مناظره شيخ مفيد با خليفه دوم –عمر بن الخطاب-
از شيخ مفيد [محمد بن محمد بن نعمان بغدادي متوفاي 413 ه . ق]نقل مىكنند كه ايشان فرموده : در خواب ديدم كه در راهى گذر مىكردم و مردم بسيارى گرداگرد هم بودند. گفتم اين چيست؟ گفتند: اين حلقهاى است در گرد مردى كه موعظه مىكند. گفتم: آن مرد كيست؟ گفتند: عمر بن خطّاب است.
پيش رفته و مردم را كنار زدم و درون حلقه درآمدم بناگاه مردى را ديدم براى مردم سخنرانى مىكند در باره چيزى كه من نفهميدم و سخنش را بريده و گفتم: اى شيخ بمن بگو كلمه: «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ» «1» چه دلالتى به فضيلت أبو بكر دارد؟
گفت: دلالت آن به فضل أبو بكر از شش راه است:
أوّل اينكه: خدا پيغمبرش را ياد كرده و أبو بكر را با او آورده و «دوم» او خوانده و فرموده: «ثانِيَ اثْنَيْنِ» (دوم دو تا).
و دوم: شرح داده كه هر دو تن در يك جا بودند و به يك ديگر الفت داشتند كه فرموده:
«إِذْ هُما فِي الْغارِ» (وقتى كه هر دو در غار بودند).
سوم: او را به پيغمبر بسته كه در صحبت آن حضرت بوده تا آنان را همرتبه كرده باشد كه فرموده: «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ» (چون كه به همراه خود گفت).
چهارم: از اين رو كه گزارش داده از مهرورزى پيغمبر بدو براى موقعيتى كه نزد او داشته و فرموده: «لا تَحْزَنْ» (اندوه مخور).
پنجم: اعلام به اينكه بدو خبر داده راستش خدا بهمراه ما است، برابر هم و يار آنان است و دفاع كن از هر دوشان و فرموده: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا» (براستى كه خداوند بهمراه ما است).
و ششم: گزارش داده از نزول سكينه بر أبو بكر، زيرا پيغمبر كه هرگز جدا از سكينه نبوده و فرموده: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ».
و اين شش مقام است در آيه كه دلالت دارند بر فضل أبو بكر در آيه غار كه تو و ديگران را امكان دست يافتن بدانها نبوده است.
شيخ مفيد رحمه اللَّه گفته: من بدو گفتم: سخن خود را پروراندى و شرح آن به نهايت رساندى تا آنجا كه هيچ آفريدهاى نتواند حجّت فضل يارت را بر آن افزايد جز اينكه من بيارى خدا و توفيق او آنچه را آوردى چون خاكسترى در برابر باد سخت بر باد خواهم داد.
امّا اينكه گفتى خداوند ذكر پيغمبر نموده و أبو بكر را دومى آن حضرت شمرده هيچ فضلى از آن مستفاد نمىشود زيرا گزارشى است از «شمار» و «تعداد». بجان خودم سوگند كه آنان با هم دو تا بودند و ما مىدانيم يك مؤمن و يك كافر با هم دو تا باشند چنانچه يك مؤمن و يك مؤمن هم در شمار «دو تا» باشند، پس در ذكر شماره براى تو فائدهاى نباشد كه مورد اعتماد گردد و اثبات فضل نمايد.
و امّا اينكه گفتى آنان را به اجتماع در يك جا وصف كرده؛ مانند همان جمع در شمار است، زيرا در يك مكان بسا كه مؤمن و كافر گرد هم آيند چنانچه در شمار، مؤمن و كافر با هم رده مىشوند و نيز مسجد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شريفتر از غار است و در آن مؤمن و منافق و كافر هم با هم گرد مىآمدند و در اين باره است قول خداى تعالى: «پس كافران «2» را
چيست كه به تو چشم دوخته و به سويت شتابانند،. از راست و از چپ گروه گروه-(3).
و نيز كشتى نوح مجمع پيغمبر و شيطان و چهارپايان بود و روشن است كه اجتماع در يك جا دلالت ندارد بر فضلى كه تو دعوى كردى و اين دو وجه فضيلت باطل شدند.
امّا اينكه گفتى وابستگى أبو بكر را به ذكر صحبت و همدمى با پيغمبر از دو فضل نخست سستتر است، زيرا صحبت و همدمى هم مىتواند ميان مؤمن و كافر باشد، و دليل بر آن قول خداوند عزّ و جلّ است: «يارش كه با او گفت و شنود مىكرد گفت: آيا به آن كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و آنگاه مردى راست بالا و تمام اندام كرد كافرشدهاى؟!(4)
و نيز صاحب و همدم در باره همدمى خردمند با چهارپا گفته مىشود و دليلش گفته مردم عرب زبانست كه الاغ را صاحب آدمى خواندند و گفتند:
حمار كه با حمار باشد باركش است، چون تو با او تنها شوى چه بد صاحبى باشد.
و نيز بىجانى را با موجود زنده صاحب ناميدهاند، مثلًا قول شاعر در باره شمشير:
بديدار هند رفتم پس از كنارهگيرى از او، به همراهم صاحب و يارى بود بىزبان.
مقصودش از صاحب بىزبان شمشير است و چون كه صاحب به همراهى مؤمن و كافر و خردمند و چهار پا و حيوان و جماد گفته شده هيچ حجّتى براى يار تو در آن نباشد.
و امّا اينكه گفتى به او فرموده: «اندوه مخور» اين خود و بال و كاستى او است و دليل بر خطاى او، زيرا دلالت بر نهى او دارد از اندوه خوردن چون صيغه نهى آورده كه «لا تفعل» است و اين اندوه خورى أبو بكر يا طاعت بوده يا گناه، اگر طاعت بوده كه پيغمبر از طاعت نهى نمىكرد بلكه بدان فرمان مىداد و دعوت مىكرد و اگر گناه بوده نهى از آن درست باشد و آيات و دليلى نيامده كه أبو بكر امتثال كرده باشد و از اندوه خورى كناره كرده باشد.
و امّا اينكه فرمود: «خدا همراه ما است» راستش پيغمبر به او اعلام كرده كه خدا همراه من است و مرا يارى كند و از خودش بلفظ جمع تعبير كرده؛ چنان كه خدا فرموده:
«ما خودمان فرو فرستاديم ذكر (قرآن) را و براستى كه ما برايش نگهبانيم(5)
و گفتهاند كه أبو بكر گفته: اى رسول خدا اندوه من براى برادرت علىّ بن أبى طالب است كه چه شود او را (زيرا در همان شب كه آن حضرت با أبو بكر از مكّه بيرون رفته و در غار مخفى شدند حضرت أمير عليه السّلام در بستر آن حضرت خوابيده بود كه نقطه هجوم چندين مرد شمشير زن قريش بود) و پيغمبر در جوابش فرمود: «براستى كه خدا با ما است» يعنى با من و برادرم علىّ بن أبى طالب عليهما السّلام.
و امّا اينكه گفتى «سكينه بر أبو بكر فرود آمده» اين خلاف قرآنست زيرا آنكه بر او سكينه فرود شده همانست كه خدا او را با لشكريانش تأييد كرده و دنبال «أنزل السّكينة» فرموده: «وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» و اگر بر أبو بكر سكينه فرود آمده باشد بايد او مؤيّد بلشكريان خدا شده باشد و اين كلمه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را از مقام و جايگاه پيغمبرى بيرون برد و اگر اينجا را به سود صاحبت نگفته مىگذاشتى برايش بهتر بود زيرا خدا در دو جاى قرآن بنزول سكينه بر پيغمبر خود تصريح كرده كه همراهش مؤمنان بودند و آنان را هم با آن حضرت در اين فضيلت شريك كرده و در يكى از آنان فرموده:
«آنگاه خداوند آرامش و سكينه خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو فرستاد و سپاهيانى كه آنان را نمىديدند فرو فرستاد(6
و در جاى ديگر فرموده: «پس خداوند سكينه و آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو آورد و سخن پرهيزگارى را با آنان همراه داشت-(7)
و چون آن حضرت در غار بود نزول سكينه را خاصّ او فرمود كه: «پس خداوند سكينه و آرامش خود را بر او فرو فرستاد- الآيه» اگر همراه آن حضرت مؤمنى بود او را هم شريك مىكرد در نزول سكينه، چنان كه در موارد گذشته مؤمنان را با او شريك كرده براى اينكه همراه او بودند و اخراج أبو بكر از نزول سكينه دليل است بر اخراج او از ايمان و الحمد للَّه.
شيخ مفيد گفته: عمر بن خطّاب در پاسخ من حيران ماند و نتوانست جوابى بدهد و مردم پراكنده شدند و من هم از خواب بيدار شدم.
پي نوشتها :
(1) سوره توبه، آيه 40.
(2) گويند: مراد از كافران در آيه مشركانند، كه گروه گروه و شتابان گرد پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله حلقه مىزدند و سخنان او- بخصوص وعده قيامت و بهشت و دوزخ- را مسخره مىكردند و مىگفتند:
اگر اينان- كسانى كه به او ايمان آوردهاند- به بهشت مىروند، چنان كه محمّد مىگويد؛ ما پيش از آنها داخل بهشت مىشويم، زيرا وضع ما در اين جهان از آنان بهتر است، پس در آن جهان هم بهتر خواهد بود، امّا تفسير مجمع البيان بر آنست كه مراد از اين كافران؛ منافقانند، و تفسير الميزان هم با اقتفا از مجمع البيان اين نظر را پذيرفته است، و حال آنكه اين نظر درست نيست، زيرا اين سوره مكّى است و منافقان پس از هجرت و در مدينه بودند؛ و كسى (خصوصاً اين دو مفسّر) اشارهاى نكرده است كه اين آيات مدنى است، و مورّخين گفتهاند كه هر جا كلمه «كلّا» در قرآن آمده باشد آن سوره قطعاً مكّى است بويژه كه اين كلمه در همين آيات آمده است.
(3)سوره معارج، آيات 36 و 35
(4)- سوره كهف: 36
(5)-سوره حجر، آيه 9
(6)- سوره توبه، آيه 26
(7) –سوره فتح ، آيه 26
(8)- اين مناظره ترجمه رساله كوتاه و رسا و بي نظير ،"شرح المنام" نوشته مايه فخر و مباهات شيعه ، مدافع اهل بيت شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعان است .
شرح المنام -شيخ مفيد - انتشارات المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد - قم ، چاپ اول ، سال 1413 ق ،
طبرسي عليه الرحمه در كتاب گرانسنگ الاحتجاج (ج 2 ص 500 ، نشر المرتضي – مشهد ، سال 1403 ق ) نيز اين مناظره را آورده .