معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501768
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

عصمت پيامبران

مگر در قرآن و احاديث نيامده است كه پيامبران و امامان از هرگونه اشتباه و گناهى معصوم بوده اند، پس چرا در نيايش و راز و نيازهاى آنها به وفور مشاهده مى كنيم كه آنان از خداوند طلب بخشش گناهان و كوتاهى در عبادت مى كنند؟

گرچه شيعه معتقد به عصمت پيامبران و امامان(عليهم السلام) از خطا و گناه است، اما خطا و گناه مراتبى دارد:

1ـ گناه به معناى حقيقى آن كه معصيت است و ترك فعل واجب يا انجام فعل حرام است. پيامبران و امامان(عليهم السلام)كاملاً از اين گونه گناه معصوم بودند، زيرا اگر مرتكب چنين گناهانى مى شدند اعتماد مردم را نسبت به خود از دست مى دادند و نقض غرض مى شد; هدف از بعثت پيامبران يا انتصاب امامان به وصايت، جلب اعتماد مردم و حجيت فعل و قول و تقرير خودشان است، تا بتوانند پيام خداوند را بى كم و كاست به آنان برسانند و آنان را به حقيقت محض هدايت كنند و به سعادت ابدى برسانند.

2ـ گناه و خطا به معناى مجازى آن يعنى ارتكاب يا ترك كارى كه مطلوب خداوند نيست; مثلاً انجام امور مباح يا مكروه كه از آن به «ترك اولى» تعبير مى شود; يعنى بهتر آن بود كه آن فعل صورت بگيرد (مستحب) يا ترك شود (مكروه) يا به جاى آن فعل مباح، فعل بهترى صورت گيرد يا ترك شود، زيرا ترك آن بهتر از انجام آن است.

پيامبران و امامان(عليهم السلام) گاه دچار حالتى مى شدند كه معمولاً مقتضاى بشر بودن آنان است و نمى توانند از حالت بشرى خود خارج شوند; مثلاً هنگامى كه حضرت موسى(عليه السلام) از مناجات كوه طور به ميان قوم خود برگشت و آنان را گوساله پرست يافت، از آن رو كه مسئوليت رهبرى مردم را به عهده برادرش حضرت هارون(عليه السلام) گذاشته بود دچار غضب شد و همان گونه كه رئيس به معاون خود پرخاش مى كند، بر او پرخاش كرد كه چرا از اين فاجعه جلوگيرى نكردى؟ او در اين كار خود ملاحظه امور فراوانى را كرده بود، اما حالت بشرى او موجب غليان حسّ غضب آن حضرت شد. اما پس از آن كه استدلال حضرت هارون(عليه السلام) را شنيد و آن را قانع كننده يافت و براى همگان روشن شد كه تقصير از هارون(عليه السلام) نيست، حسّ غضب حضرت موسى(عليه السلام)فروكش كرد و رو به درگاه الهى كرد كه خدايا مرا و برادرم هارون را مورد بخشش و رحمت خود قرار ده.[1]

بنابراين غالب عذرخواهى هاى پيامبران و امامان از قبيل عذرخواهى از ترك اولى است. و اين مسئله به هيچ وجه پايان يافتنى نيست، زيرا اگر شما از ميهمان بسيار عزيز و محترمى دعوت كنيد و بهترين پذيرايى را از او به عمل آوريد باز هم در پايان از او عذرخواهى مى كنيد كه بر كاستى ها ببخشد و همين مقدار از پذيرايى را با ديده منت و چشم پوشى بپذيرد.

پيامبران و امامان نيز هر چه بيشتر به دستورهاى خدا عمل كنند باز هم احساس قصور يا تقصير مى كنند و چون بر عظمت بى منتهاى پروردگار وقوف كامل دارند اشكشان از چشم و ناله شان از حنجره و سوزشان از جگر برمى خيزد كه اى خداى مهربان به بزرگوارى خود كاستى ها را بر ما ببخشاى.

اما حالت ديگرى نيز در پيامبران و امامان معصوم وجود دارد و آن تعليم كيفيت مناجات و استغفار به درگاه خداوند به مردم است، زيرا ديگران نمى دانند چگونه با خداوند سخن بگويند و از پروردگار عالم درخواست كنند. آن چنان كه يك خطيب يا واعظ به زبان حال شنوندگان مناجات مى كند و به درگاه الهى دعا مى كند و شنوندگان مقصود و نياز خود را در ضمن سخنان و دعاهاى گوينده مى يابند و با او هم نوا مى شوند.[2]

[1]. سوره اعراف آيه 150 و 151 و سوره طه آيه 92 ـ 94.

[2]. براى مطالعه بيشتر مراجعه شود به: سيدمرتضى علم الهدى، تنزيه الأنبياء و جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 5، و ج 10.

يکشنبه 12 4 1390 22:3

آيا حضرت آدم  با ناديده گرفتن نهي خدا گناهكار شد؟

مورد حضرت آدم (عليه السلام)، مفسرين جواب‌هايي داده‌اند كه در حقيقت مكمل يكديگر هستند:

1. يكى از نكات كليدى براى چاره جويىِ اَعمالِ به ظاهر گناه معصومان، تمايز نهادن ميان امر و نهى «مولوى» و «ارشادى» است. در امر و نهى مولوى، خودِ سرپيچى از فرمان، زيانبار است; چراكه حرمت و منزلت كسى كه پيروى از او لازم بوده، ناديده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهى از خوردن شراب، نهىِ مولوى است كه سرپيچى از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است، چه به مستى و عواقب ناشى از آن بينجامد و چه اين پيامدهاى ناگوار را به دنبال نياورد. اما امر و نهى ارشادى، به منزله ارشاد و راهنمايى به حكم عقل است و صِرف سرپيچى از آن، ضرر و زيانى در پى ندارد. امر و نهى پزشكان، نمونه روشنى از اين دست است.

وقتى كه پزشك به خوردن دارويى فرمان مى دهد و يا بيمار را از انجام عملى برحذر مى دارد، نه از آن رو است كه خود را مولا و صاحب اختيار و بيمار را عبد و بنده خود بداند، بلكه فرمان وى بيانگر وجود رابطه اى مثبت بين خوردن دارو و درمان بيمارى است. بديهى است كه اطاعت و سرپيچى از اين فرمان، به خودى خود، سود و زيانى ندارد; بلكه، تنها، پيامدهاى واقعىِ مربوط به متعلَّقِ آن، دامنگير بيمار مى گردد.

نكته درخور توجه اين است كه امر و نهى خداوند و اولياى دين گاه جنبه ارشادى به خود مى گيرد و در اين صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعى بشمار نمى آيد. براى مثال، اگر پيامبر خدا - صلى الله عليه و اله- شخص بيمارى را از خوردن يك نوع غذا برحذر دارد و دليل آن را شدت يافتن بيمارى وى بشمارد، سرپيچى از اين فرمان، غير از شدت يافتن بيمارى، عقوبت ديگرى در پى نخواهد داشت.

يك از راههاى تشخيص مولوى يا ارشادى بودن امر و نهى، توجه نمودن به «علتى» است كه براى حكم بيان مى گردد. مثلا از عبارت «از انجام اين كار بپرهيز; زيرا آتش دوزخ را در پى خواهد داشت» مولوى بودن نهى استفاده مى شود. اما اگر گفته شود: «اين عمل را ترك كن، وگرنه دچار مشكلات دنيوى مى گردى» چيزى جز ارشادى بودن نهى، برداشت نمى شود.

در داستان حضرت آدم - عليه السلام- نيز شواهد فراوانى، بر ارشادى بودن نهى، مهر تأييد مى زنند، از جمله:

1) آيات 117 تا 119 سوره طه، پيامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختيهاى زندگى دنيوى دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهى. و اين، خود، دليل روشنى بر ارشادى بودن نهى است كه سرپيچى از آن، جز مشكلاتِ مورد اشاره، مفسده ديگرى در پى ندارد. از اينجا اين نكته روشن مى گردد كه مقصود از «ظلم» در آيات ديگرى كه نتيجه بهره گيرى از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا مى دانند، ظلم به خود و روا دانستن سختي‌ها بر خويشتن است، نه گناه و خروج از دايره عبوديت.

2) از آيه 38 سوره بقره، چنين برمى آيد كه تكاليف الهى و امر و نهى عقوبت‌زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا - عليه السلام- آغاز گشته است، و عالَمِ پيش از آن، عالَم تكليف نبوده است، تا سخن از نافرمانى و گردنكشى در برابر شريعت الهى به ميان آيد[1].

2. گناه بر دو قسم است: الف) گناه مطلق ب) گناه نسبي. گناه مطلق، آن است انجام دهنده آن مستحق مجازات است. ولي گناه نسبي آن است كه گاه بعضي اعمال مباح و يا مستحب در خور مقام افراد بزرگ نيست، آن‌ها بايد از اين اعمال چشم بپوشند و به كار مهمتر بپردازند، مثلاً نمازي را كه ما مي‌خوانيم قسمتي از آن با حضور قلب و قسمت ديگر بدون حضور قلب مي‌گذرد، كه اين گونه نمازها هرگز در خور مقام انبياء ومعصومين (عليهم السلام) نيست، بلكه آنان درحين نماز شايسته است غرق در حضور در پيشگاه خدا باشند، البته درغير اين صورت مرتكب گناهي نشده‌اند بلكه ترك اولي كرده‌اند. حال حضرت آدم سزاوار بود، از چيزي كه نهي شده بود نخورد هر چند كار حرامي نبوده، پس كار او گناه نسبي و به تعبير ديگر ترك اولي بوده است[2].

3. جواب ديگري كه مفسرين بيان كرده‌اند اين است كه بهشت جاي تكليف نبوده بلكه دوراني بوده براي آزمايش و آمادگي آدم[3].

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

  --------------------------------------------------------------------------------

[1]- تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى (قم:دفتر انتشارات اسلامى)، ج1 (تفسيرآيه 35/بقره) و ج 14(تفسير آيات 119-117 / طه ـ تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 188.

[2] . تفسير نمونه، همان. همچنين رجوع شود به شرح مواقف، ميرسيد شريف جرجاني، چاپ شريف رضي، ج 8، ص 267 و شرح مقاصد، تفتازاني، چاپ شريف رضي، ج 5، ص 50.

[3] . تفسير نمونه، همان.    

دسته ها : نبوت
جمعه 6 3 1390 18:45

ترفند هاي مختلف مبارزاتي مشركان عليه پيامبر

خالفان دعوت پيامبران، از شيوه هاى متعددى بهره مى گرفتند: يكى حربه تهمت و افترا، ديگرى انتقادهاى بى جا و به عبارت ديگر، تفسير يك سلسله واقعيت ها به صورت غير صحيح، سوم جنگ و قتل پيامبران، چهارم محاصره اقتصادى و.... برخى از تهمت ها عبارتند از:

1. تهمت جنون و ديوانگى: اين تهمت در ميان پيامبران بيش از همه متوجه پيامبر اسلام شده است و در عين حال قرآن كريم، درباره حضرت نوح و صالح و شعيب و موسى(عليهم السلام) بلكه عموم پيامبران يادآورى مى شود: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[1] هم چنين براى امت هاى پيشين پيامبرى نيامده مگر اين كه به او گفتند: جادوگر است يا ديوانه.

2. تهمت سحر و جاودگرى: همه پيامبران يا غالب آنها به چنين تهمت (جادوگرى) متهم بوده اند، قرآن كريم درباره عموم پيامبران چنين مى فرمايد: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[2] هم چنين براى پيشينيان پيامبرى نيامد، مگر اين كه گفتند: جادوگر و يا ديوانه است.

3. اتهام به دروغ گويى: كسانى كه پيامبران را به «جنون» و «سحر و جادو» متهم مى كردند، طبعاً بايد به دروغ گويى هم متهم كنند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان مى فرمايد: (واِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكـذِبين );[3] تو را از دروغ گويان مى انديشيم.

4. اتهام به اخلال گرى و فساد در زمين: نمونه بارز آن را در مبارزه حضرت موسى با فرعون مصر مشاهده مى كنيم.

وقتى موسى در مقام احتجاج بر فرعون پيروز شد، فرعون چنين گفت: (وقالَ فِرعَونُ ذَرونى اَقتُل موسى وليَدعُ رَبَّهُ اِنّى اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينَكُم اَو اَن يُظهِرَ فِى الاَرضِ الفَساد );[4] فرعون ]به تمسخر[ گفت: موسى خداى خود را به كمك فرا خواند، من مى ترسم آيين شما را تغيير دهد و ]در مصر[ فساد كند.

5. اتهام به جدال: پيامبران گرامى در دعوت به توحيد و معاد نيرومندترين دليل و برهان را در دست داشتند، ولى چون دعوت آنان با مزاج بت پرستى و دنيا خواهى، موافق نبود، آنان را به فقدان دليل ومنطق متهم مى نمودند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان درباره حضرت نوح(عليه السلام) مى فرمايد: (قالوا يـنوحُ قَد جـدَلتَنا فَاَكثَرتَ جِدلَنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا اِن كُنتَ مِنَ الصّـدِقين );[ 5] گفتند: اى نوح، زياد با ما به جدال برخاستى و زياد جدل كردى وعده خود(عذاب) رابياور اگر راست مى گويى.

6. اتهام به افسانه بودن محتواى دعوت: هرگاه پيامبرى آيين توحيد و دعوت به رستاخيز را مطرح مى كرد، مردم به فكر اين كه محتواى دعوت او در شريعت پيشين و دعوت هاى قبلى بوده، بر چسب افسانه و اسطوره بودن بر آن مى زدند، قرآن كريم اين تهمت را از زبان مشركان عصر رسالت به صورت مكرر نقل كرده و مى فرمايد:(يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين );[6] افراد كافر مى گويند: قرآن جز داستان هاى گذشتگان چيزى نيست.[7]

پي نوشتها :

[1]. ذاريات، آيه 52.

[2]. همان.

[3]. اعراف، آيه 66.

[4]. غافر، آيه 26.

[5]. هود، آيه 32.

[6]. انعام، آيه 25.

[7]. ر.ك. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 10، ص 402 ـ 412.

دسته ها : پرسش و پاسخ - نبوت
سه شنبه 9 1 1390 16:2

آيا در ميان تمام انسان ها پيامبرانى بر انگيخته شده اند؟

(...واِن مِن اُمَّة اِلاّ خَلا فيها نَذير );[1] ...و هيچ امتى نبوده مگر اين كه در آن، هشدار دهنده اى گذشته است.

(...ولِكُلِّ قَوم هاد );[2] ...و براى هر قومى رهبرى است.

(ولَقَد بَعَثنا فى كُلِّ اُمَّة رَسولاً اَنِ اعبُدُوا اللّهَ واجتَنِبُوا الطّـغوت...);[3] و در حقيقت، در ميان هر امتى فرستاده اى برانگيختيم ]تا بگويد: [خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد...

آيه هايى كه متضمن نداهاى آغاز آفرينش انسان است، به گونه اى از گستردگى اين فيض الهى حكايت دارد، اين آيه ها در سوره اعراف، آيه هاى 26 تا 35 آمده است.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: (وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيّ مُرْسَل أَوْ كِتَاب مُنْزَل أَوْ حُجَّة لَازِمَة أَوْ مَحَجَّة قَائِمَة رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ مِنْ سَابِق سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِر عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء);[4] خدا هرگز بندگان خود را از اعزام پيامبر مرسل و كتاب فرود آمده از سوى او، با دليل و حجت الزام آور و ارائه راه روشن و استوار، خالى نساخته است. پيامبرانى كه نه كمى پيروان و نه فزونى تكذيب كنندگان، آنان را از انجام وظيفه باز نداشت. گاه پيامبر بعدى براى قبلى معرفى گرديده و گاه پيامبر قبلى، پيامبر بعدى را معرفى نموده است و بر اين اساس، امت ها پديد آمده و زمان ها سپرى گشته و پدران درگذشته اند و فرزندان جانشين آنان گرديده اند.

هم چنين آن حضرت پس از گفت و گو درباره آدم و هبوط او به زمين، مى فرمايد: (فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالَاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّد حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُه) ;او را پس از توبه به روى زمين فرود آورد تا با فرزندان (نسل) خود روى زمين را آباد كند و حجت رابه وسيله او بر بندگانش تمام سازد. آن گاه او را قبض روح كرد. مردم را از آن چه حجت پروردگارى خدا را تأييد نمايند و آنان را به معرفت آفريدگار متصل و مرتبط سازند، خالى نگذارد. تنها چنين نكرد، بلكه آنان را با حجت هاى روشن كه از زبان بهترين مخلوقات و حاملان رسالت او، بيان مى گرديد، زمان به زمان مورد عنايت قرار داد. حجت هاى خدا به وسيله پيامبر محمد پايان يافت و دلايل و وسائل بيمِ آنان به آخرين نقطه رسيد.

در جاى ديگر آن حضرت مى فرمايد: (اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُه);[5] خدا شاهد است كه زمين از بر پاكنندگان حجت هاى خدا خالى نبوده است. اين حجت، گاهى آشكار است و گاهى از بيم مردم، مخفى و پنهان مى باشد، تا دلايل خدا باطل نگردد.

اين نكته شايان توجه است كه قرآن كريم تنها بخشى از سرگذشت پيامبران را باز گو كرده است و قرآن كريم در سوره نساء آيه 164 و سوره غافر آيه 78 به اين نكته تصريح مى كند.

نكته ديگر اين كه آن چه براهين عقلى، قرآن كريم و سخنان حضرت على(عليه السلام) بر آن تأكيد دارند، رسيدن پيام الهى به همه مردم و اتمام حجت است كه اين كار يا به وسيله پيامبران صورت مى گيرد و يا جانشينان و نمايندگان پيامبران انجام مى دهند.[6]

نكته سوم درباره محدوده جغرافيايى نبوت پيامبران است. بى ترديد، قلمرو نبوت پيامبران يك سان نيست. بيشتر پيامران براى منطقه خاصّى مبعوث شده بودند. پيامبران اولوالعزم قلمرو نبوت شان گسترده بود و همه مردم جهان را فرا مى گرفت.[7]

پي نوشتها :

[1]. فاطر، آيه 24.

[2]. رعد، آيه 7.

 [3]. نحل، آيه 36.

[4]. نهج البلاغه، خطبه اول.

[5]. نهج البلاغه، كلمه 147.

[6]. درباره اين نكته كه اگر وجود پيامبر ضرورت دارد، پس چرا با آمدن حضرت محمد، نبوت خاتمه يافت و ديگر تا روز قيامت پيامبرى نخواهد آمد، در بخش خاتميت از آن گفت و گو مى كنيم. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 10، ص 97 ـ 109.

[7]. الميزان، ج 6، ص 278.

دسته ها : پرسش و پاسخ - نبوت
يکشنبه 22 12 1389 10:37

آيا پيامبراني از جن هم وجو دارد؟

الف) پاسخ به اين پرسش در دو بخش قابل ارايه است:

اوّل: اين كه از جنس «جن» پيامبر و رسولى، براى «انسان»ها بوده باشد، كه جواب به اين مطلب در چند نكته نهفته است: 1. با توجه به آفرينش «جنّ» پيش از «انسان» (وَ الْجَآنَّ خَلَقْنَـهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ);[1] و پيش از آن (خلقت انسان) جن را از آتشى سوزان و بى دود خلق كرديم. و با عنايت به آيه: (وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَـئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَة);[2] ]به خاطر بياور [هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشينى ]= نماينده اى [قرار خواهم داد. از روايات در ذيل اين آيه شريف استفاده مى شود اين مقام «خليفة اللهى» ويژه حضرت آدم(عليه السلام) نيست، بلكه هر انسان كامل ديگرى را نيز شامل مى شود، كه مصداق بارز و يقينى آن همان پيامبران و امامان طاهر(عليهم السلام)مى باشند.[3] مقام «نبوت» و «رسالت» كه همان مقام «خليفة اللهى» است به بشر عطا گرديد و «جن» كه قبل از انسان، مى زيستند، از چنين مقامى برخوردار نشدند.[4]

2. با توجه به اين كه نوع انسان از نظر كمالات معنوى در مرتبه بالاترى نسبت به جن قرار دارد و «انسان» موجودى برتر از «جن» است.[5] پيامبر بودن «جن» براى «انسان»، امرى خلاف عقل به نظر مى رسد، هر چند آنان، طبق آيات فراوانى، موجوداتى داراى شعور و قدرت درك بوده و مانند انسان ها، داراى تكليف و مسئوليت مى باشند.[6]

3. با توجه به ساختار وجودى «جن» كه موجوداتى ناپيدا از ديده انسان ها مى باشند، هرگز نمى توانند به عنوان «اسوه» و الگو، رهبرى زندگى انسان ها را به عهده بگيرند.

4. قرآن كريم، در آياتى چند، بر «بشر» بودن پيامبران و رسولان الهى پافشارى نموده است،[7] كه اين خود حكايت از آن مى كند كه «جن» نمى تواند رسول و نبى باشد.

دوم: اين كه «جنّيان»، پيامبر و رسولانى از جنس خود داشته باشند.

اوّلا: از آيات و روايات، دليلى بر اين مطلب يافت نشد.

ثانياً: دليل ها و شاهدهاى فراوانى از آيات قرآن و روايات موجود است، كه حكايت از اين دارد كه بعضى از پيامبران الهى و پيامبر اكرم و امامان پاك(عليهم السلام)، رسولان و پيشوايان «جن» نيز بوده و آنان مكلف به انجام دستورهاى الهى، تحت رهبرى آن رهبران الهى بوده اند.

در پايان به اين نكته اشاره مى شود كه آن چه گفته شد مربوط به پس از آفرينش انسان است (نسل كنونى). با توجه اين كه آفرينش جنّ بر آفرينش انسان مقدّم است، برهان عقلى حكم مى كند كه خداوند براى آنان، فرستاده اى گماشته باشد، ولى ما از چگونگى آن، بى خبريم; مثلا خداوند مى فرمايد: «]به ياد آور [هنگامى را كه گروهى از جن را به سويى متوجه ساختيم، كه قرآن را بشنوند; وقتى حضور يافتند به يك ديگر گفتند: «خاموش باشيد و بشنويد!» و هنگامى كه پايان گرفت، به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را بيم دادند و گفتند: اى قوم ما! ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده، هماهنگ با نشانه هاى كتاب هاى پيش از آن است، كه به سوى حق و راه درست، هدايت مى كند. اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد.[8]

ب): خداوند در اين آيه مى فرمايد: (يَـمَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاِْنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَـتِى);[9] اى گروه جن و انس! آيا رسولانى از خودتان به سوى شما نيامدند كه آيات مرا براى تان بازگو كنند؟!

مراد از «منكم» اين است كه رسولان الهى از جنس مخاطبان آيه مى باشند كه همان مجموع جن و انس است; يعنى از جنس مادّه، در برابر فرشتگان كه موجوداتى نورانى و ملكوتى هستند و گفتار آنان براى نوع مردم مفهوم نيست. و آيه مذكور در صدد بيان اين نيست كه هر يك از دو طايفه «جن» و «انس» داراى رسولانى مستقل بوده اند.[10]

 [1]. حجر، آيه 27.

[2]. بقره، آيه 30.

[3]. عبد على عروسى حويزى، نورالثقلين، ج 1، ص 52.

[4]. ر.ك: عبدالله جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 3، ص 39 ـ 57.

[5]. اسراء، آيه 70.

[6]. ر.ك: عليرضا رجالى تهرانى، جنّ و شيطان، تحقيقى قرآنى، روايى و عقلى، ص 67 و احمد جديدى، از جن چه مى دانيد؟، ص 72.

[7]. ر.ك: تغابن، آيه 6; مؤمنون، آيه 24; فرقان، آيه 20 و... و ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، راه و راهنماشناسى، ج 4ـ5، ص 45.

[8]. احقاف، آيه 29 ـ 31; ر.ك: عبد على عروسى حويزى، نورالثقلين، ج 5، ص 433، ح 12.

[9]. انعام، آيه 130.

[10]. الميزان، ج 7، ص 354 و ر.ك: تفسير نمونه، ج 5، ص 443.

دسته ها : پرسش و پاسخ - نبوت
يکشنبه 15 12 1389 11:47
X