 .

6 ـ هود : 13 .

7. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 294.

X