معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 502489
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

چرا سردار رشيد اسلام وقتي به همسرش حمله كردند دست به شمشير نشد؟

مساله رشادت و شجاعت حضرت امير (ع)و مقابله با ظالم و باز پس گيري حق مظلوم و دفاع از او قابل انكار نيست اما مقام ظهور و اجراي آن بايد فراهم باشد كه در اينجا فراهم نبود .
متاسفانه ما زماني كه مي خواهيم يك حادثه تاريخي را بررسي كنيم آن حادثه را مجزا و بدون در نظر گرفتن فضاي حاكم در جريان حادثه ، مورد بررسي قرار مي دهيم لذا برخي قطعات پازل واقعه با يكديگر همخواني ندارد ، در حقيقت بررسي شرايط و احوال اجتماعي عصر پس از پيامبر (ص) به گونه اي رقم خورد كه برخي حوادث در لفافه اي از بهت و سانسور و خفقان رخ داد و ما اكنون پس از هزار و اندي سال زماني كه آن جريانات را به نقد و بررسي و كنكاش ميگزاريم متوجه مي شويم كه برخي قطعات با يكديگر همخواني ندارد ، اگر دختر رسول خدا(ص) حقش رعايت شده و ارتباط حضرت امير (ع) با خلفا ارتباطي دوستانه بود چرا نقلهايي از نوع گلايه مندي و نارضايتي و شكوه و شكايت از جانب حضرت امير عليه الاف التحية و الثنا و حضرت زهراي مرضيه سلام الله عليها به ما رسيده است ؟
همواره دست بشمشير نشدن دليل حقانيت طرف مقابل نيست دلايل زيادي براي اين مساله وجوددارد : رويارويي با مسلمانان منافق ، عدم وجود ياوران كافي ، ايجاد تفرقه و بوجود آوردن جنگ داخلي كه نتيجه اي جز تضعيف حكومت مركزي – ولو غاصب – نداشت و اينها هيچ يك نه تنها به نفع اسلام و مسلمين نبود بلكه حضرت صدقه كبري (سلام الله عليها ) اساسا جان خود را براي همين مساله – حفظ اسلام و پرهيز از انحراف آن و از ميان رفتن آن – گذاشت .

حقايق تاريخي را با اين‌گونه سؤالات نمي‌توان زير سؤال برد. اين سؤال مانند اين است كه بگوييم با وجود اينكه پيامبر(ص) از حضرت علي (ع) شجاع تر بود ولي چرا به كساني كه به او سنگ مي‌زدند و فضولات حيوانات را بر سر او مي‌ريختند و توهين مي‌كردند با مهرباني رفتار مي‌كرد و در مقابل آنان سكوت مي‌كرد، پس چون كسي جرأت اين كار را نداشته، سنگ زدن به پيامبر جرياني دروغ است!

به راستي چرا هنگامي كه ‌سميه (مادر عمار) را در مقابل چشمان پيامبر (ص) آنقدر شكنجه كردند كه شهيد شد، رسول گرامي‌اسلام (ص) شمشير نكشيدند و ابوجهل و ياران او را نكشتند؟ به راستي چرا پس از اينكه چندين نفر از مسلمانان زير شكنجه مشركين شهيد شدند حضرت رسول (ص)امر به هجرت نمودند؟ چرا امر به جنگ ومقابله نكردند؟ آيا جز اين است كه ايشان يار و ياوري نداشتند؟ حضرت علي عليه السلام هم در واقعه شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها به همين دليل دست به شمشير نبردند.
آري در واپسين روزهاي زندگي پيامبر اكرم(صلي‌الله عليه وآله وسلم)، چند تن از سران قبايل عرب، ادعاي پيغمبري كردند. پس از انتشار خبر رحلت آن حضرت(صلي‌الله عليه وآله وسلم)، شمار آنان بيشتر شد. افزون بر آن، شمار زيادي از قبايل عرب به بهانه هاي گوناگون شورش كرده، از اطاعت دولت مدينه سرپيچيدند. كار چهار تن از پيامبران دروغين، بسيار بالا گرفت و مناطق زيادي چون يمن، يمامه، عمان، نجد و... را تصرف كردند. اسود عنسي در يمن، مسيلمه كذاب در يمامه، طليحه اسدي در نجد و سجاح در قبيله بني حنيفه به آنها پيوستند. كار اين پيغمبران دروغين و قبايل شورشي آن اندازه بالا گرفت كه سراسر جزيرة العرب آن روز، آشفته شد و از كنترل دولت مدينه خارج شد. و تنها مكه، طائف و مدينه به اسلام وفادار ماندند. خطر آن قدر جدي بود كه حتي مدينه نيز در خطر بود و شب و روز، بر راه هاي ورودي و كوچه ها، پاسباني مي‌دادند تا غافلگير نشوند. (تاريخ طبري، حوادث سال 11 هجري )
در چنين اوضاعي، پيامبر(صلي‌الله عليه وآله وسلم(، از دنيا رفت و عده‌اي غاصبانه بر مسند خلافت نشستند.
همچنين علاوه بر خطرات موجود از طرف پيامبران دروغين، مشكلات داخلي و خارجي ديگري نيز وجود داشت. روشن است كه وقتي رهبر يك حركت بزرگ تاريخي كه بنيان هاي جامعه آن روز را زير و رو كرده و انديشه و نظامي نوين برقرار نموده، از ميان مي‌رود، بهترين شرايط براي حركت‌هاي ارتجاعي و ضد تكاملي فراهم مي‌آيد. حال اگر در داخل امت و در بين سران آن نيز درگيري بوجود آيد، روشن است كه امور آن جامعه و امت هيچ گاه به سامان نخواهد رسيد و چه بسا، نتايج همه حركت هاي قبلي نيز از دست برود. در صدر اسلام نيز دقيقا همين شرايط پديد آمد. دشمنان خارجي حركت عظيم اسلام، همانند روم و ايران آن زمان، از يك سو و مخالفان و عناصر ارتجاعي داخلي از سوي ديگر، منتظر فراهم آمدن شرايطي بودند تا نهال نو رسته اسلام را از بيخ بر كنند. اگر فرضا علي(ع) براي احقاق حق دست به شمشير مي برد، مسلما جنگ دامنه داري پديد مي آمد كه پايان آن چيزي جز از بين رفتن زحمات پيامبر(صلي‌الله عليه وآله وسلم) نبود.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

سه شنبه 23 1 1390 11:40

۷. تخريب قبور طائف و مكه:

در سال ۱۳۴۳ وهّابى ها بار ديگر قبه ابن عباس و ديگر قبور طائف و قبرهاى عبدالمطلب، ابوطالب و حضرت خديجه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و زادگاه حضرت زهرا عليهاالسلام و همه شعائر اسلامى مكه را ويران كردند(1).

 

۸. تخريب قبور ائمه بقيع عليهم السلام :

در سال ۱۳۴۴، وهّابيّان پس از اشغال مكه، به مدينه روى آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، آن را اشغال نمودند، قبور ائمه بقيع و ديگر قبور همچون قبر إبراهيم فرزند پيامبر و زنان آن حضرت، قبر ام البنين مادر حضرت عباس، قبه عبداللّه پدر پيامبر صلى الله عليه و آله ، إسماعيل پسر امام جعفر صادق و قبه همه صحابه و تابعين را بدون استثنا خراب كردند.

ضريح فولادى ائمه بقيع را كه در اصفهان ساخته و به مدينه حمل شده بود، از روى قبر حضرت امام حسن مجتبى،

امام زين العابدين، امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام برداشته و بردند.

قبور عباس عموى پيامبر و فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين را كه با قبور چهار امام همام، در زير يك قبه بودند نيز ويران كردند(2).

هم چنين زادگاه امام حسن و امام حسين در مدينه، قبور شهداى بدر و نيز بيت الاحزانى را كه حضرت على عليه السلام براى حضرت زهرا عليهاالسلام ساخته بود، ويران كردند(3).

 

۹. قتل عام مردم طايف:

برخى بر اين پندارند كه وهّابيّان فقط بلاد شيعه نشين را مورد تاخت و تاز قرار دادند، ولى با نگاهى به عمل كرد آنان در حجاز و شام، روشن خواهد شد كه حتّى مناطق سنّى نشين نيز از حملات آنان در امان نمانده است.

زينى دحلان مفتى مكه مكرّمه مى نويسد:

ولمّا ملكوا الطائف في ذى القعده سنه ۱۲۱۷ ألف ومائتين وسبعه عشر قتلوا الكبير والصغير والمأمور والآمر ولم ينج إلاّ من طال عمره، وكانوا يذبحون الصغير على صدر أمّه ونهبوا الأموال وسبّوا النساء(4)؛ هنگامى كه وهّابيّان در سال ۱۲۱۷ هجرى طايف را به تصرّف خود درآورند، كوچك و بز

پنج شنبه 18 1 1390 20:19

 پاسخ محكم آيت الله جوادي آملي به وهابيون 
«عثمان الخميس» روحاني بشدت افراطي وهابي، در برنامه خود در "شبكه ماهواره اي الصفا" به حديث جعلي «نحن معاشر الانبياء لانورّث ، ما تركناه صدقة» استناد كرده و فدك را حق حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ ندانست. وي در اين برنامه ها به زعم خود تلاش كرد تا با دلايل متعدد ثابت كند كه منظور آيات قرآن از ارثي كه انبياء باقي گذاشتند تنها "علم و نبوت" است. 
آيت الله جوادي آملي در پاسخ به وهابيون: 
نبوت، ارثي نيست 
«حضرت آيت الله العظمي جوادي آملي» در درس تفسير خود، به يكي از شبهات جديد وهابيت درباره مصائب حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ پرداختند، و بر مظلوميت ايشان اشك ريختند. 
ايشان كه در اين درس به آيه 6 سوره مباركه مريم (يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب) رسيده بودند اين آيه را يكي از پاسخ هاي حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ به غاصبان فدك برشمردند و در ضمن آن، به شبهه اي قديمي كه بتازگي درباره از سوي برخي وهابيون افراطي مطرح شده است پاسخ گفتند. 
اخيراً «عثمان الخميس» روحاني بشدت افراطي وهابي، در برنامه خود در "شبكه ماهواره اي الصفا" به حديث جعلي «نحن معاشر الانبياء لانورّث ، ما تركناه صدقة» استناد كرده و فدك را حق حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ ندانست. وي در اين برنامه ها به زعم خود تلاش كرد تا با دلايل متعدد ثابت كند كه منظور آيات قرآن از ارثي كه انبياء باقي گذاشتند تنها "علم و نبوت" است. 
در پاسخ به اين اظهارات بي پايه، آيت الله عبدالله جوادي آملي با توضيح خطبه فدكيه حضرت زهرا و نيز وداع اميرالمؤمنين علي ـ عليهما السلام ـ با ايشان، به ايراد پاسخ پرداختند كه در ضمن آن بر مظلوميت آن حضرت اشك ريختند. 
آنچه در پي مي آيد متن بيانات ايشان است. همچنين فايل صوتي بخش پاياني درس امروز ايشان نيز در زير قابل دسترسي است: 
متن بيانات: 
نبوت ارثي نيست. «الله أعلم حيث يجعل رسالته»[1]. رسالت، نبوّت، امامت، اينها به عصمت برمي گردد، اينها ارثي نيست. اين ميراث كتاب ـ به معناي نبّوت ـ را ارث بردن نيست. 
كتاب را پيامبر به امت ارث مي دهد. مثل اين كه فرمود: «إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين». از ارث به "تركه" و "ماتَرَك" ياد مي كنند. در تعبيرات ديني، به "تركه" ياد شده است. ما هم تعبير عرفي مان اين است كه: تَرَكه ميّت چيست؟ حضرت (ص) هم فرمود: «ميراث من قرآن و عترت است؛ "إنّي تاركٌ فيكم الثَقَلَين"، اين تركه، اين إرث در بين شما هست». به اين معنا ، همه چيز براي همه امّت، چه ظالم، چه صالح، چه طالح ارث است. 
وقتي كه وجود مبارك زكريا (ع) از ذات اقدس إله فرزند مي خواهد، چون طبق دو آيه، دو خصيصه ي تلخ براي فرزندها ذكر شده، براي اينكه به آن دو خصيصه مبتلا نشود هم در آيه سوره مباركه آل عمران به خدا عرض كرد: «و اجعله مِن لدُنكَ ذرّيةً طيبة» يعني فرزند طيب؛ هم در آيه مباركه سوره مريم عرض كرد: «و اجعله ربِّ رضيا». 
در مسأله ارث [ارث گذاشتن انبياء در آياتي مثل "يرثني و يرث من آل يعقوب" و "ورث سليمان داود"] اقوال متعدّدي است. گفته اند: 
•منظور از ميراث، نبوّت است. 
•منظور از ميراث، علم و حكمت است 
•منظور از ميراث، مال است. 
اين اقوال سه گانه در قالب كتاب هاي تفسيري ـ مخصوصاً در جامع قُرطبي ـ آمده. 
[بررسي اقوال سه گانه :] 
اول : منظور ، نبوّت نيست؛ براي اين كه نبوّت امر ارثي نيست؛ بر اساس آيه ي «الله أعلمُ حيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه» ارثي نيست. هيچكدام از انبياء ، نبوّت را از نبي قبلي ارث نبردند. سلسله انبياء ابراهيمي ـ عليهم السلام ـ از وجود مبارك حضرت ابراهيم(ع) و انبياء بعدي، اين ها هر كدام بر اساس "اعطاء الهي" به نبوت رسيدند، نه اين كه ارث برده باشند. 
دوم : درباره علم و حكمت ـ كه [فرموده اند:] «العلماء ورثة الأنبياء» ـ اين سر جايش محفوظ است؛ كه اينها وارثان انبياء هستند. براي اين كه انبياء معلم كتاب و حكمت اند و اين ها هم علم و حكمت را از انبياء به ارث مي برند. اين هم اختصاصي به هيچ پيغمبري ندارد. 
سوم : مي ماند مسأله مال. در جريان مسأله مال كه قول سوم است اختصاصي به ما شيعه ها ندارد، عده اي، هم از اهل سنت و هم از قدما و از اصحاب ـ مثل «ابن عباس» و ديگران ـ اين ارث را ارث مال دانسته اند. ما بايد ببينيم كه اين ارث، ارث مال است يا غير مال: 
روايتي را «مرحوم كليني رضوان الله عليه» در كافي نقل مي كند كه: انبياء درهم و دينار را به ارث نمي گذارند، اين ها علم را به ارث مي گذارند. اين روايت را كه مرحوم كليني نقل كرد حق است. يعني بناي انبياء بر اين نيست كه اين ها مال جمع بكنند؛ مال را به ديگري منتقل بكنند؛ اين ها نيست. 
آنچه كه محور نزاع بين دو فرقه است آن ذيلي است كه جعل شده ؛ [يعني] "ما تَرَكناه صدقة". اين "ما تَرَكناه صدقة" را كه آن ها نقل كردند سند ندارد و جعلي است و در جوامع روايي معتبر نيامده و در كتاب شريف كافي هم نيست. آنها اين را جعل كردند تا بگويند اين "فدك" و امثال فدك صدقه است؛ وقتي صدقه عمومي شد به بيت المال مي رسد؛ وقتي بيت المال شد به حاكم وقت منتقل مي شود؛ و همين كار را هم كردند. 
ما براي اين كه ببينيم اين روايت درست هست يا نه، اولاً در سند اين روايت: متن اين روايت به همين جمله ختم مي شود كه مرحوم كافي در كليني نقل كرده است كه «الانبياء لا يوَرِّثون درهماً و لا دينارا». اين ها علم را ارث مي گذارند. آن «ما تَرَكناه صدقة» در جوامع روايي معتبر نيست. اين يك. 
و ثانياً در حجيت روايت: چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد، اولاً و بالذّات بايد بر كتاب خدا عرضه شود. اين دو طايفه روايات است كه هر دو را مرحوم كليني نقل كرد، بزرگان ديگر هم در جوامع روايي آورده اند: 
يك طايفه مربوط به عنوان "نصوص علاجيه" است كه در كتاب هاي اصولي فراوان مطرح است، كه اگر دو خبر معارض بودند چه بكنيم؟ حضرت فرمود كه: "ما وافَقَ كتابَ الله" مي شود حجت، و "ما خالَفَ كتاب الله فاضربوه علي الجدار" و مانند آن. اين ها به عنوان "نصوص علاجيه" است كه روايت هايي كه معارض هم هستند، معيار حجّت و لاحجّت يا ترجيح إحدي الحجّتين، عرض بر قرآن كريم است. 
طايفه ديگر رواياتي است كه مطلق است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد. وجود مبارك پيغمبر ـ عليه و علي آله آلاف التحية و السلام ـ و هم چنين ائمه ـ عليهم السلام ـ فرمودند: «به نام ما حديث جعل مي كنند؛ ولي به نام خدا آيه قرآن را نمي‎ توانند جعل بكنند»... به نام ما روايات جعلي زياد هست. هر روايتي كه از ما به شما رسيد بر كتاب خدا عرضه كنيد. اگر مطابق با كتاب خدا نبود و مخالف كتاب خدا بود، اين حجت نيست و حرف ما نيست. 
خدا غريق رحمت كند «علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه» را ؛ ايشان مي فرمود: طبق همين روايت معلوم مي شود كه چيزهايي را به نام پيغمبر جعل كرده اند. براي اين كه اين روايت «ستكثر عَلَيّ القالَة»[2] يا صادر شده و يا صادر نشده. اگر صادر شده و پيغمبر(ص) فرمود به نام من دروغ جعل مي كنند معلوم مي شود احاديث موضوع داريم. و اگر اين روايت صادر نشده باشد همين دليل بر جعل است، براي اين كه همين را از پيغمبر(ص) نقل كردند. لذا ايشان فرمود: اين روايت چه صادر شده باشد چه صادر نشده باشد مضمونش حق است. يعني معلوم مي شود كه به نام پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ احاديثي جعل مي كنند. 
پس هر روايتي چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد بايد بر قرآن كريم عرضه شود. لذا اول ما بايد خطوط كلي قرآن را ارزيابي كنيم، بعد روايت را بر قرآن عرضه كنيم. 
وقتي آيات قرآن را بررسي مي كنيم، مي بينيم عموماتي دارد، اطلاقاتي دارد و خصوصياتي. هم عموم و اطلاقش شامل أنبياء و غير أنبياء مي شود، هم آن چه كه مخصوص أنبياء است. تمام اين اطلاقات از «أقيموا الصلاة»، از «كُتِبَ عليكم الصيام»، از مسأله جهاد، از مسأله حج، از مسائل امر به معروف و نهي از منكر، همه ي تكاليف شامل أنبياء و معصومين ـ عليهم السلام ـ مي شود. البته آنها احكام مختصه هم دارند نظير وجوب نماز شب بر پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ و مانند آن. 
ولي: 
يك : «يوصيكم الله في اولادكم»[3] اين گونه از عمومات مسأله ارث را تبيين مي كند و شامل پيغمبر [هم] مي شود. همه اينها مشمولند... 
دو : آيه سوره مباركه احزاب كه «اولوا الأرحام بعضُهُم اولي ببعض» كه طبقات ارث را تبيين مي كند شامل أنبياء هم مي شود. 
سه : قصه «وَرِثَ سليمانُ داود»[4] درباره خصوص نبوّت است. 
چهار : اينجا هم «ولياً يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب»[5] ظاهرش، مال است. براي اين كه "ارث نبوّت" يا "ارث علم" يا "ارث حكمت" قرينه مي خواهد. 
وقتي عرفاً گفتند ارث، يعني "مسأله ي مال". فلان كس ارث برد، فلان كس وارث است يعني مال. درست است كه مي شود گفت فلان شخص وارث علم فلان كس است، وارث حكمت فلان كس است ولي مع القرينه است. با قرينه مي شود ارث را در مسائل علم و حكمت مطرح كرد؛ ولي بي قرينه همان مسأله ارث مال است . لغةً اين طور است، عرفاً اين طور است، اعتبار عقلاء اين طور است. 
پس اين چهار دليل نشان مي دهد كه أنبياء همانند افراد ديگر مشمول اين عموم و اطلاقات اند. 
مهم تر از همه استدلال صدّيقه كبري ـ سلام الله عليها ـ در حضور همه مهاجر و انصار با اطّلاع وجود مبارك امام زمانش يعني علي بن ابي طالب ـ سلام الله عليه ـ است. حضرت باخبر بود كه وجود مبارك صديقه كبري (س) چگونه دارند احتجاج مي كنند. يكي از كساني كه اين خطبه را حفظ كرد و نقل كرد زينب كبري ـ سلام الله عليها ـ بود كه اين خطبه را حفظ كرده بود و براي ديگران نقل كرد. يكي از روات اين خطبه زينب كبري ـ سلام الله عليها ـ است. 
الان شما ملاحظه بفرماييد اين خطبه نوراني حضرت (س) از چند بخش تشكيل مي شود و از چند جهت حضرت استدلال مي كنند... بعد از حمد و ثنا و توحيد الهي و وحي و نبوت و... به مسأله ارث مي رسند كه خطاب به مهاجر و انصار فرمود: «اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَ اُغْلَبُ عَلى اِرثي؟ يا بن أبي قحافه! أفي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث أبي»؟ تو قرآن آمده كه تو ارث مي بري ولي من از پدرم ارث نمي برم؟ «لقد جئت شيئاً فريا. أفعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم؟ اذ يقول: "و ورث سليمان داود"؟ و قال فيما اقتصّ من خبر يحيي بن زكريا اذ قال: «فهب لى من لدنك وليا، يرثني و يرث من آل يعقوب»؟ پس اين آياتي است مربوط به انبياء كه ارث مي برند. 
و همچنين «و قال: "و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض في كتاب الله"[6] و قال: "يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين"[7] و قال: "ان ترك خيراً الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف حقاً على المتقين"[8] و زعمتم أن لا حظوة لى و لا أرثُ من أبى؟! و لا رحم بيننا؟! أفخصّكم الله بآية اخرج أبي منها»؟ يك آيه ي خاصي داريم يا دليل مخصوصي داريم كه پدرم ارث نمي گذارد؟ 
بعد هم آن جمله جگر سوز را فرمود كه مسأله در و پيكر زدن با [مصيبت و دردناك بودنِ]اين جمله اصلاً قابل قياس نيست(تأثر و گريه استاد) ... 
فرمود: شما هيچ دليلي نداريد كه مرا از ارث، محروم كنيد مگر اينكه بگوييد معاذ الله ... نقل نكنم. [8] 
خوب، بعد در جمله هاي بعدي خطبه را ادامه مي دهند تا آنجا كه به مردم خطاب كردند: «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأىً مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنتَدىً وَ مَجمَع» همه تان حاضريد مي بينيد كه ارث مرا دارند "هضم" مي كنند. 
شما در خطبه 202 نهج البلاغه مي بينيد وجود مبارك حضرت امير (ع) وقتي مي خواستند حضرت زهرا(س) را دفن كنند رو كرد به قبر مطهر پيغمبر (ص) و عرض كرد: «السلام عليك يا رسول الله عني و عن ابنتك النازلة في جوارك و سريعة اللحاق بك، قلّ يا رسول الله عن صفيّتك صبري ...» تا به اين جمله كه: «و ستنبّئك ابنتك بتظافر امتك علي هضمها...» اين هضم همان است كه در خطبه حضرت زهرا آمده ؛ «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي » همه تان مي بينيد در روز روشن دارند ارث مرا مي برند؟ اينجا هم حضرت فرمود: «ستنبّئك ابنتك بتظافر امتك علي هضمها ، فاحفها السؤال و استخبرها الحال...» 
بنابراين اطلاقات حاكم است ؛ عمومات حاكم است ؛ دليل خاص درباره ارث انبياء حاكم است ؛ مهم تر از همه: تفسير و تبيين و تشريح صديقه كبري (س) حاضر است. و قبلاً هم گذشت كه اگر وجود مبارك حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ يك مطلبي را بفرمايد مثل اين است كه اميرالمؤمنين فرمود، امام باقر فرمود، امام صادق فرمود. معيار حجيت، عصمت گوينده است نه امامت او. اگر كسي معصوم بود قولش حجت است ديگر. 
بنابراين اين تفسير كه منظور از ارث، ارث مال است مي شود محكَّم. عمومات و اطلاقات هم حاكم اند و دليل خاص هم تأييد مي كند و تفسيري كه از حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ شده است تبيين مي كند. 
پي نوشت ها : 
1. سوره انعام ـ آيه 124 . 
2. يا «ستكثر بعدي القالة عليّ» يعني: « پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلم ـ فرمود: پس از من كساني كه دروغ بر من مي‌بندند فراوان خواهند شد». 
3. سوره نساء ـ آيه 11 . 
4. سوره نمل ـ آيه 16 . 
5. سوره مريم ـ آيه هاي 5 و 6 . 
6. سوره انفال ـ آيه 75. 
7. سوره نساء ـ آيه 11 . 
8. سوره بقره ـ آيه 180 . 
9. آن جمله جگرسوز كه استاد نقل نكردند اين است كه: «أم تقولون: إنّ اهل ملّتين لا يتوارثان؟! اولست انا و ابى من اهل ملة واحدة؟» يعني «مگر اينكه بگوييد من مسلمان و بر دين پدرم نيستم» معاذ الله. 


پنج شنبه 18 1 1390 19:52

شباهت هاي بين يهود و وهابيت

1- ابن تيميه شيخ سلفيه، گفته در زمان رسول الله (ص) خاخام هاي يهودي نزد وي آمدند و مسأله تجسيم خداوند را به ايشان عرضه داشتند و پيامبر درستي سخنان آنها را تصديق نمود! و اين يكي از موارد مشابه بين يهود و وهابيت تجسيم خداوند تعالي است!

2- تورات نزد ابن تيميه صحيح است و براي (مسلمانان) حجت مي باشد به جز اين عبارت كه "عزير پسر خداست"، يهوديان نيز به صحّت تورات اعتقاد دارند و اينكه آن حجت براي تمام مردم است!

3- ابن تيميه با شجاعت تمام از يهود دفاع مي كند و مي گويد: "همه يهوديان معتقد نيستند كه عزير پسر خداست! » او با جديت تمام تلاش كرد كه اثبات كند كه جنس بازي اشكال ندارد! و لذا بر قوم يهود واجب است كه سپاسگزار ابن تيميه باشند! چرا كه آنان وارثان اويند!

4- درنزد ابن تيميه يهوديان اصلا اهل دروغ و تحريف نيستند، زيرا اگر چنين بود رسول الله (ص) آنان را انكار مي كرد! پس تمام سخنان بزرگانشان درست است جزء فنحاص بن عازورا يا ديگران فقط...

5- آنچه در قرآن و احاديث آمده -بر حسب اعتقاد وهابيت- موافق و مطابق تورات است! روشن است كه ابن تيميه در عبارت «موافق و مطابق» اغراق نموده و انسان باهوش معني آن را مي فهمد.

6- آنها به عقيده يهود در تجسيم خداوند معتقدند و معتقدند اين به توافق بين سخنان دو پيامبر الهي (موسي و محمد (ص)) و دو كتاب آسماني (قرآن و تورات) دلالت دارد، و اگر غير از اين بود بين رسالت دو پيامبر انقطاع و گسيختگي به وجود مي آمد...

7- يهود و وهابيان هر دو معتقدند كه پيامبران نيز مجسمه بوده اند!

8- وهابيت، يهود را در تحريف تورات تبرئه مي كنند به اين دليل كه امت يهود با اين كثرت و عظمت كه در مشرق و مغرب زمين منتشرند،

چه غرضي دارند كه دروغ بگويند، و اين دروغ آشكار وهابيت در تعظيم يهود است كه از نادرستي سخنان آنان حكايت دارد! براي درك بيشتر اين مطلب قسمتي از كتاب ((درء تعارض العقل و النقل)) تأليف ابن تيميه ص88 ، را در ذيل مي آوريم:

"معلوم است كه همه يهوديان معتقد نيستند كه عزير پسر خداست و اين سخن را فقط يك طايفه از آنان گفته اند كساني مثل فنحاص بن عازورا و ... و به طور كلّي معتقدان به آن عده كمي هستند.

امّا صفاتي از خدا در تورات آمده كه مخالفان آنها را تشبيه و تجسيم مي دانند،

بلكه اينطور نيست؛ چرا كه آن صفات در اثبات مكان براي خدا و تكلّم او با صداي خودش است و اينكه خدا آدم را به صورت خود خلق نمود و امثال اين امور، اگر چيزهايي كه يهود مي گويند دروغ باشد مسلماً پيامبر آنها را انكار مي كرد و مسأله آن را بيان مي نمود!

و از طرف ديگر بيان قرآن موافق چيزي است كه در تورات آمده است! قبلاً هم گفتيم كه همه اينها ضرورتاً به پيروي موسي از محمد و محمد (ص) از اهل كتاب منجر نمي شود و اين بر صدق قول دو پيامبر و دو كتاب عظيم آنان دلالت دارد!"

توجه : خدايي نكرده قصد اين رو نداريم بگيم وهابي ها مسلمون نيستند ، بلكه ماداي كه شهادت به توحيد و رسالت دهند مسلمانند و همه ي احكام اهل اسلام در مورد آنها اجرا ميشود لمن فقط هدف اين بود بيان كنيم متاسفانه در عقايد آنها از عقايد يهود هم مقداري رسوخ كرده همان اسرائيليات كه در كتب حديث مثل بخاري و مسلم و حتي در كتب خودمان هم وجود داره هرچنر بزرگان شيعه همواره  اين روايات را مشخص كرده اند و روات آنها از قبيل كعب الاحبار و ابي هريره و ... را تضعيف كرده اند و لي در مقابل آقايان برادران عزيز سني هنوز اين روايات در كتبشان موجود هست و آنها را جزو صحاح به شمار مي آورند و روات آنها از قبيل افرادي كه نام برديم جزو مقدس ترين افراد هستند ...

خدايا خود شاهد باش قصد جسارت و تكفير مسلمين ار نداشته و نداريم و نمي خواهيم مثل بعضي ها باشيم كه جان و مال مسلمانند برايشان بي ارزش است.

پنج شنبه 18 1 1390 19:45

پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

إنَّ اللهَ لا يَنْظُرُ إلَى صُوَرِكُمْ وَلا إلى أَمْوالِكُمْ وَإنَّما يَنْظُر إلى قُلُوبِكُمْ وَ أَعْمالِكُمْ خداوند به صورت ها و اموالتان نمى نگرد، بلكه به دلها و اعمال شما نگاه مى كند.

در حالى كه مقياس ارزشيابى شخصيت افراد در غالب اجتماعات، سرمايه هاى مادّى و امتيازات جسمانى است، اسلام صريحاً مى گويد: انتخاب اين امور به عنوان مقياس سنجش شخصيت، يك انتخاب نادرست است; بلكه آنچه خدا به آن مى نگرد و در ترازوى حقيقت وزن دارد، فكر و عمل است، فكر پاك كه سرچشمه اعمالى پاك شود; و در دادگاه پروردگار تنها صاحبان اين دو سرمايه پيروزند.

حديث از كتاب المحجة اليبيضا نقل شده ، ج 6 ص 312

پنج شنبه 18 1 1390 18:51

ابوبكر صديق است يا امير المومنين علي؟

صورت حديثي كه ابوبكر به پيامبر (ص) نسبت داد با سخن خدا و پيامبرش تناقض دارد و بارها و بارها توسط حضرت علي و حضرت زهرا عليهما‌السلام، خود او، عمربن‌خطاب و ديگران تكذيب شد، بنابراين اين حديث به طور قطع و يقين يكي از جعلياتي است كه ابوبكر آن را به دروغ به پيامبر نسبت داد.
حال به راستي كسي كه اينگونه به دروغ به رسول خدا (ص) نسبتي مي‌دهد آيا باز هم صديق و راستگو است؟ و آيا مي‌توان او را ابوبكر صديق خواند؟
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمودند:

 «من كذب عليّ متعمّداً فليتبوّأ مقعده من النار»

 «هر كس به عمد سخن دروغى به من نسبت دهد، جايگاهش آتش خواهد بود»؛

 حال اگر كسي مصداق اين حديث باشد، آيا باز هم مي‌تواند جانشين پيامبر باشد؟!
نكته‌اي كه بايد به آن توجه شود اين است كه حضرت زهرا سلام الله عليها صديقه‌ي كبري هستند و قرآن به پاكي و عصمت و صداقت ايشان شهادت داده است. و چون ايشان با ابوبكر به مخالفت پرداختند، لقب صديق را براي ابوبكر جعل كردند تا او را مقابل حضرت زهرا قرار داده باشند، در حاليكه اولا همان‌گونه كه بيان شد او به هيچ‌وجه صديق نبوده و ثانيا طبق نقل كتب معتبر اهل‌سنت لقب صديق براي حضرت علي عليه‌السلام است نه ابوبكر.
عباد بن عبد الله گويد: علي عليه السلام فرمود: من بنده خدا، برادر رسول خدا و صديق اكبر هستم، پس از من جز دروغگو كسي ديگر خود را «صديق» نخواهد خواند، من هفت سال قبل از ديگران نماز مي‌خواندم. (سنن ابن ماجة ، ج1 ، ص 44 ، و البداية والنهاية ، ج3 ، ص 26 و المستدرك ، حاكم نيشابوري ، ج3 ، ص 112 ، تاريخ طبري ، ج2 ، ص 56 ، والكامل ، ابن الاثير ، ج2 ، ص 57 و الخصائص ، نسائي ، ص 46 با سندي كه تمام روات آن ثقه هستند، و تذكرة الخواص ، ابن جوزي ، ص 108 و .... . نكته‌ي بسيار قابل توجه اينكه ابن‌جوزي حديثي را نقل مي‌كند كه در آن ابوبكر به عنوان صديق اكبر و عمر به عنوان فاروق اعظم معرفي شده‌اند، ولي پس از نقل اين حديث تأكيد مي‌كند كه اين حديث ازجعليات است؛ رجوع كنيد به الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327 )

 

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

دسته ها : پاسخ به شبهات
پنج شنبه 18 1 1390 18:38

اين مناظره فرضي (بعد وهابي ها بهانه نگيريند !)ميان خداوند متعال و پيشواي نادان وهابيان محمد بن عبدالوهاب است ، خداوند از طريق قرآن كريم به اين  گمراه خطاب ميكند و اين گمراه تابع هوي  و هوس ها و افكار مريض دروني است.
- خداوند متعال : و إذ قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابي و استكبر و كان من الكافرين (بقره /34) ؛ هنگامي كه به ملائكه گفتيم براي آدم سجده كنيد , همه سجده كردند جز ابليس كه امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافرين بود. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدايا اين شرك است كه تو به ملائكه فرمان داده اي آدم را سجده كنند . چرا مردم را به سجده بر آدم وادار مي كني ؟ 
- خداوند متعال : و رفع ابويه علي العرش و خرُّوا له سُجدا و قال يا ابت هذا تأويل روياي من قبل قدجعلها ربي حقا (يوسف/100) ؛ يوسف پدر و مادرش را بر تخت نشاند و برادران يوسف پيش او به سجده افتادند . يوسف گفت : اي پدر! اين تأويل خواب من است كه پيش از اين ديده بودم و خداوند آن را محقق ساخت. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدا يا چرا پيامبرت يعقوب و يوسف بايد اجازه دهند كه برادرانش پيش او سجده كنند . برادران يوسف مشرك شده اند و قتل شان واجب . يعقوب و يوسف بايد آن ها را مي كشتند. 
- خداوند متعال : و إذ جعلنا البيت مثابه للناس و أمنا و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي (بقره/125) ؛ [به ياد بياوريد] هنگامي كه ما كعبه را محل بازگشت مردم و محلي امن قرار داديم. [براي تجديد خاطره] مقام ابراهيم را محل عبادت خود قرار دهيد . 
- محمد بن عبدالوهاب : خدايا چرا گفته اي مقام ابراهيم را محل عبادت خود قرار دهيد . چرا مكان يك بشر را محل عبادت خود قرار مي دهي ؟ اين شرك است . هيچ بشري به هيچ وجهي نبايد دخلي در عبادت تو پيدا كند. چرا يك بيابان نامربوط به بشر را محل عبادت خود قرار ندادي كه مقام ابراهيم را محل عبادت خود قرار دادي ؟ اين باعث مي شود مردم ياد بگيرند و محل اولياي ديگري چون رسول خدا(ص) و علي (رض) و... را محل عبادت خود قرار دهند . اين ها همه شرك است . 
- خداوند متعال : في بيوت أذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الآصال(نور/36) ؛ خانه هايي كه خداوند اذن داده كه بالا برده شود و در آن ها اسم خداوند برده شود كه براي او صبح و شب تسبيح بگويند . 
- محمد بن عبدالوهاب : خدايا ! چرا تو اذن داده اي كه خانه هايي محل عبادت قرار گيرند؟ در آن صورت مردم مي آيند در قبر رسول الله (ص) نماز مي گذارند كه اين خانه رسول خدا بوده است . چون رسول الله در تفسير اين آيه گفته اين خانه ها خانه هاي پيامبر است و خانه هاي علي و فاطمه هم از افضل ترين اين خانه ها است . مردم مي آيند در اين خانه ها عبادت مي كنند و مشغول نماز مي شوند . محل قبر علي و فاطمه را هم چون پيامبرت گفته كه خانه هاي آن ها هم از خانه هاي مأذون است , محل عبادت قرار مي دهند. اين ها همه شرك است . 
- خداوند متعال : ما من شفيع الا من بعد إذنه ذالكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون(يونس/3)؛ هيچ شفاعت كننده اي وجود ندارد مگر پس از اذن خداوند . اين خداي شما است آن را پرستش كنيد . آيا به ياد نمي آوريد؟ . 
- خداوند متعال : و كم من مَلَك في السماوات لاتغني شفاعتهم شيئا الا من بعد أن يأذن الله لمن يشاء و يرضي (نجم/26) ؛ چه بسيارند فرشتگاني در آسمان كه شفاعت شان هيچ سودي ندارد جز پس از آنكه خداوند اذن بدهد براي كساني بخواهد و راضي گردد. 
- خداوند متعال : و لا تنفع الشفاعه عنده الا لمن أذن له (سبأ/23) ؛ شفاعت سودي ندارد جز براي كسي كه اذن داده شده باشد . 
- ا بن عبدالوهاب : خدا چرا استثنا كرده اي كه جز براي كسيكه اذن شفاعت داده شود . بايد بگويي به هيچ وجه شفاعتي در كار نيست و هيچ كسي نمي تواند شفيع باشد . اينكه تو استثنا كرده اي سبب مي شود برخي از پيامبر و اوليايت بخواهند او را نزد تو شفاعت كنند . اين شرك است كه از غير خدا شفاعت بخواهي . 
- خداوند متعال : قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين (يوسف /97) قال ساستغفر لكم ربي انه هو الغفور الرحيم (يوسف/98) ؛ برادران يوسف گفتند : اي پدر براي گناهان ما از خدا طلب بخشش كن. يعقوب گفت : بزودي براي شما طلب آمرزش مي كنم از خداي خود كه او بخشنده مهربان است. 
- محمد بن عبدالوهاب : ديدي گفتم اگر اجازه بدهي مردم بلافاصله طلب شفاعت مي كنند . اين برادران يوسف پدر خود را شفيع قرار دادند و از تو طلب آمرزش كردند. اين شرك است . 
- خداوند متعال : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله و جاهدوا في سبيله لعلكم تفلحون(مائده /35) ؛ اي مومنان از خدا بترسيد و بسوي او وسيله اي بجوييد و در راه خدا كوشش كنيد باشد كه به رستگاري برسيد. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدايا ! چرا امر كرده اي كه مومنان به نزد تو وسيله بجويند. آنان بايد مستقيما نزد تو مراجعه كنند نه كه نزد شفيعي رفته او را وسيله اي جهت تقرب به تو قرار دهند. اين شرك است كه مردم به غير تو مراجعه كنند. 
- خداون متعال : اذهبوا بقميصي هذا فألقوه علي وجه ابي يأت بصيرا وأتوني باهلكم اجمعين(يوسف/93) فلما أن جاء البشير القاه علي وجهه فارتد بصيرا قال الم اقل لكم اني اعلم مالا تعلمون (يوسف96) ؛ يوسف گفت : اين پيراهن مرا ببريد و آن را بر صورت پدرم بياندازيد تا بينا شود و تمام اهل خود را بياوريد. وقتي قاصد رسيد پيراهن را به صورت يعقوب انداخت و يعقوب بينا شد. و يعقوب گفت مگر من نگفتم من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدا يا ! چرا اين آيه را آورده اي . پيراهن كه هيچ تأثيري ندارد . اينكه پيراهني بتواند چشم نابينا را بينا كند نادرست است و اين باعث خواهد شد مردم به ضريح پيامبر و اولياي تو چشم بمالند و از پيامبر و اوليا شفاطلب كنند چون فكر مي كنند وقتي پيراهن يوسف بتواند چشم يعقوب را بينا كند , ضريح رسول خدا(ص) كه افضل انبياء است حتما اين كار را مي تواند انجام دهد. درحاليكه درخواست شفا از غير خدا شرك است و مشرك واجب القتل . 
- خداوند متعال : و كذالك اعثرنا عليهم ليعلموا أن وعد الله حق و ان الساعه لا ريب فيها إذ يتنازعون بينهم أمرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا ربهم اعلم بهم . قال الذين غلبوا علي امرهم لنتخذن عليهم مسجدا(كهف/21) ؛ و اين چنين مردم را متوجه حال آن ها كرديم تابدانند كه وعده خداوند در مورد رستاخيز حق است. و در پايان جهان و قيام قيامت شكي نيست . در آن هنگام كه ميان خود نزاع داشتند ؛ گروهي مي گفتند: بنايي بر آنان بسازيد(تابراي هميشه از نظر پنهان شوند و از آن ها سخن نگوييد كه ) پروردگارشان از وضع آن ها آگاه تر است . ولي آن ها كه از راز شان آگاهي يافتند (و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند : مامسجدي در كنار مدفن آن ها مي سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود). 
- محمد بن عبدالوهاب : خدا يا چرا اين داستان را نقل كردي . وقتي هم نقل كرده بودي بايد آن را شديدا رد مي كردي . چرا از كنار بناي مسجد بر قبر بدون هيچ انكار و ردي گذشتي در حاليكه در آيه بعدي كه مردمان بعدا در مورد تعداد اصحاب كهف اختلاف خواهند كرد , بدنبال نقل داستان فرموده اي : فلاتمار فيهم الا مراءا ظاهرا ؛ بدون دليل در مورد آن ها حرف نزنيد. اينجا كار جدال كنندگان را تقبيح كرده اي اما آن جا كار بناكنندگان مسجد را تقبيح نكرده اي . در حاليكه بناي مسجد بر قبر ها شرك است . 
- خداون متعال : ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه (بينه /7) ؛ كساني به خدا و رسولش ايمان آورده و اعمال صالح انجام مي دهند , آن ها بهترين مخلوقاتند. 
- محمد بن عبدالوهاب : خدا يا پيامبرت گفته : منظور از خير البريه در اين آيه علي و شيعيانش هستند . چرا تو اين آيه را فرموده اي در حاليكه شيعيان كافر هستند و مشرك و آن ها واجب القتل هستند در حاليكه تو آن ها را بهترين مخلوقات دانسته اي . 


منصفان حكم كنند اين فرقه گمراه گمراهگر تا به كي مي خواهند با طرح شبهات و عوام فريبي و فريفتن افراد نا آگاه، مذهب ساختگي خود را پيش برند و سبب ايجاد تفرقه در بين صفوف امت اسلامي شوند؟

اللهم انصر دينك و كتابك ، اللهم انصر دينك و كتابك ، اللهم انصر دينك و كتابك

و لا حول و لا قوة الا بلله العلي العظيم 

پنج شنبه 18 1 1390 18:25

 توصيف حضرت زهرا از جامعه منحرف از ولايت

حضرت زهرا(سلام الله عليها) در سخنان خود آينده تاريك جامعه اسلام را كه حاكميت معصوم نداشته باشد اينگونه بيان كردند «بجان خودم سوگند، نطفه اين فساد بسته شد، در انتظار باشيد تا اين مرض فساد در پيكر جامعه منتشر شود، آنگاه از پستانش خون تازه و زهرى هلاك‏كننده بدوشيد، در اينجاست كه رهپيمايان راه باطل زيانكار شده، و آيندگان عاقبت اعمال گذشتگان را مى‏يابند، آنگاه جانتان با دنيايتان، و قلبتان با فتنه‏ها آرام مى‏گيرد، و بشارت باد شما را به شمشيرهاى كشيده و حمله متجاوز ستمكار، و به هرج و مرج عمومى و استبداد زورگويان، كه حقوقتان را اندك داده و اجتماع شما را بوسيله شمشيرهايش درو خواهد كرد، پس حسرت بر شما باد كه كارتان به كجا مى‏رسد»

اللهم العن اول ظالم ظلم محمدا و ال محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

دسته ها : فاطمیه
پنج شنبه 18 1 1390 18:23

مناظره ابوحنيفه و امام صادق عليه السلام
روزى ابو حنيفه - يكى از پيشوايان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و اظهار داشت :
يابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى كاظم عليه السلام را ديدم كه مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى كردند؛ و او آن ها را نهى نمى كرد، با اين كه رفت و آمدها مانع معنويّت مى باشد؟!
امام صادق عليه السلام فرزند خود موسى كاظم عليه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنيفه چنين مى گويد كه در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى كرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، صحيح است ، چون آن كسى كه در مقابلش ايستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر كسى نزديك تر به خود مى دانستم ، بنابر اين افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستايش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم .
سپس امام جعفر صادق عليه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، كه نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى .
بعد از آن خطاب به ابو حنيفه كرد و فرمود: حكم قتل ، شديدتر و مهمّتر است ، يا حكم زنا؟
ابو حنيفه گفت : قتل شديدتر است .
امام عليه السلام فرمود: اگر چنين است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟!
سپس حضرت به دنباله اين پرسش فرمود: بنابر اين بايد توجّه داشت كه نمى توان احكام دين را با قياس استنباط كرد.
و سپس افزود: اى ابوحنيفه ! ترك نماز مهمّتر است ، يا ترك روزه ؟
ابو حنيفه گفت : ترك نماز مهمّتر است .
حضرت فرمود: اگر چنين است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حيض و نفاس را نبايد قضا كنند؛ ولى روزه ها را بايد قضا نمايند، پس احكام دين قابل قياس نيست .
بعد از آن ، فرمود: آيا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعيف تر است ، يا مرد؟
ابوحنيفه در پاسخ گفت : زنان ضعيف و ناتوان هستند.
حضرت فرمود: اگر چنين است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با اين كه قياس برخلاف آن مى باشد؟!
سپس حضرت افزود: اگر به احكام دين آشنا هستى ، آيا غائط و مدفوع انسان كثيف تر است ، يا منى ؟
ابو حنيفه گفت : غائط كثيف تر از منى مى باشد.
حضرت فرمود: اگر چنين است ، پس چرا غائط با قدرى آب يا سنگ و كلوخ پاك مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهير نمى شود، آيا اين حكم با قياس سازش دارد؟!
پس از آن ابوحنيفه تقاضا كرد: ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، حديثى براى ما بيان فرما، كه مورد استفاده قرار دهيم ؟
امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ايشان از حضرت اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام روايت كرده اند، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال ميثاق و طينت اهل بيت رسول اللّه صلوات اللّه عليهم را از اءعلى علّيين آفريده است .
و طينت و سرشت شيعيان و دوستان ما را از خمير مايه و طينت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلايق جمع شوند، كه تغييرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست .
بعد از آن كه امام صادق عليه السلام چنين سخنى را بيان فرمود ابو حنيفه گريان شد؛ و با دوستانش كه همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند.(*)

*-اختصاص شيخ مفيد: ص 189.

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

دسته ها : مناظرات
پنج شنبه 18 1 1390 18:19

اسناد تاريخي يورش به خانه وحي

برخي از تاريخ نويسان اهل تسنن حادثه يورش به خانه وحي را نيمه روشن و برخي تا حدي روشن بيان نموده‏اند كه به نمونه‏هايي اشاره مي‏شود :
طبري:

او كه نسبت‏به خلفا تعصب خاصي دارد، به اين مقدار اعتراف مي‏كند:

« اتي عمر بن خطاب منزل علي فقال: لاحر قن عليكم او لتخرجن الي البيعة»

«عمر بن خطاب در برابر خانه علي عليه السلام قرار گرفت و گفت: براستي [خانه را] بر روي شما به آتش مي‏كشم و يا اينكه شما براي بيعت خانه را ترك گوييد»


ابن قتيبه دينوري:

اين نويسنده گامي فراتر رفته، مي‏گويد: خليفه نه تنها تهديد كرد، بلكه دستور داد كه در اطراف خانه هيزم جمع كنند و افزود: «به خدايي كه جان عمر در دست اوست! يا بايد خانه را ترك كنيد و يا اينكه خانه را آتش زده و مي‏سوزانم»

«وقتي به او گفته شد كه دختر گرامي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، فاطمه در خانه است، گفت: «هر چند فاطمه در آن باشد» (الامامة والسياسة، ج‏2، ص‏12؛ اعلام النساء، ج‏3، ص‏1205 )


ابن عبد ربه اندلسي مي‏گويد:

 خليفه به عمر ماموريت داد كه متحصنان را از خانه بيرون كشد و اگر مقاومت كردند با آنان نبرد نمايد، از اينرو عمر آتشي آورد كه خانه را بسوزاند «فاقبل بقبس من النار علي ان يضرم عليهم الدار»

 در اين موقع با فاطمه عليها السلام روبرو گرديد، آن حضرت فرمود: فرزند خطاب! آمده‏اي خانه ما را به آتش بكشي؟ وي گفت: آري، مگر اينكه بسان ديگران با خليفه بيعت نماييد. (عقدالفريد، ج‏4، ص‏260; تاريخ ابي الفداء، ج‏1، ص‏156; اعلام النساء، ج‏3، ص‏1207)


شبيه اعترافات فوق را ابو الوليد محب الدين محمد بن شخته الحنفي قاضي حنفيها در حلب متوفاي سال 815 دارد) شرح ابن ابي الحديد، ج‏2، ص‏19 و ج‏1، ص‏134؛ رياحين الشريعه، ج‏1، ص‏285)

( احمد بن يحيي بلاذري متوفاي) (279 انساب الاشراف، ج‏1، ص‏586؛ تلخيص الشافي، ج‏3، ص‏76 )

ابي خيزرانه در كتاب غرر ( نهج الحق و كشف الصدق، ص‏271) ، نيز چنين مطالبي دارند. و همچنين ابن واضح يعقوبي ( تاريخ يعقوبي، ج‏2، ص‏126 ) ، عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء» و ابراهيم بن عبدالله يمني در كتاب «الاكتفاء» و ... اين امور را ذكر كرده‏اند.
مصادر دوم: گروهي از تاريخ نويسان اهل سنت ‏به آخرين مرحله از جسارت به خانه زهرا عليها السلام نيز اعتراف نموده‏اند، و صريحا گفته‏اند كه عمر خانه علي عليه السلام و زهرا عليها السلام را آتش زد.از جمله :
محمد بن عبدالكريم بن احمد شافعي، معروف به شهرستاني (579 – 548)، از ابراهيم بن سيار بن هاني، معروف به نظام، متوفاي سال 231 - كه از اعاظم شيوخ معتزله و استاد جاحظ بوده است - نقل كرده است كه گفت: «... وكان عمر يصبح احرقوها بمن فيها وما كان في الدار غير علي وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام، و عمر بود كه فرمان داد خانه را با كساني كه در آن قرار دارند بسوزانند، در حالي كه در خانه جز علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كسي نبود»
مصادر سوم:

مسعودي گفته است: «فَوَجَّهُوا اِلي مَنْزِلِهِ فَهَجَمُوا عَلَيْهِ وَ اَحْرَقُوا بابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَيِّدَةَ النِّساءِ بِالْبابِ حَتّي اَسْقَطَتْ مُحْسِنا؛ پس [عمر و همراهان] به خانه علي عليه‏السلام رو كردند و هجوم برده، خانه آن حضرت را به آتش كشيدند؛ با در به پهلوي سيده زنان عالم زدند؛ چنان كه محسن را سقط نمود»
نظّام، طبق نقل عبدالكريم بن احمد شافعي شهرستاني (548 - 479 ق.) مي‏گويد: «اِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتّي اَلْقَتْ اَلْجَنينَ مِنْ بَطْنِها
(الملل و النحل، عبدالكريم شهرستاني، ج1، ص57) ؛ به راستي عمر در روز بيعت، ضربتي به فاطمه عليهاالسلام وارد كرد كه بر اثر آن، جنين خويش را سِقط نمود»
همين قول را اسفرائيني (متوفاي 429 ق.)، به نظّام نسبت داده و گفته است كه او قائل بود: «اَنَّ عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ ميراثَ الْعِتْرَةِ؛ عمر فاطمه عليهاالسلام را زد و از ارث اهل بيت عليهم‏السلام جلوگيري كرد»( اَلفرقُ بين الفرق، عبدالقاهر الاسفرائيني، ص107)
صفدي يكي ديگر از علماي اهل سنّت مي‏گويد: «اِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتّي اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها (الوافي بالوفيات، صفدي، ج5، ص347) ؛ به راستي عمر آنچنان فاطمه عليهاالسلام را در روز بيعت زد كه محسن را سِقط نمود»
مقاتل بن عطيّه مي‏گويد: «ابابكر بعد از آنكه با تهديد و ترس و شمشير از مردم بيعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتي را به درب خانه علي و زهرا عليهماالسلام فرستاد. عمر هيزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش كشيد، هنگامي كه فاطمه زهرا عليهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمر آنچنان حضرت فاطمه عليهاالسلام را پشت در فشار داد كه فرزندش را سقط نمود و ميخ در به سينه حضرت فرو رفت [و بر اثر آن صدمات] حضرت به (بستر) بيماري افتاد تا آنكه از دنيا رفت»(«اَرْسَلَ عُمَرَ وَ قُنْفُذا وَ جَماعَةً اِلي دارِ عَليٍّ وَ فاطِمَةَ عليهماالسلام وَ جَمَعَ عُمَرُ الْحَطَبَ عَلي دارِ فاطِمَةَ وَ اَحْرَقَ بابَ الدّارِ وَ لمّا جائَتْ فاطِمَةُ خَلْفَ الْباب تَعَدَّدَ عَمَرُ وَ اَصْحابُهُ وَ عَصَرَ عُمَرُ فاطِمَةَ عليهاالسلام خَلْفَ البابِ حَتّي اَسْقَطَتْ جَنينَها وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ في صَدْرِها وَ سَقَطَتْ مَريضةً حَتّي ماتَتْ» الامامة والخلافة، مقاتل بن عطية، ص160 ـ 16 )
طبق نقل علماي اهل سنت، رسول الله (ص)هم واقعه شهادت حضرت زهرا را پيش‌بيني كرده بودند. جويني از علماي بزرگ اهل سنت (ذهبي در مورد او مي‌گويد امام و پيشوا محدث يگانه و كامل و فخر اسلام و با ديانت و صالح بود. ر.ك تذكرة الحفاظ ج 4 ، ص 1505- 1506 ، رقم 24 )، نقل مي‌كند كه رسول خدا فرمودند «من هر وقت او را مي‌بينم ياد آن اتفاقي مي‌افتم كه بعد از من برايش رخ خواهد داد. گويا مي‌بينم كه ذلت در خانه وي داخل شده، حرمتش شكسته شده ، حقش غصب گرديده ، از ارثش محروم گرديده ، پهلويش شكسته شده است و فرزند در رحمش سقط شده است در حاليكه صدا مي‌زند يا محمداه ولي كسي جواب او را نمي‌دهد..... او اول كسي است كه از خانواده ام به من خواهد پيوست. او د ر حالي نزد من مي‌آيد كه اندوهگين و سختي كشيده و غمگين است و كشته (شهيد) شده است. .( فرائد السمطين ج2 ، ص 34 و 35 )

اللهم العن اول ظالم ظلم محمدا و ال محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

فاطمه الزهرا ، صديقة شهيده

اگر حضرت زهرا شهيد نشده است چرا قبر تنها يادگار پيامبر معلوم نيست؟

چرا حضرت زهرا سلام الله عليها وصيت كردند كه قبرشان پنهان باشد؟ و چرا هيچ يك از امامان معصوم قبر مادرشان حضرت زهرا را آشكار ننمودند ؟

 آيا دختر پيامبر اسلام در ميان يهود و نصاري يا صائبين و مجوس و يا مشركين از دنيا رفت كه امام اميرمومنان علي عليه السلام و ياران با وفايش فاطمه زهرا را شبانه به خاك سپردند؟

يا اينكه فاطمه زهرا سلام الله عليها در اجتماع اسلامي‌و در ميان ياران پدر عظيم الشانش (همان صحابه اي كه ادعاي عدالت آنها به آسمانها مي‌رسد) غريبانه به هنگام شب دفن شد و قبرش براي هميشه مخفي ماند؟

( صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 504 ، كتاب الخمس ، باب 837 ، ح‏1265 . « فوجدت فاطمة على ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتّى‏ توفّيت» همان ، ج 3 ، ص 252 ، كتاب المغازى ، ب 155 غزوه خيبر ، حديث 704 . و صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 30 ، كتاب الجهاد و السير ، باب 15 ، ح 52)


واقعا اين عار نيست كه يك امت، نشاني از يادگار پيامبر خود نداشته باشند؟

 امت كدام يك از پيامبران اين كار را با اهل بيت آن پيامبر انجام دادند كه صحابه رسول الله اين كار را كردند؟

واقعا اگر حضرت زهرا سلام الله عليها شهيد نشده است و پس از رحلت پيامبر هيچ اتفاقي در مدينه نيفتاد و اوضاع كاملا آرام بود پس چرا ابوبكر گفت : من بر هيچ چيز دنيا متاثر و اندوهناك نيستم مگر به سه كار كه كرده ام و اي كاش كه آن كارها را نكرده بودم ......... اي كاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم گرچه براي جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند؟؟

(و قرآن چقدر زيبا بيان كرده است: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ . لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (المؤمنون 99 و 100)

 «زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، گويد: پروردگارا مرا بازگردان ، تا آنچه را فروگذار كرده‌ام كار نيك انجام دهم ؛ ولى چنين نيست ، اين سخنى است كه او برزبان مى راند ، و پشت سر آنان جهان ميانه اى است (برزخ) تا هنگامه قيامت»

 اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

 

X