معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 502778
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

آيا شب قدر در تمام جهان يك شب است؟

در دين اسلام درباره اهميت و عظمت "شب قدر" مطالب زيادي وارد شده و از طرف پيشوايان ديني براي اين شب كه بنا به قول مشهور بكي از شبهاي نوزدهم يا بيست و يكم و يا بيست و سوم ماه رمضان است عبادتها و دستورات خاصي به ما رسيده است.

به نظر مى رسد كه «شب قدر» در تمام سال بيش از يك شب نيست ولى از طرفى مى دانيم كه به جهت تفاوت افق، ماه رمضان در بعضى از كشورها يكى دو روز زودتر و در بعضى ديرتر آغاز مى شود، روى اين حساب «شب قدر» اين نقاط هم يكى دو شب با هم اختلاف پيدا مى كنند و بدين ترتيب براى نقاط مختلف، شب قدرهاى متعدّدى به وجود مى آيد. اين وضع، با يكى بودن شب قدر در تمام سال و اين كه فرشتگان در اين شب مخصوص، با رحمت الهى فرود مى آيند و يا اين كه شب قدر اختصاصى به زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و محيط مكّه داشت و در زمان هاى بعد شب قدر وجود ندارد، چگونه مى سازد؟

از نظر مدارك و دلايل دينى مسلّم است كه «شب قدر» اختصاص به زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و محيط حجاز نداشته و در همه زمان ها و براى همه نقاط مختلف «شب قدر» با همه عظمت و اهمّيّتش وجود دارد و اين مطلب جاى بحث و گفتگو ندارد.

ايراد مذكور از اين تصوّر پيش آمده كه منظور از يكى بودن شب قدر در تمام سال اين است كه براى تمام نقاط مختلف روى زمين در هر سال، شب واحد و مشتركى، شب قدر معيّن شده بطورى كه اين شب در ساعت معيّنى در سراسر كره زمين آغاز و در ساعت معيّنى هم پايان مى پذيرد!

در حالى كه اين تصوّر اشتباه است، چون مى دانيم زمين كروى است و هميشه يك نيمكره آن در تاريكى و نيمكره ديگر آن در روشنايى قرار دارد و به اين ترتيب اصلا امكان ندارد كه در ساعت هاى معيّن و مشتركى در سراسر زمين شب باشد. منظور از اين «شب قدر» در سراسر سال يك شب است، اين است كه براى اهالى هر نقطه اى بر حسب سال قمرى خودشان، تنها يك «شب قدر» وجود دارد.

توضيح اين كه: اهالى هر نقطه، سال قمرى خود را بر حسب افق خاصّ آن نقطه از اوّل ماه محرّم آغاز مى كنند و پس از گذشتن چند ماه قمرى، ماه رمضان همان نقطه هم برحسب افق خاصّ آن جا آغاز مى شود و در اين ماه، شب نوزدهم يا بيست و يكم و يا بيست و سوّم براى اهالى آن نقطه «شب قدر» است.

اين مطلب كه اهالى هر نقطه، ايّام و اوقات مقدّس خود را بايد با افق خاصّ آن نقطه تعيين كنند اختصاص به شب قدر نداشته، در ساير روزها و اوقات مقدّس اسلامى هم همين حساب وجود دارد; مثلا روز عيد فطر و قربان در اسلام روزهاى مقدّسى است و براى آنها عبادت ها و دستورهاى خاصّى وارد شده و هر كدام از اين اعياد هم در تمام سال بيش از يك روز نيست; اين روز واحد را در كشورهاى مختلف اسلامى با تفاوت افقى كه دارند با مراجعه به افق خاصّ هر كشور تعيين مى گردد و به اين جهت در بسيارى اوقات - مثلا عيد قربان در كشور سعودى - يك روز زودتر از ايران و بعضى از كشورهاى ديگر آغاز مى شود.

بايد توجّه داشت كه اين حساب درباره «شب قدر» با مطالبى مانند اين كه فرشتگان در اين شب نازل مى شوند منافاتى ندارد، زيرا تمام اين جريان ها كه حكايت از توسعه حرمت خاصّ الهى در اين شب مى كند، براى اهالى هر نقطه اى در شب قدر خاصّ آن نقطه صورت مى گيرد.

شب قدر كدام شب است؟

در اين كه «ليلة القدر» در ماه «رمضان» است ترديدى نيست; چرا كه جمع ميان آيات قرآن، همين معنى را اقتضا مى كند.از يكسو مى گويد: «قرآن در ماه رمضان نازل شده»(1) و از سوى ديگر مى فرمايد: «در شب قدر نازل گرديده»(2). ولى در اين كه كدام شب از شب هاى ماه رمضان است؟ گفتگو بسيار است، و در اين زمينه، تفسيرهاى زيادى شده، از جمله: شب اول، شب هفدهم، شب نوزدهم، شب بيست و يكم، شب بيست و سوم، شب بيست و هفتم، و شب بيست و نهم.اما مشهور و معروف در روايات اين است: در دهه آخر ماه رمضان و شب بيست و يكم يا بيست و سوم است، لذا در روايتى مى خوانيم: در دهه آخر ماه مبارك، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تمام شب ها را احيا مى داشت و مشغول عبادت بود.و در روايتى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: شب قدر، شب بيست و يكم يا بيست و سوم است، حتى هنگامى كه راوى اصرار كرد كداميك از اين دو شب است و پرسيد: اگر من نتوانم هر دو شب را عبادت كنم كداميك را انتخاب نمايم؟! امام(عليه السلام) تعيين نفرمود، و افزود: مَا أَيْسَرَ لَيْلَتَيْنِ فِيما تَطْلُبُ: «چه آسان است دو شب براى آنچه مى خواهى»!.ولى، در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است، بيشتر روى شب بيست و سوم تكيه شده، در حالى كه روايات اهل سنت بيشتر روى «شب بيست و هفتم» دور مى زند.در روايتى، از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده كه فرمود: أَلتَّقْدِيْرُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ تِسْعَةُ عَشَرَ، وَ الاِبْرامُ فِى لَيْلَةِ اِحْدى وَ عِشْرِيْنَ وَ الاِمْضاءُ فِى لَيْلَةِ ثَلاثُ وَ عِشْرِيْنَ:«تقدير مقدرات، در شب نوزدهم، تحكيم آن در شب بيست و يكم، و امضاء در شب بيست و سوم است» و به اين ترتيب بين روايات جمع مى شود.ولى به هر حال، هاله اى از ابهام، شب قدر را به خاطر جهتى كه بعداً به آن اشاره مى شود، فرا گرفته است.(3)بسيارى معتقدند: مخفى بودن شب قدر در ميان شب هاى سال، يا در ميان شب هاى ماه مبارك رمضان، براى اين است كه: مردم به همه اين شب ها اهميت دهند، همان گونه كه خداوند:

رضاى خود را در ميان انواع طاعات پنهان كرده، تا مردم به همه طاعات روى آورند.

غضبش را در ميان معاصى پنهان كرده، تا از همه بپرهيزند.

دوستانش را در ميان مردم مخفى كرده، تا همه را احترام كنند.

اجابت را در ميان دعاها پنهان كرده، تا به همه دعاها رو آورند.

اسم اعظم را در ميان اسمائش مخفى ساخته، تا همه را بزرگ دارند.

و وقت مرگ را مخفى ساخته، تا در همه حال آماده باشند.و اين، فلسفه مناسبى به نظر مى رسد.(4)

1 ـ بقره، آيه 185.

2. قدر، آيه 1.

3. تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 211.

4. تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 213.

 

چهارشنبه 26 4 1392 15:52

تقويم شمسي و مناسبت هاي مذهبي

حضرت على(عليه السلام) در نوزدهم ماه مبارك رمضان كه (مثلا) در زمستان بوده ضربت خورده است، (اين را هم مى دانيم كه سال قمرى با شمسى در حدود يازده روز تفاوت دارد) ولى حالا ملاحظه مى كنيم كه نوزده رمضان گاهى در زمستان و گاهى در تابستان و گاهى در پاييز و بهار واقع مى شود، پس در اين صورت ماه قمرى صحيح نيست و تاريخ دقيق را نشان نمى دهد و همچنين در موارد ساير روزهاى سوگوارى و عيدهاى مذهبى اين اشكال پيش مى آيد كه گاهى در پاييز و گاهى در بهار و يا در فصول ديگر واقع مى شود.

در جواب بايد گفت :

 اساساً سال و ماه يك موضوع قراردادى براى منظّم شدن امور اجتماعى است، منتها براى اين كه قرارداد ريشه طبيعى هم داشته باشد و اشتباهى در آن واقع نشود آن را منطبق بر حركت كواكب آسمان كرده اند.

بعضى مقياس محاسبه سال و ماه را گردش آفتاب (يا صحيح تر گردش زمين به دور آفتاب) قرار داده اند و نتيجه آن همان «سال شمسى» است كه منطبق بر فصول چهارگانه مى باشد.

بعضى هم مبدأ آن را «گردش ماه» به دور زمين قرار داده اند كه با فصول چهارگانه كه نتيجه مستقيم گردش آفتاب است، منطبق نمى شود.

نتيجه اين كه، اگر ماههاى قمرى بر فصول سال تطبيق نكند ايرادى بر آن نيست; زيرا مقياس سنجش آن، گردش آفتاب و فصول چهارگانه نبوده است. و اگر ما در برگزارى مراسم سوگوارى و جشن، رعايت فصول را نمى كنيم براى اين است كه مقياس ما در اين مراسم همان ماههاى قمرى است كه مطابق با گردش ماه است و آنچه مورد نظر ماست اين است كه حادثه مزبور در چه روزى از ماه قمرى واقع شده است. نه فصلى كه در آن واقع شده است.

اين را هم مى دانيم كه تنظيم تمام تواريخ اسلامى بر طبق همين ماه قمرى است.

اتّفاقاً ماههاى قمرى كه ماه مذهبى ماست از جهاتى بر ماههاى شمسى امتياز دارد:

از جمله، محاسبه ماههاى قمرى است كه براى اكثر مردم از ماههاى شمسى آسان تر است، بطورى كه حتّى مردم بيابانگرد مى توانند حساب ماههاى قمرى را داشته باشند ولى براى محاسبه ماههاى شمسى حتماً «تقويم» لازم است.

به عبارت ديگر: معمولا مى توان به وسيله ماههاى قمرى آغاز و پايان و حدود تقريبى هرماه را تعيين نمود بطورى كه اگر به قرص ماه نگاه كنيم تقريباً مى توانيم بدانيم چند شب از ماه گذشته است، ولى در ماههاى شمسى (برجها) تعيين ايّام ماه براى كسانى كه تقويم ندارند به هيچ وجه ممكن نيست حتّى آغاز و پايان ماه نيز بدون آن، امكان ندارد; فقط محاسبات نجومى از عهده اين كار برمى آيد; در حالى كه تقويم ماههاى قمرى صفحه آسمان است و مطالعه طلوع و غروب ماه و هلال و تربيع و بدر براى همگان ممكن است و اگر اين ماهها بر فصول سال تطبيق نمى كند، در برابر آن همه مزايا، ايرادى بر آن نمى تواند باشد.

چهارشنبه 26 4 1392 15:48

فلسفه روزه

عبادت و نيايش و هرگونه كارى كه براى رضاى خداوند انجام مى گيرد، داراى يك سلسله آثار گرانبهاى فردى و اجتماعى است و در حقيقت از عالى ترين مكتب هاى تربيتى و اخلاقى مى باشد زيرا:

اوّلا; پرستش خدا و عبادت وى حسّ تقدير و شكرگزارى را در انسان زنده مى كند، قدردانى از مقامى كه نعمت هاى بزرگ و پرارزشى را در اختيار انسان نهاده، نشانه لياقت و شايستگى او نسبت به الطافى است كه در حقّ او انجام گرفته است.

تشكّر و سپاسگذارى از مقام خداوند اين نتيجه را دارد كه فرد سپاسگذار با عرض تشكّر و انجام وظيفه، حق شناسى خود را در برابر نعمت هايى كه خدا در اختيار او گذاشته است آشكار و هويدا مى سازد.

ثانياً: عبادت و پرستش خدا مايه تكامل روحى انسان است; چه تكاملى بالاتر از اين كه روح و روان ما با جهان بيكران كمال مطلق «خدا» مرتبط گردد و در انجام وظايف بندگى و كارهاى زندگى، از قدرت نامتناهى و نيروى نامحدود او استمداد بطلبد و به اندازه اى شايسته و لايق گردد كه بتواند با او سخن بگويد.

اين مزايا كه به طور اختصار بيان گرديد در تمام عباداتى كه بطور صحيح انجام گيرد وجود دارد; در عين حال، هريك از عبادات مانند نماز، روزه، حج و... اثر و مزيّت مخصوص خود را دارند كه به عنوان نمونه به برخى از اسرار اين عبادات سه گانه كه از بزرگترين عبادات اسلامى مى باشند بطور اختصار اشاره مى نماييم تا روشن شود كه فايده نيايش و عبادت براى ماست و خدا نيازى به آنها ندارد.

 گوشه اى از اسرار روزه

يكى از عبادت هاى اسلامى روزه است، يكى از آثار تربيتى روزه اين است كه به «حكومت عادت و شهوت» بر انسان پايان مى دهد و انسان را از بردگى تمنّيات نفسانى رها مى سازد.

خطرناكترين و بدترين حكومت ها، حكومت عادت بد و بندگى نفس است; چه بسا يك اعتياد كوچك - مانند اعتياد به سيگار - به عزّت نفس انسانى لطمه جبران ناپذير وارد مى سازد تا چه رسد به اعتيادهاى ديگر!

انسان آزاد كسى است كه هيچ نوع عادت نامطلوبى بر او حكومت نكند و با اراده آهنين خود حكومت هر نوع عادتى را سركوب سازد و يك چنين آزادگى و كمال روحى به مقاومت و پايدارى نيازمند است كه روزه پديد آورنده آن است.

گذشته از اين، روزه زنده كننده عواطف انسانى است. افراد ثروتمند و متمكّن كه در طول سال بر سر سفره هاى رنگين مى نشينند و از افراد گرسنه كه در طول سال بسان روزه داران تا شب گرسنه مى مانند بى خبرند، با روزه گرفتن و گرسنگى سراسر روز به ياد چنين افرادى افتاده و از درد دل آنها آگاه مى شوند و در نتيجه روح و روان آنها تجلّيگاه عالى ترين عواطف انسانى مى گردد و به فكر كم كردن فاصله طبقاتى و برطرف ساختن نيازمندى هاى طبقه مستمند مى افتند. چه خوب است كه طبقه مرّفه از طريق اين عبادت طعم گرسنگى و تشنگى را بچشند، سپس به فكر رفع نيازمندى طبقه اى افتند كه هرگاه به همان حال بمانند و آتش خشم آنها شعلهور گردد، همه چيز را مى سوزاند و زندگى را نابود مى سازد!

روزه ماه رمضان نمودارى از مساوات و اتّحاد است; زيرا در اين ماه تمام طبقات - اعمّ از مرفّه و غير مرفّه - به تمنيّات نفسانى پشت پا زده و هماهنگ مى گردند.

 

دسته ها : پرسش و پاسخ
چهارشنبه 26 4 1392 15:37

نماز و روزه در مناطق قطبي

 اين سوال مطرح مي شود كه :

ما هنگامى كه در برابر بعضى از «مادّى ها» يا افرد غير مسلمان قرار مى گيريم، مى گويند چگونه اسلام يك آيين جهانى است با اين دستورهاى آن فقط در محيط هايى مانند محيط ما قابل اجراست؟ مثلا دستور نمازهاى پنجگانه روزانه و روزه داشتن ماه مبارك رمضان در نقاط نزديك به قطب شمال و جنوب كه شب و روزهاى فوق العاده طولانى دارد (در بعضى از نقاط آن شش ماه شب و شش ماه روز است) قابل اجرا نمى باشد!

در جواب بايد گفت :

اتّفاقاً همه اين مسائل در احكام اسلام پيش بينى شده و حكم آن تعيين گرديده و برنامه هاى اسلام در تمام زمان ها و مكان ها قابل اجراست.

توضيح اين كه: فقهاى بزرگ ما اين مسأله را در كتاب هاى فقهى خود كه بحث از جزئيّات دستورات عملى اسلام در آن مى شود عنوان كرده اند.

مثلا، مرحوم آيت الله سيّد محمّد كاظم يزدى كه يكى از بزرگان فقهاست، در كتاب «عروة الوثقى»(1) عين اين مسأله را عنوان نموده و تأييد مى كند كه: «چنين اشخاصى موظّفند نماز و روزه خود را بر طبق مناطق معتدله انجام دهند».

يعنى بايد ملاحظه كنند طول شب و روز در چنان فصلى (بطور متوسّط) در مناطق معتدله چه اندازه است و بر طبق آن روزه بگيرند و نمازهاى پنجگانه خود را به جا آورند.

اين موضوع را مى توان به تعبير ديگرى كه هرگونه ابهام و ايرادى را برطرف مى سازد، چنين توضيح داد:

در مناطق قطبى كه شب ها و روزهاى طولانى دارد و گاهى تا شش ماه خورشيد در آسمان هست و غروب نمى كند، در هر بيست و چهار ساعت يك مرتبه دور افق (البتّه مطابق حسّ ما) گردش مى نمايد.

در اين گونه مناطق، حركت خورشيد به دور افق هميشه يكنواخت نيست، يعنى در همان بيست و چهار ساعت كه يك مرتبه دور افق مى گردد گاهى اوج مى گيرد و بالا مى آيد و گاهى پايين مى آيد و در حضيض واقع مى شود و به اين ترتيب گاهى هوا روشن تر و گاهى كم نورتر خواهد بود.

اين وضع در هر شبانه روز تكرار مى گردد و اگر عكس هايى را كه از حركت آفتاب به دور افق از آن نقاط برداشته اند ملاحظه كنيد، اين موضوع را بخوبى مشاهده خواهيد فرمود.

ساكنان مناطق قطبى(2) هنگامى كه آفتاب در آسمان بالا مى آيد، آن را «روز» مى خوانند و به كار و زندگى مشغول مى شوند و هنگامى كه آفتاب پايين مى آيد و خورشيد به افق نزديك و كم نور مى شود «شب» مى گويند و استراحت مى نمايند.

بايد توجّه داشت هنگامى كه آفتاب در افق آن جا پايين مى آيد، در مناطق معتدله اى كه روى همان نصف النّهار قرار دارند «شب حقيقى» وجود دارد.

روى اين حساب، تشخيص شب و روز در آن جا آسان مى شود: اگر شاخصى را روى زمين نصب كنيم، هنگامى كه سايه آن به حدّاقل رسيد «ظهر» و هنگامى كه به حدّاكثر رسيد «نيمه شب» خواهد بود و به اين ترتيب مشكل به دست آوردن ظهر و نيمه شب حل مى گردد.

حال اگر مقدار شب و روز مناطق معتدله را در آن موقع از سال بدانيم، مثلا بدانيم در اوّل تابستان روزها بطور متوسّط چهارده ساعت و شب ها 10 ساعت است، تكليف نمازهاى پنجگانه و روزه كاملا روشن خواهد گرديد. (دقّت كنيد)

بنابراين، تكليف نماز و روزه در روزهاى طولانى روشن گرديد. امّا اوقاتى كه شب هاى طولانى وجود دارد بايد توجّه داشت كه هوا در بيست و چهار ساعت يكنواخت نيست، گاهى تاريك و گاهى تقريباً روشن است; زيرا گاهى خورشيد به افق نزديك مى گردد و هوايى مانند بين الطّلوعين يا كمى تاريكتر پيدا مى كند و گاهى خورشيد دور مى شود و هوا تاريك مى گردد.(3)

در اين شب ها، از وضع حركت ستارگان و فاصله آنها با افق و همچنين از وضع تاريكى و روشنى هوا، «نيمه شب» و «ظهر» را مى توان تشخيص داد و با در نظر گرفتن مقدار متوسّط شب و روز مناطق معتدله، وظايف شرعى را به جا آورد.

با توضيحاتى كه داده شد، روشن گرديد كه احكام اسلام از جمله وظيفه نماز و روزه، اختصاص به محيط معيّنى ندارد و در همه مناطق قابل اجراست.

 

پاورقي:

1. در كتاب صوم، طريق ثبوت الهلال، مسأله 10.

2. منظور از مناطق قطبى، نقاطى است كه بالاتر از مدار 67 درجه واقع شده است، قسمتى از اين نقاط مسكونى و قسمتى غير قابل سكونت مى باشد.

3. علّت علمى اين تغيير اوضاع در شب ها يا روزهاى طولانى قطبى اين است كه «محور» زمين بر «مدار» آن عمود نيست و تقريباً بيست و سه درجه تمايل دارد.

چهارشنبه 26 4 1392 15:30

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله كما هو اهله و الصلوة و السلام علي محمد و آله و اللعن الدائم علي اعدائهم و مبغضيهم و منكري فضلهم و بعد ...

برخي ايراد مي گيرند چرا سال جديد قمري با حزن و اندوه آغاز مي شود؟

برخي ديگر مي پرسند مگر امام عليه السلام در روز عاشورا شهيد نشد پس چرا عزاي حسيني از روز اول محرم اغاز مي شود؟

جواب :

عزاداري براي مصيبت سيد الشهداء و اصحاب وفادارش از مصاديق بارز تعظيم شعائر الهي است.

وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ(1)

و هر كس شعائر الهي را بزرگ دارد ، اين كار نشانه تقواي دلهاست.

 در اينكه مطلع سال جديد قمري را با حزن و اندوه شروع مي كنيم ، رفتار ائمه صلوات الله عليهخم براي ما حجت است و آن بزرگواران با حلول ماه محرم غم و اندوه بر انها چيره مي شد تا جايي كه لبخند از لبشان محو مي شد.

مُحمد بن علي بن الحسين(الشيخ الصدوق  ، غني از هر گونه توثيق است) عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي مَحْمُودٍ قَالَ ، قَالَ الرِّضَا ع كَانَ أَبِي ع إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لَا يُرَى ضَاحِكاً وَ كَانَتِ الْكَآبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى تَمْضِيَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ وَ يَقُولُ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ ع ...(2)

حديث اسنادش حسن است

ابو محمود خراساني از امام علي بن موسي الرضا عليه و علي آبائه و اجداده و ابنائه سلام الله نقل مي كند كه آن جناب فرمودند : پدرم (امام موسي بن جعفر صلوات الله عليه  ) را شيوه بود كه چون محرم ميشد خنده نداشت و اندوه بر او غالب بود تا روز دهم روز دهم روز مصيبت و حزن و گريه‏اش بود و ميفرمود در اين روز حسين كشته شد.

--- 

شادي كردن بخاطرسرور اهل بيت و به خاطر مات آنها غمگين و اندوهگين بودن  ، موجب دست يافتن به مراتب اعلاي بهشت و قرار گيري در درجه اهل بيت است.

 محمد بن علي بن الحسين  عن محمد بن علي ماجيلويه عن علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن الريان بن شبيب عن الرضا ع في حديث أنه قال  للريان بن شبيب : يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلَايَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ(3)

حديث اسنادش حسن است .

از امام رضا عليه السلام : اى پسر شبيب اگر خواهى با ما در درجات بلند بهشت باشى براى حزن ما محزون باش و و براى شادى ما شاد باش و ملازم ولايت ما باش و اگر مردى سنگى را دوست دارد با آن‏ خدا روز قيامت محشورش كند.

--- 

خداوند شيعيان را براي نصرت اهل بيت برگزيده كه از حزن ائمه شان  محزون و از سرور آنها مسرور شوند و جان و مال خود را در راه ائمه شان فدا كنند.

محمد بن علي بن بابويه ، قال :  حدثنا أبي رضي الله عنه قال : حدثنا سعد بن عبد الله قال : حدثني محمد ابن عيسى بن عبيد اليقطيني ، عن القاسم بن يحيى ، عن جده الحسن بن راشد ، عن أبي بصير ، ومحمد بن مسلم ، عن أبي عبد الله عليه السلام قال : حدثني أبي ، عن جدي ، عن آبائه عليهم السلام أن أمير المؤمنين عليه السلام علم أصحابه في مجلس واحد أربع مائة باب مما يصلح للمسلم في دينه ودنياه :

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا وَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ يَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فِينَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ إِلَيْنَا---- (4)

رئيس مذهب حضرت جعفر بن محمد الصادق فرموده كه از پدران خود شنيده كه امير المؤمنين (ع) در مجلسى چهار صد سخن سودمند براى دين و دنياى مردم گفت :

: براستى كه خداوند [بر زمين‏] نظرى فكند و ما را برگزيد و براى ما شيعيانمان را برگزيد تا ما را يارى كنند، و به شادى ما شاد باشند و بخاطر اندوه ما اندوهگين گردند، و جان و مالشان را در راه ما ببخشند، آنان از ما هستند و به سوى ما آيند

حديث اسنادش صحيح است(وفق مباني رجالي بزرگ خريط فن رجال ، حضرت آيت الله العظمي شبيري زنجاني مد ظله)


اللَّهُمَّ ارْحَمِ الْعِتْرَةَ الضَّائِعَةَ الْمَقْتُولَةَ الذَّلِيلَةَ مِنَ الشَّجَرَةِ الطَّيِّبَةِ الْمُبَارَكَةِ اللَّهُمَّ أَعْلِ كَلِمَتَهُمْ وَ أَفْلِجْ حُجَّتَهُمْ وَ ثَبِّتْ قُلُوبَهُمْ وَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ عَلَى مُوَالَاتِهِمْ وَ انْصُرْهُمْ وَ أَعِنْهُمْ وَ صَبِّرْهُمْ عَلَى الْأَذَى فِي جَنْبِكَ وَ اجْعَلْ لَهُمْ أَيَّاماً مَشْهُورَةً وَ أَيَّاماً مَعْلُومَةً كَمَا ضَمِنْتَ لِأَوْلِيَائِكَ فِي كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا(بحارالأنوار ج 98 ص 311    باب 24

)

 پي نوشت ها :

1-      سوره حج آيه 32

2-      وسائل الشيعة (آل البيت) - الحر العاملي - ج 14 - ص 504 – ح19697/8

3-      وسائل الشيعة (آل البيت) - الحر العاملي - ج 14 - ص 502 – ح19694/5

4-      الخصال - الشيخ الصدوق - ص 635

 

قرآن مجيد ، آيت الله ناصر مكارم شيرازي ، انتشارات دار القرآن الكريم و دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي ، چاپ اول ، سال 1373 ه . ش ، قم

تفصيل  وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعه ، الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملي ، متوفي1104 ه . ق ، تحقيق و انتشار : مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، چاپ دوم ، سال 1414 ه . ق ، ، چاپخانه مهر – قم ، دوره 30 جلدي

الخصال، ابوجعفر محمدبن علي بن بابويه الصدوق ، متوفي 381 ه . ق ، با تصحيح و تعليق  : الشيخ علي أكبر الغفاري، سال چاپ 1362 ش ، انتشارات :  منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة

آيا امير المؤمنين شيعيان خود را نكوهش كرده؟

راى روشن شدن جواب نكاتى تحت عنوان مقدمه بيان مى شود:

1ـ شيعه در لغت و اصطلاح: در لغت به معناى تقويت نمودن چيزى كه باعث تقويت انسان مى شود، لذا به انسان شجاع «مشيع» گويند([1])، و همچنين به معناى پيرو نيز آمده است و در اصطلاح عبارت است از پيروان على و ائمه اطهار (ع)، هر چند در ابتدا يعنى زمان پيامبر اسلام (ص) به پيروان على (ع) گفته مى شد چنانكه سلمان، و اباذر و مقداد و عمار به اين نام خوانده شده اند([2])، ولى بعدها معروف شد در شيعه اثنا عشرى و دوازده امامى، هر چند فرقه هاى هفت امامى و... هم داريم ولى شيعه مطلق، همان شيعه دوازده امامى مى باشد. چنانكه مرحوم سلطان الواعظين از فيروز آبادى نقل نموده است كه شيعه اسم غالب شده است بر هر كس كه دوست بدارد على (ع) و اهل بيت (ع) او را بلكه بالاتر شيعه اسم مخصوص براى ايشان شده است([3]).

2ـ گوشه اى از اوصاف شيعيان: 1ـ اطاعت از خداوند، چنانكه امام باقر (ع) فرمود: «فقط كسانى شيعيان ما هستند كه مطيع خداوند باشند «انما شيعتنا من اطاع الله عز و جل([4])». 2ـ اهل هدايت و تقوى امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما داراى هدايت و تقوى اهل خير و ايمان و اهل فرح و پيروزى مى باشند([5])». 3ـ ياد خدا، موظبت بر نماز، حافظ اسرار و...

امام صادق (ع) فرمود: «امتحنوا شيعتنا عند ثلاث...» شيعيان ما را در سه وقت آزمايش كنيد: الف) هنگام نماز كه چگونه از آن محافظت مى كند. ب) در نزد اسرار كه چگونه آنها را در نزد دشمنان ما حفظ مى كنند. ج) و نسبت به مال آن ها كه چگونه با برادران خود همدردى مى كنند([6]).

و آخرين حديث امام صادق (ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه و خلفنا فى اعمالنا...» از شيعيان ما نيست كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم، ولى در عمل مخالف ما (ائمه) و آثار ما باشد و لكن شيعه ما كسى است كه زبان و قلبش موافق ما و در رفتار و عمل، هماهنگ و پيرو ما باشد([7])».

بعد از اين مقدمه اولا: بايد گفت پرسشگر مغالطه بكار برده، در ابتداء مى گويد «هر كس شيعه باشد بهشت مى رود» و در پايان مى گويد آيا صرف ادعاى تشيع مجوز دخول در بهشت است» آيا شيعه كه مراد همان شيعه واقعى و دوازده امامى است، با مدعى تشيع يكى است؟ آيا كسى كه واقعاً مسلمان است با مدعى اسلام يكى است؟ و يا در قرآن داريم «كسى كه توبه كند و ايمان بياورد... وارد بهشت مى شود([8])» آيا توبه كننده واقعى را مى گويد يا مدعى توبه را؟ و يا زمخشرى نقل نموده است «من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة([9])» كسى با محبت آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد بهشت مى رود، آيا مراد محبت واقعى است و يا محبت ادعائى؟

ثانياً: تنها شيعه اين اعتقاد را ندارد، بلكه روايات عامه هم بر اين مطلب تصريح دارند، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.

1ـ خوارزمى با اسنادش از پيامبر (ص) نقل نموده است كه حضرت فرمود وقتى داخل بهشت شدم آنجا درختى را (با كيفيت خاص) ديدم به جبرئيل گفتم اين درخت از آن كيست؟ گفت براى پسر عمت على (ع) «اذا امر الله الخليقة بالدخول، الى الجنة يوتى شيعة على» هنگامى كه به مخلوق دستور داده مى شود وارد بهشت شوند شيعيان على آورده مى شوند، تا مى رسند به آن درخت، پس لباسهاى زيبا بر اندام آنها پوشانده مى شود و بر اسب هاى ابلق سوار مى شوند و منادى ندا مى دهد «هؤلاء شيعة على بن ابيطالب» اينهاست شيعيان على (ع) كه بر اذيت ها در دنيا صبر نمودند، و خدا هم امروز چنين پاداشى به آنها عنايت نموده است([10]).

2ـ حاكم حسكانى از ابن عباس نقل نموده است، هنگامى كه آيه ى «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية» نازل شد پيغمبر (ص) فرمود: «هو انت و شيعتك، تأتى انت و شيعتك يوم القيامة راضيين مرضيين و يأتى عدوك غضباناً مقحمين([11])» منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد، كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد، در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است، و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به زور به جهنم مى رود» روايت فوق را حاكم با بيش از بيست سند نقل نموده است.

3ـ ابن حجر و جلال الدين سيوطى، نقل نموده اند، كه پيامبر فرمود: «انت و شيعتك موعدى و موعدكم الحوض، اذا جئتُ الامم للحساب، تدعون غراً محجلين» مراد از «خير البريّة تو و شيعيان تو هستيد وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد([12])» و... پس روايات عامه هم بر بهشت رفتن شيعيان على (ع) تصريح دارند نه كسانى كه ادعاى تشيع دارند.

 

ثالثاً چه كسى گفته است صرف ادعاى تشيع كردن و يا نام شيعه را داشتن باعث بهشت رفتن مى شود؟ آنچه از آيات و روايات شيعه استفاده مى شود اين است كه شيعيانى مى توانند وارد بهشت شوند، كه به تمام معنى يك مسلمان كامل، و داراى اعمال حسنه و نيك و ايمان عميقى باشند.

آيات:

اما از آيات فقط به آيه ى كه قبلا متن آن نقل شد به ترجمه آن اكتفا مى شود: «و اما كسانى كه ايمان آورند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند([13])» آيه ى فوق كه طبق روايات نقل شده از عامه، درباره شيعيان مى باشد دو شرط اساسى را براى «خير البريه» و شيعه بودن آنها قرار داده است. الف) ايمان. ب) عمل صالح.

روايات:

قبلا در مقدمه به چند روايت درباره اوصاف شيعه اشاره شد، در اينجا نيز به دو روايت اكتفاء مى شود.

1ـ امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما در راه ولايت ما بذل كننده اند، و در راه دوستى ما محبت مىورزند و در احيا و زنده نمودن امر ما تلاش مى كنند، هرگاه عصبانى شوند، ظلم نمى كنند، و هرگاه خوشحال و راضى باشند اسراف نمى كنند بر همسايگان خود بركت و كسانى كه با آنها رابطه دارند در امان مى باشند([14])».

2ـ امام سجاد (ع) فرمود «خلق الله الجنة لمن اطاعه و احسن...» خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد، هر چند غلامى سياه چهره باشد و آتش را آفريده است براى كسى كه نافرمانى كند، و لو آقا زاده اى از قريش باشد([15])».

نتيجه اين شد كه شيعيان نمى گويند هر مدعى تشيّع وارد بهشت مى شود، بلكه شيعه اى وارد بهشت مى شود كه داراى ايمان، عمل صالح و ساير صفات مؤمن واقعى باشد.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب، دوم، 1404) ص270ـ271.

[2]ـ سيد محمد حسين طباطبايى، شيعه در اسلام (قم، دار التبليغ اسلامى، 1348 ش) ص4ـ5 و پاورقى.

[3]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (تهران، دار الكتب الاسلاميه، سى و هفتم، 1376) ص153.

[4]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1405 هـ ق) ج1، ص238.

[5]ـ همان، ص239.

[6]ـ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، المكتبة الاسلامية) ج83، ص22.

[7]ـ همان، ج68، ص164.

[8]ـ مريم/60.

[9]ـ محمود زمخشرى، الكشاف، (بيروت، دار الكتاب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج4، ص220.

[10]ـ موفق مكى خوارزمى، المناقب (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، سوم، 1417 هـ ق) ص73، روايت 52.

[11]ـ حاكم حسكانى نيشابورى، شواهد التنزيل (؟؟؟؟) ج2، ص357، حديث 1126. عده اى زيادى از علماى اهل سنت اين حديث را نقل نموده اند براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به، شبهاى پيشاور (پيشين) ص153ـ161 و ر.ك: آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (تهران، دار الكتب الاسلامية، نهم، 1370) ج27، ص210ـ213.

[12]ـ احمد بن حجر، الصواعق المحرقه (مصر، 1312) ص96 و ر.ك: جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ذيل آيه ى 7، سوره بينه، ج6، ص379 و همچنين ابو نعيم اصفهانى «در كفاية الخصام» طبرى، در تفسيرش و علامه شوكانى در «فتح الغدير» حديث مذكور را نقل نموده اند.

[13]ـ بينه/7.

[14]ـ محسن فيض كاشانى المحجّة البيضاء (تهران، مكتبة الصدوق) ج4، ص352.

[15]ـ مرحوم محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، (چاپ كمپانى) ج11، ص25، باب مكارم اخلاق حضرت سجاد.

ديدگاه اسلام در مورد فال نيك و بد

شايد هميشه در ميان انسان ها و اقوام مختلف، فال نيك و بد رواج داشته است، امورى را به «فال نيك» مى گرفتند و دليل بر پيروزى و پيشرفت كار مى دانستند، و امورى را به «فال بد» مى گرفتند و دليل بر شكست و ناكامى و عدم پيروزى مى پنداشتند.

در حالى كه هيچ گونه رابطه منطقى در ميان پيروزى و شكست با اين گونه امور وجود نداشت، و مخصوصاً در قسمت فال بد، غالباً جنبه خرافى و نامعقول داشته و دارد.

اين دو گر چه اثر طبيعى ندارند، ولى بدون ترديد اثر روانى مى توانند داشته باشند، «فال نيك» غالباً مايه اميدوارى و حركت است ولى «فال بد» موجب يأس و نوميدى و سستى و ناتوانى.

شايد به خاطر همين موضوع است كه: در روايات اسلامى از «فال نيك» نهى نشده، اما «فال بد» به شدت محكوم گرديده است.

در حديث معروفى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده: تَفَأَّلُوا بِالْخَيْرِ تَجِدُوهُ: «كارها را به فال نيك بگيريد (و اميدوار باشيد) تا به آن برسيد» جنبه اثباتى اين موضوع منعكس است.

و در حالات خودِ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان اسلام(عليهم السلام) نيز ديده مى شود كه گاهى مسائلى را به فال نيك مى گرفتند، مثلاً در جريان برخورد مسلمانان با كفار «مكّه» در سرزمين «حديبيه» مى خوانيم هنگامى كه «سهيل بن عمرو» به عنوان نماينده كفار «مكّه» به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و حضرت(صلى الله عليه وآله) از نام او آگاه گرديد، فرمود: قَدْ سَهُلَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ: «يعنى از نام سهيل من تفأل مى زنم كه كار بر شما سهل و آسان مى گردد».

دانشمند معروف «دميرى» كه از نويسندگان قرن هشتم هجرى است، در يكى از نوشته هاى خود اشاره به همين مطلب كرده مى گويد: اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فال نيك را دوست مى داشت، به خاطر آن بود كه انسان هر گاه اميدوار به فضل پروردگار باشد در راه خير گام برمى دارد و هنگامى كه اميد خود را از پروردگار قطع كند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن مايه سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختى كشيدن است.

اما از فال بد كه عرب آن را «تطيّر» و «طيره» مى نامد، در روايات اسلامى ـ همان طور كه گفتيم ـ شديداً مذمت شده، چنان كه در قرآن مجيد نيز كراراً به آن اشاره گرديده و محكوم شده است.(1)

از جمله در حديثى مى خوانيم: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اَلطِّيَرَةُ شِرْكٌ: «فال بد زدن (و آن را مؤثر در سرنوشت آدمى دانستن) يك نوع شرك به خدا است».

و نيز مى خوانيم: اگر فال بد اثرى داشته باشد، همان اثر روانى است، امام صادق(عليه السلام)فرمود: الطِّيَرَةُ عَلى ما تَجْعَلُها إِنْ هَوَّنْتَها تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْها شَيْئاً لَمْ تَكُنْ شَيْئاً:

«فال بد اثرش به همان اندازه است كه آن را مى پذيرى، اگر آن را سبك بگيرى كم اثر خواهد بود، و اگر آن را محكم بگيرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نكنى، هيچ اثرى نخواهد داشت».

در اخبار اسلامى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه: راه مبارزه با فال بد، بى اعتنائى است.

از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: ثَلاثٌ لايَسْلَمُ مِنْها أَحَدٌ الطِّيَرَةُ وَ الْحَسَدُ وَ الظَّنُّ.

قِيلَ فَما نَصْنَعُ؟ قالَ: إِذا تَطَيَّرْتَ فَامْضِ وَ إِذا حَسَدْتَ فَلاتَبْغِ وَ إِذا ظَنَنْتَ فَلاتُحَقِّق:

«سه چيز است كه هيچ كس از آن سالم نمى ماند (و وسوسه هاى آن در درون قلبِ غالب اشخاص پيدا مى شود) فال بد و حسد و سوء ظن.

عرض كردند: پس چه كنيم؟

فرمود: هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و بگذر و هنگامى كه حسد در دلت پيدا شد، عملاً كارى بر طبق آن انجام مده و هنگامى كه سوء ظن پيدا كردى آن را ناديده بگير».

عجيب اين است كه: موضوع فال نيك و بد، حتى در كشورهاى پيشرفته صنعتى و در ميان افراد به اصطلاح روشن فكر، و حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله در ميان غربى ها رد شدن از زير نردبان، افتادن نمكدان و هديه دادن چاقو به شدت به فال بد گرفته مى شود!

البته وجود فال نيك همان طور كه گفتيم مسأله مهمى نيست بلكه غالباً اثر مثبت دارد، ولى با عوامل فال بد هميشه بايد مبارزه كرد و آنها را از افكار دور ساخت و بهترين راه براى مبارزه با آن تقويت روح توكّل و اعتماد بر خدا در دل ها است، همان طور كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است.(2)

  وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات  و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 1. مانند سوره يس، آيه 19. نمل، آيه 47. اعراف، آيه 131.

2. تفسير نمونه، جلد 6، صفحه 378.

 

دسته ها : پرسش و پاسخ
يکشنبه 3 7 1390 16:50

رابطه گناه محدود ومجازات ابدى

براى پاسخ به اين سؤال بايد با سه نكته توجه داشت:

1 ـ مجازات ابدى و جاويدان، منحصر به كسانى است كه تمام روزنه هاى نجات را به روى خود بسته اند، و عالماً عامداً غرق در فساد، تباهى، كفر و نفاق گشته اند، سايه شوم گناه تمام قلب و جان آنها را پوشانيده، و در حقيقت به رنگ گناه و كفر در آمده اند، همان گونه كه در سوره «بقره» مى خوانيم: بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ:

«آرى كسى كه مرتكب گناهى گردد، و آثار آن تمام وجود او را احاطه كند، چنان كسى اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند».(1)

2 ـ اين اشتباه است كه بعضى خيال مى كنند: مدت و زمان كيفر بايد به اندازه مدت و زمان گناه باشد; زيرا رابطه ميان «گناه» و «كيفر» رابطه زمانى نيست، بلكه رابطه «كيفى» است، يعنى مقدار زمان مجازات تناسب با كيفيت گناه دارد، نه مقدار زمان آن، مثلاً كسى ممكن است در يك لحظه دست به قتل نفس بزند، و طبق پاره اى از قوانين محكوم به زندان ابد گردد، در اينجا مى بينيم زمان گناه تنها يك لحظه بوده، در حالى كه مجازات آن گاهى 80 سال زندان خواهد بود.

بنابراين، آنچه مطرح است «كيفيت» است، نه «كميت گناه از نظر زمان».

3 ـ مجازات ها و كيفرهاى رستاخيز، بيشتر جنبه اثر طبيعى عمل و خاصيت گناه را دارد، و به عبارت روشن تر: رنج ها، دردها و ناراحتى هائى كه گناهكاران در جهان ديگر مى كشند، اثر و نتيجه اعمال خود آنها است كه دامانشان را فرا مى گيرد، در قرآن مى خوانيم: فَالْيَوْمَ لاتُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لاتُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون:

«امروز (روز رستاخيز) به هيچ كس ستم نمى شود و جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست»!.(2)

و نيز مى خوانيم: وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن:

«اعمال بد آنها در برابر آنان آشكار مى گردد، و آنچه را به باد مسخره مى گرفتند بر آنها وارد مى گردد».(3)

و در آيه سوم مى خوانيم: فَلايُجْزَى الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُون:

«به آنها كه كار بد انجام دادند، جزائى جز اعمال آنها داده نمى شود».(4)

اكنون كه، اين مقدمات سه گانه روشن شد، حل نهائى از دسترس ما چندان دور نيست، و براى رسيدن به آن كافى است به چند سؤال زير جواب دهيد:

فرض كنيد كسى بر اثر مصرف كردن پى در پى مشروبات الكلى در مدت يك هفته، گرفتار زخم معده شديد شود، چندان كه مجبور باشد تا آخر عمر با اين درد بسازد و رنج برد.

آيا اين برابرى ميان عمل بد و نتيجه آن بر خلاف عدالت است؟

حال اگر عمر اين انسان به جاى 80 سال، يك هزار سال و يا يك ميليون سال باشد، و بايد به خاطر يك هفته هوسرانى، يك ميليون سال رنج ببرد.

آيا اين بر خلاف اصل عدالت است؟ در حالى كه قبلاً وجود اين خطر در مى گسارى به او اعلام شده، و عاقبت آن نيز براى او توضيح داده شده است.

و نيز فرض كنيد كسى دستورات و مقررات رانندگى را، كه به كار بستن آنها مسلماً به نفع عموم، و موجب كاهش تصادف و ناراحتى هاى ناشى از آن است، به دست فراموشى بسپارد، و به اخطارهاى مكرر دوستان عاقل، گوش فرا نداده، حادثه اى در يك لحظه كوتاه ـ و همه حوادث در يك لحظه رخ مى دهد ـ به سراغ او بيايد، و چشم يا دست و پاى خود را در اين حادثه از دست بدهد، و به دنبال آن، ناچار شود ساليان دراز رنج نابينائى و بى دست و پائى را تحمل كند.

آيا اين پديده، هيچ گونه منافاتى با اصل عدالت پروردگار دارد؟!.

در اينجا، مثال ديگرى داريم ـ و مثال ها حقايق عقلى را به ذهن نزديك كرده و براى گرفتن نتيجه نهائى و استدلالى آماده مى كنند ـ فرض كنيد چند گرم بذر خار مغيلان را بر سر راه خود مى پاشيم، و پس از چند ماه يا چند سال، خود را با يك صحراى وسيع خار روبرو مى بينيم، كه دائماً مزاحم ماست و ما را آزار مى دهد...

و يا اين كه: چند گرم بذر گل ـ آگاهانه ـ مى پاشيم، و چيزى نمى گذرد كه خود را با صحرائى از زيباترين و معطرترين گل ها روبرو مى بينيم، كه همواره مشام جان ما را معطر و ديده و دل ما را نوازش مى دهد.

آيا اين امور، كه همه از آثار اعمال است هيچ گونه منافاتى با اصل عدالت دارد؟ در حالى كه مساوات و برابرى در ميان كميت اين عمل و نتيجه آن موجود نيست؟.

از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم:

هنگامى كه پاداش و كيفر، نتيجه و اثر خود عمل آدمى باشد، مسأله مساوات و برابرى از نظر كميت و كيفيت، مطرح نخواهد بود.

اى بسا عمل به ظاهر كوچكى، كه اثرش يك عمر محروميت و شكنجه و ناراحتى است.

و اى بسا كار ظاهراً كوچكى كه سرچشمه خيرات و بركات براى يك عمر خواهد بود (اشتباه نشود منظور ما كوچك از نظر مقدار زمان است، و الاّ كارها و گناهانى كه باعث خلود در عذاب مى گردد، حتماً كوچك از نظر كيفيت و اهميت نخواهند بود).

بنابراين، هنگامى كه گناه، كفر، طغيان و سركشى سراسر وجود انسانى را احاطه كرد، و تمام بال و پرهاى روح و جان او در آتش بيدادگرى و نفاق سوخت، چه جاى تعجب كه در سراى ديگر، براى هميشه از نعمت پرواز در آسمان بهشت محروم گردد، و همواره گرفتار درد و رنج اين محروميت بزرگ باشد.

آيا به او اعلام نكردند، و او را از اين خطر بزرگ آگاه نساختند؟!.

آرى... پيامبران الهى از يكسو، و فرمان خرد از سوى ديگر، به او آگاهى لازم را دادند.

آيا بدون توجه و اختيار، دست به چنان كارى زد و چنان سرنوشتى پيدا كرد؟

نه، از روى علم و عمد و اختيار بود.

آيا جز خودش و نتيجه مستقيم اعمالش، اين سرنوشت را براى او فراهم ساخت؟

نه، هر چه بود از آثار كار خود او بود.

بر اين اساس، نه جاى شكايتى باقى است، نه ايراد و اشكال به كسى، و نه منافاتى با قانون عدالت پروردگار دارد.(5)

  وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات  و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

1 ـ بقره، آيه 81.

2 ـ يس، آيه 54.

3 ـ جاثيه، آيه 33.

4 ـ قصص، آيه 84.

5. تفسير نمونه، جلد 9، صفحه 289.

 

دسته ها : پرسش و پاسخ
يکشنبه 3 7 1390 16:46

فرشتگان دختران خدا

پاسخ اين سؤال در آيات 149 ـ 157 سوره «صافات» بيان شده است. مسأله اين است كه جمعى از مشركان عرب، به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن هيچ گونه علم و دانش، خدا را با خود قياس مى كردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.

از جمله، قبائل «جُهينه»، «سليم»، «خزاعه» و «بنى مليح» معتقد بودند: «فرشتگان دختران خدا» هستند! و بسيارى از مشركان عرب «جنّ» را نيز فرزندان او مى پنداشتند و يا بعضاً همسرى از «جنّ» براى پروردگار قائل بودند!

اين پندارهاى بى اساس و خرافى، آنها را به كلى از راه حق منحرف ساخته بود، به گونه اى كه آثار توحيد و يگانگى خدا از بين آنها برچيده شده بود.

در حديث آمده است: «مورچه گمان مى كند كه پروردگارش مانند او دو شاخك دارد»!.

آرى، فكر كوتاه، انسان را به مقايسه مى كشاند، مقايسه خالق به مخلوق، و اين مقايسه، بدترين عامل گمراهى در شناخت خدا است.

به هر حال، قرآن به سراغ آنها مى رود از سه طريق «تجربى»، «عقلى» و «نقلى» به آنها پاسخ مى دهد:

نخست مى فرمايد: «از آنها بپرس: آيا پروردگار تو دخترانى دارد و پسران از آن آنها است»! (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ).

چگونه آنچه را براى خود نمى پسنديد، براى خدا قائل هستيد؟ (اين سخن طبق عقيده باطل آنها است كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، چرا كه پسران در زندگى آنها در جنگ ها و غارتگرى هاشان نقش مؤثرى داشتند در حالى كه دختران كمكى به آنها نمى كردند).

بدون شك، پسر و دختر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند، و معيار شخصيت هر دو پاكى و تقوا است، ولى استدلال قرآن در اينجا به اصطلاح از باب «ذكر مسلّمات خصم» است كه مطالب طرف را بگيرند و به خود او بازگردانند.

نظير اين معنى، در سوره هاى ديگر قرآن آمده است، از جمله: در سوره «نجم» آيات 21 و 22 مى خوانيم: أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الأُنْثى * تِلْكَ اِذاً قِسْمَةٌ ضِيْزى: «آيا براى شما پسر است و براى او دختر؟ * اين تقسيم غير عادلانه اى است»!

سپس، به دليل «حسى» مسأله، پرداخته، باز به طريق استفهام انكارى مى گويد: «آيا ما فرشتگان را به صورت دختران آفريديم و آنها شاهد و ناظر بودند»؟ (أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ).

بدون شك، جواب آنها در اين زمينه منفى بود، چه اين كه: هيچ كدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند.

بار ديگر به دليل «عقلى» كه از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مى گردد و مى گويد: «بدانيد آنها با اين تهمت زشت و بزرگشان مى گويند...» (أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ).

«خداوند، فرزندى آورده، آنها قطعاً كاذب و دروغگو هستند»! (وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

«آيا دختران را بر پسران ترجيح داده»؟! (أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ).

«شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد؟! هيچ مى فهميد چه مى گوئيد»؟ (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ).

آيا وقت آن نرسيده است كه از اين لاطائلات و خرافات زشت و رسوا دست برداريد؟ «آيا متذكر نمى شويد»؟ (أَ فَلا تَذَكَّرُونَ).

اين سخنان، به قدرى باطل و بى پايه است كه اگر آدمى يك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند، باطل بودن آن را درك مى نمايد.

بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با يك دليل حسى و يك دليل عقلى، به سومين دليل مى پردازد كه دليل نقلى است، مى گويد: اگر چنين چيزى كه شما مى گوئيد صحت داشت، بايد اثرى از آن در كتب پيشين باشد، «آيا شما دليل روشنى در اين زمينه داريد»؟! (أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ).

اگر داريد، «كتاب خود را بياوريد اگر راست مى گوئيد»! (فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

در كدام كتاب؟ در كدام نوشته؟ و در كدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده؟ و بر كدام پيامبر نازل شده است؟!

اين سخن، نظير گفتگوى ديگرى است كه قرآن با بت پرستان دارد. پس از آن كه مى گويد: آنها فرشتگان را كه بندگان خدا هستند، دختران قرار داده اند، و ادّعا مى كنند: اگر خدا نمى خواست ما اينها را پرستش نمى كرديم، مى گويد: أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ: «آيا ما كتابى پيش از آن براى آنها فرستاده ايم و در اين ادّعاى خود به آن تمسك مى جويند»؟.(1)

نه، اينها چكيده كتب آسمانى نيست، اينها خرافاتى است كه از نسلى به نسل ديگر، و از جاهلانى به جاهلان ديگر، منتقل شده، و هيچ مبنا و مأخذ خردپسندى ندارد. چنان كه در ذيل همين آيه سوره «زخرف» نيز به آن اشاره شده است.(2)

 نداي اسلام ، جامع ترين وبلاگ پاسخ به شبهات در تبيان

1 ـ زخرف، آيه 21.

2. تفسير نمونه، جلد 19، صفحه 191.

دسته ها : پرسش و پاسخ
يکشنبه 3 7 1390 16:35

جنسيت شيطان

مى دانيم فرشتگان پاك و معصومند، و قرآن هم به پاكى و عصمت آنها شهادت داده، آنجا كه مى گويد: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ: «آنها بندگان گرامى خدا هستند * در هيچ سخنى بر او پيشى نمى گيرند و فرمان هاى او را گردن مى نهند».(1)

اصولاً، از آنجا كه در جوهر آنها عقل است و نه شهوت، بنابراين كبر و غرور و خودخواهى، و به طور كلّى انگيزه هاى گناه در آنها وجود ندارد.

از طرفى استثناء «ابليس» در آيات قرآن از جمع «ملائكه»، اين تصور را به وجود مى آورد كه «ابليس» از فرشتگان بوده، و با توجه به عصيان و سركشى او، اين اشكال به نظر مى رسد كه: چگونه از فرشته اى اين گناهان كبيره ممكن است سر بزند؟!

به خصوص اين كه: در بعضى از خطبه هاى «نهج البلاغه» نيز آمده است: ما كانَ اللّهُ سُبْحانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْر أَخْرَجَ بِهِ مِنْها مَلَكاً:

«هرگز ممكن نيست خداوند انسانى را به بهشت بفرستد در برابر كارى كه به خاطر آن فرشته اى را از بهشت رانده است» (اشاره به تكبر و غرور ابليس است).

آيه 50 سوره «كهف» اين مشكل را حل كرده، مى گويد: كانَ مِنَ الْجِنّ: «ابليس از طائفه جنّ بود» آنها موجوداتى هستند از چشم ما پنهان، داراى عقل و شعور و خشم و شهوت.

و مى دانيم كلمه «جنّ» هر گاه در قرآن اطلاق شود، اشاره به همين گروه است ولى آن دسته از مفسران كه: معتقدند «ابليس» از فرشتگان بوده، آيه فوق را به مفهوم لغوى آن تفسير مى كنند، و مى گويند: منظور از «كانَ مِنَ الْجِنّ» اين است كه: ابليس از نظر پنهان بود، همچون ساير فرشتگان، در حالى كه اين معنى كاملاً خلاف ظاهر است.

از دلائل واضحى كه مدعاى ما را اثبات مى كند، اين است كه: قرآن از يك سو، مى گويد: وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِج مِنْ نار: «جنّ را از شعله هاى مختلط آتش آفريد».(2)

و از سوى ديگر هنگامى كه ابليس از سجده بر آدم سرپيچيد، منطقش اين بود: خَلَقْتَنِي مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِين: «مرا از آتش آفريدى و او را از خاك و آتش برتر از خاك است»(3).

از اين گذشته، آيات قرآن براى ابليس «ذريّه» (فرزندان) قائل شده است، در حالى كه مى دانيم فرشتگان ذريه ندارند.

مجموع آنچه گفته شد، به ضميمه ساختمان جوهره فرشتگان، به خوبى گواهى مى دهد كه: ابليس هرگز فرشته نبوده، ولى از آنجا كه در صف آنها قرار داشت و آن قدر پرستش خدا كرده بود كه، به مقام فرشتگان مقرب خدا تكيه زده بود، مشمول خطاب آنها در مسأله سجده بر آدم شده، و سرپيچى او به صورت يك استثناء در آيات قرآن، بيان گرديده، و در خطبه «قاصعه» نام «ملك» مجازاً بر او اطلاق شده است (دقت كنيد).

در كتاب «عيون الاخبار» از امام على ابن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم:

«فرشتگان همگى معصومند و محفوظ از كفر و زشتى ها ـ به لطف پروردگارـ راوى حديث مى گويد: به امام عرض كردم: مگر ابليس فرشته نبود؟ فرمود:

نه، او از جن بود، آيا سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِ دَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنّ».

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده: يكى از ياران خاصش مى گويد: «از امام(عليه السلام) درباره ابليس سؤال كردم كه آيا از فرشتگان بود؟

فرمود: نه از جن بود، اما همراه فرشتگان بود، آن چنان كه آنها فكر مى كردند از جنس آنان است (به خاطر عبادت و قربش نسبت به پروردگار) ولى خدا مى دانست از آنها نيست، هنگامى كه فرمان سجود، صادر شد، آنچه مى دانيم تحقق يافت» (پرده ها كنار رفت و ماهيت ابليس آشكار گرديد).(4)

 1 ـ انبياء، آيات 26 و 27.

2 ـ رحمان، آيه 15.

3 ـ اعراف، آيه 12.

4.تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 506.

دسته ها : پرسش و پاسخ
سه شنبه 29 6 1390 17:50

خواندن كتب ضاله

البتّه اسلام دين علم و دانش است; و اين دين آسمانى، انسانها را به فرا گرفتن علوم و توسعه بخشيدن و همگانى ساختن آن تشويق مى كند. تكامل و پيشرفت فرد و اجتماع را در فرا گرفتن دانش مى داند; ولى در عين حال اسلام به يك نكته اساسى توجّه كامل دارد و آن نكته اين است كه همان طور كه بايد جامعه را از عوامل خطرهاى مادّى مانند بيمارى هاى واگيردار حفظ كرد، بايد ازعوامل انحراف هاى فكرى و معنوى نيز حفظ نمود.

در تمدّن ماشينى امروز، افراد آزاد هستند كه هر نوع عقيده و فكر و انحرافى را تا آن جا كه مخلّ به نظام مادّى اجتماع نيست، بپذيرند; ولى در اسلام اين طور نيست. اسلام مى خواهد جامعه اى به وجود آورد كه در مسير تكامل معنوى و اخلاقى پيش برود. اين كار ميسّر نمى شود جز از اين راه كه با عوامل انحراف فكرى و اخلاقى مبارزه كند و نگذارد اين عوامل بر زندگى مردم مسلّط شود.

با توجّه به اين اصل اساسى، بخوبى معلوم مى شود كه چرا اسلام، خواندن كتب گمراه كننده را كه به عقايد و افكار صحيح و يا به اخلاق سالم لطمه مى زند، ممنوع ساخته است. اگر خواندن اين نوع كتب و نوشته ها براى همگان آزاد باشد، مردم چه تضمينى براى نگهدارى افكار و اخلاق خود از انحراف دارند؟ هرگز نبايد قدرت تلقين و تبليغ را ناديده گرفت و چه بسا اين نوع نوشته ها از راه تلقين و تبليغ، مسير زندگى افراد را بكلّى منحرف سازند; چه بسيارند جوانانى كه بر اثر كتب منحرف كننده و رمان هاى عشقى و جنايى رسوا و خطرناك، در پرتگاه فساد و سقوط اخلاقى افتاده اند.

به اين علل ياد شده است كه اسلام اجازه نداده كتب گمراه كننده، بطور آزاد در اجتماع نشر شود و مورد مطالعه همگان قرار گيرد; ولى بر همين اساس كه اين دين طرفدار علم و دانش است، خواندن و مطالعه اين گونه كتاب ها را بر دانشمندانى كه قدرت دارند حقّ و باطل را با ميزان عقل تواناى خود از هم بشناسند، حرام نكرده است. دانشمندان نه تنها مى توانند اين گونه كتاب ها را مورد مطالعه قرار دهند، بلكه بر دانشمندان اسلامى مطالعه آنها واجب و لازم است تا بتوانند منطق مخالفان را كه در اين كتب آمده است به دست آورند و با آن مبارزه كنند و چگونگى منطق و راه و روش تبليغ دشمنان را بشناسند و از راه صحيح و مؤثّر در مبارزه با آن بكوشند.

در تاريخ اسلام مذاكرات زيادى ميان پيشوايان دينى و طرفداران عقايد غير اسلامى واقع شده كه مؤلّفينى از قبيل مؤلّف كتاب «احتجاج طبرسى»(1) به جمع آورى اين نوع بحث ها پرداخته اند; و اين خود نمونه اى از اين است كه تحريم «كتب ضالّه» در اسلام به معناى كشتن آزادى فكر و مخالفت با دانش نيست; و پيشوايان دينى همواره اين گونه عقايد را از راه منطق و بحث آزاد پاسخ گفته اند، نه از راه ايجاد اختناق فكرى و عقيده اى.

1. نگارش احمد بن علىّ بن ابى طالب، متوفّاى حدود سال 550 - اين كتاب بطور مكرّر چاپ شده است و روشنگر گوشه اى از علوم اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد.

دسته ها : پرسش و پاسخ
يکشنبه 27 6 1390 19:7
X