معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 501999
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

اسماعيليه چه كسانى هستند؟

امام ششم شيعه فرزند پسرى داشت به نام اسماعيل كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد حتى حاكم مدينه رانيز شاهد گرفت،در اين باره جمعى معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختياركرده است!و دوباره ظهور مى كند وهمان مهدى موعود است واستشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعميد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسى به عمل آورده است. وجمعى معتقد شدند كه امامت،حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد.وجمعى معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر در گذشته امام ميباشد و امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب اوست.دو فرقه اولى پس از اندك زمانى منقر ض شدند ولى فرقه سوم تاكنون باقى هستند وانشعاباتى نيز پيدا كرده اند.اسماعيليه به طور كلى فلسفه اى دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته مى باشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى،باطنى وبراى هرتنزيلى،تاويلى قائلند.

اسماعيليه بر پايه چه عقايدى استوار است؟

اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجّت نمى شود وحجت خدا بر دو گونه است: ناطق و صامت، ناطق، «پيغمبر» و صامت، «ولىّ و امام» است كه وصى پيغمبر مى باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است.

اساس حجت، پيوسته روى عدد هفت مى چرخد به اين ترتيب كه يك نبى مبعوث مى شود كه داراى نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت بوده و همگى داراى يك مقام مى باشند جز اين كه وصى هفتمين، داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد: «نبوت و وصايت و ولايت». باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام مى باشد و به همين ترتيب.

مى گويند: آدم(عليه السلام) مبعوث شد با نبوت و ولايت. هفت وصىّ داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت و ولايت بود، و ابراهيم(عليه السلام) وصى هفتمين نوح، و موسى وصى هفتمين ابراهيم، و عيسى وصى هفتمين موسى، و محمد(صلى الله عليه وآله) وصى هفتمين عيسى، و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمد(صلى الله عليه وآله) به اين ترتيب محمد(صلى الله عليه وآله) و على و حسين و على بن حسين (امام سجاد) و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن على(عليه السلام) را امام نمى دانند) و پس از محمد بن اسماعيل، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام آن ها پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوك فاطميّين مصر، كه اول آن ها «عبيداللّه مهدى» بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مى باشد.

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت اند وجود دارد ولى بعضى از شعب باطنيه (دروزيه)، شش نفر از نقباء را از ائمه مى گيرند و شش نفر از ديگران.(1)

  بازتاب عقايد اسماعيليه در عملكرد آنها چگونه بود؟

در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبيداللّه مهدى در آفريقا) شخص خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمى كرد در حوالى كوفه پيدا شد. شخص نام برده روزها را روزه مى گرفت و شب ها را به عبادت مى گذرانيد و از دست رنج خود ارتزاق مى كرد و مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت مى نمود. به اين وسيله مردم انبوهى را به خود گروانيد و دوازده نفر به نام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد.

پس از مرد ناشناس، «احمد» معروف به «قرمط» در عراق به جاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مى گويند او نماز تازه اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت، و غسل جنابت را لغو، و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال، سران ديگرى از باطنيه به دعوت قيام كرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.

اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهايى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مى ريختند و مالشان را به يغما مى بردند و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحله شان را به يغما بردند.

«ابوطاهر قرمطى» يكى از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نكرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از درهم شكستن مقاومت مختصر دولتيان، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجدالحرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت. پيراهن كعبه را درميان ياران خود تقسيم كرد و درِ كعبه را كند و حجرالأسود را از جاى خود در آورده به يمن برد كه مدت 22 سال پيش قرامطه بود.

در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتى «عبيداللّه مهدى» پادشاه فاطمى كه آن روزها در آفريقا طلوع كرده، خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى مى كرد، از قرامطه بيزارى جست.

طبق اظهار مورخين، مشخصه مذهبى باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى عرفانى تأويل مى كنند و ظاهر شريعت را مخصوص كسانى مى دانند كه كم خرد و از كمال معنوى بى بهره بوده اند، با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مى شود.(2)

اسماعيليه به چند گروه تقسيم شدند؟

عبيداللّه مهدى كه در سال 296 هجرى قمرى در آفريقا طلوع كرد، به طريق اسماعيليه به امامت خود دعوت كرد و سلطنت فاطمى را تأسيس نمود. پس از وى اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب، سلطنت و امارت اسماعيليه را داشتند. پس از هفتمين كه مستنصر باللّه، سعد بن على بود، دو فرزند وى «نزار و مستعلى» سر خلافت و امامت منازعه كردند و پس از كشمكش بسيار و جنگ هاى خونين، «مستعلى» غالب شد و برادر خود «نزار» را دستگير نموده زندانى ساخت تا مرد. در اثر اين كشمكش، پيروان فاطميين دو دسته شدند: «نزاريه و مستعليه».

الف ـ «نزاريه»: گروندگان به «حسن صباح» مى باشند كه وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، براى طرفدارى كه از نزار مى نمود، به حكم مستعلى از مصر اخراج شد. وى به ايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر در آورد. قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت. در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجرى قمرى) «بزرگ اميد رودبارى» و پس از وى فرزندش «كيامحمد» به شيوه و آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش «حسن على ذكره الاسلام» پادشاه چهارم الموتى، روش حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست.

تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد، وى قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيلين را از دم شمشير گذرانيد; بناى قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى، آقاخان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئى فرار كرد و دعوت باطنى نزارى را به امامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تا كنون باقى است و نزاريه فعلاً «آقاخانيه» ناميده مى شوند.

ب ـ «مستعليه»: پيروان «مستعلى» فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاى فاطميين مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه «بهره» در هند به همان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مى باشند.

ج ـ «دروزيه»: طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار، پيروان خلفاى فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى به دعوت «نشتگين دروزى»

به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در «الحاكم باللّه» كه به اعتقاد ديگران كشته شده، متوقف گشته مى گويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت!

د ـ «مقنعه»: در آغاز پيروان «عطاء مروى» معروف به «مقنع» بودند كه طبق اخبار مورخين از اتباع ابومسلم خراسانى بوده است و پس از ابومسلم، مدعى شد كه روح ابومسلم در وى حلول كرده سر انجام و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدايى كرد! و سرانجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراءالنهر به محاصره افتاد و چون به دستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود، آتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت. پيروان «عطاء مقنع» پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده به فرقه باطنيه ملحق شدند.(3)

  

1-شيعه در اسلام، ص 68.

2-شيعه در اسلام، ص 69.

3-شيعه در اسلام، ص 71.

 


دسته ها : مذاهب و فرق
چهارشنبه 3 3 1391 12:47
X