معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501871
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

اگر دين خدا كامل است پس چه نيازي به وجود امام است؟

با توجه به آيه شريفه «اليوم الكملت لكم دينكم و رضيت لكم الاسلام ديناً» لزوم امام چگونه توجيه بردار است در حالى كه دين خدا كامل شده و ديگر نياز به تعيين امام از جانب خداوند متعال نيست؟آيه اكمال، با صراحت و روشنى از كامل شدن دين سخن مى گويد و اين واقعيتى است كه تمام مفسرين پذيرفته اند، ولى اختلاف، اين است كه دين، در چه زمانى و با چه حكمى كامل شده است و اشكال شما در صورتى وارد است كه امامت را جداى از دين بدانيم و بگوئيم دين با غير امامت كامل شده است، ولى اگر بپذيريم و اثبات كنيم كه دين، با امامت كامل شده، امامت جزئى از دين است و با آيه اكمال دين، هيچ منافاتى ندارد.

با تحقيق و غور در متون تفسيرى و روايى فريقين، روشن مى شود كه آيه اكمال دين، در روز غدير خم و بعد از انتصاب على (ع) به جانشينى رسول گرامى اسلام (ص) و منصب امامت، نازل شده است كه در ادامه دلائلى بر اين گفتار اقامه مى كنيم:

1ـ واقعه غدير خم، واقعيتى است كه تمام مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند و بسيارى از مورخين، آن را به رشته تحرير در آورده اند([1])، اما نازل شدن آيه اكمال در اين روز مطلبى است مورد اتفاق مفسرين و مورخين شيعه كه عده زيادى از اهل سنت هم آن را نقل كرده اند. از جلمه: از ابو هريره نقل شده: «كسى كه روز هيجده ذى هجة را روزه بگيرد بر او ثواب 60 ماه روزه نوشته مى شود و اين روز، روز غدير خم است كه رسول خدا (ص) دست على ابن ابيطالب (ع) را گرفت و فرمود: آيا من سزاوارتر به مؤمنين نيستم؟ گفتند: بله اى رسول خدا، فرمود: كسى كه من تاكنون مولى و پيشواى او بوده ام، بعد از من على مولى و پيشواى اوست، در اين هنگام عمر جلو آمد و به على (ع) تبريك گفت (بخٍّ بخٍّ) و گفت: اى على تو مولاى من و همه مسلمين شدى، در اين هنگام آيه اكمال نازل شد: (اليوم اكملت لكم دينكم...)» اين روايت را خطيب بغدادى در تاريخ بغداد([2]) و ابن عساكر در تاريخ دمشق([3]) و عاصمى در زين الفتى([4]) و حاكم حسكانى در شواهد التنزيل([5]) و ابن مغازلى در مناقب الامام على بن ابى طالب (ع)([6]) و... نقل كرده اند. همچنين كسانى چون سيوطى در الدر المنشور([7]) و ابن كثير در البداية و النهاية([8]) هم اين روايت را نقل كرده اند ولى براى فرار از حقيقت، به تضعيف روايت پرداخته اند.

در روايت ديگرى از ابى سعيد خدرى نقل شده است: «هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر (ص) فرمود: الله اكبر بر كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و راضى شدن پروردگار به رسالت من و ولايت على ابى طالب بعد از من، پس فرمودند: هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. خداوندا دوست بدار كسانى را كه على دوستدرا آنهاست و دشمن بدار كسانى را كه على با آنها دشمن است و يارى كن، يارى كنندگان على را و خوار و ذليل كن خوار كننده گان او را([9])».

2ـ رواياتى در متون فريقين بيان شده مبنى بر ضرورت وجود امام در هر زمان از جمله، از معاويه بن ابى سفيان نقل شده كه: پيامبر (ص) فرمودند: من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية; كسى كه بميرد و امام و پيشوايى نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است([10])». حال آنان كه مى پندارند امامت جزء دين نيست و دين را بدون امامت هم كامل مى دانند، چگونه اين روايت را توجيه مى كنند. مگر چنين نيست كه پيامبر (ص) مردن بدون داشتن امام و پيشوا را، از نوع مردان جاهليت و خارج بودن از اسلام مى داند.

همچنين علاوه بر دلايل بيان شده، عقل هم وجود امام را در هر زمان ضرورى مى داند چرا كه خداوند حكيم بندگان خود را سرگردان فرو نمى گذارد تا دچار انحراف شوند([11]). درست است كه شريعت و احكام شرعى در زمان حيات رسول گرامى اسلام (ص) به اتمام رسيده ولى براى هدايت حكومت اسلامى به سر منزل مقصود و اجراى احكام اسلامى در جامعه، نياز به امام و پيشوا بعد از پيامبر (ص) هم احساس مى شود و ضوررت دارد چون در غير اين صورت دين به انحراف كشيده خواهد شد و اثرى از آن باقى نخواهد ماند.

 وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مسند احمد، مؤسسه الرسالة، چاپ اول، 1420، ج 32، ص 56، 19302. و عاصمى، زين الفتى، مجم احياء الثقافة الاسلامى (تحقيق باقرى محمودى) ج2، ص 267،صح 475. و اكثر متون اهل سنت كه نيازى به ذكر آنها نيست).

[2]- خطب بغدادى ـ تاريخ بعداد مكتبه السلفيه ـ جلد 8 ـ ص 290

[3]- ابن عساكر ـ تاريخ مدينه دمشق ـ تحقيق محمد باقر مجمودى ـ چاپ دوم ـ 1400 ـ ج2 ـ مهر 75 رقم 577 ترجمه امام على عليه السلام.

[4]- عاصمى ـ زين الفتى ـ مجمع احياء الثفاقة السالامى (تحقيق محمد باقر محمودى) ج 2، ص 265، ح 474.

[5]- حاكم حكانى، شواهد التنزيل، مجمع احياء الثفاقة السالامى (تحقيق محمد باقر محمودى) چاپ اول، 1411، ج1، ص 203.

[6]- ابن مغازلى، مناقب امام على بن ابيطالب، (تحقيق محمد باقر محمودى) دار الاضواء، ص 18، ح24.

[7]- جلال الدين سيوطى ـ الدر المنشور ـ دار الكفر ـ چاپ وم ـ 1409 ـ ج3 ـ ص 19.

[8]- ابن كثير ـ البداية و النهاية ـ دار الكتب العلميه ـ ج5 ـ ص 188 و ج 7 ـ ص 363.

[9]- حاكم حكانى ـ شواهد التنزيل ـ مجمع احياء الثقافة الاسلامى(تحقيق محمودى)، چاپ اول، 1411 ـ ج1 ـ ص 201 ـ ح 211 و ابن مردويه ـ مناقب على (ع).

[10]- مسند احمد بن حنبل ـ مؤسسه الرسالة ـ چاپ اول ـ 1419 ـ ج28 ـ ص 88، ح 16876.

و صحيح ابن حنبل ـ مؤسسه الرسالة ـ چاپ دوم ـ 1414 ـ ج10 ـ ص 434، ح 4573.

و مسند ابى يعلى موصلى، دار المأمون للتراث، چاپ اول ـ 1409 (تحقيق حسين سليم أسد) ج13 ـ ص 366، ح 7375.

[11]- علامه حلى ـ كشف المراد ـ شكورى ـ چاپ دوم، ص 388.

و تفتازان ـ شرح المقاصد ـ قم ـ شريف رضى ـ چاپ اول ـ 1409 ـ ج5 ـ ص 233.

جمعه 14 5 1390 10:43

بداء به چه معناست؟ چرا شيعيان معتقد به بداء هستند؟

جواب: بداء در لغت: «بداء» با الف ممدودة بر وزن «سَماء» بداء از نظر لغت و اصطلاح اسم مصدر و مشتق از «بدو» به معناى ظاهر شدن و آشكار گشتن و نيز به معناى رأى جديد است يعنى شخصى در گذشته رأى نادرستى داشت ولى هم اكنون رأيى پسنديده را گزينش كرده است. علاوه بر اين ها به معناى علم پيدا كردن به امر مجهول هم به كار رفته است.([1])

بداء در اصطلاح: دانشمندان اسلامى در تعريف بداء مفاهيم گوناگونى را ذكر كرده و بر اساس آن ها به قبول و يا ردّ آن پرداخته اند، به همين دليل اختلافات آنان در اين موضوع گاهى جنبه محتوايى نداشته و لفظى است. با توجه به ماهيت تعاريف مطرح شده مى توان آنان را به دو دسته تقسيم كرد:

1ـ تعاريفى كه بيشتر با تكيه بر مفاهيم لغوى «بداء» كه دلالت بر نوعى ظهور بعد از خفاء و علم بعد از جهل دارد ارائه شده و به  عنوان موضوعى از موضوعات كلامى مطرح گشته است.

2ـ تعاريفى كه مفاهيم لغوى در آن ها دگرگون گشته و واژه بداء داراى مفهومى جديد همراه با وجوه متشابه و متناسب در ارتباط با مفاهيم لغوى شده است.

طرفداران تعاريف نخست خود دو دسته مى شوند: 1ـ كسانى كه به مخالفت با بداء در ارتباط با خدا پرداخته اند چنان كه بيشتر علماى اهل سنت بداء را به معناى تبدّل رأى و اراده الهى در اثر آگاهى ذات حق از چيزى كه نمى دانسته، معنا كرده اند و آن را مستلزم نقص در ذات بارى تعالى و محال و كاملا مردود شمرده اند.([2])

2ـ كسانى كه انتساب بدا را حتى به معناى آن به خداوند به شرط حقيقى نبودن انتساب به خدا، مجاز دانسته اند. به اين بيان كه منظور از «بداللّه» اين است كه خداوند اسباب بدا و تبدل رأى را براى مخلوق خود ايجاد كرد يا خداوند او را از آن چه كه نمى دانسته آگاه كرد نه اين كه خداوند در اثر آگاهى از آن چه نمى دانسته دچار تبدل رأى شده است.([3])

مسلماً به دليل وجود عناصر جهل و نقصان در مفهوم لغوى بداء، انتساب حقيقى اين واژه به ذات بارى تعالى مردود است پس بايستى در تعريف آن به دنبال مفهوم جديدى بود كه تنها شباهت به مفهوم لغوى دارد، بى آن كه دلالت بر نقصانى در ذات بارى تعالى داشته باشد و اين همان چيزى است كه در تعاريف دسته دوم نهفته است، طرفداران بداء در حق خداوند بيشتر به مفاهيم اصطلاحى مستقل رو آورده اند.([4])

رويكردهاى موافقان بداء

تمام آن چه كه گذشت رويكردهاى موافقان بدا به اين واژه بود كه خود تا حدودى مبهم است و اگر بنا بر فهم دقيق و تعريف جامعى از بداء باشد اين گونه بيانات وافى به مقصود نبوده و بايستى در تعريف واضح و جامع آن همان گونه كه برخى از دانشمندان معاصر فرموده اند گفت:([5]) اولا تمام مسلمانان و حتى شيعه بر علم تام خداوند به تمام حوادث گذشته، حال و آينده اتفاق نظر دارند به گونه اى كه چيزى بر او پوشيده نيست،

ثانياً خداوند با وجود آن چه گفته شد از امر خلق و تدبير و تربيت عالم فارغ و بر كنار نيست بلكه سرنوشت انسان ها و بندگان الهى هم چنان در دست خدا بوده كه بر اساس اعمال و رفتار نيك و بد انسان متحول و متغير مى شود، بنابراين بداء در اصطلاح يعنى: تغيير سرنوشت و تقدير الهى در مورد انسان در اثر اعمال نيك و رفتار پسنديده او كه اين مفهوم، تغيير در قدر الهى از جنبه ثبوتى و تحول در علم خدا در لوح محور اثبات را از جنبه اثباتى به دنبال دارد. اين تعريف چيزى است كه شيعه به دنبال اثبات آن بوده و داراى اثر تربيتى فراوانى در جامعه اسلامى است و با كمال تأسف مخالفان با توجه به مفاهيم لغوى و نادرست به ردّ آن پرداخته و جامعه اسلامى را از آثار تربيتى آن محروم مى سازند.

تعيين موضوع نزاع در بداء

مخالفان بداء موضع نزاع در اين بحث عقيدتى را عبارت از انتساب مفهوم لغوى اين واژه به ذات بارى تعالى دانسته و با استناد به لوازم مفهوم لغوى كه جهل و نقصان است آن را در حق خداوند محال مى دانند.

در حالى كه موافقان بداء تعريف اصطلاحى خاصى را كه مغاير با تعريف لغوى اوست تنها اشاره به تغيير مقدرات الهى در اثر تغيير رفتار انسان دارد، مدّ نظر قرار داده و آن را موضع نزاع خود با مخالفان معرفى كرده اند و اين مفهوم يعنى تأثير عمل و رفتار پسنديده و ايمان شخص در تحوّل مشيّت الهى امرى است كه نزد مخالفان بداء نيز مورد قبول واقع شده است چه آن كه ايشان تأثير دعا و صله رحم و صدقه و ساير اعمال نيك را در رفع مقدرات و قضا و قدر الهى و تغيير آن ها مى پذيرند. بنابراين نمى توان مفهوم واحدى را به عنوان محور اختلاف و محل نزاع در بحث بداء دانست، بلكه تنها مى توان واژه بداء را در موضع گيرى هاى عقيدتى موافقان و مخالفان يافت بى آن كه داراى محتوا و مفهومى يكسان در هر دو جايگاه باشد.

بداء در قرآن:

تغيير سرنوشت و مقدراتى كه براى انسان تعيين شده به وسيله اعمال نيك و پسنديده او امرى است كه در بسيارى از آيات قرآن به آن تصريح شده است:

1ـ (اِنَّ اللّه لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّروا ما بِاَنْفُسِهِمْ)([6]) «خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتى) را تغيير نمى دهد مگر آن كه آنان آن چه را در خودشان است تغيير دهند».

در اين آيه خداوند به صراحت مى فرمايد كه تغيير سرنوشت يك قوم بسته به تغيير رفتار ايشان است و خداوند مقدرات آن قوم را تغيير نمى دهد مگر بر حسب اعمال ايشان، پس بنابراين هر گونه دگرگونى در منش و روش عملى بشر موجب دگرگونى در سرنوشت ايشان است.

2ـ (ذلك بِاَنَّ اللّه لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً اَنْعَمَها على قَوْم حَتَّى يُغَيِّروا ما بِاَنْفُسِهِمْ)([7]) «اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى دهد جز آن كه آن ها خودشان را تغيير دهند»

اين آيه نيز مانند آيه گذشته مى باشد.

3ـ (وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ القُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الاَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)([8]) «و اگر اهل شهرها و آبادى ها، ايمان مى آوردند و تقوى پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ولى آن ها (حق را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم»

ايمان و عمل صالح علتى مؤثر در جهت نزول نعمات الهى از آسمان و زمين دانسته شده است و در مقابل معيشت سخت و گرفتارى هاى مقدر شده براى برخى انسان ها معلول كفر آنان معرفى شده است.

4ـ (وَ مَنْ اعرض عن ذكرى فان له معيشةً ضنكاً)([9]) «و هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت»

5ـ (و اِذْ تَأَذَّنُ رَبَّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَاَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابى لَشَديدٌ)([10]) «و (همچنين به خاطر آوريد) هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت، اگر شكرگذارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد است».

در اين آيه شكرگذارى و كفران نعمت عامل فزونى و كاستى نعمات الهى در اين دنيا دانسته شده اند، پس عمل انسان مقدرات او را در اين دنيا متحول مى كند.

6ـ (فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَعَها ايمانُها اِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الخِزْىِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ اِلى حين)([11]) «چرا هيچ يك از شهرها و آبادى ها ايمان نياوردند (كه ايمانشان به موقع باشد و) به حالشان مفيد افتد؟! مگر قوم يونس، هنگامى كه ايمان آوردند عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنان برطرف ساختيم و تا مدت معينى (تا پايان عمرشان) آن ها را بهره مند ساختيم».

در اين آيه عذاب قوم يونس كه پيش از آن از سوى آن پيامبر الهى(عليه السلام) پيشگوئى شده بود و به اين ترتيب اشاره به تقدير الهى در اين زمينه كرده بود با ايمان و عمل صالح قوم او برطرف گشته و متحول مى گردد.

7ـ (فَلَولا اَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّينَ* لَلَبِثَ فى بِطنِهِ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)([12]) «و اگر او از تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند.

8ـ (وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكان فَكَفَرَتْ بِاَنْعُمِ اللّهِ فَاَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الجُوعِ وَ الخَوفِ بِما كانُوا يَصْنَعُون)([13]) «خداوند (براى آنان كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است: منطقه آبادى كه أمن و آرام و مطمئن بود و همواره روزيش از هر جا مى رسيد اما نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس بر اندامشان پوشانيد».

و اگر بخواهيم اصل عقيدتى بداء را در يك آيه بيابيم مى توان به آيه ذيل اشاره كرد: (يَمْحُو اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتابِ)([14]) «خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و لوح محفوظ نزد اوست».

يهوديان معتقدند كه خداوند پس از آفرينش عالم، برنامه اى كلى و فراگير براى آن معين فرموده و مى گويند كه خداوند اين جهان را تابع همان برنامه اوليه اى كه خدا تنظيم كرده قرار داده است بى آن كه بتواند در گذر زمان در آن تغييرى ايجاد كند،([15])ولى خداوند در ردّ آن ها ضمن اشاره به بسط يد و قدرت خود تصريح به لوح محو و اثبات مى كند: (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ اَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ)([16]) ««و يهود گفتند: دست خدا (با زنجير) بسته است» دستهايشان بسته باد و به خاطر اين سخن از رحمت الهى دور شوند، بلكه هر دو دست (قدرت) او گشاده است.»

بنابراين مقدرات الهى همچنان به دست ذات اقدس الهى تحول ناپذير و البته خداوند براى ايجاد تغيير در مقدرات خود اعمال انسان را ميزان قرار داده و متناسب با آن ها سرنوشت وى را متحول مى كند و البته انسان ها در رفتار خويش مختار و آزادند و مى توانند به نحو شايسته اى عمل كرده و سبب تحول در سرنوشت خود به خواست خدا شوند.

بداء در روايات:

روايات نبوى(صلى الله عليه وآله) و احاديث ائمه(عليهم السلام) نيز در خصوص تغيير مقدرات در پرتو رفتار انسان ذيل چند موضوع نقل شده اند:

1ـ بدا در آزمايشات الهى: ابو هريرة از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمودند:([17])(ان ثلاثة فى بنى اسرائيل ابرص و اقرع و اعمى، بدا للّه عزّوجل ان يبتليهم فبعث اليهم ملكاً فأتى الابرص فقال: اى شىء احسب اليك؟...) «نسبت به سه نفر از بنى اسرائيل كه يكى مبتلا به بَرَص و ديگرى  سرش بى مو و سومى كور بود براى خداوند تقدير بر آن قرار گرفت كه ايشان را آزمايش كند، پس فرشته اى را نزدشان فرستاد، آن فرشته نخست نزد بَرَضى رفت و گفت چه چيزى نزد تو محبوبتر از هر امر ديگرى است؟ و او پاسخ داد رنگ و پوستى نيكو...

اين روايت بدا را به خداوند نسبت داده و صراحتاً از بداء براى خدا سخن مى گويد.

2ـ تحقق بداء در اثر دعا: يكى ديگر از مواردى كه بدا را مسلم مى گيرد مسأله دعا و نيايش است كه در قرآن و روايات تأكيد بر انجام اين عبادت شده است در حالى كه استجابت دعا خود به معناى تغيير تقدير الهى است كه در فرض نبودن دعا محقق مى شد، چنان كه در اين باره مى توان به احاديث زير اشاره كرد: در كتاب اصول كافى مرحوم كلينى بابى را اختصاص به اين عنوان داده است كه: (ان الدعاء يردّ البلاء و القضاء)([18]) «دعا باعث بازگشت بلايا و دگرگونى سرنوشت مى شود»

در اين باب احاديثى درباره تأثير دعا در تغيير سرنوشت و مقدرات الهى نقل شده است:

1ـ (ان الدعاء يرد القضاء و لوا برم ابراماً)([19]) «دعا سبب دگرگونى سرنوشت و قضاء الهى مى شود ولو امرى محتوم شده باشد.»

2ـ امام كاظم(عليه السلام) مى فرمايند: (ان الدعاء يرد ما قدّر و ما لم يقدر)([20]) «همانا دعا سبب دگرگونى آن چه مقدر شده و آن چه مقدر نشده مى گردد.

در روايتى از اميرمؤمان آمده است: (ادفعوا امواج البلاء عنكم بالدعاء قبل ورود البلاء)([21]) «قبل از ورود بلا يا موجهام آن را با دعا از خود دفع كنيد.»

ابو عثمان نهدى روايت مى كند كه روزى عمر بن خطاب در حال طواف خانه خدا مى گريست و مى گفت: (اللهم ان كنت كتب علىّ شقوة او ذنباً فامحه فانك تمحو ما تشاء و تثبت ما تشا و عندك اما الكتاب فاجعله سعادة و مغفرة)([22]) «خدايا اگر تيره بختى يا گناهى در سرنوشت من رقم زده اى آن را محو گردان زيرا كه تو محو مى كنى آن چه مى خواهى و اثبات مى كنى آن چه مى خواهى و نزد تو لوح محفوظ است، پس سرنوشت مرا خوشبختى و آمرزش قرار بده.»

و همچنين تغيير تقدير الهى در مورد رزق و معيشت انسان ها در احاديث آمده است، چنان كه اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايند: (الاستغفار يزيد فى الرزق)([23]) «استغفار موجب فزونى روزى مى گردد.» (اكثروا الاستغفار تجلبوا الرزق)([24]) «زياد استغفار كنيد تا بدان روزى را جلب كنيد.»

تأثير اعمال نيك در بداء

يكى ديگر از مظاهر تجلى بدا در مقدرات الهى تأثير اعمال نيكى چون صدقه و صله رحم در قضا و قدر الهى است چنان كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) روايت شده است كه: (داووا مرضاكم بالصدقة وادفعوا ابواب البلاء بالدعاء)([25]) «بيمارانتان را با صدقه درمان كنيد و دربهاى بلا را با دعا ببنديد.»

(الصدقة على وجهها و بر الوالدين و اصطناع المعروف يحوّل الشقاء سعادة و يزيد فى العمر و تقى مصارع السوء)([26]) «صدقه دادن در راه خدا و نيكى به پدر و مادر و انجام كارهاى خير، باعث تبديل تيره بختى به نيكبختى شده و عمر را طولانى تر كرده و از پرتگاه هاى بد در امان مى دارد.

بخارى از انس بن مالك از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمودند: (من سرّه ان يسبط له فى رزقه و ان ينسأ له فى اثره فليصل رحمه)([27])

نتيجه

طبق آيات و روايات مذكور روشن مى گردد كه بدا به معناى تغيير در قضا و قدر الهى، در اثر اعمال انسان، امرى مسلم و قطعى است.

ولى مخالفان بدا با توجه به فهم نادرست خود از اين واژه عقيدتى، تصور كرده اند كه بدا به معناى لغوى آن است كه به دليل ملازمه با نقص و جهل در ذات حق، مردود است در صورتى كه بدا نزد خداوند تنها داراى نوعى شباهت و مشاكله با بدا نزد انسان ها است و در درون آن مفهوم جهل و خفاء نهفته نيست; بنابراين بداء به معناى درست و مصطلح آن امرى اجماعى و مورد اتفاق تمام مسلمانان است.

 

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- ابن منظور، لسان العرب (نشر دار احياء التراث العربى، طبع اول، سال 1408 هـق و 1988 م) ج 1، ص 347 و 348. سيد محمد مرتضى حسينى زبيدى، تاج العروس (نشر دارالهداية) ج 1، ص 137.

[2]- علامه جعفر سبحانى، البداء فى ضوء الكتاب و النسة (نشر مؤسسه امام صادق) ص 3و6. سيد على علامه فانى اصفهانى، بداء از نظر شيعه، ترجمه سيد محمد باقر بنى سعيد لنگرودى (انتشارات درسا، چاپ دوم، سال 1374) ص 64 به نقل از فخر رازى و جمعى از اهل سنت.

[3]- سيد على علامه فانى اصفهانى، همان، ص 71. سيد عبدالله موسوى بحرانى محرقى، بحث حول البداء (منشورات مؤسسه الاعلمى، بيروت) ص 30.

[4]- سيد عبدالله موسوى بحرانى محرقى، همان، ص 23 و 25.

[5]- علامه جعفر سبحانى، همان، ص 4 تا8. محاضرات فى الالهيات (نشر مؤسسه امام صادق(عليه السلام)، چاپ دوم، سال 1420) ص 231.

[6]- قرآن كريم، سوره رعد: 11.

[7]- انفال: 53.

[8]- اعراف: 53.

[9]- طه: 124.

[10]- ابراهيم: 7.

[11]- يونس: 98.

[12]- صافات، 143 و 144.

[13]- نحل: 112.

[14]- رعد: 39.

[15]-اشاره به مفهوم آيه بعد دارد (آيه 64 از سوره مائده).

[16]- مائده: 64.

[17]- صحيح بخارى، ج 4، ص 171، باب حديث ابرص و اعمى و اقرع فى بنى اسرائيل، علامه جعفر سبحانى، البداء فى ضوء الكتاب و السنة، ص 32.

[18]- كلينى، الكافى، ج 2، ص 469 (دارالكتب الاسلاميه، طبع چهارم، سال 1365 هـق باب «ان الدعاء ير البلاء و القضاء»).

[19]- همان كتاب.

[20]- همان كتاب.

[21]- علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 93، باب 16، كتاب الذكر و الدعا، احاديث 2 و 3 و 5.

[22]- كنز العمال، ج 2، ص 674، حديث 5037.

[23]- علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 90، ص 277. محمد رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 3، ص 2277.

[24]- شيخ صدوق، الخصال، كتاب الذكر و الدعاء، باب الاستغفار، احاديث 4 تا 17.

[25]- حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 9، ص 29، حديث 11443 و 11440.

[26]- سيوطى، الدر المنثور، ج 6، ص 143.

[27]- بخارى، الادب المفرد، ص 24 (مؤسسه مكتب ثقافيه، چاپ سوم، 1409. بيهقى، الاربعون الصغرى (دارالكتاب العربى، طبع اولى، 1408 هـق) ص 129.

جمعه 14 5 1390 10:34

تقيه يا نفاق؟

چرا علماء شيعه تقيه را از واجبات دين دانسته و قسم عمده دين را زير چتر تقيه مى دانند و اين نظريه با توجه به روايات آنها از جمله اصول كافى ج 2 ص 217ـ219 است و در تعريف تقيه گفته اند:انسان با عمل و قول خود امرى را اظهار كند كه با درون و قلبش سازگار نباشد.در حالى كه طبق نظر اهل سنت اين امر از مصاديق نفاق و صفات منافقين است و در نتيجه غضب خداوند را نسبت به آنها به دنبال دارد.

دليل:«و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا امنّا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون»(بقره 14)

براى روشن شدن مطلب،طى پنج مرحله به توضيح آن مى پردازيم:

1ـمعناى تقيّه:

تقيه از ريشه «وقى»([1]) و مصدر باب اتّقى يتّقى،به معناى پرهيز و حفظ كردن نفس از خطرات است و معانى و تعاريفى كه در كتب فريقين بيان شده بازگشت اين معانى به همين معنا است. از جمله از ابن عباس نقل شده كه: «التقيه هو أن يتكلّم بلسانه و قلبه مطمئن بالايمان »([2]) تقيه آن است كه انسان با زبان خود به كلمه كفر تكلم كند و حال آن كه قلبش آكنده از ايمان است.همچنين شيخ مفيد مى گويد: «تقيه پوشاندن حق و اعتقاد است و ظاهر نكردن آن براى مخالفين، در صورتى كه اظهار آن ضرر دنيوى و اخروى داشته باشد»([3]).

2ـ فرق تقيه با نفاق:

بعضى مى پندارند تقيه،نوعى نفاق است ولى با كمى دقت و بررسى،ضعف آن آشكار مى شود چرا كه تقيه اظهار كفر و پنهان كردن گوهر ايمان در قلب است و حال آن كه نفاق، اظهار و آشكار كردن ايمان و مستور و پنهان نگاه داشتن كفر و خبائث باطن است، پس تقيه و نفاق ضد يكديگرند.اما آيه 14 سوره بقره كه شما آن را دليل بر عدم جواز تقيه گرفته ايد، با مراجعه به تفاسير شيعه و سنى ([4])، در مى يابيم كه كسى اين آيه را بر تقيه حمل نكرده است و شاهد بر اين مطلب، اين است كه خداوند در مورد اين افراد فرموده: «فى قلوبهم مرض»(بقره 10); در قلب هاى آنان مرض و بيمارى است.پر واضح است كه شخص تقيه كننده، قلبش سرشار از ايمان و خالى از مرض نفاق است.

3ـ حكم تكليفى تقيّه:

تقيه مانند بسيارى از موضوعات شرعى داراى احكام پنج گانه تكليفى است([5]) (وجوب، حرمت، استحباب، كراهت اباحه) و فخر رازى در ذيل آيه 106 سوره نحل به اين مطلب اشاره كرده ([6])، و اين ادعا كه «تقيه از واجبات دين در بين شيعيان است»، صحيح است ولى نه به اين معنا كه در همه جا تقيه واجب باشد بلكه يكى از اقسام تقيه، تقيه واجب است و چه بسا در بعضى موارد، تقيه حرام هم باشد كه يكى از موارد، جايى است كه موجب فساد دين شود.

امام صادق (عليه السّلام) مى فرمايد: «تقيه ما دامى جايز است كه به فساد دين منجر نشود»([7]).

4ـ دلايل جواز تقيه از ديدگاه فريقين:

الف) قرآن: آياتى چند از قرآن مجيد،بر جواز تقيه دلالت دارند كه براى پرهيز از اطاله كلام به ذكر دو نمونه كه مورد اتفاق مفسرين شيعه و اهل سنت است، مى پردازيم:

1ـ «من كفر باللّه من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان....(نحل 106)»;كسانى كه بعد از ايمان، كافر شوند بجز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است. شأن نزول اين آيه، جريان عمار ياسر است كه در مقابل شكنجه كفار قريش مجبور شد كه آنچه از او مى خواهند (كلمه كفر) بر زبان جارى كند و حال آن كه قلبش سرشار از ايمان بود، در همين زمان آيه فوق نازل شد و عمل او را از مصاديق كفر به خداوند خارج ساخت. علماء بزرگى در كتب خود، به اين شأن نزول اشاره نموده اند، از جمله: فخر رازى در تفسير كبير ([8])، قرطبى در جامع احكام القرآن ([9])، ابن اثير در الكامل فى التاريخ ([10])، زمخشرى در الكشاف ([11])، شيخ طوسى در التبيان ([12])،و علامه طباطبائى در الميزان([13]).و روشن است كه تقيه نوعى اكراه است  و به همين خاطر، در صحيح بخارى كتاب مستقلى تحت عنوان «كتاب الاكراه» آورده و در ذيل آن آيات مربوطه به تقيه را بيان نموده و نقل كرده كه:تقيه جايز است تا روز قيامت ([14]).

2ـ «و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شيىء الا أن تتقوا منهم تقاة» (آل عمران 28)، و هر كس كافران را دوست بگيرد،هيچ رابطه اى با خداوند ندارد مگر آنكه از آنها بترسيد. قرطبى در ذيل اين آيه، از ابن عباس نقل مى كند كه: اگر كسى مجبور شود بر كلامى كه معصيت خداوند است و از ترس جانش آن را بر زبان جارى كند، در حاليكه در قلبش ايمان باشد، ضررى به دين او نمى زند([15]). قرطبى مى گويد تقيه جايز نيست مگر با خوف قتل يا قطع اعضاء و يا اذيت و آزار زياد ([16]).البته بخارى ([17])و ابن كثير([18]) و ديگران نيز اين آيه را براى تقيه يا اكراه، مورد استناد قرار داده اند.

ب) سنت نبوى: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كه جز به حق سخن نمى گويد «و ما ينطق عن الهوى» (نجم 3) ايشان تقيه كردن را در مواردى تأييد فرموده اند.از جمله وقتى عمار، از تقيه كردن، با حالت ناراحتى نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمد، حضرت به او فرمود: «فان عادوا فعد لهم بما قلت»; يعنى اگر كفار دوباره تو را مورد آزار و اذيت قرار دادند، همان كن كه در گذشته انجام دادى.اين روايت در كتبى همچون تفسير كبير([19])، كشاف([20])، فتح البارى ([21])، الكامل فى التاريخ ([22])،تبيان ([23])، مجمع البيان ([24]) و....نقل شده. حال سؤال مى كنيم; آيا عمار كه از صحابه رسول اللّه(صلى الله عليه و آله) است،منافق بوده و آيا پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله) به او درس نفاق داده است؟!

در حادثه ديگر مسيلمه كذاب، دو مسلمان را تحت فشار قرار داد، تا به رسالت او اقرار كنند، يكى از آنها در ظاهر به رسالت اقرار كرد، ولى ديگرى اقرار نكرد و به شهادت رسيد، وقتى خبر به پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسيد، فرمود: «اما الأول فقد أخذ برخصة الله واما الثانى فقد صدع بالحق فهنيئاً له»([25]); يعنى مسلمان اول كارى كرده كه خدا به او رخصت داده بود و اما مسلمان دوم فرياد حق سر داده است، پس بهشت گواراى او باد.

ج) عقل: خداوند در باطن هر انسان، راهنمايى به نام عقل قرار داده است كه از آن به نام رسول باطنى ياد مى شود و زير بناى هر دينى با عقل ثابت مى شود، چرا كه اصل دين با دين ثابت نمى شود.

حال در شرايطى كه امر مردّد شود بين ارتكاب حرام يا ترك فريضه اى، به خطر افتادن اصل دين و يا جان انسان، عقل حكم مى كند به حفظ دين و جان و آيه شريفه ]ولا تلقوا بايديكم الى التهلكه; خودتان را با دستان خويش به هلاكت نيفكنيد([26])[ ارشاد به اين حكم است. فخر رازى مى گويد: «اگر كسى مردّد شود به خوردن گوشت خوك و مردار و نوشيدن شراب و يا از دست دادن جان، بر او خوردن واجب مى شود، چرا كه حفظ جان واجب است و براى او راهى جز ارتكاب حرام نيست»([27]).

5ـ علت اهميت دادن شيعه به تقيه: از مطالب گذشته اصل جواز و عدم حرمت تقيه، نزد فريقين روشن شد، حال اين سئوال مطرح است كه چرا شيعيان به تقيه اهميت بيشترى مى دهند؟

پاسخ اين سئوال، با مراجعه به تاريخ روشن مى شود. شيعيان در طول تاريخ اسلام در اقليت بوده و از طرف حكومت ها تحت فشارهاى شديد قرار داشته اند، از اين روى براى حفظ كردن اصل مكتب و جان خود مجبور به مخفى كردن عقيده خود بوده اند و اگر اهل سنت هم، چنين شرايطى داشتند به يقين همان كارى را مى كردند كه شعييان كرده اند. در پايان به ذكر چند نمونه از آزار و اذيت و قتل شيعيان درگذر تاريخ مى پردازيم:

1ـ بلاذرى نقل مى كند: امام حسين (عليه السلام) در فرازى از نامه اش به معاويه چنين مى نويسد:

تو بودى كه به زياد دستور دادى هر كس بر دين و عقيده على (عليه السلام) است او را بكش و او نيز شيعيان على (عليه السلام) را كشت و مُثله كرد([28]).

2ـ خطيب بغدادى مى نويسد: متوكل عباسى، «نصر بن على جهضمى» را به علت حديثى كه درباره منقبت على(عليه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) نقل كرده بود، هزار تازيانه زد و دست از او بر نداشت تا آنكه شهادت دادند او از اهل سنت است([29]).

ـ اما روايتى كه نقل كرده ايد كه اكثر دين نزد شيعيان زير چتر تقيه است، از چند جهت قابل بررسى است:

اولا: اين روايات از نظر سند خدشه دار بوده و از روايات مجهول است، چون در سلسله سند آن، شخصى به نام ابو عمر اعجمى وجود دارد كه شخص مجهولى است (در كتب رجالى نامى از او برده نشده و يا نام برده شده ولى ناشناخته است).

ثانياً: معناى روايت، اين نيست كه شيعيان 109 دين را با تقيه ثابت مى كنند، بلكه معنايش اين است كه در مواقعى كه تقيه واجب است، مثل حفظ كردن دين، 109 دينِ انسان در گرو تقيه است و حتى در ذيل حديث گفته شده، كل دين در گروه تقيه است و كسى كه در موارد خاص تقيه نكند، كل دين اش را از دست داده (لادين لمن لا تقية له).

در پايان ذكر اين نكته ضرورى است ;كه امروزه شيعيان از حالت اقليت و انزوا و شرائط خاص و فشارهاى سياسى تا حدودى خارج شده اند و لذا كمتر به تقيه روى مى آورند و شاهدش اين است كه شيعيان افكار و عقائد خود را در معرض ديد جهانيان قرار داده اند و با افتخار تمام، خود را پيروان سنت و مكتب پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) مى دانند و بحمدالله روز به روز بر عزت آنها افزوده مى شود.

 

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. احمد بن فارس،معجم مقاييس اللغة، دفتر تبليغات، ج 6،ص 131، ذيل ماده «وقى».

[2]. تفسير قرطبى،دار الكاتب، ج 4، ص 57، ذيل آيه 28 آل عمران.

[3]. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد،منشورات الرضى، ص 115.

[4]. تفسير قرطبى، تفسير كبير از فخر رازى، الميزان از علامه طباطبائى و....، ذيل آيه 14 سوره بقره.

[5]. ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقيه، ناشر: مدرسه امير المؤمنين(ع)، چاپ دوم 1410، ص 388.(قال:المعروف بين الاصحاب)

[6]. فخر رازى، تفسير كبير، دار الكتب العلمية، ج 20، ص 98.

[7]. حر عاملى، وسايل الشعيه، ج 16، باب 25 از ابواب امر به معروف، ج 6، ص 216.

[8]. فخر رازى، تفسير كبير، دار الكتب العلميه، ج 20، ص 67، ذيل آيه 106 نحل.

[9]. تفسر قرطبى، همان، ج 10، ص 180، ذيل آيه فوق.

[10]. كامل ابن اثير،دار احياء التراث العربى (تحقيق شيرى) چاپ اول 1408، ص 491.

[11]. زمخشرى، كشاف، ادب الحوزه، ج 2، ص 636، ذيل آيه فوق.

[12]. شيخ طوسى، تبيان، مكتبة الاعلام الاسلامى،چاپ اول،1409، ج 6، ص 121، ذيل آيه فوق.

[13]. علامه طباطبائى، الميزان، اعلمى، بيروت، ج 12، ص 358، ذيل آيه فوق.

[14]. صحيح بخارى، دار احياء التراث العربى، بيروت، ج 9، ص 24، كتاب لاكراه.

[15]. تفسير قرطبى، همان، ج 4، ص 57.

[16]. همان.

[17]. صحيح بخارى همان.

[18]. تفسير ابن كثير، دار المعرفة، ج 1، ص 357، ذيل آيه فوق.

[19]. تفسير كبير، همان.

[20]. كشاف، همان.

[21]. ابن حجر عسقلانى،فتح البارى (شرح صحيح بخارى)، مكتبة الغزالى، ج 12، ص 312، كتاب الاكراه (89).

[22]. كامل ابن اثير، همان.

[23]. تبيان، همان.

[24]. مجمع البيان، انتشارات ناصر خسرو، ج 6، ص 597.

[25]. تفسير كبير، همان، ص 98 و كشاف، همان، ص 637.

[26]. بقره/ 19.

[27]. تفسير كبير، همان.

[28]. بلاذرى، انساب الاشراف، دارالفكر، ج 5، ص 129.

29]. جعفر سبحانى، سيره پيشوايان، ص 589 (به نقل از تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العربى، ج 13، ص 289).

سه شنبه 4 5 1390 20:21

افتراي انكار ختم نبوت به شيعه

جواب:

يكي از اركان اعتقادي پيروان اديان الهي اعتقاد به نبوت است[1] كه بشر از بدو خلقت همواره از اين نعمت بهره‌مند بوده‌است، تا اينكه پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) به عنوان آخرين سفير و فرستاده الهي مأمور ابلاغ پيام آسماني قرآن گرديد و دين اسلام را به عنوان جامع‌ترين و كامل‌ترين برنامه هدايت و تأمين كننده سعادت بشر در تمام اعصار و دورانها به ارمغان  آورد. و هركس با اقرار به وحدانيت خداوند سبحان و رسالت آن حضرت، پيرو دين و شريعت او شمرده مي‌شود و به فتواي همه فرق اسلامي مسلمان محسوب مي‌گردد.[2] اقرار به رسالت نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه وآله) عين اعتراف به خاتميّت رسالت آن حضرت مي‌باشد؛ زيرا اقرار و اعتراف به  نبوت پيامبر عظيم الشأن اسلام (صلي الله عليه وآله) به معناي پذيرفتن آيين و شريعتي است كه از جانب خداوند به وسيله آن حضرت وارد شده‌است و يكي از مسلمات شريعت اسلام اعتقاد و التزام به خاتميت رسالت پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) است كه قرآن به صراحت پيامبر گرامي اسلام را به عنوان خاتم الانبيا معرفي كرده‌است: «ما كان ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين و كان الله بكل شي عليماً»[3].

پس هر كس دين اسلام را پذيرفته، خاتميّت نبوت و مسدود شدن باب رسالت را نيز معتقد گشته است؛ زيرا اعتقاد به اسلام مستلزم پذيرش ختم نبوت است، و بدون پذيرش ختم نبوت، اسلام محقق نخواهد شد.

بنا بر اين، شيعه با اقرار و اعتقاد و التزام به شهادتين مسلمان بودن خود را اثبات مي كند و پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) را به عنوان خاتم الانبيا، دين او را خاتم الاديان و كتابش را نيز ناسخ همه كتب آسماني مي داند و مانند ساير مسلمانان خود را پيرو آيين و شريعت جهاني اسلام و مكلّف به انجام فرائض آن دين مي‌داند و به مسلماني خويش افتخار مي‌نمايد. البته نه تنها شيعه خود را مسلمان و مكلّف مي داند، بلكه ساير فرق اسلامي نيز شيعه را مسلمان دانسته و پيروي و عمل بر طبق فتواي شيعه را جايز دانسته‌اند و شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهرا فتوا داد كه اگر چنانچه پيروان يكي از مذاهب اربعه اهل سنت، شيعه شده و به فقه شيعه عمل نمايند، عمل آنها مجزي است و همانند آن است كه مالكي از فقه حنفي متابعت نمايد و يا بالعكس.[4]

يكي از اعتقادات شيعه آن است كه براي اجراي دستورات اسلام در جامعه پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نياز به رهبري است كه بايد به وسيله شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مردم معرفي شده باشد. در اينجا به پاره‌اي از سخنان گهربار پيامبر گرامي اسلام كه علي  (عليه السّلام)  را امام،‌رهبر و جانشين پس از خود معرفي مي‌كند، اشاره مي كنيم:

پيامبر گرامي اسلام در حديثي خطاب به علي بن ابيطالب  (عليه السّلام)  مي فرمايد: انت مني منزلة هارون من موسي الّا انّه لا نبّي بعدي، [5]جايگاه تو ـ يا علي ـ نسبت به من مانند جايگاه هارون نسبت به موسي است، يعني همان گونه كه هارون وصّي و جانشين حضرت موسي بود، تو نيز جانشين من هستي، با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد آمد».

نيز در جريان غدير خم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) علي  (عليه السّلام)  را به عنوان جانشين خويش معرفي نمود، فرمودند: «الا فليبلّغ شاهدكم غائبكم لا نبي بعدي»[6] پيامبر پس از آنكه حضرت علي  (عليه السّلام)  را در حضور مردم به جانشيني منصوب كرد، فرمودند كه شاهدان به غايبان ابلاغ كنند كه پس از من پيامبري نخواهد آمد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حالي كه جانشين خود را معرفي نمود، ختم نبوت را نيز گوشزد كرده، تا كسي تصور نكند كه باب نبوت همچنان باز است.

 

شيعه همچنان كه صدر جمله را معتقد است، به مفاد ذيل جمله نيز كه ختم نبوت است، معتقد است و پيامبر را خاتم پيامبران الهي مي داند و علماي شيعه همواره بر ختم نبوت تأكيد داشته و در كتب خويش ختم نبوت را يكي از ضروريات دين اسلام شمرده و منكر ختم نبوت را كافر دانسته‌اند و بسياري از علماي شيعه دربارة ختم نبوت كتاب مستقل نوشته‌اند.

امام صادق  (عليه السّلام)  مي فرمايد:‌«ان الله ختم نبيّكم النبيّين فلا نبّي بعده ابداً؛ [7] خداوند سبحان به وسيلة نبي شماـ پيامبر اسلام ـ‌سلسله نبوت را ختم نمود و تا ابد پيامبري بعد از آن حضرت نمي آيد و به وسيلة‌ كتاب شما يعني قرآن مجيد باب نزول كتاب آسماني را نيز بست و پس از قرآن تا ابد،‌كتاب وَحياني نخواهد آمد.

نتيجه آنكه: امامان معصوم  (عليه السّلام)  همواره به ختم نبوت تأكيد داشته‌اند و علماي شيعه نيز به پيروي از آنان مبلّغ ختم نبوت بوده و منكر آن را كافر دانسته‌اند . همچنين اعتقادات شيعه مورد احترام ساير مسلمانان بوده،‌تا جايي كه علماي اهل سنت شيعه شدن و عمل به فتواي علماي شيعه را جايز دانسته‌اند.

 --------------------------------------------------------------------------------

[1] ـ طباطبائي محمدحسين، الميزان، 2/142.

[2] ـ طباطبائي محمدحسين، الميزان، 1/302.

[3] ـ احزاب/40.

[4] ـ مجله رساله الاسلام،‌شماره 11، ص228.

[5] ـ ابن هشام ، السيره النبويه ،‌2/519 و 520.

3ـ طبرسي، احتجاج ، ج 1،ص71 الي 84 .

[7] ـ فيض كاشاني ،‌الوافي،‌1/144.

سه شنبه 4 5 1390 18:24

آيا صرف شيعه بودن موجب دخول به بهشت است؟

راى روشن شدن جواب نكاتى تحت عنوان مقدمه بيان مى شود:

1ـ شيعه در لغت و اصطلاح: در لغت به معناى تقويت نمودن چيزى كه باعث تقويت انسان مى شود، لذا به انسان شجاع «مشيع» گويند([1])، و همچنين به معناى پيرو نيز آمده است و در اصطلاح عبارت است از پيروان على و ائمه اطهار (ع)، هر چند در ابتدا يعنى زمان پيامبر اسلام (ص) به پيروان على (ع) گفته مى شد چنانكه سلمان، و اباذر و مقداد و عمار به اين نام خوانده شده اند([2])، ولى بعدها معروف شد در شيعه اثنا عشرى و دوازده امامى، هر چند فرقه هاى هفت امامى و... هم داريم ولى شيعه مطلق، همان شيعه دوازده امامى مى باشد. چنانكه مرحوم سلطان الواعظين از فيروز آبادى نقل نموده است كه شيعه اسم غالب شده است بر هر كس كه دوست بدارد على (ع) و اهل بيت (ع) او را بلكه بالاتر شيعه اسم مخصوص براى ايشان شده است([3]).

2ـ گوشه اى از اوصاف شيعيان: 1ـ اطاعت از خداوند، چنانكه امام باقر (ع) فرمود: «فقط كسانى شيعيان ما هستند كه مطيع خداوند باشند «انما شيعتنا من اطاع الله عز و جل([4])». 2ـ اهل هدايت و تقوى امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما داراى هدايت و تقوى اهل خير و ايمان و اهل فرح و پيروزى مى باشند([5])». 3ـ ياد خدا، موظبت بر نماز، حافظ اسرار و...

امام صادق (ع) فرمود: «امتحنوا شيعتنا عند ثلاث...» شيعيان ما را در سه وقت آزمايش كنيد: الف) هنگام نماز كه چگونه از آن محافظت مى كند. ب) در نزد اسرار كه چگونه آنها را در نزد دشمنان ما حفظ مى كنند. ج) و نسبت به مال آن ها كه چگونه با برادران خود همدردى مى كنند([6]).

و آخرين حديث امام صادق (ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه و خلفنا فى اعمالنا...» از شيعيان ما نيست كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم، ولى در عمل مخالف ما (ائمه) و آثار ما باشد و لكن شيعه ما كسى است كه زبان و قلبش موافق ما و در رفتار و عمل، هماهنگ و پيرو ما باشد([7])».

بعد از اين مقدمه اولا: بايد گفت پرسشگر مغالطه بكار برده، در ابتداء مى گويد «هر كس شيعه باشد بهشت مى رود» و در پايان مى گويد آيا صرف ادعاى تشيع مجوز دخول در بهشت است» آيا شيعه كه مراد همان شيعه واقعى و دوازده امامى است، با مدعى تشيع يكى است؟ آيا كسى كه واقعاً مسلمان است با مدعى اسلام يكى است؟ و يا در قرآن داريم «كسى كه توبه كند و ايمان بياورد... وارد بهشت مى شود([8])» آيا توبه كننده واقعى را مى گويد يا مدعى توبه را؟ و يا زمخشرى نقل نموده است «من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة([9])» كسى با محبت آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد بهشت مى رود، آيا مراد محبت واقعى است و يا محبت ادعائى؟

ثانياً: تنها شيعه اين اعتقاد را ندارد، بلكه روايات عامه هم بر اين مطلب تصريح دارند، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.

1ـ خوارزمى با اسنادش از پيامبر (ص) نقل نموده است كه حضرت فرمود وقتى داخل بهشت شدم آنجا درختى را (با كيفيت خاص) ديدم به جبرئيل گفتم اين درخت از آن كيست؟ گفت براى پسر عمت على (ع) «اذا امر الله الخليقة بالدخول، الى الجنة يوتى شيعة على» هنگامى كه به مخلوق دستور داده مى شود وارد بهشت شوند شيعيان على آورده مى شوند، تا مى رسند به آن درخت، پس لباسهاى زيبا بر اندام آنها پوشانده مى شود و بر اسب هاى ابلق سوار مى شوند و منادى ندا مى دهد «هؤلاء شيعة على بن ابيطالب» اينهاست شيعيان على (ع) كه بر اذيت ها در دنيا صبر نمودند، و خدا هم امروز چنين پاداشى به آنها عنايت نموده است([10]).

2ـ حاكم حسكانى از ابن عباس نقل نموده است، هنگامى كه آيه ى «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية» نازل شد پيغمبر (ص) فرمود: «هو انت و شيعتك، تأتى انت و شيعتك يوم القيامة راضيين مرضيين و يأتى عدوك غضباناً مقحمين([11])» منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد، كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد، در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است، و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به زور به جهنم مى رود» روايت فوق را حاكم با بيش از بيست سند نقل نموده است.

3ـ ابن حجر و جلال الدين سيوطى، نقل نموده اند، كه پيامبر فرمود: «انت و شيعتك موعدى و موعدكم الحوض، اذا جئتُ الامم للحساب، تدعون غراً محجلين» مراد از «خير البريّة تو و شيعيان تو هستيد وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد([12])» و... پس روايات عامه هم بر بهشت رفتن شيعيان على (ع) تصريح دارند نه كسانى كه ادعاى تشيع دارند.

ثالثاً چه كسى گفته است صرف ادعاى تشيع كردن و يا نام شيعه را داشتن باعث بهشت رفتن مى شود؟ آنچه از آيات و روايات شيعه استفاده مى شود اين است كه شيعيانى مى توانند وارد بهشت شوند، كه به تمام معنى يك مسلمان كامل، و داراى اعمال حسنه و نيك و ايمان عميقى باشند.

آيات:

اما از آيات فقط به آيه ى كه قبلا متن آن نقل شد به ترجمه آن اكتفا مى شود: «و اما كسانى كه ايمان آورند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند([13])» آيه ى فوق كه طبق روايات نقل شده از عامه، درباره شيعيان مى باشد دو شرط اساسى را براى «خير البريه» و شيعه بودن آنها قرار داده است. الف) ايمان. ب) عمل صالح.

روايات:

قبلا در مقدمه به چند روايت درباره اوصاف شيعه اشاره شد، در اينجا نيز به دو روايت اكتفاء مى شود.

1ـ امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما در راه ولايت ما بذل كننده اند، و در راه دوستى ما محبت مىورزند و در احيا و زنده نمودن امر ما تلاش مى كنند، هرگاه عصبانى شوند، ظلم نمى كنند، و هرگاه خوشحال و راضى باشند اسراف نمى كنند بر همسايگان خود بركت و كسانى كه با آنها رابطه دارند در امان مى باشند([14])».

2ـ امام سجاد (ع) فرمود «خلق الله الجنة لمن اطاعه و احسن...» خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد، هر چند غلامى سياه چهره باشد و آتش را آفريده است براى كسى كه نافرمانى كند، و لو آقا زاده اى از قريش باشد([15])».

نتيجه اين شد كه شيعيان نمى گويند هر مدعى تشيّع وارد بهشت مى شود، بلكه شيعه اى وارد بهشت مى شود كه داراى ايمان، عمل صالح و ساير صفات مؤمن واقعى باشد.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب، دوم، 1404) ص270ـ271.

[2]ـ سيد محمد حسين طباطبايى، شيعه در اسلام (قم، دار التبليغ اسلامى، 1348 ش) ص4ـ5 و پاورقى.

[3]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (تهران، دار الكتب الاسلاميه، سى و هفتم، 1376) ص153.

[4]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1405 هـ ق) ج1، ص238.

[5]ـ همان، ص239.

[6]ـ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، المكتبة الاسلامية) ج83، ص22.

[7]ـ همان، ج68، ص164.

[8]ـ مريم/60.

[9]ـ محمود زمخشرى، الكشاف، (بيروت، دار الكتاب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج4، ص220.

[10]ـ موفق مكى خوارزمى، المناقب (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، سوم، 1417 هـ ق) ص73، روايت 52.

[11]ـ حاكم حسكانى نيشابورى، شواهد التنزيل (؟؟؟؟) ج2، ص357، حديث 1126. عده اى زيادى از علماى اهل سنت اين ديث را نقل نموده اند براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به، شبهاى پيشاور (پيشين) ص153ـ161 و ر.ك: آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (تهران، دار الكتب الاسلامية، نهم، 1370) ج27، ص210ـ213.

[12]ـ احمد بن حجر، الصواعق المحرقه (مصر، 1312) ص96 و ر.ك: جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ذيل آيه ى 7، سوره بينه، ج6، ص379 و همچنين ابو نعيم اصفهانى «در كفاية الخصام» طبرى، در تفسيرش و علامه شوكانى در «فتح الغدير» حديث مذكور را نقل نموده اند.

[13]ـ بينه/7.

[14]ـ محسن فيض كاشانى المحجّة البيضاء (تهران، مكتبة الصدوق) ج4، ص352.

15]ـ مرحوم محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، (چاپ كمپانى) ج11، ص25، باب مكارم اخلاق حضرت سجاد.

سه شنبه 4 5 1390 18:19

دليل مسلمان بودن شيعيان چيست؟

همه فرق و نحله‌هاي اسلام اتفاق دارند كه هر كس، شهادتين را بر زبان بياورد، مسلمان است و تا مادامي كه از آن برنگشته يا حكمي از احكام ضروري اسلام را مانند وجوب نماز و روزه و... را انكار نكرده باشد، مسلمان مي‌باشد.

«ابن تميمه در منهاج السنة (ج 3، ص20) مي‌گويد: قول سلف و ائمه فتوي مثل ابي‌حنيفه، شافعي، ثوري، داود بن علي و غير اينها (اين است كه) در مسائل اصولي و فرعي اگر مجتهد خطا كند، گناه ننموده است. يعني كسي از روي اجتهاد بگويد سيگار كشيدن جايز است، تبرك جستن به حرم (قبه) پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ مستحب است، مسافرت جهت زيارت قبر آن حضرت مستحب است يا بدعت نيست، يا شرك نيست؛ براي مجتهد ديگر كه نظرش برخلاف آن است، جايز نيست كه به معارضه با او برخيزد و او را تفسيق و تكفير كند. زيرا اينها از ضروريات دين نيست.»[1]

شيعه هم مانند ساير فرق اسلام به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ شهادت مي‌دهد و به قرآن و سنت او معتقد است، به سوي كعبه نماز مي‌گزارد و به فروع دين از نماز گرفته تا «تبري» اعتقاد راسخ دارد و آن را جزء ضروريات دين مي‌داند. تكفير افرادي كه اقرار به شهادتين كرده‌اند و به راه و روش مسلمانان زندگي مي‌نمايند از گناهان بزرگ است و برخلاف سيره پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ سيره تابعين و تابعيِ تابعين است. سيره آنان اين بود كه هركس اظهار شهادتين مي‌كرد و به احكام اسلام ملتزم بود آن را مسلمان مي‌دانست.

بخاري از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل مي‌كند كه: «امرتُ ان اقاتل الناس حتي يقوموا لا اله الا الله فاذا قالوها و صلوا صلاتنا و استقبلوا قبلتنا و ذبحوا ذبيحتنا و حرم علينا دماؤهم و اموالهم» و في حديث آخر «... عصموا في دماءهم و اموالهم و حسابهم علي الله» كسي كه شهادتين را بر زبان جاري مي‌كند، نماز ما را بخواند، رو به قبله نمايد و مثل ما حيوانات را تذكيه (ذبح) نمايد، جان و مال و خون آنان در أمان است و ريختن خون آنان و غارت اموال آنان حرام مي‌باشد، زيرا اين شخص مسلمان مي‌باشد. اما راهي كه براي ثابت كردن اسلام شيعه بايد طي كرد اين است كه اول: بايد دلائلي كه براي نفي مسلمان بودن شيعه هست، بررسي شود. دوّم بررسي عقايد شيعه و عرضه كردن آن بر قرآن كه ميزان همه ايده‌ها، افكار، كردار و رفتار مسلمانان مي‌باشد. سوم بررسي چگونگي پيدايش مذهب شيعه است. دربارة هر سه راه، كتاب‌ها و آثار ارجمند و گرانبهايي وجود دارد. به نظر نگارنده آنچه كه مهم است كه در اين‌باره گفته شود اين است كه شيعه مسلمان است و در آن هيچ شك و شبهه‌اي نيست. زيرا يكي از فرقه‌هاي مهم اسلامي به حساب مي‌آيد، و مانند ديگر مسلمانان، اقرار به شهادتين دارند و رو به قبله نماز گزارد و... .

علاوه بر آن، دلايل نظري كافي و وافي وجود دارد. يكي از آنها، سخن مفتي اعظم جامع الازهر در حقانيت مذهب شيعه است. شيخ شلتوت، شيخ جامع الازهر، مفتي اعظم، فتوايي را در تاريخ هفدهم ربيع‌الأول هزار و سيصد و هفتاد و هشت صادر كردند كه فتوكپي آن فتوي در كتاب «الوحدة الاسلامية» در ص 22 مقدمه موجود است. ايشان در آن فتوا گفته است كه تعبد به مذهب شيعه اماميه جايز است.[2]

در مقابل اين فتوا، فتواي علماء وهابي است كه فتوا داده بودند كه شيعه، مسلمان نيست. دليل آن علماء، بر نامسلماني شيعه اماميه اين است كه اينها انبياء و ائمه اهل‌بيت ـ عليهم‌السّلام ـ را مي‌پرستند. به دليل اين‌كه شيعه ـ العياذ بالله ـ شبيه نصاري براي ائمه اهل‌بيت ـ عليهم‌السّلام ـ مقامي‌ قائل‌اند كه نصاري براي مسيح قائل‌اند و به آنها توسل مي‌جويند و در مزار آنها به زيارت آنها مي‌روند و در آنجا گريه و زاري و تضرع مي‌كنند، آنان را واسطه نعمت‌هاي الهي مي‌شمارند. عمده نشانه و علامت‌هاي نامسلمان بودن شيعه اينها است.

در جواب اين عالمان وهابي بايد گفت: اولاً شيعه و اهل‌سنت در دو امر اساسي و مهم ـ كه علامت مسلمان بودن هست ـ هم‌صدا و مشتركند، در شهادت به وحدانيت خدا و شهادت به پيامبر رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و آنچه بر او نازل و وحي شده است. امر سومي هم هست كه هم باعث اشتراك و همصدايي شيعه و اهل سنت است و هم موجب اختلاف آنها، بلكه اولين نقطه اختلاف و منشاء جنگ و نزاع و درگيري اين دو گروه مي‌باشد، وآن، امرِ خلافت امام علي ‌بن ابيطالب ـ عليه‌السّلام ـ است. در ميان اهل‌سنت، امام علي‌ بن ابيطالب ـ عليه‌السّلام ـ ، به اشاره امام حنبل، خليفه چهارم راشدين شد، امّا شيعه آن حضرت را وصي و جانشين بلافصل و انتصابي رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌داند. اختلاف اين دو فرقه در وصف اين امام همام است آيا او امام و خليفه اولِ انتصابي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ است يا از خلفاء راشدين به انتصاب و قرارداد امام حنبل است.

اگر در سيره و تاريخ دقت و بررسي شود، مي‌يابيم كه امام اميرالمؤمنين علي‌ بن ابيطالب ـ عليه‌السّلام ـ تا زمان عمر بن عبدالعزيز نه تنها خليفه به حساب نمي‌آمد، بلكه به سيره و سنت به جامانده از معاوية بن ابي‌سفيان، مستحق لعن و سب در قنوت نمازها بود ـ فعل و قول و تقرير امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ عليه‌السّلام ـ در ميان اهل‌سنت، حجت و اعتبار ندارد. «نهج‌البلاغه»، كه گزيدة انتخابي سيدرضي (ره) از سخنان و سيره آن امام همام هست، در نزد اهل‌سنت ـ نه از جهت تاريخي و نه از جهت مواعظ و حكم اخلاقي و نه از ساير جهات ـ معتبر نيست. فقط به عنوان يك كتاب بلاغت و فصاحت در بعضي از دانشگاه‌ها و مراكز علمي تدريس مي‌شود. چون اگر نهج‌البلاغه آنچنان كه براي شيعه اماميه، يك كتاب زندگي، كتاب توحيد، كتاب حكومت و سياست و مرتبه نازله قرآن مي‌بود و همان اعتبار و منزلتي كه در ميان شيعه دارد در ميان اهل‌سنت مي‌داشت، امروز جامعة نمونه و پويائي از مسلمانان را شاهد بوديم.

ثانياً: فراتر از آن يك حكم فقهي متفق بين تمامي فرق اسلامي هست كه هر كس يكي از اصول ـ توحيد، نبوت، معاد ـ را منكر شود و يا يكي از ضروريات دين مقدس اسلام را انكار نمايد خونش حلال است و كشتن او جايز است. در طول تاريخ اگر خوب بررسي و تأمل شود مي‌بينيد كه ائمه اهل‌بيت ـ عليهم‌السّلام ـ ، از امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ عليه‌السّلام ـ گرفته تا امام حسن بن علي الزكي العسكري ـ عليه‌السّلام ـ براي حفظ همان اصول دين و ضروريات دين جان خودشان را از دست داده‌اند و شهيد شده‌اند، و شيعيان آنان هم به همان اصول و ضروريات پاي‌بند بوده‌اند و هيچگاه از آن تخطي و تجاوز نكرد‌ه‌اند. از طرفي مي‌بينيم، كسي به مهدوريت خون مخالف خلافت ابوبكر و عمر و عثمان فتوا نداده‌اند. امّا در تاريخ مي‌يابيد كه در زمان ابوبكر بعد از شور كردن بالأخره به قتل علي ـ عليه‌السّلام ـ ، رأي داده‌اند و خالدبن وليد را مأمور قتل او كردند و لكن موفق نشدند.[3] عمر خليفه ثاني هم به حضرت علي ـ عليه‌السّلام ـ ، گفت: اگر بيعت نكني گردنت را مي‌زنم.[4] ابوبكر هم دستور داد كه شيعه‌ها اگر نيايند و بيعت نكنند با آنها بجنگيد.[5] نتيجه‌اي كه بر پاية انديشة نادرست مي‌توان گرفت اين است كه وقتي امام اين فرقه در نزد آن آقايان، مهدور الدم باشد، پس شيعيان او نيز مهدورالدم بوده و از دين، خارج خواهند بود.

ثالثاً: اما استدلال آن مفتي كه شيعيان، مسلمان نيستند چون ائمه خودشان را واسطه نعمت مي‌دانند، اين استدلال بيش از آن‌كه بر نامسلمان بودن شيعه، دلالت كند، علت عناد و تنفر و دشمني خود آن مفتي و پيروانش را مي‌رساند. در آية هفتاد و چهار سورة مباركه توبه مي‌فرمايد: «قسم به خدا ياد مي‌كنند كه حرف كفر بر زبان نياورده‌اند (چنين نيست) البتّه سخن كفر گفته و پس از اظهار اسلام كافر شدند و همت بر آنچه موفق بر آن نشده‌اند، گماشتند: «وما نقموا الا اغنيهم الله و رسولهُ» آنها (به جاي آن‌كه) از آن بي‌نيازي كه به فضل خدا و رسول نصيب آنها شد (شكر گويند) در مقام انتقام و دشمني برآمدند. فاعل بي‌نيازي كه موجب دشمني آنها شده است، هركس حساب شده است خدا و رسولش. اين تثنيه در خيلي از امور ديگر هم در آيات قرآني ديده مي‌شود مثلاً در تدبير عالم. در بسياري از آيات مي‌فرمايد: كه مدبر عالم فقط خداست، در بعضي آيات ديگر، بعضي كارها را به مدبرات عالم اسناد مي‌دهد، به ملائكه و ساير اسباب مادي اسناد مي‌دهد.[6] در سورة حمد مي‌فرمايد: ما فقط از تو استعانت مي‌جوئيم. در سورة بقره مي‌فرمايد:[7] از نماز و صبر، استعانت جوئيد. از اين رو، شيعه، عنايت ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ و پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ را در طول عنايت الهي و جلوه‌اي از آن‌كه به خواست حضرت حق به ايشان عطا شده، مي‌دانند. نه اين‌كه همدوش خدا، فاعل ديگري را نيز صاحب اختيار بدانند.[8] حال چگونه اين امر سبب كفر و نامسلماني شيعه مي‌شود.

رابعاً: سخن ديگر آن مفتي كه گفته شيعيان به زيارت قبور ائمه اهل‌بيت ـ عليهم‌السّلام ـ مي‌روند و در آنجا زاري و تضرع مي‌كنند و به آنها توسل مي‌جويند و طلب شفاعت مي‌نمايند.

حل اين مسئله چندان مشكل نيست. شفاعت، از آن خداست. امّا به عده‌اي اجازه و اذن داده است كه شفاعت‌كنند. از نظر شيعيان شافعان در روز محشر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ و قرآن و ائمه اهل‌بيت او ـ عليهم‌السّلام ـ و غيره هستند.

علاوه بر آن در زندگي عادي خودمان براي جريان امور از خيلي چيزها استعانت مي‌جوئيم و براي پيشرفت كارمان خيلي چيزها را كنار بعضي چيزهاي ديگر و يا اشخاص ديگري قرار مي‌دهيم و آنها را جفت و شفيع مي‌سازيم. آيا اين امور شرك ورزيدن به خداست. با توجّه به اين مثال، بايد گفت: در امور معنوي شخصيت محترم و آبرودارِ در نزدِ خدا را شفيع فضل خدا مي‌كنيم و از خدا طلب مغفرت و عفو و فضل مي‌نمائيم.

در پايان مي‌گويد: شيعه، فقط خدا را مي‌پرستد و مثل اهل‌سنت، رو به قبله مي‌ايستد و نماز بپا مي‌دارد. برخي از پيروان ابن تميميه بر شيعه خرده مي‌گيرد كه شيعه، كافر است چون بوسه بر حجرالاسود در مراسم حج مي‌زند و در هنگام سجود بر خاك سجده مي‌كند.

در پاسخ مي‌گويد: كه استلام حجرالاسود و بوسيدن آن را امام اهل‌سنت عمر بن خطاب هم انجام داده است؛ هر ايرادي كه بر شيعه وارد است بر او هم وارد است. امّا سجود بر خاك، شيعه به مانند اهل‌سنت سجده مي‌كنند امّا سجودشان بر خاك «و علي التراب» است. بين اين دو يعني «لام» و «علي» فرق گذاشت. سجود بر خاك با سجود براي خداي تفاوت دارد آنچه كه منافي عبادت و توحيد عبادي و اخلاص است، سجود «غير» الله است، يعني متعلق و مضاف‌اليه «لام» غير از «الله» تبارك و تعالي باشد، خود اهل‌سنت، سجود «علي الفِراش» مي‌كند. آيا مي‌شود گفت آنها فراش و فرش را مي‌پرستند؟

 

با توجّه به مطالب فوق و ادلة قطعيه و حتي با توجّه به صراحت بزرگان اهل‌سنت، ترديدي باقي نمي‌ماند كه تشيع يكي از فرقه‌هاي اسلامي است.

 

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . امين، محسن، كشف الرتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص 69.

[2] . بي‌آزار شيرازي، عبدالكريم، الوحدة الاسلامية و التقريب بين المذاهب السبعه، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، مقدمه، ص 22.

[3] . ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 3، ص 284.

[4] . الامامه، ج 1، ص 13، ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 2، ص 8 و 9.

[5] . تاريخ الطبري، 3، 210، شرح نهج‌البلاغه ابن ابي الحديد، 1. 58، العقد الفريد، 2، 250، تاريخ ابي‌الفداء. ج 1، 156.

اعلام النساء، 3، 1207، الامامه و السياسة، 1، 14، به نقل الغدير، ج 7، ص 77 دارالكتاب العربي، بيروت.

[6] . سورة يونس، آية 3، سورة رعد، آية 12، سورة انعام، آية 61.

[7] . سورة حمد، آية 5، سورة بقره، آية 45، براي مطالعه، سورة زمر، آية 42، سورة انعام،‌آية 61، سورة زمر، آية 44، سورة نجم، آية 26، سورة نمل، آية 65، سورة آل‌عمران، آية 175.

[8] . طباطبايي، محمدحسين، الميزان، ج 9، ص 356، 357، جوادي آملي، هدايت در قرآن، و بحث هدايت در الميزان.

جمعه 3 4 1390 23:42

شيعيان مايه وحدت اند يا افتراق امت؟

مصلحان و دانشمندان روشنفكر اسلامي معاصر، اتحاد و همبستگي ملل و فرق اسلامي را از ضروري‌ترين نيازهاي اسلامي مي‌دانند؛ به ويژه در اوضاع و احوال كنوني كه دشمن از همة جوانب به آنها هجوم آورده و پيوسته با وسايل مختلف در پي توسعة اختلافات كهن و اختراع اختلافات نوين است.

همان طور كه مي‌دانيم وحدت و اخوات اسلامي،‌سخت مورد عنايت و اهتمام شارع مقدس اسلام بوده و از اهمّ‌ مقاصد اسلام محسوب مي‌شود و قرآن، سنت و تاريخ اسلام و سيرة‌ پيامبر (صلي الله عليه وآله) گواه آن مي‌باشد.

اما بايد بدانيم مقصود از وحدت اسلامي چيست؟‌

نكتة‌ مسلّم اين است كه وجود فرقه‌هاي مختلف اسلامي با برداشت‌هاي متفاوتي كه از اسلام دارند و هريك نيز اسلام واقعي را در نگرش فرقه و مذهب خود تلقّي مي‌نمايند،‌ واقعيتي است كه به هيچ عنوان نمي‌توان منكر آن شد.

حال آيا مقصود از وحدت اسلامي اين است كه از ميان مذاهب اسلامي يكي انتخاب شود و ساير مذاهب كنار گذاشته شود؟‌يا مقصود اين است كه مشتركات همة مذاهب گرفته شود و مفترقات همة‌آنها كنار گذاشته شود و مذهب جديدي اختراع شود كه مانند هيچ يك از از مذاهب موجود نباشد؟‌يا اينكه وحدت اسلامي،‌ به هيچ وجه ربطي به وحدت مذاهب ندارد و مقصود،‌ اتحاد پيروان مذاهب مختلف،  در عين اختلاف نظرهاي مذهبي، در برابر بيگانگان است ؟

بديهي است كه منظور علماي روشنفكر اسلامي از وحدت، حصر مذاهب به يك مذهب و يا اخذ مشتركات مذاهب و طرد مفترقات آنها نيست؛ زيرا چنين انديشه‌اي نه معقول و نه منطقي است و نه مطلوب و عملي، بلكه منظور تشكل مسلمانان در يك صف واحد در برابر دشمنان مشتركشان مي‌باشد.

عالمان، روشنفكران بر اين باورند كه مسلمانان نقاط مشترك بسياري دارند كه مي‌تواند مبناي يك اتحاد محكم گردد؛ مسلمانان همگي خداي يگانه را مي‌پرستند و همه به نبوت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) ايمان داشته و محبت اهل بيت را در دل دارند،‌ كتاب قرآن و قبلة‌ همه كعبه است. با هم جمع مي‌كنند و مانند هم نماز مي‌خوانند، روزه مي‌گيرند و تشكيل خانواده مي‌دهند و جز در اموري جزئي با هم تفاوتي ندارند. همه از يك نوع جهان بيني برخوردارند و يك فرهنگ مشترك دارند و در يك تمدن عظيم و باشكوه و سابقه‌دار شركت دارند.

وحدت در جهان بيني، فرهنگ،‌ سابقه تمدن،‌ بينش و منش،‌ معتقدات مذهبي،‌ پرستشها و نيايشها، و آداب و سنن اجتماعي ... مي‌تواند ملّت واحدي ساخته و قدرتي عظيم و با هيبت به وجود آورد كه قدرتهاي عظيم جهان به ناچار در برابر آنها خضوع نمايند. به ويژه اينكه در اسلام بر اين تأكيد شده و نص صريح قرآني، مسلمانان را برادر هم دانسته‌ است:‌ «انما المؤمنون اخوه »[1] با اين وجود چرا مسلمانان از اين همه امكانات وسيع كه از بركت اسلام نصيبشان گشته،‌ استفاده نمي‌كنند؟

از نظر اين گروه از عالمان اسلام، هيچ ضرورتي ايجاب نمي‌كند كه مسلمانان به جهت اتحاد اسلامي،‌صلح و مصالحه و گذشتي دربارة‌ اصول يا فروع مذهبي خود بنمايند؛ زيرا لازمه وحدت اين است كه مسلمانان دربارة‌ اصول و فروع اختلافي بين خود‌،‌ بحث و استدلال نكنند تا احساسات كينه توزي در ميانشان شعله‌ور نگردد، متانت را حفظ كرده و يكديگر را سبب و شتم ننمايند،‌ به يكديگر تهمت نزده و دروغ نبندند،‌ منطق يكديگر را مسخره نكنند و بالاخره عواطف يكديگر را جريحه‌دار نساخته و از حدود منطق و استدلال خارج نشوند. سيرة‌ عملي بزرگان اسلام و تشيع نيز همواره همين گونه بوده است. امير المؤمنين علي (عليه السّلام)  با اينكه بارها به غصب حق مسلّم خود اعتراض مي‌كرد و با منطقي قوي سخنان خود را در اين باره بيان مي‌نمود؛[2] در عين حال هيچ گاه كاري نمي‌كرد كه اساس وحدت مسلمانان بر هم بريزد و مي‌فرمود: تا زماني كه روال كار مسلمانان بر منوال خود باشد و تنها برشخص من ستم رود، دست به اقدام عملي نخواهم زد. [3] يا دربارة‌ مسائلي كه به مصالح اسلام و مسلمانان مربوط مي‌گشت،‌ نظر مي‌داد و به مشورت خواهي خلفا جواب مساعده داده،‌ آنان را راهنمايي مي‌كرد. [4] حتي در اجتماعات و نمازهاي آنان شركت مي‌كرد. البته سيرة‌ امامان ديگر شيعه هم همين گونه بوده است،‌ تا جاييكه در كتب معتبر شيعه رهنمودهاي بسياري خطاب به شيعيان مبني بر الفت با ساير فرقه‌هاي اسلامي و شركت در اجتماعات و تشيع جنازه آنان و.... آمده است. [5] سيرة عملي عالمان بزرگ تشيع هم در طول تاريخ اين گونه بوده است؛ براي نمونه مي‌توان به مساعدت و همكاري مرجع بزرگ عالم تشيع حضرت آيت‌الله العظمي بروجردي در تأسيس و استمرار حركت دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه و اعزام نماينده از جانب ايشان،‌ اعلام هفته‌اي به نام هفتة‌وحدت از سوي نظام جمهوري اسلامي و رهنمودهاي رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني (قدس شرة) و رهنمودهاي مقام معظم رهبري در همين زمينه اشاره كرد.

از آنجا كه تشيع بزرگترين آرزو  و آرمان خود را گسترش و حاكميت جهاني اسلام مي‌داند، وحدت بين تمامي مذاهب و فرقه‌هاي اصيل اسلامي را نخستين گام در راه تحقق اين ايدة مقدس مي‌شمارد. [6] و در اين راه تا به حال از هيچ كوششي دريغ نكرده. سپس شيعه نه تنها عامل افتراق مسلمانان نيست بلكه در طول تاريخ هميشه تلاش كرده تا اتحاد و همبستگي مسلمانان از بين نرود.

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

--------------------------------------------------------------------------------

[1] ـ حجرات /10.

[2] ـ مانند خطبة‌ شقشقيه،‌ نهج البلاغه،‌ فيض الاسلام .

[3] ـ نهج البلاغه،‌خطبه 173، فيض،‌ ص171.

[4] ـ نهج البلاغه،‌ فيض، خطبه 134،‌ ص415،‌ كنزالعمال،‌ فاضل هندي، ج 5،‌ ص244.

[5] ـ‌روضة‌ كافي،‌ ج 8 ،‌ص267.

[6] ـ‌ مجموعه مقالات ـ استاد شهيد مطهري،‌ ص89 .

پنج شنبه 2 4 1390 23:18

ماهيت احمد كسروي؟

احمد كسروي از علماي شيعه بود كه با تحقيق و تفحص به مذهب اهل سنت گرايش پيدا كرد و مهمترين علت اين گرايش بطلان و سستي عقائد شيعه مي‌باشد كه پس از پي بردن به ضعف معتقدات شيعي، مقالات و كتب بسياري در ردّ عقائد شيعه نوشت و در حقيقت خدمت مهمي به تاريخ نمود.   

اولاً: كسروي از علماي شيعه نيست، زيرا در بسياري از نوشته‌هاي خود به اين مطلب اعتراف مي‌كند كه از علوم حوزه اندكي بيشتر نياموخته است. وي در كتاب زندگي من چنين مي‌گويد: «در منطق طلبه‌ها كتاب‌هاي حاشه ملا عبدالله و شرح ثميه را مي‌خوانند ولي من تنها حاشيه را خوانده، با آن بسر كردم. به درس حكمت دو روز رفتم و رها كردم و امّا اصول كه گودال بس ژرف و بزرگي در سر راهم مي‌بود از آن نيز به آساني جستم».

وي پس از اين منطق، اصول و حكمت را كه از علوم حوزوي مي‌باشد. دام‌هايي بر سر راه خود مي‌دانست و خدا را شكر مي‌كند كه در اين دام‌ها گرفتار نشده است. [1]

او تمام مذاهب كشور را مورد هجوم قرار داده و هرگز به مذهب اهل سنت گرايش پيدا نكرد، اگرچه وي بيشترين حمله را به مذهب اكثريت مردم ايران يعني شيعه و ائمه اطهار(ع) انجام ‌داد ولي مخالفت خود را با اديان الهي هرگز پنهان نكرده و در كتب خود بارها به اين موضوع صريحاً اعتراف مي‌كند كه قصد وي نابودي تمام مذاهب از جمله مذهب اهل سنت مي‌باشد. وي اين كار را براي كشور ضروري مي‌دانسته و اين را از آرزوهاي هميشگي خود مي‌داند. وي در كتاب پرسش و پاسخ چنين مي‌گويد: «... تاكنون بارها گفته‌ايم: دين‌ها همه يك راه را پيموده‌اند و همة آن‌ها مقاصدشان يكي بوده... مي‌خواهيم همة جهانيان را به يك راه آوريم... آئين خردمندانه‌اي براي زندگاني آن‌ها بنيان مي‌گزاريم.»[2]

او براي بنا نهادن ديني جديد سعي كرد كه از هرديني قسمتي از آن را گرفته و بنظر خود دين جديدي كه تابع مقتضيات زمان باشد بنا گذارد. او عقيده دارد كه دين، تابع مقتضيات زمان است و در مراحل مختلف بشر ضرورت پيدايش ديني نو با سلاح عقلي و اخلاقي نو اجتناب ناپذير است.[3]

اما شايد اين پرسش از سوي كسي صادر شده است كه تنها كتاب شيعيگري كسروي را مورد مطالعه قرار داده است والا اگر تمام كتب وي را مورد مطالعه قرار مي‌داد به اين نكته پي مي‌برد كه كسروي اصولاً با تمام اديان مخالف مي‌باشد و همواره احكام وعقايد و بزرگان اديان را مورد حمله قرار مي‌دهد. وي در اين‌باره چنين مي‌گويد:

«... اكنون سخن در آن است كه در كشور، بيشتر گمراهي‌ها به عنوان دين است، سيزده يا چهارده كيش گوناگون كه هست و ما همه را به گمراهي و بدآموزي مي‌شناسيم... به جاي اين‌ها بكوشيد حقايق زندگاني را دريابيد و بكوشيد اين گمراهي‌هاي گوناگون را از خود دور گردانيد، بكوشيد و آن سيزده كيش را از ميان خود بيرون برانيد...»[4]

احمد كسروي در كتاب سخيف، شيعيگري از همان ابتداء روشن مي‌كند كه قصد دارد با حمله به معتقدات شيعه، خصوصاً به ائمه اطهار(ع) و فاطمه زهرا - سلام الله عليها - ، به دو هدف مهم خود برسد: اولاً: با تخريب شيعه و عقائد آنها براي خود نام و رسمي دست و پا كند. ثانياً: با اختلاف بين شيعه و سني به تخريب اصل اسلام بپردازد. وي اهداف خود را از نوشتن كتاب چنين بيان مي‌كند: «... ما در اين كتاب از كيش شيعي، و از ملايان كه پيشروان آن كيشند به گفت‌و‌گو پرداخته، تاخت بسيار برده‌ايم.»[5]

ولي با تمام اين مطالب اين هرگز ثابت نمي‌كند كه كسروي به مذهب اهل سنت گرايش داشته باشد چون در همين كتاب شيعيگري به شديدترين وجه به عثمان سومين خليفه مسلمين حمله مي‌كند و به طور ضمني از كشتن او خوشحالي مي‌كند و مرگ او را به حق مي‌داند. و چنين بيان مي‌كند: «پس از محمد، عثمان‌ را برگزيدند. ولي از اين مرد در پايان كار بدي‌هايي رخ نمود و يك دسته از مسلمانان باو شوريدند و چنان‌كه در تاريخ‌ها نوشته شده او را كشتند و اين سزاي او بوده...»[6]

او علاوه بر اين مطالب مقدسات تمام مذاهب اسلامي را مورد تمسخر و اشكال قرار داده است و به قرآن توهين نموده است.

وي درباره نوح(ع) چنين مي‌گويد:

«مسلمانان مي‌گويند كه قرآن گفته است: «نوح نهصد و پنجاه سال در ميان مردم خودماند» پس به آنچه پاسخي مي‌دهيد؟... مي‌گوييم: اين مطلب جاي ايراد است: اينگونه چيزها در قرآن از متشابهات آن مي‌باشد و بايد به حال خود بماند و گفتگويي از آنها نرود...»[7]

كسروي علاوه بر اهانت به مذهب شيعه و سني به اديان ديگر و مقدسات آنها نيز توهين كرده است كه از جمله آنها تورات و انجيل كتابهاي مقدس يهود و مسيحيت است وي دربارة تورات و انجيل چنين مي‌گويد: «دانشمندان كه در راهجستجو از حقايق رنج‌ها برده و پس از قرن‌ها كوشش دربارة چگونگي زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و مانند اين‌ها بحقايق ارزشمندي دست يافته‌اند پيداست كه نوشته‌هاي تورات و انجيل در پيش آن‌ها بيش از افسانه‌هاي پيره‌زنان ارزشي ندارد و روي هم رفته ماية نفرت آنهاست.»[8]

احمد كسروي با عقايد اديان الهي نيز به شدّت مخالفت مي‌كند و معاد را زير سؤال برده و چنين مي‌گويد: «... كسيكه مرده، تن او لاشه‌اي بيش نمي‌باشد كه بيش از چند روز از هم خواهد پاشيد و ديگر اسلام اسلام“ كاري نيست... حال اگر به جاي دفن او را بسوزانند، سوزانيده‌اند. از ديد دين باكي نمي‌باشد...»[9] وي دربارة وحي چنين مي‌گويد: «وحي را چنين گرفته‌اند كه به يك پيغمبري فرشته‌اي از آسمان مي‌آيد و از سوي خدا دستورهاي مي‌آورد و آن فرشته نيز جبرئيل است... ولي همة اين‌ها پندارهاي عاميانه است اين‌ها نمونه‌هايي از نافهمي‌هاي آخوندهاست... من بياد ندارم كه سخني از ديده شدن جبرئيل يا فرشتة ديگري در بيرون، در قرآن رفته باشد.»[10]

احمد كسرويمعجزه را دروغ مي‌داند و مي‌گويد اين از درو‌غ‌هايي است كه يهوديان ساخته‌اند. «جاي گفت‌و‌گو نست كه اين‌ها دروغ است... من ‌مي‌خواهم بگويم كسي كه به راهنمايي گروهي برخاسته به معجزه چه نياز دارد؟ اساساً معجزه به كار او ارتباط ندارد و نتيجه‌اي از آن در دست نتواند بود...»[11]

وي علاوه بر حمله به اديان الهي به فرهنگ و سنّت ايراني نيز هجوم مي‌برد و ضمن اعتراف به جشن كتاب‌سوزي خود، به دفاع و توجيه اين عمل زشت خود مي‌پردازد و مي‌گويد: «سالانه در نشست‌هاي كتاب‌سوزاني ما يك رشته از چيزهايي كه سوزانيده شده شعرهايي بود كه خود شاعران آورده و...»[12]

 

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - زندگي من، احمد كسروي، انتشارات بنياد، ص 37-38.

[2] - پرسش و پاسخ، احمد كسروي، انتشارات پايدار، چاپ سوم، ص 10.

[3] - سيري در انديشة سياسي كسروي، حجت الله اصيل، انتشارات اميركبير، چ اوّل، ص 49.

[4] - پرسش و پاسخ، احمد كسروي، انتشارات پايدار، چ سوّم، صص 19 ـ 12.

[5] - شيعيگري، احمد كسروي، مقدمه كتاب.

[6] - همان منبع، ص 38.

[7] - همان منبع، ص 50.

[8] - همان منبع، ص 14.

[9] - همان منبع، ص 28.

[10] - همان منبع، ص 59.

[11] - همان منبع، ص 61.

[12] - همان منبع، ص 46.

پنج شنبه 2 4 1390 23:13

مبناي اثبات مذهب شيعه بحث علمي است يا دروغ پردازي؟

سنت پيامبر (ص) بعد از كتاب خدا از مهمترين منابعي است كه مورد پذيرش همه مذاهب و فرقه‌ها مي‌باشد. اگر چه بعضي از علماي اهل سنت با ديدگاه افراطي به اين مطلب مي‌نگرند و بدون هيچ توجهي به نقش عقل، فقط نقل را حجت مي‌دانند. و بعضي از آنان عقل را به عنوان اصل در اثبات مسائل ديني خود مطرح كردند بدون اينكه توجه خاصّي به نقل و سنت پيامبر (ص) داشته باشند. اما در ميان اين مذاهب مكتب شيعه راه جامع تري  را انتخاب كرده و عقل و نقل را با هم در خدمت استدلالات و روش بحثي خود قرار داده است.[1] و راه اعتدال را در پيش گرفته كه استاد مطهري به اين اعتدال اشاره مي‌كند و مي‌گويد «تعقل و تفكر شيعي نه تنها با فكر حنبلي كه از اساس منكر استدلال در عقايد بود و با تفكر اشعري كه اصالت را از عقل گرفته، مخالف و مغاير است و با تفكر عقلي معتزلي هم مخالف است زيرا تفكر معتزلي هر چند عقلي است ولي جدلي است نه برهاني.»[2] پس عقل؛ آن هم از نوع برهاني بعد از نقل در مكتب شيعه از جايگاه بلندي برخوردار است تا آنجا كه از آن به عنوان حجت باطني خداوند در مقابل حجت ظاهري يعني پيامبران را ياد كنند.[3]

علماي شيعه هم باتوجه به قرآن كريم كه مي‌فرمايد: «اُدعُ الي سبيل ربِّكَ بالحكمةِ و الموعظةِ الحسنةِ و جادلهم بالتي هي احسن»[4]  براي اثبات حقانيت خود،  روش حكمت، برهان، موعظه و جدال احسن را انتخاب كردند كه هر سه روش در مقابل تهمت و زور مي‌باشد، چون معني حكمت يعني: گفتگو بر سبيل منازعه مي‌باشد.[5]

آري علماي شيعه بدون هيچ طمعي در حكومت و قدرت و بنا به وظيفة خطير امر به معروف ونهي از منكر و تنوير افكار، شروع به تاليف و تدريس و بحث و مناظره در حوزة ديني نمودند و آثاري كه از بزرگان شيعه به يادگار مانده، جز درس و بحث و تأليفات علمي چيز ديگري را اثبات نمي‌كند. آثار علمايي مانند سيد مرتضي، شيخ مفيد، شيخ طوسي، و... همه وهمه در راستاي اثبات حقانيت معارف مستدل شيعه و در جواب به مخالفان از راه قلم و مباحثة علمي و به دو از اهانت مي‌باشد. كتاب «الشافي» سيد مرتضي در جواب  اشكالات قاضي عبدالجبار معتزلي در امامت، كتاب تجريد العقايد خواجه نصير، كتاب شبهاي پيشاور نوري، و ايجاد نمودن دارالتقريب مذاهب توسط آيت‌ا...العظمي برجردي در مركز علمي اهل تسنن قاهره، سياست استدلالي و منطقي شيعه در مباحثات و برخورد با مخالفان را ثابت مي‌كند.

اما در مقابل اين سياست علمي شيعيان، مخالفان از راه كينه و عداوت وارد شدند و هر چه از ظلم، ستم، قتل، و اهانت، در توان داشته نثار شيعيان و علماي آنها  كردند. امويان و عباسيان وافرادي چون حجاج از خون هيچ عالم شيعي به راحتي نگذشته و مورخان و متكلمان قلمهايشان را آلوده به نسبت‌هاي ناروايي به شيعه چون زنديق، رافضي، ملحد، كردند. كه تاريخ پر از اسنادي از اين قبيل مي‌باشد.

ولي علماي شيعه در مقابل اين اهانت‌ها با مسلح شدن به علوم مختلف مذهب شيعه را در برابر طوفانهاي وحشتناك روزگار نجات دادند. و در حال حاضر هم علماي شيعه عقيده دارنند كه شيوة تحميل رأي بر ديگران مخصوصا‍ً در حوزة انديشه و دين، شيوه‌اي وحشيانه و به دور از منطق و انصاف و انسانيت و روش علمي است

اللهم عجل فرج وليك القائم المؤمّن

وبلاگ نداي اسلام ، مرجع پاسخ به شبهات عقائدي

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - رباني گلپايگاني ، درآمدي به علم كلام ، ص 188و 189.

[2] - استاد مطهري ، آشنايي با علوم اسلامي (كلام و عرفان)، ص54.

[3] - اصول كافي ، ج 1، كتاب عقل و جهل ، حديث12.

[4] - سورة نحل ، آيه125.

[5] - علامه طباطبائي، نفسير الميزان، ج 12، ص 374 و 371.

پنج شنبه 2 4 1390 23:9

چرا اميرالمؤمنين زبان به قدح شيعه گشود؟

پاسخ اين شبهه داراي دو قسمت مي‌باشد؛ ابتدا تاريخ بيان و سبب ايراد اين خطبه:

زمان ايراد اين خطبه، بعد از جنگ صفين و داستان حكميت و پيش از جنگ نهروان بوده است.[1]

معاويه در آن زمان با استفاده از تضعيف جبهه امام علي ـ عليه السّلام ـ و با انشعابي كه به وسيلة خوارج صورت گرفته بود، دست به يك سلسله شبيخون‌ها به مناطق حكومت امام علي ـ عليه السّلام ـ زد تا روحيه مردم را تضعيف كند، از آن جمله وقتي ضحاك بن قيس فهري را با سه الي چهار هزار نفر به مرز قلمرو حكومت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرستاد و به او گفت: بر هرگروه از اعراب كه در طاعت علي هستند، گذشتي حمله نموده و آنان را غارت كن و... .[2]

بدين ترتيب ضحاك بن قيس، به سرزمين‌هاي تحت حكومت حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ حمله برد و غارت و كشتار به راه انداخت؛ در شرح نهج‌البلاغة ابن ابي الحديد آمده است: ضحاك اموال مسلمانان را غارت مي‌نمود و آنان را مي‌كشت، تا به منزل ثعلبه رسيد و بر حاجيان حمله برد و كالاهاي‌شان را گرفت و به عمربن‌عيسي بن سعد ذهلي، كه برادرزادة عبدالله ‌بن مسعود، (صحابي پيامبر(ص)) بود برخورد نمود و او را در كنار راه حاجيان در قطقطانه با گروهي از يارانش كشت.[3] بعد از اين‌ كه اين اخبار به علي ـ عليه السّلام ـ رسيد، به منبر رفت و فرمودند: برويد و با دشمن خود جنگ كنيد و از حريم خودتان دفاع كنيد. امّا كوفيان به سستي پاسخ دادند.[4] و اين خطبه در هنگام غارت ضحاك بن قيس ايراد شد.[5] و وقتي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ از مردم كوفه نااميد شد، به نخليه رفت و حجربن‌عدي (يكي از ياران شجاع و وفادار خود) را فراخواند و به او پرچمي داد و چهار هزار تن را در اختيار او قرار داد و او بر ضحاك بن قيس حمله برد و او را وادار به فرار كرد.[6]

قسمت دوّم پاسخ به شبهه: آيا شبهه كننده، گمان بر آن دارد تمام مردم تحت حكومت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ يكسان بودند؟ آيا صحبت‌هاي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ حتماً تمام كساني را كه در كوفه و يا مناطق ديگر بوده‌اند را فرا مي‌گيرد؟! آيا مي‌شود مالك اشتر و حجربن‌عدي و محمّد بن ابوبكر را با امثال عمارة بن وليد كه در كوفه مي‌زيسته و اخبار عراق را پنهاني براي معاويه مي‌فرستاده[7]، يكي حساب كرد؟! اگر تمام افراد كوفه داراي يك رأي و يك هدف بودند، پس چگونه حكميت شكل‌گرفت؟ و نهروانيان چگونه به وجود آمدند؟

كساني كه مورد خطاب حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در اين خطبة واقع بودند، كساني هستند كه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در مورد آنان مي‌فرمايند: «فعلكم يطمع فيكم الاعداء».[8] عملكرد شما، دشمن را براي ضربه زدن به شما اميدوار مي‌كند. سئوال اين است كه آيا مالك اشتر و امثال او كه از دلاوران و وفاداران لشكر امام علي(ع) بودند را مي‌توان گفت كه از جنگ گريزان بودند؟ آيا اين مذمت نيست به فراريان از جنگ و افراد سست ايمان، شامل تمامي افراد مي‌شود؟! عقل سليم چگونه قبول مي‌كند در حاليكه اين جمله حضرت در وصف صاحبان اين صفت باشد و ما آن را به همگان سرايت دهيم؟!!

البتّه اين سستي كه در ميان عراقيان پيدا شده بود معلول توطئه‌ها و جنگ‌هاي داخلي بود كه طلحه و زبير و عايشه و معاويه بر حضرت و شيعيان او تحميل كردند و موجبات تلفات و ضايعات زياد  را فراهم ساختند و نيروهاي عراقيان را فرسوده ساختند. و آن شبيخون‌ها و غارت‌ها نيز مزيد بر علّت شد. بنابراين بهتر است كه ما علّت را محكوم كنيم و بپرسيم همان‌هايي كه دچار سستي شده بودند، چرا گرفتار آن وضع شدند؟ و ما اگر به قضيه، از اين زاويه نگاه كنيم، در درجة اوّل كوفيان موجب ملامت خواهند بود يا ناكثين و قاسطين؟.

نكتة آخر اينكه: شيعه واقعي كما اينكه در روايات ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز اشاره شده، كسي است كه همواره در گفتار و اعمال پيرو واقعي اهلبيت(عليهم السلام) كه تبيين كنندة احكام اللهي هستند، باشد و در حقيقت ادعاي شيعه بودن بدون عمل صالح ارزشي ندارد و افتخار شيعيان واقعي اين است كه شيعه بودن را در عمل نشان داده‌اند و مصداق اين روايت شريف پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)‌هستند كه فرموده: «اِنّ علياً وشيعته هم الفائزون يوم القيامة».

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

--------------------------------------------------------------------------------

[1] ـ شرح نهج‌البلاغه ابن ابي الحديد، ترجمة دكتر محمود دامغاني، ج اوّل، ص 254، چاپ طلوع.

[2] ـ همان، ص 257.

[3] ـ همان، ص 257.

[4] ـ همان، ص 257.

[5] ـ  شرح نهج‌البلاغه ابن ابي الحديد، ترجمة دكتر محمود دامغاني، ج اوّل، ص 251، چاپ طلوع.

[6] ـ همان، ص 257.

[7] ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 151 و همان، ص 256.

8] ـ كساني كه به دروغ از خود تعريف مي‌كنند و موقع جنگ عذر مي‌آورند. خطبة 29، نهج‌البلاغه.

شيعيان اهل سنت را ناصبي مي دانند؟

مقدمه:

براى روشن شدن جواب مقدمةً به نكاتى اشاره مى شود:

آيات:

1ـ قرآن مى فرمايد، به چيزى كه آگاهى و اطلاع نداريد، اظهار نظر نكنيد «لا تفف ما ليس لك به علم...([1])» از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل همه مسئوولند «و از آنها در مورد كارهاى كه انجام مى دهند و... سؤال  مى شود».

2ـ مساله دوستى اهلبيت (ذوى القربى) و پرهيز از دشمنى آنها، مورد اتفاق فريقين مى باشد، چون هم قرآن بر اين مساله تأكيد دارد، و هم روايات خود عامه، اما قرآن مى فرمايد: «قل لا اسئلكم عليه اجراً ايد المودة فى القربى([2])» بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم (= اهل بيتم) و هر كس كار نيكى انجام دهد بر نيكى اش مى افزايم. و بعضى آيات ديگر([3]).

اما روايات:

در دو قسمت بعضى از رواياتى را كه از طريق عامه نقل شده است بيان مى كنيم.

الف: روايات محبت به اهل بيت(ع)

1ـ زمخشرى از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود: «الا و من مات على حب آل محمد مات شهيداً([4])» بيدار باشيد هر كس بر محبت آل محمد (ص) بميرد شهيد از دنيا رفته... بخشيده شده، توبه كننده مؤمن، از دنيا رفته، و ملك الموت بشارت بهشت مى دهد، و همچون عروسان وارد بهشت مى شود، و در قبر دو تا در براى او او به سمت بهشت باز مى شود و قبرش مزار ملائكه رحمت مى شود([5]).

2ـ پيامبر (ص) فرمود: «معرفة آل محمد (ص) برائة من النار، و حب آل محمد (ص) جواز على الصراط و الولاية لآل محمد (ص) امانٌ عن العذاب([6])» شناخت آل محمد رهايى از آتش جهنم، دوستى آنها گذرنامه ى رد شدن از پل صراط، و ولايت آل محمد (ص) امان نامه اى است از عذاب.

ب: روايات بغض و دشمنى با اهل بيت

1ـ پيامبر (ص) فرمود: «الا و من مات على بغض آل محمد مات كافراً» هر كسى بر بغض آل محمد (ص) بميرد كافر  از دنيا رفته است، و بوى بهشت به مشامش نمى رسد([7]).

2ـ پيامبر (ص) فرمود: «علىٌ خير البشر من ابى فقد كفر» على بهترين بشر است هر كس ابا نمايد و قبول نكند  كافر  است([8]).

بعد از بيان مقدمه جواب قسمت اول شبهه اين است كه ناصبى دو تا معنى دارد.

1ـ معناى لغوى كه عبارت است از تعب و رنج، بزحمت انداختن، كوشش نمودن (اذا فرغت فانصب همٌّ ناصِبٌ) يعنى غم بارنج، عيش ناصب و زندگى با مشقت است([9]).

2ـ معناى اصطلاحى، به كسانى ناصبى گفته مى شود كه دشمنى با اهل بيت (ع) دارند، و يا به آنان دشنام دهد، و يا به يكى از ائمه (ع) دوازدهگانه شيعه دشمنى، و يا دشنام دهد([10])، اين اصطلاح دوم برگرفته از روايات خود اهلبيت (ع)([11]) مى باشد كه به چند روايت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم:

1ـ ابى بصير از امام صادق (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود: «مُدمِنُ الخمر كعابد و تن، و الناصب لآل محمد شرٌّ منه» شراب خوار مانند بت پرست است و دشمنى با آل محمد (ص) بدتر از شراب خوار است([12]).

2ـ از امام باقر (ع) سؤال شد كه آيا زن مؤمنه شيعه مى تواند با ناصبى ازدواج كند فرمود: «لا لانّ الناصب كافرٌ([13])» فرمود: نه، چون ناصبى كافر است.

3ـ در روايت ديگر مى خوانيم «ان الله تعالى لم يخلق خلقاً انجس من الكلب و ان الناصب لنا اهل البيت لا نجس  منه([14])» براستى كه خداوند نجس تر از سگ نيافريد، دشمن اهلبيت از سگ بدتر است. از اين سه روايت بخوبى استفاده مى شود كه مراد از ناصبى دشمن اهلبيت (ع) مى باشد، ضمناً استفاده مى شود كه آنها نجسند و كافر، و زن مسلمان نمى تواند با آنها ازدواج كند.

اما قسمت دوم شبهه كه شيعيان آيا اهل سنت را ناصبى مى دانند؟

بايد گفت: خير شيعيان اهل سنت را ناصبى نمى دانند چرا كه اولا اكثريت اهل سنت (غير از ناصبى ها) محبت اهلبيت را لازم مى دانند (طبق نص قرآن و روايات خود آنها كه قبلا اشاره شد، و شافعى يكى از سران چهار مذهب عامه افتخارش اين است «ان كان رفضاً حب آل محمد فليشهد الثقلان انى رافض([15])» اگر دوستى اهلبيت نشانه رافضى بودن است، جن و انس شهادت دهند كه من رافضى «و محب اهلبيت) هستم و ثانياً خود اهل سنت دشمن و مبغض اهلبيت را كافر مى دانند كه قبلا نقل شد، آنگاه چگونه مى توان گفت آنها ناصبى مى باشند و ثالثاً ناصبى ها چنانكه گفته شد، نجس، ذبيحه آنها حرام، و ازدواج با آنها جائز نيست، اما اهل سنت را هيچ عالم شيعى چنين فتواى درباره آنها نداده است، بلكه در رساله ها تصريح به حليت ذبيحه آنها، جواز ازدواج به آنها، و... شده است و حتى همه علماى شيعه نماز بر جنازه مسلمان را واجب، و دفن و كفن ميت مسلمان را لازم مى دانند([16]).

خلاصه ى جواب قسمت اول شبهه

ناصبى يك معناى لغوى دارد. كه به معناى رنج و خستگى و كوشش و... مى باشد و يك معناى اصطلاحى دارد كه برگفته از روايات اهلبيت (ع) مى باشد و آن اينكه كسى با اهلبيت دشمنى داشته باشد يا به آنها دشنام و ناسزا بگويد.

خلاصه ى جواب قسمت دوم شبهه

به هيچ وجه عامه از نظر شيعيان ناصبى نمى باشند، چون آنها اولا اهلبيت را دوست دارند و ثانياً دشمنان آل محمد (ع) را كافر مى دانند، و ثالثاً تمام علماى ما فتوا بر جواز ازدواج با آنها، و وجوب دفن و نماز بر ميت آنها داده اند.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ اسراء/36.

[2]ـ شورى/23.

[3]ـ سباء/47 و فرقان/57.

[4]ـ محمد بن عمر زمخشرى، الكشاف (دار الكتاب العربى، 1407 هـ 1987م) ج4، ص220.

[5]ـ همان مدرك، دنبال حديث، نقل به صورت تلخيص.

[6]ـ حافظ سليمانى قندوزى، ينابيع المودة (مكتبة بصيرتى قم) ص22.

[7]ـ كشاف (پيشين) ج4، ص221.

[8]ـ علاء الدين على المتقى، الهندى، كنزل العمال فى سنن الاقوال و الافعال (مؤسسة الرسالة، بيروت، 1405 هـ 1915م) ج11، ص610.

[9]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب چاپ دوم، 1404) ص494. كلمه نصب و خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين (مؤسسة نشر اسلامى جامعه مدرسين، چاپ اول، 1414) ص807 كلمه نصب.

[10]ـ رساله توضيح المسائل مراجع عظام، بحث كفر و اقسام آن، و عروة الوثقى، سيد يزدى، ج1، بحث كفر (از بحث نجاسات) در بعضى رساله ها مساله 117 ـ بعضى 113 ـ بعضى 111.

[11]ـ بعضى از لغويين نواصب را معنى نموده، "گروهى كه با امير المؤمنين دشمنى دارد"، ظاهراً بر گرفته از روايات باشد، احمد سياح ـ فرهنگ جامع عربى فارسى (كتابفروشى اسلام، چاپ هشتم، ج4، ص270، ماده نصب.

[12]ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعه (دار احياء التراث، لبنان) ج18، ص559، ح12.

[13]ـ همان، باب 10، من ابواب ما يحرم من النكاح، حديث 15.

[14]ـ همان، ج1، ص159، ح5.

[15]ـ سلطان الواعظين، شبهاى پيشاور (دار الكتب الاسلامية، سى و هفتم، 1376) ص64.

[16]ـ رساله علميه تمام مراجع، بحث نماز بر ميت.

پنج شنبه 2 4 1390 23:1
X