معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 502010
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

هور قلياء شيخي ها

"شيخ احمد احسائي" با اعلام تفكري خاص، كه احتمالا از "شيخ اشراق"[1] به عاريت گرفته بود، مسئله بدن هور قليائي را مطرح كرد، و گمان كرد با اعلام اين نظر، به سه اصل مهم در اسلام پاسخ داده كه عبارت‌اند از: معاد، معراج، و حيات امام زمان(عليه السلام).

"شيخ احسائي" معتقد بود، بدن "هور قليائي" در شهر "جابلقا" و "جابرصا" قرار دارد؛ و طبق اين نظر شروع به تفسير سه اصل ذكر شده يعني: معاد، معراج، و حيات امام زمان (عليه السلام) از طريق آن نظر پرداخت، و معتقد بود هر سه مورد از يك باب مي‌باشند؛ و نه فقط زمين محشر را از جنس "هور قليائي" مي دانست، بلكه معتقد بود امام زمان(عليه السلام) نيز با بدن غير عنصري "هور قليائي"، در شهر "جابلقا" و "جابرصا" زندگي مي‌كند.[2] وي معتقد بود كه "هور قليائي"، يك لغت سرياني است و از زبان صابئين گرفته شده.[3]

البته اين كلمات در بعضي از روايات نيز آمده، و "احسائي"، كه خود اخباري بود، با مطالعه برخي كتب فلسفي به تلفيق آن‌ها پرداخت.[4]

ظاهراً اولين كسي كه از اصطلاح "هور قليائي" در عالم اسلام استفاده كرد، "سهروردي" است. وي در "فلسفه اشراق"، در بحث احوال سالكين، مي‌گويد: «آنچه ذكر شد، احكام اقليم هشتم است كه "جابلق" و "جابرص" و "هورقلياى" شگفت در آن قرار دارد».[5] همچنين در مطارحات آمده است: «جميع سالكان از امم انبياى سابق نيز، از وجود اين اصوات خبر داده، و گفته‏اند كه اين اصوات در مقام "جابرقا" و "جابرصا" نيست، بلكه در مقام "هورقليا" است كه از بلاد افلاك عالم مثالى است».[6]

در اين عبارت بين دو شهر "جابلقا" و "جابرصا" با عالم هورقليا، تفاوت گذاشته شده، و مقامى بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است.

"قطب الدين شيرازى"، تفاوت "جابلقا" و "جابرصا" را اين گونه بيان مى‏كند: «جابلقا و جابرصا، نام دو شهر از شهرهاى عالم عناصر مثل است، و هورقليا، از جنس افلاك مثل‏ است. پس هورقليا بالاتر است. پس از آن مى‏گويد: اين نام‏ها را رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بيان كرده است، و هيچ كس، حتى انبياء و اولياء (عليه السلام) با بدن عنصرى، نمى‏توانند وارد اين عالم شوند».[7]

بنابراين مراد از عالم هورقليايى، همان عالم مثال است؛ و چون عالم مثال، بر دو قسم اول و آخر است، گفته‏اند كه: اين عالم داراى دو شهر "جابلقا" و "جابرصا" است. عالم مثال يا خيال منفصل، يا برزخ بين عالم عقول و عالم ماده، چيزى است كه عارفان و فيلسوفان اشراق به آن معتقدند و فلاسفه ي مشاء آن را نپذيرفته‏اند.

"شيخ" در جواب "ملا محمد‌حسين انارى"، كه از لفظ "هورقليا" از وي پرسيده بود، مي‌گويد: «هورقليا به معناى ملك ديگر است، كه حد وسط بين عالم دنيا و ملكوت بوده، و در اقليم هشتم قرار دارد، و داراى افلاك و كواكبى مخصوص به خود است، كه به آن‌ها جابلقا و جابرصا مي‌گويند».[8]

"سيد كاظم رشتى"، مهم‏ترين شاگرد "شيخ احمد" نيز گفته است: «جابلقا و جابرصا، در سفر اول، كه سفر از خلق به حق است، قرار دارد. اين سفر، داراى محله‏هاى متعددى است، كه محله نوزدهم آن، حظيرة القدس، و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابلقا و جابرصا، دو محله از اين شهر مى‏باشند، كه هر كدام از آن‌ها داراى هفتاد هزار درب است، و در كنار هر درى، هفتاد هزار امت وجود دارد، كه به هفتاد هزار زبان با يكديگر صحبت مى‏كنند، و هر زبانى با زبان ديگر هيچ مشابهتى ندارد».[9]

با توجه به آنچه گذشت، روشن مى‏شود كه اولاً: "شيخ احمد"، اصطلاحاتى را از فلسفه اشراق گرفته، و بدون آن كه به عمق آن‌ها پى ببرد، آن‌ها را به عنوان مشخصه‏هاى اصلى آيين و مذهب خود قرار داده است. پيروان مكتب او نيز در توجيه اين كلمات، به تناقض‌گويى مبتلا شده‏اند. اين روش تفسيري در كلمات "شيخ احمد"، توام با رمزگونه و تاويل و باطن‌گرائي در سخنان، باعث ‏شد كه فرزندان او به نام‏هاى "محمد" و "على"، كه از عالمان و فرهيختگان بودند، به انكار مذهب پدر، و گاه استغفار براي او، و حتي تكفير او مشغول شوند.[10]

ثانياً: وقتى "شيخ احمد"، عالم "هورقليا" را حد وسط بين دنيا و ملكوت معرفى مى‏كند، معلوم مى‏شود كه هنوز ايشان معناى عالم ملكوت را، كه همان عالم مثال است، نمي‌داند، و يا آن كه بين ملكوت و جبروت را اشتباه نموده است؛ و بايد از آنان پرسيد: آيا بين عالم مادى و عالم مثال نيز، برزخى وجود دارد؟

 نداي اسلام ، جامع ترين وبلاگ پاسخ به شبهات در تبيان

[1]. فرهنگ فرق اسلامي، ص 266.

[2]. ارشاد العوام، ج 2، ص 151.

[3]. جوامع الكلم، قسمت سيم، رساله 9، ص 1.

[4]. تاريخ فلسفه اسلامي، ص 105.

[5]. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 254. ترجمه حكمة الاشراق (دكتر سجادي)، ص 383.

[6]. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 2، ص 494.

[7]. شرح حكمة الاشراق، ص 556.

[8]. جوامع الكلم، رساله 9، ص 1.

[9]. شرح قصيده، ص 5.

[10]. روضات الجنات، ج 1، ص 92. دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 502.

دسته ها :
يکشنبه 3 7 1390 16:27

معرفي فرقه شيخيه

پيروان‌ شيخ‌ "احمد احسايي‌" را "شيخيه"‌ مي گويند. دهخدا به‌ نقل‌ از "روضات‌ الجنات‌" درباره ي "گروه‌ شيخيه"‌ چنين مي‌نويسد:

«پيروان‌ اين‌ جماعت‌، كه‌ آلت‌ معامله‌ي‌ تأويل‌ هستند، در اين‌ اواخر پيدا شدند و در حقيقت‌ از بسياري‌ از غلات‌، تندتر رفته‌اند... نام‌ ايشان‌ "شيخيه‌" و "پشت‌ سريه‌" است‌ و اين‌ كلمه‌ از لغات‌ فارسي‌ است‌، كه‌ آن‌ را به‌ "شيخ‌ احمدبن‌ زين‌ العابدين‌ احسايي‌" منسوب‌ داشته‌اند؛ و علت‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌، ايشان‌ نماز جماعت‌ را در پايين‌ پاي‌ حرم‌ حسيني‌ مي‌خواندند؛ به‌ خلاف‌ منكرين‌ خود، يعني‌ فقهاء آن‌ بقعه ي‌ مباركه،‌ كه‌ در بالاي‌ سر نماز مي‌خوانند و به‌ بالاي‌ سري‌ مشهورند. اين‌ طايفه‌، به‌ منزله‌ نصاري‌ هستند كه‌ درباره ي‌ عيسي‌ غلو كرده‌، و به‌ تثليث‌ قائل‌ شده‌اند. "شيخيه"‌ نيابت‌ خاصّه،‌ و "بابيت"‌ حضرت‌ حجة‌ (عجل‌ اللّه‌ تعالي‌ فرجه‌) را براي‌ خود قائل‌ هستند.»

همو، از مقدمه ي "نقطة‌ الكاف"‌، نوشته‌ ادوارد براون‌، درباره‌ي‌ "شيخيه‌" و اصول‌ مذهبي‌ ايشان‌ چنين‌ نوشته‌ است‌:

«غلات‌، چندين‌ فرقه‌ بوده‌اند كه‌ در جزئيات‌، با هم‌ اختلاف‌ داشته‌اند. ولي‌ به‌ قول‌ "محمد بن‌ عبدالكريم‌ شهرستاني"‌ در ملل‌ و نحل‌، معتقدات‌ ايشان‌، از چهار طريقه‌ بيرون‌ نبوده‌ است‌: تناسخ‌، شبيه‌ يا حلول‌، رجعت‌، بداء.

"شيخيه"‌، يعني‌ پيروان‌ "احمد احسايي‌" را، جزء اين‌ طريقه‌ اخير بايد محسوب‌ نمود. "ميرزا علي‌ محمد باب‌" و رقيب‌ او، "حاجي‌ محمد كريم‌ خان‌ كرماني"‌، كه‌ هنوز رياست‌ "شيخيه‌" در اعقاب‌ اوست‌، هر دو از اين‌ فرقه‌، يعني‌ "شيخيه"‌ بودند. بنابر اين‌ اصل‌، ريشه ي‌ طريقه‌ "بابيه"‌ را در بين‌ معتقدات‌ و طريقه‌ "شيخيه"‌ بايد جستجو نمود. اصول‌ عقايد شيخيه‌، از قرار ذيل‌ است‌:

1. ائمه‌ اثناعشر، يعني‌ علي‌، با يازده‌ فرزندانش‌، مظاهر الهي‌ و داراي‌ نعوت‌ و صفات‌ الهي‌ بوده‌اند.

2. از آنجا كه‌ امام‌ دوازدهم‌ در سنه ي‌ 260 ه.ق‌، از انظار غايب‌ گرديد، و فقط‌ در آخرالزمان‌ ظهور خواهد كرد براي‌ اينكه‌ زمين‌ را پر كند از قسط‌ و عدل‌، بعد از آنكه‌ پرشده‌ باشد از ظلم‌ و جور؛ و از آنجا كه مؤمنين‌، دائماً به‌ هدايت‌ و دلالت‌ او محتاج‌ مي‌باشند و خداوند به‌ مقتضاي‌ رحمت‌ كامله ي‌ خود، بايد رفع‌ حوايج‌ مردم‌ را بنمايد، و امام‌ غايب‌ را در محل‌ دسترس‌ ايشان‌ قرار دهد؛ بناء علي‌ هذه‌ المقدمات‌، هميشه‌ بايد مابين‌ مؤمنين‌، يك‌ نفر باشد كه‌ بلاواسطه‌ با امام‌ غايب‌، اتصال‌ و رابطه‌ داشته‌، واسطه ي فيض‌ بين‌ امام‌ و امت‌ باشد. اين‌ چنين‌ شخصي‌ را به‌ اصطلاح‌ ايشان‌، شيعه‌ي‌ كامل‌ گويند.

3. معاد جسماني‌ وجود ندارد و فقط‌ چيزي‌ كه‌ بعد از انحلال‌ بدن‌ عنصري‌ از انسان‌ باقي‌ مي‌ماند، جسم‌ لطيفي‌ است‌ كه‌ ايشان‌، جسم‌ "هور قليايي"‌ مي گويد. بنابراين "شيخيه‌"، به‌ چهار ركن‌ از اصول‌ دين‌ معتقدند، از اين‌ قرار: 1. توحيد 2. نبوت‌ 3. امامت‌ 4. اعتقاد به‌ شيعه ي‌ كامل‌.»[1]

شماري‌ از جانشينان‌ شيخ‌، در استناد اين‌ گفته‌ها به‌ شيخ‌، به‌ گمان‌ افتاده‌ و گفته‌اند: اينكه‌ او غالي‌ بوده‌، باور به‌ تفويض‌ داشته‌ و معاد جسماني‌ را قبول‌ نداشته‌، سخني‌ است‌ نادرست‌ و به‌ دور از شأن‌ و مقام‌ شيخ‌. اين‌ اتهامها و نسبتهاي‌ ناروا، از نفهميدن‌ و درك‌ نكردن‌ سخنان‌ شيخ‌ ناشي‌ شده‌ است‌.[2]

در هر حال‌، اين‌ باورها، چه‌ درست‌ و چه‌ نادرست‌، در ميان‌ پيروان‌ "شيخ‌ احمد" رواج‌ يافت‌ و منشأ و تغذيه ي‌ فرقه‌ها و گروههاي‌ منحرف‌ و تباهي‌ آفرين‌ ديگر گرديد. از جمله ي آنها‌ "بابيت‌" و "بهائيت‌" است كه در اين‌ مرداب‌ روييدند.

 [1]. لغت‌ نام?‌ دهخدا، ج‌ 1، ص 1475.

[2]. همان‌، ص 1474.

دسته ها :
سه شنبه 29 6 1390 17:44

دفاع وهابيان از هند چگر خواره ن شبهه كه «هند بنت عتبه» هيچ نقشي در كشته شدن و مثله كردن «حمزه، سيدالشهداء» نداشته است، بسيار بي پايه و اساس مي‌باشد. چرا كه در بسياري از تواريخ اين واقعه ذكر شده است. كه براي اين شبهه از تاريخ‌هاي معتبري كه نگاشته شده و مورد قبول اهل سنت مي باشد، اشاره مي‌كنيم : بخش اول شبهه، كه هند نقشي در كشته شدن حمزه سيدالشهداء بدست وحشي نداشته است، در سيرة ابن هشام اين‌گونه آمده است: هند، همسر ابوسفيان كه پدر وي عتبه در بدر كشته شده بود، هنگامي كه وحشي را ديد وي را تحريض كرد و به او گفت: اي وحشي! اگر عموي محمد (ص) (حمزه) را بكشي، ما همه در بندگي تو كمر مي‌بنديم. و هرچه تو را بايد از مال مي‌دهيم.[1] و «طبري» در تاريخش نقل كرده: هند، دختر عتبه هرگاه وحشي را مي‌ديد، مي‌گفت: «ابوالاسود، انتقام ما را بگير!» و ابوالاسود كنيه وحشي بود[2]. و در كتابي نقل شده است: هند حيله و وسيله سازي را براي انتقام پدرش ترك نمي‌كرد تا وحشي را كه غلام حبشي بود در اختيار گرفت. و مالك وحشي «جبير بن مطعم» بود. و هند به او گفت: اگر يكي از اين سه نفر علي (ع) ، محمد (ص) و حمزه (ع) را بكشي تو را آزاد مي‌كنم و وحشي در جواب گفت: محمد (ص) را كه يارانش فرا گرفته‌اند و علي (ع) كه در موقع جنگ، مواظب اطراف خويش مي‌باشد، ولي حمزه چون مي جنگد، ديگر چيزي جز رقيب روبرو نمي بيند. من او را انتخاب مي‌كنم.[3] اما بخش دوم شبهه كه دربارة مثله كردن حمزه سيد الشهداء مي‌باشد؛ اين شبهه نيز به علت اجماع تمام تاريخ نگاران بر مثله شدن بدن حضرت حمزه سيد الشهداء، توسط هند بنت عتبه رد مي‌شود، كه ما به تعدادي از اين مورخين اشاره مي‌كنيم : s ابن اثير مي‌گويد: «هند رفت و شكم حمزه، (ع) را بشكافت و جگر وي را بيرون آورد و پاره‌اي از آن را در دهان نهاد و جويد و نتوانست فرو ببرد و بعد آن را دور انداخت و آن روز هر زينت و زيور كه با وي بود، از خود باز كرد و به وحشي داد.»[4]. و قريب به همين مضمون در «سيرة ابن هشام[5]»، «طبقات ابن سعد[6]»، «تاريخ يعقوبي[7]» و «تاريخ سياسي اسلام»[8] آمده است. -------------------------------------------------------------------------------- [1] ـ سيرة ابن هشام، ترجمة همداني، ج دوم، ص 648. [2] ـ تاريخ طبري، ترجمة ابوالقاسم پاينده، ج سوم، ص 1015. [3] ـ سيرة الرسول و خلفائه، سيد علي فضل الله الحسني، ج سوم، ص 203 و 204. [4] ـ تاريخ كامل ابن اثير، ترجمه محمد حسين روحاني، ج سوم، ص 1107. [5] ـ جلد دوم، ص 676 ترجمه همداني. [6] ـ ابن سعد، جلد سوم، ص 6. [7] ـ جلد اول، ص 405، ترجمه محمد آيتي. [8] ـ حسن ابراهيم حسين، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 131.

دسته ها :
سه شنبه 4 5 1390 18:27

فضيلت تراشي وهابيان براي ابوسفيان

ابوسفيان به عنوان يكي از بزرگان قريش، بيشترين دشمني را با اسلام انجام داد. در هيچ كتاب تاريخي معتبر ذكري از شكستن بت‌هاي مكه توسط ابوسفيان به ميان نيامده است. بلكه اسلام او از روي اجبار و ترس شمشير بود كه هنگام نزديك شدن سپاهيان اسلام به مكه رخ داد.

ابن هشام بعد از نقل واقعة  آمدن ابوسفيان همراه عباس به ميان سپاه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌گويد:

«... چون عمر بن خطاب (خليفة دوم) ابوسفيان را ديد گفت: اين ابوسفيان دشمن خداست «الحمدالله الّذي امكن منك بغير عقد و لا عهد» ...و سپس خود را به پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسانيد و گفت: اي رسول خدا اين ابوسفيان است آن را به من واگذار كنيد تا گردن او را بزنم و ...[1] »

طـبري، ابـن اثـير و يعـقوبي نيز اين واقعـه را بيان مي‌كنند و مي‌گويند كه: «... ابـوسـفيان از شـهادت و گـواهـي رسـول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ امتناع مي‌كردتا اين‌كه شمشير مرگ را بالاي سرخود ديد و د رآن صورت بود كه حاضر شد شهادتين را بر زبان جاري كند ...[2]»

ابوسفيان بعد از اين‌كه شهادتين را به ظاهر بر زبان جاري كرد باز در درون خود از اسلام متنفر بود و گاهي آن را جاري بر زبان مي‌كرد. واقدي نقل مي‌كند كه: ... چون اذان صبح گفتند همه سپاه اذان را تكرار كردند و ابوسفيان از اذان ايشان سخت ترسيد و گفت: اين‌ها چه مي‍كنند؟ عباس گفت: نماز است ... چون ابوسفيان ديد كه مسلمانان در مورد دسترسي به آب وضوي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر يكديگر پيشي مي گيرند گفت: اي ابوالفضل (كنيه عباس) من هرگز سلطنتي اين چنيني نديده‌ام نه خسروان و نه پادشاهي قيصران. عباس گفت: اي واي بر تو، ايمان بياور و ...[3]»

چون ابوسفيان به ظاهر ايمان آورد عباس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خواست براي او امتيازي در نظر بگيرد و گفت: كه او امتياز را دوست دارد پس رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند كه: هركس به خانة ابوسفيان وارد شود در امان است و ...[4]»

در هيچ كدام از كتب تاريخي معتبر ذكري از شكسته شدن بت‌ها به دست ابوسفيان به ميان نيامده است.

«... پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در حالي كه بالاي سر هبل ايستاده بودند، فرمان دادند كه تا آن را درهم شكنند و درهم شكسته شد، زبير بن عوّام به ابوسفيان بن حرب گفت: اي ابوسفيان بت هبل درهم شكسته شد و تو روز جنگ احد به آن شيفته و مغرور بودي و مي‌پنداشتي كه نعمت و بركت ارزاني خواهد داشت. ابوسفيان گفت: از اين مطلب دست بردار و...[5]».

رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ چون داخل كعبه شدند به بلال امر كردند كه اذان بگويد.

« ... بلال به اذان پرداخت در حالي كه ابوسفيان بن حرب و عتّاب بن اسيد و حارث بن هشام در پشت كعبه نشسته بودند. ابن اسيد گفت: خدا را شكر كه امروز پدرم زنده نيست كه اين صدا را گوش دهد، حارث هم گفت: چه بدبختي بزرگي، كاش پيش از اين مرده بودم و ... ابوسفيان نيز گفت: امّا من هيچ نمي‌گويم چون اگر بگويم همين ريگ‌ها به محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ خبر خواهند داد، جبرئيل رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را از اين واقعه خبر داد ... [6]»

در جنگ حنين نيز وقتي در اثر شكست، مسلمانان پراكنده شدند، بعضي از قريش آنچه را داشتند آشكار ساختند يكي از آن‌ها ابوسفيان بود كه چون چنين ديد گفت: «به خدا سوگند، شكست و گريزشان به دريا نرسيده پايان نمي‌پذيرد و... [7]»

ابن واقدي نيز نقل مي‌كند كه: « ابوسفيان بن حرب هم از پي لشگر روان شد و اگر زره يا نيزه يا چيزهاي ديگري بر مي‌خورد جمع مي‌كرد و تيرها را هم در تيردان قرار مي‌داد و بر شتر خود مي‌نهاد آن چنان كه بار سنگيني بر شترش جمع شد و ...[8] ».

علاوه بر اين، احاديث بسياري از نبيّ اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از طريق شيعه و اهل سنّت نقل شده است كه دلالت مي‌كند بر اين‌ مطلب كه اسلام ابوسفيان واقعي نبوده است كه براي نمونه يكي از آن‌ها نقل مي‌شود:

« ... از پيامبر خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ روايت است كه: ابوسفيان را سوار بر شتري ديد كه معاويه آن را مي‌كشيد و يزيد (فرزند ديگر ابوسفيان) آن را مي‌راند. پس پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: لعن الله الراكب و القائد و السائق (خدا سوار و جلودار و راننده را لعنت كند ... [9]»

امّا واقدي در مغازي واقعه‌اي را نقل مي‌كند كه شايد اين واقعه باعث اين سؤال در ذهن اين پرسشگر محترم شده باشد. وي نقل مي‌كند كه: « بـعـد از جـنـگ طــائــف، نــمايــندگـان ثــقـيف هـمين كه ديدند مردم تسليم صلح شده و از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ترسيده و به اسلام راغب شدند ... ولي از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ خواستند كه آن‌ها را از ويران ساختن بت لات معاف دارد. نبيّ اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: باشد من كسي را مي‌فرستم تا آن را ويران كند ... پـيـامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ابـوســفيان و مـغـيره بن شـعبه را كـه با آن‌ها دوسـتي داشت براي اين كار تعيين كردند و ...[10]»

ابوسفيان و مغيره براي خراب كردن بت‌هاي طائف از جمله خراب كردن بت لات حركت كردند ولي باز ابوسفيان چون دچار ترديد و دو دلي بود از اجراي دستور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ خودداري كرد. واقدي نقل مي‌كند كه: «ابوسفيان و مغيره و همراهان براي خراب كردن لات حركت كردند. وقتي نزديك طائف رسيدند، مغيره به ابوسفيان گفت: براي اجراي دستور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به طائف برو! ابوسفيان گفت: آن‌ها خويشان تو هستند، خودت برو! پس مغيره پيش افتاد و ابوسفيان در ذي‌الهرم (جاي نزديك طائف) توقف كرد و... [11]»

ابوسفيان بعد از اسلام نيز دست از نيرنگ و توطئه برنداشت و هر زمان كه فرصت مي‌كرد سعي در تخريب اسلام داشت و همواره در صدد اختلاف بين مسلمانان بود كه براي روشن شدن اين موضوع بايد به كتب تاريخي رجوع كرد.

 

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . السنيره النبويّه، ابن هشام، جلد4، ص45.

2.همان منابع.

[3] - مغازي واقدي، جلد دوم، ص624ـ623.

[4] - تاريخ يعقوبي، ترجمة مرحوم آيتي، انتشارات علمي فرهنگي، جلد اول، ص418.

[5] - مغازي واقدي، جلد دوم، ص637ـ636.

[6] - السنيره النبويه، جلد4، ص56 و ... .

[7] - سيرةالنبويه، جلد4، ص86، تاريخ يعقوبي، جلد1، ص424  و... .

[8] - مغازي، محمد بن عمر واقدي، جلد سوم، ص683.

[9] - تاريخ طبري، جلد5، ص622، (در تاريخ 284) ، تاريخ ابي الفداء، جلد2 / 57، حوادث سنة 238 ه، و پيكار صفين، نصر بن مزاحم منفري، ص247، و تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص115.

[10] - مغازي، محمد بن عمر واقدي، جلدسوم، ص 736، 738 و 739.

[11] - همان.

دسته ها :
پنج شنبه 2 4 1390 23:3

حديث «انا مدينه العلم و ابوبكر اساسها...»!

سؤال: آيا حديثى را كه ابن حجر در مقام مناقشه در حديث «مدينه علم» ذكر كرده است اعتبارى دارد؟

جواب: ابن حجر هيثمى مكّى در صدد مناقشه حديث برآمده و مضمون آن را در شأن ابوبكر و عمر و عثمان نيز آورده است. او از كتاب «فردوس» اين گونه نقل مى كند: «أنا مدينة العلم و ابوبكر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و علىّ بابها»;(1) «من شهر علم، و ابوبكر اساس آن، و عمر ديوارهاى آن و عثمان سقف آن و على دروازه آن است.»

در پاسخ مى گوييم:

اوّلا: هيچ كس شك در ضعف اين روايت ندارد. و حتّى خود ابن حجر با وجود آن كه اين حديث را در «صواعق المحرقة» نقل كرده ولى در كتاب «الفتاوى الحديثية» آن را تضعيف نموده است.(2)

عجولى در «كشف الخفاء» مى گويد: «ديلمى اين حديث را بدون سند و به طور مرفوع از ابن مسعود نقل كرده است».(3)

سيد محمد درويش مى گويد: «حديث "انا مدينة العلم و ابوبكر اساسها و عمر حيطانها" سزاوار نيست كه در كتب علم نوشته شود; خصوصاً از ابن حجر هيتمى...».(4)

ذهبى در ترجمه اسماعيل بن على بن مثنى استرآبادى، واعظ كذّاب مى گويد: «او هنگامى كه در دمشق مردم را موعظه مى كرد. شخصى به نزد او آمد و از او درباره حديث "انا مدينة العلم و على بابها" پرسيد؟ او گفت: اين مختصر حديث است و اصل آن اين گونه مى باشد: "أنا مدينة العلم وابوبكر اساسها وعمر حيطانها وعثمان سقفها وعلى بابها" مردم از او خواستند تا سند خود را در اين حديث ذكر كند، او گفت: بعداً مى گويم».(5)

ثانياً: اسماعيل بن على بن مثنى استرآبادى به تصريح ذهبى كذّاب است. و سمعانى در كتاب «الانساب» در شرح حال او مى گويد: «او كذّاب فرزند كذّاب است».(6)

نخشبى مى گويد: اسماعيل قصه هاى دروغين مى گفت و در صورتش سيماى پرهيزگاران نبود. بر ابى نصر سجزى در مكه وارد شدم و درباره اسماعيل از او سؤال نمودم؟ گفت: او كذّاب فرزند كذّاب است. هرگز از او حديث نوشته نمى شود و براى او كرامتى نيست.(7)

ثالثاً: مدينه به معناى شهر است و به فرض كه شهر اساس و ديوار داشته باشد ولى هرگز سقف ندارد. و لذا متن آن دلالت بر جعلى بودن آن مى كند.(8)

 صديق اكبر و فاروق اعظم تويي يا علي ، وبلاگ نداي اسلام

1. صواعق المحرقه، ص 34.

2. الفتاوى الحديثية، ص 269.

3. كشف الخفاء، ج 1، ص 204; الفردوس بمأثور الخطاب، ج 1، ص 43، ص 105.

4. اسنى المطالب، ص 137، ح 391.

5. لسان الميزان، ج 1، ص 422.

6. الانساب، ترجمه اسماعلى بن على بن مثنى.

7. فتح الملك العلىّ، ص 156، به نقل از او.

8. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 379

دسته ها :
چهارشنبه 1 4 1390 23:57

نداى لا فتى إلّا علىّ

نداى« لا سيف إلّا ذو الفقار و لا فتى إلّا عَلىٌّ » در كجا و از چه كسى شنيده شد؟

جواب: طبرى در «تاريخ الاُ مم و الملوك»(1) از ابو رافع نقل مى كند :

در جنگ احد پس از آنكه على بن ابى طالب پرچمداران دشمن را به قتل رسانيد ، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عدّه اى از مشركان قريش را ديد و به على فرمود : بر اين دسته حمله كن .

على(عليه السلام) بر گروه آنها حمله نموده و آنها را متلاشى ساخت و عمر و بن عبدالله جمحى را كشت. سپس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)جماعتى ديگر از مشركان قريش را مدّ نظر قرار داده و به على فرمود : «بر ايشان حمله كن» . على بر گروه آنها حمله نموده و جمع آنها را پراكنده كرد و شيبة بن مالك را به هلاكت رساند. سپس جبرئيل به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) گفت:«يا رسول الله إنَّ هذا للمواساة» [اى رسول خدا!اين است معناى با جان و دل يارى نمودن] . پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إنّه منّي وأنا منه» [او از من است و من از او هستم]. جبرئيل گفت :«وأنا منكما» [من هم از شما دو نفر هستم] . ابورافع مى گويد : در اين هنگام لشكريان صدايى را شنيدند كه مى گفت:

لا سيف إلاّ ذو الفقار

ولا فتى إلاّ علي .

ابن ابى الحديد نيز اين روايت را در «شرح نهج البلاغه» ذكر كرده و مى گويد : «اين روايت مشهور است» ، و اضافه مى كند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند : «اين ، صداى جبرئيل است»(2).

علاّمه امينى مى گويد: احاديثِ گوناگون نشان مى دهند كه اين حادثه چند بار اتّفاق افتاده است ، و چنانكه گفتيم ندا دهنده در روز اُحد جبرئيل بوده است . ولى ندا دهنده در روز بدر فرشته اى است كه «رضوان» نام دارد(3).(4)

ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1ـ تاريخ الاُ مم و الملوك ج 2، ص 514

2 ـ شرح نهج البلاغة 1: 9; 2: 236; 3: 281 [1/29، مقدّمه; 13/293، خطبه 238; 14/251].

3 ـ مراجعه شود: كفاية الطالب: 144 [277 ـ 280، باب 69]; والرياض النضرة 2: 190 [3/137].

4ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 158.

دسته ها :
چهارشنبه 1 4 1390 23:23

شبهه ابن تيميه در مورد برادرى على(عليه السلام) با پيامبر(صلى الله عليه وآله)

سؤال: آيا همانطور كه  ابن تيميه مى گويد روايت پيوند برادرى ميان على(عليه السلام) و پيامبر(صلى الله عليه وآله) جعلى است؟

جواب: او مى گويد:

امّا حديث مؤاخات يعنى پيوند برادرى ميان پيامبر و على ، باطل و جعلى است ; زيرا پيامبر نه كسى را به برادرى خود برگزيد ، و نه ميان مهاجران با يكديگر ، و نه ميان انصار با يكديگر عقد برادرى بست ، بلكه آنچه مسلّم است ، عقد برادرى ميان مهاجران و انصار است ; مانند عقد برادرى ميان سعد بن ربيع و عبدالرحمن بن عوف، و ميان سلمان فارسى و ابو درداء ; چنانكه در روايتى صحيح ثابت شده است(1).

در پاسخ مى گوييم: باطل دانستن حديث برادرى كه ميان همه مسلمانان بدون استثنا ثابت و قطعى مى باشد يا نشان دهنده نهايت جهل او به حديث وسيره است، و يا به جهتِ نهايت كينه و دشمنى او با اميرمؤمنان(عليه السلام) است كه راهى جز انكار فضايل و برترى هاى آن حضرت براى او باقى نگذاشته است . گويا با خود عهد بسته و قسم خورده است كه همه فضايل او را يا انكار و يا تضعيف كند ، هر چند با ادّعايى پوچ و بى دليل . كه ماجراى برادرى دو بار انجام گرفته است :

1 ـ ميان اصحاب پيش از هجرت .

2 ـ ميان مهاجران و انصار پس از هجرت . و در هر دو بار ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با على(عليه السلام) پيوند برادرى بست .

سخن آتشين ابن حجر عسقلانى در «فتح الباري»(2) براى خاكستر كردن افكار پوشالى او بس است . وى در آنجا پس از يادآورى هر دو مورد عقد برادرى و برخى از احاديث آن مى گويد :

«ابن تيميّه در كتاب ردّ (3) بر ابن مطهّر رافضى (علاّمه حلّى) ، ايجاد پيوند برادرى ميان مهاجران به ويژه ميان پيامبر و على را منكر شده و مى گويد : حكمتِ ايجاد برادرى آن است كه برخى از آنان به برخى ديگر كمك كنند و دلهايشان به هم نزديك شود ، بنابراين عقد برادرى پيامبر با كسى يا مهاجرى با مهاجر ديگر بيهوده است . لكن اين كلام ابن تيميّه ردّ نص به وسيله قياس ، و غافل كردن ديگران از حكمت و مصلحت پيوند برادرى است ، به خاطر اينكه بعضى از مهاجران از جهت مال و عشيره و نيرو از بعض ديگر تواناتر بودند ، بنابراين پيامبر ميان قوى و ضعيف عقد برادرى بست تا ميان آنها رفاقت و دوستى برقرار شده و افراد ناتوان از افراد توانمند بهرمند گردند .

و با توجّه به اين واقعيّت بود كه ميان خود و على پيوند برادرى بست ; زيرا او از كودكى پيوسته با پيامبر بوده و به دست آن حضرت پرورش يافته بود».(4)

 وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

1 ـ منهاج السنّة 2 : 119 .

2 ـ فتح البارى 7 : 217 [7/271] .

3 ـ مراد وى ، همين كتاب منهاج السنّة است.

4ـشفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 308

دسته ها :
جمعه 20 3 1390 16:52

دلم قرار ندارد از فغان ،

بي تو سپندوار ز كف داده ام عنان ،

بي تو ز تلخ كامي دوران نشد

دلم فارغ ز جام عيش لبي تر نكرد جان ،

بي تو چون آسمان مه آلوده ام

ز تنگدلي پر است سينه ام از اندوه گران

بي تو نسيم صبح نمي آورد

ترانۀ شوق سر بهار ندارند بلبلان ،

بي تو لب از حكايت شبهاي تار مي بندم

اگر امان دهدم چشم خونفشان ،

بي تو چو شمع كشته ندارم شراره اي

به زبان نمي زند سخنم آتشي به جان ، بي تو

دسته ها :
سه شنبه 24 12 1389 15:17

 

اعمال شب های پر فضیلت قدر

شب قدر، شبى است که مقدّرات یک سال انسانها - بر اساس لیاقت ها و شایستگى هاى آنان - تعیین مى گردد; در تمام سال، شبى به عظمت و فضیلت آن نمى رسد و عمل در آن از عمل در هزار ماه برتر است.

فرشتگان خداوند و فرشته اى به نام «روح» که اعظم همه فرشتگان است در آن شب، به اذن پروردگار به زمین فرود مى آیند و خدمت امام زمان(علیه السلام) مى رسند و آنچه را که براى هر کس در طول سالِ آینده مقدّر شده است بر آن حضرت عرضه مى دارند.

خوشا به حال آن کس که از فیض عظیم این شب که شب نزول قرآن است، بهره مند شود و با دعا و مناجات و گریه و توبه، به درگاه حقّ روى آورد و زمینه تقدیرات ارزشمند و سرنوشت معنوى و روحانى والایى را براى خویش فراهم سازد.

معصومین(علیهم السلام) شب قدر را به طور دقیق، تعیین نکرده اند و آن را مردّد در میان سه شب (نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم) ذکر فرموده اند، تا مؤمنان با انجام اعمال شب هاى قدر، در هر سه شب و به دست آوردن حال خوشِ معنوى و کسب فیض در این شب ها، به آمادگى کامل، جهت دریافت عنایات ویژه الهى دست یابند.

هرچند علما، با توجّه به روایات، شب هاى بیست و یکم و بیست و سوم را به شب قدر بودن، نزدیکتر مى دانند.

  اعمال شب هاى قدر:

اعمال شب هاى قدر بر دو قسم است. یک قسم آن مشترک میان هر سه شب است و قسم دیگر اعمالى است که مخصوصِ هر یک از این سه شب مى باشد.

 اعمال مشترک شب هاى قدر:

1ـ غسل شب قدر است، مرحوم «علاّمه مجلسى» فرموده: بهتر است غسلِ شب هاى قدر را مقارن غروب آفتاب انجام دهند که نماز مغرب را با غسل بخوانند.

2ـ دو رکعت نماز بخواند; که در هر رکعت بعد از حمد، هفت مرتبه سوره «قُل هُوَ اللّه» را تلاوت کند و بعد از پایان نماز، هفتاد مرتبه بگوید: اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ أَتُوبُ اِلَیْهِ در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است: کسى که این عمل را بجا آورد، از جاى خویش برنخیزد مگر این که خداوند متعال او و پدر و مادرش را بیامرزد و خداوند فرشتگان را مأمور مى کند تا سال آینده براى وى حسنات بنویسند...

3ـ امام باقر(علیه السلام) درباره عمل دیگر این شب فرمود: قرآن را بگشاید و در برابر خود قرار دهد وبگوید:

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِکِتابِکَ الْمُنْزَلِ وَما فیهِ،وَفیهِ اسْمُکَ ]الاَْعْظَمُ[ الاَْکْبَرُ،وَ

خدایا از تو خواهم به حق کتاب فرستاده شده ات و آنچه در آن است که در آن است نام بزرگت و

 

اَسْماؤُکَ الْحُسْنى،وَما یُخافُ وَیُرْجى،اَنْ تَجْعَلَنى مِنْ عُتَقائِکَ مِنَ النّارِ.

نامهاى نیکویت و آنچه بدانها ترس و امید شود که قرارم دهى از زمره آزاد شدگانت از دوزخ.

سپس حاجت خود را از خدا بخواهد.

4ـ مراسم قرآن به سر گرفتن است، به فرموده امام صادق(علیه السلام): قرآن مجید را بر سر بگذارد و بگوید:

اَللّهُمَّ بِحَقِّ هذَا الْقُرْآنِ، وَ بِحَقِّ مَنْ اَرْسَلْتَهُ بِهِ، وَبِحَقِّ کُلِّ مُؤْمِن مَدَحْتَهُ

خدایا به حق این قرآن و به حق آن کس که او را بدین قرآن فرستادى و هر مؤمنى که در آن مدحش کردى

 

فیهِ، وَبِحَقِّکَ عَلَیْهِمْ، فَلا اَحَدَ اَعْرَفُ بِحَقِّکَ مِنْکَ.

و به حق تو بر ایشان زیرا هیچ کس به حق تو از خودت آشناتر نیست.

 

آنگاه ده مرتبه بگوید: بِکَ یا اللهُ و ده مرتبه بِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) و ده مرتبه بعَلِىٍّ(علیه السلام) و ده مرتبه بِفاطِمَةَ(علیها السلام) و ده مرتبه بِالْحَسَنِ(علیه السلام) و ده مرتبه بِالْحُسَیْنِ(علیه السلام) و ده مرتبه بِعَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ(علیهما السلام) و ده مرتبه بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ(علیهما السلام) و ده مرتبه بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد(علیهما السلام) و ده مرتبه بِمُوسَى بْنِ جَعْفَر(علیهما السلام) و ده مرتبه بِعَلِىِّ بْنِ مُوسى(علیهما السلام) و ده مرتبه بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ(علیهما السلام) و ده مرتبه بِعَلِىِّ بْنِ مُحَمَّد(علیهما السلام) و ده مرتبه بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ(علیهما السلام) و ده مرتبه بِالْحُجَّةِ(علیه السلام); در پایان هر حاجتى که دارد از خداوند طلب کند و در تمام این اذکار، نهایت حضور قلب و توجّه به درگاه خدا را حفظ کند.

بهتر است اگر مى خواهند توسّل گرفته، یا ذکر مصیبتى کنند قبل یا بعد از دعا باشد و دعا را قطع نکنند.

5ـ زیارت امام حسین(علیه السلام); به فرموده علاّمه مجلسى، زیارت امام حسین(علیه السلام) در هر یکى از این سه شب، مستحبّ مؤکّد است،و در روایتى آمده است که سبب آمرزش گناهان مى شود و اگر دسترسى به زیارت از نزدیک نداشته باشد، از دور زیارت کند.

6ـ احیا داشتن شب هاى قدر است; یعنى این شب را تا صبح بیدار باشد و با عبادت و دعا و تلاوت قرآن و جلسات سخنرانى دینى و پرسش و پاسخ هاى مذهبى و یا مطالعه کتاب هاى تفسیر و عقاید و مواعظ سپرى کند.

در روایتى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: هر کس شب قدر را احیا دارد، گناهان او آمرزیده شود، هرچند زیاد باشد،و بهتر است روز قبل مقدارى استراحت کند و غذا و نوشیدنى کمتر بخورد تا خواب بر او غلبه نکند و کسانى که توانایى بر احیا ندارند، بهتر است اوّل شب را استراحت کنند و سحرگاهان بیدار باشند و عبادت نمایند.

7ـ صد رکعت نماز بگزارد (هر دو رکعت به یک سلام) که فضیلت بسیار دارد و افضل آن است که اگر توانایى داشته باشد، در هر رکعت بعد از حمد، ده مرتبه سوره قل هو اللّه را بخواند.

8ـ مرحوم «شیخ کفعمى» در «مصباح» نقل کرده است که امام زین العابدین(علیه السلام) این دعا را در شب هاى نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم در حالت ایستاده و نشسته و در رکوع و سجود مى خواندند:

اَللّهُمَّ اِنّى اَمْسَیْتُ لَکَ عَبْداً داخِراً، لا اَمْلِکُ لِنَفْسى نَفْعاً وَلا ضَرّاً، وَلا

خدایا من شام کردم در حالى که بنده خوارى هستم که مالک سود و زیانى براى خویش نیستم

 

اَصْرِفُ عَنْها سُوءاً، اَشْهَدُ بِذلِکَ عَلى نَفْسى، وَاَعْتَرِفُ لَکَ بِضَعْفِ قُوَّتى

و نتوانم از خویشتن پیش آمد ناگوارى را بازگردانم و این مطلبى است که من آن را بر خویش گواهى دهم و به ناتوانى خود و بیچارگیم

 

وَقِلَّةِ حیلَتى، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، وَاَنْجِزْ لى ما وَعَدْتَنى

در برابرت اعتراف دارم پس درود فرست بر محمّد و آل محمّد و وفا کن برایم بدانچه بر من

 

وَجَمیعَ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ مِنَ الْمَغْفِرَةِ فى هذِهِ اللَّیْلَةِ، وَاَتْمِمْ عَلَىَّ ما

و همه مؤمنین و مؤمنات وعده فرمودى از آمرزش در این شبو تمام کن بر من آنچه را

 

اتَیْتَنى، فَاِنّى عَبْدُکَ الْمِسْکینُ الْمُسْتَکینُ، اَلضَّعیفُ الْفَقیرُ الْمَهینُ،

به من دادى زیرا که من بنده بینواى مستمند ناتوان تهیدست خوار توام

 

اَللّـهُمَّ لا تَجْعَلْنى ناسِیاً لِذِکْرِکَ فیـما اَوْلَیْتَنى، وَلا لاِِحْسانِکَ فیما

خدایا مرا فراموشکار از یاد خویش در آنچه به من انعام فرمودى و از احسانت در آنچه به من

 

اَعْطَیْتَنى، وَلا ایِساً مِنْ اِجابَتِکَ، وَاِنْ اَبْطَاَتْ عَنّى فى سَرّآءَ اَوْ ضَرّآءَ،

عطا کردى قرار مده و قرارم مده ناامید از اجابت خویش و اگرچه دیرزمانى طول کشد چه در خوشى و چه در سختى

 

اَوْ شِدَّة اَوْ رَخآء، اَوْ عافِیَة اَوْ بَلاء، اَوْ بُؤْس اَوْ نَعْمآءَ، اِنَّکَ سَمیعُ الدُّعآءِ.

در دشوارى یا در آسایش در تندرستى یا گرفتارى در تنگدستى یا در نعمت براستى تو شنواى دعایى.

 

9ـ مرحوم «علاّمه مجلسى» مى فرماید: بهترین اعمال در این شب ها طلب آمرزش گناهان و دعا براى امور دنیوى و اخروى است، هم براى خود و هم براى پدر و مادر و خویشان و برادران مؤمن ; چه زنده باشند و چه از دنیا رفته باشند و همچنین ذکرهاى مختلف و صلوات بر محمّد و آلش، تا آن جا که مقدور است، انجام دهد و در بعضى از روایات وارد شده است که دعاى «جوشن کبیر» را در این سه شب بخوانند.

در روایتى آمده است که شخصى خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسید و عرض کرد: اگر شب قدر را درک کردم، چه چیزى را از خداوند طلب کنم؟ فرمود: عافیت و سلامتى را بخواه.

اللهم انا نسالک العفو و العافیة و المعافاة فی دیننا و دنیانا و آخرتنا یا رب العالمین بجاه النبی الامین و آله المیامین.

 

نوشته شده توسط : عزیز سالمی

دسته ها :
يکشنبه 7 6 1389 23:45

اثبات وجود وارثان معصوم پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تنها با یک آیه از قرآن مبین

به نام خدای رحمتگر بر آفریدگان، رحمتگر بر ویژگان

برخی از اهل تسنن درباره غدیر و خلافت حضرت امیر(علیه السلام) شبهه ای مطرح می کنند و می گویند:

شیعه مى گوید پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امیرالمؤمنین على بن ابی طالب(علیه السلام) را در روز غدیر به جانشینى انتصاب نمود، و در آن روز 120 هزار نفر حضور داشته اند.

پس چرا از این دهها هزار شاهد فقط چند صد نفر به این سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت دادند؟ و چرا از آن جمعیّت فقط تعداد اندکى تشیع را پذیرفتند و به جانشینى ابوبکر اعتراض کردند؟!

 

 جواب :

 

آیات و روایاتى متواتر حتى در بین سنّیان دو اصل را قطعاً اثبات مى کند:

 

1ـ اصل اجتماع مردم در غدیر خم

2ـ جمله اى مورد اتفاق مسلمین که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن اجتماع عظیم در ضمن خطبه اى بیان فرمودند:

 

 «اَلَستُ أولى بکُم مِن أنفُسِکُمْ ؟ قالوا بلى! قال فمَن کُنتُ مَولاه فهذا عَلىٌ مولاه ...» و یا به روایتی دیگر: «مَن أولى بکُم مِن أنفُسِکُمْ ؟ قالوا الله و رسوله فقال: اَلا من کُنتُ مَولاه فهذا عَلىٌ مولاه...»

 

«کیست سزاوارتر از شما به شما، گفتند: خدا و رسولش، سپس [پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)] فرمود: آگاه باشید هرکه را [من] مولای او بوده‌ام پس این علی [هم] مولای اوست.»

 

در اصل این پرسش و پاسخ هیچ یک از سنی‌ها تردیدی ندارند. ولى گروهى از علمایشان بخش دوم کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را این طور معنا مى کنند : «هر کسى که من دوست او بوده ام پس این على دوست اوست!!»

 

پاسخ ما در برابر این قرائت نابسامان، این است که سؤال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) (الست اولى (من اولی) بکم من انفسکم...) نه تنها ولایت به معناى دوستى را اثبات مى کند بلکه اولویت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر کل مؤمنین اثبات کرده است.

 

و اما بخش دوم کلام آن حضرت که بعد از پاسخ مردم، بیان شده، نتیجه‌گیری از اقرار مردم می‌باشد که به همراه «فاء تفریع» در «فهذا علیٌ» یا «فعلیٌ» اولویت حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) را نیز بر کل مؤمنان پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ثابت نموده‌است.

 

و علاوه بر جریان غدیر در آیه‌ی اکمال دین و تبلیغ (مائده/3و67)، آیاتى دیگر هم این اولویت را براى وارثان معصوم آن حضرت(علیهم السلام) ثابت مى کند.

 

از جمله‌ی این آیات، آیات 31 و 32 سوره فاطر است:

 

«وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ إِنَّ الله بِعِبادِهِ لَخَبیرٌ بَصیر * ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ الله ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیر»

 

«و آنچه از کتاب [:قرآن] به سوى تو وحى کردیم، (هم) آن تمام حق است، حال آنکه تصدیق کننده است آنچه را در برابر اوست. براستی خدا نسبت به بندگانش همواره آگاهی، بسیار بیناست * سپس (آن) کتاب را به کسانی که از بندگان خود برگزیدیم، به میراث دادیم. پس برخى از بندگان ما بر خودشان ستمکارند، و بعضی از آنان میانه رو [:عادل] و برخى از آنان (هم) در تمامى نیکی‌ها به اذن خدا (از همگان) سبقت گیرنده‌اند. و این همان برتری بزرگ است».

 

تا اینجا فرضاً اگر کسی بخواهد دلایل قبلی را نادیده انگارد، هرگز نمی‌تواند در برابر استدلال به آیه 32 فاطر، طفره رود. چون نتیجه‌اش ـ معاذالله ـ انتساب دروغ به خدای سبحان است!

 

خوب دقت کنید: این آیه، وراثت ویژه‌ی قرآن را در حقایقش، با الف و لام در «الْکِتابِ» علاوه بر سه مرحله‌ی عمومی فهم قرآن در نصوص و ظواهر پایدارش که عبارتند از: عبارت، اشاره و لطائف ـ بر عهده‌ی گروهى خاص نهاده؛ و از آنجا که این گزینش با لفظ «اِصْطَفَیْنَا» (برگزیدیم) آمده و خداى متعال این عمل را انجام داده و او «بِعِبادِهِ لَخَبیرٌ بَصیر» است ([نسبت] به بندگانش بسی آگاه و بسی بیناست) ؛ نتیجتاً این وارثان کسانى هستند که شایستگى این وراثت را در تمامی ابعاد قرآن دارند.

 

و اگر این وارثان قرآن حتی اندکی لغزش در عمل به قرآن داشته‌باشند چگونه شایستگى وراثت آن را دارند و چگونه در گزینشی ربانی انتخاب می‌شوند؟ در صورتى که این وراثت بُعد عصمت قرآن را هم شامل است.

 

لذا این بزرگواران همچون قرآن معصومند که آیه‌ی مبارکه به این موضوع کاملاً تصریح مى کند. و خداى متعال آنها را با توصیفى دوگانه معرفی می‌فرماید.

 

اوّل: با لغت «اِصطِفاء»، که در کل قرآن، گزینشى ربانى است یعنى آنچه نزد خدا انتخاب شده بر ادیان یا بندگانى که انتخاب در بین آنها صورت گرفته برترى دارد ؛ مانند: «...إِنَّ اللهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّین...»(بقره/132). (براستی خدا دین را برای شما برگزید).

 

 و در آیه‌ی فاطر هم «اِصطِفاء» در بین «عِبادِنا» صورت گرفته، پس این بزرگواران در نزد خدا بر همه عبادالله ـ بجز رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ـ برترى دارند. و نیز لازمه‌ی این برترى عصمت از هرگونه خطاست.

 

دوم: خداى متعال در این آیه ملاک انتخابش را تبیین کرده و «عبادنا» را به سه دسته تقسیم فرموده است:

 

1 - «...فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ...» که شخص ظالم هرگز شایستگى انتخاب شدن معصومانه را ندارد .

2 - «وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» که منظور عادلانند؛ و اینان منهاى عصمت، شایسته این انتخاب نیستند .

3 - «وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ الله» که اولاً «سَابِقٌ» اسم فاعل است و زمان ندارد پس گذشته، حال و آینده را در برمى گیرد. ثانیاً «الْخَیْرَاتِ» کلّ نیکى ها در تاریخ تکلیف است.

 

در نتیجه این بزرگواران پس از رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در کلّ نیکى ها بر همه انسانها در مثلث زمان، حتی از معصومان پیشین مانند حضرت نوح، ابراهیم، موسى و عیسى(علیهم السلام) سبقت گرفته اند لذا عصمت آنان والاتر از عصمت تمامى انبیاء به جز نبی اکرم «صلوات الله علیهم اجمعین» است.

 

حال این وارثان معصوم قرآن و حجتهای بعد از نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) چه کسانى هستند؟

 

اگر اینان خلفاى سه گانه اند؛ نه خود آنها ادعاى عصمت داشتند و نه علماى سنّى آنان را معصوم مى دانند و همین علما هم تصریح کرده اند که خلفاى سه گانه هر کدام اعمالى بر خلاف شریعت انجام داده اند.

 

و یا اگر اینان ائمه‌ی اربعه‌ی اهل سنّت اند که باز هم آنها مانند خلفاى سه گانه، اختلاف و اشتباه دارند.

 

حال که در میان سنّیان چنین کسانى نیستند، آیا در بین شیعیان هم نیستند؟! اگر پاسخ داده شود، خیر! این ـ معاذالله ـ نسبت دروغ دادن به آیه‌ی مبارکه است .

 

پس این افراد همان خاندان معصوم پیامبرند که در غدیرخم و حدیث ثِقْلَین یک یک با نامهاى مبارکشان معرفى شده اند؛ یعنى همان دوازده نور پاک به اضافه‌ی حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام).

و در پاسخ به این که چرا از آن جمعیت کثیر، فقط تعداد اندکى تشیع را پذیرفتند؟ مى گوییم: گروهى منافق و گروهى هم سست ایمان یا قاصر بودند که از عدالت رسول گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) خسته شده بودند. از این رو پذیرش خلافت حضرت امیرالمؤمنین على بن ابی طالب «صلوات الله علیه» برایشان مشکل بود و یک نکته‌ی تاریخى هم هست و آن این که معمولاً در طول تاریخ، اکثریت با منحرفان بوده است.

 

اعتراض بر ابوبکر ، نخست از شخص امام امیرالمؤمنین على بن ابی طالب(علیه السلام) شروع شد چنان که در خطبه شِقشِقیه و مانند آن منصوص است و نیز بزرگمردانى دیگر مثل سلمان، ابوذر، مقداد و عمار بر شوراى سقیفه و انتخاب تحمیلى اش و انتخابهاى بعدى اعتراض کردند.

 

اما اگر فرض کنیم هیچ کسى هم اعتراض نکرد! آیا فعلاً نصّ کتاب و سنت که خلافت معصومان محمّدى(علیهم السلام) را تثبیت کرده و ما در محضر این فرمان صریح قرار داریم، کافى نیست؟! اگر گفته شود: نه! این خود انکار توحید و نبوّت است.

 

در پایان مى پرسیم: آیا این فضل کبیر «...ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیر» براى غیر معصومان شایسته است؟ آن هم با آن همه اختلافات و انحرافات موجود! حال آن که کبیر عندالله از هر بزرگى بزرگ تر است.

پس این وارثان معصوم قرآن بعد از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) در طول تاریخ از هر بزرگى بس بزرگ تر و بزرگوارترند و فقط منحصرند به سیزده معصوم محمّدى(علیهم السلام) که نه تنها اسامی مبارک آنان نیز نزد شیعه و سنی مشهور است، بلکه نام پنج تن از این نفوس مقدسه به زبان سامی توسط حضرت نوح(علیه السلام)، بر لوح کشتی نوح، که در حفاریهای باستان شناسی در رشته‌کوه آرارات ارمنستان بدست آمده و اکنون در موزه‌ی آثار تاریخی مسکو موجود است، به گفته باستان شناسان اینچنین حک شده است:

 

مُـحَـمِـدْ ، عَـلـیا ، شَـبـَّرْ ، شَـبِّـرْ ، فـَطْـما «صلوات الله ‌علیهم اجمعین» 

  هدانا الله و ایاکم الی الحق

خلاصه شده از: 

تفسیر الفرقان، جزء 21 و 22

و کتاب علیٌ و الحاکمون ص 107 ـ 104

تألیف حضرت آیت الله العظمى صادقی تهرانی(دامت برکاته)

دسته ها :
جمعه 6 1 1389 10:45
 پیام تسلیت آیت الله تسخیری به مناسبت درگذشت شیخ الازهر
دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی به مناسبت درگذشت دکتر طنطاوی، شیخ الازهر پیام تسلیتی صادر کرد.

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ در پیام تسلیت آیت الله "محمدعلی تسخیری"، دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی آمده است:

با نهایت تأسف و تألم، خبر درگذشت استاد دکتر "محمد سید طنطاوی" شیخ الازهر را که عمر خود را در راه تقریب مذاهب اسلامی و ایجاد وحدت میان مسلمانان صرف کرده بود، دریافت کردیم.

این خبر تأسف بار موجب حزن و اندوه فراوان شد. 

از خداوند منان برای آن فقید سعید، رحمت و برکات خداوند و برای بازماندگان آن مرحوم، صبر و اجر مسئلت داریم.

محمدعلی تسخیری

دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی


دسته ها :
جمعه 21 12 1388 19:41
X