معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 503187
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

فاطمه الزهرا ، صديقة شهيده

اگر حضرت زهرا شهيد نشده است چرا قبر تنها يادگار پيامبر معلوم نيست؟

چرا حضرت زهرا سلام الله عليها وصيت كردند كه قبرشان پنهان باشد؟ و چرا هيچ يك از امامان معصوم قبر مادرشان حضرت زهرا را آشكار ننمودند ؟

 آيا دختر پيامبر اسلام در ميان يهود و نصاري يا صائبين و مجوس و يا مشركين از دنيا رفت كه امام اميرمومنان علي عليه السلام و ياران با وفايش فاطمه زهرا را شبانه به خاك سپردند؟

يا اينكه فاطمه زهرا سلام الله عليها در اجتماع اسلامي‌و در ميان ياران پدر عظيم الشانش (همان صحابه اي كه ادعاي عدالت آنها به آسمانها مي‌رسد) غريبانه به هنگام شب دفن شد و قبرش براي هميشه مخفي ماند؟

( صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 504 ، كتاب الخمس ، باب 837 ، ح‏1265 . « فوجدت فاطمة على ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتّى‏ توفّيت» همان ، ج 3 ، ص 252 ، كتاب المغازى ، ب 155 غزوه خيبر ، حديث 704 . و صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 30 ، كتاب الجهاد و السير ، باب 15 ، ح 52)


واقعا اين عار نيست كه يك امت، نشاني از يادگار پيامبر خود نداشته باشند؟

 امت كدام يك از پيامبران اين كار را با اهل بيت آن پيامبر انجام دادند كه صحابه رسول الله اين كار را كردند؟

واقعا اگر حضرت زهرا سلام الله عليها شهيد نشده است و پس از رحلت پيامبر هيچ اتفاقي در مدينه نيفتاد و اوضاع كاملا آرام بود پس چرا ابوبكر گفت : من بر هيچ چيز دنيا متاثر و اندوهناك نيستم مگر به سه كار كه كرده ام و اي كاش كه آن كارها را نكرده بودم ......... اي كاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم گرچه براي جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند؟؟

(و قرآن چقدر زيبا بيان كرده است: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ . لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (المؤمنون 99 و 100)

 «زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، گويد: پروردگارا مرا بازگردان ، تا آنچه را فروگذار كرده‌ام كار نيك انجام دهم ؛ ولى چنين نيست ، اين سخنى است كه او برزبان مى راند ، و پشت سر آنان جهان ميانه اى است (برزخ) تا هنگامه قيامت»

 اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

 

كرامات اهل بيت از سوره انسان

مقاماتي كه در اين سوره مباركه براي اهل بيت (ع) ذكر شده بسيارند اما مهمترين آنها :

اولين مقام اين است كه ايشان از ابرار هستند: خداوند مي‌فرمايد

 «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً» يعني غذاي خود را با وجود علاقه‌ي به آن انفاق مي‌كنند، و در جاي ديگر مي‌خوانيم «لَن تَنَالُوا البِّرَّ حَتَّى‏ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَيْ‏ءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ»

 «هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمى‏رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى‏داريد، انفاق كنيد و آنچه انفاق مى‏كنيد، خداوند از آن آگاه است» (آل‌عمران/92)


دومين مقامي كه از اين آيات مي‌توان دريافت اين است كه اهل‌بيت عليهم‌السلام اولوالالباب هستند:


«إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ * الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ * وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ * وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ» (سوره رعد/19-22)

 

(تنها خردمندان متذكر مى‏شوند * آنها كه به عهد الهى وفا مى‏كنند، و پيمان را نمى‏شكنند * و آنها كه پيوندهايى را كه خدا دستور به برقرارى آن داده، برقرار ميدارند و از پروردگارشان مى‏ترسند و از بدى حساب بيم دارند * و آنها كه بخاطر ذات پروردگارشان شكيبايى مى‏كنند و نماز را برپا مى‏دارند و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم، در پنهان و آشكار، انفاق مى‏كنند و با حسنات، سيئات را از ميان مى‏برند پايان نيك سراى ديگر، از آن آنهاست.


طبق آيات مباركه‌ي سوره انسان اهل‌بيت كساني هستند كه به عهد و ميثاق خود وفا كردند، از خداوند خوف وخشيت دارند و براي رضاي خدا (وجه الله) كار انجام مي‌دهند، پس يگانه مصداقي كه قرآن به عنوان اولوالالباب معرفي كرده است اهل‌بيت عليهم‌السلام هستند.

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

پنج شنبه 18 1 1390 17:53

دلايل قرآني و روايي عصمت زهراي مرضيه چيست؟

الف )ادله قراني :
ا- حضرت زهرا سلام الله عليها معصوم از هر گناه و بدي
آيه‌ي تطهير و عصمت اهل‌بيت عليهم‌السلام:
طبق نص صريح قرآن كريم حضرت زهرا سلام الله عليها از زمره معصومين هستند؛ خداوند در سوره‌ي احزاب مي‌فرمايد «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب 33)»

«خداوند مى‏خواهد پليدى و گناه را فقط از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.»
اين آيه در خانه‌ي ام سلمه همسر رسول خدا نازل شده است. و وقتي اين آيه نازل رسول الله اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواندند و عباي خود را برآنها پوشاند و خود داخل آن شد و فرمود خدايا اينها اهل بيت من هستند كه تو درباره آنها به من وعده داده‌اي، خدايا پليدي را از آنها برطرف فرما و آنها را از هر رجس و ناپاكي تطهير نما. ام‌سلمه عرض كرد يا رسول الله آيا من نيز با آنها هستم. رسول خدا فرمود اي ام‌سلمه من تو را بشارت به خير و خوبي ميدهم . (ولي جزء‌ آنها نيستي)


(ر. ك :صحيح مسلم جلد 4/1883 ، مستدرك حاكم ج 2/416 ، تفسيرطبري 22ص 5 و شواهد التنزيل ج 2/39 ،‌مسند احمد بن حنبل ج 4/107 و اسد الغابه ج 2/12 و تفسير فخر رازى جلد 6 ص 783 آمده است . كه البته در برخي روايات آمده است كه در منزل ام المؤمنين عايشه اين آيه نازل شد ولي قدر مسلم اين است كه اين آيه درمورد اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و حسنين است.)


طبق اين آيه‌ي شريفه حضرت زهرا سلام الله عليها از كساني هستند كه خداوند آنها را از هر عيب و بدي و رجس و ناپاكي و گناه و پليدي پاك كرده است، يعني خداوند ايشان را تطهير كرده است و ايشان هستند كه معصوم از هر گناه و بدي هستند.


2- حضرت زهرا سلام الله عليها برترين زن عالم:

 

از طرف ديگر مقام ايشان از همه‌ي زنان عالم برتر است، خداوند در سوره آل عمران آيه 61 مي‌فرمايد :


«قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»


«به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»


همه راويان و محدثين شيعه و سني در اين مساله اتفاق نظر دارند و مي‌گويند كه اين آيه شريفه در حق پيامبر و حضرت علي و حضرت زهرا و حسنين(ع) نازل شده است. مسيحيان پس از مذاكره با پيامبر در باره عقايد باطل مسيحيت‏حاضر به پذيرش اسلام نشدند، ولى آمادگى خود را براى مباهله اعلام كردند.
وقت مباهله فرا رسيد. پيامبر ازميان تمام بستگان، خويشاوندان، همسران و اصحاب خود فقط چهار نفر را انتخاب كردند تا در اين حادثه تاريخى شركت كنند واين چهار تن جز حضرت على و حضرت فاطمه وحسن وحسين - عليهم السلام – نبودند


. ( ر. ك : تفسير كبير فخر رازي 8/85 ، مسند احمد بن حنبل 3/97 حديث 1608،‌ صحيح ترمذي 4/293 حديث 3085 و ....)


طبق آيه‌ي مباهله، حضرت علي عليه السلام به منزله‌ي نفس پيامبر(ص)و حسنين به منزله‌ي فرزندان پيامبر (ص)هستند. نكته قابل توجه اين است كه با وجود اينكه رسول الله مأمور بودند كه زنان خود را براي مباهله دعوت كنند ولي مي‌بينيم كه تنها و تنها، يگانه فرزند خويش يعني حضرت زهرا سلام الله عليها را همراه خود مي‌برند، و از بين تمام مردان فقط اميرالمؤمنين علي عليه السلام را همراه خود مي‌برند كه اينها بيانگر اين است كه اولا اهل‌بيت پيامبر، همسران ايشان نيستند، بلكه اميرالمؤمنين، حضرت زهرا و حسنين عليهم‌السلام هستند و ثانيا حضرت زهرا سلام الله عليها مقامشان از همه‌ي زنان برتر است، زيرا اگر كسي افضل ازايشان بودند، حتما پيامبر اكرم او را همراه خود به مباهله مي‌برد.


3- حضرت زهرا سلام الله عليها الگوي عالميان:


امام حسن و امام حسين (عليهما‌السّلام) بيمار شدند. پيامبر گرامي‌(صلي‌الله‌وعليه‌وآله وسلم) با جمعي از يارانشان به عيادت دو نوه خود آمدند. در آن ديدار، رسول خدا (صلي‌الله‌وعليه‌وآله( به حضرت امير (عليه‌السّلام) فرمودند:
«علي جان اگر براي شفا يافتن و بهبودي فرزندانت مي‌توانستي نذري كني، خدا از سر مهر و كرامت آنان را سلامت ارزاني مي‌داشت»
اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) در همان لحظه با خدايش عهد بست و نذر نمود كه اگر دو فرزندش سلامتي يابند سه روز روزه بدارد. از پي حضرت علي(عليه‌السّلام)، حضرت زهرا (عليها‌سلام) نيز نذر كرد و آن گاه «فضه» خادمۀ ايشان همان نذر را نمود.
چيزي نگذشت كه هر دو شفا يافتند و اهل بيت (عليهم‌السّلام) براي وفاي به نذر آماده شدند؛ اما در خانه غذايي براي روزه‌داري يافت نمي‌شد. امام علي (عليه‌السّلام) سه صاع جو تهيه نمود. حضرت زهرا (عليها‌سلام)، يك سوم آن را آرد كرد و نان پخت. هنگام افطار، مسكيني بر در خانه آمد و گفت: «سلام بر شما اي خاندان محمد (صلي‌الله‌وعليه‌وآله)، مستمندي از مستمندان مسلمين هستم. غذايي به من بدهيد. خداوند به شما از غذاهاي بهشتي مرحمت كند».
آن‌ها همگي مسكين را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند در حالي كه چيزي جز آب نداشتند. روز دوم را هم‌‌چنان روزه گرفتند. موقع افطار وقتي كه نان جو را براي غذا آماده كرده بودند، يتيمي‌بر در خانه آمد. اين بار نيز ايثار كردند و غذاي خود را به او دادند و بار ديگر با آب افطار كردند. روز بعد را نيز روزه گرفتند. به هنگام غروب اسيري بر در خانه آمد. باز سهم غذاي خود را به او دادند. پس از انجام نذر هنگامي‌كه صبح شد حضرت امير (عليه‌السّلام) در حالي كه دست دو پسر بزرگوارش را گرفته بود به خدمت پيامبر اكرم (صلي‌الله‌وعليه‌وآله) رسيد. هنگامي‌كه پيامبر آن‌ها را مشاهده كردند، ديدند از شدت گرسنگي مي‌لرزند. پيامبر اشك ريختند و فرمود: «اين حالي را كه در شما مي‌بينم براي من بسيار گران است»
سپس برخاستند و با آن‌ها حركت كردند. هنگامي‌كه وارد خانه حضرت زهرا (عليها‌سلام) شدند ايشان را در محراب عبادت ديدند در حالي كه از شدت گرسنگي ضعيف شده و چشمهايش به گودي نشسته بود. پيامبر گرامي‌(صلي‌الله‌وعليه‌وآله) اندوهگين شدند. در همين هنگام جبرئيل امين نازل شد و گفت:
«اي محمد اين سوره را بگير. خداوند با چنين خانداني به تو تهنيت مي‌گويد» سپس سوره «هل أتي » «انسان يا دهر» را بر او خواند.
نقل شده است كه از آيه 5 تا آيه22 اين سوره در مورد اهل بيت عليهم‌السلام نازل شده است.


«إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً * عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً * يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً * وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً * إِنَّا نَخَافُ مِن رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً * فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً * وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيراً * مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً * وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلاَلُهَا وَذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً * وَيُطَافُ عَلَيْهِم بِآنِيَةٍ مِن فِضَّةٍ وَأَكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا * قَوَارِيرَا مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيراً * وَيُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْساً كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً * عَيْناً فِيهَا تُسَمَّى‏ سَلْسَبِيلاً * وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنثُوراً * وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نِعِيماً وَمُلْكاً كَبِيراً * عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً * إِنَّ هذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاءً وَكَانَ سَعْيُكُم مَشْكُوراً»


«به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مى‏نوشند كه با عطر خوشى آميخته است، * از چشمه‏اى كه بندگان خاص خدا از آن مى‏نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى‏سازند * آنها به نذر خود وفا مى‏كنند، و از روزى كه شر و عذابش گسترده است مى‏ترسند، * و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه دارند، به «مسكين‏» و «يتيم‏» و «اسير» مى‏دهند * (و مى‏گويند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام مى‏كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهيم * ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس و سخت است * خداوند آنان را از شر آن روز نگه مى‏دارد و آنها را مى‏پذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند * و در برابر صبرشان، بهشت و لباسهاى حرير بهشتى را به آنها پاداش مى‏دهد * اين در حالى است كه در بهشت بر تختهاى زيبا تكيه كرده‏اند، نه آفتاب را در آنجا مى‏بينند و نه سرما را * و در حالى است كه سايه‏هاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده و چيدن ميوه‏هايش بسيار آسان است * و در گرداگرد آنها ظرفهايى سيمين و قدحهايى بلورين مى‏گردانند * ظرفهاى بلورينى از نقره، كه آنها را به اندازه مناسب آماده كرده‏اند * و در آنجا از جامهايى سيراب مى‏شوند كه لبريز از شراب طهورى آميخته با زنجبيل است، * از چشمه‏اى در بهشت كه نامش سلسبيل است * و بر گردشان نوجوانانى جاودانى مى‏گردند كه هرگاه آنها را ببينى گمان مى‏كنى مرواريد پراكنده‏اند * و هنگامى كه آنجا را ببينى نعمتها و ملك عظيمى را مى‏بينى * بر اندام آنها لباسهايى است از حرير نازك سبزرنگ، و از ديباى ضخيم، و با دستبندهايى از نقره آراسته‏اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى‏نوشاند * اين پاداش شماست، و سعى و تلاش شما مورد قدردانى است»


خداوند در اين آيات مقامات اهل‌بيت عليهم‌السلام را بيان مي‌كند.
ب) ادله روايي :
ادله روايي بسيارند اما مشهور ترين آنها :


رسول گرامي اسلام بارها فرمودند: «إنّ الله يَرضي لِرِضا فاطمه و يَغضب لِغَضَبِها » «خداوند به رضايت فاطمه سلام الله عليها راضي مي شود و به غضب او غضبناك مي شود.»


(رجوع كنيد به : صحيح بخاري كتاب الخمس 4/96 ، و باب غزوه خيبر 5/177، مستدرك حاكم نيشابوري 3 / 167 حديث 4730، الاصابه عسقلاني 4/375، صواعق ابن حجر ص 105، كنز العمّال: 12 / 111 حديث 34238 و 13 / 674 حديث 37725؛)
همچنين در حديثي ديگر فرمودند: «هر كس فاطمه‌(س) را خشنود سازد، پيامبر (ص)را خشنود ساخته و هر كس او(سلام الله عليها)را خشمگين كند، پيامبر‌(ص) را غضبناك نموده است»

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

پنج شنبه 18 1 1390 17:50

انكار عقد برادري ميان پيامبر و اميرالمؤمنين

حضرت شيخ الاسلام مقبور ملعون مي فرمايند : امّا حديث مؤاخات يعنى پيوند برادرى ميان پيامبر و على ، باطل و جعلى است ; زيرا پيامبر نه كسى را به برادرى خود برگزيد ، و نه ميان مهاجران با يكديگر ، و نه ميان انصار با يكديگر عقد برادرى بست ، بلكه آنچه مسلّم است ، عقد برادرى ميان مهاجران و انصار است ; مانند عقد برادرى ميان سعد بن ربيع و عبدالرحمن بن عوف، و ميان سلمان فارسى و ابو درداء ; چنانكه در روايتى صحيح ثابت شده است(1).

در پاسخ مى گوييم: باطل دانستن حديث برادرى كه ميان همه مسلمانان بدون استثنا ثابت و قطعى مى باشد يا نشان دهنده نهايت جهل او به حديث وسيره است، و يا به جهتِ نهايت كينه و دشمنى او با اميرمؤمنان(عليه السلام) است كه راهى جز انكار فضايل و برترى هاى آن حضرت براى او باقى نگذاشته است . گويا با خود عهد بسته و قسم خورده است كه همه فضايل او را يا انكار و يا تضعيف كند ، هر چند با ادّعايى پوچ و بى دليل . كه ماجراى برادرى دو بار انجام گرفته است :

1 ـ ميان اصحاب پيش از هجرت .

2 ـ ميان مهاجران و انصار پس از هجرت . و در هر دو بار ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با على(عليه السلام) پيوند برادرى بست .

سخن آتشين ابن حجر عسقلانى در «فتح الباري»(2) براى خاكستر كردن افكار پوشالى او بس است . وى در آنجا پس از يادآورى هر دو مورد عقد برادرى و برخى از احاديث آن مى گويد :

«ابن تيميّه در كتاب ردّ (3) بر ابن مطهّر رافضى (علاّمه حلّى) ، ايجاد پيوند برادرى ميان مهاجران به ويژه ميان پيامبر و على را منكر شده و مى گويد : حكمتِ ايجاد برادرى آن است كه برخى از آنان به برخى ديگر كمك كنند و دلهايشان به هم نزديك شود ، بنابراين عقد برادرى پيامبر با كسى يا مهاجرى با مهاجر ديگر بيهوده است . لكن اين كلام ابن تيميّه ردّ نص به وسيله قياس ، و غافل كردن ديگران از حكمت و مصلحت پيوند برادرى است ، به خاطر اينكه بعضى از مهاجران از جهت مال و عشيره و نيرو از بعض ديگر تواناتر بودند ، بنابراين پيامبر ميان قوى و ضعيف عقد برادرى بست تا ميان آنها رفاقت و دوستى برقرار شده و افراد ناتوان از افراد توانمند بهرمند گردند .

و با توجّه به اين واقعيّت بود كه ميان خود و على پيوند برادرى بست ; زيرا او از كودكى پيوسته با پيامبر بوده و به دست آن حضرت پرورش يافته بود».(4)

پي نوشتها :

1 ـ منهاج السنّة 2 : 119 .

2 ـ فتح البارى 7 : 217 [7/271] .

3 ـ مراد وى ، همين كتاب منهاج السنّة است .

4ـ  شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 308.

سه شنبه 9 1 1390 16:5

جناب علي بن مهزيار(ره) فرمود:
« بيست بار با قصد اين كه شايد به خدمت حضرت صاحب الامر عليه السلام برسم، به حج مشرف شدم؛ اما در هيچ كدام از سفرها موفق نشدم. تا آن كه شبي در رختخواب خوابيده بودم، ناگاه صدايي شنيدم كه كسي مي گفت: اي پسر مهزيار، امسال به حج برو كه امام خود را خواهي ديد. شادان از خواب بيدار شدم و بقيه شب را به عبادت سپري كردم.
صبحگاهان، چند نفر رفيق راه پيدا كردم، و به اتفاق ايشان مهياي سفر شدم و پس از چندي به قصد حج به راه افتاديم. در مسير خود وارد كوفه شديم. جستجوي زيادي براي يافتن گمشده ام نمودم؛ اما خبري نشد؛ لذا با جمع دوستان به عزم انجام حج خارج شديم و خود را به مدينه رسانديم. چند روزي در مدينه بوديم.

باز من از حال صاحب الزمان عليه السلام جويا شدم؛ ولي مانند گذشته، خبري نيافتم و چشمم به جمال آن بزرگوار منور نگرديد. مغموم و محزون شدم و ترسيدم كه آرزوي ديدار آن حضرت به دلم بماند. با همين حال به سوي مكه خارج شده و جستجوي بسياري كردم؛ اما آن جا هم اثري به دست نيامد. حج و عمره ام را ظرف يك هفته انجام دادم و تمام اوقات در پي ديدن مولايم بودم.

روزي متفكرانه در مسجد نشسته بودم. ناگاه در كعبه گشوده شد. مردي لاغر كه با دو بُرد (لباسي است) احرام بسته بود، خارج گرديد و نشست. دل من با ديدن او آرام شد. به نزدش رفتم. ايشان براي احترام من، برخاست.
مرتبه ديگر او را در طواف ديدم. گفت: اهل كجايي؟
گفتم: اهل عراق.
گفت: كدام عراق؟
گفتم: اهواز.
گفت: ابن خصيب را مي شناسي؟ گفتم: آري.
گفت: خدا او را رحمت كند؛ چقدر شبهايش را به تهجد و عبادت مي گذرانيد و عطايش زياد و اشك چشم او فراوان بود. بعد گفت: ابن مهزيار را مي شناسي؟ گفتم: آري، ابن مهزيار منم.
گفت: حياك الله بالسلام يا اباالحسن ( خداي تعالي تو را حفظ كند ). سپس با من مصافحه و معانقه نمود و فرمود: يا اباالحسن، كجاست آن امانتي كه ميان تو و حضرت ابومحمد ( امام حسن عسكري عليه السلام ) بود؟

گفتم: موجود است و دست به جيب خود برده، انگشتري كه بر آن، دو نام مقدس محمد و علي عليهما السلام نقش شده بود، بيرون آوردم. همين كه آن را خواند، آن قدر گريه كرد كه لباس احرامش از اشك چشمش تر شد و گفت: خدا تو را رحمت كند يا ابا محمد؛ زيرا كه بهترين امت بودي. پروردگارت تو را به امامت شرف داده و تاج علم و معرفت بر سر نهاده بود. ما هم به سوي تو خواهيم آمد.
بعد از آن به من گفت: چه مي خواهي و در طلب چه كسي هستي، يا ابا الحسن؟
گفتم: امام محجوب از عالم را.
گفت: او محجوب از شما نيست؛ لكن اعمال بد شماست او را پوشانيده است. برخيز به منزل خود برو و آماده باش. وقتي كه ستاره جوزا غروب كرد و ستاره هاي آسمان درخشان شد، آن جا من در انتظار تو، ميان ركن و مقام ايستاده ام.

ابن مهزيار مي گويد: با اين سخن روحم آرام شد و يقين كردم كه خداي تعالي به من تفضل فرموده است؛ لذا به منزل رفته و منتظر وعده ملاقات بودم، تا آن كه وقت معين رسيد. از منزل خارج و بر حيوان خود سوار شدم؛ ناگاه متوجه شدم آن شخص مرا صدا مي زند: يا ابا الحسن بيا. به طرف او رفتم.

سلام كرد و گفت: اي برادر، روانه شو. و خودش به راه افتاد. در مسير، گاهي بيابان را طي مي كرد و گاه از كوه بالا مي رفت. بالاخره به كوه طائف رسيديم. در آن جا گفت: يا ابا الحسن، پياده شو نماز شب بخوانيم.
پياده شديم و نماز شب و بعد هم نماز صبح را خوانديم.
باز گفت: روانه شو اي برادر، دوباره سوار شديم و راههاي پست و بلندي را طي نموديم، تا آن كه به گردنه اي رسيديم. از گردنه بالا رفتيم؛ در آن طرف، بياباني پهناور ديده مي شد. چشم گشودم و خيمه اي از مو ديدم كه غرق نور است و نور آن تلألويي داشت.

آن مرد به من گفت: نگاه كن. چه مي بيني؟
 گفتم: خيمه اي از مو كه نورش تمام آسمان و صحرا را روشن كرده است.
گفت: منتهاي تمام آرزوها در آن خيمه است. چشم تو روشن باد.
وقتي از گردنه خارج شديم، گفت: پياده شو كه اين جا هر چموشي رام مي شود. از مركب پياده شديم.
گفت: مهار حيوان را رها كن. گفتم: آن را به چه كسي بسپارم؟
گفت: اين جا حرمي است كه داخل آن نمي شود، جز وليّ خدا.
مهار حيوان را رها كرديم و روانه شديم، تا نزديك خيمه نوراني رسيديم.
گفت: توقف كن، تا اجازه بگيرم. داخل شد و بعد از زماني كوتاه بيرون آمد و گفت: خوشا به حالت كه به تو اجازه دادند.

وارد خيمه شدم. ديدم ارباب عالم هستي، محبوب عالميان، مولاي عزيزم، حضرت بقية الله الاعظم امام زمان مهربانم روي نمدي نشسته اند. چرم سرخي بر روي نمد قرار داشت، و آن حضرت بر بالشي از پوست تكيه كرده بودند. سلام كردم.
بهتر از سلام من، جواب دادند.
 در آن جا چهره اي مشاهده كردم مثل ماه شب چهارده، پيشاني گشاده با ابروهاي باريك كشيده و به هم پيوسته. چشمهايش سياه و گشاده، بيني كشيده، گونه هاي هموار و برنيامده، در نهايت حسن و جمال. بر گونه راستش خالي بود مانند قطره اي مِشك كه بر صفحه اي از نقره افتاده باشد.
 موي عنبر بوي سياهي داشت، كه تا نزديك نرمه گوش آويخته و از پيشاني نوراني اش نوري ساطع بود مانند ستاره درخشان، نه قدي بسيار بلند و نه كوتاه؛ اما كمي متمايل به بلندي، داشت.
آن حضرت روحي الفداه را با نهايت سكينه و وقار و حياء و حسن و جمال، زيارت كردم، ايشان احوال يكايك شيعيان را از من پرسيدند. عرض كردم: آنها در دولت بني عباس در نهايت مشقت و ذلت و خواري زندگي مي كنند.
فرمودند:
« ان شاء الله روزي خواهد آمد كه شما مالك بني عباس شويد و ايشان در دست شما ذليل گردند.
بعد فرمودند: پدرم از من عهد گرفته كه جز، در جاهايي كه مخفي تر و دورتر از چشم مردم است، سكونت نكنم؛ به خاطر اين كه از اذيت و آزار گمراهان در امان باشم تا زماني كه خداي تعالي اجازه ظهور بفرماييد.

و به من فرموده است:
فرزندم، خدا در شهرها و دسته هاي مختلف مخلوقاتش هميشه حجتي قرار داده است تا مردم از او پيروي كنند و حجت بر خلق تمام شود. فرزندم، تو كسي هستي كه خداي تعالي او را براي اظهار حق و محو باطل و از بين بردن دشمنان دين و خاموش كردن چراغ گمراهان، ذخيره و آماده كرده است. پس در مكانهاي پنهان زمين، زندگي كن و از شهرهاي ظالمين فاصله بگير و از اين پنهان بودن وحشتي نداشته باش؛ زيرا كه دلهاي اهل طاعت، به طرف تو مايل است، مثل مرغاني كه به سوي آشيانه خود پرواز مي كنند و اين دسته كساني هستند كه به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذليل اند؛ ولي در نزد خداي تعالي گرامي و عزيز هستند.

اينان اهل قناعت و متمسك به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و تابع ايشان در احكام دين و شريعت مي باشند. با دشمنان طبق دليل و مدرك بحث مي كنند و حجتها و خاصان درگاه خدايند؛ و در صبر و تحمل اذيت از مخالفان مذهب و ملت چنان هستند كه خداي تعالي، آنان را نمونه صبر و استقامت قرار داده است و همه اين سختيها را به جان و دل مي پذيرند.

فرزندم، بر تمامي مصايب و مشكلات صبر كن؛ تا آن كه خداي تعالي وسايل دولت تو را مهيا كند و پرچمهاي زرد و سفيد را بين حطيم و زمزم بر سرت به اهتزار درآورد و فوج فوج از اهل اخلاص و تقوي نزد حجرالاسود به سوي تو آيند و بيعت نمايند. ايشان كساني هستند كه پاك طينتند و به همين جهت قلبهاي مستعدي براي قبول دين دارند و براي رفع فتنه هاي گمراهان بازوان قوي دارند.
 آن زمان است كه درختان ملت و دين بارور گردد و صبح حق درخشان شود. خداوند به وسيله تو ظلم و طغيان را از روي زمين برمي اندازد و امن و امان را در سراسر جهان ظاهر مي نمايد. احكام دين در جاي خود پياده مي شوند و باران فتح و ظفر زمينهاي ملت را سبز و خرم مي سازد.

بعد فرمودند: آنچه را در اين مجلس ديدي بايد پنهان كني و به غير اهل صدق و وفا و امانت اظهار نداري. »

ابن مهزيار مي گويد: چند روزي در خدمت آن بزرگوار ماندم و مسائل و مشكلات خود را سؤال نمودم. آنگاه مرخص شدم تا به سوي اهل و خانواده خود برگردم.
در وقت وداع، بيش از پنجاه هزار درهمي كه با خود داشتم، به عنوان هديه خدمت حضرت تقديم نموده و اصرار كردم كه ايشان قبول نمايند.
مولاي مهربان تبسم نموده و فرمودند: اين مبلغ را كه مربوط به ما است در مسير برگشت استفاده كن و به طرف اهل و عيال خود برگرد؛ چون راه دوري در پيش داري.

بعد هم آن حضرت براي من دعاي بسياري فرمودند. پس از آن خداحافظي كردم و به طرف شهر و ديار خود بازگشتم. »

دسته ها : موعود ادیان
سه شنبه 9 1 1390 16:4

ترفند هاي مختلف مبارزاتي مشركان عليه پيامبر

خالفان دعوت پيامبران، از شيوه هاى متعددى بهره مى گرفتند: يكى حربه تهمت و افترا، ديگرى انتقادهاى بى جا و به عبارت ديگر، تفسير يك سلسله واقعيت ها به صورت غير صحيح، سوم جنگ و قتل پيامبران، چهارم محاصره اقتصادى و.... برخى از تهمت ها عبارتند از:

1. تهمت جنون و ديوانگى: اين تهمت در ميان پيامبران بيش از همه متوجه پيامبر اسلام شده است و در عين حال قرآن كريم، درباره حضرت نوح و صالح و شعيب و موسى(عليهم السلام) بلكه عموم پيامبران يادآورى مى شود: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[1] هم چنين براى امت هاى پيشين پيامبرى نيامده مگر اين كه به او گفتند: جادوگر است يا ديوانه.

2. تهمت سحر و جاودگرى: همه پيامبران يا غالب آنها به چنين تهمت (جادوگرى) متهم بوده اند، قرآن كريم درباره عموم پيامبران چنين مى فرمايد: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[2] هم چنين براى پيشينيان پيامبرى نيامد، مگر اين كه گفتند: جادوگر و يا ديوانه است.

3. اتهام به دروغ گويى: كسانى كه پيامبران را به «جنون» و «سحر و جادو» متهم مى كردند، طبعاً بايد به دروغ گويى هم متهم كنند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان مى فرمايد: (واِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكـذِبين );[3] تو را از دروغ گويان مى انديشيم.

4. اتهام به اخلال گرى و فساد در زمين: نمونه بارز آن را در مبارزه حضرت موسى با فرعون مصر مشاهده مى كنيم.

وقتى موسى در مقام احتجاج بر فرعون پيروز شد، فرعون چنين گفت: (وقالَ فِرعَونُ ذَرونى اَقتُل موسى وليَدعُ رَبَّهُ اِنّى اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينَكُم اَو اَن يُظهِرَ فِى الاَرضِ الفَساد );[4] فرعون ]به تمسخر[ گفت: موسى خداى خود را به كمك فرا خواند، من مى ترسم آيين شما را تغيير دهد و ]در مصر[ فساد كند.

5. اتهام به جدال: پيامبران گرامى در دعوت به توحيد و معاد نيرومندترين دليل و برهان را در دست داشتند، ولى چون دعوت آنان با مزاج بت پرستى و دنيا خواهى، موافق نبود، آنان را به فقدان دليل ومنطق متهم مى نمودند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان درباره حضرت نوح(عليه السلام) مى فرمايد: (قالوا يـنوحُ قَد جـدَلتَنا فَاَكثَرتَ جِدلَنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا اِن كُنتَ مِنَ الصّـدِقين );[ 5] گفتند: اى نوح، زياد با ما به جدال برخاستى و زياد جدل كردى وعده خود(عذاب) رابياور اگر راست مى گويى.

6. اتهام به افسانه بودن محتواى دعوت: هرگاه پيامبرى آيين توحيد و دعوت به رستاخيز را مطرح مى كرد، مردم به فكر اين كه محتواى دعوت او در شريعت پيشين و دعوت هاى قبلى بوده، بر چسب افسانه و اسطوره بودن بر آن مى زدند، قرآن كريم اين تهمت را از زبان مشركان عصر رسالت به صورت مكرر نقل كرده و مى فرمايد:(يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين );[6] افراد كافر مى گويند: قرآن جز داستان هاى گذشتگان چيزى نيست.[7]

پي نوشتها :

[1]. ذاريات، آيه 52.

[2]. همان.

[3]. اعراف، آيه 66.

[4]. غافر، آيه 26.

[5]. هود، آيه 32.

[6]. انعام، آيه 25.

[7]. ر.ك. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 10، ص 402 ـ 412.

دسته ها : پرسش و پاسخ - نبوت
سه شنبه 9 1 1390 16:2

مناظره شاگرد امام صادق با مرد شامي
مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه به نقل از هشام بن سالم حكايت فرمايد:
روزى به همراه جماعتى از اصحاب حضرت ابو عبداللّه ، امام جعفر صادق عليه السلام ، در مجلس و محضر مباركش نشسته بوديم ، كه شخصى از اهالى شهر شام اجازه گرفت و سپس وارد مجلس شد و سلام كرد.
امام عليه السلام جواب سلام او را داد و فرمود: بنشين .
پس از آن كه نشست ، حضرت او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى مرد شامى ! خواسته ات چيست ؟
و براى چه به اين جا آمده اى ؟
آن شخص اظهار داشت : شنيده ام كه شما نسبت به تمام علوم و به همه مسائل آشنا و عالم هستى ، لذا آمده ام تا مناظره كنم .
حضرت فرمود: در چه موردى ؟
عرضه داشت : پيرامون قرآن ؛ و حروف مقطّعه و إ عراب آن .
حضرت فرمود: مطالب خود را در اين رابطه با حمران بن اءعين در ميان بگذار.
مرد شامى گفت : مى خواهم با شخص خودت مباحثه و مناظره نمايم ، نه با ديگران .
امام عليه السلام فرمود: مسائل خود را با حمران مطرح كن ، چنانچه بر او غلبه كردى ، بر من نيز غالب خواهى شد.
پس از آن ، شامى با حمران مشغول مذاكره و مناظره گرديد، به طورى كه خود خسته و عاجز گشت .
حضرت فرمود: اى مرد شامى ! او را چگونه يافتى ؟
پاسخ داد: او را شخصى متخصّص و آشنا يافتم ، هر آنچه سؤ ال كردم ، جواب كاملى شنيدم .
سپس عرضه داشت : چنانچه ممكن باشد مى خواهم با خودت پيرامون علوم عربى مناظره نمايم ؟
امام صادق عليه السلام اشاره به اءبان بن تغلب نمود و اظهار داشت : آنچه مى خواهى با اين شخص مناظره كن .
مرد شامى كنار اءبان بن تغلب رفت و در مناظره با او مغلوب شد، اين بار به حضرت گفت : مى خواهم در علم فقه مناظره كنم .
حضرت در اين مرحله يكى ديگر از شاگردان خويش را به نام زراره ، معرّفى نمود و به مرد شامى فرمود: با او مناظره كن ، كه تو را در مسائل ، قانع مى نمايد.
و چون با زراره مباحثه و مناظره كرد، نيز مغلوب گشت و شكست خورد؛ حضرت را مخاطب قرار داد و گفت : اين بار مى خواهم با خودت درباره علم كلام مناظره نمايم .
امام عليه السلام اين بار نيز به يكى ديگر از شاگردان خود به نام مؤ من طاق خطاب نمود و فرمود: اى مؤ من طاق ! با اين مرد شامى در آنچه كه مى خواهد مناظره نما.
پس او طبق دستور حضرت با مرد شامى در علم كلام مناظره نمود و بر او غالب گرديد.
و بر همين منوال با هشام بن سالم در توحيد و خداشناسى ؛ و بعد از آن با هشام بن حكم پيرامون امامت و خلافت مناظره انجام گرفت و مرد شامى شكست خورد.
و امام جعفر صادق عليه السلام شادمان بود و تبسّم مى نمود.
سپس شامى اظهار داشت : مثل اين كه ، خواستى به من بفهمانى ، كه در بين شيعيان شما اين چنين افرادى وجود دارند كه در علوم مختلف آشنا و مسلّط مى باشند؟!
حضرت فرمود: اين چنين فكر كن .
و پس از صحبت هائى حضرت فرمود: خداوند متعال حقّ و باطل را در كنار يكديگر قرار داد؛ و پيامبران و اوصياء را فرستاد تا بين آن دو را جدا سازند؛ و انبياء را قبل از اوصياء منصوب نمود تا فضيلت و عظمت هر يك بر ديگرى روشن شود.
مرد شامى در اين لحظه گفت : خوشا به حال كسى كه با شما همنشين باشد.
امام عليه السلام در پايان فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل با رسول خدا - صلوات اللّه عليهم - همنشين بودند؛ و اخبار و جريانات را از طرف خداوند متعال براى آن حضرت مى آوردند.
سپس مرد شامى اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! آيا ممكن است ، كه من هم جزء شيعيان شما قرار گيرم ؟
و مرا نيز از علوم و بركات خود بهره مند فرمائى ؟
حضرت هم او را پذيرفت و به هشام فرمود: مسائل مورد نياز او را تعليمش ‍ بده ، كه برايت شاگردى شايسته باشد

.منبع :  اختيار معرفة الرّجال : ص 275، ح 494.

دسته ها : مناظرات
سه شنبه 9 1 1390 15:59

ليلة الهرير چه شبي است ؟

يكى از جنگهاى بزرگ در تاريخ اسلام، جنگ صفين است. اين جنگ بسيار طول كشيد و تعداد كشته هاى دشمن و شهداى نيروهاى على (ع) بيش از حد متعارف بود. روز سه شنبه دهم ربيع الاول سال سى و هفتم هجرت و بر اساس برخى روايات دهم صفر، نيروهاى على (ع) و نيروهاى معاويه، بسيار سخت با هم درگير شدند با اينكه تا آن روز بسيار جنگيده بودند و كشته ها و شهدا و خسارات بيش از اندازه شده بود. روز سه شنبه از صبح تا شب جنگيدند و شب را هم تا نصف شب با هم درگير شدند. اين درگيريها آنچنان شديد بود كه نيروهاى طرفين نتوانستند نماز بخوانند. آن شب از همه جا ناله زخمى ها به گوش مى رسيد و به خاطر همين، آن شب را «ليله الهرير» مى نامند.(1)

روز سه شنبه را هم كه از صبح تا شب در جنگ بودند يوم الهرير مى گويند(2)

در تاريخ اسلام به علاوه جنگ صفين كه ليله الهرير دارد، ليله الهرير ديگرى هم هست و آن، شب چهارم جنگ قادسيه است. نيروهاى مسلمان و نيروهاى ايران در قادسيه چهار روز جنگ كردند و مسلمانان پيروز شدند. شب چهارم جنگ قادسيه را ليله الهرير مى نامند.(3)

ليلة الهرير آن شب و روزى بود كه از مشاهده آن ، جوانان پير شدند، آن روزى كه عمار شهيد شد و طرفين مصمم شدند كه جنگ سختى را با هم داشته باشند و امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) در آن روزها نهايت كوشش را در يارى پدر بزرگوار نمودند و همينطور محمد حنفيّه و محمد ابى بكر و عبداللّه جعفر و عبداللّه عباس و مالك اشتر هم سعى و اهتمام دريارى امام (ع ) كردند و در ميان اصحاب آن جناب سعى و كوشش مالك اشتر بيش از ديگران بود و مالك اشتر درميان جنگ به ميمنه و ميسره مى رفت و مردم را تحريص بر جنگ مى كرد و خطبه مى خواند و مى گفت حمد خدايى را سزا است كه در بين ما، پر عمّ رسول خدا را قرار داد. آن كسى كه اسلامش از همه كس جلوتر بود و آن شمشيرى از شمشيرهاى خداوند است .

 در ميدان جنگ بجز صداى آن صدايى بگوش نمى رسيد و خود امير(ع ) دو زره پوشيده بودند. معاويه رو به عمروعاص كرد و گفت : امروزمرگ رو بما آورده و اجل ما نزديك گرديد كه على اينقدر خشمناك گشته و هرگز زره نپوشيده بود و الآن دو زره پوشيد و دامن زره بر كمر زده و آستينهاى خود را بالا زده . پس امير(ع )ذوالفقار را در دست داشتند و آنقدر از كافران را كشتند كه ذوالفقار كج شده بود. حضرت فرمودد اگر نه اين بود كه رسو ل خدا(ص ) اين شمشير را مدح كرده و فرموده كه :

لافتى الا على لا سيف الا ذوالفقار

هر آينه اين شمشير را عوض مى كردم . راوى مى گويد ما ذوالفقار را مى گرفتيم و راست مى كرديم و آن حضرت از ما مى گرفت و مى فرمود كه من با اين شمشير در پيش حضرت رسول بسيار جنگ كرده ام حضرت داخل صفهاى شام مى شد، و صفها را مى شكافت . و چون ذالفقار حيدر كرّار از بالا به زير مى آمد ايستاده را به دو نيم مى كرد و چون بر ميانه مى زدند به دو نيم مى كردند.

راوى مى گويد بخدايى كه رسولش را بحق مبعوث كرد ما نشنيده ايم از آن روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد تا به حال هيچ رئيس و فرمانده اى را نديديم كه اين مقدار كوشش نمايد كه آن حضرت در آن روز انجام داد. زيرا كه آنچه شمارش شد بيش از هزار و پانصد نفر از بزرگان عرب بودند و كسى از آن دو لشگر را در آن روز ميسر نشد كه نماز خود را بخواند مگر اينكه در اثناى جنگ با اشاره نماز خوانده مى شد. هر چه از روز بر آمد جنگ عظيم تر شد و بزرگان اهل شام فرياد مى زدند اللّه اللّه فى البقية آفتاب گرفته بود و از آسمان خون و خاكستر مى باريد و نماز ايشان تكبير بود. پس آفتاب غروب كرد لشگر مشغول جنگ بودند و هر چه از شب بر آمد جنگ سخت ترشد و آن شب ليلد الهرير بود كه بخاطر شدت جنگ به اين نام نهاده شد كه آن دو لشگر مثل شيران در يكديگر مى جستند و دست در گردن يكديگر مى كردند و با دندان گوشتهاى بدن يكديگر را مى كندند و حضرت در آن شب وظايف عبادت خود را بجا آوردند و همانطور حمله بر شاميان كردند و چون شجاعى را مى كشت تكبير مى گفت و در آن شب از حضرت پانصد و سه تكبير شمرده شد و مردم تا به صبح جنگ كردند.

 در كتاب سرور المؤ منين آمده است كه در روزهاى قبل از آ شب حدود شصت و شش هزار نفر از لشگر معاويه كشته شدند و در آن شب از چهار جانب لشگر امير(ع ) طبلها مى زدند و مى گفتند على (ع ) منصور جنگ است و چون صبح آن شب دميد، مالك اشتر فرياد بر آورد كه حمله كنيد اى اهل عراق كه با يك حملهديگر كار ايشان تمام مى شود و با اين حمله خدا را راضى و دين را عزيز سازيد. پس حمله كردند بطورى كه اهل شام را از معركه و ميدان جنگ بيرون كردند و حتى از خيمه ها خارج ساختند و بسيارى از علمداران را كشتند و علمها را سرنگون كردند.

پى‏نوشت‏ :

 (1)) بحار ج 32، ح 442 به نقل از وقعه صفين

 (2)) همان، ص 528، ح 445

 (3)) تاريخ روضه الصفا، ج دوم بخش دوم، ص 1771 به بعد و گنجينه تاريخ ايران، رضايى، ج 9، ص 455 به بعد

دسته ها : پرسش و پاسخ
سه شنبه 9 1 1390 15:56

كارنامه عملى وهابيت 1

1. قتل و غارت وهّابيّان در منطقه نجد:

محمّد بن عبد الوهّاب با اعلام جهاد عليه مسلمانان به اتهام كفر، شرك و بدعت، اعراب باديه نشين را تحريك كرد و به كمك ابن سعود، لشكرى فراهم ساخت و با حمله به شهرها و روستاهاى مسلمان نشين، مردم را به خاك و خون كشيد و اموال آنان را به عنوان غنايم جنگى غارت نمود(۲).

در اين بخش به چند نمونه از كشتار بى رحمانه وهّابيّت كه در منطقه نجد و اطراف رياض انجام گرفته، اشاره مى كنيم.

الف: كشتار مسلمانان و قطع نخل ها و غارت مغازه ها:

ابن بشر عثمان بن عبد اللّه، مورخ آل سعود در باره آغاز دعوت وهّابيّت در منطقه نجد و كشت و كشتار مردم بى گناه به اتهام شرك مى نويسد:

عبد العزيز همراه با عدّه اى به قصد جهاد با اهل سرزمين «ثادق» حركت كرد و آنان را به محاصره درآورد و بخشى از نخلستان هاى آنان را قطع كرد و تعدادى هم از مردان آنان را به قتل رساند(۳).

سپس عبد العزيز به قصد جهاد به سمت «خُرج» حركت كرد و در منطقه «دُلَم» هشت نفر از مردان را به كشت و مغازه ها را كه مملوّ از اموال بود، غارت كرد و آن گاه به سرزمين «نَعْجان»، «ثَرْمَدا»، «دُلَم» و «خُرْج» رفت و عدّه اى را كشت و شتران بسيارى به غنيمت گرفت(۴).

ب: به آتش كشيدن محصولات زراعى:

ابن بشر در ادامه مى نويسد:

عبدالعزيز به قصد جهاد وارد «منفوحه» شد و محصولات زراعى آنان را به آتش كشيد و بخش عظيمى از جواهرات، گوسفندان و شتران را به غنيمت گرفت و ده نفر را نيز كشت(۵).

ج: سقط جنين زنان باردار:

لشكر عبد العزيز شبانگاه وارد منطقه «حَرْمه» شدند و پس از طلوع فجر به دستور عبد اللّه پسر عبد العزيز، تيراندازان به صورت دسته جمعى به طرف شهر تيراندازى كردند و صداى مهيب تيرها، شهر را به لرزه درآورد به گونه اى كه بعضى از زنان حامله، سقط كردند و مردم به وحشت افتاده و شهر به محاصره درآمد و مردم شهر، نه توان مقاومت و نه امكان فرار از شهر را داشتند(۶).

د: كشته شدن مردم رياض در اثر گرسنگى و تشنگى:

ابن بشر در باره حمله وهّابيّت به رياض مى نويسد:

ففرّ أهل الرياض في ساقته الرجال والنساء والأطفال لا يلوى أحد على أحد، هربوا على وجوههم إلى البريّه في السهباء قاصدين الخروج وذلك في فصل الصيف، فهلك منهم خلق كثير جوعا وعطشا(۷)؛

اهل رياض، همه مردان، زنان و كودكان با شنيدن حمله لشكر وهّابيّت از ترس و وحشت، پا به فرار گذاشتند، از آن جايى كه اين حمله در فصل تابستان بود، جمعيّت زيادى در اثر گرسنگى و تشنگى جان سپردند.

ه: كشتار فراريان:

ابن بشر در ادامه مى گويد:

فلمّا دخل عبد العزيز الرياض وجدها خاليه من أهلها إلاّ قليلاً فساروا في أثرهم يقتلون ويغنمون.

ثمّ إنّ عبد العزيز جعل في البيوت ضبّاطا يحفظون ما فيها. وحاز جميع ما فى البلد من الأموال والسلاح والطعام والأمتاع وغير ذلك وملك بيوتها ونخيلها إلاّ قليلاً(۸)؛

وقتى عبد العزيز وارد رياض شد ديد جز اندكى از مردم، كسى در شهر نمانده، فراريان را دنبال كرد و عدّه اى را كشت و اموالى را كه با خود داشتند به غنيمت گرفت.

و به شرطه ها دستور داد از خانه هاى خالى از صاحبانشان، محافظت كنند و آن گاه تمام اموال، اسلحه ها، مواد غذايى و وسايل خانه ها را به غنيمت گرفت و غالب خانه ها و نخلستان ها را به تصرّف خود درآورد.

و: كشتن مؤذن به جرم درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله :

زينى دحلان مفتى مكّه مكرمه مى نويسد:

ويمنعون من الصلاه عليه صلى اللّه عليه وسلم على المنابر، بعد الأذان؛ حتى أنّ رجلاً صالحا كان أعمى ، وكان موءذّنا وصلى على النبي صلى الله عليه وسلم بعد الأذان، بعد أن كان المنع منهم ، فأتوا به إلى ابن عبد الوهاب فأمر به أن يقتل فقتل، ولو تتبّعت لك ما كانوا يفعلونه من أمثال ذلك، لملأت الدفاتر والأوراق.

وفي هذا القدر كفايه واللّه سبحانه وتعالى أعلم؛

وهّابى ها از درود فرستان به پيامبر گرامى [ صلى الله عليه و آله ] بر روى منابر و پس از اذان، ممانعت مى كردند، مرد صالح نابينايى كه اذان مى گفت و پس از اذان به رسول اكرم[ صلى الله عليه و آله ] صلوات فرستاد، آن را نزد محمد بن عبد الوهّاب آوردند و او دستور داد مؤذن نابينا را به جرم درود بر حضرت، كشتند.

زينى دحلان در ادامه مى گويد: اگر مانند اين كارهاى زشت وهّابى ها را بخواهم بنويسم، دفترها مملوّ خواهد شد(۱۰).

با اين كه درود به پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نص قرآن و دستور الهى است كه مى فرمايد: «إِنَّ اللّه َ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيما»(۱۱).

در آيه شريفه هيچ گونه قيد مكانى و زمانى براى درود به حضرت ذكر نشده يعنى هر وقت و هر كجا مى شود به پيامبر گرامى درود فرستاد.

 

۲. كشتار بى رحمانه شيعيان كربلا:

كشتار وهّابيان در كربلاى معلّى در سال ۱۲۱۶، به راستى صفحه تاريخ را سياه كرده و قلب هر خواننده را به درد مى آورد.

دكتر منير عجلانى مى نويسد:

دخل اثنا عشر ألف جندي ولم يكن في البلده، إلا عدد قليل من الرجال المستضعفين لأن رجال كربلاء كانوا قد خرجوا يوم ذاك إلى النجف الأشرف لزياره قبر الإمام أمير الموءمنين يوم الغدير، فقتل الوهّابيّون كل من وجدوهم، فقدر عدد الضحايا في يوم واحد بثلاثه آلاف، وأما السلب فكان فوق الوصف ويقال أن مائتى بعير حملت فوق طاقتها بالمنهوبات الثمينه(۱۲)؛

دوازده هزار نفر سپاه وهّابيّان به فرماندهى سعود، فرزند عبد العزيز وارد كربلا شدند در حالى كه بيشتر مردم كربلا به مناسبت عيد غدير به نجف اشرف به زيارت امير المؤمنين[ عليه السلام [رفته بودند و در شهر جز عدّه اندكى از پيرها و ناتوان ها نمانده بودند.

سپاه وهّابيّان به هر كس كه برخوردند، كشتند و آمار كشته ها به مرز سه هزار نفر رسيد و اموال غارت شده از كربلا قابل وصف نبود و گفته مى شد كه آن روز ۲۰۰ شتر بار سنگين از كربلا به غارت بردند.

محمد قارى غروى در تاريخ نجف از مجموعه شيخ خضر، نقل مى كند:

وهّابيّان صندوق قبر حبيب بن مظاهر را كه از چوب بود شكستند و سوزاندند و با آن در ايوان طرف قبله حرم، قهوه درست كردند. آن ها مى خواستند صندوق قبر شريف حسين را هم بشكنند، اما چون داراى شبكه هاى آهنين بود، توفيق نيافتند(۱۳).

شيخ عثمان بن بشر مورّخ ديگر وهابى كه خود اهل نجد بوده مى نويسد:

گنبد روى قبر (سيد الشهداء) را ويران ساختند، و صندوق روى قبر را كه زمرّد، ياقوت و جواهرات ديگر در آن نشانده بودند، برگرفتند، و آنچه در شهر از مال، سلاح، لباس، فرش، طلا، نقره و قرآن هاى نفيس يافتند غارت كردند و نزديك ظهر از شهر بيرون رفتند(۱۴).

صلاح الدين مختار كه خود وهّابى است مى نويسد:

در سال ۱۲۱۶ امير سعود با لشگر انبوهى از مردم نجد، عشاير جنوب، حجاز و ديگر نقاط به قصد عراق حركت كرد. در ماه ذى قعده به كربلا رسيد. او تمام برج و باروى شهر را خراب كرد و بيشتر مردم را كه در كوچه و بازار بودند، كشت و نزديك ظهر با اموال و غنايم فراوان از شهر خارج شد. آن گاه خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقيّه را به نسبت هر پياده يك سهم و هر سواره دو سهم، بين لشگريان تقسيم نمود(۱۵).

شيخ عثمان نجدى از مورّخان وهّابى مى نويسد:

وهّابيان به صورت غافل گيرانه وارد كربلا شدند و بسيارى از اهل آن جا را در كوچه و بازار و خانه ها كشتند؛ روى قبر حسين عليه السلام را خراب كردند و آن چه در داخل قبّه بود به چپاول بردند و هرچه در شهر از اموال، اسلحه، لباس، فرش، طلا و قرآن هاى نفيس يافتند، ربودند. نزديك ظهر در حالى كه قريب به دو هزار نفر از اهالى كربلا را كشته بودند، از شهر خارج شدند(۱۶). برخى مى نويسند: «وهّابيان در يك شب، بيست هزار نفر را به قتل رساندند»(۱۷).

ميرزا ابوطالب اصفهانى در سفرنامه خود مى نويسد:

هنگام برگشت از لندن و عبور از كربلا و نجف، ديدم كه قريب بيست و پنج هزار نفر وهّابى وارد كربلا شدند و شعار «اقتلوا المشركين واذبحوا الكافرين»(۱۸) سر مى دادند. آنان بيش از پنج هزار نفر را كشتند و زخمى ها حساب نداشت، صحن مقدّس امام حسين عليه السلام از لاشه كشتگان پر و خون از بدن هاى سر بريده شده، روان بود.

پس از يازده ماه بار ديگر به كربلا رفتم، ديدم كه مردم، آن حادثه دل خراش را نقل مى كنند و گريه سرمى دهند به گونه اى كه از شنيدن آن، موها بر اندام راست مى شد(۱۹).

 

۳. حمله به نجف اشرف:

حمله وهّابى ها به عراق از ۱۲۱۴ ه آغاز شد.

چون در آن سال وهّابى ها به نجف اشرف حمله نمودند، ولى عرب خزاعل جلو آن ها را گرفتند و سيصد نفر از آن ها را كشتند(۲۰).

در سال ۱۲۱۵ نيز گروهى براى انهدام مرقد مطهّر حضرت امير عليه السلام عازم نجف اشرف شدند كه در مسير با عدّه اى از اعراب درگير شدند و شكست خوردند(۲۱).

در مدّت نزديك به ده سال چندين بار حملات شديدى به شهر كربلا و نجف انجام دادند(۲۲). در سال ۱۲۱۶ وهّابيّان پس از كشتار بى رحمانه اهل كربلا و هتك حرمت حرم حسينى عليه السلام با همان لشگر راهى نجف اشرف شدند، ولى مردم نجف به سبب آگاهى از ماجراى كشتار و غارت كربلا و آمادگى دفاعى به مقابله برخواستند؛

حتّى زن ها از منزل ها بيرون آمدند و مردان خود را تشجيع و تحريك به دفاع كردند تا اسير كشتار و چپاول وهّابيّان نشوند، در نتيجه سپاه وهّابى ها نتوانستند به شهر نجف وارد شوند(۲۳).

در سال ۱۲۲۰ يا ۱۲۲۱ وهّابى ها به سركردگى «سعود» به نجف اشرف حمله بردند، ولى چون شهر داراى برج و بارو بود، و در بيرون نيز خندقى شهر را حفاظت مى كرد، به علاوه جمعى از مردم و طلاب علوم دينى در حدود دويست نفر تحت رهبرى شيخ جعفر نجفى (كاشف الغطاء) از مراجع اعلم عصر كه خود مردى دلير بود، شبانه روز مشغول دفاع از شهر بودند، كارى از پيش نبردند.

خانه شيخ جعفر كاشف الغطاء انبار اسلحه بود و او بر هر دروازه نجف و در هر برجى جمعى از طلاب و مردم را به دفاع واداشته بود.

شيخ حسين نجف، شيخ خضر شلال، و سيد جواد عاملى صاحب مفتاح الكرامه و شيخ مهدى ملاكتاب از جمله علماى مدافع شهر بودند كه از مردان بلند آوازه مى باشند.

قواى سعود در اين حمله پانزده هزار وهابى جسور جنگجو بود. وهّابى ها چندان كه سعى كردند نتوانستند وارد شهر شوند، و مدافعان نجف با سرسختى دفاع مى كردند.

در يكى از روزها برخى از وهّابى ها از ديوار شهر بالا آمدند و نزديك بود شهر را اشغال كنند، ولى با دفاع مردانه مدافعان مسلح مواجه شدند، و عقب نشستند. در مدت محاصره نجف چون مدافعان از درون شهر و برج و باروها وهّابى ها را زير آتش داشتند، توانستند هفتصد نفر از آن ها را به قتل رسانند.

سرانجام سعود با بقيه نفراتش نااميد از نجف اشرف بازگشت.

اهالى نجف قبل از رسيدن قواى سعود، خزانه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را به بغداد و از آنجا به كاظمين منتقل ساختند و در محزن آنجا به وديعت نهادند، و بدين گونه از دستبرد آن قوم غارتگر وحشى مصون ماند.

ابن بشر مورخ نجدى راجع به حمله سعود به نجف در تاريخ نجد مى نويسد:

«در سال ۱۲۲۰ سعود با سپاه انبوهى از نجد و نواحى آن در بيرون شهر معروف در عراق (نجف اشرف) فرود آمد، و سپاه مسلمين (وهّابى ها) را در اطراف شهر پراكنده ساخت، و دستور داد باروى شهر را خراب كنند.

چون ياران او به شهر نزديك شدند، به خندقى عريض و عميق برخورد كردند و نتوانستند از آن عبور كنند. در جنگى كه ميان طرفين روى داد در اثر تيراندازى از روى باروها و برجهاى شهر، جمعى از مسلمين (وهّابى ها) كشته شدند.

آن ها نيز از شهر عقب نشستند، و به غارت نواحى اطراف پرداختند»(۲۴). سعود در سال بعد يعنى ۱۲۲۲ نيز بار ديگر با بيست هزار جنگجوى جسور وهابى به نجف اشرف حمله برد، ولى چون ديد مدافعان شهر به رهبرى كاشف الغطاء با توپ و تفنك آماده دفاع هستند نجف را رها ساخت، و به شهر «حله» روى آورد(۲۵).

 

۴. تخريب آثار بزرگان در مكه:

وهّابيون در سال ۱۲۱۸ پس از مسلط شدن بر مكّه تمام آثار بزرگان دين را تخريب نمودند. در «مُعَلّى» قبّه زادگاه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله وس� �م را و همچنين قبّه زادگاه على بن ابى طالب عليه السلام و حضرت خديجه و حتى ابوبكر را ويران و باخاك يكسان كردند.

آثار باستانى كه در اطراف خانه خدا و بر روى زمزم را تخريب كرده و در تمام مناطقى كه مسلط مى شدند آثار صالحين را نابود مى كردند و هنگام تخريب طبل مى زدند و به رقص و آواز خوانى مى پرداختند(۲۶).

رفاعى يكى از علماى بزرگ اهل سنّت كويت خطاب به علماى وهابى مى نويسد:

رضيتم ولم تعارضوا هدم بيت السيّده خديجه الكبرى أمّ المؤمنين والحبيبه الأولى لرسول ربّ العالمين صلى اللّه عليه وآله، المكان الذي هو مهبط الوحي الأوّل عليه من ربّ العزّه والجلال، وسكتم على هذا الهدم راضين أن يكون المكان بعد هدمه دورات مياه وبيوت خلاء وميضات، فأين الخوف من اللّه؟ وأين الحياء من رسوله الكريم عليه الصلاه والسلام(۲۷)؛ شما به تخريب خانه ام المؤمنين خديجه كبرى اوّلين حبيبه پيامبر صلى الله عليه و آله رضايت داديد و هيچ عكس العمل نشان نداديد با اين كه آن مكان محل نزول وحى قرآن بود.

و در برابر اين جنايت سكوت انتخاب كرديد و رضايت داديد كه آن مكان مقدس به توالت و دستشويى مبدل شود.

پس چرا از خدا نمى ترسيد؟

و از پيامبر كريم حيا نمى كنيد؟

رفاعى در ادامه مى نويسد:

زادگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وس� �م را ويران و به محل خريد وفروش حيوانات تبديل شد كه با تلاش افراد صالح و خيّر، از چنگال وهّابى ها در آمد و به كتابخانه مبدّل گرديد ... شما وهّابيان در اين سال هاى اخير تصميم گرفتيد نيّات شوم خود را از طريق تهديد و انتقام پياده كنيد، تمام تلاش خود را جهت نابودى محل ولادت رسول گرامى صلى الله عليه و آله وس� �م به كار بستيد، حتّى از شخصيّت ها و علماء بزرگ سعودى مجوّز ويران كردن آن مكان مقدس را گرفتيد، ولى ملك فهد، عواقب شوم آن را ملاحظه كرد و شما را از اين كار ننگين باز داشت.

اين چه كار بى ادبانه اى است كه از شما سر مى زند؟!

اين چه بى وفايى است كه در حق رسول گرامى صلى الله عليه و آله وسلم ! روا مى داريد در حالى كه خداوند به وسيله آن حضرت، ما و شما و اجداد ما را از تاريكى هاى شرك به سوى نور اسلام هدايت فرمود؟!

بدانيد كه به هنگام مشاهده رسول گرامى صلى الله عليه و آله وسلم در كنار حوض، جز بى حيايى نصيب شما نخواهد شد.

و به يقين بدانيد كه نتيجه شقاوت خود را در نابودى آثار پاك آن نبى مكرم صلى الله عليه و آله وسلم كه موجب رنجش گرديده است، مشاهده خواهيد كرد(۲۸).

رفاعى در جاى ديگر مى نويسد:

آثار قبور صحابه و امّهات المؤمنين و آل البيت را نابود كرده و قبر آمنه بنت وهب مادر گرامى رسول اكرم صلى الله عليه و آله وس� �م را با بنزين به آتش كشيديد واثرى از آن ها باقى نگذاشتيد(۲۹).

 

۵. آتش زدن كتابخانه هاى بزرگ:

دردناك ترين چيزى كه وهّابيّت مرتكب شد و آثار قبيح آن براى هميشه باقى است، آتش زدن كتابخانه بزرگ «المكتبه العربيّه» بود كه بيش از ۶۰ هزار عنوان كتاب گرانقدر و كم نظير و بيش از ۴۰ هزار نسخه خطّى منحصر به فرد داشت كه در ميان آن ها برخى از آثار خطّى دوران جاهليّت، يهوديان كفّار قريش و همچنين آثار خطّى على عليه السلام ، ابوبكر، عمر، خالد بن وليد، طارق بن زياد و برخى از صحابه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله وس� �م و قرآن مجيد به خطّ «عبد اللّه بن مسعود» وجود داشت.

و نيز در همين كتابخانه انواع سلاح هاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و بت هايى كه هنگام ظهور اسلام مورد پرستش بود، مانند «لات»، «عُزّى»، «مَناه» و «هُبَل» موجود بود.

«ناصر السعيد» از قول يكى از مورّخان نقل مى كند كه هنگام تسلط وهّابيان، اين كتابخانه را به بهانه وجود كفريّات در آن به آتش كشيده و به خاكستر تبديل كردند(۳۰).

 

۶. تصرف مدينه منوره:

سعود در سال ۱۲۲۰ يا ۱۲۲۱ در هجوم خود به مدينه پس از يك سال و نيم محاصره سرانجام آن شهر مقدّس را متصرّف شد. تمام اشياء گران بهايى كه در حرم پيامبر صلى الله عليه و آله بود را غارت نمود.

فقط از بيم عموم مسلمين از تعرّض به قبر مقدّس پيغمبر صلى الله عليه و آله خوددارى كردند.

آن ها چهار صندوق مملوّ از جواهرات مرصع به الماس و ياقوت گران بها را به غارت بردند.

از جمله، چهار شمعدان زمرّدين بود كه به جاى شمع، در آن ها يك قطعه الماس شب نما و درخشنده بود، و حدود يك صد قبضه شمشير با غلاف هاى مصلاّ به طلاى خالص و مرصع به الماس و ياقوت با دسته هايى از زمرّد و يَشْم كه به هيچ وجه نمى شد آن ها را قيمت گذارى كرد(۳۱).

دريادار سرتيپ «ايّوب صبرى» سرپرست مدرسه عالى نيروى دريايى در دولت عثمانى مى نويسد:

سعود بن عبد العزيز،

پس از تصرّف مدينه منوّره، همه اهالى مدينه را در مسجد النبى گرد آورد و درهاى مسجد را بست و اين گونه سخن آغاز نمود:

هان اى مردم مدينه! براساس آيه شريفه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» دين و آيين شما امروز به كمال رسيد، به نعمت اسلام مشرّف شديد، حضرت احديّت از شما راضى و خشنود گرديد، ديگر اديان باطل نياكان خود را رها كنيد و هرگز از آن ها به نيكى ياد نكنيد، از درود و رحمت فرستادن بر آن ها به شدّت پرهيز نماييد، زيرا همه آن ها به آيين شرك درگذشته اند(۳۲).

پي نوشت:

(۱) ر. ك: كتاب شناسى توصيفى تأليفات علماى شيعه در پاسخ به شبهات و كتاب هاى اهل سنّت، كه رساله كارشناسى ارشد دانش پژوه گرامى جناب آقاى طاهر عباس از كشور پاكستان است كه اين جانب (نگارنده) به عنوان استاد داورِ اين رساله بودم و به حقّ از بهترين رساله هايى بود كه در سال هاى اخير مشاهده كردم.

(۲) ر. ك: تاريخ نجد، فصل سوم غزوات،ص ۹۵؛ تاريخ آل سعود، ج ۱، ص ۳۱ و تاريخچه نقد و بررسى وهّابى ها، ۱۳ ـ ۷۶.

(۳) «سار عبد العزيز رحمه الله غازيا بجميع المسلمين وقصد بلد ثادق ونازلهم وحاصرهم ووقع بينهم قتال وقطع شيئا من نخيلهم فأقام على ذلك أيّاما، وقتل من أهل البلد ثمانيه رجال، وقتل من المسلمين ثمانيه رجال». عنوان المجد، ص ۳۴.

(۴) غزا عبد العزيز إلى الخرج فأوقع بأهل الدُلَم وقتل من أهلها ثمانيه رجال ونهبوا بها دكاكين فيها أموال، ثمّ أغاروا على أهل بلد نَعْجان وقتلوا عوده بن على ورجع إلى وطنه، ثمّ بعد أيّام سار عبد العزيز بجيوشه إلى بلد (ثَرْمَدا) وقتل من أهلها أربعه رجال وأصيب من الغزو مبارك بن مزروع. ثمّ إنّ عبد العزيز كرّ راجعا وقصد (الدُلَم) و(الخُرْج) فقاتل أهلها وقتل من فزعهم سبعه رجال وغنم عليهم إبلاً كثيرا. عنوان المجد، ص ۴۳.

(۵) غزا عبد العزيز منفوحه وأشعل في زروعها النار؟! وأخذ كثيرا من حللهم وغنم منهم إبلاً كثيرا وقتل من الأعراب عشره رجال.» عنوان المجد، ص ۴۳.

(۶) أتوا بلاد حَرْمه في الليل وهم هاجعون . . . فلمّا انفجر الصبح أمر عبد اللّه على صاحب بُندق يثورها، فثوروا البنادق دفعه واحده فارتجتّ البلد بأهلها وسقط بعض الحوامل، ففزعوا وإذا البلاد قدضبطت عليهم وليس لهم قدره ولا مخرج. عنوان المجد، ص ۶۷.

(۷) عنوان المجد، ص ۶۰.

(۸) همان.

(۱۰) فتنه الوهابيه، ص ۲۰.

(۱۱) الأحزاب: ۵۶.

(۱۲) تاريخ العربيه السعوديه، ص ۱۲۶.

(۱۳) نزهه الغرى فى تاريخ النجف الغرى السرى، ص ۵۲.

(۱۴) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج ۱، ص ۱۲۱.

(۱۵) تاريخ مملكه السعوديه، ج ۳، ص ۷۳.

(۱۶) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج ۱، ص ۱۲۱، حوادث سال ۱۲۱۶.

(۱۷) تاريخچه نقد و بررسى وهّابى ها، ص ۱۶۲.

(۱۸) مشركان را بكشيد و كافران را ذبح كنيد.

(۱۹) مسير طالبى، ص ۴۰۸.

(۲۰) وهابيان، ص ۳۳۷.

(۲۱) ماضى النجف وحاضرها، ج ۱، ص ۳۲۵.

(۲۲) تاريخ المملكه السعوديّه، ج ۱، ص ۹۲.

(۲۳) ماضى النجف وحاضرها، ج ۱، ص ۳۲۵.

(۲۴) عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج ۱ ، ص ۱۳۷.

(۲۵) رجوع شوده به: مفتاح الكرامه، ج ۵ ص۵۱۲، مقدمه محقق توانا على دوانى بر كتاب فرقه وهابى سيد محمد حسن قزوينى، ص ۴۱.

(۲۶) كشف الارتياب، ص ۲۷، به نقل از تاريخ «الجبرتى».

(۲۷) نصيحه لإخواننا علماء نجد» ص ۵۹. تأليف: يوسف بن السيّد هاشم الرفاعى، با مقدمه دكتر محمّد سعيد رمضان البوطي.

(۲۸) حاولتم ولا زلتم تحاولون وجعلتم دأبكم هدم البقعه الباقيه من آثار رسول اللّه صلى اللّه تعالى عليه وآله وسلم ألا وهي (البقعه الشريفه التي ولد فيها)، التي هُدمت، ثمّ جُعلت سوقا للبهائم، ثمّ حولها بالحيله الصالحون إلى مكتبه هي (مكتبه مكّه المكرّمه).

فصرتم يرمون المكان بعيون الشرّ والتهديد والانتقام، وتتربّصون به الدوائر وطالبتم صراحه بهدمه واستعديتم السلطه وحرضّتموها على ذلك بعد اتّخاذ قرار بذلك من هيئه كبار علمائكم قبل سنوات قليله (وعندي شريط صريح بذلك) غير أنّ خادم الحرمين الشريفين الملك فهد العاقل الحكيم العارف بالعواقب تجاهل طلبكم وجمّده.

فيا سوء الأدب وقلّه الوفاء لهذا النبيّ الكريم الذي أخرجنا اللّه به وإيّاكم والأجداد من الظلمات إلى النور! ويا قلّه الحياء منه يوم الورود على حوضه الشريف! ويا بؤس وشقاء فرقه تكره نبيّها سواء بالقول أو بالعمل وتحقّره وتسعى لمحو آثاره!. نصيحه لإخواننا علماء نجد، ص ۶۰.

(۲۹) هدمتم معالم قبور الصحابه وأمّهات المؤمنين وآل البيت الكرام رضي اللّه عنهم وتركتموها قاعا صفصفا وشواهدا حجاره مبعثره لا يُعلم ولا يُعرف قبر هذا من هذا؛ بل سُكب على بعضها البنزين فلا حول و لاقوّه إلاّ باللّه. ثمّ ذكر في الهامش: قبر السيدّه آمنه بنت وهب أم الحبيب المصطفى نبيّ هذه الأمّه [ صلى الله عليه و آله وس� �م ]. نصيحه لإخواننا علماء نجد: ۳۸.

(۳۰) ر.ك: كتاب تاريخ آل سعود، ج ۱، ص ۱۵۸، كشف الارتياب، ص ۵۵، ۱۸۷، ۳۲۴، أعيان الشيعه، ج ۲، ص ۷، الصحيح من سيره النبيّ الأعظم، ج ۱، ص ۸۱ و آل سعود من أين إلى أين، ص ۴۷.

(۳۱) فرقه وهابى و پاسخ به شبهات آن ها، مقدمه على دوانى، ص ۴۰.

(۳۲) تاريخ وهّابيان، ۱۰۷، تاريخ الوهّابيّه، چاپ مصر، ص ۱۲۶.

 

سه شنبه 9 1 1390 15:52
X