معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 502188
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

فاطمه(عليها السلام) و ردّ عذر خواهي شيخين

ابن قتيبه در الامامة و السياسة مي نويسد : هنگامى كه آن‌ دو (ابوبكر و عمر ) عذرخواهى كردند، حضرت فاطمه (عليها السلام)  عذر خواهي آنان را نپذيرفت؛ بلكه از آن‌ها اين چنين اعتراف گرفت:« نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول «رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي فمن أحب فاطمة ابنتي فقد أحبني و من أ رضى فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني »

شمارا به خدا سوگند مى‌دهم آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد كه فرمود: خشنودى فاطمه خشنودى من، و ناراحتى او ناراحتى من است. هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام كند مرا دوست داشته و احترام كرده است و هر كس فاطمه را خشنود نمايد مرا خشنود كرده است و هر كس فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است؟!

ابوبكر و عمر هر دو اعتراف كرده و گفتند: نعم، سمعناه من رسول الله صلى الله عليه و سلم. «آرى ما از رسول خدا اينگونه شنيديم».

سپس صديقه طاهره فرمود:

فإنّي أُشهد اللهَ و ملائِكَتَه أنَّكُما أسخطتُماني و ما أرضَيْتُماني  وَ لئِنْ لَقيتُ النَّبيَ لأشْكونَّكُما إليْه.  «پس من خدا و فرشتگان را شاهد مى‌گيرم كه شما دو نفر مرا اذيت و ناراحت كرده‌ايد و رضايت مرا بدست نياورده ايد و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.»

ابوبكر گفت: من از خشم او (پيامبر) و خشم تو اي فاطمه به خدا پناه مي برم! سپس حضرت فرمود: والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها.(1)«به خدا قسم پس از هر نماز بر تو نفرين خواهم كرد».

با اين حال چگونه مى‌توان باور كرد كه صديقه شهيده سلام الله عليها از آن دو راضى شده باشد؟!

از اين كلام واضح و صريح فاطمه (سلام الله عليها) كه بگذريم ماجراي وصيت فاطمه عليها السلام به دفن شبانه و اجراي اين وصيت توسط علي عليه السلام؛ شاهد گويايي بر اين مطلب است كه حضرت با نارضايتي از شيخين از دنيا رفتند به حدي كه حاضر نشدند آن دو نفر در تشييع ايشان شركت كنند و بر جنازه اش نماز بخوانند .

بخارى مى‌نويسد: وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلى الله عليه و سلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا و لم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عليها (2)«فاطمه پس از رسول خدا شش ماه زنده بود و چون از دنيا رفت همسرش علي شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند».

ابن قتيبه دينورى در مى‌نويسد: وقد طالبت فاطمة رضي الله عنها أبا بكر رضي الله عنه بميراث أبيها رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما لم يعطها إياه حلفت أن لا تكلمه أبدا و أوصيت أن تدفن ليلا لئلا يحضرها فدفنت ليل(3)

فاطمه از ابوبكر ميراث پدرش رسول خدا را درخواست نمود و چون ابوبكر سرپيچى كرد سوگند ياد كرد كه ديگر با وى سخن نگويد و وصيت كرد شبانه او را دفن كنند تا ابوبكر در تشييعش شركت نكند، پس آن حضرت شبانه دفن شد.

و عبد الرزاق صنعانى مى‌نويسد: عن ابن جريج و عمرو بن دينار، أن حسن بن محمد، أخبره: أن فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم دفنت بالليل؛ قال: فر بها عليّ من ابي بكر ان يصلي عليها؛ كان بينمها شيء. «از حسن بن محمد نقل است كه گفت: فاطمه دختر پيامبر شب دفن شد تا ابوبكر بر پيكرش نماز نخواند؛ زيرا كدورتى بين آن دو وجود داشت».

و در ادامه نيز مى‌گويد: عن ابن عيينة، عن عمرو بن دينار، عن حسن بن محمد، مثله؛ الا أنه قال: اوصته بذلك. (4)

از حسن بن محمد نيز همانند روايت پيشين نقل شده است؛ الا اين كه در اين روايت گفته شده: فاطمه بر دفن شبانه وصيت كرد.

با اين تفاصيل چه دليلي بر پذيرش عذر خواهي آندو از جانب فاطمه زهرا سلام الله عليها باقي مي ماند ؟! و چگونه ميتوان اين گفتار و رفتار صريح و واضح را توجيه كرد ؟!

  ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 1. الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1،‌ ص 17، باب كيف كانت بيعة علي رضي الله عنه، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

2. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

 3. الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج 1،‌ ص 300، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل، بيروت، 1393، 1972.

 4. الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 3،‌ ص 521، ح 6554 و ح 6555، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

پنج شنبه 29 12 1392 9:0

نارضايتي و خشم فاطمه (سلام الله عليها) از ابوبكر

با مراجعه به تاريخ صدر اسلام در مي يابيم كه موضوع نارضايتي و خشم حضرت فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر از جمله مسائل غير قابل انكار تاريخ مي باشد. بگونه اي كه  بخارى در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت از غضب و قهر فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر، سخن گفته است.

وي درباب فرض خمس مى‌نويسد: فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّيَتْ.(1)«فاطمه دختر رسول خدا (ص) از ابوبكر خشمگين و از وى روى گردان شد و اين ناراحتى ادامه داشت تا از دنيا رفت.»

 و نيز در باب غزوة خيبر، مى‌گويد: فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ على أبي بَكْرٍ في ذلك فَهَجَرَتْهُ فلم تُكَلِّمْهُ حتى تُوُفِّيَتْ(2) «فاطمه بر ابوبكر غضب كرد و ديگر با وى سخن نگفت تا ازدنيا رفت.»

در  باب قَوْلِ النبى (ص) لا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ مى‌نويسد: فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فلم تُكَلِّمْهُ حتى مَاتَتْ.(3)«پس فاطمه از ابوبكر كناره گيرى كرد وبا وى سخن نگفت تا از دنيا رفت.»

همچنين بيهقي در السنن الكبري مي نويسد(4): فَغَضِبَتْ فاطمةُ علي أبي بكر و هَجَرتْه فَلَم تُكَلمه حتيّ ماتَتْ فدفَنَها عليٌ ليلاً «حضرت فاطمه بر ابوبكر غضب كرد  و از او اعراض نمود و با او صحبت نكرد تا اينكه وفات يافت . پس علي شبانه او را دفن كرد .»

علاوه بر اين دو ، ابن قتيبه در كتاب  الامامة و السياسة مي نويسد : عمر به ابوبكر گفت: بيا با هم به پيش فاطمه برويم؛ زيرا ما او را غضبناك كرديم، پس به را ه افتادند و از فاطمه اذن ورود خواستند، ولي او اجازه نداد. به نزد علي(ع) رفته و با او سخن گفتند،  او آنها را به داخل خانه آورد و چون نزد فاطمه نشستند، آن حضرت صورتش را به طرف ديوار برگرداند و جواب سلام آنان را نداد. پس ابوبكر گفت: اي محبوب رسول خدا (ص)! به خدا سوگند خويشاوندي  رسول خدا نزد من دوست داشتني تر از خويشاوندي خودم مي باشد، و من تو را از دخترم عايشه بيشتر دوست دارم، روزي كه پدرت وفات كرد دوست داشتم من هم  مي مُردم تا بعد از او باقي نمانم، آيا گمان مي كني من با اين كه تو را مي شناسم و فضل و شرف تو را مي دانم تو را از حق و ميراثت محروم مي كنم؟ امّا از پدرت رسول خدا شنيدم كه مي گفت « ما ارث بجا نمي گذاريم و هر چه از ما باقي بماند صدقه است؛ در اين هنگام فاطمه(ع) فرمود:  اگر حديثي از رسول خدا براي شما نقل كنم آيا آن را تأ ييد مي كنيد و به آن عمل مي كنيد؟ گفتند: آري!  فرمود: « نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول «رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي فمن أحب فاطمة ابنتي فقد أحبني و من أرضى فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني »؟!

«شما را به خدا سوگند مى‌دهم آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد كه فرمود: خشنودى فاطمه خشنودى من، و ناراحتى او ناراحتى من است. هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام كند مرا دوست داشته و احترام كرده است و هر كس فاطمه را خشنود نمايد مرا خشنود كرده است و هر كس فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است؟!

ابوبكر و عمر هر دو اعتراف كرده و گفتند: نعم سمعناه من رسول الله صلى الله عليه و سلم.

آرى ما از رسول خدا اينگونه شنيده ايم.

سپس صديقه طاهره فرمود: فإنّي أُشهد اللهَ و ملائِكَتَه أنَّكُما أسخطتُماني و ما أرضَيْتُماني  وَ لئِنْ لَقيتُ النَّبيَ لأشْكونَّكُما إليْه.  «پس من خدا و فرشتگان را شاهد مى‌گيرم كه شما دو نفر مرا اذيت و ناراحت كرده‌ايد و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.»

حضرت به اين نيز بسنده نكرده و فرمود: والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها.(5)

به خدا قسم پس از هر نماز بر شما نفرين خواهم كرد.

و نيز ذهبي در كتاب تاريخ الاسلام خود  مي نويسد: از عايشه روايت است كه گفت: فاطمه بعد از وفات رسول خدا (ص) به نزد ابوبكر آمده و ميراث خويش را  از اموال بجاي مانده رسول خدا طلب كرد، ابوبكر  به آن حضرت گفت: همانا رسول خدا فرموده ما ارث از خود بجاي نمي گذاريم و آنچه كه از ما باقي بماند  صدقه است،  پس فاطمه غضبناك شد و از  ابوبكر روي گردانيد  تا اينكه از دنيا رفت(6). 

و اين درحالي است كه عدم رضايت صديقه شهيده (سلام الله عليها) از شيخين، اصل و اساس مشروعيت خلافت آن‌ها را زير سؤال مى‌برد؛ چرا كه ثابت مى‌كند تنها يادگار رسول خدا، برترين بانوى دو عالم،‌ سيده زنان اهل بهشت با خلافت ابوبكر و عمر مخالف و از دست آن‌ها ناراضى و خشمگين بوده است و طبق روايات صحيح السندى كه در صحيح‌ترين كتاب‌هاى اهل سنت آمده است، رضايت فاطمه رضايت رسول خدا و خشم او خشم رسول خدا است.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ج 3،‌ ص 1126، ح2926، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

2. صحيح بخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

3. صحيح البخاري، ج 6، ص 2474، ح6346، كتاب الفرائض، بَاب قَوْلِ النبي (ص) لا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987

4. السنن الكبري ج6 ص 300 چاپ بيروت

5. ابن قتيبة  دينوري (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1،‌ ص 17، باب كيف كانت بيعة علي رضي الله عنه، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

6. تاريخ الاسلام، ج 3، ص 21.

چهارشنبه 28 12 1392 21:51

بشارت انجيل به احمد

 الف ـ در تواريخ آمده است: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از كودكى دو نام داشت، و حتى مردم او را با هر دو نام خطاب مى كردند، يكى «محمّد» و ديگرى «احمد»، اولى را جدش، «عبد المطلب» براى او برگزيده بود و دومى را مادرش «آمنه».

اين مطلب، در «سيره حلبى» مشروحاً ذكر شده است.

ب ـ از كسانى كه مكرر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را با اين نام ياد كردند، عمويش «ابو طالب» بود، هم امروز در كتابى كه به نام «ديوان ابو طالب» در دست ما است، اشعار زيادى ديده مى شود كه، در آن از پيغمبر گرامى اسلام به عنوان «احمد» ياد شده مانند:

أَرادوُا قَتْلَ أَحْمَدَ ظالِمُوهُمْ *** وَ لَيْسَ بِقَتْلِهِمْ فِيْهِمْ زَعِيْمٌ

«ستمگران آنها تصميم قتل احمد را داشتند * ولى براى اين كار رهبرى نيافتند».

وَ إِنْ كانَ أَحْمَدُ قَدْ جائَهُمْ *** بِحَقِّ وَ لَمْ يَأْتِهِمْ بِالْكِذْبِ

«قطعاً احمد آئين حقى براى آنها آورد * و هرگز آئين دروغ نياورد».

در غير «ديوان ابو طالب» نيز اشعارى از «ابو طالب» در اين زمينه نقل شده مانند:

لَقَدْ أَكْرَمَ اللّهُ النَّبِىَّ مُحَمَّداً *** فَأَكْرَمُ خَلْقِ اللّهِ فِى النّاسِ أَحْمَدُ

«خداوند پيامبر خود محمد را گرامى داشت * و لذا گرامى ترين خلق خدا در ميان مردم احمد است».

ج ـ در اشعار «حسّان بن ثابت» شاعر معروف عصر پيامبر نيز، اين تعبير ديده مى شود:

مُفْجَعَةٌ قَدْ شَفَّها فَقْدُ أَحْمَدَ *** فَظَلَّتْ لاِلاءِ الرَّسُولِ تُعَدَّدُ

«مصيبت زده اى كه فقدان احمد او را لاغر كرده بود * و پيوسته عطايا و مواهب رسول خدا را برمى شمرد».

اشعارى كه از «ابو طالب» يا غير او نام «احمد» (به جاى محمّد) در آن آمده، آن قدر فراوان است كه، مجال نقل همه آنها در اينجا نيست، اين بحث را با شعر جالب ديگرى از فرزند «ابو طالب» يعنى على(عليه السلام) پايان مى دهيم:

أَتَأْمُرُنِى بِالصَّبْرِ فِى نَصْرِ «أَحْمَدَ» *** وَ وَ اللّهِ ما قُلْتُ الَّذِى قُلْتُ جازِعاً

سَأَسْعى لِوَجْهِ اللّهِ فِى نَصْرِ «أَحْمَدَ» *** نِبِىِّ الْهُدِى الْمَحْمُودِ طِفْلاً وَ يافِعاً:

«آيا به من مى گوئى در يارى احمد شكيبائى كنم؟ * به خدا سوگند من آن چه را گفتم از روى جزع و بى صبرى نگفتم».

«من براى خاطر خدا در يارى احمد تلاش خواهم كرد * همان پيامبر هدايت كه در طفوليت و جوانى پيوسته محمود و ستوده بود».

د ـ در رواياتى كه در مسأله «معراج» وارد شده، بسيار مى خوانيم: خداوند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را در شب معراج بارها به عنوان «احمد» خطاب كرد، و شايد از اينجا است كه مشهور شده نام آن حضرت در آسمان ها «احمد» و در زمين «محمّد»(صلى الله عليه وآله) است.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نيز آمده: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ده نام داشت كه پنج نام آن، در قرآن آمده «محمّد»، «احمد»، «عبداللّه، «يس» و «ن».

هـ ـ هنگامى كه پيامبر آيات سوره صف را براى مردم «مدينه» و «مكّه» خواند و قطعاً به گوش اهل كتاب نيز رسيد، هيچ كس از مشركان و اهل كتاب ايراد نكردند كه «انجيل» بشارت آمدن «احمد» داده، نام تو «محمّد» است، اين سكوت، خود دليل بر شهرت اين اسم در آن محيط است; زيرا اگر اعتراضى شده بود، براى ما نقل مى شد، چه اين كه اعتراض هاى دشمنان، حتى در مواردى كه بسيار زننده بود، نيز در تاريخ ثبت است.

از مجموع اين بحث، نتيجه مى گيريم: نام «احمد» از نام هاى معروف پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده است.(1)

 

 1. تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 89.

بسم الله الرحمن الرحيم

 صَلَّى‏ اللَّهُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه‏ ، صَلَّى‏ اللَّهُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه‏ ، صَلَّى‏ اللَّهُ‏ عَلَيْكَ‏ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه‏ ،

، يا لََيتَنَا كُنَّا مَعَكُمْ سَيِّدي فََنَفُوزَ فَوْزَا عَظِيمَا.

دلايل برگزاري مجالس حسيني :

1-تعظيم شعائر الهي

وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (سوره حج ، آيه 32)

و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست

2- جلوگيري از دل مردگي :

مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيى فيهِ اَمْرُنا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ.
هر كس در مجلسى بنشيند كه در آن ، خط فكري و مكتب ما (اهل بيت) احيا مى شود، دلش در روزى كه دلها مى ميرند، نمى ميرد.
(موثقه حسن بن علي بن فضال از  امام رضا عليه السلام )

(عيون أخبار الرضا –الصدوق- ج 1 ص 294 – ب 28 – ح48 )

چرا كه احاديث اهل بيت زندگي بخش دلهاست.

 إِنَّ حَدِيثَنَا يُحْيِي الْقُلُوبَ 

 (صحيحه فُضَيْلِ بْنِ يَسَار از امام محمد باقر سلام الله عليه) 

الخصال – الصدوق –  ص 22- ب الواحد - ح 76

3-از مصاديق فريضه مودت في القُربي

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ‏ عَلَيْهِ‏ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏(سوره شوري ، آيه 23)

بگو: «من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏كنم جز دوست‏داشتن نزديكانم [اهل بيتم‏]

4- فرصتي براي كساني كه نمي توانند در روز عاشورا آن حضرت را زيارت كنند.

... ثُمَّ لْيَنْدُبِ الْحُسَيْنَ ع وَ يَبْكِيهِ وَ يَأْمُرُ مَنْ فِي دَارِهِ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ وَ يُقِيمُ فِي دَارِهِ مُصِيبَتَهُ بِإِظْهَارِ الْجَزَعِ عَلَيْهِ وَ يَتَلَاقَوْنَ‏ بِالْبُكَاءِ بَعْضُهُمْ بَعْضاً فِي الْبُيُوتِ وَ لْيُعَزِّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِمُصَابِ الْحُسَيْنِ ع فَأَنَا ضَامِنٌ لَهُمْ إِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِيعَ هَذَا الثَّوَابِ ...

(خبر قوي مَالِك الْجُهَنِي‏ از امام باقر عليه السلام /خبر قوي عَقَبَة بن قَيس از امام باقر عليه السلام)

(كامل الزيارات –إبن قولويه- ص 175-  ب 67- ح 8 ، مصباح المتهجد-الشيخ الطوسي- ج 2 ص 772 )

امام باقر عليه السّلام نسبت به كسانى كه در روز عاشورا نمى توانند به زيارت آن حضرت بروند، اينگونه دستور عزادارى دادند و فرمودند: برابا عبدالله الحسين عليه السّلام ندبه و عزادارى و گريه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگريند و در خانه اش با اظهار گريه و ناله بر ابا عبدالله عليه السّلام ، مراسم عزادارى برپا كند و يكديگر را با گريه و تعزيت و تسليت گويى در سوگ ابا عبدالله الحسين عليه السّلام در خانه هايشان ملاقات كنند و در صورتى كه به اين دستورهائى كه داده شد عمل كنند من ضامن مى‏شوم كه حقتعالى تمام ثواب‏هائى كه ذكر شد را به ايشان اعطاء فرمايد.

5-احياء مكتب اهل بيت عليهم السّلام
تَزاوَرُوا وَ تَلاقُوا وَ تَذاكَرُوا و اَحْيُوا اَمْرَنا.

6-فرصتي براي ديدار برادران ايماني

(صحيحه شُعَيب عَقَرقوفي از جعفر بن محمد سلام الله عليه )

الكافي- الكليني-ج 2 ص 175- ب التراحم و التعاطف – ح1)
به زيارت و ديدار يكديگر برويد، با هم به سخن و مذاكره بنشينيد و امر ما را (كنايه از امامت و ولايت اهل بيت سلام الله عليهم  )  را زنده كنيد.

7-مجالس مورد علاقه ائمه عليهم السلام

تَجْلِسُونَ وَ تُحَدِّثُونَ؟ فَقالَ: نَعَمْ، قالَ: اِنَّ تِلْكَ الْمَجالِسَ اُحِبُّها فاءَحْيُوا اَمْرَنا، فَرَحِمَ اللّهُ مَنْ اَحْيى اَمْرَنا.
آيا دور هم  مى نشينيد و حديث (فضائل و مناقب ما را) مى گوييد؟ عرض كرد: بله ، فرمود: اينگونه مجالس را دوست دارم ، پس امر(امامت) ما را زنده بداريد. خداى رحمت كند كسى را كه امر و راه ما را احيا كند.

(صحيحه بَكر بن محمد از جعفر بن محمد سلام الله عليه)

قرب الأسناد –الحميري- ص 36- ح 117 ، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال -الصدوق– ص 188)

8- وسيله اي براي نيل ثواب بى حساب اشك است.
لِكُلّ شَيْئٍ ثَوابٌ اِلا الدَمْعَةٌ فينا. 

هر چيزى پاداش و مزدى دارد ، مگر اشكى كه براى اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين ريخته شود كه چيزى با آن برابرى نمى كند و مزد بى اندازه دارد.

(خبر مرفوع از امام صادق عليه السلام)

(كامل الزيارات –إبن قولويه- ص 106- ب 33- ح 6)

9-تبيين اهداف قيام اصلاح طلبانه سيد الشهداء خصوصا تكيه بر فريضه امر به معروف و نهي از منكر و بيان اسلام اصيل محمدي -علوي

 وَ أَنِّي لَمْ‏ أَخْرُجْ‏ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ

(خبر محمد بن الحنفيه از امام حسين عليه السلام  حين خروج از مدينه)

(المناقب-إبن شهرآشوب-ج3 ص241-باب إمامة أبي عبدالله الحسين)

10-حب و بغض ها را سمت و سوي خدايي دادن

مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الْإِيمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّه‏

(صحيحه سَعِيد الْأَعْرَج‏ از امام صادق عليه السلام)

(المحاسن-البرقي-ج 1 ص263-ب 34 ح 328 ، الأمالي- الصدوق- ص 578- م 85- ح13)

11-اين مجالس مروج اصل ولايت است كه  جامع همه اركان اسلام مي باشد

... الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِن‏

(صحيحه زُرَارَة بن أعيَن از امام صادق سلام الله عليه)

الكافي-الكليني- ج2 ص18- ب دعائم الإسلام-ح5 ، تفسير العياشي-ج 1 ص 191- ح 109 –ذ آيه 96 و 97 سوره آل عمران)

12-ترويج توسل به عترت كه وسيله تقرب به خداوند هستند.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ‏ الْوَسِيلَة (سوره مائده ، آيه 35)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد! و وسيله‏اى براى تقرب به او بجوئيد. نَحْنُ‏ الْوَسِيلَةُ إِلَى اللَّه‏

(خبر سَلمان فارسي از رسول الله صلي الله عليه و آله)

(بحار الأنوار – ج 25 ص 22- ب 1 – ح 38)

13- تبيين مقام عالي اهل بيت كه برگزيده خداوند هستند و شيعيانشان كه از جانب خداوند براي ياري گري اهل بيت گزينش شده اند.

14-تشويق به فدا كردن مال و جان را در راه اهل بيت.

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا وَ يَفْرَحُونَ‏ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ يَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فِينَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ إِلَيْنَا .

(صحيحه أَبو بَصِير وَ مُحَمَّد بْنِ مُسْلِم‏ از امام صادق عليه السلام از جدشان اميرالمؤمنين عليه السلام.)

(تحف العقول – إبن شعبه الحراني – ص 123- حديث الأربعمائه ، الخصال- الصدوق –ج2 ص 635- حديث الأربعمائه)

15-ترويج ولايتمداري است كه يكي از مصاديقش شادماني در شادي اهل بيت و حزن و اندوه در غمهايشان است. ابراز همدردي در مصيبت عظماي اهل بيت و شريك شدن در شادي ها  و غمهاي آل محمد صلوات الله عليهم أجمعين كه باعث كسب درجات والاي بهشت مي شود.

إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلَايَتِنَا

(صحيحه رَيَّان بن شَبيب‏ از علي بن موسي الرضا سلام الله عليه)

(عيون أخبار الرضا- ج 1 ص 300- ب 28- ح58 ، إقبال الأعمال-السيد إبن طاووس-ج 2 ص 545)

16-  تجديد همه ساله عزاي حسيني موجب جلوگيري از فراموش شدن اصل واقعه كربلا مي  شود

قَالَ النَّبِيُّ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ نِسَاءَ أُمَّتِي يَبْكُونَ عَلَى نِسَاءِ أَهْلِ بَيْتِي وَ رِجَالَهُمْ يَبْكُونَ عَلَى رِجَالِ أَهْلِ بَيْتِي وَ يُجَدِّدُونَ الْعَزَاءَ جِيلًا بَعْدَ جِيلٍ فِي كُلِّ سَنَة

(خبر مرفوع نبوي صلي الله عليه و آله )

(بحار الأنوار-المجلسي الأول-ج 44 ص293- ب 34- ح37)

17- اين مجالس مروج سنت حسنه اطعام و پذيرايي از مؤمنين است .

كه آ. عملي است خداپسندانه

 إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ إِطْعَامَ الطَّعَام‏

(صحيحه زُرارَة بن أعيَن از امام باقر عليه السلام)

(الكافي-الكليني- ج 4 ص 51- ب فضل إطعام الطعام – ح 8)

ب. يكي از نشانه هاي ايمان

مِنَ الْإِيمَانِ .....  إِطْعَامُ الطَّعَامِ

(صحيحه ْ حَمَّاد بْنِ عُثْمَانَ از امام صادق سلام الله عليه)

(الكافي-الكليني- ج 4 ص 50- ب فضل إطعام الطعام – ح 2)

18-  علاوه بر اينكه تفكر درمظلوميت هاي ائمه و خصوصا سيد الشهدا سلام الله عليه در حد ذاتش ، نوعي عبادت است.

نَفَسُ‏ الْمَهْمُومِ‏ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَة

نفس كشيدن كسى كه براى ما اندوهگين است و براى ستمى كه به ما شده غمگين است، تسبيح مي باشد، و همت گماشتنش براى امر ما عبادت است .

(خبر عِيسَى بْنِ أَبِي مَنْصُور از امام صادق عليه السلام)

(الأمالي – المفيد- ص 338- م 40- ح 3)

19-بيان احكام دين و ذكر سيره پيامبر عظيم الشأن و ائمه اطهار

20-اين مراسم موجب ديدار مؤمنين با علما و رجال دين مي شود كساني كه همنشيني با آنها موجب شرف دنيا آخرت است و محبتشان مصداقي از دينداري.

 مَحَبَّةُ الْعَالِمِ‏ دِينٌ يُدَانُ بِه‏

(الخصال-الصدوق-ج 1 ص186-باب الثلاثه –ح 257)

(خبر كُمِيل بن زِياد از اميرالمؤمنين عليه السلام)

مُجَالَسَةُ أَهْلِ الدِّينِ شَرَفُ‏ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

(صحيحه منصور بن حازم از امام صادق سلام الله عليه )

(الكافي-الكليني –ج1 ص39-باب مجالسة العلماء و صحبتهم- ح 4)

و در پايان ، كساني كه به شيوه هاي مختلف سعي در تشكيك در شعائر و مجالس حسيني دارند ،دچار وسوسه شيطاني شده اند چرا كه در روايات اهل بيت عصمت اينطور آمده كه ابليس به اعوانش خطاب مي كند :

 فَاجْعَلُوا شُغُلَكُمْ بِتَشْكِيكِ‏ النَّاسِ‏ فِيهِمْ وَ حَمْلِهِمْ عَلَى عَدَاوَتِهِمْ وَ إِغْرَائِهِم بِهِمْ وَ أَوْلِيَائِهِمْ حَتَّى تَسْتَحْكِمُوا ضَلَالَةَ الْخَلْقِ وَ كُفْرَهُمْ وَ لَا يَنْجُو مِنْهُمْ نَاج‏

(خبر قوي قُدَامَة بْنِ زَائِدَة از زين العابدين عليه السلام)

(كامل الزيارات – ص 266- ب 88- ح 1 ، بحار الأنوار –المجلسي الأول- ج 45 ص 183- ب 39 – ح 30)

پس همه همّت و توان خود را در جهت تشكيك مردم نسبت به  اهل بيت قرار دهيد و مردم را به دشمني با آنها فرا بخوانيد و مردم را نسبت به اهل بيت و اولياي آنها بدبين كنيد تا گمراهي خلق و كفر ريشه بدواند و احدي از آنها نجات پيدا نكند.

لذا اين مظلوميت اهل بيت عليهم السلام و حتي تشكيكاتي كه حول اهل بيت خصوصا شعائرحسيني مي شود از قبل پيش بيني شده است. پس جاي تعجبي نيست از اينكه شياطيني پيدا مي شوند كه در فضائل سيد الشهداء تشكيك كنند.

وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ  وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ(سوره انعام ، آيات 112 و 113)

اين گونه در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم; آنها بطور سرّى سخنان ظاهر فريب و بى اساس (براى اغفال مردم) به يكديگر القا مى كردند ، و اگر پروردگارت مى خواست، چنين نمى كردند (ولى ايمان اجبارى سودى ندارد.) بنابراين، آنها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار. نتيجه (وسوسه هاى شياطين) اين خواهد شد كه دلهاى كسانى كه به قيامت ايمان ندارند ، به آنها متمايل گردد و به آن راضى شوند و هر گناهى كه بخواهند ، مرتكب شوند .

الراجي شفاعة العترة الطاهرة- عزيز سالمي

محرم الحرام 1435 ه . ق

تقويم شمسي و مناسبت هاي مذهبي

حضرت على(عليه السلام) در نوزدهم ماه مبارك رمضان كه (مثلا) در زمستان بوده ضربت خورده است، (اين را هم مى دانيم كه سال قمرى با شمسى در حدود يازده روز تفاوت دارد) ولى حالا ملاحظه مى كنيم كه نوزده رمضان گاهى در زمستان و گاهى در تابستان و گاهى در پاييز و بهار واقع مى شود، پس در اين صورت ماه قمرى صحيح نيست و تاريخ دقيق را نشان نمى دهد و همچنين در موارد ساير روزهاى سوگوارى و عيدهاى مذهبى اين اشكال پيش مى آيد كه گاهى در پاييز و گاهى در بهار و يا در فصول ديگر واقع مى شود.

در جواب بايد گفت :

 اساساً سال و ماه يك موضوع قراردادى براى منظّم شدن امور اجتماعى است، منتها براى اين كه قرارداد ريشه طبيعى هم داشته باشد و اشتباهى در آن واقع نشود آن را منطبق بر حركت كواكب آسمان كرده اند.

بعضى مقياس محاسبه سال و ماه را گردش آفتاب (يا صحيح تر گردش زمين به دور آفتاب) قرار داده اند و نتيجه آن همان «سال شمسى» است كه منطبق بر فصول چهارگانه مى باشد.

بعضى هم مبدأ آن را «گردش ماه» به دور زمين قرار داده اند كه با فصول چهارگانه كه نتيجه مستقيم گردش آفتاب است، منطبق نمى شود.

نتيجه اين كه، اگر ماههاى قمرى بر فصول سال تطبيق نكند ايرادى بر آن نيست; زيرا مقياس سنجش آن، گردش آفتاب و فصول چهارگانه نبوده است. و اگر ما در برگزارى مراسم سوگوارى و جشن، رعايت فصول را نمى كنيم براى اين است كه مقياس ما در اين مراسم همان ماههاى قمرى است كه مطابق با گردش ماه است و آنچه مورد نظر ماست اين است كه حادثه مزبور در چه روزى از ماه قمرى واقع شده است. نه فصلى كه در آن واقع شده است.

اين را هم مى دانيم كه تنظيم تمام تواريخ اسلامى بر طبق همين ماه قمرى است.

اتّفاقاً ماههاى قمرى كه ماه مذهبى ماست از جهاتى بر ماههاى شمسى امتياز دارد:

از جمله، محاسبه ماههاى قمرى است كه براى اكثر مردم از ماههاى شمسى آسان تر است، بطورى كه حتّى مردم بيابانگرد مى توانند حساب ماههاى قمرى را داشته باشند ولى براى محاسبه ماههاى شمسى حتماً «تقويم» لازم است.

به عبارت ديگر: معمولا مى توان به وسيله ماههاى قمرى آغاز و پايان و حدود تقريبى هرماه را تعيين نمود بطورى كه اگر به قرص ماه نگاه كنيم تقريباً مى توانيم بدانيم چند شب از ماه گذشته است، ولى در ماههاى شمسى (برجها) تعيين ايّام ماه براى كسانى كه تقويم ندارند به هيچ وجه ممكن نيست حتّى آغاز و پايان ماه نيز بدون آن، امكان ندارد; فقط محاسبات نجومى از عهده اين كار برمى آيد; در حالى كه تقويم ماههاى قمرى صفحه آسمان است و مطالعه طلوع و غروب ماه و هلال و تربيع و بدر براى همگان ممكن است و اگر اين ماهها بر فصول سال تطبيق نمى كند، در برابر آن همه مزايا، ايرادى بر آن نمى تواند باشد.

چهارشنبه 26 4 1392 15:48

احكام روزه در قرآن و سنت

در آيات 183 ـ 185 سوره «بقره» بيان شده است، خداى متعال در اين آيات به بيان يكى از مهم ترين عبادات مى پردازد و با لحن تأكيدآميز مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شده است آن گونه كه بر امت هاى قبل از شما، نوشته شده بود» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).

و بلافاصله فلسفه اين عبادت انسان ساز و تربيت آفرين را در يك جمله كوتاه، اما بسيار پرمحتوا چنين بيان مى كند: «تا پرهيزكار شويد» (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

آرى، روزه عامل مؤثرى است براى پرورش روحِ تقوا و پرهيزگارى در تمام زمينه ها و همه ابعاد.

از آنجا كه انجام اين عبادت با محروميت از لذائذ مادى و مشكلاتى ـ مخصوصاً در فصل تابستان ـ همراه است، تعبيرات مختلفى در آيه فوق به كار رفته كه روح انسان را براى پذيرش اين حكم آماده سازد.

نخست با خطاب يا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا: «اى مؤمنان»!

آنگاه، با بيان اين حقيقت كه روزه اختصاص به شما ندارد، بلكه در امت هاى پيشين نيز بوده است.

و سرانجام با بيان فلسفه آن و اين كه اثرات پربار اين فريضه الهى صد در صد عائد خود شما مى شود، آن را يك موضوع دوست داشتنى و گوارا مى سازد.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل شد كه: لَذَّةُ ما فِى النِّداءِ أَزالَ تَعَبَ الْعِبادَةِ وَ الْعَناءِ!: «لذت خطاب يا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا آن چنان است كه سختى و مشقت اين عبادت را از بين برده است»!.

در آيه بعد، براى اين كه باز از سنگينى روزه كاسته شود، چند دستور ديگر را در اين زمينه بيان كرده، نخست مى فرمايد: «چند روز معدودى را بايد روزه بداريد» (أَيّاماً مَعْدُودات).

چنان نيست كه مجبور باشيد تمام سال، يا قسمت مهمى از آن را روزه بگيريد، بلكه روزه تنها بخش كوچكى از آن را اشغال مى كند.

ديگر اين كه: «كسانى كه از شما بيمار يا مسافر باشند و روزه گرفتن براى آنها مشقت داشته باشد، از اين حكم معافند و بايد روزهاى ديگرى را به جاى آن روزه بگيرند» (فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّام أُخَرَ).

سوم: «كسانى كه با نهايت زحمت بايد روزه بگيرند (مانند پيرمردان و پيرزنان و بيماران مزمن كه بهبودى براى آنها نيست) مطلقاً لازم نيست روزه بگيرند، بلكه بايد به جاى آن كفاره بدهند، مسكينى را اطعام كنند» (وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكين).

 

«و آن كس كه مايل باشد بيش از اين در راه خدا اطعام كند براى او بهتر است» (فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ).

و بالاخره در پايان آيه اين واقعيت را بازگو مى كند كه: «روزه گرفتن براى شما بهتر است اگر بدانيد» (وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

گر چه بعضى خواسته اند اين جمله را دليل بر اين بگيرند كه روزه در آغاز تشريع، واجب تخييرى بوده و مسلمانان مى توانستند روزه بگيرند يا به جاى آن «فديه» بدهند تا تدريجاً به روزه گرفتن عادت كنند و بعد، اين حكم نسخ شده و صورت وجوب عينى پيدا كرده است.

ولى ظاهر اين است: اين جمله تأكيد ديگرى بر فلسفه روزه است، و اين كه اين عبادت ـ همانند سائر عبادات ـ چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد بلكه تمام سود و فائده آن عائد عبادت كنندگان مى شود.

شاهد اين سخن تعبيرهاى مشابه آن است كه در آيات ديگر قرآن به چشم مى خورد، مانند: «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» كه بعد از حكم وجوب نماز جمعه ذكر شده است.(1)

و در آيه 16 سوره «عنكبوت» مى خوانيم: وَ إِبْراهيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ: «او به بت پرستان گفت: خدا را پرستش كنيد و تقواى او را پيشه كنيد، اين براى شما بهتر است اگر بدانيد».

و به اين ترتيب، روشن مى شود: جمله «أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ» خطاب به همه روزه داران است نه گروه خاصى از آنها.

آخرين آيه مورد بحث، زمان روزه و قسمتى از احكام و فلسفه هاى آن را شرح مى دهد، نخست مى گويد: «آن چند روز معدود را كه بايد روزه بداريد ماه رمضان است» (شَهْرُ رَمَضانَ).

«همان ماهى كه قرآن در آن نازل شده» (الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ).

«همان قرآنى كه مايه هدايت مردم، و داراى نشانه هاى هدايت، و معيارهاى سنجش حق و باطل است» (هُدىً لِلنّاسِ وَ بَيِّنات مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ).

سپس بار ديگر حكم مسافران و بيماران را به عنوان تأكيد بازگو كرده مى گويد: «كسانى كه در ماه رمضان در حضر باشند بايد روزه بگيرند، اما آنها كه بيمار يا مسافرند روزهاى ديگرى را به جاى آن، روزه مى گيرند» (فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّام أُخَرَ).

تكرار حكم مسافر و بيمار در اين آيه و آيه قبل، ممكن است از اين نظر باشد كه بعضى به گمان اين كه خوردن روزه مطلقاً كار خوبى نيست به هنگام بيمارى و سفر اصرار داشته باشند روزه بگيرند، لذا قرآن با تكرار اين حكم مى خواهد به مسلمانان بفهماند همان گونه كه روزه گرفتن براى افراد سالم يك فريضه الهى است، افطار كردن هم براى بيماران و مسافران يك فرمان الهى مى باشد كه مخالفت با آن گناه است.

در قسمت ديگر آيه بار ديگر به فلسفه تشريع روزه پرداخته، مى گويد: «خداوند راحتى شما را مى خواهد و زحمت شما را نمى خواهد» (يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لايُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ).

اشاره به اين كه روزه داشتن، گر چه در ظاهر يك نوع سختگيرى و محدوديت است، اما سرانجامش راحتى و آسايش انسان مى باشد، هم از نظر معنوى و هم از لحاظ مادى (چنان كه در بحث فلسفه روزه خواهد آمد).

اين جمله ممكن است به اين نكته نيز اشاره باشد كه: فرمان هاى الهى مانند فرمان حاكمان ستمگر نيست، بلكه در مواردى كه انجام آن مشقت شديد داشته باشد، وظيفه آسان ترى قائل مى شود، لذا حكم روزه را با تمام اهميتى كه دارد از بيماران، مسافران و افراد ناتوان برداشته است.

سپس اضافه مى كند: «هدف آن است كه شما تعداد اين روزها را كامل كنيد» (وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ).

يعنى بر هر انسان سالمى لازم است در سال يك ماه روزه بدارد; چرا كه براى پرورش جسم و جان او لازم است، به همين دليل، اگر ماه رمضان بيمار يا در سفر بوديد، بايد به تعداد اين ايام روزه را قضا كنيد تا عدد مزبور كامل گردد، حتى زنان حائض كه از قضاى نماز معافند از قضاى روزه معاف نيستند.

و در آخرين جمله مى فرمايد: «تا خدا را به خاطر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد، و شايد شكر نعمت هاى او را بگذاريد» (وَ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

آرى، شما بايد به خاطر آن همه هدايت در مقام تعظيم پروردگار بر آئيد، و در مقابل آن همه نعمت ها كه به شما بخشيده شكرگزارى كنيد.

قابل توجه اين كه: مسأله شكرگزارى را با كلمه «لَعَلَّ» آورده است، ولى مسأله بزرگداشت پروردگار را به طور قاطع ذكر كرده، اين تفاوت تعبير، ممكن است به خاطر اين باشد كه انجام اين عبادت (روزه) به هر حال تعظيم مقام پروردگار است، اما شكر، كه همان صرف كردن نعمت ها در جاى خود و بهره گيرى از آثار و فلسفه هاى عملى روزه است، شرائطى دارد كه تا آن شرائط حاصل نشود انجام نمى گيرد، و مهم ترين آن شرائط، اخلاص كامل و شناخت حقيقت روزه و آگاهى از فلسفه هاى آن است.(2)

 1 ـ جمعه، آيه 9.

2. تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 703.

 

چهارشنبه 26 4 1392 15:46

نماز و روزه در مناطق قطبي

 اين سوال مطرح مي شود كه :

ما هنگامى كه در برابر بعضى از «مادّى ها» يا افرد غير مسلمان قرار مى گيريم، مى گويند چگونه اسلام يك آيين جهانى است با اين دستورهاى آن فقط در محيط هايى مانند محيط ما قابل اجراست؟ مثلا دستور نمازهاى پنجگانه روزانه و روزه داشتن ماه مبارك رمضان در نقاط نزديك به قطب شمال و جنوب كه شب و روزهاى فوق العاده طولانى دارد (در بعضى از نقاط آن شش ماه شب و شش ماه روز است) قابل اجرا نمى باشد!

در جواب بايد گفت :

اتّفاقاً همه اين مسائل در احكام اسلام پيش بينى شده و حكم آن تعيين گرديده و برنامه هاى اسلام در تمام زمان ها و مكان ها قابل اجراست.

توضيح اين كه: فقهاى بزرگ ما اين مسأله را در كتاب هاى فقهى خود كه بحث از جزئيّات دستورات عملى اسلام در آن مى شود عنوان كرده اند.

مثلا، مرحوم آيت الله سيّد محمّد كاظم يزدى كه يكى از بزرگان فقهاست، در كتاب «عروة الوثقى»(1) عين اين مسأله را عنوان نموده و تأييد مى كند كه: «چنين اشخاصى موظّفند نماز و روزه خود را بر طبق مناطق معتدله انجام دهند».

يعنى بايد ملاحظه كنند طول شب و روز در چنان فصلى (بطور متوسّط) در مناطق معتدله چه اندازه است و بر طبق آن روزه بگيرند و نمازهاى پنجگانه خود را به جا آورند.

اين موضوع را مى توان به تعبير ديگرى كه هرگونه ابهام و ايرادى را برطرف مى سازد، چنين توضيح داد:

در مناطق قطبى كه شب ها و روزهاى طولانى دارد و گاهى تا شش ماه خورشيد در آسمان هست و غروب نمى كند، در هر بيست و چهار ساعت يك مرتبه دور افق (البتّه مطابق حسّ ما) گردش مى نمايد.

در اين گونه مناطق، حركت خورشيد به دور افق هميشه يكنواخت نيست، يعنى در همان بيست و چهار ساعت كه يك مرتبه دور افق مى گردد گاهى اوج مى گيرد و بالا مى آيد و گاهى پايين مى آيد و در حضيض واقع مى شود و به اين ترتيب گاهى هوا روشن تر و گاهى كم نورتر خواهد بود.

اين وضع در هر شبانه روز تكرار مى گردد و اگر عكس هايى را كه از حركت آفتاب به دور افق از آن نقاط برداشته اند ملاحظه كنيد، اين موضوع را بخوبى مشاهده خواهيد فرمود.

ساكنان مناطق قطبى(2) هنگامى كه آفتاب در آسمان بالا مى آيد، آن را «روز» مى خوانند و به كار و زندگى مشغول مى شوند و هنگامى كه آفتاب پايين مى آيد و خورشيد به افق نزديك و كم نور مى شود «شب» مى گويند و استراحت مى نمايند.

بايد توجّه داشت هنگامى كه آفتاب در افق آن جا پايين مى آيد، در مناطق معتدله اى كه روى همان نصف النّهار قرار دارند «شب حقيقى» وجود دارد.

روى اين حساب، تشخيص شب و روز در آن جا آسان مى شود: اگر شاخصى را روى زمين نصب كنيم، هنگامى كه سايه آن به حدّاقل رسيد «ظهر» و هنگامى كه به حدّاكثر رسيد «نيمه شب» خواهد بود و به اين ترتيب مشكل به دست آوردن ظهر و نيمه شب حل مى گردد.

حال اگر مقدار شب و روز مناطق معتدله را در آن موقع از سال بدانيم، مثلا بدانيم در اوّل تابستان روزها بطور متوسّط چهارده ساعت و شب ها 10 ساعت است، تكليف نمازهاى پنجگانه و روزه كاملا روشن خواهد گرديد. (دقّت كنيد)

بنابراين، تكليف نماز و روزه در روزهاى طولانى روشن گرديد. امّا اوقاتى كه شب هاى طولانى وجود دارد بايد توجّه داشت كه هوا در بيست و چهار ساعت يكنواخت نيست، گاهى تاريك و گاهى تقريباً روشن است; زيرا گاهى خورشيد به افق نزديك مى گردد و هوايى مانند بين الطّلوعين يا كمى تاريكتر پيدا مى كند و گاهى خورشيد دور مى شود و هوا تاريك مى گردد.(3)

در اين شب ها، از وضع حركت ستارگان و فاصله آنها با افق و همچنين از وضع تاريكى و روشنى هوا، «نيمه شب» و «ظهر» را مى توان تشخيص داد و با در نظر گرفتن مقدار متوسّط شب و روز مناطق معتدله، وظايف شرعى را به جا آورد.

با توضيحاتى كه داده شد، روشن گرديد كه احكام اسلام از جمله وظيفه نماز و روزه، اختصاص به محيط معيّنى ندارد و در همه مناطق قابل اجراست.

 

پاورقي:

1. در كتاب صوم، طريق ثبوت الهلال، مسأله 10.

2. منظور از مناطق قطبى، نقاطى است كه بالاتر از مدار 67 درجه واقع شده است، قسمتى از اين نقاط مسكونى و قسمتى غير قابل سكونت مى باشد.

3. علّت علمى اين تغيير اوضاع در شب ها يا روزهاى طولانى قطبى اين است كه «محور» زمين بر «مدار» آن عمود نيست و تقريباً بيست و سه درجه تمايل دارد.

چهارشنبه 26 4 1392 15:30

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله كما هو اهله و الصلوة و السلام علي محمد و آله و اللعن الدائم علي اعدائهم و مبغضيهم و منكري فضلهم و بعد ...

برخي ايراد مي گيرند چرا سال جديد قمري با حزن و اندوه آغاز مي شود؟

برخي ديگر مي پرسند مگر امام عليه السلام در روز عاشورا شهيد نشد پس چرا عزاي حسيني از روز اول محرم اغاز مي شود؟

جواب :

عزاداري براي مصيبت سيد الشهداء و اصحاب وفادارش از مصاديق بارز تعظيم شعائر الهي است.

وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ(1)

و هر كس شعائر الهي را بزرگ دارد ، اين كار نشانه تقواي دلهاست.

 در اينكه مطلع سال جديد قمري را با حزن و اندوه شروع مي كنيم ، رفتار ائمه صلوات الله عليهخم براي ما حجت است و آن بزرگواران با حلول ماه محرم غم و اندوه بر انها چيره مي شد تا جايي كه لبخند از لبشان محو مي شد.

مُحمد بن علي بن الحسين(الشيخ الصدوق  ، غني از هر گونه توثيق است) عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي مَحْمُودٍ قَالَ ، قَالَ الرِّضَا ع كَانَ أَبِي ع إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لَا يُرَى ضَاحِكاً وَ كَانَتِ الْكَآبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى تَمْضِيَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ وَ يَقُولُ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ ع ...(2)

حديث اسنادش حسن است

ابو محمود خراساني از امام علي بن موسي الرضا عليه و علي آبائه و اجداده و ابنائه سلام الله نقل مي كند كه آن جناب فرمودند : پدرم (امام موسي بن جعفر صلوات الله عليه  ) را شيوه بود كه چون محرم ميشد خنده نداشت و اندوه بر او غالب بود تا روز دهم روز دهم روز مصيبت و حزن و گريه‏اش بود و ميفرمود در اين روز حسين كشته شد.

--- 

شادي كردن بخاطرسرور اهل بيت و به خاطر مات آنها غمگين و اندوهگين بودن  ، موجب دست يافتن به مراتب اعلاي بهشت و قرار گيري در درجه اهل بيت است.

 محمد بن علي بن الحسين  عن محمد بن علي ماجيلويه عن علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن الريان بن شبيب عن الرضا ع في حديث أنه قال  للريان بن شبيب : يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلَايَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ(3)

حديث اسنادش حسن است .

از امام رضا عليه السلام : اى پسر شبيب اگر خواهى با ما در درجات بلند بهشت باشى براى حزن ما محزون باش و و براى شادى ما شاد باش و ملازم ولايت ما باش و اگر مردى سنگى را دوست دارد با آن‏ خدا روز قيامت محشورش كند.

--- 

خداوند شيعيان را براي نصرت اهل بيت برگزيده كه از حزن ائمه شان  محزون و از سرور آنها مسرور شوند و جان و مال خود را در راه ائمه شان فدا كنند.

محمد بن علي بن بابويه ، قال :  حدثنا أبي رضي الله عنه قال : حدثنا سعد بن عبد الله قال : حدثني محمد ابن عيسى بن عبيد اليقطيني ، عن القاسم بن يحيى ، عن جده الحسن بن راشد ، عن أبي بصير ، ومحمد بن مسلم ، عن أبي عبد الله عليه السلام قال : حدثني أبي ، عن جدي ، عن آبائه عليهم السلام أن أمير المؤمنين عليه السلام علم أصحابه في مجلس واحد أربع مائة باب مما يصلح للمسلم في دينه ودنياه :

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا وَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ يَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فِينَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ إِلَيْنَا---- (4)

رئيس مذهب حضرت جعفر بن محمد الصادق فرموده كه از پدران خود شنيده كه امير المؤمنين (ع) در مجلسى چهار صد سخن سودمند براى دين و دنياى مردم گفت :

: براستى كه خداوند [بر زمين‏] نظرى فكند و ما را برگزيد و براى ما شيعيانمان را برگزيد تا ما را يارى كنند، و به شادى ما شاد باشند و بخاطر اندوه ما اندوهگين گردند، و جان و مالشان را در راه ما ببخشند، آنان از ما هستند و به سوى ما آيند

حديث اسنادش صحيح است(وفق مباني رجالي بزرگ خريط فن رجال ، حضرت آيت الله العظمي شبيري زنجاني مد ظله)


اللَّهُمَّ ارْحَمِ الْعِتْرَةَ الضَّائِعَةَ الْمَقْتُولَةَ الذَّلِيلَةَ مِنَ الشَّجَرَةِ الطَّيِّبَةِ الْمُبَارَكَةِ اللَّهُمَّ أَعْلِ كَلِمَتَهُمْ وَ أَفْلِجْ حُجَّتَهُمْ وَ ثَبِّتْ قُلُوبَهُمْ وَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ عَلَى مُوَالَاتِهِمْ وَ انْصُرْهُمْ وَ أَعِنْهُمْ وَ صَبِّرْهُمْ عَلَى الْأَذَى فِي جَنْبِكَ وَ اجْعَلْ لَهُمْ أَيَّاماً مَشْهُورَةً وَ أَيَّاماً مَعْلُومَةً كَمَا ضَمِنْتَ لِأَوْلِيَائِكَ فِي كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا(بحارالأنوار ج 98 ص 311    باب 24

)

 پي نوشت ها :

1-      سوره حج آيه 32

2-      وسائل الشيعة (آل البيت) - الحر العاملي - ج 14 - ص 504 – ح19697/8

3-      وسائل الشيعة (آل البيت) - الحر العاملي - ج 14 - ص 502 – ح19694/5

4-      الخصال - الشيخ الصدوق - ص 635

 

قرآن مجيد ، آيت الله ناصر مكارم شيرازي ، انتشارات دار القرآن الكريم و دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي ، چاپ اول ، سال 1373 ه . ش ، قم

تفصيل  وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعه ، الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملي ، متوفي1104 ه . ق ، تحقيق و انتشار : مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، چاپ دوم ، سال 1414 ه . ق ، ، چاپخانه مهر – قم ، دوره 30 جلدي

الخصال، ابوجعفر محمدبن علي بن بابويه الصدوق ، متوفي 381 ه . ق ، با تصحيح و تعليق  : الشيخ علي أكبر الغفاري، سال چاپ 1362 ش ، انتشارات :  منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة

عصمت پيامبران فقط در امور رسالت محدود مي شود؟

در ابتدا لازم‌ است‌ چند مطلب‌ بيان‌ شود:

1ـ عصمت‌ از مادة‌ «عصم‌» به‌ معناي‌ امساك‌ و نگهداشتن‌ است‌[1] و در اصطلاح‌ متكلمان، عبارت‌ است‌ از «لطف‌خداوند به‌ بعضي‌ از بندگان‌، كه‌ با وجود آن‌ هيچ‌ انگيزه‌اي‌ براي ترك‌ طاعت‌ و انجام‌ معصيت‌ ندارند، اگر چه‌ قدرت بر آن‌ دارند.[2]»

2ـ بنابر يك‌ تقسيم‌ در مورد انبياء، سه‌ گونه‌ عصمت‌ متصور است‌:

الف‌) عصمت‌ در دريافت‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ وحي‌ الهي‌ را بدون‌ كم‌ و زياد دريافت‌ مي‌كنند.

ب‌) عصمت‌ در ابلاغ‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ در رساندن‌ دستورات‌ الهي‌ به‌ مردم‌، از هر خطا و اشتباهي‌ مصون‌هستند.

ج‌) عصمت‌ از معصيت‌؛ يعني‌ در امور ديگر غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌، معصوم‌ هستند.[3]

3ـ در سورة‌ عبس‌ آمده‌: «عَبَس‌َ وَ تَولّي‌' أن‌ْ جَاءَه‌ُ الاعْمي‌'[4]؛ چهره‌ در هم‌ كنيد و روي‌ بر تافت‌ از اينكه‌ نابينايي‌ به‌سراغ‌ او آمده‌ بود.» بين‌ مفسرين‌ شيعه‌ و اهل‌ سنت‌ اختلاف‌ است‌ كه‌ شأن‌ نزول‌ آيه‌ در مورد كيست‌؟ مفسرين‌ شيعه‌مي‌گويند آيه‌ در مورد شخصي‌ از بني‌ اميّه‌ است‌[5]، ولي‌ اهل‌ سنت‌ قائلند كه‌ آيه‌ در مورد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نازل ‌شده است‌[6].

با توجه‌ به‌ مقدمات‌ فوق‌، به‌ بيان‌ دلايل‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌ (سه‌ مرحله‌ بيان‌ شده‌) و صحت‌ و ياعدم‌ صحت‌ استدلال‌ به‌ آيات‌ فوق‌ بر مدعا (عدم‌ عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌) مي‌پردازيم‌:

دلايل‌ شيعه‌ (اماميّه‌) بر عصمت‌ انبياء:

علماي‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌، دلايل‌ گوناگوني‌ اقامه‌ كرده‌اند كه‌ چند برهان‌ را به‌اختصار بيان مي‌كنيم‌:

1ـ عصمت‌ انبياء در قرآن‌: آياتي‌ چند از قرآن‌ مجيد بر عصمت‌ انبياء دلالت‌ دارند از جمله‌: خداوند مي‌فرمايد: «ومن‌ يطع‌ الرسول‌ فقد اطاع‌ الله‌[7]؛ كسي‌ كه‌ از رسول‌ خدا و پيامبر او اطاعت‌ كند، همانا خدا را اطاعت‌ كرده‌ است‌».

همچنين‌ مي‌فرمايد: «و ما ارسلنا من‌ رسول‌ الا ليطاع‌ بأذن‌ الله‌[8]؛ و ما هيچ‌ رسولي‌ به‌ سوي‌ شما نفرستاديم‌ مگراين‌ كه‌ به‌ اذن‌ پروردگار از او اطاعت‌ و پيروي‌ شود». و روشن‌ است‌ كه‌ اگر انبياء داراي‌ مقام‌ عصمت‌ نبودند به‌ طورمطلق‌ و بدون‌ قيد و شرط‌ به‌ اطاعت‌ از آن‌ها امر نمي‌شد و اطاعت‌ از آن‌ها در رديف‌ اطاعت‌ از خداوند قرارنمي‌گرفت‌.

و در جاي‌ ديگر خداوند مي‌فرمايد: «لقد كان‌ لكم‌ في‌ رسول‌ الله‌ اسوة‌ حسنة‌[9]؛ به‌ درستي‌ كه‌ رسول‌ خدا (صلي الله عليه و آله) براي‌ شمااسوه‌ و الگوي‌ نيكويي‌ است.» و اسوه‌ بودن‌ در جميع‌ مجالات‌ و امور فقط‌ با عصمت‌ مطلقه‌ سازگار است‌[10].

2ـ وثوق‌ و اطمينان‌ فرع‌ بر عصمت‌ است‌: انبياء از طرف‌ خداوند براي‌ تبليغ‌ و ارشاد و هدايت‌ بشر، مبعوث‌ شده‌اند وپيروي‌ از آنان‌ واجب‌ است. خداوند مي‌فرمايد: «قل‌ ان‌ كنتم‌ تحبّون‌ اللّه‌ فاتبعوني‌ يحببكم‌ اللّه[11]‌؛ بگو اگر خدا را دوست‌ داريد، از من‌ پيروي‌ كنيد، تا خدا نيز شما را دوست‌ بدارد».

زماني‌ اين‌ هدف‌ و غرض‌ تحقق‌ مي‌يابد كه‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ اطمينان‌ و وثوق‌ پيدا كنند. و اين‌ امر در گرو اين‌است‌ كه‌ انبياء از هر خطا و اشتباه‌ و معصيتي‌ مصون‌ و پاك‌ باشند. (حتي‌ در غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌) چرا كه‌مشاهدة‌ كذب‌ خطا و معصيت‌ از نبي‌، اين‌ اطمينان‌ را از بين‌ مي‌برد و مردم‌ نسبت‌ به‌ دريافت‌ وحي‌ و ابلاغ‌ آن‌ هم‌دچار شك‌ و ترديد مي‌شوند، كه‌ در اين‌ صورت‌ غرض‌ از بعثت‌ محقق‌ نخواهد شد.

محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «و يجب‌ في‌ النبي‌، العصمة‌ ليحصل‌ الوثوق‌ فيحصل الغرض‌[12]؛ وجوب‌ عصمت‌ به‌ طورمطلق‌ در نبي‌ واجب‌ است‌ تا از اين‌ طريق‌ وثوق‌ و اطمينان‌ نسبت‌ به‌ او حاصل‌ شود، در اين‌ صورت است كه‌ غرض‌ ازارسال‌ انبياء حاصل‌ مي‌شود».

علامه‌ حلّي‌ در شرح‌ قول‌ محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «كساني‌ كه‌ نبي‌ و پيامبر براي‌ آن‌ها مبعوث‌ شده‌ است‌، اگر درامر، كذب‌ يا معصيتي‌ مشاهده‌ كنند، در اوامر و نواهي‌ و افعال‌ او هم‌ احتمال‌ كذب‌ و خطا مي‌دهند، در اين‌ صورت‌ديگر از اوامر و دستورات‌ او اطاعت‌ نمي‌كنند و اين‌ موجب‌ مي‌شود كه‌ غرض‌ از بعثت‌ آنان‌ لغو و بي‌ اثر شود.[13]»

3ـ عدم‌ عصمت‌ انبياء مستلزم‌ تناقض‌ است‌: از نظر عقلا، فعل‌ و عمل‌ نبي‌، مانند قول‌ و گفتار اوست. حالا اگر نبي‌ مرتكب‌معصيت‌ و خطايي‌ شود، كردار او با گفتارش‌ متناقض‌ مي‌شود و لازم‌ مي‌آيد امر به‌ متناقضين‌ كند.

علامه‌ طباطبايي (ره) در اين‌ باره مي‌گويند: «همانا نزد عقلا، فعل‌ همچون‌ قول‌ است‌ و انجام‌ كاري‌ بر جواز آن‌ نزد انجام‌دهنده‌ دلالت‌ دارد، حال‌ اگر از شخص‌ نبي‌، معصيت‌ و خطايي‌ سر بزند در حالي‌ كه‌ قولاً به‌ خلاف‌ آن‌ امر كند،مستلزم‌ تاقض‌ است‌. يعني‌ در اين‌ صورت‌، پيامبر تبليغ‌ كنندة‌ دو امر متناقض‌ بوده‌ و روشن‌ است‌ كه‌ تبليغ‌ امرمتناقض‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ تبليغ‌ دين‌ نخواهد بود.[14]»

اما در مورد آية‌ مورد بحث‌؛ اولاً: همان‌ طور كه‌ بيان‌ شد، بين‌ مفسرين‌، اتفاق‌ نظر وجود ندارد و مفسرين‌ شيعه نمي‌پذيرند كه‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم‌ (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) باشد، بلكه‌ مي‌گويند: در مورد شخصي‌ از بني‌ اميه ‌است. البته‌ مفسرين‌ شيعه‌ دلايل‌ محكمي‌ بر اين‌ قول‌ اقامه‌ كرده‌اند از جمله‌ اين‌ كه‌:

الف‌) از امام‌ صادق‌ (عليه‌ السلام‌) نقل‌ شده‌: «مردي‌ از بني‌ اميه‌ با عده‌اي‌ ديگر نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بودند، هنگامي‌كه‌ام‌ مكتوم‌ (كه‌ شخصي‌ كور و فقير بود) وارد شد، اين‌ شخص‌ چهره‌اش‌ درهم‌ فرو رفت‌ و به‌ او پشت‌ كرد، در اين‌هنگام‌ آيه‌ فوق‌ نازل‌ شد.[15]»

ب‌) سيد مرتضي‌ چنين‌ استدلال‌ كرده‌: در آغاز بعثت‌ و بعد از سورة‌ اقرء، سورة‌ قلم‌ بر پيامبر اكرم‌(صلي‌ الله‌ عليه‌و آله‌) نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ در وصف‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) گفته‌ شده‌: «و انك‌ لعلي‌ خلق‌ عظيم‌؛ و تو اخلاق‌ نيكوو برجسته‌اي‌ داري‌» حال‌ چطور ممكن‌ است‌ بعد از اين‌ پيامبر خدا (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) به‌ خاطر اخلاق‌ ناپسند، مورد عقاب‌ و سرزنش‌ قرار گيرد[16].

ثانياً: بر فرض‌ كه‌ بپذيريم‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) نازل‌ شده‌، در اين‌ جا هيچ‌ معصيتي از آن‌حضرت‌، سر نزده‌ تا منافي‌ عصمتش‌ باشد، چنان‌ چه‌ فخر رازي‌ از مفسرين‌ اهل‌ سنت‌، صدور معصيت‌ از پيامبراكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) را در اين‌ آيه‌ انكار مي‌كند و فقط‌ آن‌ را ترك‌ افضل‌ مي‌داند و بر اين‌ مطلب‌ دلايلي‌ اقامه ‌مي‌كند.[17]

نتيجه‌ اينكه‌؛ با توجه‌ به‌ آيات‌ شريف‌ قرآن‌، كه‌ عصمت‌ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و تمامي‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را به‌ طورمطلق‌ بيان‌ مي‌فرمايد، چرا و به‌ چه‌ دليل‌ ما كه‌ مسلمان‌ و مدعي‌ پيروي‌ از نبي‌ مكرم‌ اسلام‌(صلي‌ الله عليه‌ و آله‌)هستيم‌، بدون‌ هيچ‌ دليل‌ نقلي‌ و عقلي‌، عصمت‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را مخدوش‌ مي‌نماييد؟!

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ذيل ماده‌ «عصم».

[2] . فاضل مقداد، ارشاد الطالبين، مكتبة آية الله المرعشي، ص 301.

[3] . علامه طباطبايي، تفسيرالميزان، اسماعيليان، ج 2، ص 134، ذيل آيه 213 بقره.

[4] . عبس/ 2 ـ 3.

[5] . تفسير مجمع البيان، طبرسي و تفسير الميزان، علامه طباطبايي و تفسير نمونه، ناصر مكارم و ديگر تفاسير ذيل آيه فوق.

[6] . فخر رازي، تفسير كبير، دارالكتب العلمية، ج 31، ص 51، (اجماع اهل سنت بر اين مطلب را ادعا كرده).

[7] . نساء / 80.

[8] . نساء / 63.

[9] . احزاب / 21.

[10] . براي توضيح بيشتر در اين باره رجوع كنيد به مفاهيم القرآن، جعفر سبحاني، ج 4، ص 423 به بعد. و آموزش عقايد، مصباح يزدي، سازمان تبليغات اسلامي، ج 2 ـ 1، ص 244 و 245.

[11] . آل عمران / 31.

[12] . محقق طوسي، كشف المراد في شرح التجريد الاعتقاد، مكتبة المصطفوي، ص 274.

[13] . كشف المراد، همان.

[14] . تفسير الميزان، همان، ج 2، ص 134.

[15] . تفسير مجمع البيان، دارالمعرفة، ج 9 ـ 10، ص 664.

[16] . الميزان و مجمع البيان، همان.

17] . تفسير كبير، همان.

چهارشنبه 3 3 1391 12:47

ذبح اسماعيل و بداء خداوند

ر ابتدا ذكر اين نكته ضرورى است كه برخى بداء را كه از اعتقادات شيعه است به جهل خداوند تفسير كرده اند و روشن است كه اين تفسيرى نادرست و ناشى از بى اطلاعى نسبت به عقايد شيعيان است، چون هيچ يك از بزرگان شيعه، جهل در مورد خداوند را نمى پذيرند بلكه معتقدند، به طور مطلق عالِم به موجودات است (چه قبل از ايجاد و چه بعد از ايجاد و هم كليات و هم به جزئيات...)([1])

اعتقاد شيعه در مورد بداء در مقابل قول يهود است كه مى گويند خداوند، عالَم را خلق نموده و امور آن را رها كرده، پس نمى تواند در آن تغيير وتصرفى انجام دهد.([2]) چنان كه در قرآن آمده: (وقالت اليهود يد اللّه مغلولة)([3])

«يهود مى گفتند دست خدا بسته است». بداء به اعتقاد شيعه به اين معناست كه خداوند هر چه بخواهد ايجاد مى كند و هر چه بخواهد از بين مى برد و هر چه را بخواهد جلو و يا به تأخير مى اندازد.([4]) و خداوند قادر است به خاطر اعمال خوب و بدى كه انسان انجام مى دهد، مسير و سرنوشت او را تغيير دهد.([5])

اما در مورد ذبح اسماعيل، كه در ابتدا حضرت ابراهيم به ذبح كردن او مأمور شد، ولى بعداً اين امر برداشته شد. مفسرين شيعه اقوالى را به عنوان احتمال ذكر كرده اند كه به بيان آن مى پردازيم:

1- بعضى از مفسرين مى گويند امر خداوند به ذبح اسماعيل يك نوع آزمايش الهى بوده است و خداوند مى خواسته حضرت ابراهيم را مورد آزمايش و ابتلاء قرار دهد و روشن است كه در اوامر امتحانى اراده جدى، به اصل عمل تعلق نمى گيرد، بلكه هدف اين است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت از فرمان الهى را دارد،([6]) چنان كه خداوند مى فرمايد: (و إذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمّهن)([7]) «به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها برآمد» و روشن است كه يكى از آزمايش ها، ذبح اسماعيل بوده است و در خود قرآن به آن تصريح شده است: (انّ هذا لهو البلاء المبين)([8]) «اين (ذبح اسماعيل) مسلماً همان امتحان آشكار است» .

2- عده ديگر قايل به بداء هستند به اين معنى كه خداوند در واقع به ذبح اسماعيل امر نمود ولى قبل از اين كه حضرت ابراهيم فرزندش را ذبح كند، اين امر فسخ شد و امر از او برداشته شد.([9])

3- قول ديگر اين است كه امر به مقدمات ذبح تعلق داشته نه به خود ذبح، به اين معنا كه حضرت ابراهيم در واقع امر شده بود كه فرزند خود را بخواباند و بالاى سر او بنشيند و چاقو به دست گيرد و آن را نزديك سر او ببرد.([10]) و آن حضرت هم اين مقدمات را انجام داد ودليل اين كه ذبح انجام نشد اين بود كه ذبح مأمورٌ به نبوده است.

4- قول ديگر كه قائلين كمى دارد اين است كه امر خداوند به خود ذبح تعلق داشته و آن حضرت هم اقدام به ذبح كرده ولى به خواست خداوند پوست و رگهاى بريده شده به حالت اول بر مى گشتند و ترميم مى شدند.([11])

از مطالب بيان شده نتيجه مى گيريم كه اولا: در قضيه ذبح اسماعيل(عليه السلام) فقط بعضى از علماء و مفسرين قائل به بداء شده اند و بقيه، اقوال ديگرى را پذيرفته اند. و ثانياً: عقيده شيعه در مورد بداء به هيچ وجه مستلزم جهل در مورد خداوند نيست بلكه به نحوى توسعه و قدرت خداوند است زيرا اولا معناى لغوى بداء عبارت است از: «ظهور چيزى كه ظاهر نبوده».([12]) و ثانياً آن چه كه شيعه معتقد است معناى بداء است كه قبلا بيان شد. هر چند اگر معناى لغوى بداء هم مراد باشد، لازمه آن نسبت دادن جهل به خداوند نيست چون خفايى كه در معناى لغوى أخذ شده، خفاء نسبت به بندگان است نه نسبت به خداوند.

قرآن و عترت = اسلام راستين

وبلاگ نداي اسلام

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- ر،ك: كشف المراد، علامه حلى، الهيات، جعفر سبحانى، بحث علم خداوند.

[2]- شيخ صدوق: التوحيد، جامعه مدرسين، ص 335 .

[3]- مائده: 64 .

[4]- التوحيد، همان .

[5]- جعفر سبحانى، الهيات (المركز العالمى للدراسات الاسلامى) ج 2، ص 325 .

[6]- ناصر مكارم شيرازى: تفسير نمونه، دار الكتب الاسلاميه، ج 19، ص 121 (و از مفسرين اهل سنت، فخر رازى، تفسير كبير، دار احياء التراث العربى، ج 26، ص 156) .

[7]- بقره: 124 .

[8]- صافات: 106 .

[9]- علامه مجلسى: بحارالانوار (دار احياء التراث العربى) ج 12، ص 139 .

[10]- بحارالانوار: همان (مجلسى اين قول را به بعضى از متكلمين اماميه و معتزله نسبت داده است) .

[11]- تبيان، همان .

[12]- مصباح المنير: ذيل كلمه بدو .

پنج شنبه 25 12 1390 14:50

تناقض ميان اعتراف برخي پيامبران به گناه و عصمت!

قبل از وارد شدن به اصل جواب، به بيان چند مقدمه مى پردازيم:

1. «عصمت» برگرفته از كلمه «عصم» به معناى نگهداشتن و مانع شدن است([1]) و در اصطلاح «نيروى درونى است كه شخص را از گناه و حتى از خطا و اشتباه منع مى كند»([2]) و طبق تعريف ديگر «عصمت لطفى است از طرف خداوند، كه شخص را از انجام فعل قبيح باز مى دارد([3])، به اين معنا كه انسان در اثر ايمان و شناخت و يقين كامل، داراى روحى مى شود كه با كمال آزادى و آگاهى هرگز نه تنها گناه نمى كند بلكه انديشه و فكر گناه هم در ذهن او خطور نمى كند([4]).

2. در اصل عصمت انبياء، بين مسلمين هيچ اختلافى نيست، ولى در مراتب آن اختلاف وجود دارد. شيعيان قائلند كه انبياء از انجام هر گناهى چه عمداً و چه سهواً و چه نسياناً معصوم هستند، ولى اكثر اهل سنت معتقدند كه انبياء از گناه صغيره اى كه سهوا انجام شود معصوم نيستند و ممكن است كه شخص نبى گناه صغيره سهوى انجام دهد و همچنين عصمت را فقط در زمان نبوت قبول دارند([5]) نه قبل از آن.

3. منظور از عصمت پرهيز از كارهايى است كه از نظر شرعى حرام است نه امورى كه به آن ها مجازاً عصيان و گناه گفته مى شود.

ـ با توجه به مطالبى كه اشاره شد، در جواب از علت استغفار انبياء و ائمه و اين كه آيا اين عمل آن ها نشان دهنده نقص و نداشتن عصمت نيست بايد بگوييم كه:

اولا: گاهى اوقات به ترك مستحب يا انجام فعل مكروه، گناه و عصيان گفته مى شود و به همين خاطر انبياء و امامان معصوم به خاطر بزرگى مقام و شأن و جلالى كه داشته اند ترك بعضى از مستحبات و انجام بعضى از مكروهات را شايسته مقام خود نمى ديدند ولذا به آن گناه و عصيان مى گفتند و از آن استغفار مى كردند([6]).

مقام خاص انبياء و اولياء چنين مى طلبد كه آنان كارى كه شايسته مقام ربوبيت نيست مرتكب نشوند و آن كار را زشت و قبيح بشمارند و اين به خاطر شناخت عميق آنان از خداوند و مقام ربوبى اوست. پس اگر انبياء به گناهى اعتراف مى كنند و طلب استغفار مى كنند معنايش اين نيست كه گناه به معناى فقهى و شرعى مرتكب شده اند، بلكه به اين معناست كه كار آنان شايسته مقام ربوبى خداوند نبوده است و به تعبير ديگر ترك اولى كرده اند چنان كه بعضى از مفسرين در مورد كار حضرت آدم(ع) كه موجب خروج او از بهشت شد، گفته اند كار او از قبيل ترك اولى بوده است.([7])

 

البته بايد توجه داشت كه كارهايى كه انبياء و معصومين ـ عليهم السلام ـ براى خود گناه مى دانند، باعث آتش جهنم و عذاب هاى آخرت نيست و استغفار از اين كارها هم به خاطر رهايى از آتش جهنم نيست، زيرا اصلا كارى كه موجب آتش جهنم شود از آن ها سر نمى زند، بلكه اين كارها فقط باعث مى شود كه از عنايات و توجهات خاص اللهى و مقاماتى كه ما اصلا عقلمان قدرت فهم آن ها را ندارد، محروم شوند... و استغفارشان به خاطر بازگشت به مقامات اوليه اى است كه قبل از انجام اين كارها داشته اند و يا اصلا براى رسيدن به مقامات والاترى است كه در اثر انجام اين كارها از رسيدن به آنها محروم شده اند([8]).

ثانياً: انبياء تمام كمالات و علوم و فضايل خود را از ناحيه خداوند مى دانند و اگر اين فضل و لطف از جانب خداوند نبود چه بسا آنان دچار معصيت و عصيان مى شدند، و در واقع آنان با استغفار و گريه و زارى به درگاه خداوند، به عجز خود در مقابل خداوند و فضل و انعام خداوند اقرار مى كنند، پس اگر انبياء مى گويند «اَذنبت: گناه كردم» معنايش اين است كه اگر توفيق و فضل و لطف خداوند نبود مرتكب گناه مى شدم([9]).

ثالثاً: انبياء در هر لحظه و زمان، در حال ترقى و تكامل و صعود به كمالات و پيمودن مدارج رشد و معرفت خدا بوده اند، و وقتى به گذشته خود مى نگريستند خود را در مرتبه پايين ترى از معرفت حق مى ديدند و در مقابل خداوند، خود را مقصر مى دانستند و از آن حالت گذشته خود استغفار نمودند([10]).

رابعاً: انبياء چون به خداوند متعال و مقام ربوبى او معرفت و شناخت زيادى داشته اند، عبادات و طاعات خود را، لايق مقام او نمى دانستند، از اين جهت، آن را نوعى قصور مى شمردند و از آن استغفار مى كردند([11]).

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. احمد بن فارس، معجم مقايس اللغة، مكتبة الاعلام الاسلامى، ذيل كلمه عصم، ج 4، ص 331.

[2]. محمدتقى مصباح يزدى، راهنماشناسى، مركز مديريت حوزه علميه قم، ص 121.

[3]. بحار، دار احياء التراث العربى، ج 17، ص 94.

[4]. محسن قرائتى، درسهايى از قرآن، انتشارات اسلامى، ص 268.

[5]. بحارالانوار، ج 11، ص 90، شرح مواقف، جرجانى، شريف رضى، ج 8، ص 267.

[6]. بحارالانوار، همان، ج 25، ص 210.

[7]. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلاميه، ج 6، ص 123 و شرح المواقف، جرجانى، شريف رضى، ج 8 ص 267 ـ 268 و شرح المقاصد، تفتازانى، شريف رضى، ج 5، ص 50.

 [8]. راهنماى شناسى، همان، ص 169.

[9]. بحارالانوار، همان.

[10]. بحارالانوار، همان.

[11]. بحارالانوار، همان.

پنج شنبه 25 12 1390 14:18
X