معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501763
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

اهداف قیام عاشورا-قسمت سوم

هدف سوم: احیاى سنت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)  

 یکى دیگر از اهداف نهضت عاشورا، احیاى سنّت پیامبر عالیقدر اسلام، حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) است. امام حسین(علیه السلام)مى فرماید:

«اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِ الله وَسُنَّةِ نَبِیِّهِ(صلى الله علیه وآله) فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُمِیتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ، وَ اِنِ اسْتَمِعُوا قَوْلی وَ تُطِیعُوا اَمْرِی، اَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ; شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) دعوت مى کنم چرا که سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را میرانده و بدعت ها را احیا کرده اند و اگر دعوتم را اجابت کرده، و کلامم را بشنوید و دستوراتم را عمل کنید، شما را به راه رشد و تقوا هدایت خواهم کرد».(1)

و در جاى دیگر خطاب به برادرش محمّد حنفیّه مى فرماید: «اُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ، وَاَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَأَبِی عَلِىِّ بْنِ أَبِی طالِب; مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و طبق سنّت جد و پدرم عمل نمایم».(2)

بنابراین، یکى از اهداف امام حسین(علیه السلام) احیاى سنّت و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از بین بردن بدعتها بوده است.

بدعت هاى بنى امیّه:

 بنى امیّه در طول مدّتى که خلافت را غصب کردند، و بناحق بر مسند قدرت تکیه زدند، بدعت هاى فراوانى در دین ایجاد کرده، و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را میراندند; چرا که ادامه حیاتشان در گرو احیاى بدعت ها و محو سنّت هاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بود. به نمونه هایى از این بدعت ها توجّه فرمایید:

 1. تغییر ارزشها

 در عصر جاهلیّت شخصیّت افراد بر محور ثروت و فرزندان دور مى زد. هر کس پول بیشتر و فرزندان فزون ترى داشت، شخصیّتش در نگاه مردم مهم تر بود. خداوند متعال در آیه شریفه 37 سوره سبأ ضمن بى اعتبارى این ملاک، معیار جدیدى را جایگزین آن کرد. مى فرماید:

«(وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُمْ بِالَّتِى تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُوْلَئِکَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِى الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ); اموال و فرزندانتان هرگز شما را نزد ما مقرّب نمى سازد، جز کسانى که ایمان بیاورند و عمل صالحى انجام دهند، که براى آنان در برابر کارهایى که انجام داده اند پاداش مضاعف است; و آنها در غرفه هاى (بهشتى) در (نهایت) امنیت خواهد بود».

و نیز در آیه شریفه 13 سوره حجرات «(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ); گرامى ترین شما در نزد خداوند، با تقواترین شماست.» این مطلب را واضح تر بیان فرموده است.

بدین ترتیب، اسلام معیار شخصیّت را از ثروت و فرزند، به ایمان و تقوا و عمل صالح تغییر داد. یعنى هر کس تقواى بیشتر داشته باشد به خداوند نزدیک تر است، هر چند اصلا فرزندى نداشته و فقیرترین فرد جامعه باشد. و کسى که تقواى کمترى داشته باشد از خداوند دورتر است هر چند داراى فرزندان فراوان و ثروت زیادى باشد.

در پى این تغییر ملاک، ابوسفیان ها و ابولهب ها و ابوجهل ها جاى خود را به سلمان ها و ابوذرها و مقدادها دادند، و در پى آن، مردم در برابر ثروتمندان به خاطر پول و ثروتشان تواضع نمى کردند.

امّا با رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دوباره معیارها دستخوش تغییر و تحوّل شد، و در عصر خلیفه سوم به حال سابق برگشت، و ثروتمندان و صاحبان فرزندان و نیروى انسانى بیشتر هر چند بویى از تقوا نبرده بودند، جاى انسان هاى متقى را گرفته، و به عنوان شخصیّت هاى اسلامى معرفى شدند. در عصر معاویه پیشقراولان و کسانى که زودتر از همه اسلام را پذیرفته بودند کنار گذاشته شده، و آزادشدگان دست پیامبر(صلى الله علیه وآله)و فرزندانشان (طلقاء و ابنا طلقاء) که اسلام را به اجبار و فشار محیط نه از روى میل و علاقه و اشتیاق، پذیرفته بودند سر کار آمدند.(3) در جنگ صفین تعداد فراوانى از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سپاه امام على(علیه السلام) و تنها افراد بسیار معدودى از صحابه خود فروخته در اردوگاه معاویه بودند.(4) دستگاه بنى امیّه که براساس تقوا و ایمان بنا نشده بود، بلکه شالوده آن بر اساس مطامع دنیوى ریخته شده بود کسانى که شیطنت بیشتر، قساوت قلب شدیدتر، دین فروشى زیادترى داشتند را به خود جذب مى کرد.

امام حسین(علیه السلام) براى از بین بردن این بدعتها و احیاى آن سنّت ها قیام کرد.

2. امتیازات قومى

 در عصر جاهلیّت امتیازات قومى غوغا مى کرد. آنان اوّلا: عرب را (هر چند داراى انحطاط اخلاقى بود) بر عجم (غیر عرب) برترى مى دادند. ثانیاً: در میان عرب ها، هر قبیله اى خود را برتر از دیگر قبیله ها مى دانست و براى این منظور به شمارش تعداد افراد قبیله خود مى پرداختند، و اگر دو قبیله از این جهت مساوى بودند، به سراغ گورستان ها رفته و سرشمارى مردگان هر قبیله را آغاز مى کردند تا قبیله برتر مشخّص شود!(5)

اسلام این ملاک و معیار نادرست را برچید، و معیار بشریّت و انسانیّت را جایگزین آن کرد و براى همه انسانها، فارغ از قبیله، نژاد، زبان و رنگ، ارزش قائل شد. در آیه شریفه 70 سوره اسراء مى خوانیم:

«(وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیر مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا); ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم; و آنها را در صحرا و دریا (بر مرکب هاى راهوار) سوار کردیم; و از نعمت هاى پاکیزه به آنان روزى دادیم; و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کرده ایم، برترى بخشیدیم».

آرى با آمدن اسلام، انسان محورى، جاى قبیله محورى را گرفت، و لذا طرفداران پیامبر(صلى الله علیه وآله) و جذب شدگان به اسلام از قبیله و نژاد و زبان و رنگ خاصّى نبودند; بلکه عرب و عجم، سیاه و سفید، قریشى و غیر قریشى، فوج فوج به اسلام رو آورده، و تسلیم امر خدا شدند. با رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، این سنّت حضرت نیز دستخوش تغییر شد و کم کم همان قومیّت گرایى رخ نمایى کرد، تا در دوران خلیفه دوم به اوج رسید(6)، و این

مطلب مخصوصاً در مناطق تحت نفوذ معاویه به وضوح دیده مى شد. تعصّبات قومى جاى انسان محورى را گرفت و همین امر باعث اختلافات و درگیرى میان قبایل شد. اتّحاد و یکپارچگى و وحدت ناشى از انسان محورى به تدریج از میان مسلمانان رخت بربست و دیگر خبرى از آن جامعه متّحد و یکپارچه نبود. امام حسین(علیه السلام) قیام کرد تا دوباره همه مسلمانان را متّحد نموده، و یادگار جدّش، انسان محورى را حاکم کند.

ادامه دارد ....

منابع :

1.وقعه الطف ، ص 207

2 . تاریخ طبرى، ج 3، ص 28 ; بحارالانوار، ج 44، ص 329 ; اعیان الشیعه، ج 1، ص 59 .

3 . عثمان افراد فاسق و ظالمى چون ولید بن عقبة بن ابى معیط را والى کوفه، و عبدالله غامر بن کریز را والى بصره، و عبدالله بن ابى سرح را والى مصر، و مروان بن حکم را مشاور عالى خویش کرد. مطابق آنچه که در کتاب الاستیعاب، ص 690 و الاغانى، ج 6، ص 356 آمده ابوسفیان خود نیز به این نکته اعتراف کرد، آنجا که گفته است: «از آن هنگام که خلافت به دست دو طایفه تیم و عدى (قبیله ابوبکر و عمر) افتاد، من نیز در آن طمع کردم». (عاشورا، ص 120)

4 . طبق روایتى 300 تن از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) که در بیعت رضوان و گروهى از آنها از بدریون بودند، با على(علیه السلام) در جنگ صفین همکارى مى کردند، که از این جمع 63 نفر در آن میدان شهید شدند. (پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج 7، ص 83).

5 . شرح بیشتر را در تفسیر نمونه، ج27، ص 275 مطالعه فرمایید.

6 . جرج جرداق در کتاب الامام على صوت العدالة الانسانیة، ج 1، ص 124 درباره تقویت بنى امیّه توسط عثمان مى نویسد: «عثمان، هم کلید بیت المال و هم شمشیر سلطان را در دستان بنى امیّه قرار داد». (عاشورا، ص 140).



دسته ها : پرسش و پاسخ - محرم
چهارشنبه 29 7 1394 15:30
X